Quantcast
Channel: افشای صنعت سینما و هالیوود - جنبش سایبری 313 l ظهور , آخرالزمان , مهدویت , جنگ نرم , امام زمان (عج)
Viewing all 364 articles
Browse latest View live

تحلیل انیمیشن Cloudy with a Chance of Meatballs 2 / سفر به جزیره غذاناسورها!! +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

پس از عرضه قسمت اول انیمیشن نسبتا موفق "ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی" (Cloudy with a Chance of Meatballs) توسط شرکت سونی پیکچرز (Sony Pictures Animation) در سال 2009، هیچکس فکر نمی کرد که سازندگان آن برای ساخت قسمت جدید، برنامه ای داشته باشند. 


اما این اتفاق افتاد و در سال 2013 قسمت دوم این انیمیشن به اکران عمومی درآمد و همانطور که انتظار می رفت، با استقبال چندانی از سوی مخاطبان مواجه نشد.
داستان قسمت جدید درست پس از ماجرای قسمت اول دنبال می شود. مخترع جوان، فلینت لاکوود (Flint Lockwood) پس از اختراع دستگاه "تولید غذا از آب"! با نام اختصاری فلدسمدفر (FLDSMDFR) و شروع بحران غذاهای غول آسا، اقدام به نابودی دستگاه می کند و جزیره محل سکونت خود سوالو فالز (Swallow Falls) را از ویرانی نجات می دهد.
در قسمت دوم انیمیشن می بینیم که برخلاف تصور، فلدسمدفر که در چاله آبی درون جزیره سقوط کرده بود فعالیت مجدد خود را آغاز کرده و اینبار به دلیل نامعلومی (هیچگاه علت این وضع در انیمیشن توضیح داده نمی شود) اقدام به خلق امپراطوری غذاهای زنده و باهوش خود می کند!

Loobia

درون جزیره سوالو فالز مردم درصدد پاکسازی غذاهای باقیمانده از طوفان غذایی فلدسمدفر هستند که ناگهان سرو کله سفینه ای عجیب پیدا شده و شخصیت محبوب دوران کودکی فلینت، یعنی چستر وی (Chester V) از آن خارج می شود. چستر، مدیر شرکت زندگی (Live)، مخترعی بزرگ در صنعت محصولات غذایی و الگوی فلینت در بین نخبگان محسوب می شود و حضور ناگهانی او در این جزیره بحران زده، سوال های فراوانی را برای فلینت و سایر مردم جزیره به وجود می آورد.
چستر (البته هولوگرامی از وی) توضیح می دهد که از طرف ایالات متحده ماموریت پیدا کرده تا عملیات پاکسازی جهان از باقی مانده غذاها را مدیرت نماید و در این بین پاکسازی جزیره "سوالو فالز" هم جزو برنامه های او محسوب می شود. او با وعده انجام عملیات در حداقل زمان، از ساکنان جزیره درخواست می کند که برای اسکان موقت به سواحل آفتابی "سن فرانخوزه" نقل مکان کنند تا در این بین نیروهای متخصص به پاکسازی جزیره مشغول شوند.
البته در این بین چستر خبر غافلگیرکننده ای هم برای فلینت دارد. او از فلینت دعوت می کند تا در آزمایشگاه مخصوص او مشغول به کار شده و شانس خود را برای عضویت دائمی در آزمایشگاه امتحان کند.

Tarke-Jazireh

بدین ترتیب عملیات پاکسازی جزیره آغاز می شود و همه اهالی جزیره به "سن فرانخوزه" نقل مکان می کنند و هر یک در شغلی (غیر از شغل اصلی خود) مشغول به کار می شوند. (باز هم موضوع مهاجرت اجباری یک گروه از مردم و اشتغال آن ها به کارهایی پست! این موضوع شما را به یاد چیزی نمی اندازد؟)
فلینت هم با راهنمایی بارب- بوزینه سخنگو ودستیار ارشد چستر- وارد آزمایشگاه شده و برای اثبات قابلیت های خود، مشغول به کار می شود. شش ماه از حضور ساکنان جزیره در "سن فرانخوزه" می گذرد، اما هنوز عملیات پاکسازی در جزیره "سالو فالز" به پایان نرسیده و از طرفی مراسم اهدای لباس (مراسمی برای استخدام دائمی دانشمندان) هم در آزمایشگاه Live در حال برگذاری است.

Monk

فلینت خود را بخت اول این مراسم می داند، اما در آخرین لحظه فرد دیگری به جای او معرفی شده و فلینت سرخورده به خانه باز می گردد. پس از پایان مراسم، بارب گزارشی به چستر ارائه می دهد و اعلام می کند که همه دانشمندان اعزامی آن ها به جزیره "سالو فالز" ناپدید شده اند و پروژه آن ها شکست خورده است.
چستر که نقشه های خود را بر باد رفته می بیند، تصمیم می گیرد تا از فلینت ساده لوح که به خوبی با جزیره هم آشنایی دارد برای ادامه عملیات استفاده نماید.
او فلینت را فراخوانده و به او توضیح می دهد که در حین عملیات پاکسازی اتفاق غیرمنتظره ای رخ داده و غذاها به شکل باورنکردنی ای جان گرفته و دارای هوش شده اند! او همچنین توضیح می دهد که غذاهای مهاجم قصد دارند تا با فراگیری شنا، جزیره را ترک کرده و به کشورهای دیگر حمله کنند؛ از جمله به مجسمه بانوی آزادی در ایالات متحده!!!

Azadi

گفتن همین جمله کافی است تا فلینت ماموریت چستر را بپذیرد و عازم جزیره شود! طبق نظر مشترک آن دو، دستگاه فلدسمدفر دوباره فعال شده و اینبار اقدام به خلق خوراکی های هوشمند نموده است. حال ماموریت فلینت یافتن فلدسمدفر و نابودی آن از طریق اتصال "یو اس بی" ساخت شرکت چستر است.
تیم عملیاتی فلینت (پدر، سم، استیو، ارل، مانی و برنت) عازم جزیره "سالو فالز" شده و در آنجا با اکوسیستمی جدید که ساخته فلدسمدفر است مواجه می شوند.

Jurasic-Park-1

جزیره به شدت شبیه به جزیره فیلم پارک ژوراسیک کار شده و ارجاعات زیادی از آن فیلم در این انیمیشن وجود دارد.

Jurasic-Park-2

با ورود تیم عملیاتی، جستجو در جزیره آغاز می شود. آن ها طی جستجوهای خود موفق به یافتن توت فرنگی زنده ای می شوند که نام "بری" را برای او انتخاب می کنند. بری با دیدن فلینت مدام او را "اون" خطاب می کند و این موضوع باعث تعجب اعضای گروه می شود.

Jurasic-Park-3

با پیشرفت عملیات، سر و کله چستر، بارب و تیم امنیتی شرکت Live هم در جزیره پیدا می شود. چستر سعی می کند فلینت را از گروه جدا کرده و او را در راه تحقق اهداف خود هدایت کند، از طرفی سم هم سعی می کند نگاه فلینت را نسبت به وقایع موجود واقعگرایانه نماید.

Jurasic-Park-4

در این کشمکش سرانجام چستر پیروز می شود و فلینت از گروه خود جدا شده و به همراه چستر و بارب به دنبال فلدسمدفر می رود. افراد گروه فلینت هم تصمیم به بازگشت می گیرند که ناگهان رازهای مهمی برای آن ها آشکار می شوند. اول این که موجودات جزیره برخلاف گفته های چستر به هیچ وجه مهاجم و خطرناک نیستند و فقط به جلیقه های شرکت Live واکنش منفی نشان می دهد.

Godzila

دوم این که این غذاهای هوشمند در قالب اجتماعات خانوادگی زندگی می کنند و روابط خانوادگی در میان آن ها وجود دارد! (البته در ادامه می بینیم که زاد و ولد آن ها از رطیق فلدسمدفر صورت می گیرد و او به صلاح دید خود برای موجودات، فرزند خلق می کند!) سوم این که ماهیت اصلی شرکت Live برخلاف معنی آن (زندگی)، ماهیتی پلید است و نام واقعی آن Evil، (معکوس واژه Live)، به معنی پلید است! (دلیلی بر رد آرمانشهر- در ادامه توضیح بیشتری داده خواهد شد)

Evil

اما با آشکار شدن این حقیقت اعضای گروه توسط نیروهای امنیتی چستر بازداشت شده و به آزمایشگاه او منتقل می شوند.
در طرف دیگر، فلینت سرانجام موفق به یافتن فلدسمدفر می شود. دستگاه در موقعیتی خاص، درون چاله ای لوبیا شکل و مملو از آب قرار گرفته و با توجه به اکوسیستم ویژه به وجود آمده اقدام به خلق غذاهای زنده می کند! فلینت با دیدن این صحنه قانع می شود که نابودی دستگاه اشتباهی بزرگ خواهد بود و از این کار منصرف می شود. اما چستر خود دست به کار شده و با اتصال یو اس بی به دستگاه، آن را مجددا برنامه ریزی کرده و دستگاه را به آزمایشگاه خود منتقل می کند.
چستر اعتراف می کند که از همان ابتدا موضوع پاکسازی جزیره دروغ بوده و هدف او از این برنامه به دست آوردن فلدسمدفر و ارائه نسخه 8 ام از محصول غذایی ویژه خود بوده است!!! چستر سعی می کند فلینت را از بین ببرد، اما او توسط غذاهای زنده نجات پیدا می کند.

Noskheye-8

در این بخش هم یکی دیگر از رازهای داستان برملا می شود؛ فلینت از طریق تلویزیون قدیمی خود که برنامه ای از وی را پخش می کند در می یابد که منظور میوه ها از گفتن کلمه "اون"، در حقیقت خود فلینت است که به علت خرابی بخشی از فیلم، مدام کلمه اون را تکرار می کند. درواقع میوه ها او را همچون یک خالق مورد احترام قرار می دهند و از او به عنوان "اون" یاد می کنند و برای او احترام ویژه ای قائلند!!!

Tv

فلینت به میوه ها توضیح می دهد که وی درواقع یک انسان معمولی است که دستگاه فلدسمدفر را اختراع کرده و حالا برای نجات دوستانش به کمک نیاز دارد (در اصل وی خلق فلدسمدفر را یک اشتباه دانسته و به وجود آمدن آن ها را یک اتفاق پیش بینی نشده مطرح می کند. نظریه ای که برخی از دانشمندان غربی درمورد خلقت انسان به آن باور دارند و خلقت را نه هدفمند، بلکه اتفاقی بیان می کنند).
* در اینجا کارگردان با ساخت صحنه ای شبیه به فیلم آواتار، علاقه خودش نسبت به این فیلم را بیان می دارد (در این صحنه توت فرنگی همانند ناوی، حرف های فلیت را برای غذاها ترجمه می کند)

Tarjomeh

با کمک پدر و غذاها، فلینت خودش را به آزمایشگاه چستر می رساند و با او درگیر می شود. پس از یک کشمکش طولانی، سرانجام چستر توسط یک ساندویچ عنکبوتی خورده می شود و فلینت موفق می شود فلدسمدفر را به مکان قبلیش منتقل کرده و دوباره حیات را به جزیره بازگرداند...
فیل لورد (Phil Lord) و کریس میلر (Chris Miller) برای خلق داستان قسمت دوم انیمیشن، بیشتر تمرکز خود را اینبار بر نقد آرمانشهر قرار داده اند و برای این منظور از فاکتورهای موجود در داستان "جادوگر شهر آز" به مقدار زیادی بهره برده اند. استفاده چستر از عینکی با شیشه های سبز، اوتوبوسی که شیشه های سبز دارد، آسانسورهای سبز رنگ و در نهایت ساختمان آزمایشگاه که به رنگ سبز کار شده اند اشاره ای به ماهیت آرمانشهر موجود در داستان جادوگر شهر آز دارند.
در داستان کلاسیک جادوگر شهر آز، جویندگان (زائران- شامل دختر بچه، شیر، مترسک و آدم آهنی) برای یافتن آنچه آن ها را در جایگاه آرمانی خود تعریف می کرد سفری به آرمانشهری به نام آز (یا شهر زمرد) را آغاز می کنند تا در آنجا با جادوگر بزرگ دیدن کرده و از او قابلیت های آرمانی خود را طلب کنند.

Range-Sabz

آن ها پس از رسیدن به شهر آز با موضوع عجیبی روبرو می شوند؛ همه افراد برای ورود به شهر باید از عینک سبز رنگ استفاده کنند. آن ها با زدن عینک های سبز رنگ به چشم وارد شهر زیبا و رویایی زمرد می شوند، اما کنجکاوی آن ها و پس از آن برداشتن عینک موجب می شود تا حقیقت شهر زمرد فاش شود. درواقع شهر زمرد شهری بسیار معمولی و ساده بود که فقط به واسطه زدن عینک سبز (عینک خوشبینی) زیبا و زمردین به نظر می رسید! جادوگر شهر آز هم درواقع شعبده بازی بازنشسته و پیر بود که فقط با شعبده های سرگرم کننده مردم را گول زده و باور حضور در آرمانشهر را به آن ها القاء می کرد. جویندگان متوجه می شوند که آنچه را که در این سفر دنبال آن بودند و از جادوگر آز طلب می کردند، درواقع از ابتدا در اختیار داشتند و خود متوجه آن نبودند...
در قسمت دوم انیمیشن "ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی" هم چستر وی در نقش جادوگر آز و آزمایشگاه او حکم شهر زمرد را دارد. فلینت هم سالک این راه محسوب می شود که در انتها درمی یابد آنچه را که از چستر می طلبید درواقع در وجود خود او نهفته بود و از آن غافل شده بود. فلینت درواقع مخترعی بزرگ است، اما عدم خودباوری وی باعث شده بود که به دنبال تایید چستر باشد.

Jobs1

درمورد شخصیت چستر هم نکاتی وجود دارد:
اول این که این شخصیت قرابت نزدیکی با فرهنگ بودیسم دارد و این موضوع را می توان از صحبت ها و حرکات او به راحتی متوجه شد. نکته بعد، شباهت چستر به شخصیت استیو جابز است! جدای شباهت های ظاهری، او همانند جابز مدیریت یک شرکت بزرگ و معتبر را عهده دار است و به دنبال عرضه نسخه 8 ام محصول غذایی خود است! این درحالی است که عبارت "نسخه جدید" یک محصول به هیچ وجه برای محصولات غذایی به کار نمی رود.

همچنین بودیسم بودن جابز هم به این فرضیه بیشتر دامن می زند. شاید کارگردان انیمیشن با انتقاد از جابز و محصولات او، آرمانشهر رویایی او را نیز زیر سوال برده و او را مانند جادوگر شهر آز مسئول القای توهمی دروغین به جهان می داند!

Bache

نکته بعد درمورد فلدسمدفر و بحث خلق غذا از آب است. ظاهرا خالقان قسمت دوم انیمیشن با نظر به این که دانشمندان منشاء حیات را از آب می دانند و این واقعیت که عامل حیات موجودات پس از آب، غذا است، به این نتیجه رسیده اند که چرا غذاهایی که از آب خلق می شوند حیات نداشته باشند؟!!! با چنین تفکری بود که آن ها اقدام به خلق جهان غذاهای زنده نمودند، غذاهایی که هوشمند هستند و نسبت به خالق اصلی خود احساس ویژه ای دارند!
به عبارت دیگر می توان مسئله را اینطور بازگو نمود که فلینت خالق فلدسمدفر است و فلدسمدفر خالق غذاهای زنده. پس در اصل فلینت خالق این غذاهای زنده محسوب می شود و می توان او را خدای این موجودات دانست!

Mudra

خدایی که وابسطه به تکنولوژی است و در عین حال منجی هم به حساب می آید. چنین دیدگاهی را پیش از این در فیلم متریکس هم شاهد بودیم، با این تفاوت که در اینجا خالق و منجی یک نفر مطرح می شوند و در انتها به جای نابودی تکنولوژی و یا قربانی شدن منجی، زندگی مسالمت آمیز در کنار یکدیگر انتخاب می شود! (چنین دیدگاهی باز هم ریشه در باورهای انحرافی بودیسم دارد. حالا می توان متوجه شد که چرا چستر وی از نمادهای بودیسم استفاده می کند. این اتفاق درحالی است که در این انیمیشن به هیچ وجه نامی از خدا برده نمی شود و به جای آن از عبارت Oh, my gosh، که لحن تمسخرآمیزی از نام خداوند است استفاده شده است.)
در یک نگاه کلی می توان قسمت دوم انیمیشن "ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی" را اثری معمولی و سردرگم دانست که به مدد موفقیت نسبی قسمت اول آن، توانسته برای خود اعتباری دست و پا شکسته فراهم آورد.
این اثر نه تنها در انتقال مزامین، بلکه در مبحث سرگرمی هم نتوانسته چندان موفق عمل نماید و بهتر بود که سازندگان از ساخت قسمت دوم آن منصرف می شدند.

  • محمود بلالی
  • vgpostmortem.ir

انیمیشن‌های شیطانی آمریکا در کمین کودکان ایرانی +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

به نظر می‌رسد اگر به فضای آشفته شبکه نمایش خانگی چه در ساحت توزیع‌کنندگان و چه در ساحت مجوزدهندگان توجهی نشود در آینده‌ای نه چندان دور همین ظرفیت، تبدیل به تهدیدی بزرگ در مسیر تربیتِ کودکانِ آینده‌سازِ فرهنگ این کشور می‌شود.

 

وقتی سینما خلق شد، شاید کمتر کسی فکر می‌کرد که روزی این جادو در قالبی کاملا انتزاعی، روایتگر صد در صدیِ تخیلات خالقان خود باشد. قالبی که نام انیمیشن را بر خود نهاد و مخاطب اولیه خود را کودکان انتخاب کرد. کودکانی که برای نخستین بار با انیمیشن به دنیای مدرن پای می‌گذارند.

از همان ابتدا به علت مخارج فراوان و منابع محدود، تولید انیمیشن همواره با محدودیت‌های فراوانی مواجه بوده است اما در بین تمام کشورهای دنیا تنها یک کشور بوده است که با سرمایه‌گذاری مناسب چه در حوزه منابع مادی و چه در حوزه منابع انسانی، توانسته است صنعت انیمیشن را هم‌پای سینمای خود پیش ببرد و بدین ترتیب خود را به عنوان قدرت بلامنازع انیمیشن دنیا معرفی کند، و آن کشور «آمریکا» بوده است. آمریکایی که سینما را مهمترین ابزار بسط تفکرات ایدئولوژیک خود قرار داده است و شاید بتوان گفت انیمیشن از نگاه سرمایه‌گذاران هالیوود اولین و مهمترین ابزار جذب مخاطبان خردسال جامعه جهانی به سمت تفکرات لیبرالیستی و مادی‌گرایانه و شیطان‌مدارانه نظام سلطه آمریکاست.

جدول زیر روایتگرِ تنها بخشی از سرمایه در گردش هالیوود در حوزه انیمیشن است. در ابتدای این جدول اسامی و بودجه تمام انیمیشن‌های اکران شده در سال 2012 هالیوود آورده شده است و در ادامه بودجه و میزان فروشِ تعداد دیگری از انیمیشن‌های تولید شده بین سال‌های 2001 تا 2011 نوشته شده است. رقم‌هایی که حتی تصورشان برای سینمای بسیاری از کشورهای دنیا از جمله ایران غیرممکن است!

 

 

 

 

 

کسانی که تولیدات سینمایی آمریکا را از سال‌های دور دنبال کرده‌اند، امری رایج را در بخش مهمی از سینمای هالیوود بالاخص در دو ژانر علمی ـ تخیلی و ترسناک حتما مشاهده کرده‌اند. امری که آن را «عادی‌سازی شیطان در نگاه مخاطب» نامیده‌اند؛ شیطان‌هایی که گاه در قالب فیلم «پسر رزماری» و گاه در قالب فیلم «شبی که زندگی مرد» و گاه در قالب فیلم «دراکولا» و در پوسته‌هایی ترسناک چون پسر شیطان، دراکولا، خون‌آشام، زامبی، گرگینه و ... خود را متجلی می‌ساختند.

سینمای دهه‌های 60 و 70 و 80 آمریکا، این بازنمایی شیطان را در دو ژانر ترسناک و علمی ـ تخیلی خلاصه می‌کردند و کل رسالت رواج نگاه شیطانی را بر عهده این دو گونه می‌گذاشتند.

وقتی می‌رسیم به سال‌های دهه 90 و بالاخص سال‌های بعد از سال 2000، همزمان با پیشرفت تکنولوژی مشاهده می‌کنیم که عادی‌سازی شیطان در هالیوود، چارچوب‌های گذشته خود را در هم می‌شکند و این بار در ظاهری کودکانه و معصومانه خود را جلوه‌گر می‌سازد تا جایی که انیمیشن‌ها و فیلم‌های طنز و کودکانه فراوانی ساخته می‌شود که شیطان و موجودات شیطانی را در نگاه معصوم کودکان عادی جلوه می‌دهد و نظام آفرینش را در باورهایشان معکوس جلوه می‌دهد، خدا را از عالم آفرینش حذف می‌کند و در این نظام تخیلی شیطان و موجودات شیطانی را جایگزین خدا جلوه می‌دهد.

در نوشته پیش رو می‌خواهیم مروری داشته باشیم به انیمیشن‌های تولید شده در سال 2012 (که در جدول بالا اسامی آنها آمده است) و پس از تعریف داستان این انیمیشن‌ها به آسیب شناسی دوبلاژ و توزیع این آثار در شبکه نمایش خانگیِ ایران خواهیم پرداخت.

ParaNorman (نورمنِ غیر طبیعی):

 

نورمن نوجوانی است که می‌تواند با موجودات نامرئی و عالم غیب رابطه برقرار کند و آنها را ببیند. به همین دلیل نورمن از طرف خانواده و دوستانش طرد شده و مورد تمسخر قرار می‌گیرد تا اینکه روح عموی نورمن به او خبر می‌دهد که یک جادوگر تعدادی از مردگان را برای حمله به دنیا فراخوانده و از اینجا به بعد نورمن برای نجات شهرشان از دست مردگان دست به کار می‌شود.

این انیمیشنِ ترسناک که نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین انیمیشن 2012 نیز شده بود در سبکِ استاپ‌موشن ساخته شده و بودجه‌ای حدود 60 میلیون دلار داشته است.

در این انیمیشن مردگان در ظاهر زامبی متجلی می‌شوند، در واقع مفهوم برزخ به طور کلی در این فیلم توسط زامبی‌ها زیر سوال می‌رود. در واقع زامبی همان قالبی جلوه داده می‌شود که ارواح خبیث پس از مرگ در آن محصور می‌شوند.

از سوی دیگر در تمام فیلم مشاهده می‌شود که رخدادهای شیطانی و ترسناک برای نورمن بسیار ساده جلوه می‌کند و هیچ هراسی را در او بر نمی‌انگیزد گویی موجودات شیطانی در نگاه نورمن بسیار عادی هستند؛ اصولا این فیلم مفاهیم و موجودات شیطانی نظیر زامبی، جادوگر، ارواح خبیثه و ... را بسیار عادی جلوه می‌دهد.

پروانه نمایش ویدیوییِ این انیمیشن در تاریخ 29 بهمن 91 با عنوانِ به اشتباه ترجمه شده «سوپرنورمن» و به صاحب امتیازی شرکت «هنرنمای پارسیان» صادر شده است.

نکته جالب درباره مجوز این انیمیشن که در ابتدای DVD آن به نمایش درآمده این است که موضوع این انیمیشن برای «کودک و نوجوان» عنوان شده و به طور همزمان مخاطب این فیلم «مثبت 10» سال تخمین زده شده است! و جای پرسش جدی اینجاست که آیا افراد زیر 10 سال جزء کودکان حساب نمی‌شوند؟ چگونه می‌شود که یک فیلم ترسناک صرفا بخاطر اینکه در ژانر انیمیشن ساخته شده است به آسانی به دست کودکان ایرانی برسد؟

 


Frankenweenie (فرانک وینی):

 

پسرک داستان این انیمیشن، ویکتور، فقط یک دوست دارد: سگش «اسپارکی». یک روز وقتی اسپارکی به دنبال توپی به خیابان می‌رود تصادف کرده و کشته می‌شود.

پس از مرگ اسپارکی روزی معلم علوم ویکتور در کلاس در مورد قدرت رعد و برق برای زنده کردنِ مردگان صحبت می‌کند بنابراین ویکتور، اسپارکی را از زیر خاک بیرون کشیده، اجزاء او را به هم وصل کرده و وسیله‌ای را می‌سازد که می‌تواند قدرت رعد و برق را به یک بدن بی‌روح وارد کند. اسپارکی در شمایلی زامبی‌گونه دوباره زنده می‌شود؛ وقتی همکلاسی‌های ویکتور از این موفقیت مطلع می‌شوند، سعی می‌کنند همین کار را با حیوانات مرده خودشان (موش، خرچنگ و لاک پشت) انجام دهند. به این شکل هر یک از این موجودات به موجودات ترسناک و خطرناکی تبدیل می‌شوند که شهر را با مخاطره مواجه می‌کنند.

این انیمیشن آخرین ساخته «تیم برتون» کارگردان عجیب و غریب آمریکایی است که نامزد دریافت اسکار بهترین انیمیشن 2012 هم شده بود. کسانی که با سینمای برتون آشنا باشند می‌توانند به سادگی رد و پای شیطان و موجودات شیطانی را در تک تک آثار این کارگردان دنبال کنند؛ کارگردانی که پیش از این هم در انیمیشن‌های ترسناکِ «کابوس قبل از کریسمس» و «عروس مرده» که مثل فرانکن وینی به سبک استاپ‌موشن ساخته شده بودند گرایشات شیطانیِ خود را ابراز کرده بود.

انیمیشن برای آنکه به طور کامل به اثری ترسناک مبدل شود به صورت سیاه و سفید ساخته شده است، تمِ موسیقیِ فیلم، بسیار شبیه به آثار کلاسیک ترسناک مانند فرانکشتاین و دراکولاست.

فرانکشتاین، دراکولا، گودزیلا، زامبی و تعدادی موجود عجیب و غریب و بی‌نام، تنها بخشی از موجودات ترسناک به تصویر کشیده شده در این فیلم هستند.

اصولا همه اجزاء این فیلم پر است از ارجاعات شیطان‌پرستانه و نمادهای شیطانیِ این ژانر مانندِ ماه، گربه، خفاش و... . با این اوصاف این انیمیشن با عنوان «مخترع منزوی» از اوایل تابستان 92 توسط شرکت تصویرگستر پاسارگاد در لیست شبکه نمایش خانگی قرار گرفت.

بیچاره والدینِ از همه جا بی خبرِ کودکان ایرانی که به سازوکارهای قانونیِ انتخاب این انیمیشن‌ها برای دوبله و توزیع اعتماد می‌کنند و چنین آثار مخرب و ترسناکی را برای کودکان خود خریداری می‌کنند.

 

Hotel Transylvania (هتل ترانزیلوانیا)

 

شخصیت اصلی این انیمیشن یک دراکولاست که در هتلی میزبان موجودات عجیب و غریب و ترسناک دیگر است. در این فیلم جایگاه انسان و موجودات ترسناک عوض می‌شود، به‌طوری که انسان به موجود ترسناک بدل می‌شود و همه غول‌ها و موجودات افسانه‌ای از انسان می‌ترسند و از آن فرار می‌کنند.

فضای فیلم علی رغم دارا بودنِ چند سکانس ترسناک، برعکسِ دو فیلم قبلی طنز است. در واقع مخاطب با زبان شیرین و طنزِ فیلم با همه موجودات شیطانی و ترسناک از جمله دراکولا، زامبی، گرگینه، مومیایی و... در طول فیلم هم‌ذات پنداری می‌کند و حتی در دقایقی مثل این موجوداتِ افسانه‌ای از انسان می‌ترسد!

پروانه نمایش این انیمیشن هم در تاریخِ 8 بهمن 91 به صاحب امتیازیِ شرکت «ریز موج سیستم» صادر شد و این اثر هم در سبد فرهنگی خانواده ایرانی قرار گرفت.

 

 

Rise of the Guardians (قیام نگهبانان)

جک فراست توسط «ماه» به عنوان نگهبانی در کنار دیگر نگهبانانِ بچه‌ها انتخاب می‌شود؛‌ قضیه از آن قرار است که تعدادی از موجودات افسانه‌ای از جمله «بابانوئل»، «پری دندونی»، «خرگوشِ عید پاک» و «مرد شنی» به همراه لشگریان‌شان از طرف مردی که روی ماه است، مامور مراقبت از شادی و سرزندگی بچه‌های سراسر زمین هستند.

حال به علت ظهور موجودی سیاه‌پوش به نام «قیر» رویاهای بچه‌ها تبدیل به کابوس می‌شود و ماه «جک فراست» را برای نگبهانیِ بیشتر از کودکان فرا می‌خواند.

این فیلم تفاوت‌های روایی زیادی با سه اثر قبلی دارد به طوری که این بار به جای موجودات ترسناک، دست روی موجودات افسانه‌ای فرهنگ غرب گذاشته است و فضایی نسبتا مفرح را در طول فیلم فراهم نموده است اگر از استفاده معنایی ماه در سینمای شیطان‌پرستانه بگذریم (معمولا در فیلم‌های با گرایش‌های شیطانی ماه به عنوان نماد شیطان استفاده می‌شود)، آنچه در این فیلم برای کودک رخ می‌دهد، دست کاریِ نگاه کودک به موضوع یگانگی خداست، به طوری که در دنیای این فیلم به جای خداوند و فرشتگان، این موجودات افسانه‌ای هستند که به نگهبانی از دنیا و کودکان می‌پردازند و همچنین نظام الله و طاغوت به طرز قابل توجهی مورد خدشه قرار می‌گیرد و جایگزین‌هایی برای خدا و فرشتگان در ذهنیت کودکان نسبت به عالم غیب تولید می‌شود.

توزیع این فیلم هم از تاریخ 26 فروردین 92 با صاحب امتیازی شرکت «هنرنمای پارسیان» آغاز شد؛‌ نکته جالب اینجاست که این روزها و پس از توزیع اولیه این فیلم در سال گذشته، به تازگی این فیلم مجددا با تیراژی گسترده تکثیر و در سوپرمارکت‌ها توزیع شده است؛ گویی فروش اولیه این اثر سود کافی را داشته و قرار است با چاپ دوم آن کودکان بیشتری با افکار منحرف ترویج شده در این فیلم آشنا شوند.

 

 

***

آثار فوق فقط بخشی از انیمیشن‌های دوبله شده آمریکایی در سال‌های اخیر هستند؛ در همان سال 2012 انیمیشن دیگری دوبله شد به نام «شجاع» (Brave) که اتفاقا از صداوسیما هم پخش شد، انیمیشنی با مضامین فمینیستی و با اتکا به موضوعِ جادو که اساسا سبک زندگی امریکایی در موضوع زنان و خانواده را تبلیغ و ترویج می‌کند، فیلمی که برنده اسکار بهترین انیمیشن سال هم شد.

تعدادی دیگر از انیمیشن های‌مروج عقاید و سبک زندگی غربی که در سال‌های اخیر دوبله و توزیع شده‌اند عبارتند از: «اهریمن درونی: نفرین ابدی (Resident Evil: Damnation) ساخته 2012»، «غارنشینان (The Croods) ساخته 2013»، «مدرسه غول‌ها (Monsters University) ساخته 2013»، «جنگاور (Epic) ساخته 2013»، «یخ زده (Frozen) ساخته 2013»؛ گفتنی است بخشی از این انیمیشن‌ها در دولت قبل و بخشی هم در این دولت دوبله و توزیع شده‌اند.

 

 

 


پدری به بقالی می‌رود و می‌خواهد برای فرزندش خوراکی‌ئی تهیه کند، به‌طور همزمان پوستر خوش رنگ و آب انیمیشنی را مشاهده می‌کند و با احساسی خوب برای فرزندش این انیمیشن را خریداری می‌کند؛ به خانه می‌رود و کنار فرزندش می‌نشیند و انیمیشن را تماشا می‌کند. فرزندش از برخی از صحنه‌ها و شخصیت‌های فیلم می‌ترسد و به‌طور همزمان سوالات زیادی در باب عقایدش برایش پیش آمده و این سوالات را از پدر می‌پرسد.

چه کسی پاسخگوی این پدر است که از همه جا بی خبر فیلمی را برای فرزندش خریده تا لحظاتی برای او تفریحی سالم فراهم کند و حال فرزندش را مواجه شده با هجمه‌ای از باورها و عقاید شیطانی می‌یابد.

برای سیاستگذاران سینمای آمریکا چه موفقیتی بالاتر از این می‌شود متصور شد که امروز هر انیمیشنِ ایدئولوژیک و پرخرجی که تولید می‌کنند با ساختارهای سینماییِ کشور هدفی مثل ایران به سرعت و حتی پیش از عرضه جهانی وارد بقالی‌های ایران می‌شود و به عنوان خوراکی به دست کودکان ایرانی می‌رسد.

به نظر می‌رسد اگر توجهی به این فضای آشفته شبکه نمایش خانگی چه در ساحت توزیع‌کنندگان و چه در ساحت مجوز دهندگان نشود در آینده‌ای نه چندان دور همین ظرفیت، تبدیل به تهدیدی بزرگ در مسیر تربیتِ کودکانِ آینده‌سازِ فرهنگ این کشور می‌شود.

 

  • گزارش از محمدصادق باطنی
  • فارس

نقدی بر انیمیشن "هورتون صدایی می‌شنود" / خدایی که باید حسش کرد ! +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
هورتون صدایی می شنود بر اساس کتاب تئودور سئوس گایزل، معروف به دکتر سئوس ساخته شده است. سازندگان هورتون صدایی می شنود با به تصویر کشیدن تقابل دو جهان کوچک و بزرگ و اثبات هر دو جهان برای یکدیگر از طریق حس و مشاهده توسط اهالی جهانیان به خوبی توانست اندیشه های خود را به تصویر بکشد.
از جذاب ترین سرگرمیِ نوجوانان و حتی بزرگ سالان، انیمیشن های سینمایی می باشد که طرفداران زیادی در سراسر دنیا را به خود جلب کرده است؛ انیمیشن با داشتن جذابیت های بصری و رنگ های شاداب و زنده به همراه داستانی دلنشین، ظرفیتی شگرف برای انتقال انواع پیام به مخاطب را دارد.

متأسفانه در میان اصحاب فکر و اندیشه، انیمیشن به دلیل ظاهر سرگرم کننده و کودکانه اش کمتر مورد توجه قرارگرفته و صرفاً از آن به عنوان وسیله ای سرگرم کننده برای کودکان یاد می شود؛ حال آنکه نباید فراموش شود انیمیشن در نسبت با فیلم های سینمایی به دلیل جذابیت بیشتر درسرگرم کنندگی قدرت القای عمیق تری دارد.

تعداد انیمیشن های مطرح در سطح جهانی در برابر فیلم های سینمایی از محدودیت چشم گیری برخوردار است که این مسئله خود دلیلی بر مشکل بودن ساخت و پیچیدگی طراحی و همچنین هزینه سنگین ساخت انیمیشن دلالت می کند.

هم اکنون کمپانی های متعددی در ساخت و پخش انیمیشن فعالیت می کنند و با توجه به عقبه فکری هر یک از آن ها و همچنین رسالت جهانی صنعت هالیوود برای یکه تازی در عرصه فرهنگی و گستراندن هژمونی فکری خود بر جهانیان، انیمیشن وسیله خوبی برای رسیدن به این هدف است.

بدون شک سازندگان و تولیدکنندگان انیمیشن هیچ گاه میلیون ها دلار و ماه ها وقت خود را تنها برای اهداف اقتصادی و همچنین ایجاد لحظاتی سرگرم کننده برای مخاطب به هدر نمی دهند، بلکه با در نظر گرفتن موضوع انیمیشن و مخفی کردن پیام های غیرمستقیم در لابه لای زرورق جذاب کارتون پیام خود را به مخاطب القا می کنند.

یکی از انیمیشن های بسیار خوش ساخت و پربیننده که در سال 2008 میلادی توجه زیادی را به خود جلب کرد انیمیشن هورتون صدایی می شنود (Horton Hears a Who) می باشد.

این انیمیشن محصول مشترک دو کمپانی بلو اسکای (Blue Sky Studios)و قرن بیستم (Twentieth Century Fox)است.

هورتون صدایی می شنودبر اساس کتاب تئودور سئوس گایزل، معروف به دکتر سئوس (Dr.Seuss) ساخته شده است. وی یکی از برجسته ترین نویسندگان حوزه کودک و صاحب 46 اثر در این حوزه می باشد که اغلب کاراکترهای کتاب هایش تخیلی و شعرگونه می باشد.

همچنین دکتر سئوس (Dr.Seuss) در عرصه تلویزیون و سینما نیز فعال بوده در ساخت 4 فیلم و 4 سریال مشارکت داشته است و این جدای بیش از 70 آثار کوتاه و بلند ساخته شده بر اساس کتاب های وی می باشد.

دراین باره می توان برنامه تلویزیونی دکتر سئوس در خوش گذرانی (Dr.Seuss on the Loose) به نویسندگی وی در سال 1974 میلادی را نام برد که بعدها شکل و شمایل شخصیت اصلی آن در انیمیشن هورتون صدایی می شنود به کار گرفته شد؛ بن مایه این کتاب علیرغم مخاطبش که کودکان هستند از مفاهیم فلسفی اجتماعی شکل گرفته است.


از دیگر عناوین ساخته شده بر اساس کتاب های دکتر سئوس می توان به انیمیشن گرینچ چگونه کریسمس را دزدید (How the Grinch Stole Christmas) و لوراکس (The Lorax) اشاره کرد.

انیمیشن هورتون صدایی می شنود (Horton Hears a Who)به کارگردانی استیو مارتینو (Steve Martino) کارگردان عصر یخبندان 4 (Ice Age Continental Drift) و جیمی هایوارد (Jimmy Hayward) انیماتور انیمیشن های معروف توی استوری 1 و 2 (Toy Story) ودر جستجوی نمو (Finding Nemo)ساخته شده است.

از بازیگران اصلی این انیمیشن می توان به شخصیت های شاخصی نظیر جیم کری (Jim Carrey) در نقش هورتون، باسابقه بازی در فیلم معروف ماسک The Mask واستیو کارل (Steve Carell)در نقش شهردار اشاره نمود.


خلاصه داستان هورتون صدایی می شنود:

هورتون صدایی می شنود مربوط به داستان فیلی به نام هورتون می باشد که در جنگلی به نام نول (Nool) زندگی می کند. در روزی که هورتون در حال آب تنی می باشد ذره ای شبیه گرده گل از مقابل او گذشته و هورتون صدایی از آن می شنود بعد از مدتی وی متوجه شهری به نام (Whovile) شده که موجودات میکروسکوپی زیادی بر آن زندگی می کنند.

هورتونبا ارتباط برقرار کردن با شهردار این شهر میکروسکپی تصمیم می گیرد گرده روی شبدر را به مکانی امن انتقال داده تا شهر از تغییرات مدام حفظ شود، اما مشکل از جایی آغاز می شود که هورتون با تعریف این موضوع برای دیگر اهالی جنگل متهم به تخیل گرایی شده چرا که دیگر حیوانات توانایی شنیدن صدای افراد حاضر بر آن ذره را ندارند همین امر موجب می شود کانوگرو که رئیس جنگل است تصمیم به نابود کردن آن گرده بگیرد.

در سکانسی از انیمیشن در دیالوگ های ردو بدل شده بین کانگورو و هورتون، کانگرو به او می گوید: «اگرچیزی را نبینی و صدایش را نشونی و حسش نکنی وجود ندارد».

اما هورتون که با صدای درون گرده ارتباط برقرار کرده و هرچند که توانایی دیدن آن موجودات را نداشت تصمیم خود را برای محافظت از شهر میکروسکوپی می گیرد و از سوی دیگر اهالی ساکن بر گرده نیز حرف شهردار را باور نکرده و به او تهمت دیوانگی زدند تا آنکه در نهایت صدای هورتون را شنیده و همگی در وجود او به باور رسیدند.

در این حال هورتونکه برای اثبات خود نیازمند تلاش بیشتری بود در نهایت به دلیل اعتقاد به چیزی که دیگران توانایی دیدن و شنیدن آن را نداشتند در قفسی زندانی می شود و کانگورو تصمیم به انداختن آن گرده در داخل روغن داغ می گیرد تا آنکه تمامی افراد شهر روی گرده با ایجاد سر و صدای فراوان و رساندن صدای خود به دنیای بیرون خود را اثبات می کنند.


القائیات هورتون صدایی می شنود:

پوزیتیویسم و حس گرایی:

مختصر داستان مطرح شده از انیمیشن هورتون صدایی می شنود، هر چند در ابتدا نشان دهنده داستانی جالب و سرگرم کننده از یک انیمیشن سینمایی است اما باکمی تعمق در لایه های زیرین آن با فلسفه پوزیتیوسم و یا اثبات گرایی مواجه می شویم. از داستان فیلم و تلاش برای اثبات چیزی که قابل مشاهده نیست و اقناع افراد پس از حس کردن عینی موجودات روی آن گرده و همچنین دیالوگ های موجود در انیمیشن به وضوح بستر تعلیقی از پوزیتیسم قابل مشاهده است؛ سراسر انیمیشن محلی برای مجادله ما بین اثبات گرایان قرار داده شده است حتی هورتون نیز که در فیلم متهم به تخیل گرایی است خود نیز یک اثبات گرا بوده و او نیز آن موجودات را با یکی از حواس پنچگانه خود حس کرده است.

داستان نوشته شده توسط دکتر سئوس به عنوان نویسنده اصلی داستان این انیمیشن که خود نیز یکی از افراد شاخص در حوزه فکر و نویسندگی بوده نشان دهنده هوشمندی و عمق تفکر فلسفی وی و سعی در بسط دادن آن در قالب سرگرمی به کودکان و مخاطبان خود بوده است، به این جهت برای فهم بیشتر انیمیشن و خواستگاه آن، بررسی بیشتر اثبات گرایان و تطبیق آن با این انیمشن نیاز است.

ریشه پوزیتیوسم را هر چند می توان در افرادی نظیر فرانسیس بیکن (Francis Bacon) و جان لاک (John Locke) جستجو کرد اما اوج این فلسفه را باید در آثار اگوست کنت (Auguste Comte)و بعد از آن در حلقه وین (Vienna Circle)و به شکل پوزیتیویسم منطقی مشاهده کرد.

با نیم نگاهی به مؤلفه های اندیشه اگوست کنت و حلقه وین و تطبیق آن با داستان هورتون صدایی می شنود می توان ابعاد فلسفه پوزیتیویسم و القای غیرمستقیم این فلسفه را به مخاطب ارزیابی کرد.

پایه روش شناسی کنت به عنوان نماینده مکتب علمی فرانسه که از او آفریننده ی فلسفه اثباتی یاد می شود عبارت است از این که دانش بشر اگر باید گسترش یابد، باید روش علمی یا اثباتی را که در برگیرنده مشاهده، آزمایش و مقایسه است به کار برد؛ در این دیدگاه زمانی چیزی قابل اثبات است که در ابتدا مشاهده شود از این جهت به وسیله مکتب پوزیتیویسم می توان به یک دانش عینی از جهان دست یافت که بر محوریت گزاره های تجربی استوار است.

حال اگر در سِیر انیمیشن تعمق شود بستر شکل گیری آن تطبیق چشم گیری با پایه و اساس نظریه پوزیتیویسم دارد، اصول کلی در این فیلم عدم پذیرش چیزی که قابل حس کردن است می باشد هر چند در سکانسی از فیلم بخشی از کودکان حیوانات با پذیرفتن نظر هورتون و به دست گرفتن یک شبدر و ساختن عالم خیالی برای خود بدون دیدن و یا شنیدن صدای موجودات زنده بر روی گرده، نظر هورتون را پذیرفتند اما کانگورو و دیگر افراد بالغ این حرف را نپذیرفته و به رد نظر هورتون بر خواستند.

کارگردان و نویسنده فیلم در سکانس اشاره شده با تحقیر افراد ضد پوزیتیوست و تمسخر آنان و نفی مراحل کلامی یا تخیلی و مرحله فرا طبیعی و یا انتزاعی که در مباحث تئوریک از سوی کنت مطرح شده بود به اصول اثبات گرایی می پردازد و مخالفین خود را تعدادی کودک تخیل پرداز می نامد.

هورتون نیز که خود یکی از اثبات گرایان در انیمیشن محسوب می شود و به دلیل شنیدن صدای شهردار و صحبت کردن با او به وجود موجودات بر روی گرده یقین دارد، هیچ گاه از واقعیتی که برایش اثبات شده است دست نمی کشد.

در سکانسی از فیلم به هنگامی که شبدر او در میان میلیون ها شبدر گم می شود او با تلاشی فراوان به دنبال شبدر گشته و در نهایت موفق به پیدا کردن شبدر می شود.

هورتون به مثابه فیلسوفی اثبات گرا که با حس عینی خود به درک حضور ساکنین بر روی گرده رسیده است جز باورمندانی محسوب می شود که در اثبات خود هیچ گاه عقب نشینی نمی کند.

در هم تنیدگی پوزیتیویسم و هورتون صدایی می شنود را نه تنها در فلسفه اگوست کنت بلکه به شکل نوین آن که تاکنون ادامه پیدا کرده است را می توان در حلقه وین جستجو کرد.

حلقه وین، متشکل از چهره های سرشناسی نظیر رودلف کارنپ (Rudolf Carnap)،موریتس شلیک (Moritz Schlick)با جداشدن از پوزیتویست های فرانسوی و ایجاد رویکرد اثبات گرای منطقی گامی دیگر در این راستا برداشتند. پوزیتیویسم منطقی نوعی دیگر از رویکرد تجربه گرایی با وجه ممیزه اصل تحقیق پذیری می باشد؛ حلقه وین نیز تنها اصالت را به روش هایی می دهد که امکان تحقق آن را به طور عینی فراهم سازد به واقع حلقه وی و پوزیتیویسم منطقی را باید در راستای فلسفه ی تجربی لحاظ کرد.

در انیمیشن هورتون صدایی می شنودکانگورو به مثابه یک اثبات گرای سرسخت به عنوان نماینده ای از متفکران پوزیتیویست می باشد و همچون کنت و حلقه وین معتقد است آموزه هایی که رهیافت اثباتی ندارد، به طبع کهنه و منسوخ و غیرعلمی اند. از دیدگاه کنت هیچ معرفت حقیقی جز آنچه مبتنی بر واقعیات مشاهده شدنی است نمی تواند وجود داشته باشد و این جمله را می توان دقیقاً مطابق با صحبت های کانگورو با هورتون در نفی موجودات روی گرده دانست.

پوزیتیوسم و نفی ایمان به غیب:

به طور قطع این جمله مشهور و معروف جرج بارکلی، (Esse est percipi)که به معنای «شرط وجود، درک شدن توسط حواس است» می توان شاه بیت انیمیشن و اصلی ترین پیام سازندگان انیمیشن به مخاطب باشد.

بارکلی که از شاخص ترین فیلسوفان ایدئالیست مدرن محسوب می شود معتقد بود کلیه ادراکات صرفاً با حس قابل شناسایی اند و آنچه وجود دارد که دیده شود.

حال اگر در حوزه اثبات گرایی از ابعاد صرفاً روش شناسی خارج شده با نکته حائز اهمیتی مواجه می شویم؛ مفروضات معرفت شناسی (Epistemology)در اثبات گرایی دارای پیام های متعدد هستی شناسی (Ontology) می باشد و ماهیت یک پدیده را تحت الشعاع قرار می دهد.

اگر شخصی در خواندن متون اندیشه پوزیتیویست ها مجذوب نظرات اثبات گرایان شود بدون شک بسیاری از اعتقادات دینی و متعلقات ایمانی که هیچ گاه قابل مشاهده نخواهد بود مورد خدشه واقع خواهد شد؛ به همین منوال و بلکه عمیق تر، کودک و یا مخاطبی که به دیدن این انیمیشن بنشید و مجذوب جذابیت های سینمایی انیمیشن گردد به طور ناخودآگاه نظام معرفتی وی دچار خدشه شده و اصول پوزیتیوسم در او حک خواهد شد؛ به مرور زمان و شکل گیری نظام معرفتی کودک به وسیله رسانه و این دست انیمیشن های فلسفی، کودک و نوجوان در حال رشد به یک اثبات گرا تبدیل شده و در آینده به دنبال خدایی می رود که بتواند با حواس خود بیابد و حال آنکه ایمان به غیب هیچ گاه به شکل تجربی و حسی به دست نخواهد آمد.

شکل دادن به نظام معرفتی کودکان و نوجوانان توسط این انیمیشن در طول زمان موجب زیر سؤال رفتن تمامی اصول ایمانی خواهد شد و در بهترین حالت کودک به سن بلوغ رسیده دچار ابهام فکری معرفتی خواهد شد.

پوزیتیوسم و بنی اسرائیل:

در نگاه اثبات گرایان به هیچ وجه وجود ملائک و آخرت قابل پذیرش نخواهد بود، در این دیدگاه فلسفه ای که بر پایه اومانیسم واقع شده است قضا و قدر الهی هیچ جایگاهی ندارد و بسیاری دیگر از موارد که از اصول ایمانی یک انسان دینی و مسلمان است بر مبنای این فلسفه ماتریالیستی که در تارو پود انیمیشن هورتون صدایی می شنود گنجانده شده است به محاق خواهد رفت.

البته این روند صرفاً مربوط به تاریخ فلسفه غرب نمی شود و اگر به تاریخ پیامبران نگاهی داشته باشیم می توان ریشه دیگر پوزیتیویسم را در آن یافت.

در دوران رسالت حضرت موسی علیه السلام و پس از کشمکش های فراوان ما بین حضرت موسي و فرعون و در نهایت غرق شدن فرعونيان، خداوند برای نزول تورات به حضرت موسي وعده داد چهل شب در كوه طور بماند تا تورات نازل شود. حضرت موسي نیز از قوم خود هفتاد نفر را برای دیدن این واقعه برگزید اما پس از آنکه وحی نازل شد بنی اسرائیل گفتند: «ما خدایی را که نبینیم به او ایمان نمی آوریم»

آیه ذکرشده به خوبی نشان دهنده عقبه تاریخی ادعای اثبات گرایان و روند کنونی آنان در جهان فعلی می باشد که متأسفانه به دلیل قدرت مسلم این تفکر بر دنیای فعلی اثرات آن در شقوق مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی عیان است.

هورتون صدای می شنود نیز در راستای این تفکر و در جهت اثبات اندیشه ضد الهی و در جهت لائیسته سازیون جهانی به خوبی توانسته است در غالب سرگرمی تمامی مبنا و اصول فکری اثبات گرایان را به مخاطبان جهانی خودالقا کند.

سازندگان هورتون صدایی می شنود با به تصویر کشیدن تقابل دو جهان کوچک و بزرگ و اثبات هر دو جهان برای یکدیگر از طریق حس و مشاهده توسط اهالی جهانیان به خوبی توانست اندیشه تاریک و کفرآمیز خود را به تصویر بکشد.

حال اگر این مسئله را در پارادایم دینی مورد بررسی قرار دهیم می توان این پافشاری و تلاش برای ایستادگی بر حقیقت را در حوزه ایمان و القا ارشاد گونه وجود غیب بدون مشاهده عینی به مخاطب خود طراحی کنیم، همان گونه که این انیمیشن بدون مطرح کردن مقصود خود و صرفاً با ایجاد داستانی سرگرم کننده تمامی اهداف ضد الهی خود را به قلوب مخاطب خود وارد کرده است می توان با ساختن انیمیشنی که کلامی از مسائل دینی در آن آشکار نیست اما در تاروپود آن مفاهیم عمیق الهی گنجانده شده است به سادگی بتوان نظام معرفی کودکان را به سمت و سوی حق جهت داد.

این امر نیازمند داشتن عقبه نظام مند فکری و همچنین شخصیت سازی مناسب در انیمیشن می باشد، از دلایل موفقیت انیمیشن هورتون صدایی می شنود شخصیت سازی و داستان نویسی قوی توسط دکتر سئوس و گنجاندن مفاهیم فلسفی مورد نظر در لابه لای داستان می باشد، ساخت این انیمیشن و تلاش تمامی عوامل آن بدون وجود داستان اصلی هیچ گاه به این موفقیت دست پیدا نمی کرد.

تئوریزه کردن لائیسیته با القای اثبات گرایی به مخاطبین انیمیشن و تربیت کودکان با این مفاهیم، ناشی از یک کار منسجم و دقیق و نشأت گرفته از تفکر عمیق فردی چون دکتر سئوس می باشد.

در نهایت داشتن امکانات تکنیکی برای بالا بردن سطح کیفی انیمیشن ها از گزاره های مهم قلمداد می شود، تا شاید روزی بتوان با ساخت انیمیشن هایی با کیفیت بالا و جهانی به تقابل با اندیشه کفر برخواسته و به سوی الهیزه کردن جهان پیش رویم.


  • مشرق

شیطان‌پرستی هالیوودی از "دانی دارکو"تا "مردان ایکس" + فیلم و تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
هاليوود با ايدئولوژي ناستيك نقشي عمده در تاثيرگذاري بر توده‌ها دارد. اما چيزي كه قلب انسان را به درد مي‌آورد اين است كه خيلي از افراد دركي از اينكه چه چيزي حقيقي و چه چيزي دروغين است ندارند.
مستندي كه قصد معرفی آن را داریم توسط جوزف اسچيمل ساخته شده و به بررسي فيلم‌هايي مثلِ رمز داوينچي، الف مثل انتقام, ماتريکس، کنستانتين، نمایش ترومن و هري پاتر مي‌پردازد. در اين مستند اين فيلم‌ها به لحاظ محتوايي تحليل مي‌شوند و تقابل آن‌ها با آموزه‌هاي اناجيل و مسيحیت بحث می‌شود. این موضوع نشان می‌دهد که تهاجم هاليوود به سایر اديان (بجز دین یهود) جدی است. در کشورمان و در عالم اسلام نیز افراد بسیاری هستند که مکرراً از تهاجم هالیوود علیه اسلام و ادیان سخن گفته‌اند. در قسمت نخستاين مستند به فيلم‌هاي رمز داوينچي، الف مثل انتقام و ماتريكس پرداخته شد. در قسمت دوم و پاياني به فيلم‌هايي چون دني داركو، فايت كلاب، نمايش ترومن، مردان ايكس و ... پرداخته خواهد شد.

توضیح آنکه متن گفتار این مستند که ذیلاً می آید بازتاب دهنده عقاید مسیحیان است و لذا بدین لحاظ مورد قبول ما مسلمانان نیست.

شیطان‌پرستی هالیوودی از
***

ناستیسیزم: ناستیک‌ها افرادی در مصر باستان بودند که به فکر رهایی از مادیت دنیا با استفاده علوم غریبه و ممنوعه شیطانی بودند.

اين نگرش ناستيك كه جسم، چيز پليد يا موهومي است در فيلم ديگري نيز به نام داني داركو يافت مي‌شود. در اين فيلم پسري به نام داني توسط خرگوشي مرموز و اهريمني رهبري مي‌شود تا يك مدرسه‌ مسيحي را در آب غرق كند. در اين فيلم نشان داده مي‌شود كه خرگوش با داني صحبت كرده و به او مي‌گويد كه جسم انساني فقط يك لباس است.

شیطان‌پرستی هالیوودی از

قبلا اشاره كرده بوديم كه كارگردان فيلم غبار اهريمن مي‌گويد كه هاليوود اساسا يك ماشين تبليغاتي ناستيك است و با تعليماتش در حال بردن دنيا به سمت يك آخرالزمان است. چيزي كه جالب است اين است كه وي مي‌گويد كل منطق ناستيكي كه او در فيلم غبار اهريمن نشان مي‌دهد مي‌تواند هر جنگ و خون‌ريزي را توجيه كند زيرا هر چيز مادي‌اي را نهي مي‌كند.

شیطان‌پرستی هالیوودی از

حتي در فيلم باشگاه مبارزه كه برد پيت در آن بازي مي‌كند نيز تعاليم ناستيك وجود دارد. وي در اين فيلم رهبر گروهي است كه براي رسيدن به يك مرحله از عرفان، يكديگر را تا حد مرگ كتك مي‌زنند. اين فيلم كار را به جايي مي‌رساند كه نامش را پروژه آشوب گذاشته‌اند و معلوم مي‌شود كه كاراكتر برد پيت در اين فيلم مانند نقش وي در فيلم الف مثل انتقام، يك تروريست ناستيك است. برد پيت در اين فيلم ادعا مي‌كند كه نحوه رسيدن به روشني عرفاني، نابودي دنياي مادي و پذيرش درد است. او ادعا مي‌كند كه وقتي كسي در برابر خدا مي‌ايستد دليلي براي ترس ندارد.

شیطان‌پرستی هالیوودی از

در فيلم ديگري به نام شهر تاريك نيز معرفتي ناستيك‌گونه را داريم. به اين صورت كه مي‌گويد واقعيتي كه در آن زندگي مي‌كنيم ساختگي و دروغين است. اين شهر تاريك هم كارگردان پيشنهاد مي‌دهد شايد فرار كردن از ماتريكس خيلي هم بد نباشد.


درواقع ناستيسيزم دست‌آويزي قوي براي نابودي انسانيت فراهم آورده است. فيلم ديگري كه در حد و اندازه رمز داوينچي، انجيل دروغين را ترويج مي‌كند استيگماتا است. استيگماتا اين دروغ را تكرار مي‌كند كه انجيل توماس، نزديكترين سند به تاريخ زندگي عيسي مسيح است؛ در حالي كه اين انجيل يك اثر قرن دومي ناستيك است. اين انجيل يك جمله دروغين دارد: زنان نمي‌توانند به بهشت راه يابند مگر اينكه به مرد تبديل شوند. و در فيلم استيگماتا هم زني را مي‌بينيم كه جسمش توسط روحي پليد به تسخير درآمده است.

شیطان‌پرستی هالیوودی از

فيلم شهر دلپذير، به يك دروغ ناستيك ديگر دامن مي‌زنند. به اينكه چيزي به نام گناه وجود ندارد و جالب است كه در واقع گناه را تحسين و از هبوط انسان تجليل مي‌كند. در اين فيلم يك خواهر و برادر به شكلي عجيب وارد شهري مي‌شوند كه همه‌جايش سياه و سفيد است و كم‌كم در اثر گناهاني كه اين خواهر و برادر به شهر وارد مي‌كنند همه‌جا رنگي و زيبا مي‌شود.

شیطان‌پرستی هالیوودی از

تام كروز دي فيلمي به نام چشمان باز بسته به كارگرداني استنلي كوبريك در سال 1999 بازي مي‌كند. اين فيلم عده‌اي را به نمايش مي‌گذارد كه عياشي‌هاي ناستيكي دارند و براي از ميان بردن دستورات خالق هستي دست به هر كاري مي‌زنند.

شیطان‌پرستی هالیوودی از

فيلم ناستيكي ديگري كه تام كروز در آن بازي مي‌كند گزارش اقليت است. در اين فيلم تام كروز كه نقش رئيس سازمان پيشگيري از جنايت را بازي مي‌كند و قادر است تا آينده را تغيير دهد كه اين خود يك جنبه ناستيك فيلم است. در اين فيلم غير از اينكه دنيا مخلوق شيطان و يك زندان بزرگ نشان داده مي‌شود تام كروز سعي مي‌كند تا جلوي ظهور را كه بگيرد.

شیطان‌پرستی هالیوودی از

تام كروز، يكي از محبوب‌ترين بازيگران دنيا و يكي از حواريون تعاليم ران هابرد است. اما ران هابرد حواري تعاليم اليستر كراولي شيطان‌پرست است.

شیطان‌پرستی هالیوودی از
الیستر کراولی

شیطان‌پرستی هالیوودی از
ال. ران هابرد

ران هابرد به علم‌شناسان توصيه مي‌كرد كه تا نوشته‌هاي دوست خوب او اليستر كراولي را بخوانند. ببينيد ران هابرد چگونه از اليستر كراولي شيطان‌پرست حرف مي‌زند:


پسر هابرد در كتابي به نام «ال.ران هابرد، مسيحا يا ديوانه» مي‌نويسد كه پدرش به او گفته است كه علم‌شناسي ناستيك درواقع همان روزي شروع شده كه اليستر كراولي مرده يعني اول دسامبر 1947. اليستر كراولي به پيروانش مي‌گويد كه نه تنها كلامش را به عنوان راهنما بپذيرند بلكه آنان را تشويق مي‌كند تا كيهان‌شناسي شيطاني او را تبليغ كنند.


كتاب‌هاي هري پاتر نوشته رولينگ، محبوبترين سري كتابهاي داستاني است كه تا به حال براي بچه‌ها نوشته شده. اين مجموعه داستان و فيلم، كودكان ما را در معرض ايده‌هايي كفرآميز قرار داده و اين در حالي است كه رولينگ تصديق مي‌كند كه همه اين داستان‌پردازي‌ها از جايي به ذهنش نازل شده است و فقط سعي كرده آنچه را كه برايش الهام شده تا جاي ممكن به صورت كامل توضيح دهد. وي مي‌گويد من طوري ديالوگ‌ها را مي‌نويسم كه انگار در حال گوش كردن به يك مكالمه هستم. رولينگ نه تنها با آشنا كردم مخاطبين جوان خودش با آيين‌ها جادويي و علوم ممنوعه به آنها سرنخ‌هايي از اينكه چه كسي در تاريخ قوي‌تر بوده مي‌داده بلكه زندگي هري پاتر را از زندگي اليستر كراولي برگرفته.

شیطان‌پرستی هالیوودی از

همانند هري پاتر، كراولي هم از تربيت سخت‌گيرانه خودش دست مي‌كشد و به جادو روي مي‌آورد. او مانند هري پاتر در 11 سالگي مي‌فهمد كه يك جادوگر است.

فيلم هوش مصنوعي مشحون است از ياس و نااميدي، و مخاطبانش را با اين سوال همراه مي‌كند كه آيا خدا مي‌تواند به مخلوقاتش عشق بورزد؟ در فيلم يادآوري كامل نيز انساني را داريم كه نمي‌داند واقعي است يا خير.

شیطان‌پرستی هالیوودی از

در فيلم از جهنم نيز جاني دپ با كشيدن ترياك به الهامات ذهني مي‌رسد تا بتواند پرونده‌هاي جنايي‌اش را حل كند. داستان اين فيلم توسط آلان مور، نويسنده شيطان‌پرست نوشته شده است. جاني دپ در هنگام فيلم‌برداري ادعا مي‌كرده كه جسمش توسط نهادهاي شيطاني تسخير شده است.


فيلم نمايش ترومن با بازي عالي جيم كري باز هم اين ديدگاه ناستيك را به ذهن ما مي‌رساند كه ما در اين دنيا توسط يك خالق اهريمني به دام افتاده‌ايم. در اين فيلم يك نفر تمام زندگي شخصيت اول را از بالاي سرش نگاه مي‌كند. سرانجام ترومن پي مي‌برد كه همه چيز دروغ است و مي‌فهمد كه اطمينان و ايمان به خالقش يك توهم است. او توهمش را مي‌شكند و اين نكته را تكرار مي‌كند كه زندگي ما ساختگي و موهومي است.

شیطان‌پرستی هالیوودی از


فيلم ديگري كه در دايره ناستيسيزم تعريف مي‌شود، مردان ايكس است. فيلمي درباره گروهي ابرقهرمان كه از جهش‌هاي ژنتيكي درست شده‌اند و قدرت‌ها عجيبي براي تسلط بر دنيا دارند. در ناستيك هم اين تفكر وجود دارد كه جسم آنها با اهريمن تسخير شده و قدرت‌هاي فراحسي پيدا مي‌كنند.

شیطان‌پرستی هالیوودی از
همان‌طور كه ديديد هاليوود با ايدئولوژي ناستيك نقشي عمده در تاثيرگذاري بر توده‌ها دارد. از طريق رمز داوينچي دن براون كه مطلقا ناستيك است يا از طريق ماتريكس يا نمايش ترومن يا خيلي ديگر از فيلم‌هايي كه بهترين بازيگران مرد و زن در آن‌ها ايفاي نقش مي‌كنند. اما چيزي كه قلب انسان را به درد مي‌آورد اين است كه خيلي از افراد دركي از اينكه چه چيزي حقيقي است و چه چيزي دروغين است ندارند. در پايان، تمام آنچه كه مي‌توان از هاليوود فهميد اين است كه هاليوود دروغ‌گو است و فقط دروغ را رواج مي‌دهد. دروغ نسبت به خدا، نسبت به انجيل و نسبت به همه‌ خوبي‌ها.
  • مشرق

فیلم/ تب هولوکاست در هالیوود/ مظلوم‌نمایی یهودیان در قاب سینما

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
بزرگ‌ترین ادعای تاریخی یهودیان در سال‌های گذشته مهم‌ترین سوژه فیلمسازی سینمای غرب و به ویژه هالیوود بوده است؛ به شکلی که از سال 1980 تا امروز چند صد محصول درباره هولوکاست در غرب تولید شده و همین مساله اعتراض گسترده سینماگرانی همچون استیو مک کوئین را در پی داشته است.

دانلود


پیام فیلم روبوکاپ 2014 به ایرانیان +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
در دقایق ابتدایی فیلم سینمایی روبوکاپ 2014 آمریکا یکی از رویاهای کودکانه خود را به تصویر می‌کشد. سازنده فیلم با به اشغال درآوردن تهران توسط روبوت‌های تا دندان مسلح آمریکا به دنبال ارسال پیام ترس است.
- فیلم با صحبت‌های گوینده تلویزیون آمریکا شروع می‌شود:

تا چهار ثانیه دیگه میریم روی خط؛ چهار، سه، دو، یک...

]مجری برنامه نواک روی آنتن می رود و می‌گوید:[ "قبلا بهتون گفته بودم که بدترین محله ها هم توی آمریکا، میتونه عاری از خطر و امن باشه! حالا اگه بهتون بگم که این قضیه میتونه بدون به خطر انداختن زندگی افراد و حتی جان یک مامور پلیس انجام بشه چی؟ خب من از کجا خبر دارم؟ به خاطر اینکه همین واقعه داره تو تمام کشورهای دنیا انجام میشه...."

سپس ارتباط مستقیم با اتاق جنگ پنتاگون گرفته می شود و ربوتهایی را نمایش می دهند که ادعا می شود توسط آمریکا و برای برقراری صلح و آزادی در دنیای خارج ساخته شده. پس از آن، عملیات ارتش آمریکا در خیابان های تهران، به طور مستقیم توسط یک خبرنگار نظامی نمایش داده می شود. کِلی پرکینز "عملیات آزادی تهران" را گزارش می دهد.

این سکانس ابتدایی فیلم ضد ایرانی ربوکاپ است که در سال جاری (2014) در آمریکا ساخته شده.

دست از لجبازی بردارید، آمریکا بزرگترین کشور هست و خواهد بود + تصاویر

سکانس بعدی فضای داخل ایران را نمایش می دهد:

روی دیوارها پوسترهای آرم سپاه پاسداران به چشم می خورد که برخی از آنها پاره شده اند. خبرنگار زن، در حال دادن گزارش از "عملیات آزادی تهران" است.

دست از لجبازی بردارید، آمریکا بزرگترین کشور هست و خواهد بود + تصاویر

کنار خیابان زنان و مردان و کودکان ایرانی دستهای خود را به علامت تسلیم بالا برده اند و سربازان ارتش آمریکا به همراه ربوتها در حال بازرسی بدنی آنها هستند.

دست از لجبازی بردارید، آمریکا بزرگترین کشور هست و خواهد بود + تصاویر

دست از لجبازی بردارید، آمریکا بزرگترین کشور هست و خواهد بود + تصاویر

دست از لجبازی بردارید، آمریکا بزرگترین کشور هست و خواهد بود + تصاویر

دست از لجبازی بردارید، آمریکا بزرگترین کشور هست و خواهد بود + تصاویر

دست از لجبازی بردارید، آمریکا بزرگترین کشور هست و خواهد بود + تصاویر

دست از لجبازی بردارید، آمریکا بزرگترین کشور هست و خواهد بود + تصاویر

دست از لجبازی بردارید، آمریکا بزرگترین کشور هست و خواهد بود + تصاویر

سپس نمایی چرک آلود و عقب افتاده از تهران، که گویا برج میلاد در آن تنها نماد توسعه یافتگی تهران می باشد، به نمایش گذاشته می شود که آسمان آن، تحت سیطره و تصرف جنگنده های مدرن آمریکایی هستند.

دست از لجبازی بردارید، آمریکا بزرگترین کشور هست و خواهد بود + تصاویر

دست از لجبازی بردارید، آمریکا بزرگترین کشور هست و خواهد بود + تصاویر

دست از لجبازی بردارید، آمریکا بزرگترین کشور هست و خواهد بود + تصاویر

در سکانس بعدی، خانه یکی از فرماندهان سپاه به نام آرش (که میثم معتضدی نقش او را بازی می کند)، نشان داده می شود که همسرش به نام سایه،(با بازی خانم مرجان نشاط) در حالیکه دو دختر کوچکش را بغل گرفته، به زبان فارسی در حال اصرار و ممانعت از انجام عملیات است. آرش (که شباهت خاصی به بازیگر نقش یوسف پیامبر دارد) و چند پاسدار دیگر به بدن خود مواد منفجره بسته اند و آماده عملیات استشهادی هستند. آرش، تاکید می کند که "برام مهم نیست کسی رو بکشید یا نه، فهمیدید؟ برام مهم اینه که وقتی کشته میشید توی تلویزیون ببیننتون".

دست از لجبازی بردارید، آمریکا بزرگترین کشور هست و خواهد بود + تصاویر

دست از لجبازی بردارید، آمریکا بزرگترین کشور هست و خواهد بود + تصاویر

دست از لجبازی بردارید، آمریکا بزرگترین کشور هست و خواهد بود + تصاویر

این گفتگوی آرش، قصد داردکه، تظاهر و فریب و نمایشی بودن شهادت را توسط پاسداران سپاه، به مخاطب القا کند. عملیات شروع می شود. آرش دوباره تاکید می کند که "حرکت نکین تا من نگفتم. می خوام مطمئن بشم دارن ضبط می کنن." آنها به ناگاه به ربوتها حمله می کنند و در کمتر از یک دقیقه کشته می شوند. پسر آرش به نام نوید (با بازی نورین گولامگاس) که صحنه کشته شدن پدر و یارانش را از قاب پنجره خانه تماشا کرده، دست به چاقویی می برد و دن کیشوت وار به غول های آهنی آمریکا حمله می کند و توسط اولین ربوت گلوله باران می شود. عاقبت سایه و دو دخترش در خانه، تنها می مانند.

دست از لجبازی بردارید، آمریکا بزرگترین کشور هست و خواهد بود + تصاویر

دست از لجبازی بردارید، آمریکا بزرگترین کشور هست و خواهد بود + تصاویر

روال داستان به صورت کاملا غیر مرتبط با بخش ابتدایی فیلم، بر اساس همان سناریوی پیشین پلیس آهنی، با فداکاری های افسر پلیس الکس مورفی و سپس کشته شدن و تبدیلش به ربوت ادامه می یابد تا آنکه در سکانس پایانی فیلم دوباره همان مجری روی صحنه می رود و در بیانیه ای محکم، در حالیکه پرچم آمریکا و نمایی از آمریکای شمالی در شب در پشت او قرار دارد، رو به دوربین (که حکایت از صحبت او با مخاطب ایرانی دارد) اعلام می کند که، "به تو میگم من، دست از لجبازی بردار! آمریکا الان، و همیشه به عنوان بزرگترین کشور روی کره زمین خواهد بود."

دست از لجبازی بردارید، آمریکا بزرگترین کشور هست و خواهد بود + تصاویر

همانطور که دیدیم، هالیوود رویاهای کودکانه آمریکا (از جمله رویای تصرف به تهران و رویای قدرت ابدی) را به مدد تکنولوژی سینمایی خود به تصویر کشیده و در جهان عرضه می نماید. و از سویی دیگر، این فیلم همراه با فیلم ضد ایرانی 300 و چند فیلم سینمایی دیگر، که در فرصتی دیگر به آنها نیز خواهیم پرداخت، اکران گردید. این امر، نشان می دهد که ماراتن فیلمهای ضد ایرانی، خط پایان ندارد.

آیا هنگام آن فرا نرسیده است که سینمای ایران، ابرمردهایی که حضرت خمینی به جهان عرضه کرده را بر پرده‌های سینمای جهان، نمایش دهد؟

  • مشرق

رقصیدن برای مبارزه با جمهوری اسلامی! +عکس

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
این فیلم درباره مردی ایرانی است که رقص را به صورت خودآموز یاد گرفته و از آن برای مبارزه با نظام جمهوری اسلامی در خلال فتنه 88 استفاده می‌کند.
مرکز روابط بین‌الملل بارکل در دانشگاه لس‌آنجلس اقدام به نمایش فیلمی به نام «رقصنده صحرا» کرده است. این فیلم درباره مردی ایرانی است که رقص را به صورت خودآموز یاد گرفته و سپس برای اجرای آن در صحرا گروهی را تشکیل داده است. این فیلم پس از نمایش در دانشگاه در میزگردی به بحث گذاشته شد.
نمایش فیلم «رقاص صحرا» در دانشگاه یوسی‌ال‌ای + عکس // در حال ویرایش

وبسایت خبری دانشگاه یوسی‌ال‌ای نوشته است: رقص در ایران ممنوع بوده و این فیلم داستان واقعی مردی به نام افشین غفاریان است؛ کسی که هر خطری برای مبارزه در راه رسیدن به رویایش که همان رقاص شدن بود را به جان خرید. فیلم داستان زندگی این مرد با پشت صحنه اعتراضات سال 2009 ایران رقم می‌خورد؛ یعنی هنگامی که شور و اشتیاق و تمرد نسل جوان، برای حرکت به سمت آزادی بیشتر مشتعل می‌شود.

داستان فیلم درباره افشین غفاریان است که با مراجعه به وب‌سایت یوتیوب و تماشای رقص های مختلف از مایکل جکسون و باب فاسی تا پینا باوش سعی دارد دنیای خود را شکل دهد. او به همراه دوستانش یک گروه رقص زیرزمینی در دانشگاه تاسیس می‌کند و با پا گرفتن گروه‌شان، آنها خود را برای یک اجرای مخفی در وسط بیابان آماده می‌کنند.

اکرم خان از مشهورترین رقاصان جهان درباره این فیلم و همکاری‌اش با این پروژه می گوید:«این فیلم پایان داستان سنت تلاش برای به اسارت درآوردن رقص را باز می گوید. رقاص صحرا فقط درباره رقص نیست، درباره این است که چرا رقص در زندگی ما اهمیت و ارزش دارد... این داستان الهام بخش کسی است که با رقص تلاش می کند خود را در برابر یک رژیم سیاسی رها کند.»

نمایش فیلم «رقاص صحرا» در دانشگاه یوسی‌ال‌ای + عکس // در حال ویرایش
افشین غفاریان

این فیلم با بازی فریدا پینتو و نازنین بنیادی و همچنین ریس ریتچی و تام کولن فیلم‌برداری شده است. کارگردان این اثر نیز ریچارد ریموند است. این فیلم در کشورهای مراکش، فرانسه و انگلیس فیلمبرداری شده و تهییه کننده آن الترکی عربستانی الاصل است.


  • مشرق

خدمات متقابل پنتاگون و هالیوود/ بازنویسی فیلم‌نامه‌های هالیوود +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
دریاسالار کانی وقت صرف کرده و پایانی برای فیلم نوشته بود. او حس می‌کرد نگهبان تصویری است که از نیروی دریایی ارائه می‌شود و بسیار در کارش جدی بود. فکر می‌کنم آن‌ها از ابتدا هم قصد نداشتند فیلم را براساس فیلم‌نامه‌ی کانی بسازند. آن‌ها ما را بازی دادند.
شواهد و قرائن نشان می‌دهند که هالیوود، صنعت فیلم‌سازی پرزرق و برق آمریکا، هنوز هم به عنوان یکی از اهداف اصلی نفوذ و دست‌کاری بسیاری از سازمان‌های دولتی آمریکا،‌ بالاخص سیا، مطرح است. اغلب مباحثی که در مورد تبلیغات سینمایی در جریان هستند به بحث در مورد گذشته‌ها می‌پردازند و در حالیکه تعدادی از کارشناسان امر توجهات را معطوف به روابط طولانی‌مدت و علنی هالیوود با پنتاگون نموده‌اند اما مطالب کمی در مورد تأثیرگذاری پنهانی بر هالیوود پس از واقعه 11 سپتامبر به رشته تحریر درآمده است. پیش از این 26 قسمت از فصل‌های کتاب «عملیات هالیوود» در مشرق ترجمه و منتشر شد. آنچه در ادامه می‌آید بخش بیست و ششم از این کتاب است.

***

فصل 27
دیوید کانی، رئیس بخش اطلاعات نیروی دریایی، در حالی که حص می‌خورد در اتاق نمایش سرد و تاریک نشسته بود. وی پایانی جدید برای فیلم "Raise the Titanic" نوشته بود و تهیه کنندگان فیلم به وی اطمینان داده بودند که از این پایان‌بندی در فیلم استفاده خواهد شد. اما پس از تماشای فیلم در استودیوی سی بی اس، متوجه شد پایان‌بندی که نوشته بود از فیلم حذف شده است.

کاپیتان بیل گریوز مشاور فنی نیروی دریایی در فیلم نیز که در نمایش اولیه‌ فیلم حضور داشت، می‌گوید «هر دو خشمگین بودیم. احساس می‌کردیم به ما خیانت شده است. دریاسالار کانی وقت صرف کرده و پایانی برای فیلم نوشته بود. او حس می‌کرد نگهبان تصویری است که از نیروی دریایی ارائه می‌شود و بسیار در کارش جدی بود. فکر می‌کنم آن‌ها از ابتدا هم قصد نداشتند فیلم را براساس فیلم‌نامه‌ی کانی بسازند. آن‌ها ما را بازی دادند.

در آن آگوست گرم 1980 کانی و گریوز بدون کوچکترین حرفی اتاق نمایش را ترک کردند. کانی سریعاً به واشنگتن برگشت و از وزارت دفاع خواست که حمایت خود را از فیلم قطع کنند.

گریوز می‌گوید: کانی یک بار به من گفت که اگر فیلم این طور تمام شود مطابق توافق ما نیست. ما نمی‌خواهیم اعتبار مشارکت در این فیلم به ما داده شود زیرا برای این پایان‌بندی با فیلم همکاری نکردیم و نمی‌خواستیم مردم و کنگره به ما نامه بنویسند که چرا با چنین فیلم غیرواقعی همکاری کرده‌ایم. این ایده کانی بود که این فیلم مایه‌ شرمندگی بوده و چیزی نیست که برای همکاری با آن توافق کرده بودیم، پس نباید اسمی از ما در فیلم برده شود.

نیروی دریایی کشتی‌ها، هواپیماها، هلیکوپترهای مورد نیاز فیلم را تأمین کرده، و همچنین مبلغ 559،798 دلار برای استفاده از آن‌ها از کمپانی گرفته بود، اما اگر نمی‌خواستند از پایان‌بندی مورد نظر دریاسالار استفاده کنند، دریاسالار هم نمی‌خواست اسمی از آن‌ها در فیلم برده شده و از نیروی دریایی قدردانی شود.

کانی در یادداشتی به دستیار وزیر دفاع، در تاریخ 7 آگوست 1980 با لحنی خشمگین نوشت: در بازدید اخیرم از ساحل شرقی، افتخار دیدن "raise the Titanic" داشتم. از این که تهیه‌کنندگان به عهد خود برای بازنویسی فیلم‌نامه پایبند نمانده بودند بسیار ناراحت شدم.»

مدیران مؤسسه‌ فیلم‌سازی ماربل آرک پرواکشنز، بهت زده بودند. چندین و چند تغییری را که نیروی دریایی درخواست کرده بود اعمال کرده بودند و تا آخرین لحظه هم قصد داشتند پایان مورد نظر کانی را بسازند اما در نهایت تصمیم گرفتند پایان فیلم‌نامه‌ اصلی را که بهتر به نظر می‌رسید به کار ببرند. و حالا دریاسالار از دستشان عصبانی بود. آن‌ها سعی کردند در نامه‌ای مورخ 20 آگوست 1380 به دن باروش، رئیس دفتر فیلم‌سازی پنتاگون، موقعیت را شرح دهند. ریچارد اوکانر معاون تولید مؤسسه‌ی ماربل آرک، نوشت:

از طرف مارتین استارگر، رئیس مؤسسه‌ فیلم‌سازی ماربل آرک و تهیه‌‌کننده‌ فیلم "Raise the Titanic"، قصد دارم موضع شرکت را درباره موقعیت کنونی روشن کنم. تصور آقای استارگر این بود که پیشنهادات دریاسالار کانی باید صرفاً به عنوان پیشنهاد لحاظ شوند. و قصد داشتیم تمام پیشنهادات مربوط به شیوه‌های واقعی نیروی دریایی را تا حد ممکن در فیلم‌نامه اعمال کنیم.

بازنویسی فلیم‌نامه‌های هالیوود بر اساس خواست دریاسالارها + تصاویر // در حال ویرایش

پیشنهاد دریاسالار کانی برای پایان فیلم با حضور دو شهروند بطور جدی لحاظ شد تا جایی که صحنه طبق موارد مورد نظر دریاسالار نوشته شد. بیل فرای که تهیه‌کننده فیلم است، وقتی این صحنه نوشته شد آن را به عنوان پایان‌بندی موردنظر فیلم برای دریاسالار کانی و دفتر شما فرستاد. با این وجود، در نهایت تصمیم بر این شد که پایان فیلم‌نامه‌ اصلی آدم کندی خلاقانه‌تر است و در نهایت از همان استفاده شد. متأسفانه بیل فرای فراموش کرد این تغییر را به دریاسالار کانی و شما اعلام کند که البته با توجه به مسئولیت سنگین و مشغله‌ی زیاد طی فیلمبرداری، سهل انگاری‌اش قابل درک است.

تهیه کنند‌گان چندین تغییر را مطابق خواسته‌ نیروی دریایی انجام دادند؛ تغییراتی که به منظور کاهش اثرات منفی که ممکن بود فیلم بر روابط آمریکا و روسیه داشته باشد، پیشنهاد شده بود.

کارگردانی فیلم را جری جیمسون برعهده داشت - که سه سال پیش توانسته بود همکاری همه‌ی جانبه‌ نیروی دریایی را برای فیلم فرودگاه 77 بدست آورد- و ریچارد جردن نقش دریک پیت، ماجراجوی جهانگرد و افسر بازنشسته نیروی دریایی را بازی میکرد که عملیات ویژه‌ای برای نیروی دریایی انجام می‌‌دهد. در فیلم دریک پیت متوجه می‌‌شود که تنها سنگ معدن‌های حاوی اورانیومی کمیاب، که پنتاگون برای تأمین سوخت یک سپر دفاعی در برابر موشک‌های دشمن نیاز دارد، در اعماق اقیانوس و زیر کشتی تایتانیک قرار دارد. پیت به نیروی دریای پیشنهاد می‌‌دهد که این کشتی شکسته‌ افسانه‌ای را بالا بکشند. در این حین روسیه از پروژه خبردار می‌‌شود و کشتی‌های خود را به آن‌جا می‌‌فرستد تا پس از این که محموله از دریا بیرون آورده شد، آن را به چنگ آورند.

بازنویسی فلیم‌نامه‌های هالیوود بر اساس خواست دریاسالارها + تصاویر // در حال ویرایش

وزارت خارجه آمریکا نگران بود که در صورت حمایت از ساخت فیلم بر اساس فیلمنامه اصلی، روابط آمریکا با جماهیر شوروی تحت تأثیر قرار بگیرد. از آن جا که در فیلم‌نامه اصلی یک مأمور آمریکایی با حمایت کامل نیروی دریایی، یک سرباز روسی را در جزیره‌ای روسی می‌‌کشد.

ویلیام گرون، افسر روابط عمومی وزارت خارجه در یادداشتی به تاریخ 24 اکتبر 1979 نوشت: معتقدیم اگر وزارت دفاع منابع خود را در اختیار ساخت فیلم قرار دهند با توجه به نحوه‌ی مقابله آمریکا و روسیه در فیلم، روابط آمریکا و روسیه از جهاتی تحت تأثیر منفی قرار گیرد.

پنتاگون موافق بود.

جورج بدر، معاون دفتر وزارت دفاع در امور اروپا و ناتو، طی نامه‌ای به تاریخ 29 اکتبر 1979 به دان باروش، رئیس دفتر فیلم‌سازی پنتاگون، چنین می‌‌نویسد: همچنان معتقدیم که فیلم برای منافع بین‌المللی ما مفید نیست.

با این وجود نیروی دریایی برای حمایت از فیلم مشتاق بود. هرچه باشد فیلم غواصان آن‌ها را در حال انجام کاری غیرممکن نشان می داد؛ بیرون کشیدن اقیانوس پیمای مغروق افسانهای از گور آبیاش. به اعتقاد نیروی دریایی این این فیلم تأثیر مثبتی روی روند جذب نیروهای جدید میگذاشت.

کاپیتان توماس کالدول معاون اطلاعات نیروی دریایی در یادداشتی به تاریخ 31 اکتبر 1979 به باروش می‌‌نویسد «نظر نیروی دریایی بر این است که باید از فیلم حمایت شود زیرا فیلم با نشان دادن تجهیزات پیشرفته‌ نیروی دریایی برای کاوش در اعماق اقیانوس به مردم به جذب نیرو کمک کرده و همچنین اطلاعاتی درباه تخصص مورد نیاز در عملیاتهای نجات زیر دریا ارائه می دهد.»

با این وجود اگر تهیه کنندگان کمک نیروی دریایی را می خواستند فیلم‌نامه باید بازنویسی می شد، و دریاسالار کانی قرار بود در این بازنویسی به آنها کمک کند.

در صحنه‌ آغازین فیلم‌نامه‌ اصلی ، مهندسان آمریکایی معدنی متروک را در جزیره‌ای روسی واقع در آرتیک سرکل کشف می‌‌کنند، تنها ذخیره شناخته شده ماده معدنی کمیابی به نام بیزانیوم در جهان که مهندسان آمریکایی سالها پیش در دوران روسیه تزاری بطور سری از آن استخراج می کردند. تمام بیزانیوم در سال 1911 استخراج شد، اما نشانه‌هایی در معدن به جای مانده بود که نشان می‌داد که بیزانیوم به لندن منتقل شده و سپس پیش از سفر شوم کشتی تایتانیک به آمریکا، در گاوصندوقی درون کشتی پنهان بود. اما وقتی که مهندس آمریکایی حامل این راز قصد دارد از معدن خارج شود، سرباز روسی به او شلیک میکند. هنگامی که سرباز روسی میخواهد مهندس را بکشد، درک پیت ظاهر می‌‌شود و او را به قتل میرساند.

از نظر وزارت خارجه آمریکا حمایت وزارت دفاع از فیلمی که در آن یک مأمور آمریکایی سرباز روسی را در خاک روسیه می‌‌کشد ایده خوبی نبود، و در صورتی که تهیه کنندگان حمایت نیروی دریایی را میخواستند باید آن را تغییر میدادند.

جیمز سینا، دستیار وزیر دفاع در یادداشتی در مورخه‌ 17 اکتبر 1979 به دان باروش می‌‌نویسد «فیلم‌نامه‌ی ضمیمه ارتباطی به هیچ واقعه تاریخی ندارد و از نظر ما دور از ذهن و غیرواقعی است. کارهایی توسط آمریکا را به تصویر می‌کشد، مانند فرستاده شدن یک مأمور آمریکایی به درون خاک روسیه توسط ارتش آمریکا و سپس شلیک کردن به یک سرباز روسی طی انجام وظیفه توسط یک مأمور آمریکایی دیگر در خاک روسیه، که بر تبلیغات کنونی جماهیر شوروی، مبنی بر اینکه سیاست‌های آمریکا فتنه برانگیز و نظامی هستند در حالی که روسیه سیاستی آشتی‌جویانه و صلح آمیز و پیشگیرانه دارد، مهر تأیید می‌زند.»

دو هفته بعد، باروش در یادداشتی نوشت: تهیه کننده فیلم موردنظر با اعمال تغییرات برای لحاظ کردن ملزومات مشخص شده در پیوست موافقت کرده است. در صورت ایجاد تغییرات لازم در فیلم‌نامه از فیلم حمایت خواهد شد.»

باروش از تهیه‌کنندگان خواست که نقش سیا را از داستان حذف کنند، و طبق پیوست ضمیمه شده در یادداشتش، «اشاراتی که به جزیره‌ روسی می‌‌شود باید حذف و به جزیره‌ ای نزدیک روسیه که محل مناقشه بین‌المللی بوده است اشاره گردد. و به این مسئله اشاره شود که سرباز روسی نباید در جزیره ای که روسیه هیچ سلطه‌ای بر آن ندارد حضور داشته باشد.»

بازنویسی فلیم‌نامه‌های هالیوود بر اساس خواست دریاسالارها + تصاویر // در حال ویرایش

در فیلم‌نامه‌ی اصلی دریک پیت مهندس معدن آمریکایی را که سرباز روسی به او شلیک کرده بود با هواپیمای نظامی به پایگاه نیروی هوایی اندروز منتقل می‌‌کند. با این وجود باروش نمی‌خواست که ارتش آمریکا در علیمات نجات دخالت داشته باشد. وی می نویسد«صحنه‌ی بازگشت پیت با مهندس زخمی بازنویسی شده و آنها با یک هواپیمای تجاری در فرودگاه دالاس فرود می آیند.»

باروش می‌‌خواست مطمئن شود که در صحنه‌ی رویارویی نیروی دریایی آمریکا و روسیه بر سر بدست آوردن کنترل تایتانیک و محموله آن هیچ‌گونه درگیری مسلحانه‌ای صورت نگیرد. او نوشت: گرچه فیلم‌نامه موجود در قسمت آخر هیچ‌گونه درگیری تسلیحاتی را نشان نمی‌دهد اما باید متوجه باشید که در رویایی هیچ‌گونه درگیری و نمایش خشونتی در بین نباشد. کشتی‌ها بدون تسلیحات مورد قبول است.»

تهیه‌کنندگان فیلم‌نامه را بگونه‌ای بازنویسی کردند که شامل تمامی این توصیه‌ها باشد و جان هورتن، رابط آن‌ها با پنتاگون، فیلم‌نامه جدید را برای باروش فرستاد. با این وجود باروش همچنان خشمگین بود زیرا فکر می‌کرد تهیه‌کنندگان آن طور که لازم بوده است موارد مورد نظر وزارت دفاع را اعمال نکردند.

باروش در نامه‌ای خشمگین به هورتون نوشت: شما و فرای من را احمق فرض کردید؟ شما فقط نقش سیا را حذف کردید اما هیچ‌کس نمی‌فهمد که این حادثه در خاک روسیه اتفاق نیفتاده است و سربازان روسی در خاک روسیه کشته نشده‌اند. کوچکترین اشاره‌ای به چیزهایی که درباره‌شان صحبت کردیم نشده است این صحنه باید مطابق خواست ما تغییر کند در غیر این صورت فیلم را باید بدون کشتی‌های نیروهای دریایی بسازید و این کلام آخر است.

تهیه کندگان فیلم‌نامه را مطابق خواست وزارت دفاع تغییر دادند، تا جایی که حتی پایانی را دریاسالار کانی نوشته بود به فیلم‌نامه اضافه کردند. در کتاب تایتانیک نوشته کلایو کراسلر که فیلم بر اساس آن ساخته شده است، بیزانیوم پیدا و سپر دفاع موشکی فعال می‌شود. با این وجود در فیلم پس از تلاش‌های فراوان نیروی دریایی برای بیرون کشیدن تایتانیک، در نهایت محموله‌ای در کشتی پیدا نمی‌شود. دریک پیت کارت پستالی را در آن‌جا پیدا می‌‌کند که به محل اختفای بیزانیوم اشاره دارد، گورستانی در ساوتبی انگلستان. بیزانیوم هفتاد سال پیش قبل از اولین و آخرین سفر تایتانیک در آن‌جا مخفی شده بوده است. پیت این اطلاعات را در اختیار همکار دانشمند خود، دکتر جین سیگرم (با بازی دیوید سلبی) قرار می‌‌دهد، اما بعداً جیمز سندکر دریاسالار نیروی دریایی (با بازی جیسون ربارد) به آن‌ها می‌گوید همان بهتر که بیزانیوم هرگز پیدا نشد زیرا احتمالاً پنتاگون به جای ساخت سپر دفاع موشکی از آن برای ساخت بمب اتمی استفاده می‌کرد.

پیت و سیگرم، خشمگین از این که هدف اصلی استفاده از بیزانیوم از آن‌ها مخفی نگه داشته شده است، پنهانی به گورستان می‌روند و با استفاده از دستگاه گیگر محل بیزانیوم را پیدا می‌کنند. با این وجود در نهایت تصمیم می‌گیرند که دنیا بدون یک بمب اتمی دیگر جای بهتری است و بدون بیرون آوردن بیزانیوم گورستان را ترک می‌کنند.

اما این پایانی نبود که کانی نوشت. کانی معتقد بود نشان دادن این که یک افسر بازنشسته نیروی دریایی که در خدمت نیرو است برخلاف میل آن عمل کند، باعث می‌شود نیروی دریایی بد بنظر برسد و تصمیم نداشت این پایان را تأیید کند.

ریچارد اوکانر، مدیر اجرایی مؤسسه فیلم‌سازی که باید علت عدم استفاده از پایان‌بندی کانی را برای او توضیح می‌داد می‌‌گوید دغدغه اصلی دریاسالار این بود که نمی‌خواست دریک پیت در تصمیم برای مدفون نگه داشتن بیزانیوم نقشی داشته باشد.

«او فکر می‌کرد دریک پیت نماینده نیروی دریایی است و مدفون نگه داشتن بیزانیوم هم خواسته نیروی دریایی نبود. او می‌خواست این تصمیم را یک شهروند معمولی بگیرد، نه یک شخص نظامی.

اوکانر می‌افزاید در پایان‌بندی که کانی نوشته بود، دو شهروند غیرنظامی، یک دانشمند با بازی دیوید سلبی و رئیس او - شخصیت جدیدی که کانی خلق کرده بود - تصمیم می‌گیرند بیزانیوم را مدفون نگه دارند. از آن جا که فیلم‌نامه را تا آن زمان سه نفر (ادم کندی، اریک هیوز و لری مکمورتی نویسنده‌ی معروف کتاب lonesome dove ) سیزده بار بازنویسی کرده بودند تهیه کنندگان قصد نداشتند اجازه بدهند یک دریاسالار آن را به زور تغییر دهد.

بازنویسی فلیم‌نامه‌های هالیوود بر اساس خواست دریاسالارها + تصاویر // در حال ویرایش

اوکانر می‌‌گوید: برایم جالب بود.، اولین بار بود که شخصی غیر از نویسنده می‌‌خواست پایان و یا حتی قسمتی از فیلم‌نامه را بنویسد. به نظرم این نشان دهنده‌ی خودبینی دریاسالار بود که فکر می‌‌کرد فیلم‌نامه را آن طور که او نوشته بود، بازنویسی می‌کنیم. او چه دریاسالار باشد و چه نباشد اگر وزارت دفاع شروع به بازنویسی فیلم‌نامه‌ها کند و تعیین کند این نسخه‌ای است که فیلم‌ها باید براساس آن ساخته شود، ضربه سنگینی به جامعه هالیوود وارد می شود.

«او که هیچ‌گاه به من نگفت اگر آن طور که من پایان فیلم بازنویسی کردم آن را تغییر ندهید با شما همکاری نخواهیم کرد بنابراین من هم خیلی سیاستمدارانه از او تشکر کردم و گفتم که ممنون می شویم. با این وجود ما چندین نویسنده داشتیم و معتقد بودیم پایان اصلی فیلم مناسب‌تر و خلاقانه‌تر است.»

کانی یک سال پس از رد همکاری با Raise the Titanic، نیروی دریایی را ترک کرد و از سال 1981 تا 1995 ریاست کارخانه‌ی گودویل را بر عهده داشت. وی در سال 1999 فوت کرد.

همسر او، بورلی کانی، می‌‌گوید که به یاد نمی‌آورد همسرش پایان فیلم را بازنویسی کرده باشد اما به یاد دارد که رویکرد کانی نسبت به شغلش «خودت همه کارها را انجام بده» بوده است.

«نمی‌دانستم که پایان فیلم‌ را نوشته است، اما می‌‌دانم که به این فیلم علاقه‌مند بود. او در مسائلی دست داشت که علاقه‌ای بهشان نداشت. مواقعی که با هالیوود کار می‌‌کرد اغلب دچار مشکل می‌‌شد. او بیش از آن که کارمند هالیوود باشد افسر نیروی دریایی بود. می‌دانم که او اغلب از کارهایی که آن‌ها انجام می‌‌دادند، ناراضی بود. در مورد موضوعی با هم بحث می‌‌کردند و به توافق می‌‌رسیدند اما پس از آن استودیو کار دیگری انجام می‌‌داد.»

همچنین خانم کانی به یاد می‌‌آورد او رمانی که فیلم براساس آن ساخته شده بود را خوانده بود. او می‌‌گوید: پیش از آن که فیلم‌نامه به نیروی دریایی برسد رمان را خوانده بود و از آن لذت برد.

هنگامی که لیست تغییرات مورد نظر وزارت دفاع و وزارت خارجه آمریکا را نشان کلایو کراسلر - نویسنده رمان که فیلم بر اساس کتاب او ساخته شد - دادند، به شدت خشمگین شد. وی می‌گوید «اصلا نمی‌دانستم حین ساخت فیلم چه اتفاقاتی افتاده است. مسخره است. ارعاب است. اگر این کار را نکنی با تو همکاری نخواهیم کرد.

او که هفده رمان با شخصیت اصلی دریک پیت نوشته، معتقد است که دریاسالاران نیروی دریایی نباید پایان فیلم‌ها را بنویسند: «من فکر نمی‌کنم این کاری باشد که برای انجام آن حقوق می‌گیرند.»

جالب اینجا است که کراسلر و کانی، هر دو به فاصله یک سال از یک دبیرستان (دبیرستان آلهامبرا در کالیفرنیا) فارغ‌التحصیل شدند. البته کراسلر تا آن موقع از این ماجرا آگاهی نداشت. او به عنوان یکی کاشفان برتر کشتی‌های غرق شده در جهان چندین بار دریاسالار کانی را در دفتر کارش ملاقات کرده بود، اما در مورد فیلم با هم صحبت نکرده بودند.

کراسلر در ادامه گفت: او مثل یک گربه‌ی عجیب و غریب بود. من دو بار برای دریافت همکاری نیروی همکاری برای پیدا کردن کشتی‌های غرق شده با او صحبت کردم. هنگامی که به دفترش رفتم، مجبور شدم مانند یک کودک دبستانی که به اتاق مدیر وارد شده است، روی صندلی بنشینم. به جای آن که روی یک صندلی رو به روی میز بنشینم، مرا مجبور کرد که روی یک صندلی در انتهای میزی که رو به دیوار بود، بنشینم.

کراسلر از همه چیز فیلم جز موسیقی اش متنفر بود.

کراسلر در حالی که می‌‌خندید، گفت: آن قسمت‌هایی که آنها بخاطر نیروی دریایی تغییر دادند هیچ تأثیری بر کیفیت فیلم نداشت. تنها نکته مثبت فیلم موزیک آن بود. کارگردانی بسیار بد بود. فیلم‌نامه به هیچ وجه راضی‌کننده نبود. حتی تدوین هم ضعیف بود. بیشتر شبیه یک شوخی بود. به همین علت پس از آن حدود بیشتر از بیست سال هیچ رمانی را به هالیوود نفروختم.

کراسلر می‌‌گوید اکنون تنها در صورتی به هالیوود اجازه می‌دهد یکی از کتاب‌هایش را به فیلم برگردانند که تصمیم نهایی در مورد فیلم‌نامه، بازیگران و کارگردان با او باشد. می‌گوید بعد از دیدن تغییراتی که پنتاگون خواسته بود تهیه‌کنندگان روی فیلمنامه Raise the Titanicبه عمل بیاورند، نمی‌خواهد قسمت‌های بعدی دریک پیت هم این فرایندها را پشت سر بگذارند. او می‌‌گوید: علیه این کار خواهم جنگید.


ادامه دارد....

  • مشرق

کلیپ / کاش من هم پاکی شما را داشتم!!

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
متن نامه ی "جوانا فرانسیس" نویسنده و روزنامه نگار آمریکایی به زنان مسلمان لبنان


دانلود




خدمات متقابل پنتاگون و هالیوود/ حمایت مالی پنتاگون از هالیوود +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
داستانی از بزرگترین رسوایی در تعاملات نیروی دریایی ایالات متحده با هالیوود. این اولین و آخرین باری نبود که ارتش سعی کرد از طریق هالیوود پولی به جیب بزند.

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/3/3/587992_675.jpg
شواهد و قرائن نشان می‌دهند که هالیوود، صنعت فیلم‌سازی پرزرق و برق آمریکا، هنوز هم به عنوان یکی از اهداف اصلی نفوذ و دستکاری بسیاری از سازمان‌های دولتی آمریکا،‌ بالاخص سیا، مطرح است. اغلب مباحثی که در مورد تبلیغات سینمایی در جریان هستند به بحث در مورد گذشته‌ها می‌پردازند و در حالیکه تعدادی از کارشناسان امر توجهات را معطوف به روابط طولانی‌مدت و علنی هالیوود با پنتاگون نموده‌اند اما مطالب کمی در مورد تأثیرگذاری پنهانی بر هالیوود پس از واقعه 11 سپتامبر به رشته تحریر درآمده است. پیش از این 26 قسمت از فصل‌های کتاب «عملیات هالیوود» در مشرق ترجمه و منتشر شد. آنچه در ادامه می‌آید بخش بیست و هفتم از این کتاب است.

***

در صحنهای از فیلم «شمارش نهایی[1]»، هواپیمای تامکت F-14 از روی عرشهی USS Nimitz برخواست و به درون آسمان عصرگاهی پرواز کرد تا به چندین جت جنگندهو هواپیماهای تصویربردار دیگر بپیوندد. روی عرشه، اموری براون فرماندهی اسکادران هوایی نیروی دریایی با دقت اطلاعات برخاستن و فرود هر جت جنگنده را ثبت میکرد. به دستور نیروی دریایی، تهیهکنندههای فیلم میبایست ۴۱۲۵ دلار برای هر ساعت پرواز هواپیما برای فیلم پرداخت می کردند و کار فرمانده براون اطمینان حاصل کردن از ثبت دقیق مدت زمان پرواز بود.

نیروی دریایی امید زیادی به این فیلم داشت، که در آن کرک داگلاس نقش کاپیتان یک ناوهواپیمابر هستهای مدرن را ایفا میکرد که وارد تونل زمان شده و به روز قبل از حملهی ژاپنیها به پرل هاربر در دسامبر ۱۹۴۱ باز میگشت. نویسنده ی فیلمنامه توماس هانتر به نیروی دریایی وعدهی فیلمی را داده بود که بتوانند به آن افتخار کنند.

هانتر در نامهاش به نیروی دریایی برای درخواست همکاری برای تولید فیلم نوشته بود:«هدف ما ساختن فیلمی خوب و صادقانه است. من معتقدم که امروزه سینماروها مشتاق سرگرمیهای هیجانانگیز و آموزنده هستند. ما میخواهیم گردشی روی یکی از بزرگترین کشتیهای جهان برای مخاطبین ترتیب داده و به آنها نشان بدهیم چطور ۵۰۰۰ نیرو میتوانند با هر چالشی که طی بحران با آن روبرو میشوند، مقابله کنند. من فکر میکنم فرمول زمان ما، که به پیشنهاد نیروی دریایی در حال تبدیل شدن به یک حکایت مدرن دربارهی نیروی دریایی است، خواهد توانست به این مهم دست یابد. طبیعتاً ما درک میکنیم که همچون تولیدات پیشین که با کمک نیروی دریایی ساخته شدهاند، متعهد خواهیم بود هزینهی تمام وسائل مورد استفاده را به نیروی دریایی بپردازیم. ما مطمئنیم که می توانیم فیلم عالی بسازیم که هم ماجراجوییای هیجان انگیز برای مردم بوده و هم برای جذب نیروی تفنگداران دریایی/نیروی دریایی مفید باشد.»

به نیروی دریایی ملحق شوید// در حال ویرایش

نیروی دریایی کمال همکاری را با فیلمسازها داشت، اما به جای جذب نیروهای جدید، بزرگترین رسوایی را در تاریخ همکاریاش با هالیوود تجربه کرد.

در سال ۱۹۸۳، یعنی سه سال پس از اکران فیلم، حرفهی درخشان فرمانده براون به عنوان یکی از خلبانهای برجسته‌ینیروی دریایی به خاطر اتهام دریافت رشوه از تولیدکنندگان فیلم نابود شد. وی متهم شد که در ازای دریافت رشوه، مدت زمان پرواز هواپیماهای تحت فرمانش روی عرشهی کشتی را کمتر از زمان واقعی گزارش کرده است.

براون به اتهام دریافت رشوه و همکاری در ارتکاب جرم محاکمه و به حداقل مجازات به خاطر گرفتن پول غیرقانونی محکوم شد.براون اتهامها را انکار کرد اما شواهد موجود حاکی از گناهکاری وی بودند. دادستان فدرال یادداشتی که براون به تهیهکننده فیلم پیتر داگلاس - پسر بازیگر اصلی فیلم - نوشته بود در دادگاه ارائه کرد که در آن براون به «هدیهای» اشاره کرده بود که از طریق واسطهای به خاطر کمک به پیتر داگلاس در رزرو هواپیما برای آوردن «غذای جوجه»دریافت کرده بود.

براون فقط هزینه ۳۲.۵ ساعت پرواز را از شرکت سینمایی دریافت کرد، اما نیروی دریایی ادعا میکرد که هواپیماهای Nimitz در حقیقت بیش از ۲۰۰ ساعت برای ساخت فیلم پرواز کردهاند، که به معنای نزدیک به ۷۰۰ هزار دلار سود برای تهیه کننده بود.در حقیقت دادستانها تلگرامی را پیدا کردند که در آن براون به تهیهکننده گفته بود شرکت میبایست هزینهی ۲۰۴ ساعت پرواز را پرداخت میکرده است.

به نیروی دریایی ملحق شوید// در حال ویرایش
ناو هواپیمابر USS Nimitz

براون ادعا کرد که از یادداشت و تلگرام او بد برداشت شده، و او صرفاً سعی داشته است برای این که تهیه کننده را مجبور به پرداخت ۳۴ هزار دلار بدهیاش به نیروی دریایی به خاطر هزینههای اجرایی کند با وی رفتاری سفت و سخت داشته باشد.اما هیئت منصفه توضیحات وی را نپذیرفت و براون را به قبول رشوه محکوم کرد. گرچه براون فقط به حبس تعلیقی و آزادی به قید وثیقه محکوم شد حرفهاش در نیروی دریایی از بین رفت. البته نیروی دریایی به او اجازه داد شش ماه دیگر در خدمت باقی بماند تا بتواند با تمام مزایا بازنشست شود.

پیتر داگلاس و شرکت تولیدیاش - Byrna Co - که مدعی علیهپرونده غیرنظامی جداگانهای بودند خارج از دادگاه با دولت توافق کرده و پذیرفتند ۴۹۹ هزار دلار به نیروی دریایی پرداخت کنند.دعاوی مطرح شده در دادگاه دربارهی مشارکت در جرم بین داگلاس و براون کمی پیش از حصول توافق بین طرفین رد شدند.

این حادثه علناً هیچ تأثیری در هالیوود، که چنین رسواییهایی در آن امری عادی است، نگذاشت. پیتر داگلاس چندین فیلم نه چندان مطرح دیگر مانند فلچ، با بازی شوی چیس در نقش گزارشگری دست و پاچلفتی، و فیلم something wicked this way comes را بر اساس رمانی از ری بردبری تولید کرد.

به نیروی دریایی ملحق شوید// در حال ویرایش

اما این رسوایی زندگی حرفهای براون را نابود کرد و تا به امروز از آن به عنوان بزرگترین رسوایی در تعاملات نیروی دریایی با هالیوود یاد میشود. البته جریان فرمانده براون اولین و آخرین باری نبود که کسی در ارتش سعی کرد پولی از طریق هالیوود به جیب بزند.

ده سال پس از محکومیت براون، سرگرد دیوید گورگی - افسری که از جانب ارتش برای نظارت بر تولید فیلم خطر واضح و حاضر[2] تعیین شده بود- از نقشهی یکی از سرهنگهای ارتش برای دریافت «کمک مالی» از یک شرکت تولیدی در ازای همکاریاش با تهیهکنندههای فیلم پرده برداشت.

به نیروی دریایی ملحق شوید// در حال ویرایش

پنتاگون به تهیهکنندهها اجازه میدهد به پایگاههای نظامی که فیلمبرداری در آنها انجام میشود کمک مالی کنند. اما این کمکهای مالی فقط باید به صورت داوطلبانه انجام بوده و نباید به اجبار درخواست شوند.

در سال ۱۹۹۳ پنتاگون تصمیم داشت به تهیهکنندههای فیلم خطر واضح و حاضر اجازه فیلمبرداری برخی صحنهها را در لوس آلامیتوس پایگاه هوایی ارتش در کالیفرنیای جنوبی بدهد که لشگر چهلم پیاده نظام ذخیرهدر آن مستقر بود.اما هنگامی که نمایندههای شرکت تولیدی به همراه سرگرد گورگی برای بازدید از لوکیشن به پایگاه رفتند، فرمانده ذخیرهی ارتش که مدیریت پایگاه را برعهده داشت به تهیهکنندهها گفت که اگر آنها به صندوق رفاهی پایگاه کمک مالی کنند، با آنها بیشتر همکاری خواهد کرد.

سرگرد گورگی گفت میزان پولی که سرهنگ درخواست کرد بیش از «پنج هزار دلار» بوده است، و افزود، «البته این مقدار احتمالاً نه فقط برای صندوق رفاهی بلکه برای بودجه عمومی پایگاه هم بود که به تشخیص فرمانده خرج میشود.او میخواست پول زیادی به تشخیص پایگاه به آن اهدا شود.که البته از نظر من چیزی بیش از نوعی اجبار و زورگیری نبود.»

گورگی متحیر شده بود.وی در گزارشی که درباره این واقعه به روسای خودش در پنتاگون نوشت گفت «طی مذاکرات و هماهنگی برای همکاری لوکیشن، عضو ارشد پایگاه به طور آشکار پول درخواست کرده بوده است.»

در ادامهی گزارش آمده بود که «طی مراحل پایانی کسب موافقت وزارت دفاع برای حمایت از تولید فیلم خطر واضح و حاضر، افسر پروژهی وزارت دفاع و نمایندههای شرکت تولید کننده فیلم برای هماهنگی برای استفاده از تأسیسات نظامی به تأسیسات نظامی محلی در کالیفرنیای جنوبی رفتند. در اواسط مذاکرات برای ترتیب فیلمبرداری در پایگاه، مشخص شد که مقام نظامی ارشد و نمایندهی پایگاه تا زمانی که نوعی اجاره پرداخت نشود اجازه استفاده از منابع پایگاه را نخواهد داد. این مقام حتی هنگامی که از تناقض درخواستش با راهبردهای وزارت دفاع و دیگر مقررات اخلاقی آگاه شد، همچنان بر دریافت کمک مالی برای پایگاه اصرار داشت.»

گورگی که به عنوان یک سرگرد مقام پایینتری داشت در موقعیت ناخوشایندی قرار گرفته بود؛ مجبور بود در مقابل افسر بلندمرتبهتری ایستاده و به او بگوید که درخواستش نامناسب و غیراخلاقی است.

گورگی از ناراحتی خودش تعریف میکند که «من فقط یک سرگرد بودم که باید با یک سرهنگ تمام برخورد میکردم. کار آسانی نیست اما نباید کوتاه بیایید. و من مجبور بودم اطمینان حاصل کنم که او مقررات را درک کرده است.»

و گورگی آماده بود هرکاری که لازم بود، تا حد شکایت کردن از سرهنگ، انجام بدهد. اما هنگامی که سرهنگ دریافت سرگرد کاملاً جدی است از خطر اقدام قانونی - و احتمالاً دادگاه نظامی - اجتناب شد.

گورگی میگوید «من خیلی روشن و واضح به او فهماندم که هیچ پولی در ازای خدمات پرداخت نخواهد شد و نگذاشتم به دردسر بیفتد.»

وی در گزارش خود نوشت «به واسطه مداخله ستاد ارشد که اجازهی همکاری را به خاطر مزایای احتمالی برای وزارت دفاع و همچنین پایگاه محلی صادر کرد، خطر پیگیری از طریق قانون جزای عمومی نظامی اجتناب شد.»

گورگی در گزارش رسمی خود به توضیح خطرات چنین موقعیتی پرداخت، از جمله احتمال این که تهیهکنندگان به خاطر برداشت منفی و برخورد ناخوشایند از توافق خود با ارتش صرفنظر کرده و فیلم را بدون حمایت ارتش تولید کنند.

«هر راهحلی برای این موقعیت با دشواریهای زیاد و احتمال از دست رفتن حمایت و همکاری همراه خواهد بود.هنگامی که فرماندهی در مییابد تصمیم نهایی درباره همکاری یا عدم همکاری نظامی محلی با تولید فیلم بر عهده وی است، افسر ناظر وزارت دفاع باید روی امانتداری، منصف و دوراندیش بودن فرمانده تکیه کند. با این که قوانین درباره نحوهی جبران حمایت نظامی از تولید فیلم کاملاً واضح هستند - شرکت تهیهکننده باید فقط هزینههایی را بپزدازد که مخارج اضافی برای دولت محسوب میشوند- افسر ناظر وزارت دفاع هنگامی که با احتمال درخواست کمکمالی از تهیهکنندگان مواجه میشود در معرض خطر قرار می گیرد. افسر ناظر باید کاری کند که تهیه کنندگان حس نکنند مجبور به ارائه کمک مالی برای به دست آوردن حمایت ارتش هستند. وی میتواند محدودیتی برای کمکهای مالی پیشنهاد بدهد اما توصیه میشود که طور کلی وارد مذاکراتی درباره چنین کمکهایی نشود.»

در انتها هیچ کمک مالی در ازای همکاری ارتش انجام نشد و مسئله با خوبی و خوشی حل شد: اتهامی علیه سرهنگ مطرح نگردید و مهمتر از همه - از نظر ارتش - این واقعه به رسانهها کشیده نشد.

گورگی می گوید «در نهایت موضوع با جلب رضایت طرفین حل شد.»

پس از این که فیلمبرداری به پایان رسید، تهیه کنندگان به طور داوطلبانه ۵۰۰۰ دلار به صندوق رفاهی پایگاه کمک کردند.

به گفتهی گورگی، تهیهکنندگان هالیوودی در تعاملات خود با نیروی دریایی، نیروی هوایی و تفنگداران نیروی دریایی با مشکلات مشابهی مواجه شدهاند: «اگر با بخشهای دیگر صحبت کنید متوجه میشوید که آنها هم با موقعیتهای مشابهی روبرو میشوند.»

اما مشکلات گورگی هنوز تمام نشده بود. پس از این که تهیهکنندگان موافقت پنتاگون را جلب کردند، لوکیشن ساخت فیلم را به همراه سه هلیکوپتر شاهین سیاه و خدمهی آنها به مکزیک منتقل نمودند و گورگی بار دیگر با مشکلی مواجه شد که برای ارتش شرمساری به بار آورد.

به نیروی دریایی ملحق شوید// در حال ویرایش
هلیکوپتر شاهین سیاه

سه هلیکوپتر شاهین سیاه ارتش آمریکا به ساختمان تجاری پانزده طبقهای در خالاپای مکزیک نزدیک شدند و خلبانهای آمریکایی مدت کوتاهی هلیکوپترهای خود را بیرون پنتهاوسی که کارمندهای خانم فیلم خطر واضح و حاضر در آن مستقر بودند معلق نگه داشتند. کارکنان جوان و جذابی که درون دفتر مشغول کار بودند با حیرت به هلیکوپترهای نظامی پیشرفته و پر سروصدایی که چند متر آن طرفتر در هوا معلق بودند نگاه میکردند. چند تن از زنان جوان به سمت پنجرهها رفتند تا بهتر بتوانند منظره را ببینند.

هلیکوپترها و خدمهی آنها به تازگی فیلمبرداری صحنههای آن روز را به پایان رسانده بودند، اما به جای بازگشت به لانههای مقرر خود در ورا کروز، بدون اجازه از مسیر خود منحرف شده و به سمت دفتر شرکت رفتند. چند تن از بدلکارهای فیلم که سوار یکی از هلیکوپترها بودند ایدهی خندهداری به ذهنشان رسیده بود و به نوعی هر سه خلبان و خدمهی هلیکوپترها را هم با خود همراه کرده بودند.

دو تن از بدلکارها و سرگروه خدمهها از هلیکوپتر آویزان شده و پلاکاردی را که روی آن نوشته شده بود «سینههای خود را به ما نشان دهید» برای کارمندهای خانم درون دفتر به اهتزاز درآوردند.

تمامی نفرات هلیکوپتر کلی به شوخی خودشان خندیدند. اما وقتی هلیکوپترها به لانه‌‌ی خود در ورا کروز برگشتند متوجه شدند کسی از آنها شکایت کرده و قرار است تحقیقاتی درباره این موضوع صورت بگیرد.

خدمهی فیلمبرداری در فوریه ۱۹۹۴ به مکزیک رفتند تا صحنههایی از فیلم را، که اقتباسی از رمان تام کلنسی درباره عملیات محرمانه سازمان سیا علیه قاچاقچیهای کلمبیایی بود، فیلمبرداری کنند. قرار بود از لوکیشنهای مکزیک برای صحنههای کلمبیا هم استفاده شود و تهیهکنندههای فیلم وزارت دفاع را متقاعد کرده بودند که هلیکوپترها را برای انجام فیلمبرداری به مکزیک بفرستد.

پنتاگون به سختی موافقت دولت مکزیک را برای حضور سه هلیکوپتر نظامی مسلح در قلمرو مکزیک جلب کرده بود.در یکی از ایالتهای نزدیک ناآرامی جریان داشت - انقلابیون چند نفر را گروگان گرفته بودند - و دولت مکزیک نگران بود که مبادا حضور هلیکوپترهای نظامی آمریکا در منطقه باعث هراس و وحشت مردم شود.

میس نیوفلد تهیهکنندهی فیلم میگوید «مشکل اصلی به خاطر انقلاب در حال وقوع در منطقه بود. یعنی ممکن بود یکی از خبرنگارهای مکزیکی گزارشی چاپ کند مبنی بر این که آمریکا در حال فرستادن نیرو به مکزیک است.»

سرانجام بعد از رد و بدل کردن تلگرافهای فراوان بین مقامات آمریکایی و مکزیکی، پنتاگون اجازه اعزام هلیکوپتر به منطقه را یافت. اما اکنون این حرکت احمقانه ممکن بود بحران بینالمللی را موجب شود. سرگرد گورگی افسر روابط عمومی فیلم با عجله به دفتر تولید فیلم رفت تا از خانم های کارمند عذرخواهی کند.

سرگرد گورگی در گزارش خود دربارهی آنچه «رفتار نامناسب ارتش حین همکاری با تولید فیلم» نامید مینویسد که با شتاب به دفتر شرکت رفته و با «تک تک خانمهای تیم اجرایی ملاقات کردم تا دریابم آیا این حرکت به کسی برخورده است یا نه. هیچ یک چنین احساسی نداشتند.» مهمتر از همه، وی میخواست بفهمد آیا عکسی از هلیکوپترها و پلاکارد توهین آمیز گرفته شده است یا نه.

گورگی در گزارش خود نوشت‌ «اطمینان حاصل شد که هیچ عکسی از هلیکوپترها طی پروازشان گرفته نشده است.» که اتفاق خوشیمنی برای ارتش و خدمهی هلیکوپترها بود. عدم وجود عکس به این معنا بود که هیچ مقالهی شرمآوری هم نوشته نخواهد شد.

160th Special Operations Aviation Regiment (هنگ هوابرد عملیات ویژه ۱۶۰) ارتش آمریکا واقع در فورت برگ در کارولینای شمالی - پایگاه اصلی شاهینهای سیاه - مسئولیت تحقیق درباره این اتفاق را برعهده گرفت. سرهنگ دوم کنت مک گراو، افسر مسئول روابط عمومی در فورت برگ، در گزارش رسمی خود نوشت «نتایج تحقیقات نشان میدهد که اعضای گروه فیلمبرداری که سوار هلیکوپتر 160th MH-60 بودند مسببان اصلی حادثه هستند.»

با این که این موضوع نشان میداد پلاکارد توهین آمیز چطور به کارکنان خانم گروه فیلمبرداری نشان داده شده بود، معلوم نبود چطور خلبان هر سه هلیکوتر از مسیر پرواز خود منحرف شده و شاهینهای سیاه خود را بیرون پنجرههای طبقه پانزدهم ساختمان به پرواز درآوردهاند.

در نهایت فقط یک سرباز -سرگروه خدمه که به آویزان کردن پلاکارد توهین آمیز کمک کرده بود -توبیخ شد. طبق گزارش سرگرد گورگی «افسر فرمانده سرباز مورد نظر اقدامات تنبیهی مناسب را انجام داد.»

به نیروی دریایی ملحق شوید// در حال ویرایش

برخی از تهیهکنندگان، مانند تهیه کنندگان فیلمهایی همچون خطر واضح و حاضر و سقوط شاهین سیاه، میتوانند پنتاگون را متقاعد به فرستادن ادوات نظامی به کشورهای خارجی کنند تا از آنها در لوکیشنهای خارجی استفاده شود.اما تهیهکنندگانی که قادر به جلب همکاری پنتاگون نمیشوند اغلب مجبور میشوند از کشور خارج شده و تجهیزات نظامی موردنظر خود را جای دیگری بیابند. این موضوع نه تنها به افزایش مشکل «فیلمهای فراری» و از بین رفتن فرصتهای شغلی برای آمریکاییها منجر میشود، بلکه تهیهکنندههای درمانده را در خطر زندانی شدن نیز قرار میدهد.

تهیهکنندههای فیلم «صبح به خیر ویتنام»- با بازی رابین ویلیامز در نقش دی.جی(مجری) سر و زبان دار نیروی هوایی در ویتنام - برای دریافت کمک به سراغ پنتاگون نرفتند زیرا میدانستند با آنها همکاری نخواهد شد.

به نیروی دریایی ملحق شوید// در حال ویرایش

یک منبع آگاه در بین تهیهکنندگان فیلم، که توسط یکی از شرکتهای زیرمجموعه دیزنی به نام Touchestone Pictures تولید شده بود، میگوید «ما درخواست همکاری نظامی نکردیم. فکر میکردیم فیلمنامه ضد ارتش قلمداد خواهد شد بنابراین سراغش هم نرفتیم.»

فیلم در تایلند فیلمبرداری شد و گروه در ازای رشوهای کوچک تمامی کمکهای مورد نیاز خود را از نیروی هوایی تایلند دریافت کردند.

این منبع آگاه میگوید «همهی کارها به صورت زیرمیزی انجام شد. دو راه برای انجام کارها هست: رسمی و غیررسمی.ما هلیکوپترهای آمریکایی زیادی از آنها گرفتیم.اما در عوض باید پولی به ارتش پرداخت میکردیم.البته انجام چنین کاری به هیچوجه سیاست دیزنی نیست.»

و در حقیقت رشوه دادن به مقامات خارجی از شش سال پیش، یعنی از زمان تصویب لایحه منع فسادگری در تعاملات خارجی در سال ۱۹۷۷، غیرقانونی اعلام شده بود.



[1]. final countdown

[2]. clear and present danger

  • مشرق

خدمات متقابل پنتاگون و هالیوود/ کلاه‌برداری از ارتش برای فیلم‌های سینمایی +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
یک گروهبان سابق ارتش آمریکا، یک کاپیتان ذخیره سابق ارتش و دوستشان که علاقه زیادی به مسائل نظامی داشت پس از پایان خدمت حرفه‌ی موفقی در زمینه‌ی بدل‌کاری، مشاور فنی و تدارکات فیلم برای خود دست و پا کردند؛ این موضوع داستان جذابی برای ساخت یک فیلم به نظر می‌رسد. اما این ماجرای یک فیلم نیست، اگر هم بود پنتاگون به ساخت آن کمک نمی‌کرد چون پایان خوشی ندارد.
شواهد و قرائن نشان می‌دهند که هالیوود، صنعت فیلم‌سازی پرزرق و برق آمریکا، هنوز هم به عنوان یکی از اهداف اصلی نفوذ و دستکاری بسیاری از سازمان‌های دولتی آمریکا،‌ بالاخص سیا، مطرح است. اغلب مباحثی که در مورد تبلیغات سینمایی در جریان هستند به بحث در مورد گذشته‌ها می‌پردازند و در حالیکه تعدادی از کارشناسان امر توجهات را معطوف به روابط طولانی‌مدت و علنی هالیوود با پنتاگون نموده‌اند اما مطالب کمی در مورد تأثیرگذاری پنهانی بر هالیوود پس از واقعه 11 سپتامبر به رشته تحریر درآمده است. پیش از این 27 قسمت از فصل‌های کتاب «عملیات هالیوود» در مشرق ترجمه و منتشر شد. آنچه در ادامه می‌آید بخش بیست و هشتم از این کتاب است.
کلاه‌برداری از ارتش برای فیلم‌های سینمایی + تصاویر // در حال ویرایش

***
یک گروهبان سابق ارتش آمریکا، یک کاپیتان ذخیره سابق ارتش و دوستشان که علاقه زیادی به مسائل نظامی داشت پس از پایان خدمت حرفهی موفقی در زمینهی بدلکاری، مشاور فنی و تدارکات فیلم برای خود دست و پا کردند؛ این موضوع داستان جذابی برای ساخت یک فیلم به نظر میرسد. اما این ماجرای یک فیلم نیست، اگر هم بود پنتاگون به ساخت آن کمک نمیکرد چون پایان خوشی ندارد.

کاپیتان استیو گوین، بازیگر پاره وقتی که در سال ۱۹۹۹ نقش کوچکی در فیلم «دختر ژنرال» ایفا کرده بود، به شانزده مورد جعل مدارک نظامی به منظور به دست آوردن غیرقانونی مسلسل و تجهیزات نظامی برای شرکتهای فیلمسازی متهم شد و در مارس ۲۰۰۳ خود را به مأمورین FBIتسلیم کرد.

کلاه‌برداری از ارتش برای فیلم‌های سینمایی + تصاویر // در حال ویرایش

گروهبان ماتیو رابرت اندرسون به اتهام مشابهی در ۱۴ می ۲۰۰۳ بازداشت شد، و دوستشان جارد جفری چندلر که علیرغم ادعایش هرگز در ارتش خدمت نکرده بود یکی از دیگر خواندههای پرونده است.

هر سه نفر در دستهی ذخیره ۶۹۷ام ارتش خدمت کرده بودند؛ این واحد که اکنون منحل شده است در حکم دبیرخانهی موقتی عمل میکرد و کارمند دفتری در اختیار فرماندهی عملیات ویژه جنوب میگذاشت که اکنون در پورتوریکو مستقر است. گوین افسر فرمانده، اندرسون گروهبان تدارکات، و طبق شهادت هنری بالارد مأمور ویژهی FBIکه از طرف واحد تحقیقات جنایی ارتش روی پرونده کار میکرد، چندلر به ادعای خودش یک گروهبان بوده، اما هیچگاه به طور قانونی اجازه حضور در ارتش چه جزو نیروهای فعال یا ذخیره را نداشته است.

بالارد، کاپیتان سابق ارتش که دربارهی بیش از سی مورد کلاهبرداری از ارتش تحقیق کرده است، در شهادت خود گفت که مدعیٌ‌علیههای پرونده با استفاده از دستور تحصیل نظامی جعلی و با ادعای این که تسلیحات را برای انجام آموزش مبارزه با قاچاق مواد مخدر و مبارزه با تروریسم نیاز دارند، مسلسلها را از تولیدکنندگان دارای مجوز به دست میآوردند.

طبق شهادت بالارد، که ضمیمه شکایت بود، مدعی علیههای پرونده حداقل یک بار «مأموریت رزمی غیرمجاز انجام دادند که توسط دوستان هالیوودی گوین فیلمبرداری شده بود.»

واحد ۶۹۷ام فقط یک دفتر کوچک با دو اتاق در زرادخانهی گارد ملی واقع در بربنک داشتند. ارتش به آنها اجازه گرفتن اسلحه یا انجام هیچگونه تمرین مسلحانهای را نمیداد.

بالارد در شهادت خود گفت «مقامات بالاتر به واحد ذخیرهای که گوین، آندرسون و چندلر اعضای آن بودند فقط اجازهی تأمین پرسنل برای انجام کارهای دفتری را داده بودند. این واحد اجازهی تملک یا تمرین با اسلحه، کسب مایملک نظامی یا عمل کردن به عنوان واحد نظامی به هرمنظور دیگری را نداشت.»

سه سال پیش، فرماندهی تحقیقات جنایی (CID) ارتش تحقیقاتی را درباره فعالیتهای واحد ۶۹۷ انجام داد.

بالارد در شهادتنامه خود مینویسد «اوایل سال ۲۰۰۰ ماتیو مک گرودر مأمور ویژهی تحقیقات جنایی با من تماس گرفت و گفت اسنادی به دست آورده است که توسط گوین، اندرسون و چندلر امضا شدهاند و نشان می‌دهند که آنها اعضای واحد ۶۹۷ بوده و از اسناد و سربرگهای نظامی جعلی برای تحصیل مایملک (مازاد نظامی) استفاده کردهاند، کارتهای شناسایی نظامی جعلی خلق، استفاده یا حمل کردهاند، و از سربرگ و اسناد نظامی جعلی برای تحصیل تفنگهای گلولهای تهاجمی مانند مسلسل، به منظور آموزش نظامی غیرقانونی و استفاده شخصی در جهت فعالیتهای خود در شرکت تدارکاتی برای صنعت فیلمسازی، استفاده کردهاند.»

طبق متن کیفرخواست، گوین «به طور غیرقانونی» دهها مسلسل از جمله ده M-16، یک یوزی ۹ میلیمتری، یک AK-47 مدل روسی، دو تیربار MP5SDبا صداخفهکن، یک تفنگ تهاجمی G36KE، یک سلاح کمری Zavasta M61J Scorpion و تعداد زیادی سلاح نیمهاتوماتیک سبک تیم ضربت در اختیار داشته یا «کمک، همکاری، مشاوره و تحریک» در تحصیل آنها کرده است.

کلاه‌برداری از ارتش برای فیلم‌های سینمایی + تصاویر // در حال ویرایشکلاه‌برداری از ارتش برای فیلم‌های سینمایی + تصاویر // در حال ویرایشکلاه‌برداری از ارتش برای فیلم‌های سینمایی + تصاویر // در حال ویرایش
کلاه‌برداری از ارتش برای فیلم‌های سینمایی + تصاویر // در حال ویرایشکلاه‌برداری از ارتش برای فیلم‌های سینمایی + تصاویر // در حال ویرایش

گوین، آندرسون و چندلر همچنین متهم به استفاده از مجوز و کدهای تحصیل نظامی مسروقه برای به دست آوردن تجهیزات نظامی مازاد از جمله کلاهخودهایKevlar، چتر نجات، رادیوهای قابل حمل، جلیقه ضدگلوله، کوله پشتی، جیره غذایی، کیسه خواب، رادیوهای ماشینبر تاکتیکی، پیشرانه برای غواصی، بلوکهای مصنوعی مواد منفجره C-4، فتیله، و کنترل از راه دور بودند. آنها ظاهراً این تجهیزات را از دفتر Defense Marketing Reutilization Office (دفتر استفادهی مجدد وزارت دفاع) به دست آورده بودند که تجهیزات نظامی مازاد را در اختیار واحدهای ذخیره می‌گذارد.

گوین، اندرسون و چندلر از طریق این کلاهبرداری به چیزی که صنعت فیلمسازی به آن نیاز دارد - یعنی تسلیحات و تجهیزات نظامی واقعی - دسترسی پیدا کرده و سپس آنها را با سود بسیار زیادی به این صنعت اجاره میدادند.

تهیهکنندگانی که موافقت وزارت دفاع را کسب کنند میتوانند تمامی تسلیحات و تجهیزات نظامی مورد نیاز برای فیلم را با هزینه پایین یا به طور رایگان از ارتش دریافت کنند.

اما تهیهکنندههایی که فیلمهایی میسازند که مورد تأیید پنتاگون نیست - ماننددختر ژنرال که به تجاوز و قتل در یک پایگاه نظامی میپردازد - باید تجهیزات نظامی را از طریق دیگری به دست بیاورند. آنها یا باید تجهیزات را خودشان بسازند یا تسلیحات و تجهیزات نظامی را به قیمت بسیار گزافی از چندین شرکت تدارکات هالیوودی کرایه کنند.

گوین، اندرسون و چندلر شرکتی در یک مجموعهی تدارکاتی به نام Gibbons Ltd در بربنک تأسیس کردند که مالک آن، مایک گیبونز، دلال اسلحه و عرضهکننده بزرگ تسلیحات و تجهیزات نظامی به شرکتهای فیلمسازی است.

مدعی علیههای پرونده شرکت کرایه تجهیزات خود را SWAG نامیدند، مخفف Special Warfare Advisory Group. نکتهی جالب توجه این است که Swagاصطلاحی برای اجناس مسروقه نیز هست و در گویش عامه، به معنای چیزی است که بدون استفاده از اسلحه دزدیده شده باشد.

در سپتامبر ۱۹۹۹ واحد تحقیقات ارتش درباره فعالیتهای SWAGتحقیقاتی انجام دادند. اندرسون بیانیهی مکتوبی به آنها داد که بالارد در شهادتنامهاش به طور خلاصه به آن اشاره نمود: «اندرسون گفت که او، گوین و چندلر در اوایل سال ۱۹۹۸ شرکت Special Warfare Advisory Group را تأسیس کردهاند. گوین، اندرسون و چندلر تجهیزات نظامی به دست آوردند که به فیلمها و برنامههای تلویزیونی کرایه میدادند و سود آن را به طور مساوی تقسیم میکردند.»

گیبونز جایی در انبار خود به مدعی علیهها داد تا ادوات نظامی مازاد خود - غیر از مسلسل‌‌ها - را به تهیه کنندگان فیلم اجاره بدهند و طبق کیفرخواست، گوین از اسناد نظامی جعلی استفاده کرد تا گیبونز را متقاعد کند شش مسلسل - از جمله دو مدل paratroop M249s، دو مدل استاندارد M249 و دو MAG 58 - را که قانوناً متعلق به شرکت گیبونز بودند به آنها بفروشد.

کلاه‌برداری از ارتش برای فیلم‌های سینمایی + تصاویر // در حال ویرایش
کلاه‌برداری از ارتش برای فیلم‌های سینمایی + تصاویر // در حال ویرایش

طبق متن کیفرخواست، گوین «تعمداً گواهی کتبی جعلی را به منظور فریب (گیبونز) در رابطه با قانونی بودن فروش چنین تسلیحاتی تهیه کرد، که در آن ادعا کرده بود از سوی وزارت دفاع ایالات متحده اجازه ابتیاع چنین تسلیحاتی را برای آزمایش، ارزیابی و آموزش نیروهای ذخیرهی ارتش ایالات متحده دارد.»

مایک گیبونز مالک انباری که مقر کسب و کار کرایهی مدعی علیهها، که اکنون از بین رفته، در آن قرار داشت جزو خواندههای پرونده یا متهم به کار خلافی نیست. گیبونز از اظهارنظر خودداری کرده است.

گوین هرگونه اتهامی را انکار، و در مصاحبهی تلفنی کوتاهی در می ۲۰۰۳ اتهامها را «مسخره و نادرست» توصیف کرد.

اندرسون، گروهبان سابق نیروهای ویژه که در عملیات طوفان صحرا جنگیده بود در سال ۱۹۹۱ به هنگام بازگشت از کویت به آمریکا در حال قاچاق چندین سلاح به غنیمت گرفته شدهی عراقی - شامل یک سلاح اتوماتیک سوئدی - به خاک این کشور دستگیر و از خدمت ترخیص شده بود. از آن زمان در فیلمهای بسیاری در نقش بازیگر و بدلکار ظاهر شده، و به عنوان مدیر تدارکات در فیلمهایی مانند «مشت خونین ۵»، «بستری از بیگانهها» و «خطرناک» کار کرده بود. اندرسون هم از اظهارنظر خودداری کرده است.

احتمالاً در بین این سه نفر چندلر بیش از همه در هالیوود شناخته شده بود. او نقشهای کوچکی در فیلمهای زیادی ایفا کرده و دوست قدیمی جان میلیون نویسنده/کارگردان بود که توصیهی او را در هالیوود به عنوان مرد جوان باهوشی که اطلاعات زیادی درباره مسائل نظامی دارد کرده بود.چندی نگذشته بود که چندلر به عنوان مشاور فنی نظامی و متخصص تسلیحات در فیلمهای پرهزینهی هالیوودی مشغول به کار شد. در سال ۱۹۹۴ میس نیوفلد، تهیه کنندهی هالیوودی، چندلر را به خاطر رزومهی نظامی تحسینبرانگیزش به عنوان مشاور فنی نظامی فیلم «خطر واضح و حاضر» استخدام کرد.

چندلر در چندین فیلم دیگر مانند XXX، «دختر ژنرال»، «سرباز» و «عملیات دامبو دراپ» به عنوان مشاور نظامی، مشاور تسلیحات یا مسئول تسلیحات فعالیت کرد و در رزومهای که برای هر پروژه ارائه کرد ادعا کرد که گروهبان ذخیرهی ارتش بوده است.

کلاه‌برداری از ارتش برای فیلم‌های سینمایی + تصاویر // در حال ویرایش

اما طبق کیفرخواست جنایی، این رزومه تقلبی بود؛ بعدها مشخص شد که چندلر هرگز در ارتش منظم فعالیت نکرده و در نتیجه به خاطر عدم حضورش در ارتش از نظر قانونی حق عضویت در ارتش ذخیره را نداشت.

بالارد در شهادت خودش نوشت «هیچ مدرکی مبنی بر این که چندلر از آموزشهای اولیه برخوردار شده باشد وجود نداشت.بنابراین من نتیجه گرفتم که چندلر هنگامی که به تحصیل یا استفاده از مایملک نظامی مشغول بود ارتباط مشروعی با ارتش نداشت و هویت ادعایی و تسلیحات به دست آمده از طریق استفاده از اسناد نظامی جعلی بوده است.»

چندلر نیز حاضر به اظهارنظر نشد. وی در مصاحبهی تلفنی کوتاهی در می ۲۰۰۳ گفت «من واقعاً نمیتوانم در این باره صحبت کنم. دوست دارم بیشتر کمک کنم اما در حال حاضر امکانپذیر نیست.»

کیفرخواست جنایی حاوی جزئیات زیادی دربارهی این که تسلیحات و تجهیزات به دست آمده در چه فیلمهایی استفاده شدند نیست. تنها نمونهی مشخص ذکر شده در کیفرخواست مربوط به جعبه ابزار مکانیکی نظامی بود که گوین ظاهراً با استفاده از اسناد جعلی به دست آورده و سپس در سال ۱۹۹۷ در ازای ۲۰۰ دلار در هفته به تهیهکنندگان فیلم نیروی دریایی مک هیل (McHales Navy) اجاره داد. در عنوانبندی فیلم نامی از گوین برده نشده است اما بالارد در شهادتنامهاش ادعا میکند که وی مدیر تدارکات فیلم بوده است.

کلاه‌برداری از ارتش برای فیلم‌های سینمایی + تصاویر // در حال ویرایش

گوین همچنین به جعل مدرک نظامی برای کسب مجوز حمل پنهان سلاح نیز متهم است. طبق کیفرخواست، وی در سال ۱۹۹۵ به دپارتمان پلیس گلندیل گفت که برای «انجام وظایف رسمیاش به عنوان پیک در عملیات مقابله با مواد مخدر واحد ۶۹۷» به مجوز حمل پنهان سلاح نیاز دارد که طبق کیفرخواست این ادعا هم نادرست بود.

بر اساس کیفرخواست جنایی، چندلر و گوین حتی سر دپارتمان قضایی کالیفرنیا هم کلاه گذاشته و آنها را متقاعد کردند «مجوز ایالتی برای حمل سلاح تهاجمی به منظور استفاده در فعالیتهای خود به عنوان تدارکچی تسلیحات برای شرکتهای فیلمسازی» برای آنها صادر کند.

اما همه فریب کلاهبرداری آنها را نخوردند. پس از این که تحقیقات CID شواهد بیشتری دربارهی رفتار نامناسب ادعایی به دست آورد، ارتش در ۳ می سال ۲۰۰۰ واحد ذخیرهی ۶۹۷ را منحل کرد. چندی بعد، مسئولین دفتر ارتباطات سینمایی تفنگداران دریایی به تولیدکنندگان فیلم گفتند که با هیچ فیلم یا برنامهی تلویزیونی که چندلر در آن حضور داشته باشد همکاری نخواهند کرد.

مت مورگان سرگرد تفنگداران دریایی، که آن زمان رئیس دفتر ارتباطات سینمایی در وستوود بود، در مصاحبهای در سال ۲۰۰۰ گفت «تفنگداران دریایی هیچ علاقهای به همکاری با فیلمی که مشاور نظامیاش شخصی مانند جارد چندلر بوده و چنین ادعاهای نادرستی مطرح کرده باشد، ندارد.» مورگان اکنون مدیر دفتر روابط عمومی واحد جدید التأسیس ضدتروریسم تفنگداران دریایی است.

مورگان میگوید در سال ۲۰۰۱، تهیهکنندگان فیلم «پشت خطوط دشمن» از تفنگداران دریایی خواستند در ساخت فیلم همکاری کند. اما هنگامی که مورگان متوجه شد چندلر هم در بین عوامل فیلم حضور دارد به تهیهکنندگان گفت باید از خیر همکاری با تفنگداران بگذرند.

مورگان میگوید: «آنها به من گفتند جارد چندلر هم با ما کار میکند و میخواهد این اسلحهها را روی هواپیمای شما نصب کند. و من هم گفتم به هیچوجه نمی توانم بگذارم کسی که در حال حاضر چندین آژانس دولتی درباره او تحقیق میکنند به یک هواپیمای درحال پرواز نزدیک شود.چطور میتوانم به او اعتماد کنم؟ اکنون که از جریان مطلع هستم به عنوان افسر ناظر پروژه مسئول اقدامات او خواهم بود. برای همین است که ما نمیخواهیم ارتباطی با او داشته باشیم. او خودش را به عنوان یک سرباز نیروهای ویژه واجد شرایط با مهارتهای متعدد جا زده است. اما هرگز در ارتش حضور نداشته، و هیچوقت آموزش اولیهی نظامی دریافت نکرده است. در شرایط کنونی چنین حرکتی، که فردی بخواهد چنین ادعای خلاف واقعیداشته باشد کاملاً غیرقابل باور و نابخشودنی است. خیلی غمانگیز است.»

ضمیمه

در اکتبر ۲۰۰۳ گوین به جرم خود مبنی بر جعل مدارک نظامی برای تحصیل غیرقانونی تسلیحات و تجهیزات از تأسیسات ارتش آمریکا اقرار کرد. او به اشد مجازات، یعنی سی و سه سال زندان و یک میلیون دلار جریمه، محکوم شد.

در ۲۶ ژانویه ۲۰۰۴ اندرسون هم به ساخت و تملک غیرقانونی مهر رسمی اقرار نمود.


  • مشرق

خدمات متقابل پنتگون و هالیوود/ ماجرای نزاع کلینت ایستوود با پنتاگون +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
تفنگداران‌دریایی کمال‌همکاری را در ساخت فیلم جدید ایستوود یعنی Heartbreak Ridge به عمل آورده بودند اما پس از این که ایستوود نسخه‌ی نهایی را در پنتاگون پخش کرد، وزارت دفاع حمایتش از فیلم را پس گرفت. رابرت سیمز معاون روابط عمومی وزیر دفاع ایستوود را به نادیده گرفتن وعده‌اش برای تغییر چند صحنه طبق نظر وزارت متهم کرد. کلینت ایستوود خیلی عصبانی شد.
شواهد و قرائن نشان می‌دهند که هالیوود، صنعت فیلم‌سازی پرزرق و برق آمریکا، هنوز هم به عنوان یکی از اهداف اصلی نفوذ و دستکاری بسیاری از سازمان‌های دولتی آمریکا،‌ بالاخص سیا، مطرح است. اغلب مباحثی که در مورد تبلیغات سینمایی در جریان هستند به بحث در مورد گذشته‌ها می‌پردازند و در حالیکه تعدادی از کارشناسان امر توجهات را معطوف به روابط طولانی‌مدت و علنی هالیوود با پنتاگون نموده‌اند اما مطالب کمی در مورد تأثیرگذاری پنهانی بر هالیوود پس از واقعه 11 سپتامبر به رشته تحریر درآمده است. پیش از این 28 قسمت از فصل‌های کتاب «عملیات هالیوود» در مشرق ترجمه و منتشر شد. آنچه در ادامه می‌آید بخش بیست و نهم از این کتاب است.
ماجرای نزاع کلینت ایستوود با پنتاگون + تصاویر
***
کلینت ایستوود خیلی عصبانی بود. تفنگداران دریایی کمال همکاری را در ساخت فیلم جدید وی یعنی Heartbreak Ridgeبه عمل آورده بودند اما پس از این که ایستوود نسخهی نهایی را در پنتاگون پخش کرد، وزارت دفاع حمایتش از فیلم را پس گرفت. رابرت سیمز معاون روابط عمومی وزیر دفاع ایستوود را به نادیده گرفتن وعدهاش برای تغییر چند صحنه طبق نظر وزارت متهم کرد.

بنابراین اکنون وزارت دفاع تصمیم نداشت به ایستوود اجازه بدهد که فیلم را در پایگاههای نظامی به نمایش در بیاورد یا در عنوانبندی فیلم از تفنگداران دریایی به خاطر همکاریشان تشکر کند. از همه بدتر، سیمز به ایستوود گفت که وزارت دفاع حتی تصمیم ندارد بگذارد او نمایش اولیهی فیلم را در برنامهی [1]Toys-for-totsتفنگداران دریایی، که ایستوود حامی ملی آن محسوب میشد، برگزار کند.

سیمز میگوید:«فیلمی نبود که بخواهیم برنامهیToys-for-Totsرا در آن دخیل کنیم.»

این حرکت ایستوود را شدیداً خشمگین کرد. بنابراین چند روز بعد از نمایش فیلم در پنتاگون در روز ۱۹ نوامبر ۱۹۸۶، ایستوود در دفترش در استودیوی برادران وارنر نشست و نامهی شدید اللحنی برای سیمز نوشت، او را یک دروغگو خطاب کرده و گفت تا زمانی که سیمز در پنتاگون کار میکند دیگر هرگز برای ساخت فیلم با پنتاگون همکاری نخواهد کرد.

ایستوود در نامهاش نوشت «از نامهای که در تاریخ ۱۸ نوامبر برای من نوشتید ممنونم. در پاراگراف اول نوشته بودید که از نادیده گرفته شدن درخواستتان برای انجام اصلاحات در فیلم Heartbreak Ridge مأیوس شدهاید. در حالی که این ادعا اصلا صحیح نیست. ما با دقت تمام توصیههای شما را به کار بستیم.»

ماجرای نزاع کلینت ایستوود با پنتاگون + تصاویر

ایستوود، که نه تنها در فیلم ایفای نقش کرد بلکه تهیهکننده و کارگردان آن هم بود، برای جلب رضایت ارتش چندین تغییر در فیلمنامه اولیه انجام داد، اما گفت نمیدانسته که «پیشنهادات» پنتاگون اجباری بودهاند.

او گفتار زننده و خشونت موجود در فیلمنامهی اولیه را کاهش داده و شخصیت اصلی را از ارتشی به تفنگدار دریایی تغییر داده بود. همچنین چندین تغییر دیگر نیز اعمال کرد که از نظر خودش خیلی مضحک بودند.

یکی از این تغییرات به صحنهی نبرد اوج فیلم محسوب میشد که بر اساس حملهی آمریکا به جزیرهی کوچک گرانادا در کارائیب در سال ۱۹۸۳ ساخته شده بود. سیمز از ایستوود خواسته بود از جزیرهی ساختگی برای لوکیشن فیلم استفاده کرده و هر ارجاعی را در فیلمنامه به تفنگداران واقعی که در بمبگذاری انتحاری در سال ۱۹۸۳ در بیروت پایتخت لبنان کشته شده بودند حذف کند.

بمبگذاری انتحاری در پایگاه تفنگداران دریایی در بیروت در ۲۳ اکتبر ۱۹۸۳ فقط دو روز قبل از حمله آمریکا به گرانادا و اشغال این جزیره اتفاق افتاد. از نظر ایستوود اشارهی کوتاهی به واقعهی بمب گذاری بیروت در فیلم لازم به نظر میرسید. اما وزارت دفاع معتقد بود این کار به تصور ارتباط بین دو رویداد دامن میزند.

سیمز می گوید «ما نمیخواستیم به چنین ارتباطی بین این دو واقعه اشاره شود. در آن زمان تصور بر این بود که حمله به گرانادا برای منحرف کردن توجه به فاجعهی رخ داده در پایگاه تفنگداران دریایی صورت گرفته است. واضح است که اگر در فیلمنامه به چنین ارتباطی اشاره شده بود ما به آن اعتراض میکردیم. آن زمان از دولت انتقاد شد که برای منحرف کردن توجه از بمبگذاری بیروت به گرانادا حمله کرده است، که اصلاً درست نبود. »

در فیلمنامه کوچکترین اشارهای به وجود چنین مقاصد آب زیرکاهانهی از جانب دولت آمریکا نشد، فقط گفته شده بود که روز قبل از حمله به گرانادا بیش از دویست تفنگدار دریایی در بمبگذاری در بیروت کشته شدند. اما سیمز نمیخواست چنین تصوری در ذهن مخاطبان شکل بگیرد. وی روز ۵ می ۱۹۸۶ در یادداشتی به ژنرال والت بومر رئیس دفتر روابط عمومی تفنگداران دریایی نوشت «در خط سیر زمانی فیلمنامه نباید اشارهای به بیروت شود.»

ماجرای نزاع کلینت ایستوود با پنتاگون + تصاویر

حذف اشاره به بیروت از فیلمنامه اصلاً به مذاق ایستوود خوش نیامد، اما این کار را انجام داد. وی در نامهاش به سیمز در تاریخ ۱۹ نوامبر نوشت: «و دربارهی گرانادا هم تمام ارجاعات به بیروت از فیلمنامه حذف شدند، با این که ما فکر میکردیم نادیده گرفتن یک واقعیت تاریخی درخواست احمقانهای است.»

اما علیرغم این مورد و تغییرات دیگری که ایستوود در فیلمنامه اعمال کرد، همچنان رضایت سیمز جلب نشد و هنگامی که طی دو روز آخر فیلمبرداری فهمید سایر تغییراتی که خواسته بود اعمال نشدهاند به ژنرال بومر گفت تفنگداران دریایی که در محل فیلمبرداری حضور داشتند باید آنجا را ترک کنند.

سیمز میگوید«ما احساس میکردیم او (ایستوود) کاری را که خواسته بودیم انجام نداده است، و از قبل هم مشخص بود که ممکن است حمایت خود را قطع کنیم.»

ایستوود به قدری از این کار عصبانی شد که به کاخ سفید زنگ زد تا از دوست قدیمیاش رونالد ریگان، رئیس جمهور وقت آمریکا بخواهد پادرمیانی کند. البته موفق نشد با ریگان صحبت کند، ولی چند ساعت بعد ژنرال بومر ـ که پنج سال بعد فرماندهی تفنگداران دریایی را طی جنگ خلیج برعهده گرفت ـ با ایستوود تماس گرفت تا بفهمد ماجرا از چه قرار است.

بومر پس از صحبت کردن با ایستوود به این نتیجه رسید که وی مرد شرافتمندی است و برخلاف آنچه سیمز گمان میکرد مشاجرهاش با او درباره این که چه چیزهایی در فیلمنامه باید تغییر کند صرفاً یک سوءتفاهم بوده نه ناشی از تلاش ایستوود برای فریب دادن تفنگداران دریایی یا وزارت دفاع.

ژنرال بومر در یادداشتی به سیمز گفت «روز چهارشنبه ۲۳ جولای من مکالمهی تلفنی ۱۵ دقیقهای با آقای ایستوود دربارهی فیلم Heartbreak Ridge داشتم. بعد از صحبت کردن با آقای ایستوود متوجه شدم که سوءتفاهمی بین ایشان و معاونت روابط عمومی وزارت دفاع درباره تغییراتی که باید برای جلب موافقت وزارت دفاع در فیلم اعمال میشده، پیش آمده است.»

بومر به سیمز گفت که «ایستوود موکداً گفت هرگز قول نداده بوده همهی تغییرات را اعمال کند، بلکه فقط پذیرفته بوده تا جایی که در توانش هست این کار را انجام دهد و معتقد بود که به وعدهاش عمل کرده است. او به تغییرات مشخصی که برای رقیقکردن زنندگی گفتار و خشونت فیلم انجام داده بود اشاره کردنگرانیهای من تا حدی برطرف شد و من فکر نمیکنم او عامدانه ما را فریب داده یا برای دستیابی به مقاصد خودش وزارت دفاع را به بازی گرفته باشد.»

ژنرال بومر افزود «با توجه به این که هنگامی که من با آقای ایستوود صحبت کردم فقط دو روز از فیلمبرداری باقی مانده بود، قطع همکاری و حمایت تفنگداران دریایی بیفایده است. ناراحتی و کدورتی که در این صورت پیش میآید در طولانی مدت احتمالاً به ضرر منافع وزارت دفاع و شرکت Malpaso Productions خواهد بود. من فرماندهی تفنگداران دریایی را در جریان ماوقع گذاشتم و او هم موافق بود که قطع همکاری عاقلانه نیست. واحد تفنگداران دریایی از همان ابتدا معتقد بود فیلم HeartBreak Rigdeارزش حمایت کردن را دارد. نظر ما هنوز تغییر نکرده است، فقط کمی نگران پیامدها هستیم.»

در انتهای مکالمه ایستوود به بومر گفت که وی بار دیگر با کاخ سفید تماس گرفته و به آنها خواهد گفت تلفن پیشین او را نادیده بگیرند، و همین کار را هم کرد.

این کار باعث شد شرایط آرام شود و ایستوود بتواند فیلمبرداری فیلم را به پایان برساند. اما چهار ماه بعد که فیلم در پنتاگون به نمایش درآمد همه چیز به هم ریخت، و درگیری بین ایستوود و سیمز مجدداً آغاز شد.

پس از نمایش اولیه، سیمز به ایستوود گفت «اگر میخواهید در آینده هم با وزارت دفاع همکاری کنید ، پیش از این که اجازهی همکاری صادر شود باید فیلمنامهی نهایی مورد تأیید قرار گیرد، یا حداقل تعهدی الزامآورتر از آنچه در این مورد ارائه کردید به ما بدهید.»

این حرف خون ایستوود را به جوش آورد.

وی در نامهی ۱۹ نوامبرش به سیمز، که یک نسخه از آن را به ریگان و نسخهی دیگر را برای رئیس سیمز یعنی کسپر وانبرگر وزیر دفاع ایالات متحده فرستاد نوشت: «تهدید شما به کنسل کردن فیلمبرداری از طریق ژنرال بومر چندان شرافتمندانه نبود. و درباره آخرین پاراگراف نامهاتان درباره همکاری با وزارت دفاع در آینده، باید بگویم که تا زمانی که شما معاون وزیر هستید این اتفاق نخواهد افتاد و همکاری در بین نخواهد بود.»

سیمز میگوید طی تماس تلفنی که با ایستوود داشت، بازیگر معروف حتی تهدید کرد حرفهی سیمز در پنتاگون را نابود کند. وی افزود «ایستوود پای تلفن تهدید کرد که این مسئله را به کاخ سفید و دوستش آقای ریگان خواهد کشاند و برای من گران تمام خواهد شد، و گفت به حرفهام لطمه خواهد زد یا حتی مرا از کار بی کار خواهد کرد.»

اما سیمز نگران نبود. خود ریگان او را به مقام معاون وزیر دفاع منصوب کرده بود و سیمز قبل از این هم به عنوان دستیار ویژهی رئیس جمهور در کاخ سفید کار کرده بود.

سیمز که یک سال پس از مرافعهاش با ایستوود وزارت دفاع را ترک کرد می گوید: «من نگران نبودم زیرا به تازگی از کاخ سفید آمده بودم و مطمئن بودم که ارتباطم با کاخ سفید به اندازهی او (ایستوود) قوی است.اما کل جریان خیلی ناراحت کننده بود. چه دلش میخواد هری کثیف[2] تهدیدش کند؟!»

ایستوود از همان ابتدای پروژه با سیمز مشکل داشت. یک سال پیش از ارتش درخواست کرده بود تانکها و هلیکوپترهایی که برای ساخت فیلم نیاز داشت در اختیارش بگذارند، زیرا شخصیتی که نقش آن را ایفا میکرد یک چترباز قدیمی و جان سخت ارتشی بود که مدال افتخار در جنگ کره دریافت کرده بود، اما اکنون نمیتوانست با «ارتش جدید» کنار بیاید.

اما سیمز چه آن موقع که ایستوود فیلمنامه را به ارتش داد و چه یک سال بعد وقتی که آن را نزد تفنگداران برد نظر مساعدی نسبت به فیلمنامه نداشت و به ارتش گفت فقط در صورتی آن را بپذیرند که ایستوود تغییرات عمدهای در داستان اعمال کند.

ایستوود از این قضیه هم دل خوشی نداشت.

در فیلمنامه اصلی نوشتهی جیمز کاراباتسوس، ماجرای فیلم که در دههی ۱۹۸۰ اتفاق میافتد هنگامی آغاز میشود که شخصیت کلینت ایستوود یعنی گروهبان توماس هایوی ـ یک نظامی کهنهکار که در جنگهای بسیاری شرکت کرده ـ در باری نشسته و از خاطرات دوران جنگ برای دیگر افراد حاضر در بار تعریف میکند. در همان لحظهی اول در مییابیم که گروهبان هایوی به زمان حال تعلق ندارد و به جای مانده از ارتش قدیمی است.

نوجوان مستی روی زمین کنار سرباز کهنهکار مینشیند تا به داستان او گوش بدهد.

هایوی میگوید: «آره بچه جون. گندش درومد و یه کمیته از اعضای کنگره ـ که سر تاپاشون یه شپش نمیارزید ـ سعی کردن به ما چتربازها بگن که دیگه نباس شیطونی کنیم. البته ما هم به سنت هوابردی واقعی جوابشون رو دادیم. سلام نظامی دادیم، گردش به راست کردیم و برگشتیم تو همون سوراخی زبالهدونی تا اسهال بگیریم و نگرش گندی نسبت به زنها داشته باشیم. چیز قشنگی نیست. اما حقیقت محض اینه که جنگ جهنمه.»

این حرفها درست بود، اما برای ارتش و سیمز زیادی بوی حقیقت میداد. آنها به ایستوود گفتند که صحنه آغازین باید عوض شود، زیرا نه تنها به زنها توهین میکند بلکه برای اعضای کنگره، که به هرحال حقوق آنها را پرداخت می کنند نیز توهین‌آمیز است.

سرهنگ میگل مونتهورده رئیس بخش برنامه‌ریزی و سیاست ارتش در یادداشتی به تاریخ ۱۶ دسامبر ۱۹۸۵ به سیمز معاون وزیر دفاع گفت «نظرات هایوی در صفحهی دوم فیلمنامه درباره سنت هوابردی و نگرش گند نسبت به زنان نه تنها کج سلیقگی است بلکه ارتباطی با خط روایی داستان ندارد.»

در یادداشت همچنین آمده بود که «امروزه ارتش جایگاه بالایی برای کنگرهی ایالات متحده داشته و توسط آن حمایت میشود. نظرات صفحهی دوم فیلمنامه فقط به خصومت کنگره منجر شده و غیرضروری هستند.»

اما چرا مونتهورده که چندی بعد نزد سیمز در وزارت دفاع مشغول کار شد میخواست کنایه به کنگره از فیلمنامه حذف شود؟ سیمز می گوید «او احتمالا نگران روابط با کنگره بود. گمان میکنم اگر قرار بود اسم ارتش در فیلم بیاید عضوی از کنگره پیدا می‌شد که بگوید چطور ارتش اجازه داده آنها چنین چیزی بگویند؟»

کاراباتسوس فیلمنامه نویس فیلم معتقد است که ایستوود حق داشت از دخالت سیمز در فیلمنامه عصبانی شود. کاراباتسوس که قضیهی کنگره را بر اساس داستانی واقعی نوشته بود که هنگام خدمتش در ویتنام شنیده بود می گوید: «اصلاً عجیب نیست که ایستوود عصبانی شد. واضح است که چرا خونش به جوش آمد. حق هم داشت.»

اما ایستوود پایش را در یک کفش کرد و حاضر نشد حتی یک کلمه از تکگویی آغازین شخصیتش را تغییر دهد. به چه جرأتی به او می گفتند حق ندارد کنگره را مسخره کند؟ از کی تا حالا پنتاگون این وظیفه را به عهده گرفته بود؟

اما ارتش به این تغییرات اکتفا نکرد. آنها گفتند دیالوگهای زننده و ناخوشایند فیلمنامه غیرضروری است، و لیستی از تغییراتی که میخواستند در فیلمنامه اعمال شود تا با حمایت از آن موافقت کنند به ایستوود دادند.

مونتهورده در یادداشتش به سیمز نوشت «فیلمنامه، ارتش و به ویژه بخش هوابرد را به صورتی بسیار ناخوشایند و نادرست به تصویر میکشد. نویسندهها چند کلیشهی هالیوودی از شخصیتهای نظامی در دوران جنگ جهانی دوم را گرفته و سربازهای مدرن را بر اساس این کلیشهها شخصیتپردازی کردهاند. شرایط کلی که احتمالاً در زمان جنگ جهانی دوم و جنگ کره وجود داشت بر ارتش امروزی حاکم نیست.»

ایستوود به ارتش گفت نکتهی فیلم دقیقاً همین است. فیلم درباره سرباز پیری است که طی جنگ کره مدال افتخار گرفته و اکنون جایی در ارتش جدید ندارد. اما ارتش این موضوع را درک نمیکرد.

آنها حتی عنوان فیلم را هم درک نمی کردند.

مونتهورده به سیمز گفت «عنوان فیلم به زمان جنگ کره برمیگردد و گمراه کننده است. زیرا موضوع فیلم درباره ارتش در دهه ۱۹۸۰ است.»

اما ایستوود به آنها گفت هدف از انتخاب عنوان فیلم دقیقاً همین است. وانگهی، این فقط یک فیلم است.

ایستوود در نامهای به تاریخ ۱۷ دسامبر ۱۹۸۵ به ژنرال چارلز باسی مدیر روابط عمومی ارتش نوشت «نکتهای که در فیلمنامهی Heartbreak Ridgeنادیده گرفته شده این است که گروهبان هایوی متعلق به ارتش قدیمی است، و هیچ ارتباطی به ارتش امروزه ندارد، تا حدی که این مسئله روی زندگی شخصی و همچنین زندگی نظامیاش تأثیر گذاشته و در نتیجه نمیتواند خودش را با ارتش جدید انطباق دهد.»

ایستوود در این مرحله دست پیش گرفت.

وی به ژنرال باسی گفت «مایلم به این مسئله اشاره کنم که گرچه ارتش جدید احتمالاً از ارتش قدیمی برتر است، اما ارتش قدیمی مزایایی هم داشته و با احترامی که برای مردانی که طی جنگ کره و جنگ ویتنام جنگیدند و جان خودشان را از دست دادند قائلم، معتقدم خاطرهی ارتش قدیمی نباید از بین برود. باز هم باید بگویم که این فقط یک فیلم سرگرم کننده است، نه فیلم آموزشی؛ و در حال حاضر تنها تصویری که عامهی مردم از نیروهای نظامی دارند تصویرشان از رمبو است. Heartbreak Rigde فیلمی میهنپرستانه است که سعی دارد به تعارض‌ها و درگیریهای حال حاضر آمریکا بپردازد، و ما حاضر نیستیم هیچجور دیگری آن را بسازیم.»

ایستوود همچنین به ژنرال باسی هشدار داد که اگر ارتش او را مجبور کند بدون حمایت آنها فیلم را بسازند اشتباه بزرگی مرتکب خواهد شد، همانطور که پنج سال پیش نیروی دریایی مرتکب اشتباه شده و تهیهکنندگان فیلم «یک افسر و یک جنتلمن» را مجبور کرد فیلم را بدون همکاری آنها تولید کنند.

ماجرای نزاع کلینت ایستوود با پنتاگون + تصاویر

ایستوود به ژنرال باسی گفت «جالب این است که طی ملاقاتی که با مارتی الفند تهیهکننده فیلم یک افسر و یک جنتلمن داشتم او به من گفت مخالفتهای نیروی دریایی که در نهایت به عدم همکاریاشان با فیلم منجر شد دقیقاً انتقادهایی بوده است که امروز ما با آن مواجه شدهایم. همانطور که در جریان هستید بعد از اکران فیلم، نیروی دریایی از این که با ساخت فیلم همکاری نکرده است شرمنده شد، چون بعد از اکران فیلم ثبت نام در آن شاخه از نیروی دریایی به طور قابل ملاحظهای افزایش یافت.»

«خیلی حیف میشود اگر گروهبان هایوی در خدمت ارتش آمریکا و لشگر هشتاد و دوم هوابرد که در عملیات نجات در گرانادا مشارکت داشتند حضور نداشته باشد.»

ارتش سعی کرد به ایستوود اطمینان دهد که آنها دغدغههای وی را درک میکنند، و به او گفتند که میخواهند در ساختن فیلمی که هردو طرف به آن افتخار کنند به وی کمک کنند.

ژنرال ریچارد گریفیتس، جانشین رئیس روابط عمومی ارتش در نامهای به تاریخ ۲۳ دسامبر ۱۹۸۵ به ایستوود نوشت «در غیاب ژنرال باسی من به نامهی شما، مورخ ۱۷ دسامبر، درباره فیلمنامهیHeartbreak Rigdeپاسخ میدهم. ما متوجه هستیم که شما فکر میکنید نکتهی فیلمنامه دربارهی تعلق داشتن گروهبان هایوی به ارتش قدیمی را درک نکردهایم. اما باور کنید این مسئله را درک میکنیم. همچنین قبول داریم که ارتش قدیمینکات مثبتی هم داشته است، در حقیقت نکات مثبت بسیاری دارد. و مانند شما میخواهیم یاد و خاطرهی آن را زنده نگه داشتهو یاد افرادی را که در جنگهای این کشور جنگیده و جان خود را از دست دادند محترم داریم. بنابراین هیچ تردیدی نیست که میخواهیم فیلمی بسازید که این کار را انجام دهد.»

«گرچه درک می کنیم که Heartbreak Rigdeنه فیلمی آموزشی است و نه قرار است به منظور افزایش عضوگیری ارتش ساخته شود، پذیرفتن بخشهایی از فیلمنامه دشوار استاما همانطور که ژنرال باسی با آقای مانس (تهیهکننده اصلی فیلم) در میان گذاشته است، ما معتقدیم این اختلافنظرها را میتوان به صورتی که رضایت هر دو طرف جلب شود حل کرد. ما قصد داریم در جهت رفع این اختلافها تلاش کنیم.»

ایستوود با کاهش گویش عامیانه و ناخوشایند فیلمنامه موافقت کرد. اما این کار برای جلب موافقت ارتش کافی نبود، بنابراین وقتی مذاکرات به نتیجه نرسید ایستوود تصمیم گرفت فیلمنامه را به نزد تفنگداران دریایی ببرد تا ببیند آیا آنها حاضر به همکاری هستند یا نه. هرچه باشد تفنگداران در هالیوود معروف بودند به این که نسبت به سایر بخشهای ارتش روابط بهتری با تهیهکنندهها دارند. ایستوود از طریق دوستش مارتی الفند میدانست که چند سال پیش پس از این که نیروی دریایی از همکاری با تولید فیلم یک افسر و یک جنتلمن خودداری کرد، تفنگداران دریایی به الفند پیشنهاد همکاری کامل در ساخت فیلم را کردند.

تفنگداران به الفند گفته بودند تنها تغییری که باید در فیلمنامه اعمال کند تبدیل شخصیت اصلی فیلم با بازی ریچارد گراز کادر هوایی نیروی دریایی به تفنگدار دریایی بود. حتی از او نخواسته بودند فیلمنامه را خیلی تغییر دهد، و الفند حتی میتوانست صحنهای را که نیروی دریایی به آن اعتراض داشت ـ یعنی خودکشی یک کادری جوان که از دانشکده بیرون انداخته شده بود ـ در فیلمنامه نگه دارد. یکی از مقامات تفنگداران دریایی به تهیهکنندگان گفته بود «اگر یک کادری از مدرسه پرواز تفنگداران دریایی بیرون انداخته شود باید هم خودکشی کند!»

ماجرای نزاع کلینت ایستوود با پنتاگون + تصاویر

الفند پیشنهاد همکاری تفنگداران دریایی را رد کرد، چرا که نویسنده فیلمنامه که خود افسر سابق نیروی دریایی بود داستان را بر اساس تجربیات خودش نوشته بود و نمیخواست شخصیت اصلی را از نیروی دریایی به تفنگدار دریایی تغییر دهد. بنابراین آنها فیلم را بدون کمک رسمی ارتش ساختند، گرچه تفنگداران دریایی بدون اطلاع وزارت دفاع به تهیهکنندهها کمک کردند. تیلور هکفورد کارگردان فیلم به نمایی از یک جت که در ارتفاع پایین پرواز میکند نیاز داشت. بنابراین از تفنگداران پرسید که آیا حاضر هستند این کار را برایش انجام دهند ـ البته به طور غیررسمی ـ و آنها هم موافقت کردند.

هکفورد می گوید «آنهاجتهایHarrier داشتند و قبول کردند که پروازی در ارتفاع پست انجام دهند. من دوربینهایم را آماده کردم و دقیقاً سر وقت جت در حالیکه در ارتفاع خیلی پایین پرواز میکرد از کنار ما رد شد.»

ماجرای نزاع کلینت ایستوود با پنتاگون + تصاویر

چند سال بعد، تهیهکنندگان«چند مرد خوب» هم پس از این که نیروی دریایی درخواست کمکشان را رد کرد با پیشنهاد همکاری تفنگداران دریایی مواجه شدند، به این شرط که شخصیت اصلی فیلم با بازی تام کروز به جای نیروی دریایی، تفنگدار باشد. اما این بار هم تهیهکنندهها پیشنهاد تفنگداران را رد کردند.

ماجرای نزاع کلینت ایستوود با پنتاگون + تصاویر

اما ایستوود هیچ مشکلی با این که شخصیت گروهبان هایوی را از چترباز نیروی دریایی به گروهبان توپخانهی تفنگداران دریایی تغییر ندهد نداشت، و هنگامی که فیلمنامه را به نزد آنها برد تفنگداران به سرعت با همکاری در ساخت فیلم موافقت کردند.

تفنگداران دریایی شخصیت سرسخت و پوست کلفتی را که قرار بود ایستوود در Heartbreak Ridge ایفا کند دوست داشتند، اما آنها هم از او خواستند از میزان ناسزاهای فیلم بکاهد.

فرد پک سرهنگ دوم نیروی دریایی و مشاور فنی تفنگداران دریایی که افسر ناظر پروژه بود در یادداشتی به تاریخ ۳ آوریل ۱۹۸۶ نوشت «ما در حال حاضر در مرحلهی پیش از تولید فیلم Heartbreak Rigde با شرکت Malpaso Production همکاری میکنیم» و افزود «تفنگداران دریایی به خاطر تصویر مثبتی که این فیلم ارائه خواهد کرد رسماً از آن حمایت می کند.»

ایستوود قبول کرد که کلمات ناخوشایند فیلم را کاهش دهد اما بار دیگر با رابرت سیمز معاون روابط عمومی وزیر دفاع به مشکل برخورد.

هیچ شاخهای از ارتش نمیتواند به طور یکجانبه از تولید فیلم حمایت کند. آنها باید ابتدا موافقت وزارت دفاع را جلب کنند و این به منزله کسب موافقت سیمز بود.

سرتیپ دی.ایی.پی میلر، که پیش از ژنرال بومر مدیر روابط عمومی تفنگداران دریایی در پنتاگون بود، در نامهای به سیمز نوشت «دفتر روابط عمومی تفنگداران دریایی در لس آنجلس همیشه همکاری نزدیکی با تهیهکنندهها و فیلمنامهنویسها به منظور تولید فیلمنامهای که برای هر دو طرف قابل قبول باشد داشته است. محصول نهایی با این که حاوی کلمات و گفتار ناخوشایند و غیرقابل قبول است به طور کلی به نفع تصویر نیروهای مسلح ایالات متحده است، به ویژه در صحنههای نهایی در گرانادا.»

اما سیمز و دستیارانش معتقد بودند گفتار فیلم آنقدری تغییر نکرده است که شایستهی موافقت وزارت دفاع باشد.

سرهنگ نیروی هوایی جی.ال هیگینز و مدیر دپارتمان سیاستهای آموزشی در دفتر معاون وزیر دفاع در یادداشتی به تاریخ ۲۸ آوریل ۱۹۸۶ به سیمز نوشت «بخش زیادی از گفتار فیلمنامهیHeartbreak Ridgeبیادبانه و زننده است. من مایل نیستم چنین به نظر برسد که دپارتمان از چنین طرز گفتاری حمایت میکند».

نیروی دریایی هم، که از آنها درخواست کمک شده بود، به نوع گفتار زنندهی فیلمنامه اعتراض کرد. ناو سروان چارلز کمب مدیر خدمات تولیدی نیروی دریایی در یادداشتی به سیمز در تاریخ ۲۴ آوریل ۱۹۸۶ نوشت‌ «گفتاری که در این فیلمنامه به کار برده شده است بدتر از هر چیزی است که پیش از این با آن برخورد کردهام.»

اما تنها نگرانی پنتاگون گفتار زنندهی فیلمنامه نبود. یکی دیگر از دغدغههای آنها صحت تاریخی وقایع فیلم بود. هنگامی که ایستوود پس از مخالفت ارتش با حمایت از فیلم به سراغ تفنگداران دریایی رفت وقایعی رخ داد که به اختلاف نظر و جدلهای فراوان منجر شد.

در فیلمنامهی اولیه، شخصیت ایستوود یعنی هایوی گروهبان چترباز ارتش طی نبرد Heartbreak Ridge در جنگ کره بالاترین افتخار نظامی ملی ـ یعنی مدال افتخار ـ را به دست آورده بود. بنابراین وقتی ایستوود برای کسب همکاری تفنگداران دریایی شخصیت هایوی را از ارتش به تفنگدار تغییر داد، طبق فیلمنامه هایوی همچنان میبایست مدال افتخار را برای نبردی که نام فیلم از آن گرفته شده بود کسب کرده باشد.

مشکل اینجا بود که ارتش تقریباً به تنهایی در نبرد Heartbreak Ridge شرکت کرده بود ـ به طور دقیقتر لشگر دوم پیاده نظام که به دو تن از اعضای آن پس از مرگ مدال افتخار اهدا شد. تفنگداران در نبرد Punchbowl در نزدیکی Heartbreak Ridge جنگیدند، اما متعصبین ارتش معتقدند که این دو در حقیقت دو نبرد جداگانه بودهند. و یک مسئله هم واضح بود: هیچ تفنگدار دریایی مدال افتخار برای جنگیدن در نبرد Heartbreak Ridgeبه دست نیاورده بود.

بنابراین وقتی خبر پیچید که ایستوود شخصیت قهرمان فیلم را از چترباز ارتش به گروهبان توپخانه تفنگداران دریایی تغییر داده است، کهنهسربازهای ارتش که در نبرد اصلی جنگیده بودند فریاد اعتراض سر داده و شکایت کردند که ایستوود سعی دارد تاریخ را بازنویسی کند. چند سرباز قدیمی خشمگین به کنگره و وزارت دفاع نامه نوشتند و مجادله به روزنامهها کشیده شد.

حتی پای ژنرال کلی فرمانده تفنگداران دریایی هم به قضیه باز شد و او از ایستوود خواست نام فیلم را به نبردی که تفنگداران در کره جنگیده بودند تغییر دهد.

کلی در نامهای به تاریخ ۳۱ جولای ۱۹۸۶ به ایستوود نوشت «من معتقدم عنوان فیلم بیاحترامی به کهنهسربازهای ارتش است که شجاعانه در این نبرد جنگیدند. به همین خاطر از افرادی که از شما خواستهاند عنوان فیلم را عوض کنید حمایت میکنم، و قویاً از شما میخواهم عنوان جدیدی برای فیلم انتخاب کنید. تفنگداران در نبردهای زیادی در کره جنگیدند که از بین آنها میتوانید یکی را انتخاب کنید، برای مثال نبرد ناگارو و کوتوری یا چوسین.»

اما ایستوود تصمیم نداشت نام فیلمش را به کوتوری یا ناگارو یا هر اسم غیرقابل تلفظ دیگری از نبردهای جنگ کره تغییر دهد. هیچ میدانستند این اسمها روی سردر سینما چه جلوهای خواهد داشت؟ وانگهی، Heartbreak Ridge (به معنای مرز دلشکستگی) معنایی دوگانه داشت. فیلم او اصلا درباره جنگ کره نبود، بلکه درباره تفنگدار دریایی دل شکستهای بود که میخواست همسر سابقش را به دست آورد.

بنابراین ایستوود پس از صحبت کردن با چند سرباز قدیمی نبرد Heartbreak Ridge تصمیم به مصالحه گرفت. وی تصمیم گرفت خطی به فیلمنامه اضافه کند مبنی بر این که گروهبان های‌وی در نبرد Heartbreak Ridgeجنگیده و پس از جنگ به تفنگداران دریایی ملحق شده است.

این کار باعث جلب رضایت همه طرفین حتی سیمز شد. اما مشکلات دیگری هم وجود داشت. در اواخر فیلم گروهبان های‌وی و تفنگداران وی در حمله آمریکا به گرانادا شرکت کرده و چند دانشجوی پزشکی آمریکایی را که در جزیره گیر افتادهاند، نجات میدهند. اما در عملیات واقعی ارتش دانشجویان را نجات داد نه تفنگداران دریایی. بنابراین سیمز از ایستوود می خواست که نامی غیرواقعی برای جنگ و نبرد انتخاب کند.

سیمز در یادداشتی به مدیر دفتر روابط عمومی تفنگداران دریایی نوشت «به منظور جلوگیری از بیدقتیهایی که کمپانی را مجبور به بازنویسی فیلمنامه کند، به نفع وزارت دفاع، تفنگداران دریایی و شرکت مالپاسو است که داستان به کل تخیلی بوده و در جزیره‌ای تخیلی در کارائیب رخ دهد.»

سیمز همچنین به صحنهای که در آن یک تفنگدار دریایی برای تماس گرفتن با مقر تفنگداران در ایالات متحده و درخواست کمک از کارت تلفن استفاده میکند نیز اعتراض کرد. گزارشهای زیادی حاکی از آن بود که چنین چیزی واقعاً اتفاق افتاده است. در حقیقت حتی در روزنامهی رسمی ارتش یعنی Stars and Stripes گزارش شده بود. اما سیمز میگفت این قضیه اتفاق نیفتاده و باید از فیلمنامه حذف شود.

سیمز در یادداشتی نوشت‌ «این داستان آنقدر تکرار شده است که ماجرای فیلم با روایتهای نادرست درباره گرانادا در خواهد آمیخت. ما اجازه نمیدهیم که این ماجرا در فیلمنامهی فیلم گنجانده شود. بنابراین نباید در نسخهی جدید فیلمنامه استفاده شود.»

اما ایستوود حاضر نشد صحنهی کارت تلفن را از فیلمنامه حذف کند و به سیمز گفت «اگر این ماجرا کاملاً غیرواقعی است چرا وزارت دفاع حق اظهارنظر درباره آن را دارد؟»

سیمز همچنین از ایستوود خواست صحنهای که طی آن یک گروهبان تدارکات سررشتهدار[3] از گروهبان هایوی میخواهد فعالیتهای بازار سیاه او را نادیده بگیرد را نیز از فیلمنامه حذف کند. در اوایل فیلمنامه، قبل از این که گروهبان هایوی به واحد شناسایی قدیمی خود منتقل شود کار دفتری در بخش تدارکات تفنگداران دریایی دارد. سررشتهدار که یک کلاهبردار است از ایستوود میخواهد در کارهای غیرقانونیاش با او همکاری کند.

گروهبان تدارکات سیگار کوبایی قاچاقی به ایستوود تعارف میکند و میگوید«آدم همیشه باید دنبال دوستهای جدید و بیشتر باشد. منظورم اینه که اگه نوک مدادت و چشات اینقدر تیز نبودن، می تونستم زندگیت تو ارتش رو خیلی برات آسون کنم. یا حتی خیلی چرب و نرم.»

هایوی به سررشتهدار چشم غره میرود و به او می گوید که در چنین فعالیتهایی مشارکت نخواهد کرد: «بهتره اون سیگارهای قاچاقت رو قبل از این که توی دهنت فرو کنم از جلوی چشمام دور کنی.»

این صحنه نشان می داد که هایوی اگرچه اغلب مست است و ظاهری آشفته دارد، انسان شرافتمندی است. اما سیمز میخواست از فیلمنامه حذف شود چون حاکی از آن بود که تمامی اعضای ارتش افراد درستکاری نیستند.

سیمز در یادداشتی نوشت «این صحنه حاکی از آن است که پرسنل نظامی انسانهای سودجویی هستند و شبهاتی در زمینه وسائل گمشده و فعالیتهای بازار سیاه ایجاد میکند. این صحنه یا باید حذف یا بازنویسی شود تا آن نوع تصویری که سعی کردهایم از آن اجتناب کنیم، چه در واقعیت چه در تخیل، ایجاد نشود.»

و البته این واقعیت که در ارتش هم مانند هرجای دیگری در دنیا کلاهبرداری و فساد وجود دارد اصلاً اهمیتی نداشت. اما ایستوود بار دیگر به درخواست سیمز تن نداد و در نهایت سیمز کوتاه آمد. ایستوود به سیمز گفت «تا جایی که یادم میآید شما طی تماس تلفنیمان نظر خود را درباره این صحنه عوض کردید، چون نشان میداد قهرمان ما هیچوقت و طی هیچ شرایطی حاضر نمیشود از ارتش پولی به جیب بزند.»

اما جدیترین مخالفت سیمز با فیلمنامه این بود که گروهبان های‌وی را در حال ارتکاب جنایت جنگی نشان میداد. در انتهای فیلم پس از این که تفنگداران وارد گرانادا میشوند با مقاومت سربازهای کوبایی که جزیره را اشغال کردهاند مواجه میشوند. هایوی به یک سرباز کوبایی شلیک میکند و وقتی سرباز به صورت روی زمین افتاده و ناله میکند، هایوی با شلیک دیگری کارش را تمام میکند.

پنتاگون از این که قهرمانهای فیلم مرتکب جنایت جنگی شوند بیزار است، و همیشه از فیلمسازها میخواهد این صحنهها را حذف کنند، همانطور که از تهیهکنندههای نجواگران باد (windtalkers)و Green Berets چنین درخواستی کرد. و بدتر از همه این که سیمز وقتی این صحنه را دید که نسخهی نهایی فیلم روی ۱۴ نوامبر ۱۹۸۶ در پنتاگون برایش اکران شد.

ماجرای نزاع کلینت ایستوود با پنتاگون + تصاویر

ماجرای نزاع کلینت ایستوود با پنتاگون + تصاویر

وی در نامهای به فرتیز مانس تهیهکنندهی فیلم نوشت «در فیلم صحنهای وجود دارد که طی آن گروهبان توپخانه‌های وی از پشت به سرباز دشمن شلیک می‌کند، حتی بعد از این که دشمن زخمی و علناً توان انجام کاری ندارد. بر اساس قوانین پیمان ژنو گروهبان هایوی باید به خاطر این کارش محاکمه نظامی شود. من فکر نمیکنم شما بخواهید قهرمان فیلم در انجام مأموریتش مرتکب جنایت جنگی شود. بنابراین از شما می‌خواهم چند ثانیهاز فیلم را که در آن این اتفاق رخ می‌دهد پاک کنید.»

اما ایستوود حاضر نشد آن را پاک کند و در نتیجه این صحنه در فیلم باقی ماند.

سیمز می‌گوید «من به وضوح اکران نهایی در پنتاگون و در سینمای آنجا را به خاطر میآورم. حدود بیست نفر در سالن حضور داشتند، افرادی که انتظار میرفت و خودشان هم میخواستند از فیلم خوششان بیاید. اما متأسفانه نمیشد. گفتار و محتوای فیلم آنقدر توهینآمیز بود که دستیار اجرایی من، که در کاخ سفید و پنتاگون با من کار کرده است، در اواسط فیلم از سالن خارج شد.»

سیمز سرهنگ دوم فرد پک افسر تفنگداران دریایی را که ناظر تولید پروژه بود به اندازهی ایستوود در وضعیت ناخوشایندی که پیش آمده بود مقصر میداند.

سیمز می‌گوید «تمامی کارمندهای من معتقد بودند که افسر رابط تفنگداران دریایی در هالیوود ما را گمراه کرده است. پس از نمایش اولیه ما متوجه شدیم مسائل کلیدی که تفنگداران دریایی گفته بودند طی فیلمبرداری اصلاح میشوند تغییر نکرده، و تهیهکننده و کارگردان شرایط پیشنهادی برای همکاری را نادیده گرفتهاند، و متوجه شدیم در حقیقت تهیهکننده اصلاً قصد نداشته چیزی را تغییر بدهد.»

اما پک هم به اندازه سیمز سردرگم شده بود. طبق یکی از یادداشتهای داخلی تفنگداران دریایی پک هم نمی‌دانست چه تغییراتی اعمال شده و کدام یک اعمال نشدهاند. در این یادداشت که چند ماه پس از پایان فیلمبردای نوشته شده بود آمده است که «پک مطمئن نیست آیا همه تغییرات درخواستی اعمال شدهاند یا نه. برای مثال برخی صحنهها چند بار فیلمبرداری شد و دیالوگها هربار تغییر کرده بود. در برخی صحنهها ناسزاهای غیرقابل قبول وجود داشت و برخی صحنهها نه. وانگهی، بخش زیادی از دیالوگها پس از فیلمبرداری مجدداً صداگذاری میشد. تا جایی که می‌دانیم اشارهی مستقیم به بیروت و گرانادا کاملاً حذف شده و فیلم کاملاً تخیلی است.»

در حقیقت سوءتفاهمهای ایجاد شده تا حد زیادی به خاطر فرایند فیلم‌سازی بود، زیرا فیلمها را نمیتوان بر اساس دستورالعملهای مشخص نظامی ساخت ـ حداقل نه زمانی که پای هنرمندهای مستقل در بین باشد.

و احتمالاً بزرگترین اشتباه سیمز و پنتاگون همین بود: آنها درستکاری هنری کلینت ایستوود را دست کم گرفتند.

جوزف استینسون فیلمنامهنویسی که در بازنویسی چند صحنهاز فیلمنامه مشارکت داشت می گوید سیمز همانطور که فیلم یا فرایند فیلم‌سازی را درک نمیکند، کلینت ایستوود را هم نشناخته بود.

استینسون که فیلمنامه Sudden Impactو جمله معروف «یالا، روزمو بساز» را برای ایستوود نوشته است می گوید «کلینت اعتقادهای خیلی راسخی دارد. فیلمها همیشه در حال تغییر هستند. باید آنها را تغییر بدهید. ایستوود اصلاً درباره پذیرفتن و انطباق با تغییرات سرسختی به خرج نمیدهد. اما به صداقت شخصیت و صداقت داستان اعتقاد دارد و هیچوقت بر سر صداق داستان یا شخصیتها مصالحه نمیکند.»

ماجرای نزاع کلینت ایستوود با پنتاگون + تصاویر

اما پنتاگون در این که از فیلمسازها بخواهد صداقت داستان را به مخاطره بندازد تامل نمیکند. برخی فیلمسازها می‌پذیرند و برخی فیلمسازها مانند ایستوود تن به این درخواست نمیدهند.

لئونارد هیرشان دستیار ایستوود می‌گوید«در این حرفه فاحشههای زیادی وجود دارند. اما کلینت ایستوود یکی از آنها نیست.»



[1] . برنامهی خیریهای که توسط تفنگداران دریایی ایالات متحده برگزار شده و طی آن اسباببازیهایی بین کودکانی که والدین آنها بضاعت خرید هدیهی کریسمس ندارند توزیع می شود. بنیاد Toys for Tots برای تأمین بودجه این برنامه خیریه فعالیت میکند.

[2] .نام یکی از فیلم های کلینت ایستوود که در آن نقش بازرس پلیس خشنی به نام هری کالاهان و معروف به هری کثیف را ایفا میکند.

[3] . Quartermaster

مشرق

خدمات متقابل پنتاگون و هالیوود/ پنتاگون و هالیوود، دو همکار همیشگی + تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
اگر حمایت وزارت دفاع را بخواهید، آنها احساس می‌کنند حق دارند بگویند چه چیزی در فیلم بیاید و چه چیز نیاید. این امتیازی است که سعی می کنند به دست بیاورند. به همین خاطر است که گاهی برخی افراد اصلاً سعی نمی‌کنند موافقت رسمی را کسب کنند، زیرا احساس می‌کنند باید خیلی مراقب باشند و نمی‌توانند چیزی را که می‌خواهند بگویند. و از سمت هالیوود هم معمولاً مشکل همیشه پول است. از کجا می‌خواهید تجهیزات لازم برای ساخت فیلم مثل هواپیما، جیپ و تانک پیدا کنید؟
شواهد و قرائن نشان می‌دهند که هالیوود، صنعت فیلم‌سازی پرزرق و برق آمریکا، هنوز هم به عنوان یکی از اهداف اصلی نفوذ و دستکاری بسیاری از سازمان‌های دولتی آمریکا،‌ بالاخص سیا، مطرح است. اغلب مباحثی که در مورد تبلیغات سینمایی در جریان هستند به بحث در مورد گذشته‌ها می‌پردازند و در حالیکه تعدادی از کارشناسان امر توجهات را معطوف به روابط طولانی‌مدت و علنی هالیوود با پنتاگون نموده‌اند اما مطالب کمی در مورد تأثیرگذاری پنهانی بر هالیوود پس از واقعه 11 سپتامبر به رشته تحریر درآمده است. پیش از این 29 قسمت از فصل‌های کتاب «عملیات هالیوود» در مشرق ترجمه و منتشر شد. آنچه در ادامه می‌آید بخش سی‌ام از این کتاب است.
آیا این پروپاگاندا نیست؟
***
در سال ۱۹۸۰، گروه فیلمبرداری و بازیگران فیلم «شایعه جنگ» شبکهیCBS مجبور شدند به سرعت از ویلاهرموسا خارج شوند. شب قبلش دعوایی در کابارهی بدنام شهر نفتی مکزیکی رخ داده و چند تن از بازیگران جوان فیلم ـ و سه تفنگدار نیروی دریایی ایالات متحده که با فیلم همکاری میکردند ـ بازداشت شده بودند.تهیهکنندهها صبح روز بعد افراد خود را از زندان مکزیکی آزاد کردند اما شایعههایی به گوش رسید مبنی بر این که چندین گردنکلفت محلی خود را مسلح کرده و تصمیم دارند برای انتقامجویی به لوکیشن حمله کنند.

آیا این پروپاگاندا نیست؟

دیوید مانسن تهیه کنندهی فیلم میگوید: «بعضی از بازیگرها نگران بودند.»

بنابراین مانسن و گروه فیلمسازیاش با عجله وسایل خود را جمع کردند، خدمه فیلمبرداری و بازیگرها را برداشتند و با شتاب از شهر خارج شدند. باقی مراحل فیلمبرداری در محیط امنتر شهر تفریحی پورتو والارتا انجام شد.

ساخت این فیلم که اقتباسی از خاطرات فیلیپ کاپوتو، روزنامهنگار برنده جایزهی پولیتزر، درباره روزهای خدمتش به عنوان یک تفنگدار دریایی در ویتنام بود، از نخستین روزهای آغاز مرحله تولید در تابستان سال ۱۹۷۹ در پنتاگون با دشواری مواجه شد.

مانسن برای ساخت فیلم به کمک پنتاگون نیاز داشت، بنابراین فیلمنامه را برای تأیید به پنتاگون فرستاد.اما تفنگداران دریایی به هیچ‌وجه از تصویری که از آنها در فیلمنامه ارائه شده بود خوششان نیامد.

آیا این پروپاگاندا نیست؟
فیلیپ کاپوتو

سرهنگ اچ.ام هارت معاون اطلاعات تفنگداران دریایی پس از خواندن فیلمنامه گفت:«اگرچه ما متوجه حساسیتهای موجود در ارتباط با تصویر ارائه شده از حضور آمریکا در جنگ ویتنام داریم، لحن کلی فیلمنامه شایعهی جنگ نسبت به تفنگداران دریایی و کهنهسربازهای آمریکا در جنگ ویتنام منفی بود. به نظر ما تصویر متعادلی از جنگ ارائه نشده و فیلمنامه نسبت به کهنه سربازهای دوران ویتنام که علیرغم شرایط ناخوشایند رزم جنگی و آسیبهای روحی ناشی از نبرد رفتاری قهرمانانه و شرافتمندانه داشتند، ناعادلانه بود.بنابراین چنین تشخیص داده شد که به نفع تفنگداران دریایی یا وزارت دفاع نیست که از فیلم حمایت کرده یا به ساخت فیلمنامه در شرایط کنونیاش کمک کنند.»

اما تفنگداران دریایی حاضر بودند معامله کنند.

هارت در نامهای به معاون وزیر دفاع نوشت «اگر تهیه کنندگان بخواهند، ما حاضر هستیم با تهیهکنندگان ملاقات کرده و درباره مخالفتهای خود با فیلمنامه به طور دقیق و جزئی بحث کنیم. گرچه مخالفتها و انتقادات ما زیاد هستند، تهیهکنندگان و نمایندگان این دفتر میتوانند طی ملاقات موضوعات مورد اختلاف را بررسی کرده و شاید به تغییرات اساسی در فیلمنامه رضایت دهند که به بازبینی در تصمیم درباره حمایت از ساخت فیلم منجر شود.»

دان باروش رئیس دفتر فیلمسازی پنتاگون مردد بود؛ وی گمان نمیکرد مانسن بخواهد تن به این بازی بدهد.

وی به رئیس دفتر اطلاعات تفنگداران دریایی نوشت «ما معتقد هستیم تهیهکننده حاضر نشود تغییراتی را که فکر میکنیم شما درخواست کنید بپذیرد. با اینحال این کار را انجام دهید و نتایج نهایی را بررسی کنید.»

حق با باروش بود. مانسن حاضر نبود تمام تغییراتی را که تفنگداران دریایی میخواستند اعمال کند، اما پذیرفت تغییرات جزئی در فیلمنامه بدهد.

مانسن مجبور بود برای جلب موافقت ارتش و وفادار باقی ماندن به منبع اصلی فیلمنامه دقت زیادی به خرج داده و با ظرافت مانور بدهد؛ زیرا کتاب کاپوتو یعنی شایعهی جنگ اثر تخیلی نبود، بلکه بر اساس تجارب واقعی کاپوتو در ویتنام نوشته شده بود و بخشهای زیادی از کتاب، از جمله بخشهایی که کاپوتو به ارتکاب جنایات جنگی اقرار کرده بود، به هیچ‌وجه خوشایند نبود.

کاپوتو در مقدمهی کتاب مینویسد: این کتاب اثری تخیلی نیست، وقایعی که شرح آنها رفته است و شخصیت‌ها، واقعی هستند.

با اینحال تفنگداران دریایی میخواستند تغییرات عمدهای در فیلمنامه صورت بگیرد. بنابرای مانسن به واشنگتن رفت تا ببیند آیا میتواند با آنها به توافق برسد یا نه.

سرگرد پت کولتر، رئیس دفتر فیلمسازی تفنگداران دریایی در لس آنجلس در فرودگاه به استقبال مانسن رفت.

مانسن میگوید «من با پرواز آخر وقت به واشنگتن رفتم، پت کولتر را در فرودگاه دیدم و با همدیگر صبحانه خوردیم. او شرایط را تا حدی به من توضیح داد.»

کولتر که به سر و کله زدن با فیلمسازها عادت داشت، رفتاری دوستانه با مانسن در پیش گرفت. وی به چم و خم کار آشنا بود و به فیلمسازها هم احترام میگذاشت. بنابراین مانسن و کولتر پس از صبحانه به پنتاگون رفتند و با افسران ارشد دفتر اطلاعات عمومی تفنگداران دریایی ملاقات کردند.

مانسن میگوید «طی این ملاقات و مذاکراتی که چندین ساعت به طول انجامید، ما خط به خط فیلمنامه را خواندیم و درباره انتقاداتی که آنها داشتند بحث کردیم.یکی از مهمترین دغدغههای آنها به بحث جعل پاداشها مربوط میشد.»

در فیلمنامه اولیهی جات سکرت یانگ، سروان کاپوتو و دو تن از همقطارهایش در تفنگداران دریایی که نشئه هستند در مقر فرماندهی نشستهاند و سفارش نامه جعلی برای ستارهی نقره‌ای برای سرگرد بال، افسر ارشد مورد تنفر خود می‌نویسند. این صحنه غیرواقعی بوده و در کتاب کاپوتو وجود ندارد، و تفنگداران دریایی از آن بیزار بودند.

مانسن مینویسد: «آنها سر این موضوع خیلی حساس بودند. اصلا نمی‌خواستند در فیلم باشد، اما من به شدت معتقد بودم که صحنه مهمی است و نمی‌خواستم از آن بگذرم. آنها گفتند ختم کلام این است تا وقتی این صحنه حذف نشود با فیلم موافقت نخواهند کرد. من هم گفتم فعلاً این موضوع را کنار بگذاریم و بعداً دوباره درباره آن صحبت می‌کنیم.»

بنابراین به موضوعات دیگر پرداختند و چهار ساعت بعد مجدداً به این مسئله رسیدند که آیا تفنگداران دریایی به فیلمسازها اجازه خواهند داد افسران در ویتنام را در حال نوشتن توصیه نامه جعلی برای ستاره نقره‌ای ـ یکی از مهمترین مدال‌های ارتش ـ نشان بدهند یا نه.

در آخر تصمیم گرفتند مصالحه کنند.

مانسن می‌گوید «ما دوباره به بحث مدال برگشتیم و من راه حلی پیدا کردم تا بتوانم صحنه را در فیلمنامه نگه دارم، به این صورت که نشان دهیم افسرها درباره نوشتن این توصیه‌نامه‌ها خیالپردازی می‌کنند. احساس میکردم می‌توانم به صورتی این صحنه را در بیاورم که مشکل آنها هم حل شود ـ یعنی سربازها بگویند فقط داشتهاند خیال پردازی می‌کردند، که از منظر مخاطب این صحنه همان واکنش و حسی را ایجاد کند که انگار به همان صورت نوشته شده در فیلمنامه اولیه اجرا شده است. این کار از شدت ناخوشایندی صحنه می‌کاست اما معتقد بودم تفاوت چندانی در اصل موضوع نخواهد داشت.»

و در نهایت همین صحنه رقیق شده از کاپوتو و دوستانش - که این بار دیگر نشئه نبودند ـ در فیلم به نمایش درآمد؛ آنها درباره نوشتن توصیه نامهی ستارهی نقره‌ای برای سرگرد بال خیال‌پردازی می‌کنند.

مانسن می‌گوید: «فکر میکنم در نهایت هیچ کس فیلمساز را با همکاری به ارتش مجبور نمی‌کند. این شما هستید که باید تصمیم بگیرید آیا می‌خواهید فیلم بسازید یا تبلیغات. اکثر فیلمسازهای جدی به خودشان اجازه نمی‌دهند از آنها به عنوان ابزار تبلیغاتی استفاده شود، اما مزایایی در ازای یک سری انتظارها وجود دارد و نمیتوانید توقع داشته باشید بدون چنین درخواستهایی از مزایا بهرمند شوید. تجربهی من نشان داد که حد وسطی وجود دارد و می‌توان بدون از بین بردن علت اصلی انجام پروژه‌ای که در دست دارید، به آن دست یافت.»

«البته مبرهن است که باید بدانید از نقطه نظر خلاقانه و هنری چه چیزی اهمیت دارد و آن را از دست ندهید. و لاجرم برای رقیق یا حتی دگرگون کردن و تغییر کامل معنای صحنههایی که برای ارتش اهمیت دارند فشارهای زیادی وارد خواهد شد.اما در عین حال این درک مشترک وجود دارد که هر دو طرف به یکدیگر نیاز دارند و بنابراین سعی می‌کنید آنقدر نقاط مشترکی بیابید که هر دو طرف به این نتیجه برسند این کار ارزش انجام دادن دارد. و من فکر می‌کنم این اتفاق در فیلم ما افتاد.»

با این حال حتی سانسور کم هم سانسور محسوب می‌شود.

جان سکرت یانگ فیلمنامه نویس فیلم میگوید که فیلمسازها باید هنگام مراوده با ارتش خیلی دقت کند.

وی معتقد است که «اگر حمایت آنها را بخواهید، آنها احساس می کنند حق دارند بگویند چه چیزی در فیلم بیاید و چه چیز نیاید. این امتیازی است که سعی می کنند به دست بیاورند. به همین خاطر است که گاهی برخی افراد اصلاً سعی نمی‌کنند موافقت رسمی را کسب کنند، زیرا احساس میکنند باید خیلی مراقب باشند و نمی‌توانند چیزی را که می‌خواهند بگویند. و از سمت هالیوود هم معمولاً مشکل همیشه پول است. از کجا میخواهید تجهیزات لازم برای ساخت فیلم مثل هواپیما، جیپ و تانک پیدا کنید؟ اگر از آنها تجهیزات بگیرید فیلم ظاهر بهتری خواهد داشت، اما آنها در ازای این تجهیزات میخواهند فیلمنامه را ببینند و مطمئن شوند که بر علیه ارتش نیست.»

«در مورد فیلمنامه ما، همه چیز به همان یک صحنه مربوط میشد. استدلال آنها این بود که نمی‌خواهند کاری انجام دهند که برای تفنگداران دریایی توهین آمیز باشد. نگرشی که من با آن مواجه شدم این بود که باید برای کسب منافع مشترک متحد شد. آنها خواستار حذف هرچیزی هستند که توهین آمیز باشد یا مورد سوءبرداشت قرار بگیرد. تقریبا شبیه سرو کله زدن با وکلا است. آنها می‌توانند استدلال کنند که کلمه «و» میتواند بر علیه منافع ایالات متحدهی آمریکا باشد.»

«در نهایت همه اختلاف نظرها، هیاهو بر سر هیچ بود، و ما بر صحنهای توافق کردیم که عملاً به تأثیرگذاری صحنه‌ی اولیه بود. هنگامی که صحنهی مدال را تماشا میکنید، حالتی غیرواقعی دارد. مذاکرات هم به نوعی غیرواقعی بودند. آنها موفق نشدند چیزی را که می‌خواستند سانسور کنند و صحنه به همان قوت و گویایی خود باقی مانند. واضح است که هدف آنها محافظت و حمایت از تفنگداران دریایی است و در نتیجه نمی خواهند شما حرکتی افراطی یا غیر از آنچه تأیید می کنند انجام دهید. ولی آیا این کار سانسور محسوب نمی شود؟»

«شایعهی جنگ» نخستین باری بود که یانگ برای ساخت فیلمی با ارتش سروکار پیدا می کرد، اما آخرین بار نبود. در سال ۱۹۹۸ فیلمنامهای به نام «قدردانی ملتی حق شناس» را برای Showtime نوشت، که داستان تلاش و مبارزهی کهنه سربازها و خانواده هایشان را به تصویر می کشید که سعی داشتند ارتش را متقاعد کنند وجود سندروم جنگ خلیج را به رسمیت بشناسد: نوعی بیماری اسرارآمیز که کهنه سربازهای جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ به آن مبتلا شده بودند.

آیا این پروپاگاندا نیست؟

تهیه کنندگان به خودشان زحمت درخواست کمک از وزارت دفاع را ندادند و فیلمنامه را هم برای جلب موافقت به پنتاگون نفرستادند، زیرا از موضع پنتاگون درباره سندروم جنگ خلیج آگاه بودند.

یانگ می گوید: «وزارت دفاع این که سربازها به خاطر جنگ خلیج بیمار شده‌اند را انکار می‌کرد. اما صد هزار سرباز علائم سندروم را داشتند. پس از این که فیلم اکران شد، سناتور رابرت بایرد لایحهای ارائه کرد تا طبق آن سربازهای بازنشسته بتوانند از خدمات درمانی برخوردار شوند، و در دسامبر ۲۰۰۱ وزارت دفاع در نیویورک تایمز اقرار کرد که تعداد موارد Lou Gehrig در بین کهنه سربازهای جنگ خلیج به طور قابل ملاحظهای بیشتر است. »

از آنجا که پنتاگون یک دههی پیش از همکاری با تهیه کنندگان فیلم «پدرم، پسرم» خودداری کرده بودند ـ فیلمی درباره آثار جانبی مضر سم شیمیایی به نام عامل نارنجی که طی جنگ ویتنام استفاده می‌شد ـ تهیه کنندگان «قدردانی ملتی حق شناس» می‌دانستند که پنتاگون به آنها هم کمک نخواهد کرد. اما امیدوار بودند دپارتمان امور سربازهای بازنشسته ـ که بخش کاملاً مستقل و جداگانهای از وزارت دفاع است ـ بیشتر با آنها همفکری کرده و یا حداقل خیلی سعی در سانسور فیلمی که لزوماً با دیدگاه آن موافق نبودند نکنند و به عوامل فیلم اجازه بدهند برخی از صحنه‌ها را در یکی از بیمارستان‌های امور سربازهای بازنشسته فیلمبرداری کنند.

اما دپارتمان نه تنها به آنها کمک نکرد، بلکه به گفته یانگ پنتاگون به نوعی یکی از نسخههای فیلمنامهی«قدردانی ملتی حق شناس»را به دست آورد.

یانگ می گوید «ما فیلمنامه را به آنها ندادیم، اما آنها از طریقی به دستش آوردند.»

چنین حرکتی این سوال را ایجاد می‌کند که پنتاگون به چه اجازه و اختیاری فیلمنامههایی که برای درخواست همکاری به آنها ارائه نشده است به دست آورده و می‌خواند؟

در حقیقت اسناد وزارت دفاع نشان میدهد که پنتاگون به طور مرتب بر فیلم‌هایی که برای جلب موافقت به آن ارائه نشده‌اند یا فیلمهایی که درخواست همکاریشان توسط پنتاگون رد شده است نظارت دارد.

در سال ۱۹۸۱، پنتاگون درخواست همکاری تهیه کنندگان فیلم «یک افسر و یک جنتلمن» را رد کرد، زیرا نیروی دریایی اعلام کرده بود که فیلمنامه تصویر مثبتی از برنامه آموزش خلبانی نیروی دریایی ارائه نمی‌دهد.

آیا این پروپاگاندا نیست؟

نیروی دریایی در یادداشتی داخلی نوشت «پیشنهاد همکاری در ساخت هیچ فایده و نفعی برای نیرو نداشته، و حتی برای نیروی دریایی و تلاشهای آن در جهت جلب نیرو مضر نیز هست. »

و در مارس ۱۹۸۱، هنگامی که فیلم در مرحله پیش از تولید قرار داشت و قرار بود فیلمبرداریاش آغاز شود، نیروی دریایی در یادداشت دیگری نوشت: «اگر تهیه کنندگان به همان فیلمنامهای که ما رد کردیم وفادار بمانند، فیلم تأثیر آشکارا منفی روی روابط عمومی ما در پانساکولا خواهد گذاشت. دفتر اطلاعات عمومی نیروی دریایی در لس آنجلس تصمیم دارد در مراحل تهیه روی فیلم نظارت داشته باشد.»

اما آیا این حرکت نقش مناسبی برای ارتش به شمار می رود؟ آیا نیروی دریایی باید اجازه داشته باشد روی تولید فیلمهایی که در آنها هیچ نقشی ندارد جاسوسی کند؟


  • مشرق

نقدی بر فیلم نشانه‌ها (2002) ; سلمان رشدی‌های امروز +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
فیلم «نشانه‌ها» درباره تهاجم شیعیان به غرب ساخته شده که در آن، استقامت ایمانی یک کشیش باعث طرد آنها می‌شود. به این ترتیب یهودیان و مسیحیان عداوت دینی خود را کنار گذاشته و در این فیلم برای نابودی دشمن مشترکشان یعنی مسلمانان متحد می‌شوند.
فیلم نشانه‌ها با بازی مل گیبسون و خوآکین فینیکس، محصول سال 2002 سینمای امریکا است که توسط ام. نایت شیامالان (M. Night Shyamalan) نوشته و کارگردانی شده است. اهمیت این فیلم در دشمنیِ نمادین آن با شیعیان است که در این فیلم، همچون موجودات بیگانه و دشمنان بشریت معرفی می‌شوند. شبکه نمایش فیلم نشانه‌ها را در ساعت 21 چهارشنبه چهارم تیر و ساعت 11 صبح پنجشنبه نمایش داد. این فیلم نخستین مرتبه جمعه یازدهم آذر 1384 با نقد خنثای نیما حسنی‌نسب از برنامه صد فیلم (شبکه سوم) پخش شده است.
*******
 
سلمان رشدی‌های جدید
فیلم نشانه‌ها، یک فیلم آخرالزمانی است؛ ماجرای یک کشیش که پس از مرگ همسرش، ایمان خود را از دست داده و هجوم بیگانه‌ها به مزرعه‌اش باعث می‌شود تا او ایمانش را بازیابد. فیلم نشانه‌ها، ماجرای تقابل ادیان و تمدن‌ها را به نحوی سمبولیک مطرح می‌کند. ام. نایت شیامالان، کارگردان این فیلم، در سال 1970 در هندوستان به دنیا آمد و در فیلادلفیا بزرگ شد و با فیلم حس ششم (1999) با بازی بروس ویلیس، مشهور گشت. ولی فیلم‌های بعدی او هیچگاه به مقبولیت حس ششم در نزد منتقدان و مردم، نرسیدند.
 
خلاصه داستان
گراهام هیز (مل گیبسون) همسرش را در تصادف اتومبیل از دست داده و با پسر دوازده ساله‌اش مورگان (که مبتلا به آسم است) و دختر پنج ساله‌اش بو (Bo) در مزرعۀ بزرگی در ایالت پنسیلوانیا زندگی می‌کند. مریل (خوآکین فینیکس) برادر مجرد گراهام که زمانی بازیگر بیس‌بال بوده نیز در این خانه ساکن است. در سکانس اول، آنها یک خرابکاری را در مزرعۀ ذرت خود می‌یابند. موجودات ناشناخته شکل عجیبی به مزرعه او داده‌اند که فقط از نمای هوایی می‌توان آن را واضحاً دید.

سلمان رشدی‌های جدید


سلمان رشدی‌های جدید
 
تلویزیون خبر می‌دهد که این نشانه‌ها از اواخر دهۀ 1970 در زمین‌های کشاورزی هندوستان دیده شده‌اند و در ابتدا گمان می‌رفت از سوی موجودات فضایی است ولی بعداً معلوم شد، کار انسان‌ها بوده است. و اکنون دوباره در نقاط مختلف جهان مانند انگلستان و امریکا ظهور کرده‌اند.

در ادامه، گراهام را بیشتر می‌شناسیم. او قبلاً کشیش بوده و پس از مرگ همسرش دچار تردید شده و از کلیسا بیرون آمده است. او مرتباً به دیگران اخطار می‌کند که وی را «پدر» خطاب نکنند. شب‌هنگام تلویزیون به طور مستقیم تصویر چهارده سفینۀ نورانی بر فراز مکزیکوسیتی را پخش می‌کند و همان وقت گراهام به برادرش خبر می‌دهد که این وقایع، آخرالزمانی هستند. او تأکید می‌کند که برخی نشانه‌ها بر وجود خداوند دلالت دارند و مریل با تأیید سخن او، از تجربۀ خود در این خصوص می‌گوید.

سلمان رشدی‌های جدید

ری (شیامالان) که در تصادف اتومبیل، باعث مرگ همسر گراهام شده، قبل از ترک خانه‌اش از گراهام عذرخواهی می‌کند و می‌گوید: من باعث شدم که تو، همسرت و در نتیجه ایمانت را از دست بدهی. او خبر می‌دهد که یکی از آن موجودات را در انبار حبس کرده است و حالا دارد به سمت دریاچه مهاجرت می‌کند. زیرا «نشانه‌ها» تاکنون در مزارعِ نزدیک به آب، دیده نشده‌اند. گراهام به انبار می‌رود و دو انگشت موجود بیگانه را که از زیر درب بیرون آمده، قطع می‌کند.

خانوادۀ گراهام تصمیم می‌گیرند تا در خانه بمانند و مقاومت کنند. تلویزیون اعلام می‌کند که این سفینه‌ها بر فراز شهر عمان (اردن) نیز دیده شده‌اند و تعداد شهرها به 274 رسیده است. تصویر زنده و مستقیم شهر قدس پخش می‌شود و گوینده خبر می‌دهد که مردم به معابد، کنیسه‌ها و کلیساها پناه برده‌اند. در خانه، صحبت از آن است که «نشانه‌ها» برای مسیریابی مهاجرت بیگانگان احداث شده و آنها به زودی در همین‌ مکان‌ها فرود خواهند آمد.

سلمان رشدی‌های جدید

گراهام و مریل به درب‌ و پنجره‌ها تخته می‌کوبند و شام دلخواه خود را آماده می‌کنند. اما گراهام از دعا خواندن قبل از غذا، خودداری می‌کند و خواهش بچه‌هایش را در این خصوص نمی‌پذیرد. آنها با هجوم بیگانگان، به زیرزمین می‌روند ولی آن موجودات نمی‌توانند بدانجا نفوذ کنند. رادیو خبر می‌دهد که موجودات بیگانه، نه برای تصرف سرزمین بلکه برای قتل عام ما آمده‌اند. مریل به گراهام می‌گوید: چیزی که نمی‌توانم تحمل کنم آن است که برادر بزرگترم که می‌خواهم مثل او باشم ایمانش را از دست داده است.

سلمان رشدی‌های جدید

آنها صبح روز بعد، بیرون می‌آیند. روی چوب‌های حفاظ، تصویر هلال و ستاره و خورشید دیده می‌شود. اما ناگهان یکی از آن موجودات را در خانه می‌بینند که شمایلی بسیار کریه دارد. او همان است که در انبار خانۀ ری، حبس شده بود. گراهام به دو انگشت قطع‌شدۀ او توجه می‌کند. فرد مهاجم، ناگهان مورگان دوازده ساله را گروگان گرفته و از دست خود، سمی را همچون اسپری به دهان او می‌پاشد. مریل با چوب بیس‌بالش به او ضربه می‌زند. سپس یکی از لیوان‌های آب روی سر او می‌ریزد و باعث نابودی‌اش می‌شود. گراهام پسرش را بیرون می‌آورد و برایش دعا می‌کنند. او زنده می‌شود.

سلمان رشدی‌های جدید

گراهام به برادرش می‌گوید: برای اینکه سم وارد ریۀ مورگان نشود خداوند به پسرم آسم داده است. او گریه می‌کند و شکر خدا می‌گزارد. در نمای آخر اتاق گراهام را می‌بینیم و او را که در جامۀ کشیشان است. گراهام کت خود را می‌پوشد و بیرون می‌رود.

سلمان رشدی‌های جدید
 
 
نقد و تحلیل
در فیلم نشانه‌ها، هیچ تصویر غیراخلاقی وجود ندارد و لذا این فیلم 106 دقیقه‌ای بدون حذف و تعدیل، چندین نوبت از سیمای جمهوری اسلامی پخش شده است. اما فیلم نشانه‌ها، پیام خود را با زبان نماد و اشاره می‌گوید و انقلاب اسلامی را دشمن بشریت، و شیعیان را بیگانگان مهاجم معرفی می‌کند.
 
فیلمساز، نشانه‌های چندی در فیلمش گذاشته تا موجودات مهاجم بیگانه را، مسلمانان و بخصوص شیعیان معرفی کند. ما در اینجا به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

1ـ پوستر فیلم نشانه‌ها که در فوق آمد، تصویر نمادینی است که بیگانگان در مزرعۀ گراهام (مل گیبسون) ساخته‌اند (دقیقه 5). این تصویر با چرخش 180 درجه‌ای به نام پیامبر اکرم(ص) شباهت می‌یابد. ألا لعنة الله علی القوم الظالمین...
 
سلمان رشدی‌های جدید 

2ـ در تلویزیون، یک پروفسور متخصص کشاورزی خبر می‌دهد که این نشانه‌ها نخستین مرتبه در اواخر دهۀ 1970 میلادی در مزارع هندوستان دیده شده‌اند (دقیقه 20). این خبر، به پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 و صدور آن به کشورهای جهان اشاره دارد.

3ـ مریل در اتومبیل به مورگان توضیح می‌دهد که این موجودات، بی‌کار هستند و با دختران دوست نمی‌شوند (دقیقه 31). واضح است که عدم ارتباط غیرشرعی با جنس مخالف، از مشخصات مسلمانان است که شهرت جهانی یافته (و لاَ مُتَّخِذَاتِ الأخدَان ـ نساء/ 25). قابل توجه اینکه، این جملات به فیلم لحن واقعی می‌دهد.

4ـ «چهارده» سفینه‌های نورانی بر فراز نقاط مختلف جهان (امریکا، لندن، اورشلیم، عمّان و پکن) دیده می‌شوند (دقیقه 40). با توجه به شمار معصومین علیهم السلام، فیلم واضحاً به مقدسات شیعیان اشاره می‌کند.

5ـ مورگان در کتابی می‌خواند و به پدرش گراهام خبر می‌دهد که مهاجمان از تکنولوژی ما یا از جنگ هوایی استفاده نمی‌کنند چونکه می‌دانند ما در نهایت از سلاح هسته‌ای استفاده خواهیم کرد. و می‌افزاید: آنها اغلب برنده می‌شوند و اگر شکست بخورند تجدید قوا می‌کنند و دوباره برمی‌گردند (دقیقه 62). اشارات فیلم، واضحاً به رزمندگان ما در دوران دفاع مقدس اشاره دارد که با اعتقاد می‌جنگیدند و عقب‌نشینی نمی‌کردند. جالب توجه اینکه فیلمساز به طور ضمنی قصد کرده تا شیعیان را از سلاح هسته‌ای امریکا بترساند.

سلمان رشدی‌های جدید

6ـ گویندۀ تلویزیون، خبر می‌دهد که مردم در نقاط مختلف جهان به کنیسه‌ها و کلیساها پناه برده‌اند (دقیقه 67). اما او نام «مساجد» را نمی‌برد و به این ترتیب مهاجمان را مسلمان معرفی می‌کند.

7ـ بیگانگان در جریان حملۀ شبانه، علائم هلال و ستاره را در خانة گراهام، نقر کرده‌اند (دقیقه 91)؛ علائمی که واضحاً در مساجد مسلمانان به کار می‌رود.
 
 
8- گراهام در نتیجۀ حملۀ بیگانگان، ایمان خود را باز می‌یابد و مجدداً به جامۀ کشیشان درمی‌آید (دقیقه 100). به این ترتیب فیلم تأکید دارد که این جنگ، بین الادیانی است.

سلمان رشدی‌های جدید 
 

سلمان رشدی‌های جدید
حکم امام خمینی(ره) درباره مهدور الدم بودن سلمان رشدی، باعث شد تا دشمنان برای عداوت خود بر ضد اسلام به تولید آثار نمادین روی بیاورند. و جالب اینکه شیامالان نیز همچون سلمان رشدی از هندوستان برخاسته است.

ام. نایت شیامالان علاوه بر کارگردانی، نویسندۀ فیلمنامه نیز بوده است. او بعد از آنکه با فیلم حس ششم (1999) اقبال مردم و منتقدان را به دست آورد سه فیلم در جریان اصلی هالیوود ساخت و به دفاع از دین و مسلک یهودیان پرداخت. سه فیلمی که او بعد از حس ششم ساخت همگی در این خصوص هستند:

سلمان رشدی‌های جدید

ـ نشکستنی (2000) Unbreakable  
ـ نشانه‌ها (2002) Signs
ـ دهکده (2004) The Village

سلمان رشدی‌های جدید

ـ فیلم «نشکستنی» دربارۀ مردی به نام دیوید دان (بروس ویلیس) است که نشانه‌های منجی از منظر قوم یهود (ماشیَح) در او بروز یافته است. او هیچگاه مریض نمی‌شود و از چند حادثۀ مرگبار، جان سالم به در می‌برد. دیوید توسط مردی به نام الیاس پرایس (ساموئل ال. جکسون) که متخصص در شناخت قهرمان‌ها و کتاب‌های مصوّر (Comic books) است کشف می‌شود. پرایس که لقب مرد شیشه‌ای یافته، از بدو تولد 55 بار استخوان‌هایش شکسته است.

ـ فیلم «نشانه‌ها» درباره تهاجم شیعیان به غرب ساخته شده که در آن، استقامت ایمانی یک کشیش باعث طرد آنها می‌شود. به این ترتیب یهودیان و مسیحیان عداوت دینی خود را کنار گذاشته و در این فیلم برای نابودی دشمن مشترکشان یعنی مسلمانان متحد می‌شوند.

ـ فیلم «دهکده» در اواخر قرن نوزدهم می‌گذرد و ماجرای یک قوم است که به روستایی مهاجرت کرده و عزلت گزیده‌اند. گاهی یکی از موجودات بیگانه سرخپوش به این روستا حمله می‌آورد و آنها از مرزهای خویش حراست می‌کنند. این فیلم نیز در دفاع از یهود است و عزلت گزینی این قوم در طول تاریخ را توجیه می‌کند.

نمی‌توان نادیده گرفت که فیلم نشانه‌ها، وامدار فیلم مریخ حمله می‌کند (1995) ساختۀ تیم برتون است. در این فیلم موجودات بیگانۀ سبزرنگ، از مریخ می‌آیند و زبانی غریب دارند و ابداً صلح را نمی‌پذیرند. در نهایت امریکایی‌ها می‌فهمند که این موجودات از موسیقی متنفرند و لذا با پخش موسیقی در همۀ اماکن، باعث نابودی آنها می‌شوند.
 
سلمان رشدی‌های جدید
 

از منظر ادیان
یهودیان نه تنها حضرت عیسی(ع) را به عنوان پیامبر خدا بلکه حتی به عنوان یک آدم صادق نیز قبول ندارند و نعوذاً بالله او را دجال می‌نامند. آنها اینچنین تبلیغ می‌کنند که عیسی ادعا می‌کرد که ماشیح (پیامبر خاتم) است و عده زیادی را به سوی خود جلب کرد اما چون مشخصات ماشیح را نداشت علمای ما او را بر صلیب کشتند! مسیحیان اما عیسی را پیامبر خاتم (ماشیح) گمان می‌برند و موضوع تصلیب را نیز قبول دارند. در حالیکه حتی در اناجیل مسیحی دیده نمی‌شود که عیسی(ع) آشکارا خود را ماشیح خوانده باشد. شبهه‌ای که در تصلیب عیسی(ع) پیش آمد بعداً با ظهور مجدد آن حضرت برطرف شد و این موضوع در خود اناجیل مسیحی واضح است (برای نمونه نگا. لوقا 24/ 36 تا 43). راقم در جریان تحقیقاتش به عینه فهمیده است که برخی از علمای مسیحی و یهودی به ماجرای تصلیب یهودای اسخریوطی (که به سبب خیانتش به عیسی(ع)، چهره‌اش شبیه او گشته و دستگیر شد) واقف هستند.

می‌خواستم اشاره کنم که کمپانی‌های هالیوود که در مالکیت یهودیان است هیچگاه مبلّغ مسیحیت نبوده‌اند. حتی مل گیبسون فیلم مصائب مسیح (2004) را در جریان اصلی هالیوود نساخت. لذا اگر می‌بینیم که فیلم نشانه‌ها به ایمان مسیحی اهمیت می‌دهد و آن را تبلیغ می‌کند فقط و فقط برای دشمنی با مسلمانان است. وگرنه فیلم قبلی شیامالان در تمسخر عیسای مسیحیان بوده است. فیلم نشکستنی با اشاراتی الیاس پرایس را نمادی از حضرت عیسی معرفی می‌کند و ماشیح بودن او را منتفی می‌داند و او را به تمسخر می‌گیرد. اصلی‌ترین مشخصۀ عیسی که فیلم از انجیل یوحنا وام گرفته در ماجرای تصلیب آمده است. نویسنده انجیل یوحنا با استناد به مزمور داوود 34/ 20 که می‌گوید استخوان ماشیح شکسته نخواهد شد سعی دارد او را ماشیح بخواند:

پس سربازان آمدند و ساق پای‌های آن دو نفر را که با عیسی اعدام شده بودند، شکستند. ولی وقتی به عیسی رسیدند، دیدند که مرده است. پس ساق‌های او را نشکستند ... کاری که سربازان کردند، مطابق پیشگویی کتاب آسمانی بود که می‌فرماید: «هیچ یک از استخوان‌های او شکسته نخواهد شد» (یوحنا 19/ 32 تا 37).

سلمان رشدی‌های جدید
 

و اما بعد...
بعد از فتوای امام خمینی(ره) به قتل سلمان رشدی، در دل دشمنان رعبی افتاده است و لذا کمتر به صورت آشکار به مقدسات اسلامی توهین می‌کنند و کینۀ خود را غالباً با تمسخر مسلمانان فرو می‌نشانند. به همین دلیل، ساخت فیلم‌های نمادین کارکرد بیشتری یافته است. آنها برای دشمنی با مسلمانان غالباً خودشان در سایه می‌مانند و از فیلمسازان غیر بومی استفاده می‌برند؛ فیلمسازانی که آماده‌اند اطاعت محض خود از یهودیان هالیوود را به اثبات برسانند تا بتوانند به فیلمسازی خود ادامه دهند. افرادی از قبیل:

شیامالان فیلمساز هندی با فیلم نشانه‌ها (2002)
آلخاندرو ایناریتو فیلمساز مکزیکی با فیلم بابل (2006)
و معصومه تاجدالدین فیلمنامه‌نویس ایرانی الاصل، با فیلم جلیقه/ جان می‌بری (2005). در این فیلم پسربچه‌ای به نام بابک یزدی به یک سرباز عراقی در عراق شلیک می‌کند! تاجدالدین بعد از نگارش جلیقه توانست نخستین فیلم خود را به نام دیشب (2010) با بازی کایرا نایتلی بسازد.

سلمان رشدی‌های جدید

  •  امیر اهوارکی
  • مشرق

خدمات متقابل پنتاگون و هالیوود/ ابزارهای روابط عمومی فوق‌العاده +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
استنیلی جف می‌خواست فیلمی برای کلمبیا پیکچرز درباره گروهی از دانشجویان دانشکده‌ی افسری مسلح بسازد که در تلاشی شجاعانه برای ممانعت از بسته شدن دانشکده، که دانشکده افسری را تسخیر کرده و جلوی گارد ملی مقاومت می کنند. اما زمان بدی را انتخاب کرده بود و همین باعث درگیری او با پنتاگون شد.
شواهد و قرائن نشان می‌دهند که هالیوود، صنعت فیلم‌سازی پرزرق و برق آمریکا، هنوز هم به عنوان یکی از اهداف اصلی نفوذ و دستکاری بسیاری از سازمان‌های دولتی آمریکا،‌ بالاخص سیا، مطرح است. اغلب مباحثی که در مورد تبلیغات سینمایی در جریان هستند به بحث در مورد گذشته‌ها می‌پردازند و در حالیکه تعدادی از کارشناسان امر توجهات را معطوف به روابط طولانی‌مدت و علنی هالیوود با پنتاگون نموده‌اند اما مطالب کمی در مورد تأثیرگذاری پنهانی بر هالیوود پس از واقعه 11 سپتامبر به رشته تحریر درآمده است. پیش از این 31 قسمت از فصل‌های کتاب «عملیات هالیوود» در مشرق ترجمه و منتشر شد. آنچه در ادامه می‌آید بخش سی و دوم از این کتاب است.
فیلم‌های هالیوود، ابزارهای روابط عمومی فوق‌العاده + تصاویر // در حال ویرایش // شماره 32
***
استنیلی جف تهیه کننده بدترین زمان ممکن را انتخاب کرده بود. او میخواست فیلمی برای کلمبیا پیکچرز درباره گروهی از دانشجویان دانشکدهی افسری مسلح بسازد که در تلاشی شجاعانه برای ممانعت از بسته شدن دانشکده، که دانشکده افسری را تسخیر کرده و جلوی گارد ملی مقاومت می کنند. بنابراین در ماه می سال ۱۹۸۰ رسماً از پنتاگون درخواست همکاری کرد.

یک ابزار روابط عمومی فوق العاده

در فیلمنامهای که قرار بود فیلم بر اساس آن ساخته شود، با عنوان Father Sky که بعدها به Taps تغییر پیدا کرد، اعضای بیرحم گارد ملی از نیروی نظامی قوی و برتری علیه دانشجویان یاغی که بین دوازده تا هجده سال دارند استفاده میکنند. البته دانشجویان در انتهای فیلم به فرمانده گارد یک دستی زده و پیش از این که تسلیم شوند، وی را به اسارت در می‌آورند. جرج سی اسکات قرار بود در نقش فرمانده محبوب دانشکده، و تیموتی هاتن در نقش دانشجوی افسری بازی کنند که پس از تصمیم هیئت امنای دانشکده برای بستن آن رهبری دانشجویان را برعهده می گیرد.

یک ابزار روابط عمومی فوق العاده

رونی کاکس قرار بود نقش سرهنگ گارد ملی را داشته باشد که به دستور فرماندار وظیفه داشت دانشکده را تسخیر کند.تام کروز و شان پن، که برای نخستین بار در این فیلم نقش اصلی را ایفا می کردند، دانشجویان جوانی بودند که دیدگاههای متضادی درباره شورش دانشجویان داشتند.

از بدشانسی جف، زمان درخواستش برای همکاری گارد ملی دقیقاً با دهمین سالگرد قتل عام ایالت کنت، یعنی ۴ می ۱۹۷۰، همزمان شده بود که طی آن گارد ملی بر دانشجویان معترض آتش گشود و چهار دانشجو را به قتل رسانیده و نه نفر دیگر را زخمی کرد.

گارد ملی پس از خواندن فیلمنامه، که مقامات گارد مطمئن بودند مردم را به یاد رویدادهای ناخوشایند یک دههی پیش در ایالت کنت خواهد انداخت، گفتند به هیچ‌وجه با ساخت آن همکاری نخواهند کرد.

دان باروش، رئیس دفتر فیلمسازی پنتاگون در نامهای به تاریخ ۲۰ می ۱۹۸۰ به جف نوشت: «پس از بررسی کامل فیلمنامه ضمیمه شده، اداره مرکزی گارد ملی تصمیم گرفت که حمایت ما از Father Sky بر علیه منافع گارد ملی و وزارت دفاع بوده و در نتیجه قادر به همکاری در ساخت این محصول نخواهیم بود.بدیهی است که آجودان ژنرال پنسیلوانیا با این تصمیم موافق است.درون‌مایه کلی فیلمنامه صرفاً خصومت مردم نسبت به گارد ملی به مثابه دشمن دانشجویان جوان و حمله کننده به محوطهی دانشگاهها را بیدار خواهد کرد. ما طی ده سال گذشته سعی کردهایم واقعهی ایالت کنت را توجیه کنیم.در فیلم Father Sky گارد ملی سعی در غلبه بر نوجوانان از طریق استفاده از قدرت نظامی برتر خود دارد. این تصویری نیست که بخواهیم به مردم ارائه شود.»

جف که از انتقادات پنتاگون آزرده خاطر شده بود، به همراه نویسندگانش سعی کرد فیلمنامه را تبدیل به چیزی کند که گارد ملی از آن حمایت نماید. از آنجا که فیلمنامه مشابه واقعه ایالت کنت می بود، گارد ملی میخواست جریان «با توجه به شرایط»در نظر گرفته شود؛ به عبارت دیگر تقصیر مرگ دانشجویان در فیلم نمی‌بایست بر گردن اعضای زیاده متعصب و دست به هفت تیر گارد ملی بیفتد، بلکه باید خود دانشجویان مقصر مرگ همقطارهای خود باشند.

جف در نامهای به تاریخ ۳ جولای ۱۹۸۰ به باروش نوشت: «در پیوست نسخهی بازنویسی شده فیلم Taps، که پیش از این Father sky نامیده می شد، را ضمیمه کرده ام. بار پیش که افراد شما فیلمنامه را دیدند، لطف کرده و فهرست مخالفتها و دغدغههای خود را برای ما ارسال نمودند. ما پس از بررسی دقیق نگرانیهای آنها وقت زیادی را صرف بازنویسی فیلمنامه کردیم.»

در فیلمنامه جدید سرهنگ کربی فرمانده گارد ملی مهربان تر و دلرحمتر به تصویر کشیده شده بود، و بیش از آن که دشمن دانشجویان باشد دوست آنها بود.

یک ابزار روابط عمومی فوق العاده

جف به باروش گفت: «معتقدم فیلمنامهی کنونی در نحوهی به تصویر کشیدن گارد ملی دقیقتر است، و مهمتر از همه، معتقدم که گارد ملی ـ به ویژه آنچنان که در شخصیت کربی به تصویر کشیده شده، منطقی و هوشمند، عقلانی و انسانی عمل می‌کنند. در موقعیتی که در آن ۱۰۰ پسربچه مسلح بوده و قادر به بکارگیری پیشرفتهترین تسلیحات موجود هستند، این کربی است که سعی میکند راه حلی صلح آمیز برای حل معضل بیابد. هنگامی که دیگران خواستار حمله هستند، کربی دائماً به آنها یادآوری می کند که طرف مقابل گروهی از کودکان هستند و به صورتی مناسب باید با آنها برخورد شود. و در نهایت هنگامی که فرماندار تشخیص میدهد که برای حل موقعیت باید دست به کار شد، کربی از مردانش می خواهد تا زمانی که نیاز مبرمی وجود ندارد، یا جز در دفاع از خود، دست به اسلحه نشوند.»

جف سپس به موضوع ایالت کنت پرداخت و نوشت، «آقای باروش، من متوجه هستم که یکی از مخالفتهای شما و همکارانتان به این خاطر است که این فیلم ممکن است واقعهی ایالت کنت را در ذهن مخاطب زنده کند. متأسفانه واقعه ی ایالت کنت رویدادی حقیقی است که در نتیجه آن مردم احساساتی منفی نسبت به گارد ملی یافتند.من معتقدم که بهترین راه برای مقابله با این احساسات به تصویر کشیدن گارد ملی به صورت سازمانی تحت فرماندهی افراد هوشمند و دلرحم جامعه است که هدف آنها حفظ صلح است. من معتقدم که فیلم Taps به این مهم دست می یابد، و مطمئنم که فیلم Taps نه تنها برای گارد ملی مضر نیست، بلکه ابزار روابط عمومی فوق العادهای خواهد بود.»

گارد ملی نظر مساعدتری نسبت به فیلمنامهی بازنویسی شده داشت.

در فیلمنامه اولیه، سرهنگ کربی پیش از این که حملهاش بر مواضع دانشجویان را آغاز کند به افرادش دستور میدهد که پیش حمله آنها را به توپ ببندند.

کربی به نقشهی محوطه‌ی دانشکده اشاره کرده و به یکی از فرماندهان گروهانش می‌گوید:«کاپیتان، رنجرهای شما از طریق تونلهای فاضلاب به این نقطه می روند. سعی کنید آنها را غافلگیر کنید، اما اگر به مشکلی برخوردید می دانید چه باید بکنید.» سپس به افرادش می گوید هنگامی که به «هدفشان دست یافتیم منور آبی رنگ شلیک خواهم کرد. برای پشتیبانی از افراد محوطه را به توپ ببندید.»

سپس کربی و افرادش از طریق فاضلاب مواضع دفاعی دانشجویان را غافلگیر کرده و هنگامی که برای حمله از تونل خارج می شوند، طبق فیلمنامه «کادریها را میبینیم که مورد اصابت گلولههای بیحس کننده قرار می‌گیرند و به خاطر غافلگیر کننده بودن حمله مواضعشان به سرعت تسخیر می‌شود.»

اما در فیلمنامه اولیه، پیش از این که کربی بتواند برای درخواست کمک منور آبی رنگ را شلیک کند «افسران ضد حملهی از پیش برنامه‌ریزی شدهای را آغاز کرده، کربی و افرادش را به دام می‌اندازند و آنها را در محوطه باز ـ در موقعیتی باز و آسیب پذیر ـ محاصره می کنند.»

سپس برایان مورلند فرمانده افسران که نقش او را تیموتی هاتن ایفا می کند به کربی می گوید که تسلیم شود:«سرهنگ کربی، لطفاً به افرادتون بگید سلاحشون رو زمین بگذارند. از حرف من اطاعت کنید تا آسیب نبینید.»

کربی با عصبانیت فریاد می زند:«مورلند من میخوام این منور را شلیک کنم، که بعدش یک حمله هماهنگ علیه مواضعتان صورت می گیرد. هیچ شانسی نداری پسر! تسلیم شو.»

طبق فیلمنامه مولند یک بار شلیک کرده و بازوی کربی را زخمی می کند. کربی بازویش را می گیرد و از درد تعادلش به هم میخورد و در نتیجه منورافکن را می اندازد.

مورلند می گوید: «سرهنگ کربی، یک بار دیگه درخواستم رو تکرار می کنم.به افرادتون بگید سلاحشون رو زمین بگذارند و تسلیم بشن.شما کاملاً محاصره شدید. کاری که میگم رو انجام بدید یا همینجا می میرید.»

کربی که در می یابد در موقعیتی کاملاً آسیب پذیر قرار دارد به افرادش می گوید سلاح های خود را زمین بگذارند. اما در نهایت حیرت، پس از این که افراد گارد تسلیم می شوند مورلند شمشیر تشریفاتیاش را به کربی میدهد و تسلیم می شود، و در نتیجه درگیری چند روزه به پایان می رسد. مورلند به کربی می گوید:«ما تسلیم می شویم.»

در فیلمنامه اولیه افسران جوان تمامی سلاح های خود را به گارد می‌دهند و در برابر نگاه حیرت زده کربی مورلند به همراه سایر افسران برمی گردند و به سمت ورودی دانشکده می روند. طبق فیلمنامه «همچنان که کربی با نگاهی حسرت آلود به آنها می نگرد ـ و هیچ احساس پیروزی نمی کند» دوربین روی دروازه های دانشکده زوم می کند که باز می شوند و افسران جوان به والدین خود ملحق می شوند.

در ابتدا قرار بود فیلم این گونه به پایان برسد، اما گارد ملی به هیچوجه نمی توانست چنین پایان بندی را بپذیرد؛ آنها به هیچوجه تصمیم نداشتند به ساخت فیلمی کمک کنند که در آن اعضای گارد ملی توسط چند پسربچه اسیر می شوند.

بنابراین جف و نویسندگانش پایانبندی جدیدی نوشتند که اعضای گارد ملی را به صورت افرادی دلرحم و قهرمان به تصویر می کشید؛ از به توپ بستن خبری نبود، کربی و افرادش دیگر تسلیم نمی شدند و مورلند فاتحانه از محوطهی دانشکده خارج نمی شد ـ بلکه جسدش را بیرون می بردند.و مورلند به بازوی کربی شلیک نمی کند، بلکه شخصیت تام کروز این کار را انجام می دهد و سپس دچار جنون شده و با مسلسل اعضای گارد ملی و تیم نیروهای ویژه پلیس را که ساختمان را محاصره کردهاند به گلوله می بندد و در نتیجه کشته می شود.

بنابراین وقتی جف پذیرفت فیلمنامه را تعدیل کند، گارد ملی با درخواست همکاری وی موافقت کرده و تانک، جیپ و تسلیحاتی را که خواسته بود در اختیارشان گذاشت.

چهار روز پس از اکران فیلم در روز ۱۱ دسامبر ۱۹۸۱، جان هنلی یکی از مقامات دفتر فیلمسازی گارد ملی در یادداشتی «نبرد» گارد ملی با تهیه کنندگان و پیروزی نهایی آنها برای بازنویسی فیلمنامه به گونهای که مطابق میل گارد باشد را شرح داد.

هنلی در این یادداشت به تاریخ ۱۵ دسامبر ۱۹۸۱ نوشت «شاید بتوان گفت فیلمنامه‌ی اولیه منفیترین چیزی بود که تا کنون درباره گارد ملی خواندهام. از آنجا که فیلم توسط کمپانی بزرگی تولید می شد می دانستیم که با یا بدون حمایت ما ساخته خواهد شد. به منظور تعدیل فیلمنامه پذیرفتیم که با تهیه کننده همکاری کرده و در فرایند نوشته شدن فیلمنامه مشارکت کنیم.در نسخه نهایی تصویر خوبی از گارد ملی ارائه شد. فرمانده گارد یعنی سرهنگ کربی که نقش او را رونی کاکس ایفا میکند، فردی هوشمند و دلرحم است که می خواهد به هر قیمتی شده از درگیری مسلحانه با دانشجویان اجتناب کند. او به صورت فرمانده رک و صریح نیروها به تصویر کشیده شده که ظاهری نظامی و مرتب دارد. شکی نیست که وی تنها فردی در فیلم است که ایراد شخصیتی نداشته و تنها صدای عقل و منطق در میانه درگیری به شمار می رود.»

«برخلاف فیلمنامهی اولیه، اعضای گارد ملی قاتلین بیرحم و تشنه به خون نیستند.بلکه افراد حرفهای کارامدی هستند که وظیفهاشان را انجام می دهند. در فیلم هیچ گاردی در حال شلیک به دانشجویان نشان داده نمی شود. صحنه آخر فیلم که دو دانشجو کشته می شوند به درخواست ما مبهم بوده و مشخص نیست این کار توسط اعضای گارد انجام شده یا نیروهای ویژه پلیس.به طور کلی من معتقدم گارد ملی به صورت نیروی نظامی حرفهای به تصویر کشیده شده که سعی دارند وظیفهی خود را بدون هیچ خونریزی انجام دهند. برداشت کلی مخاطبین از گارد ملی مساعد خواهد بود. »

و در نهایت این همه چیزی بود که گارد ملی از اول می‌خواست؛ مأموریت آنها به انجام رسیده بود.
  • مشرق

انیمیشن «عایشه و محمد» ; توهینی دیگر به ساحت پیامبر اعظم (ص)

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

جمعی از فعالان ضد اسلامی اروپا از جمله «لارس هگارد» کاریکاتوریست دانمارکی، اقدام به ساخت انیمیشنی موهن به ساحت پیامبر اکرم با نام «عایشه و محمد» کرده‌اند که همزمان با روز استقلال آمریکا در آمریکا و برخی کشورهای اروپایی به نمایش درآمد.

 

«عایشه و محمد» ، نام انیمیشن جدید سراسر توهین به اسلام و پیامبر اکرم(ص) است که عده‌ای از فعالان ضد اسلامی اروپا، از جمله «لارس هگارد» ، کاریکاتوریست دانمارکی و طراح کاریکاتورهای توهین‌آمیز به حضرت محمد (ص) و«هنس ارلینگ جِنس»، رئیس سازمان آزادی بیان اروپا اقدام به ساخت آن کرده‌اند.

در این انیمیشن که در نهایت دروغگویی و با نیت سوء تهیه شده است، به طور مستقیم به حضرت محمد (ص) توهین شده و ازدواج او با عایشه به عنوان دختر بچه‌ای 6 ساله زیر سؤال رفته است.

«عمران فراست»، کارگردان متولد پاکستان که هم‌اکنون به عنوان پناهنده در اسپانیا زندگی می‌کند، این انیمیشن را کارگردانی کرده است.

«فراست » سال گذشته نیز انیمیشن «معصومیت جهاد اسلامی» را ساخت، همزمان با روز استقلال آمریکا به نمایش درآورد و در پیامی آن را به قربانیان و بازماندگان حادثه 11 سپتامبر تقدیم کرد.

در انیمیشن «عایشه و محمد»، حضرت محمد (ص)  به ازدواج‌های مکرر با دختر بچه‌های بسیار کم سن و سال و سوءاستفاده از نفوذ خود در بین‌قبایل و همچنین پایبند نبودن به مفاهیم اسلامی و قرآنی متهم شده است.

این انیمیشن  دو روز پیش همزمان با 4 جولای ، روز استقلال آمریکا در آمریکا و برخی از کشورهای اروپایی به زبان انگلیسی به نمایش درآمد.

این فیلم همچنین قرار است در سطح گسترده‌تری به زبان‌های اسپانیایی، فرانسوی، آلمانی و سوئیسی نیز اکران شود.

از واکنش مسلمانان و گروه‌های اسلامی نسبت به ساخت و اکران این انیمیشن موهن خبری در دست نیست ولی لینک‌های مربوط به انیمیشن در برخی سایت‌ها حذف و اینگونه عنوان شده که این کلیپ‌ها در پی فشار گروه‌های اسلامی حذف شده است.

«فراست»، کارگردان این انیمیشن توهین آمیز ابراز امیدواری کرده که مسلمانان بتوانند در برابر ساخت چنین انیمیشنی منطقی باشند و احساسات او را درک کنند.


  • فارس

پروژه احیای قوم لوط! +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
این روزها به هر محصول رسانه ای غربی (و بعضاً شرقی!) که نگاه می کنی، اثری از قوم لوط را در آن می بینی! از انیمیشن های کودکان گرفته تا فیلم های سینمایی، سریال ها، بازی های رایانه ای، اخبار رسانه ای، شبکه های اجتماعی و... ظاهراً عمل قبیح همجنسگرایی به معروفی بدل شده که خلاف آن منکر بوده و عدم تمایل به آن نوعی سرشکستگی محسوب می شود! اما جدا از هیاهوهای موجود در این رابطه، با کمی دقت و تأمل می توان سرنخ هایی از جریانی هدفمند را مشاهده کرد که با نیتی مشخص و خاص به آن دامن زده می شود و آن، پدیده شوم گرایش زنان و دختران به یکدیگر است.

 پروژه احیای قوم لوط! +تصاویر

 

ین جریان از چنان رواج و شتاب سریعی برخوردار است که تقریباً هر روز می توانیم نمودی از آن را در جهان پیرامونمان مشاهده کنیم. تقریباً از هر 4 فیلم تولیدی هالیوود، یکی به موضوع همجنسگرایی زنان می پردازد یا به صورت گذرا (اما بسیار پر رنگ) به آن اشاره دارد. این قاعده در سریال ها، انیمیشن ها و بازی های رایانه ای هم (به عنوان مثال می توان به انیمیشن Frozen و یا نسخه الحاقی بازی پرطرفدار The Last of Us اشاره کرد که در هر دوی آن ها ردی از همجنسگرایی زنان دیده می شود) به شکل ملموسی وجود دارد.
پروژه احیای قوم لوط!
این موضوع زمانی بیشتر جلب توجه می کند که برخی از سایت های خبری نظیر یاهو، بی بی سی و رویترز هم وارد میدان شده و مدام با انتشار اخباری از ازدواج همجنسگرایان زن و یا گرایش یک فرد معروف (عمدتاً زنان) به همجنسگرایی به این امر دامن می زنند:

زنان همجنسگرا بیشتر از مردان همجنسگرا ازدواج می کنند (رویترز)
اولین همجنسگرایان زن مجوز رسمی دریافت کردند (یاهو)
برای اولین بار در تایلند دو زن بودایی همجنسگرا رسماً ازدواج کردند (بی بی سی)
دو زن همجنسگرای هالیوودی رسماً ازدواج کردند (یاهو)
گرایش قابل توجه زنان هالیوودی به همجنسگرایی (رویترز)

ساخت یک فیلم ایرانی (در خارج از کشور) با موضوع همجنسگرایی زنان و حمایت یک خواننده لوس آنجلسی از این افراد، از دیگر مصادیق این جریان به شمار می روند و در همین راستا گام برمی دارند. حال سوال این است که چرا غرب و شرق تا این حد روی این مسئله تمرکز کرده اند و در پس این حجمه تبلیغاتی به دنبال چه هدفی هستند؟ برای پاسخ به این سوال، لازم است تا ابتدا سابقه تاریخی همجنسگرایی (به طور عام) را از منظر قرآن کریم بررسی کنیم تا حقیقت موضوع برای ما آشکار شود. در قرآن کریم داستان حضرت لوط (ع) و قوم منحرفی که وی برای هدایت آن ها مبعوث شده بود، شرح داده می شود. علامه طباطبایی در تفسیر المیزان این داستان را بدین شکل بیان می کند که:
پروژه احیای قوم لوط!
"لوط (ع) از كلدانيان بود كه در سرزمين‏ بابل زندگى مى‏ كردند و آن جناب از اولين كسانى بود كه در ايمان آوردن به ابراهيم (ع) گوى سبقت را ربوده بود. او به ابراهيم ايمان آورد و گفت: "انى مهاجر الى‏ ربى". (عنكبوت، آيه 26) در نتيجه خداى تعالى او را با ابراهيم نجات داده به سرزمين فلسطين (ارض مقدس) روانه كرد: "و نجينا و لوطا الى الارض التى باركنا فيها للعالمين" (انبياء، آيه 71)
پس لوط در بعضى از بلاد آن سرزمين (كه بنا بر بعضى از روايات و طبق گفته تاريخ و تورات، آن شهر سدوم‏ بوده) منزل كرد. مردم اين شهر و آبادی ها و شهرهاى اطراف آن كه خداى تعالى آن ها را در سوره توبه آيه ‏70 "مؤتفكات" خوانده، بت مى ‏پرستيدند و عمل فاحشه لواط را مرتكب مى ‏شدند و اولين ‏قوم از نژادهاى بشر بودند كه اين عمل در بينشان شايع گشت (اعراف، آيه 80) و شيوع آن به حدى رسيده ‏بود كه در مجالس عمومی‏شان آن را انجام می دادند (عنكبوت، آيه 29) تا آنكه رفته رفته عمل فاحشه، سنت ‏قومى آنان شد و عام البلوى گرديد و همه بدان مبتلا گشته، زنان بكلى متروك شدند و راه تناسل‏ را بستند (عنكبوت، آيه 29). لذا خداى تعالى لوط را به سوى ايشان گسيل داشت. (شعراء، آيه 162) و آن جناب ايشان را به ترس از خدا و ترك فحشا و برگشتن به طريق فطرت دعوت كرد و انذار و تهديدشان نمود، ولى جز بيشتر شدن سركشى و طغيان آنان ثمری حاصل نگشت و جز اين پاسخش ندادند كه: "اينقدر ما را تهديد مكن، اگر راست مى‏ گويى عذاب خدا را بياور" و به اين‏ هم اكتفا ننموده تهديدش كردند كه: "لئن لم تنته يا لوط لتكونن من المخرجين (شعراء، آيه 167) "اگر اى لوط دست از دعوتت‏ برندارى، تو را از شهرمان خارج خواهيم كرد" و كار را از صرف تهديد گذرانده، به يكديگر گفتند: "خاندان لوط را از قريه خود خارج كنيد كه آن ها مردمى هستند كه ‏مى‏ خواهند از عمل لواط پاك باشند. (عنكبوت، آيه 32، سوره هود، آيه 76)"
عاقبت اين قوم
پروژه احیای قوم لوط!
جريان به همين منوال ادامه يافت، يعنى از جناب لوط (ع) اصرار در دعوت به راه خدا و التزام به سنت فطرت و ترك فحشا و از آن ها اصرار بر انجام خبائث تا جايى كه طغيانگرى ملكه آنان شد و كلمه عذاب الهى در حقشان ثابت و محقق‏ گرديد. پس خداى عز و جل رسولانى از فرشتگانى بزرگ و محترم براى هلاك كردن آنان مأمور كرد، فرشتگان، اول بر ابراهيم (ع) وارد شدند و آن جناب را از مأموريتى كه داشتند (يعنى هلاك كردن قوم لوط) خبر دادند.
جناب ابراهيم (ع) با فرستادگان الهى ‏بگو-مگوئى كرد تا شايد بتواند عذاب را از آن قوم بردارد و به ملائكه تذكر داد كه لوط در ميان ‏آن قوم است. فرشتگان جواب دادند كه ما بهتر مى ‏دانيم در آنجا چه كسى هست و به موقعيت‏ لوط و اهلش از هر كس ديگر مطلع‏ تريم و اضافه كردند كه مسأله عذاب قوم لوط حتمى شده و به‏ هيچ وجه برگشتنى نيست. (عنكبوت، آيه 32، سوره هود، آيه 76) فرشتگان از نزد ابراهيم به سوى لوط روانه شدند و به صورت پسرانى (مردان جوانی) مجسم شده، به عنوان ميهمان بر او وارد شدند. لوط از ورود آنان سخت ‏به فكر فرو رفت، چون قوم خود را مى‏ شناخت و مى‏ دانست كه به زودى متعرض آنان مى‏ شوند و به هيچ وجه دست از آنان برنمى‏ دارند. چيزى نگذشت كه مردم خبردار شدند و به شتاب رو به خانه لوط نهاده و به يكديگر مژده مى‏ دادند.
لوط از خانه بيرون آمد و در موعظه و تحريك فتوت و رشد آنان سعى بليغ نمود تا به جايى كه دختران خود را بر آنان عرضه كرد و گفت: "اى مردم! اين دختران من در اختيار شمايند و اينها براى شما پاكيزه‏ ترند. پس از خدا بترسيد و مرا نزد ميهمانانم رسوا مسازيد." آنگاه‏ از در استغاثه و التماس درآمد و گفت: "آيا در ميان شما يك نفر مرد رشيد نيست؟" مردم درخواست‏ او را رد كرده و گفتند: "ما هيچ علاقه‏ اى به دختران تو نداريم و به هيچ وجه از ميهمانان تو دست‏بردار نيستيم.
پروژه احیای قوم لوط!
" لوط (ع) مأيوس شد و گفت: "اى كاش نيرويى در رفع شما مى‏ داشتم و يا ركنى شديد مى‏ بود و به آنجا پناه مى‏ بردم. (هود، آيه 80)" در اين هنگام ملائكه گفتند: "اى لوط ما فرستادگان پروردگار تو هستيم، آرام باش كه اين‏ قوم به تو نخواهند رسيد." آنگاه همه آن مردم را كور كردند تا افتان و خيزان متفرق شدند. (قمر، آيه 37) سپس فرشتگان به لوط (ع) دستور دادند كه شبانه اهل خود را برداشته، پشت به مردم نموده، از قريه بيرون روند و احدى از آنان به پشت ‏سر خود نگاه نكند، ولى همسر خود را بيرون نبرد كه به او همان عذابی خواهد رسيد كه به مردم شهر مى‏ رسد و نيز به وى خبر دادند كه بزودى مردم شهر در صبح همين شب هلاك مى‏ شوند. (هود، آيه 81، سوره حجر، آيه 66) صبح، هنگام طلوع فجر، صيحه آن قوم را فرا گرفت و خداى عز و جل سنگى از گل نشاندار كه نزد پروردگارت براى اسرافگران در گناه آماده شده بر آنان بباريد و شهرهايشان را زير و رو كرد و هر كس از مؤمنين را كه در آن شهرها بود، بيرون نمود.
البته غير از يك خانواده هيچ‏ مؤمنى در آن شهرها يافت نشد و آن خانواده لوط بود و آن شهرها را آيت و مايه عبرت نسل‏ هاى‏ آينده كرد تا كسانى كه از عذاب اليم الهى بيم دارند با ديدن آثار و خرابه‏ هاى آن شهرها عبرت‏ بگيرند (با استفاده از سوره ذاريات، آيه 37 و سوره‏ هايى ديگر) و در اينكه ايمان و اسلام منحصر در خانواده لوط بوده و عذاب همه شهرهاى آنان راگرفته، دو نكته هست:
اول اينكه اين جريان، دلالت بر اين دارد که هيچ يك از آن مردم ايمان ‏نداشتند. دوم اينكه فحشا تنها در بين مردان شايع نبوده، بلكه در بين زنان نيز شيوع داشته، چون ‏اگر غير از اين بود، نبايد زن ها هلاك مى‏ شدند و على القاعده بايد عده زيادى از زن ها به آن جناب‏ ايمان مى‏ آوردند و از او طرفدارى مى‏ كردند. چون لوط (ع) مردم را دعوت مى‏ كرد به اينكه ‏در امر شهوترانى به طريقه فطرى بازگردند و وصلت مردان و زنان را‏ سنت‏ خود قرار دهند و اين به نفع زنان بود و اگر زنان نيز مبتلا به فحشا نبودند، بايد دور آن جناب‏ جمع مى‏ شدند و به وى ايمان مى‏ آوردند. ولى هيچ يك از اين عكس العمل‏ ها در قرآن كريم درباره زنان قوم لوط ذكر نشده و اين خود مؤيد و مصدق رواياتى است كه در سابق گذشت كه مى‏ گفت: "فحشا در بين‏ مردان و زنان شايع شده بود، مردان به مردان اكتفا كرده و با آنان لواط مى‏ كردند و زنان با زنان‏ مساحقه مى‏ نمودند. (تفسیر المیزان- علامه طباطبایی)"
پروژه احیای قوم لوط!
ابی بصیر هم در حدیثی از امام باقر (ع) علت گرایش قوم لوط به همجنسگرایی را اینگونه روایت کرده که محضر مبارک حضرت ابی جعفر (ع) عرض کردم: "آیا رسول اکرم (ص) از بخل به خدا پناه می برد؟" حضرت فرمودند: "بلی. ای ابا محمد، در هر صبح و شام. ما نیز به خدا پناه می بریم و به زودی تو را از عاقبت بخل با خبر خواهم نمود. قوم لوط اهل قریه ای بودند که بر طعام بخل و حرص می ورزیدند و این خوی ایشان را مبتلا نمود به بیماری در فروجشان که دوایی نداشت." عرض کردم: "بیماری که به دنبال حرص و بخل ایشان پیدا شد چه بود؟" حضرت فرمودند: "قریه ای که قوم لوط در آن بودند، سر راه عابرین بر شام و مصر بود. لذا مسافران بر این قوم وارد می شدند و ایشان هم آن ها را ضیافت و پذیرایی می کردند و وقتی نفرات میهمانان زیاد گردید، بخل و فرومایگی اهالی این قریه یعنی قوم لوط ایشان را در مضیقه قرار داد. لذا بخل آن ها را وادار کرد به این که وقتی میهمانان بر ایشان نازل می شدند، با ایشان عمل شنیع نموده و رسوایشان کرده بدون این که هیچ شهوتی به ایشان داشته باشند و مقصود آن ها از این فعل قبیح آن بود که واردین از ایشان بیمناک گشته و نزدشان نیایند. باری افعال و اعمال زشت آنان منتشر شد و بدین ترتیب مسافرین و عابرین را بازداشت از این که بر آنان وارد شوند و این بخل آن ها بود که به بلایی مبتلایشان نمود که قادر بر دفع آن از خود نبوده بدون این که شهوتی بر این کار داشته باشند. سپس امام (ع) فرمودند: پس چه دردی دردناک تر از بخل و بد عاقبت تر و زشت تر از آن نزد خدا می تواند باشد. (برگرفته از کتاب علل الشرایع نوشته شیخ صدوق (ره))."
اما در داستانی که قرآن کریم در مورد قوم لوط بیان می کند، نکته بسیار مهم و ظریفی وجود دارد که کمتر به آن توجه شده و آن نقش زنان در رواج و گسترش این عمل قبیح است.
پروژه احیای قوم لوط!
1- طبق فرمایش قرآن، همه قوم لوط به عمل لواط (همجنسگرایی مردان) مبتلا شده بودند و هیچکس از این قاعده مستثنی نبود. یعنی این موضوع در حد وسیعی در بین مردان رواج داشته است. سوال این است که آیا آن ها دچار یک بیماری همه گیر شده بودند؟ به طور حتم، نمی توان گرایش به همجنسگرایی را یک بیماری اپیدمی، مانند بیماری های ویروسی دانست و عمل همجنسگرایی را امری خارج از اراده آن ها ذکر کرد. یعنی اینکه فرد همجنسگرا با آگاهی کامل و اراده آزاد اقدام به این عمل می کند، کما اینکه ما در گوشه و کنار شاهد انتشار اخباری مبنی بر گرایش افراد مختلف (حتی افراد متأهل!) به همجنسگرایی هستیم (البته نمی توان علل روانی را در بروز چنین پدیده ای نادیده گرفت، اما در مورد افرادی که به دلایلی از سوی رسانه ها به عنوان تازه همجنسگرا! معرفی می شوند، قضیه کاملاً فرق دارد.) حال سوال این است که چرا همه مردان این قوم به عمل لواط گرایش پیدا کرده بودند، در حالیکه زنان همچنان در میان این قوم زندگی می کردند و در حالت عادی باید گرایش اول مردان به زنان باشد؟ آیا در میان این مردان قوم لوط حتی یک نفر هم پیدا نمی شده که به زنان تمایل داشته باشد؟ بر اساس آنچه در احادیث نقل شده و متن صریح قرآن، عمل قوم لوط به هیچ وجه از سر شهوت نبوده و صرفاً به قصد تجاوز انجام می شده است. یعنی آنان در ابتدا هیچ شهوتی به یکدیگر نداشتند و برای حرص و طمع این کار را می کردند و همجنس باز بودند نه همجنس خواه. و به تعبیر امام باقر (ع)، در این قوم افرادی که در چارچوبی نظیر تجاوز وارد ارتباط جنسی می شدند، نه به خاطر شهوت (یا میل به انجام عمل جنسی با آن فرد)، بلکه به خاطر آزار و ترساندن آنان بوده است. اما ظاهراً به مرور زمان، این عمل کم کم به عادت مردان این قوم بدل شد و دیگر از حالت آزار رسانی و ترساندن دور و شهوترانی جایگزین آن شد.
پروژه احیای قوم لوط!
2- در قرآن کریم به عذاب و نابودی همه افراد قوم لوط اشاره می شود. طبق تفسیر علامه طباطبایی، این موضوع نشانگر این واقعیت است که زنان هم از قاعده فساد مردان مستثنی نبوده و آن ها هم مانند مردان به عمل شنیع مساحقه مبادرت می نمودند. حتی این نکته در روایات بیان شده که زنان راه تناسل را بر مردان بسته بودند! (یعنی عملا به مرور زمان نسل آن ها نابود می شده!). سوال این است که چرا زنان به مردان تمایل نداشتند؟ با توجه به نکات یاد شده و شواهد موجود، اینطور حدس زده می شود که عمل همجنسگرایی در میان قوم لوط ابتدا در میان زنان رواج یافته و سپس این مسئله در مردان رایج شده، یا لااقل کناره گیری زنان از مردان (به دلایل نامعلوم) در بروز این امر دخالت داشته است. البته هیچ سند جدی و قابل قبولی برای اثبات این موضوع وجود ندارد، اما از الگوسازی جدید غرب در مورد گسترش و رواج مسئله همجنسگرایی میان زنان، می توان اینطور حدس زد که شروع انحراف مردان قوم لوط هم به همین شکل بوده و زنان در این بین نقشی اساسی را ایفا می کردند. بدین ترتیب که در ابتدا زنان (به دلایلی که بر ما معلوم نیست) از مردان دوری کرده و رابطه با همجنسان را بر رابطه با مردان ترجیح دادند (زنان راه تناسل را بر مردان بسته بودند).
پروژه احیای قوم لوط!
در ادامه مردان محروم شده و آلوده به عمل لواط (در آن هنگام این عمل به منظور ایجاد ترس و آزار بوده) نیز به ناچار راه زنان را پیش گرفتند و پس از چندی این عمل در آن ها از چنان اعتباری برخوردار شد که دیگر روابط عادی زناشویی فراموش شده و عمل همجنسگرایی در میان آن ها به امری بدیهی بدل گشت! اکنون می توان بر اساس این نظریه، در یک جمع بندی کلی هدف نهایی غرب از رواج همجنسگرایی زنان در سطح وسیع را اینطور تفسیر نمود. لازم به ذکر است که بر خلاف تصور ایجاد شده از جوامعی مانند آمریکا که در فیلم ها نمایش داده می شود، اوضاع داخلی این کشور کاملاً کنترل شده و تا حدی ایزوله شده است! اوضاع در مورد اسرائیل بسیار سختگیرانه تر و محتاطانه تر است.
آن ها به شدت به امور مذهبی بها داده و خاخام ها سعی می کنند تا مردم را ولو با زور و فشار در چهارچوب ارزش های دینی خود نگه دارند!! تا برای همیشه قوم برتر بمانند!!! به همین دلیل به جرأت می توان گفت که ترویج چنین بی بندوباری هایی در واقع نسخه هایی برای کشورهای دیگر، خصوصاً کشورهای اسلامی است. اما در هر حال نمی توانند از آلوده شدن کشورهای خود هم جلوگیری کنند.
در واقع غرب درصدد است تا با پیاده سازی الگوی رفتاری قوم لوط در میان جوامع دیگر- و نه جامعه خود- چند هدف را محقق سازد:
پروژه احیای قوم لوط!

1- گسترش عمل شنیع همجنسگرایی و نابودی بنیان خانواده.
2- رواج خود ارضایی و شیوع بیماری های روانی.
3- گسترش پدیده زنا و پیدایش فرزندان نامشروع (زمانی که موضوع همجنسگرایی به یک هنجار در جوامع تبدیل شود، به طبع سنت نکاح و رابطه زن و مرد یک ناهنجاری محسوب خواهد شد و این موضوع زمینه ساز روابط پنهانی مردان و زنان و در نتیجه فرزندان نامشروع را در پی خواهد داشت)
4- نابودی نسل بشر.

پروژه احیای قوم لوط!
که در هر 4 مورد (البته می توان موارد دیگری هم به این لیست افزود) ایجاد هرج و مرج و در نتیجه دوری از آنچه خداوند برای سعادت بشر در نظر داشته را می توان به وضوح مشاهده کرد. و این دقیقاً مطابق با سوگندی است که شیطان برای گمراهی بشر خورد:
"قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ"
گفت: "پروردگارا! چون مرا گمراه ساختی، من (نعمتهای مادّی را) در زمین در نظر آنها زینت می‌دهم، و همگی را گمراه خواهم ساخت."
"إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ" "مگر بندگان مخلصت را. (سوره الحجر-39-40)" "وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ ۚ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا" "
هر کدام از آن ها را می‌توانی با صدایت تحریک کن! و لشکر سواره و پیاده‌ات را بر آن ها گسیل دار! و در ثروت و فرزندانشان شرکت جوی! و آنان را با وعده‌ها سرگرم کن! ولی شیطان، جز فریب و دروغ، وعده‌ای به آن ها نمی‌دهد (الاسرا -64)" می توان به وضوح دید که در پس چنین ماجرایی نه تنها چند کشور خاص با طرز فکرهای ویژه وجود دارند، بلکه خود شیطان مستقیماً سکان اداره آن را در دست داشته و با هدف نابودی نسل بشر اقدام به این کار نموده است. البته او برای نیل به این هدف به نیروهای انسانی (شَيَاطِينَ الْإِنْسِ) نیاز مبرم دارد و از این رو است که می بینیم شیاطینی در ظاهر انسانی این روزها با مردم سوریه و عراق چه می کنند. کاری که در نتیجه آن باز هم می توان هر چهار هدف یاد شده را مشاهده نمود.
 

حکم همجنس‌بازی برای زنان تروریست

"وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ" "اینچنین در برابر هر پیامبری، دشمنی از شیاطین انس و جنّ قرار دادیم؛ آن ها بطور سری (و درگوشی) سخنان فریبنده و بی‌اساس (برای اغفال مردم) به یکدیگر می‌گفتند: "و اگر پروردگارت می‌خواست، چنین نمی‌کردند (و می‌توانست جلو آن ها را بگیرد، ولی اجبار سودی ندارد.) بنابر این، آن ها و تهمت هایشان را به حال خود واگذار! (الانعام- 112)"
  •   محمود بلالی
  • vgpostmortem.ir

ذهن کودکان در اسارت سازندگان انیمیشن‎ +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
تولیدکنندگان انیمیشن، اهداف سیاست‎مداران را در تولیدات خود در نظر می‎گیرند. اینجاست که ماهیت هنر و سرگرمی، رنگی ایدئولوژیک به خود می‎گیرد. آن‌ها با تولیدات خود، به تسخیر ذهن و روح مخاطبان می‎پردازند و افکار، اعتقادات و سبک زندگی غربی را برای مخاطب خردسال به ارمغان می‎آورند. هدف اصلی آن‌ها استعمار ذهن انسان‎هاست.

ذهن کودکان در اسارت سازندگان انیمیشن‎ +تصاویر

 

امروزه صنعت انیمیشن‌سازی در دنیا جایگاه ویژه‎ای پیدا کرده است و به موازات صنعت سینما و یا با گامی پیشتازانه‌تر از آن، سعی در القای پیام‎های خود به ذهن و فکر کودکان و نوجوانان و حتی بزرگسالان دارد.

 

در این میان، کمپانی‌های مشهور سازنده‌ی انیمیشن دنیا همچون والت ‌دیزنی، استودیو پیکسار، دریم ورکس و چند کمپانی محدود دیگر هستند که مشخص می‎کنند نسل بعدی راجع به موضوعات گوناگون چطور باید بیندیشند، در برابر مسائل و مشکلات چه راه‌حلی را برگزینند و در نهایت اینکه کدام دسته از اعتقادات باید درون آن‌ها جای گیرد و درونی شود.


با توجه به اینکه کودکان امروز مقدار زیادی از وقت خود را پای دیدن این انیمیشن‎ها می‎گذارند، می‌‎توان گفت این محصولات نقش مهمی در شکل‎گیری شخصیت، افکار و اعتقادات فردی و حتی جامعه‎پذیری این قشر برعهده دارند.


تولیدکنندگان این محصولات رسانه‎ای، با صرف مبالغ قابل توجهی برای ساخت تولیدات خود، از راه‎های گوناگون و از طرق ارتباطی مختلف پیام‎های مدنظر را در محصول خود می‎گنجانند، آن‎ها در مسیر دستیابی به اهداف خود کوچک و بزرگ نمی‎شناسند و تنها به القا و اقناع پیام می‎اندیشند؛ چراکه ماهیت این کمپانی‎ها بدین‎گونه است.

 

 

 


این کمپانی ها اهداف سیاست‎مداران را در تولیدات خود در نظر می‎گیرند، اینجاست که ماهیت هنر و سرگرمی، رنگی ایدئولوژیک به خود می‎گیرد. این تولیدکنندگان با تولیدات خود به تسخیر ذهن و روح مخاطبان خود می‎پردازند. افکار، اعتقادات و سبک زندگی غربی را برای مخاطب خردسال به ارمغان می‎آورند. این موضوع (یعنی جنگ نرم و یا به عبارتی استعمار ذهن انسان‎ها) زمانی از استراتژی‎های پنهان سیاست‎مداران جهان بود، اما اکنون که دیگر تولیدکنندگان ذائقه‌ی مخاطبان خود را شکل داده و آن‎ها را به محصولات خود وابسته کرده‎اند، به‌طور آشکارا در کلام سیاست‎مداران تکرار و تکرار می‎شود. سیاست‎مداران آمریکایی و اسرائیلی دائماً بر اهمیت این دسته از تولیدات تأکید می‎کنند.


اوباما در بازدید از کمپانی دریم ورکس (یکی از کمپانی‎های مشهور انیمیشن‎سازی) بیان می‎کند: «هالیوود نقشی اساسی در اشاعه‌ی ارزش‌های فرهنگ آمریکایی و همچنین شکل‌دهی یک فرهنگ جهانی دارد. چه باور کنید و چه نکنید، هالیوود و صنعت سرگرمی، از برخی جهات، بخشی از دیپلماسی آمریکاست. صنعت سرگرمی بخش بزرگی از صادرات کشور ما را در بر می‌گیرد. این درست‌‌ همان چیزی است که ما را از دیگران متمایز می‌کند و ما را به یک قدرت جهانی تبدیل می‌کند. شما می‌توانید در عین حال، در هر جایی از این کره‌ی خاکی حضور داشته باشید، همچون لحظه‌ای که کودکی را در آن سوی دنیا در حالی می‌بینید که یک تی‌شرت با تصویر انیمیشن ماداگاسکار به تن کرده است و به زبان او سخن بگویید و او شما را بفهمد. در حالی‌ که مردم دیگر کشورهای دنیا از این زبان مشترک خبر ندارند.»[1]


شیمون پرز نیز در بازدید از همین کمپانی مشهور (دریم ورکس) بیان می‎کند: «نباید ارتباط حیاتی میان هالیوود و آموزش را نادیده گرفت و باید بدانید که کودکان بیش از سیاست‌مداران به بازیگران اعتقاد دارند... شما فعالان آموزش و پرورش هستید و نه فقط فعالان صنعت سینما و با کمک فعالیت‌های شما و اعتمادی که شما به وجود می‌آورید، می‌توانید تأثیرگذار باشید... اسرائیل علاقه‌مند است که شما پیام‌های مهمی را به مردم و کودکان برسانید.»[2]

 

 

 


بنابراین امروزه نمی‎توان تولیدات کمپانی‎های انیمیشن‎سازی را تنها در حد یک محصول سرگرم‎کننده‌ی کودکانه دانست، بلکه باید به ایدئولوژی پنهان در آن اذعان و اعتقاد داشت، اما باید دانست که ایدئولوژی به شکل ناب خود، در کار هنری بیان نمی‎شود و کار هنری حامل منفعل ایدئولوژی نیست. بلکه خود اثر هنری نیز ایدئولوژی را هماهنگ با قواعد و قراردادهای تولید هنری معاصر، در قالب زیبایی‌شناختی بازسازی می‎کند.[3] بنابراین در بحث انیمیشن نیز ایدئولوژی سازندگان آن در قالب داستان و زبانی کودکانه بیان می‎شود تا برای این دسته از مخاطبان ملموس و اقناع‌کننده باشد و این بزرگ‌سالان هستند که باید با نگاه تحلیلی، این محصولات را مورد ارزیابی قرار دهند و خوراک فکری نسل آینده را بی‎محابا در اختیارش قرار ندهند و از ابتدا آموزش نقد و ارزیابی این محصولات را به فرزندان خود بدهند و نگاه منفعلانه را به نگاه منتقدانه بدل کنند.


بنابراین به برخی از استراتژی‎های اصلی کمپانی‎های انیمیشن‎سازی در تولیدات اخیرشان اشاره خواهد شد:

جا‌به‌جایی مفهوم زشتی و زیبایی مسئله‎ای است که هدف بسیاری از انیمیشن‎ها شده است. سازندگان سعی دارند که زشتی را جایگزین زیبایی کنند. امروزه اغلب انیمیشن‌ها شخصیت‎هایی دارند که با معیارهای مخاطبان بزرگ‌سال، چهره‎ای زشت و زننده دارند، اما همین شخصیت‎ها در نظر مخاطب خردسال زشت تلقی نمی‎شوند. این نشان از موفقیت تولیدکنندگان این آثار دارد؛ چراکه به‌خوبی توانسته‌اند در مفهوم زشتی و زیبایی خلط کنند و ذائقه‌ی این دسته از مخاطبان را آن‌گونه که خواستار آن بوده‎اند، تغییر دهند.


رویکرد دیگری که در انیمیشن‎ها بسیار بر آن تأکید می‎شود، رویکرد پوزیتیویستی است که نشئت‌‌گرفته از اندیشه‎ها و سبک فکری غربی است. پوزیتیویست به معنای حسی‎گرایی و اصالت دادن به حس مدنظر است.


رابرت لوپز یکی از افرادی است که به‌عنوان آهنگ‌ساز در کمپانی والت دیزنی حضور دارد. او می‎گوید: «ذکر نام خدا و به‌طور کلی استفاده از مضامین دینی در محصولات والت دیزنی کاملاً ممنوع است.»[4]

 

 

 


باید توجه کرد که برخی انیمیشن‎ها به‌گونه‎ای امور ماورایی از جمله خدا را زیر سؤال می‎برند و با کالبد بخشیدن به امور ماورایی، آن‎ها را به عالم ملموس حسی وارد می‎نمایند و اینجاست که مخاطب خردسال را سردرگم می‎نمایند.


مفهوم قهرمان و قهرمان‎پردازی در انیمیشن‎ها مسئله‌ی دیگری است که اگر نگوییم در تک‌تک انیمیشن‎ها، در بسیاری از آن‎ها بر آن تأکید شده است. کمپانی‎های انیمیشن‎سازی می‎کوشند تا برای نسل بعدی، قهرمان‎سازی کنند و در آینده این قهرمان‎های ساختگی، الگوی آنان در مراحل مختلف زندگی شوند.


مسئله‌ی مهم دیگر، مطرح کردن روابط آزاد و زیر پا گذاشتن اخلاق و شکستن برخی از حریم‎ها نزد مخاطبان خردسال است. کمپانی‎های انیمیشن‎سازی روزبه‌روز بر اشارات و کنایات اروتیک در محصولات خود می‎افزایند و با این اشارات، کودک را از فضای پاک کودکانه بیرون می‎آورند و دغدغه‎هایی فراتر از سن او برایش ایجاد می‎نماید که این موضوع در نهایت می‎تواند منجر به انحرافات اخلاقی در میان آنان شود.

نتیجه‎گیری
با توجه به مطالبی که بیان شد، در وهله‌ی اول لزوم نظارت مسئولین به مقوله‌ی پخش و دوبله‌ی انیمیشن‎های خارجی و در وهله‌ی بعدی، لزوم نظارت هرچه بیشتر والدین بر محصولات سرگرم‎کننده فرزندان، روشن گردید.

در این راستا، مسئولان می‎بایست با نظارت دقیق بر محتوای انیمیشن‎های وارداتی، از مواجهه‌ی نسل آینده با محتواهای مخرب جلوگیری کنند و والدین نیز باید تلاش کنند تا در سن خردسالی، محصولات گزینش‌شده و مناسب در اختیار کودک قرار گیرد تا ذائقه‌ی او جهت‎دهی شود و در نوجوانی نیز نگاه انتقادی و تحلیلی به او آموخته شود. این‌گونه تا حدی می‎توان نسل آینده، که همین کودکان امروز ما هستند را از آسیب‎های جدی این محصولات رسانه‎ای این عصر در امان داشت.

به امید روزی که قهرمان کودکان ما از جنس قهرمانان این مرزوبوم شوند و محصولات رسانه‎ای تولیدشده در داخل بتوانند در رقابت با تولیدات غرب پیروز میدان شوند و هدایت افکار و ذهن کودکانمان را خود به دست گیریم.(*)


*فاطمه موسوی؛کارشناس مسائل فرهنگی

[1]. رجا نیوز:  http://rajanews.com/detail.asp?id=184054
[2]. مشرق‌نیوز:  http://www.mashreghnews.ir/fa/news/291618/
[3]. ولف، جانت (1367)، تولید اجتماعی هنر، ترجمه‌ی نیره توکلی، تهران، نشر مرکز.
[4]. سایت خانه‌ی انیمیشن.

  برهان

تحلیلی بر فیلم Noah / پیامبری که هالیوود مبعوث کرد! +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

سال هاست که غرب سعی دارد تا با استفاده از امکانات وسیع رسانه ای خود باورهای مردم را دستخوش تغییر کرده و تعریف و تعبیر جدیدی از آن ها را ارایه نماید. علت این اتفاق را می توان در بهره وری غرب از چگونگی نگاه عمومی مردم به یک موضوع خاص و میزان باور آن ها به آن موضوع (و اعتماد به تعریف و تعبیر غرب از آن) جستجو کرد. در این میان باور جهانی مردم به انبیاء الهی و کلیت و ماهیت دین، از جمله نکاتی هستند که غرب به طور جدی روی آن ها دست گذاشته و سعی دارد تا این نگاه جهانی را بنا به اقتضای خواسته های نامشروع خود دستخوش تغییر کرده و با ارایه تعبیر و تفسیر جدید (پوچ و دروغین) نقش خداوند، دین و رسالت انبیاء در شکل گیری آن را کم رنگ کند تا بدین ترتیب نقش منجی گری خود را حقیقی جلوه داده و سیطره خود بر اقوام مختلف را گسترش دهد. 


ساخت فیلم های مختلف از زندگی انبیاء در مقاطع زمانی متفاوت و نمایش پر از تحریف رسالت آن ها، از جمله فعالیت های جدی غرب در این زمینه به شمار می روند که باعث شده اند تا باورهای جهانی و عمومی مردم در رابطه با صالحترین بندگان خدا را دچار تشویش و گمراهی نماید. مثلاً، متاسفانه در کشور ما اکثر مردم عامه، حضرت موسی (ع) را با فیلم ده فرمان می شناسند، یا فیلم هایی نظیر کتاب آفرینش، مصائب مسیح، یوسف و زولیخا و... عامل شناخت دیگر انبیاء الهی هستند.
حال یکبار دیگر غرب با استفاده از همین نسخه آزمایش شده پای به این عرصه گذاشته تا بنا به اقتضای سیاست امروز خود، تصویری موهون و دروغین از انبیای اللهی به جهان ارایه کند و برای این منظور اینبار کارگردان یهودی الاصل و بدنامی چون آرنوفسکی را انتخاب نموده است.
کارگردانی که سابقاً جاسوس موساد بوده و بعد به عنوان یک فیلمساز فیلسوف و روشنفکر، با تحریف ادیان آسمانی، نوع دیگری از خدمات خود به اسراییل و غرب را ارایه می نماید. وی که در کارنامه کاری خود ساخت فیلم هایی مانند پی (Pi)، سرچشمه (The Fountain)، مرثیه ای برای یک رویا (Requiem for a Dream) و قوی سیاه (Black Swan) را دارد، اینبار به سراغ روایت زندگی و رسالت حضرت نوح نبی (ع) رفته است.

Anar


داستان فیلم در ابتدا با روایت کلی ماجرای زندگی حضرت آدم و همسرش (توجه داشته باشید که نام حوا در قرآن ذکر نشده و این نام در تورات آمده است) و سپس قتل هابیل به دست قابیل و فرار وی به سمت شرق-محل سقوط فرشتگان- از زبان لِمِک، پدر حضرت نوح آغاز می شود.
* توجه داشته باشید که طبق داستان، قابیل پس از ارتکاب به قتل به شرق می گریزد! این که منظور از شرق کجاست و آرنوفسکی بر اساس کدامین منبع چنین ادعایی کرده، جای سوال دارد؟

Mar


لِمِک برای نوح کوچک توضیح می دهد که آن ها از نسل دیگر فرزند آدم، یعنی شیث هستند و درواقع وارثان خوبی و نگهبانان آفرینش در مقابل شهرهای مملو از پلیدی وارثان قابیل به شمار می روند. همچنین او به نوح توضیح می دهد که طبق آیین موروثی خوبان، این وظیفه از آدم به شیث، سپس به ادریس، قینان (کنعان)، مهلئلیل، متوشالح، لِمِک و حالا به نوح منتقل می شود.

Derakht


* در اینجا آرنوفسکی از چندین نبی گرانقدر به عنوان اجداد حضرت نوح نام می برد. حال ببینیم که این افراد چه کسانی هستند:

شیث نبی:
و خداوند تبارک فرمود:
ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا كُلَّ مَا جَاء أُمَّةً رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضًا وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ فَبُعْدًا لِّقَوْمٍ لَّا یُؤْمِنُونَ
سپس پیامبران خود را پى‏درپى فرستادیم. هر بار كه پیامبرى به سوى امتش آمد تكذیبش كردند، ما نیز آنها را از پى یكدیگر هلاك نمودیم و آنها را عبرت‏ها و داستان‏ها كردیم. پس نابود باد قومى كه ایمان نمى‏آورند
(سوره مؤمنون : 44)
اولین کسى که بعد از رحلت آدم (ع) به مقام پیامبرى نائل آمد، حضرت شیث بود. او وصى و جانشین آدم شد و امانت هاى الهى و صحیفه هایى که از جانب خداوند نازل شده و جمعاً بیست و یک صحیفه بود، دریافت و جمع آورى و منظم نمود و سپس به نشر آن تعالیم و هدایت و راهنمائى فرزندان آدم که رفته رفته جمعیت قابل ملاحظه‌اى را تشکیل می‌دادند کمر بست.
آدم پس از گذراندن عمرى طولانى، احساس کسالت و ناتوانى کرد، سپس به فرزندش شیث گفت : پسرم، زمان مرگ من نزدیک شده و اینک من مریض و ناتوانم و خداوند به من دستور داده که تو را وصى خود قرار دهم و ودیعه‌هاى او را به امانت نزد تو بگذارم. اینک وصیت نامه من که شامل آثار علمى و نام بزرگ خداوند است، زیر سر من است. وقتى من از دنیا رفتم آن را بردار و کسى را نیز از آن مطلع مکن.
در وصیت نامه من تمام مسائلى که به آن نیازمند شوى، چه در امور دینى و چه در مسائل دنیوى ثبت و ضبط شده است. (حالا این روش انتقال رسالت را با روشی که آرنوفسکی تصویر کرده است مقایسه کنید!)
پسرم، در این لحظات که بیمارى و رنج بر من غلبه کرده ، میل دارم از میوه‌هاى بهشتى ، تناول کنم .
از دامنه کوه بالا برو و هر یک از فرشتگان را دیدى سلام مرا به او برسان و بگو: پدرم مریض است و از شما می‌خواهد کمى از میوه‌هاى بهشتى براى او هدیه بفرستید.
شیث به دامنه کوهستانى که در آن منطقه بود، بالا رفت تا براى پدر، میوه‌اى بدست آورد.
در بین راه جبرئیل را با گروهى از فرشتگان دید، جبرئیل بر او سلام کرد و پرسید: کجا می‌روى ؟
گفت : پدرم مریض شده و از من خواسته است مقدارى از میوه‌هاى بهشتى ، از فرشتگان به رسم هدیه بگیرم و اینک براى این منظور به کوه آمده‌ام.
جبرئیل گفت : خداوند به تو صبر و اجر عنایت کند پدرت چشم از جهان پوشید و به عالم ابدى پیوست. آنگاه همگى کنار جسد آدم آمدند. فرشتگان به فرمان پروردگار بدن او را غسل داده و براى نماز آماده ساخته بودند.
شیث جلو ایستاد و نمازى با پنج تکبیر، به همان شیوه‌اى که خداوند در دین اسلام مقرر فرموده و تا روز رستاخیز این شیوه ادامه خواهد یافت، بر جنازه آدم خواند.
سپس جنازه او را طبق راهنمائى جبرئیل ، با احترام و تجلیل فراوان به خاک سپردند و شیث در غم از دست دادن پدر بی‌تابى می‌کرد. جبرئیل او را دلداری داد و به ادامه زندگى و انجام وظیفه پیامبرى تشویق نمود.
شیث بیش از هزار سال زندگى کرد و همواره با جبرئیل و فرشتگان الهى در ارتباط بود و وحى خداوندى را دریافت و به مردم ابلاغ می‌‌کرد. بر اساس ‍ سنت تغییر ناپذیر آفرینش، دوران زندگى شیث به سر آمد و به دستور خداوند، ادریس را که از بهترین نواده‌هاى آدم بود، به جانشینى برگزید و امانت های نبوت را به او سپرد. (بحارالانوار، جلد 11، صفحه 257، 260، 262)

ادریس نبی:
حضرت ادریس(ع) پس از آدم و شیث (ع) به مقام پیامبری برگزیده شد. او همواره مردم را به پرستش خدای یگانه و دوری ازگناه دعوت می کرد و پیروانش را به ظهور پیامبران بعدی، به ویژه خاتم الانبیاء محمد مصطفی(ص)، بشارت می داد.
در نام این پیامبراختلاف است. گروهی نامش را اخنوع و لقبش را ادریس دانسته اند. دسته ای وی را «اوزریس» خوانده، ادریس را معرف این نام شمرده اند. جمعی معتقدند نامش در تورات «اخنوع» یا «خنوع» است و «هرمس الهرامسه» و «مثلث النعمه » و «المثلث» لقب داده اند، زیرا ملک و حکیم و نبی بوده است.
علامه طباطبایی (ره) در این باره می فرماید:
نام ایشان به زبان یونانی طرمیس بود که در زبان عربی اخنوع گفته می شود. اما بعضی دیگر می گویند: در زبان یونانی به ایشان ارمیس می گویند که درزبان عربی هرمس گفته می شود و خداوند عزوجل هم در کتاب قرآن ایشان را ادریس نامید.
حضرت ادریس (ع) از جمله پیامبرانى است که در قرآن، از آنان یاد شده است خداى سبحان فرمود:
وَإِسْمعِیلَ وَإِدْرِیسَ وَذَاالْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ الصّابِرِینَ»؛
وَاذکُرْ فِى الکِتابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیّاً * وَرَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیّاً»
قرآن، وى را به صفاتى، چون صبر و راستگویى و برخوردار از مقام برجسته، توصیف فرموده است. خلاصه نظر دانشمندان در باره وى این است که او نخستین پیامبرى بود که جبرئیل(ع) براى ارشاد و هدایت نسل (قابیل) بر او وحى نازل کرد تا از طغیان و سرکشى و کفر خویش دست برداشته و به پیشگاه خداوند توبه نمایند و طبق دستوراتِ آیین او زندگى کنند.
ادریس پیامبر فرزندان متعددی داشته که فقط نام «متوشالح» و «ناخورا» و «حرقاسیل» در کتاب ها ذکر شده است. وی از مصر بیرون رفت و در زمین گردش کرد و سپس به آن سرزمین بازگشت، [سرانجام‏] خداوند او را در هشتادو دو سالگى به نزد خود بالا برد.

قینان (کنعان):
قینان یا کنعان پسر انوش و نواده شیث، پسر آدم بود. او هنگامی که انوش نود سال داشت، زاده شد. قینان در هفتادسالگی صاحب نخستین فرزندش مهللئیل شد. وی پسران و دختران دیگری داشت که نامشان در تورات نیامده‌است. او در ۹۱۰ سالگی درگذشت. نام قینان در نسب‌نامه حضرت عیسی (ع) و نیز حضرت محمد (ص) ذکر شده است.

مهلئلیل:
پسر قینان و نوه انوش بود و نسبش به شیث، پسر آدم می‌رسید. مهلئلیل پدر یارد و جد خنوخ بود. وی هشتصد و نود و پنج سال زندگانی کرد. نخستین رویای خنوخ در خانه پدربزرگش مهلئلیل بوده است. نام مهلئلیل در نسب‌نامه حضرت عیسی (ع) و نیز حضرت محمد (ص) ذکر شده است.

متوشالح:
متوشالح پسر خنوخ و پدر لمک و جد اعلای نوح است. طوفان نوح هم‌زمان با مرگ او بود. متوشالح در سن ۹۶۹ سالگی درگذشت. او در بین شخصیت‌های عهد عتیق بیشترین عمر را کرده‌است. نام متوشالح در نسب‌نامه حضرت عیسی (ع) و نیز حضرت محمد (ص) ذکر شده است.

Lamek-2

لِمِک:
لِمِک، پسر مَتْوشَالح و نسل پنجم از شیث است. او دو زن به نام‌های عاده (به معنی سپیده) و سلاه (به معنی سایه) و چهار فرزند پسر به نام‌های یوبال (نوازنده بربط و نی)، توبال (سازنده آلات مسی و آهنی)، یابال (خیمه‌نشین رمه‌دار) و نوح (سرخوشی) داشت. بر اساس کتاب پیدایش عهد عتیق هنگام تولد نوح، لمک به فرزندانش گفت که لعنتی که آدم بر این جهان آورده با این پسرم پایان می‌پذیرد. (منظور لمک از پایان جهان، پایان بدی و شر بوده، نه پایان حیات انسان! عقیده نادرستی که در فیلم به آن اشاره می شود.)
در برخی متون یهودی، به کشتن لمک اشاره شده ‌است اما در تورات به این موضوع اشاره‌ای نشده‌ است. (توجه کنید که قتل لمک در تورات ذکر نشده و فقط در برخی کتب نامعتبر به این موضوع اشاره شده است. حال ببینید منابع این فیلم تا چه حد معتبر هستند!)

Lamek

ادامه داستان:
لِمِک به عنوان مراسم انتقال عهد! پوست ماری را -که جزو میراثش محسوب می شود- به دور دستش پیچیده و انگشت خود را به سبک تابلوی آفرینش میکل آنژ! به انگشت نوح نزدیک می کند (درمورد پوست مار و کابرد آن در این فیلم در ادامه توضیح خواهم داد)، اما در آخرین لحظه صدای فریاد و هیاهوی مردانی که به آن سمت می آمدند، این مراسم را نیمه تمام باقی می گذارد!
صدا مربوط به فردی به نام توبال کین و افرادش بود که برای فتح قلمروی بیشتر وارد سرزمین تحت کنترل لِمِک شده اند. لِمِک از آن ها درخواست می کند که از زمین های خداوند بیرون بروند و حرمت آن را نگه دارند، اما توبال کین با این منطق که خداوند مدت هاست بشریت را رها کرده و مردم او در شهر ها در گرسنگی به سر می برند، به معادن غنی زوهر در آنجا اشاره کرده و با کشتن لِمِک، همه آن ها را جزو اموال نسل قابیل بر می شمرد و همچنین پوست مار را نیز به عنوان غنیمت نزد خود نگه می دارد، غافل از این که نوح در تمام این مدت شاهد و ناظر همه این اتفاق ها است.

Ghare-Lamek

حال ببینیم توبال کین کیست:
نام او در کتاب سفر پیدایش 4:22 ذکر شده است. " ظله، زن ديگر لمک هم پسری زاييد که او را توبل قائن ناميدند. او کسی بود که کار ساختن آلات آهنی و مسی را شروع کرد. خواهر توبل قائن ، نَعمه نام داشت ."

درمورد این فرد در کتب مقدس تنها همین مقدار اطلاعات موجود است و در هیچ منبع معتبری از وی به عنوان پادشاه دوران حضرت نوح (ع) اسمی به میان نیامده است. حتی کتاب مقدس وی را برادر ناتنی حضرت نوح معرفی می کند! باز هم این سوال مطرح می شود که آرنوفسکی از کدامین منبع، به چنین اطلاعات معتبری دست پیدا کرده است!!

و اما مورد بعدی که در این فیلم بدان اشارات زیادی شده و نیاز به بررسی دارد، موضوع ماده ای آتش زا و ظاهراً پر بهایی به نام زوهر است.
درواقع بر خلاف آنچه در فیلم نمایش داده می شود، زوهر نام یک سنگ آتش زا نیست، بلکه نام کتابی از کتب کابالاست!
زوهر یا ظُهَر به معنی درخشندگی، نامی بر درخت زندگی و از مهم‌ترین کتاب‌های ادبیات قباله در یهودیت و تفسیری عرفانی بر تورات است که به زبان آرامی نگاشته شده‌است. کتاب زوهر به سبک الواح نوشته شده‌است و مشتمل بر هیجده صحیفه‌است که هر یک دربردارنده آرای عرفانی نویسنده آن است.

Zohar

تاریخچه ای کوتاه از کتاب زوهر
در قرن دوم میلادی، حدود ۱۸۰۰سال پیش، "رابی شیمعون بریوخای" ملقب به "راشبی" با پسرش، "رابی العاذار" در غار کوچک و تاریکی بنام "ایدرا ربا" در جنگلی که شهر "تسفات" را احاطه نموده و در دامنه کوه "میرون" قرار دارد، از قیصر روم پنهان شده بودند. (به شباهت زندگی آن ها با زندگی متوشالح در فیلم دقت کنید!)
آن ها طی ۱۳سال خود را آماده نگارش کتاب زوهر می کردند زیرا می دانستند، زوهر در آینده، چهرهً تاریخ را تغییر خواهد داد. سال ها در غار گذشت، "رابی شیمعون" و پسرش اصلاح روحانی خود را که بر آن ها واجب بود، کامل کرده و از آنجا خارج شدند.
۹ کابالیست برجسته، که پسرش یکی از آن ها بود، دور "رابی شیمعون" گرد آمده، با هم تعلیم و آموزش دیده و از درون هیجانات واحساسات بارز روحانی، مهمترین کتاب کابالیستی، یعنی زوهر مقدس را جمع آوری کرده و نوشتند.
یکی از شاگردان "رابی شیمعون"، به نام "رابی آبا" از جانب پروردگار محق استعداد مخصوصی در نگارش بود. او تنها کسی بود که می دانست الهامات و سخنان استاد بزرگش را به صورت خاصی که هم آشکار و هم پنهان باشد بنویسد. کتاب زوهر استعداد ایشان را اینگونه توصیف می کند: "فاش در راز"
حکایت است که: نوشته های زوهر را در غاری نزدیک "تسفات" دفن می کنند. صدها سال می گذرد و افراد بومی این نوشته ها را پیدا کرده و خوشحال از یافتن آن ها (چون در آن زمان کاغذ با ارزش بود)، از این کاغذها برای بسته بندی محصولاتشان شروع به استفاده می کنند. تا اینکه یکی از حکیمان که ماهی خریده بود، با تعجب زیاد متوجه ارزش بسیار گران نوشته های روی کاغذی که دور ماهی پیچیده بودند، می شود. بلافاصله تمام باقی مانده کاغذها را خریده و آن ها را به صورت کتاب در می آورد. اما آنچه که از کتاب زوهر باقی مانده بود، مقدار بسیار کمی از اصل آن بود. (توجه به مدفون بودن این کتاب و ماده معدنی درون فیلم هم قابل توجه است!) سپس کابالیست ها نسل به نسل، در اتاق های پنهانی شروع به آموزش آن کرده و از انتشارش برای مردم خودداری نمودند. آن ها فقط این کتاب را به یکدیگر می سپردند، و در دسترس عموم قرار نمی دادند، زیرا هنوز دوران پراکندگی به پایان نرسیده بود.
ازهزاران سال پیش صاحبان زوهر پیش بینی کرده و همچنین در زوهرنوشته شده: "برای اینکه آیندگان، طعم درخت زندگی (یعنی زوهر) را بچشند، با رحمت خداوند از پراکندگی نجات یافته و به رسالت نائل شوند". (سایت فارسی کابالا)
به نظر می رسد که آرنوفسکی با به کار بردن این نام بر یک سنگ آتش زا و پر بها، ارزش خاک و زمین را به وجود زوهر ارتباط داده است و بدین ترتیب دین خود را به آیین کابالا نیز ادا نموده است!

Gol

ادامه داستان
سپس داستان سال ها به پیش می رود، زمانی که نوح مردی حدوداً چهل ساله شده و سه فرزند به نام های سام، حام و یافث دارد.
او به همراه سام و حام مشغول جمع آوری آذوقه در طبیعت است که با سر و صدا و هیاهویی عجیب متوجه فرار حیوانی زخمی از دست سه شکارچی می شود (در این سکانس آرنوفسکی سعی کرده با نمایش حیوانی عجیب، بحث انقراض نسل برخی از موجودات را هم مطرح نماید.)
نوح به سراغ حیوان زخمی می رود، اما جراحت او کاری بوده و حیوان کشته می شود. شکارچیان به سراغ شکار خود می روند، اما با نوح درگیر شده و همگی کشته می شوند. نوح جنازه حیوان را در آتش - به روش تقدیم قربانی پیشینیان- می سوزاند و در مقابل پرسش حام که چرا انسان ها او را کشتند؟ توهم کسب قدرت از راه خوردن گوشت را مطرح می کند و آن ها را افرادی نادان نام می برد، زیرا فراموش کرده اند که قدرت فقط از آن خداست و از طرف او به بندگانش اعطا می شود (جالب است که بدانید خود آرنوفسکی فردی گیاه خوار است و شاید قراردادن چنین دیالوگی تا حد زیادی جزو عقاید شخصی وی باشد. زیرا خداوند همه چیز را با واسطه به بشر می دهد و کسب قدرت از طریق خوردن گوشت هم می تواند یکی از این واسطه ها باشد.)

Heyvane-Ajib


در همین زمان اتفاق عجیبی رخ می دهد و به همراه افتادن قطره ای آب از آسمان، گیاهی بلافاصله در زمین رشد کرده و گل می دهد! اتفاقی که نوح دلیل آن را متوجه نمی شود، اما او را به فکر وا می دارد (جالب است که پیامبر خدا تعبیر این اتفاق را نمی داند!)
شب هنگام نوح خواب عجیبی مشاهده می کند: زمین غرق در خون شده و سپس زیر آب غرق می شود!
نوح معنی و پیام این خواب را متوجه نمی شود، اما از طریق دیدن کوهی در خواب! به این نتیجه می رسد که پدر بزرگش، متوشالح هنوز زنده است و در آن کوه سکونت دارد.
پس تصمیم می گیرد با تمام اعضای خانواده خود به کوه رفته و متوشالح را پیدا کند و از او تعبیر این خواب را جویا شود. آن ها در طول راه به یکی از روستاهای غارت شده می رسند و در آنجا دختربچه ای زخمی به نام ایلا را می یابند. همسر نوح درصدد درمان دختر بر می آید که ناگهان با حمله غارتگران مواجه شده و به منطقه ممنوعه پناه می برند. جایی که غول ها (فرشتگان سقوط کرده) در آنجا سکنی دارند.

Golem-2


غول ها به رهبری سمی آزا (Samyaza) تصمیم می گیرند تا آن ها را نابود کنند، اما پس از شنیدن نام متوشالح و این که وی جد نوح است از این کار منصرف می شوند. اما به نوح هم در یافتن جدش کمکی نمی کنند، زیرا آن ها انسان ها را پلید و عامل بدبختی خود می دانند.
شب هنگام یکی از فرشتگان به نام مأجوج (Magog) به سراغ نوح و خانواده وی می آید و آن ها را به محل زندگی متوشالح هدایت می کند. او توضیح می دهد که در ابتدای خلقت آن ها شاهد خلقت آدم و حوا و عشق آن دو به یکدیگر بودند. او توضیح می دهد که آن ها پس از ماجرای اخراج آدم و حوا به زمین علی رغم ممنوعیت ورودشان به زمین، به دنبال آن ها آمده و به علت سرپیچی از فرامین خالق، هاله نور خود را از دست داده و در گل و لای زندانی می شوند. آن ها تمام اسرار خلقت را به انسان ها می آموزند، اما درعوض انسان ها به شکار آن ها روی می آورند و در نتیجه تعداد کمی از آن ها باقی می مانند و به شدت به انسان ها بدبین می مانند.

حال ببینیم ماجرای فرشتگان سقوط کرده از چه قرار است و از کجا نشأت می گیرد:
طبق دیدگاه صریح اسلام، فرشتگان، مخلوقاتی دارای عصمتند که از هرگونه لغزش و خطا مبرا هستند و بدون کوچکترین خسران و لغزشی به عبادت و اطاعت از فرامین خداوند متعال مشغولند. ما بر این باور قوی هستیم که درصورت لغزش فرشتگان و عدم عصمت آن ها، مقوله پیامبری و رسالت با مشکل مواجه خواهد شد. زیرا در اینصورت دیگر نمی توان به وحی ای که جبرئیل حامل آن است، اعتماد کافی داشت و این دیدگاه پایه گذار مقوله شرک آمیزی است که بارها و بارها در فیلم ها و بازی های رایانه ای تولید غرب شاهد ترویج آن هستیم.
متاسفانه در دیدگاه یهودیت، و به خصوص محتوی موجود در کتاب خنوخ، با فرشتگانی مواجه می شویم که در اثر لغزش و خطا از درگاه الهی رانده و به زمین گریخته اند! این فرشتگان (که تعداد آن ها 12 عدد ذکر شده) در زمین عامل برپایی فساد و جنایت شناخته می شوند و پس از شیطان (ابلیس)، به عنوان اصلی ترین دشمنان خدا از آن ها یاد می شود. آن ها همواره در جنگی پایان ناپذیر علیه خداوند و سایر فرشتگان مقرب درگاه شرکت دارند و هر از گاهی نبردی سخت و خونین میان آن ها در زمین درمی گیرد. چنین دیدگاه کفرآمیزی را می توان در فیلم هایی نظیر لژیون (Legion) و گابریل (Gabriel) نیز مشاهده کرد.

نظر قرآن کریم درمورد عصمت فرشتگان :
سوره تحریم، آیه 6:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْليکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ
ای کسانی که ایمان آورده اید خود و خانواده خویش را از آتشی که هیزم آن انسان ها و سنگهاست نگه دارید آتشی که فرشتگانی بر آن گمارده شده که خشن و سختگیرند و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمی کنند و آنچه را فرمان داده شده اند ( به طور کامل ) اجرا می نمایند!

سوره انبیاء، آیه 26:
وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ
آن ها گفتند: خداوند رحمان فرزندی برای خود انتخاب کرده است! او منزه است ( از این عیب و نقص ) آن ها [فرشتگان] بندگان شایسته اویند.

سوره انبیاء، آیه ۲۷:
لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ
هرگز در سخن بر او پیشی نمی گیرند و ( پیوسته ) به فرمان او عمل می کنند.

انجیل و تورات هم آن ها را (فرشتگان سقوط کرده) اینگونه توصیف می کنند:
آیات متعددی از کتاب مقدس، نشانگر آنست که بعضی از فرشتگان شریر هستند. (دوم پطرس 2: 4)
علت شریر شمرده شدن آن ها، آن بوده که ایشان گناه کرده و بدین طریق، مقام و مسکن خود را ترک کردند. (دوم پطرس 2: 4، یهودا 6)

زمان سقوط فرشتگان
زمان سقوط فرشتگان نامعلوم است، ولی روشن است که سقوط آن ها قبل از سقوط انسان بوده، زیرا شیطان به صورت مار به باغ عدن وارد شد و حوا را فریب داد. (پیدایش 3: 1 – 3)

نتایج سقوط فرشتگان
آن ها قدوسیت اولیه خود را از دست دادند و از نظر ذات و رفتار فاسد شدند. (متی 10: 1، افسسیان 6: 11 و 12- مکاشفه 12: 9)
آنگونه که از کتاب مقدس بر می آید، فرشتگان شریر دارای سرنوشت یکسانی نبوده اند.
برخی از آن ها به جهنم افکنده شدند و در آنجا به زنجیر کشیده شده و تا روز داوری نهایی، نگهداری خواهند شد. (دوم پطرس 2: 4)
برخی دیگر آزاد ماندند و به مخالفت و ستیز با فرشتگان نیک می پردازند. (مکاشفه 12: 7)
در آینده روی زمین انداخته خواهند شد (مکاشفه 12: 8 – 9) و بعد از داوری شدن (اول قرنتیان 6: 3) به دریاچه آتش افکنده خواهند گردید. (متی 25: 41- دوم پطرس 2: 4- یهودا 6)
البته شیطان پیش از آنکه به دریاچه آتش افکنده شود مدت هزار سال در هاویه در بند خواهد بود (مکاشفه 20: 1 – 3 و 10)

دسته بندی فرشتگان سقوط کرده در مسیحیت و یهود
در چنین دیدگاهی این گروه از فرشتگان به دسته های مختلف طبقه بندی می شوند و هر یک سرنوشتی جدا در زمین پیدا می کنند:

دسته اول: فرشتگانی که در زندان نگهداری می شوند. در کتاب دوم پطرس 2: 4 و یهودا 6، ذکر آن ها به میان آمده است:
"آن ها گناه کردند و خدا آن ها را به جهنم انداخت تا برای داوری نگاه داشته شوند."

دسته دوم: فرشتگانی که آزاد هستند. این دسته غالبا همراه رئیسشان شیطان (متی 25: 41- مکاشفه 12: 7 - 9) یاد می شوند. مهمترین کار آن ها عبارتست از کمک به رهبرشان شیطان و مبارزه با فرشتگان نیکو و خصومت با قوم خدا و مقاصد الهی

دسته سوم: دیو نام دارند. از دیوها به طور مکرر در کتاب مقدس مخصوصا در اناجیل صحبت شده است. آن ها روح هستند (متی 8: 16) و غالبا روح پلید نامیده می شوند. (مرقس 9: 25)
آن ها تحت فرمانروایی شیطان کار می کنند. (لوقا 11: 15 – 19)
دیوها می توانند باعث ایجاد امراض جسمی مانند گنگی (متی 9: 32 و 33)، کوری (متی 12: 22) و به طور کلی صدمات جسمانی (مرقس 9: 18) و ... شوند.


ادامه داستان

Ghar


نوح به همراه سام به دیدن متوشالح که درون غاری زندگی می کند می روند و از او درمورد تعبیر خوابش سوال می کند و توضیح می دهد که نتوانسته بخشی از آن را ببیند. در نتیجه متوشالح با خوراندن ماده ای توهم زا به نوح، به او کمک می کند تا ادامه خوابش راببیند! (توجه کنید که متوشالح نبی، با کمک جادو همانند شامن ها عمل می کند. او فاقد هرگونه علم الهی نشان داده می شود و قدرت های او بیشتر شبیه به جادوگران است.)
نوح در خواب می بیند که خالق تصمیم دارد زمین را به وسیله آب نابود کند و او وظیفه دارد با ساخت یک کشتی، معصومیت، یعنی حیوانات را نجات دهد! زیرا آن ها تنها موجوداتی هستند که همانند زمان سکونت در بهشت زندگی می کنند! (توجه داشته باشید که در این فیلم نعوذوبالله عصمت به حیوانات نسبت داده می شود! آیا توهینی از این بالاتر سراغ دارید؟)
او ماجرای غرق شدن دنیا را با پدربزرگش درمیان می گذارد، اما متوشالح خاطرنشان می کند که پدرش نابودی بشر را با آتش پیش بینی کرده بوده و چیزی درمورد آب به او نگفته است! او بذری از درختان بهشتی به نوح می دهد و از او می خواهد آن را در خاک بکارد. نوح بذر را در خاک می کارد، اما حضور سمی آزا جان او و خانواده ش را به خطر می اندازد. وی همه ماجرا را برای سمی آزا توضیح می دهد اما او حرف های نوح را باور نمی کند، در این زمان ناگهان معجزه ای رخ داده و چشمه ای شروع به جوشیدن می کند. آب چشمه به پنج شاخه تقسیم شده و درون زمین پخش می شود.

Cheshmeh


در اثر این اتفاق بذر گیاه سبز شده و جنگلی انبوه پدید می آید و چوب لازم برای ساخت کشتی فراهم می شود. دیدن این صحنه موجب می شود که غول ها تصمیم به کمک به نوح بگیرند و در ساخت کشتی وی را یاری رسانند. (در اینباره در ادامه توضیح خواهم داد)
داستان به چندسال بعد می رود، زمانی که فرزندان نوح بزرگ شده اند و کار ساخت کشتی مراحل پایانی خود را سپری می کند. ظاهراً سام و ایلا با هم ازدواج کرده اند (در فیلم به این موضوع اشاره دقیقی نمی شود) و ایلا به دلیل زخم کهنه ای که در کودکی داشته عقیم شده است.
حام و یافث هم بزرگ شده اند و در کار ساخت کشتی به نوح کمک می کنند. پس از سال ها انتظار، سرانجام دسته اول حیوانات (پرندگان) وارد کشتی می شوند، اما علی رغم این موفقیت اوضاع در خانواده نوح چندان دلچسب نیست. حام به شدت خود را نیازمند یک همدم می بیند و نوح تمایلی به این موضوع ندارد! همین امر موجب می شود تا حام برای یافتن همدم به یکی از شهرها نزدیک شده و به شکلی اتفاقی با توبال کین و افرادش روبرو شود. 

Animal-3


توبال کین از حام خوشش می آید و او را به عضویت سربازان خود در می آورد و با هم نزد نوح می روند. نوح او را می شناسد و از پذیرش وی سرباز می زند. کین، نوح را تهدید می کند، ولی با دیدن غول ها از درگیری منصرف می شود.
او به صورت مخفیانه اقدام به تدارک لشکری بزرگ برای فتح کشتی می کند (ظاهراً به آذوقه درون کشتی چشم دوخته بود) و به این منظور دستور می دهد که غذا فقط درمیان افراد قوی که توان مبارزه دارند پخش شود.
این دستور موجب بروز شورش در شهر شده و غوغا و جنایاتی هولناک را به همراه می آورد. نوح به توصیه همسرش تصمیم می گیرد تا پیش از شروع توفان به شهر رفته و برای دو فرزند دیگر خود همسرانی بیابد! اما در آنجا با دیدن خوی توهش انسان ها به این نتیجه می رسد که خواست خداوند نابودی کامل نسل بشر است، نه رهایی آن ها. از همین رو دختری را که حام به وی علاقه داشته رها می کند و به همراه خانواده اش به درون کشتی پناه می برد (نکته مهم در این سکانس شباهت شیطان به خود نوح است. طوری که پس از این صحنه شاهد اعتراف نوح به عدم عصمت خود بوده و مدام خود را به دلیل گناهانش سرزنش می کند!)

Bad-Noah


زن نوح که از این واقعه دلگیر است مخفیانه نزد متوشالح رفته و از او می خواهد تا ناباروری ایلا را درمان کرده و به ادامه نسل نوح کمک نماید. متوشالح هم می پذیرد و ایلا را درمان می کند. در ادامه سایر گروه حیوانات هم وارد کشتی می شوند و همه چیز محیای سفر می شود.
ناگهان باران بسیار شدیدی شروع به باریدن کرده و همزمان با این رویداد، کین و افرادش به کشتی نوح حمله ور می شوند، اما با مقاومت شدید غول ها مواجه شده و دسته دسته کشته می شوند.

Ghargh-shodegan

البته آن ها در ادامه موفق به کشتن غول ها می شوند (غول ها پس از این فداکاری مورد لطف خالق قرار گرفته و به بهشت منتقل می شوند!)، اما فوران ناگهانی چشمه های آب مسیر ورود انسان ها به کشتی را سد می کند. (جالب است که طبق داستان قرآن نوح (ع) سال ها سعی کرد تا افراد قوم خود را برای سوار شدن به کشتی ترغیب نماید، اما  به جز تعداد اندکی (حدود 72 یا 80 نفر) تا آخرین لحظه هیچکس حاضر به این کار نشد. اما در فیلم مردم دسته دسته داوطلب سوار شدن به کشتی هستند، اما اینبار نوح به آن ها اجازه ورود نمی دهد!!)

Toofan


در این بین کین از فرصت پیش آمده استفاده کرده و مخفیانه وارد کشتی می شود، این درحالی است که حام شاهد این ماجراست! ( این هم تحریفی دیگر... طبق روایات اسلامی فقط افراد صالح و پاک در کشتی سوار می شوند، اما در این فیلم علاوه بر کین، حام و همسر نوح هم با آن ها همسفر هستند!)
ماه ها از سفر دریایی آن ها می گذرد که ایلا خبر بارداری خود را به نوح می دهد. اما برخلاف تصور، این خبر موجب آشفتگی نوح می شود، زیرا او معتقد است که خدا تصمیم به نابودی نسل بشر داشته و درمان ایلا بر خلاف خواست خداوند است. نوح از خدا درخواست می کند که از فرزند ایلا بگذرد و مأموریت جدیدی به وی واگذار ننماید، اما از طریق نشانه ها در می یابد که خواست خدا چیز دیگری است! (معلوم نیست که نوح از کجا به چنین نتیجه ای رسید! زیرا دیگران این واقعه رو به گونه دیگری تعبیر نمودند.)
او پس از دریافت پیام خدا اعلام می کند که درصورت پسر بودن فرزند ایلا او آخرین انسان روی زمین خواهد بود، اما در صورت دختر بودن او را در بدو تولد خواهد کشت! 


این موضوع باعث می شود که سام و ایلا تصمیم به ترک کشتی بگیرند. اما در آخرین لحظه نوح قایق آن ها را منفجر کرده و مانع رفتن آن ها می شود. در این بین ناگهان درد زایمان به سراغ ایلا آمده و او دو دختر دوقلو به دنیا می آورد.
سام که فرزندان خود را در معرض خطر می بیند، تصمیم می گیرد برای حفاظت از آن ها پدرش را بکشد. از طرف دیگر توبال کین، حام را به کشتن نوح و گرفتن انتقام از وی ترغیب می کند و از او می خواهد تا با دسیسه ای پدرش را به بخش نگهداری حیوانات کشانده و او را سر به نیست کند.
نوح وارد بخش نگهداری حیوانات شده و با کین درگیر می شود. کین تا آستانه قتل نوح پیش می رود اما در آخرین لحظه حام او را می کشد. پس از این واقعه نوح تصمیم به قتل نوه هایش می گیرد، اما در آخرین لحظه پشیمان شده و از دستور خدا سرپیچی می کند! ( پیامبر معصوم از دستور خدا سرپیچی می کند! )

Tobal-Cain


کشتی به ساحل می رسد و نوح سرخورده، به غاری پناه برده و با ساخت خمره های شراب، با مستی روز خود را به شب می رساند. (این هم تهمتی دیگر به پیامبر خدا)

Sharab


حام، دلتنگ از رویدادهای پیش آمده خانواده را ترک می کند و میراثی را که کین از لمک گرفته بود به نوح باز می گرداند. نوح هم سرانجام به آغوش خانواده بازگشته و با کمک پوست مار نوه هایش را برکت می دهد! و فیلم با نمایش رنگین کمان به نشانه عهد نوح پایان می یابد! (در این مورد بیشتر توضیح خواهم داد)

 

پیامبری به سبک هالیوود
همانطور که انتظار می رفت فیلم نوح مملو از تحریفات ریز و درشتی است که در نهایت منجر به خلق محصولی کفرآمیز و بی هویت شده است. داستان فیلم حتی از داستان تحریف شده تورات هم پیروی نمی کند و بیشتر بر اساس توهمات آرنوفسکی شکل گرفته است.
چهره ای که از این پیامبر الهی در فیلم ترسیم می شود چهره ای مخدوش و بسیار توهین آمیز است. نوح از نوادگان شیث، پسر خلف آدم معرفی می شود که قرار است پس از پدرش وارث میراث شیث باشد. اما در زمان انتقال عهد از لمک به نوح، در اثر اتفاقی این امر اتفاق نمی افتد و مراسم نیمه تمام رها می شود. آرنوفسکی با جسارت تمام در این صحنه نوح را از مقام نبوت مبری می کند و بر اساس این منطق داستان را پیش می برد. در این فیلم انسان ها به دو دسته کلی تقسیم شده اند، خاندان قابیل که مردمانی شهر نشین و وحشی هستند و خاندان شیث که مردمانی دور از تمدن، غار نشین و تا حدودی متوهم تصویر می شوند.

Noah-1


نوح بیرون از شهر با خانواده اش در تنهایی زندگی می کند، خواب های آشفته می بیند و تلاش می کند تا به طبیعت و حیوانات احترام بگذارد. او رهبری هیچ قوم و قبیله ای را بر عهده ندارد و اثری از نبوت در او دیده نمی شود، او حتی از زنده بودن جد خود هم بی اطلاع است، حال آن که این موضوع دور از مرام انبیاء و اولیای خداست. البته اوضاع جد او نیز بهتر از خود نوح نیست. متوشالح پیرمردی غارنشین و تنهاست که مانند شامن ها جادو می کند و مهمتر از همه در کار خدا نیز دخالت می کند! او مانند ماجرای دون خوان و کاستاندا، با خوراندن مایعی توهم زا به نوح به او کمک می کند تا بتواند باقی خوابش را ببیند و آن را کشف رمز نماید! نوح خوابی می بیند که از درک معنای آن عاجز است، این خواب درواقع بدل همان وحی است با این تفاوت که نوح هیچ آگهی از آن ندارد و حتی مفهوم آن را نیز درک نمی کند. ظاهراً این موضوع در این خاندان موروثی بوده، زیرا طبق اشارات متوشالح، پیش بینی های پدر او درمورد آینده بشریت هم دقیق نبوده و او تنها از عذاب آتش آگاهی داشته و از سیل کاملاً بی خبر بوده است!

حال ببینیم که نوح واقعی کیست و در قرآن کریم به چه شکل توصیف شده است:
در سوره هود آیات 26 تا 48 می خوانیم :

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ
ما نوح را بسوی قومش فرستادیم (؛ نخستین بار به آنها گفت): «من برای شما بیم‌دهنده‌ای آشکارم![11:25]

أَنْ لَا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ
جز «الله» [= خدای یگانه یکتا] را نپرستید؛ زیرا بر شما از عذاب روز دردناکی می‌ترسم![11:26]

فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَرًا مِثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ
اشراف کافر قومش (در پاسخ او) گفتند: «ما تو را جز بشری همچون خودمان نمی‌بینیم! و کسانی را که از تو پیروی کرده‌اند، جز گروهی اراذل ساده‌لوح، مشاهده نمی‌کنیم؛ و برای شما فضیلتی نسبت به خود نمی‌بینیم؛ بلکه شما را دروغگو تصور می‌کنیم!»[11:27]

قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَآتَانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا كَارِهُونَ
(نوح) گفت: «اگر من دلیل روشنی از پروردگارم داشته باشم، و از نزد خودش رحمتی به من داده باشد -و بر شما مخفی مانده- (آیا باز هم رسالت مرا انکار می‌کنید)؟! آیا ما می‌توانیم شما را به پذیرش این دلیل روشن مجبور سازیم، با اینکه شما کراهت دارید؟![11:28]

وَيَا قَوْمِ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مَالًا إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ وَلَكِنِّي أَرَاكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ
ای قوم! من به خاطر این دعوت، اجر و پاداشی از شما نمی‌طلبم؛ اجر من، تنها بر خداست! و من، آنها را که ایمان آورده‌اند، (بخاطر شما) از خود طرد نمی‌کنم؛ چرا که آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد؛ (اگر آنها را از خود برانم، در دادگاه قیامت، خصم من خواهند بود؛) ولی شما را قوم جاهلی می‌بینم![11:29]

وَيَا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ
ای قوم! چه کسی مرا در برابر (مجازات) خدا یاری می‌دهد اگر آنان را طرد کنم؟! آیا اندیشه نمی‌کنید؟![11:30]

وَلَا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلَا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَلَا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْرًا اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِي أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِينَ
من هرگز به شما نمی‌گویم خزائن الهی نزد من است! و غیب هم نمی‌دانم! و نمی‌گویم من فرشته‌ام! و (نیز) نمی‌گویم کسانی که در نظر شما خوار می‌آیند، خداوند خیری به آنها نخواهد داد؛ خدا از دل آنان آگاهتر است! (با این حال، اگر آنها را برانم،) در این صورت از ستمکاران خواهم بود!»[11:31]

قَالُوا يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ
گفتند: «ای نوح! با ما جر و بحث کردی، و زیاد هم جر و بحث کردی! (بس است!) اکنون اگر راستی می‌گویی، آنچه را (از عذاب الهی) به ما وعده می‌دهی بیاور!»[11:32]

قَالَ إِنَّمَا يَأْتِيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شَاءَ وَمَا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ
(نوح) گفت: «اگر خدا اراده کند، خواهد آورد؛ و شما قدرت فرار (از آن را) نخواهید داشت![11:33]

وَلَا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كَانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
(اما چه سود که) هرگاه خدا بخواهد شما را (بخاطر گناهانتان) گمراه سازد، و من بخواهم شما را اندرز دهم، اندرز من سودی به حالتان نخواهد داشت! او پروردگار شماست؛ و بسوی او بازگشت داده می‌شوید.»[11:34]

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرَامِي وَأَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ
(مشرکان) می‌گویند: «او [= محمد (ص)] این سخنان را بدروغ به خدا نسبت داده است! «بگو: «اگر من اینها را از پیش خود ساخته باشم و به او نسبت دهم، گناهش بر عهده من است؛ ولی من از گناهان شما بیزارم!»[11:35]

وَأُوحِيَ إِلَى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ
به نوح وحی شد که: «جز آنها که (تاکنون) ایمان آورده‌اند، دیگر هیچ کس از قوم تو ایمان نخواهد آورد! پس، از کارهایی که می‌کردند، غمگین مباش![11:36]

وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا وَلَا تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ
و (اکنون) در حضور ما و طبق وحی ما، کشتی بساز! و درباره آنها که ستم کردند شفاعت مکن، که (همه) آنها غرق شدنی هستند!»[11:37]

وَيَصْنَعُ الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ
او مشغول ساختن کشتی بود، و هر زمان گروهی از اشراف قومش بر او می‌گذشتند، او را مسخره می‌کردند؛ (ولی نوح) گفت: «اگر ما را مسخره می‌کنید، ما نیز شما را همین‌گونه مسخره خواهیم کرد![11:38]

فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُقِيمٌ
بزودی خواهید دانست چه کسی عذاب خوارکننده به سراغش خواهد آمد، و مجازات جاودان بر او وارد خواهد شد!»[11:39]

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ
(این وضع همچنان ادامه یافت) تا آن زمان که فرمان ما فرا رسید، و تنور جوشیدن گرفت؛ (به نوح) گفتیم: «از هر جفتی از حیوانات (از نر و ماده) یک زوج در آن (کشتی) حمل کن! همچنین خاندانت را (بر آن سوار کن) -مگر آنها که قبلاً وعده هلاک آنان داده شده [= همسر و یکی از فرزندانت‌]- و همچنین مؤمنان را!» اما جز عده

وَقَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ
او گفت: «به نام خدا بر آن سوار شوید! و هنگام حرکت و توقف کشتی، یاد او کنید، که پروردگارم آمرزنده و مهربان است!»[11:41]

وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَنَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِي مَعْزِلٍ يَا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنَا وَلَا تَكُنْ مَعَ الْكَافِرِينَ
و آن کشتی، آنها را از میان امواجی همچون کوه‌ها حرکت میداد؛ (در این هنگام،) نوح فرزندش را که در گوشه‌ای بود صدا زد: «پسرم! همراه ما سوار شو، و با کافران مباش!»[11:42]

قَالَ سَآوِي إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ
گفت: «بزودی به کوهی پناه میبرم تا مرا از آب حفظ کند!» (نوح) گفت: «امروز هیچ نگهداری در برابر فرمان خدا نیسست؛ مگر آن کس را که او رحم کند!» در این هنگام، موج در میان آن دو حایل شد؛ و او در زمره غرق‌شدگان قرار گرفت![11:43]

وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَيَا سَمَاءُ أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ ۖ وَقِيلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ
و گفته شد: «ای زمین، آبت را فرو بر! و ای آسمان، خودداری کن! و آب فرو نشست و کار پایان یافت و (کشتی) بر (دامنه کوه) جودی، پهلو گرفت؛ و (در این هنگام،) گفته شد:» دور باد قوم ستمگر (از سعادت و نجات و رحمت خدا!)»[11:44]

وَنَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ
نوح به پروردگارش عرض کرد: «پروردگارا! پسرم از خاندان من است؛ و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است؛ و تو از همه حکم‌کنندگان برتری!»[11:45]

قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ
فرمود: «ای نوح! او از اهل تو نیست! او عمل غیر صالحی است [= فرد ناشایسته‌ای است‌]! پس، آنچه را از آن آگاه نیستی، از من مخواه! من به تو اندرز می‌دهم تا از جاهلان نباشی!!»[11:46]

قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَإِلَّا تَغْفِرْ لِي وَتَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخَاسِرِينَ
عرض کرد: «پروردگارا! من به تو پناه می‌برم که از تو چیزی بخواهم که از آن آگاهی ندارم! و اگر مرا نبخشی، و بر من رحم نکنی، از زیانکاران خواهم بود!»[11:47]

قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلَامٍ مِنَّا وَبَرَكَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ
(به نوح) گفته شد: «ای نوح! با سلامت و برکاتی از ناحیه ما بر تو و بر تمام امتهایی که با تواند، فرود آی! و امتهای نیز هستند که ما آنها را از نعمتها بهره‌مند خواهیم ساخت، سپس عذاب دردناکی از سوی ما به آنها می‌رسد (، چرا که این نعمتها را کفران می‌کنند!)»[11:48]

Mice

 

نکته بعد درمورد پیامبری نوح و چگونگی انتقال نبوت به وی است. پدر نوح برای این منظور، با پیچیدن پوست مار به دور دستش مراسم را انجام می دهد، اما سوال این است که پوست مار چیست؟
طبق داستان فیلم، این پوست مطعلق به ماری (شیطان) است که در ابتدای خلقت آدم و حوا را به خوردن میوه ممنوع راهنمایی کرد. میوه ای که در فیلم انار و دارای نبض نشان داده می شود. اما این که چرا این میوه انار تصویر شده ریشه در اساطیر یونان دارد و نبض دار بودن آن هم می تواند پیام زندگی را در بر داشته باشد. یعنی آدم و حوا مردگانی بودند ( از لحاظ علم و دانش) که پس از خوردن آن به زندگی و حیاط واقعی دست پیدا کردند! پس می توان اینطور نتیجه گرفت که آدم و حوا به دلیل لطف آن روز مار (شیطان) خود را تا ابد مدیون وی دانسته و از این رو پوست مار را که نمادی از پوست اندازی آنان نیز هست، به عنوان ارث با خود همراه داشته و سپس به عنوان نماد عهد! به فرزندانشان ارث می رسد.

Pooste-Mar


در این فیلم آرنوفسکی با وقاهت تمام شیطان را ناجی انسان می نامد و نبوت را هدیه از طرف وی معرفی می کند! او حتی کینه و عداوت خود درمورد خداوند را با استفاده از نام خالق به جای خداوند به اوج خود رسانده است و او را مدام ساکت خطاب می کند!

حال نظر قرآن را درمورد رسالت نوح ببیند:
سوره هود:
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ
ما نوح را بسوی قومش فرستادیم (؛ نخستین بار به آنها گفت): «من برای شما بیم‌دهنده‌ای آشکارم![11:25]

سوره آل عمراه:
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ
خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داد.[3:33]

سوره نساء:
إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسَى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا
ما به تو وحی فرستادیم؛ همان گونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحی فرستادیم؛ و (نیز) به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط [= بنی اسرائیل‌] و عیسی و ایّوب و یونس و هارون و سلیمان وحی نمودیم؛ و به داوود زبور دادیم.[4:163]

سوره اعراف:
لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ
ما نوح را به سوی قومش فرستادیم؛ او به آنان گفت: «ای قوم من! (تنها) خداوند یگانه را پرستش کنید، که معبودی جز او برای شما نیست! (و اگر غیر او را عبادت کنید،) من بر شما از عذاب روز بزرگی می‌ترسم!»[7:59]

سوره مومنون:
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ أَفَلَا تَتَّقُونَ
و ما نوح را بسوی قومش فرستادیم؛ او به آنها گفت: «ای قوم من! خداوند یکتا را بپرستید، که جز او معبودی برای شما نیست! آیا (از پرستش بتها) پرهیز نمی‌کنید؟![23:23]

سوره عنکبوت:
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَالِمُونَ
و ما نوح را بسوی قومش فرستادیم؛ و او را در میان آنان هزار سال مگر پنجاه سال، درنگ کرد؛ اما سرانجام طوفان و سیلاب آنان را فراگرفت در حالی که ظالم بودند.[29:14]

سوره نوح:
إِنَّا أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ
ما نوح را به سوی قومش فرستادیم و گفتیم: «قوم خود را انذار کن پیش از آنکه عذاب دردناک به سراغشان آید!»[71:1]


می بینید که در تمامی آیات خداوند خود نوح را بر می گزیند و از طریق وحی با او در ارتباط است. در تمامی این آیات نوح فرستاده خدا برای نجات قومش معرفی می شود که سال های سال به هدایت آن ها مشغول بود! حال آن که در این فیلم نوح نه پیامبر قومی است و نه سعی دارد کسی را هدایت کند! او تنها ناجی حیوانات معرفی می شود.
سن و سال نوح هم در این فیلم بسیار عجیب و نادرست تصویر شده است. از آیات سوره عنکبوت بر می‏آید که‏ آن جناب نهصد و پنجاه‏سال مشغول دعوت قوم خود بوده، ولی قوم او را جز به استهزاء و مسخره ‏کردن و نسبت جنون به او دادن عکس‏العملی از خود نشان ندادند. آن ها وی را متهم می‏کردند به این که منظورش این است که به آقایی و سروری برما دست‏یابد. تا آن که در آخر از پروردگارخود یاری طلبید و از آیات سوره هود استفاده می‏شود که خدای تعالی‏ به‏ وی وحی کرد که از قومش به جز آن چند نفری که ایمان آورده‏اند احدی ایمان نمی‏آورد و آن‏جناب را درباره قومش تسلیت گفت و دلگرمی داد. بطوری که از آیات سوره نوح استفاده‏ می‏شود نوح علیه السلام قوم خود را به هلاکت ونابودی نفرین کرد و از خدای تعالی خواست‏ تا زمین را از لوث وجود همه آنان پاک کرده و احدی از آنان را زنده نگذارد. بطوری که ازآیات سوره هود بر می‏آید خدای تعالی به آن جناب وحی کرد که زیر نظر ما و طبق وحی ماکشتی را بساز.

Ensane-Avaliyeh

مورد بعدی که در این فیلم بسیار قابل تامل است، نمایش مراحل مختلف خلقت آن هم به سبک نظریه داروین است. حتی در این فیلم آدم و حوا هم تکامل یافته میمون معرفی می شوند! که پس از این تکامل لایق بهشت می شوند! حال برای روشن شدن موضوع توجه شما را به توصیف زیبای حضرت علی (ع) درمورد خداوند، خلقت جهان هستی، فرشتگان و آدم جلب می کنم. خودتان اختلاف را مقایسه کنید و لذت ببرید:
"حمد باد خداوندى را که سخنوران در ثنايش فرو مانند و شمارندگان از شمارش نعمت هايش عاجز آيند و کوشندگان هر چه کوشند، حق نعمتش را آنسان که شايسته اوست ادا کردن نتوانند. خداوندى که انديشه‏هاى دور پرواز او را درک نکنند و زيرکان تيزهوش، به عمق جلال و جبروت او نرسند. خداوندى که فراخناى صفاتش را نه حدّى است و نه نهايتى و وصف جلال و جمال او را سخنى درخور نتوان يافت که در زمان نگنجد و مدت نپذيرد. آفريدگان را به قدرت خويش بيافريد و بادهاى باران زاى را بپراکند تا بشارت باران رحمت او دهند و به صخره‏هاى کوهساران، زمينش را از لرزش بازداشت.
اساس دين، شناخت خداوند است و کمال شناخت او، تصديق به وجود اوست و کمال تصديق به وجود او، يکتا و يگانه دانستن اوست و کمال اعتقاد به يکتايى و يگانگى او، پرستش اوست. دور از هر شايبه و آميزه‏اى و پرستش او زمانى از هر شايبه و آميزه‏اى پاک باشد که از ذات او نفى هر صفت شود زيرا هر صفتى گواه بر اين است که غير از موصوف خود است و هر موصوفى ، گواه بر اين است که غير از صفت خود است.
هرکس خداوند سبحان را به صفتى زايد بر ذات وصف کند، او را به چيزى مقرون ساخته و هر که او را به چيزى مقرون دارد، دو چيزش پنداشته و هر که دو چيزش پندارد، چنان است که به اجزايش تقسيم کرده و هر که به اجزايش تقسيم کند، او را ندانسته و نشناخته است. و آنکه به سوى او اشارت کند محدودش پنداشته و هر که محدودش پندارد، او را بر شمرده است و هر که گويد که خدا در چيست، خدا را درون چيزى قرار داده و هر که گويد که خدا بر روى چيزى جاى دارد، ديگر جايها را از وجود او تهى کرده است.
خداوند همواره بوده است و از عيب حدوث، منزه است. موجود است، نه آنسان که از عدم به وجود آمده باشد، با هر چيزى هست، ولى نه به گونه‏اى که همنشين و نزديک او باشد، غير از هر چيزى است، ولى نه بدان سان که از او دور باشد.
کننده کارهاست ولى نه با حرکات و ابزارها. به آفريدگان خود بينا بود، حتى آن زمان، که هنوز جامه هستى بر تن نداشتند. تنها و يکتاست زيرا هرگز او را يار و همدمى نبوده که فقدانش موجب تشويش گردد. موجودات را چنانکه بايد بيافريد و آفرينش را چنانکه بايد آغاز نهاد. بى‏آنکه نيازش به انديشه‏اى باشد يا به تجربه‏اى که از آن سود برده باشد يا به حرکتى که در او پديد آمده باشد و نه دل مشغولى که موجب تشويش شود. آفرينش هر چيزى را در زمان معينش به انجام رسانيد و ميان طبايع گوناگون، سازش پديد آورد و هر چيزى را غريزه و سرشتى خاص عطا کرد. و هر غريزه و سرشتى را خاص کسى قرار داد، پيش از آنکه بر او جامه آفرينش پوشد، به آن آگاه بود و بر آغاز و انجام آن احاطه داشت و نفس هر سرشت و پيچ و خم هر کارى را مى‏دانست.
آنگاه، خداوند سبحان فضاهاى شکافته را پديد آورد و به هر سوى راهى گشود و هواى فرازين را بيافريد و در آن آبى متلاطم و متراکم با موجهاى دمان جارى ساخت و آن را بر پشت بادى سخت ‏وزنده توفان‏زاى نهاد. و فرمان داد، که بار خويش بر پشت استوار دارد و نگذارد که فرو ريزد و در همان جاى که مقرر داشته بماند.
هوا در زير آن باد گشوده شد و آب بر فراز آن جريان يافت. [ و تا آن آب در تموج آيد ]، باد ديگرى بيافريد و اين باد، سترون بود که تنها کارش، جنبانيدن آب بود. آن باد همواره در وزيدن بود وزيدنى تند، از جايگاهى دور و ناشناخته و فرمانش داد که بر آن آب موّاج وزيدن گيرد و امواج آن دريا برانگيزد و آنسان که مشک را مى‏جنبانند، آب را به جنبش واداشت. باد به گونه‏اى بر آن مى‏وزيد، که در جايى تهى از هر مانع بوزد. باد آب را پيوسته زير و رو کرد و همه اجزاى آن در حرکت آورد تا کف بر سر برآورد،
آنسان که از شير، کره حاصل شود.
آنگاه خداى تعالى آن کف ها به فضاى گشاده فرا برد و از آن هفت آسمان را بيافريد. در زير آسمان ها موجى پديد آورد تا آن ها را از فرو ريختن باز دارد. و بر فراز آن ها سقفى بلند برآورد بى‏هيچ ستونى که بر پايشان نگه دارد يا ميخى که اجزايشان به هم پيوسته گرداند. سپس به ستارگان بياراست و اختران تابناک پديد آورد و چراغ هاى تابناک مهر و ماه را بر افروخت ، هر يک در فلکى دور زننده و سپهرى گردنده چونان لوحى متحرک سپس، ميان آسمان هاى بلند را بگشاد و آن ها را از گونه‏گون فرشتگان پر نمود.
برخى از آن فرشتگان پيوسته در سجودند، بى‏آنکه رکوعى کرده باشند، برخى همواره در رکوعند و هرگز قد نمى‏افرازند. صف در صف، در جاى خود قرار گرفته‏اند و هيچ يک را ياراى آن نيست که از جاى خود به ديگر جاى رود. خدا را مى‏ستايند و از ستودن ملول نمى‏گردند. هرگز چشمانشان به خواب نرود و خردهاشان دستخوش سهو و خطا نشود و اندام هايشان سستى نگيرد و غفلت فراموشى بر آنان چيره نگردد.
گروهى از فرشتگان امينان وحى خداوندى هستند و سخن او را به رسولانش مى‏رسانند و آنچه مقدر کرده و مقرر داشته، به زمين مى‏آورند و باز مى‏گردند. گروهى نگهبانان بندگان او هستند و گروهى دربانان بهشت اويند. شمارى از ايشان پايهايشان بر روى زمين فرودين است و گردن هايشان به آسمان فرازين کشيده شده و اعضاى پيکرشان از اقطار زمين بيرون رفته و دوش هايشان آنچنان نيرومند است که توان آن دارند که پايه‏هاى عرش را بر دوش کشند.
از هيبت عظمت خداوندى ياراى آن ندارند که چشم فرا کنند، بلکه همواره سر فروهشته دارند و بال ها گرد کرده و خود را در آن ها پيچيده‏اند. ميان ايشان و ديگران حجاب هاى عزّت و عظمت فرو افتاده و پرده‏هاى قدرت کشيده شده است. هرگز پروردگارشان را در عالم خيال و توهم تصوير نمى‏کنند و به صفات مخلوقات متصفش نمى‏سازند و در مکان ها محدودش نمى‏دانند و براى او همتايى نمى‏شناسند و به او اشارت نمى‏نمايند.
آنگاه خداى سبحان از زمين درشتناک و از زمين هموار و نرم و از آنجا که زمين شيرين بود و از آنجا که شوره‏زار بود خاکى بر گرفت و به آب بشست تا يکدست و خالص گرديد. پس نمناکش ساخت تا چسبنده شد و از آن پيکرى ساخت داراى اندام ها و اعضا و مفاصل. و خشکش نمود تا خود را بگرفت چونان سفالينه. و تا مدتى معين و زمانى مشخص سختش گردانيد . آنگاه از روح خود در آن بدميد . آن پيکر گلين که جان يافته بود از جاى برخاست که انسانى شده بود با ذهنى که در کارها به جولانش درآورد و با انديشه‏اى که به آن در کارها تصرف کند و عضوهايى که چون ابزارهايى به کارشان گيرد و نيروى شناختى که ميان حق و باطل فرق نهد و طعم ها و بوي ها و رنگ ها و چيزها را دريابد. معجونى سرشته از رنگ هاى گونه‏گون.
برخى همانند يکديگر و برخى مخالف و ضد يکديگر. چون گرمى و سردى، ترى و خشکى [ و اندوه و شادمانى ]. خداى سبحان از فرشتگان امانتى را که به آن ها سپرده بود طلب داشت و عهد و وصيتى را که با آن ها نهاده بود، خواستار شد که به سجود در برابر او اعتراف کنند و تا اکرامش کنند در برابرش خاشع گردند .
پس، خداى سبحان گفت که در برابر آدم سجده کنيد. همه سجده کردند مگر ابليس که از سجده کردن سر بر تافت. گرفتار تکبر و غرور شده بود و شقاوت بر او چيره شده بود. بر خود بباليد که خود از آتش آفريده شده بود و آدم را که از مشتى گل سفالين آفريده شده بود، خوار و حقير شمرد. خداوند ابليس را مهلت ارزانى داشت تا به خشم خود کيفرش دهد و تا آزمايش و بلاى او به غايت رساند و آن وعده که به او داده بود، به سر برد . پس او را گفت که تو تا روز رستاخيز از مهلت داده شدگانى.
آنگاه خداوند سبحان آدم را در بهشت جاى داد، سرايى که زندگى در آن خوش و آرام بود و جايگاهى همه ايمنى. و از ابليس و دشمنى‏اش برحذر داشت. ولى دشمن که آدم را در آن سراى خوش و امن، همنشين نيکان ديد، بر او رشک برد.
آدم يقين خويش بداد و شک بستد و اراده استوارش به سستى گراييد و شادمانى از دل او رخت بر بست و وحشت جاى آن بگرفت و آن گردن فرازى و غرور به پشيمانى و حسرت بدل شد. ولى خداوند در توبه به روى او بگشاد و کلمه رحمت خويش به او بياموخت و وعده داد که بار دگر او را به بهشت خود بازگرداند. ليکن نخست او را به اين جهان بلا و محنت و جايگاه زادن و پروردن فرو فرستاد.
خداوند سبحان از ميان فرزندان آدم، پيامبرانى برگزيد و از آنان پيمان گرفت که هر چه را که به آن ها وحى مى‏شود به مردم برسانند و در امر رسالت او امانت نگه دارند، به هنگامى که بيشتر مردم پيمانى را که با خدا بسته بودند شکسته بودند و حق پرستش او ادا نکرده بودند و براى او در عبادت شريکانى قرار داده بودند و شيطان ها از شناخت خداوند منحرفشان کرده بودند و پيوندشان را از پرستش خداوندى بريده بودند.
پس پيامبران را به ميانشان بفرستاد. پيامبران از پى يکديگر بيامدند تا از مردم بخواهند که آن عهد را که خلقتشان بر آن سرشته شده ، به جاى آرند و نعمت او را که از ياد برده‏اند ، فرا ياد آورند و از آنان حجّت گيرند که رسالت حق به آنان رسيده است و خردهاشان را که در پرده غفلت ، مستور گشته ، برانگيزند . و نشانه‏هاى قدرتش را که بر سقف بلند آسمان آشکار است به آنها بنمايانند و هم آنچه را که بر روى زمين است و آنچه را که سبب حياتشان يا موجب مرگشان مى‏شود به آنان بشناسانند و از سختيها و مرارتهايى که پيرشان مى‏کند يا حوادثى که بر سرشان مى‏تازد ، آگاهشان سازند . خداوند بندگان خود را از رسالت پيامبران ، بى‏نصيب نساخت بلکه همواره بر آنان ، کتاب فرو فرستاد و برهان و دليل راستى و درستى آيين خويش را بر ايشان آشکار ساخت و راه راست و روشن را خود در پيش پايشان بگشود . پيامبران را اندک بودن ياران ، در کار سست نکرد و فراوانى تکذيب کنندگان و دروغ انگاران ، از عزم جزم خود باز نداشت . براى برخى که پيشين بودند ، نام پيامبرانى را که زان سپس خواهند آمد ، گفته بود و برخى را که پسين بودند ، به پيامبران پيشين شناسانده بود...

Fereshtegan-Soghoot

موضوع بعدی موضوع فرشتگان سقوط کرده، موسوم به مراقب ها است. فرشتگانی که ادعا می شود از سر دلسوزی و به منظور کمک به نسل بشر از درگاه الهی رانده شده اند و در ساخت کشتی نوح هم مشارکت داشته اند!
همانطور که مشاهده کردید، آرنوفسکی باز هم علاوه بر تایید یک دیدگاه کفرآمیز ( عدم عصمت فرشته ها- در این مورد قبلا توضیح داده شد.) حتی به روایت افسانه ای هم پایبند نبوده و آن ها را از جرایمی مانند یاغی و خطاکار بودن مبرا می کند! و بر خلاف احادیث و روایات موجود، آن ها را در ساخت کشتی دخیل می کند. حال آن که در روایت ها داریم که:
هنگامی که خداوند اراده کرد قوم حضرت نوح را هلاک کند، به نوح فرمان داد کشتی بزرگی بسازد. جبرئیل نیز با میخ هایی برای ساختن کشتی فرود آمد. در میان انبوه میخ ها پنج میخ ویژه بود که درخشش خاصی داشت و بر روی هر یک نام یکی از پنج نور مقدس محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین نقش بسته بود.
حضرت نوح هر کدام را بر می داشت، میخ همچون ستارهای در تاریکی شب می درخشید. هنگامی که میخ پنجم را برداشت، پس از درخششی، اشکی از آن جاری شد.
نوح از جبرئیل پرسید: این میخ و اشک چیست؟
جبرئیل در پاسخ گفت: این میخ به نام حسین بن علی است.
حضرت نوح نیز میخ ها را در اطراف کشتی کوبید.
باری، در آیه وَحَمَلْنَاهُ عَلَی ذَاتِ أَلْوَاحٍ وَ دُسُرٍ (قمر/13) منظور از أَلْوَاحٍ چوب های کشتی و منظور از دُسُرٍ، ما هستیم. اگر ما نبودیم کشتی حرکت نمی کرد.

گزارش باستانشناسان دربارة کشتی نوح:
برای این اکتشاف، اداره کل باستانشناسی شوروی سابق برای تحقیق از چگونگی این لوح و خواندن آن، هیئتی مرکّب از هفت نفر از مهمترین باستانشناسان و اساتید خط شناس و زبان‌دان روسی و چینی را تشکیل داد و آنان را مأمور تحقیق و بررسی نمود. دانشمندان زیر در این پژوهش نقش داشته اند:
پرفسور سولی نوف، از دانشکدة مسکو؛ ایفاهان خینو، از دانشکدة لولوهان چین؛ میشانن لوفارنک، مدیر کلّ آثار باستانی شوروی سابق؛ تانمول گورف، از دانشکده کیفزو؛ پرفسور دی راکن از آکادمی علوم لنین؛ ایم احمد کولا، مدیر تحقیقات و اکتشافات عمومی شوروی سابق؛ میچر کولتوف، رئیس دانشکدة استالین.
این هیئت پس از هشت ماه تحقیق، مطالعه و مقایسة حروف لوح با نمونه سایر خطوط و کلمات قدیمی، متّفقاً گزارش زیر را در اختیار اداره کل باستانشناسی شوروی سابق گذاشت:
1ـ این لوح مخطوط چوبی از جنس همان پاره تخته های مربوط به کاوشهای قبلی و کُلاًّ متعلّق به کشتی نوح بوده است؛ منتهی لوح مزبور مثل سایر تخته ها زیاده پوسیده نشده است. این لوح در حدی سالم مانده که خواندن خط های آن به آسانی امکانپذیر میباشد.
2ـ حروف و کلمات این عبارات به لغت سامانی یا سامی است که در حقیقت اُمّ اللغات (ریشة لغات) و به سام بن نوح منسوب می باشد.
3ـ معنای این حروف و کلمات بدین شرح است:
ای خدای من! و ای یاور من! به رحمت و کرمت مرا یاری نما! و به پاس خاطر این روحهای پاک:
مُحمّد؛
ایلیا (علی)؛
شَبَر (حَسَن)؛
شُبَیر (حُسَین)؛
فاطِمَه
آنان که همه بزرگ و گرامیاند؛ جهان به برکت آنها برپاست. به احترام نام آنها مرا یاری کن! تنها تویی که میتوانی مرا به راه راست هدایت کنی!

Noah-Family

تقسیم بندی خیر و شر هم در این فیلم جای بسی تأمل دارد. برخلاف رسم معمول، در این فیلم شخصیت های منفی به ترتیب نوح و خداوند! هستند و شخصیت های مثبت را حام، زن نوح و توبال کین تشکیل می دهند!
نوح فردی قاتل و بی رحم به تصویر کشیده می شود. او به راحتی آدم می کشد، آدم های اطرافش برای او هیچ اهمیتی ندارند، به راحتی از جان دختری که حام به او علاقه دارد می گذرد، مانع ورود زنان و کودکان به کشتی می شود و در انتها تصمیم می گیرد نوه های خود را قربانی کند!

Ghatle-Naveh-2


خداوند هم در این فیلم نقشی بسیار انفعالی دارد. او معمولاً در سکوت کامل به سر می برد و با هیچکس صحبت نمی کند. بسیار سختگیر و تلافی جوست، انسان ها را به واسطه خوردن یک میوه از بهشت می راند و محکوم به عذاب می کند، فرشته های خود را که صرفاً به منظور کمک به بشر اقدام کرده اند نفرین می کند و از پذیرش مجدد آن ها سر باز می زند، دستور نابودی نسل بشر را صادر می کند و در انتها از نوح می خواهد که نوه هایش را قربانی کند.
اما در طرف دیگر حام فردی عاطفی و مهربان نمایش داده می شود. او به دنبال برقراری صلح در میان انسان هاست و حتی در انتها، با وجود بدی های نوح در حق خود، کین را می کشد و از انتقام صرف نظر می کند.

Ham


زن نوح هم بسیار فداکار، دلسوز، مهربان و ازخودگذشته نمایش داده می شود. او همواره همراه نوح است و از او در تمام موارد حمایت می کند.
جالب است که در این فیلم حتی توبال کین هم از نوح بهتر است. مثلا در جایی کین درمورد حیوانات درون کشتی و وظیفه مراقبت از آن ها به حام اینطور توضیح می دهد که:
- پدر تو یه کشتی رو پر از جانور کرده در حالی که بچه هاش دارن غرق می شن. با گفتن اینکه باید به این حیوون ها خدمت کنید، تحقیرتون کرده. اون ها به ما خدمت می کنن. این عظمت انسانه، وقتی خالق خلقت آسمون، زمین، دریا و این جانورها رو تموم کرد راضی نشده بود، یه چیز بزرگتر می خواست. چیزی که حاکمش بشه و اون رو مطیع خودش بکنه. بنابراین اون ما رو در تصویرش آفرید...

Animal-2


جملاتی که کین بر زبان می آورد بیشتر شبیه به جملاتی است که شنیدن آن از نوح انتظار می رفت. درواقع کین، شخصیتی حامی بشریت نمایش داده می شود که علیه خداوند و نوح که قصد نابودی نسل بشر را داشته اند قیام می کند و در این راه کشته می شود!

و اما نظر قرآن کریم درمورد پسر نوح:

سوره هود:
وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَنَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِي مَعْزِلٍ يَا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنَا وَلَا تَكُنْ مَعَ الْكَافِرِينَ
و آن کشتی، آنها را از میان امواجی همچون کوه‌ها حرکت میداد؛ (در این هنگام،) نوح فرزندش را که در گوشه‌ای بود صدا زد: «پسرم! همراه ما سوار شو، و با کافران مباش!»[11:42]

قَالَ سَآوِي إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ
گفت: «بزودی به کوهی پناه میبرم تا مرا از آب حفظ کند!» (نوح) گفت: «امروز هیچ نگهداری در برابر فرمان خدا نیسست؛ مگر آن کس را که او رحم کند!» در این هنگام، موج در میان آن دو حایل شد؛ و او در زمره غرق‌شدگان قرار گرفت![11:43]

وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَيَا سَمَاءُ أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ ۖ وَقِيلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ
و گفته شد: «ای زمین، آبت را فرو بر! و ای آسمان، خودداری کن! و آب فرو نشست و کار پایان یافت و (کشتی) بر (دامنه کوه) جودی، پهلو گرفت؛ و (در این هنگام،) گفته شد:» دور باد قوم ستمگر (از سعادت و نجات و رحمت خدا!)»[11:44]

وَنَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ
نوح به پروردگارش عرض کرد: «پروردگارا! پسرم از خاندان من است؛ و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است؛ و تو از همه حکم‌کنندگان برتری!»[11:45]

قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ
فرمود: «ای نوح! او از اهل تو نیست! او عمل غیر صالحی است [= فرد ناشایسته‌ای است‌]! پس، آنچه را از آن آگاه نیستی، از من مخواه! من به تو اندرز می‌دهم تا از جاهلان نباشی!!»[11:46]
و نظر قرآن درمورد همسر نوح:
سوره هود:
حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ
(این وضع همچنان ادامه یافت) تا آن زمان که فرمان ما فرا رسید، و تنور جوشیدن گرفت؛ (به نوح) گفتیم: «از هر جفتی از حیوانات (از نر و ماده) یک زوج در آن (کشتی) حمل کن! همچنین خاندانت را (بر آن سوار کن) -مگر آن ها که قبلاً وعده هلاک آنان داده شده [= همسر و یکی از فرزندانت‌]- و همچنین مؤمنان را!» اما جز عده کمی همراه او ایمان نیاوردند![11:40]

Ranginkaman

به غیر از تمام موارد ذکر شده، نکته دیگری نیز در این فیلم وجود دارد که آرنوفسکی سعی کرده به زیرکی آن را در فیلم خود جای دهد. در سکانس پایانی فیلم، زمانی که نوح نوه های خود را برکت می بخشد، در پس زمینه فیلم تصویر رنگین کمانی نمایش داده می شود که می توان از آن به نشان عهد تعبیر نمود. اما سوال اساسی این است که با توجه به محدودیت انسان های درون کشتی (فقط اعضای خانواده نوح) نوه های او که دختر هم هستند با چه کسانی ازدواج می کنند تا نسل بشر از آن ها ادامه یابد؟!

Naveh

و نکته مهم تر این که چرا هر دو نوه نوح دختر انتخاب شده اند (چنین سندی درمورد نوه های نوح وجود ندارد) و چرا پس از آن که نوح وظیفه گسترش نسل بشر را به آن ها می سپرد، بلافاصله تصویر رنگین کمان که امروزه نماد همجنسگرایان است نمایش داده می شود؟! آیا این اشاره ای مستقیم به موضوع همجنسگرایان نیست؟


نویسنده: محمود بلالی

هالیوود؛ از خودکشی تا مرگ‌های مشکوک+تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

سینمای هالیوود شاید همیشه هم یادآور صنعتی پر زرق و برق و بستر شهرت و ثروت نباشد، جایی که آمار بازیگرانی که بر اثر ناکامی و افسردگی دست به خودکشی می‌زنند یا به طرز مشکوکی به قتل می‌رسند رو به فزونی است.

 

خودکشی «رابین ویلیامز»، کمدین مشهور هالیوود در سن 63 سالگی اهالی سینمای جهان را شوکه کرد.

شخصی که بارها در فهرست پردرآمدترین بازیگران هالیوود قرار گرفته بود و همواره بازیش در نقش‌های کمدی و شاد، شاید این تصور را که او بر اثر افسردگی شدید اقدام به خودکشی کرده، غیرقابل باور کند ولی آنچه که این مسئله را باور پذیر می‌کند، مرور تاریخچه مرگ‌های مشکوک در هالیوود است، مرگ‌هایی که برخی، آنها را یک قتل دانسته و برخی دیگر خودکشی.

*رابین ویلیامز، کمدین هالیوود:

«رابین ویلیامز»، ظهر روز گذشته به وقت محلی در کالیفرنیا و در سن 63 سالگی درگذشت.

 

رابین ویلیامز در کنار بن افلک و مت دمون در مراسم اسکار

منابع آمریکایی اعلام کرده‌اند که «رابین ویلیامز» به خاطر درگیری با بیماری افسردگی اقدام به خودکشی کرده است.

بنابر این گزارش رابین ویلیامز بی‌هوش و بدون علائم تنفسی در خانه شخصی‌اش در تیبورن کالیفرنیا پیدا شده است.

 

از جمله فیلم‌های این بازیگر می‌توان به «رئیس جمهور بعدی»، «عروسی بزرگ»، «شاه ماهیگیر»، «ملوان زبل»، «مرد دویست ساله»، «مرگ دوباره»، «بی‌خوابی» و «جومانجی» اشاره کرد.

*تونی اسکات، کارگردان هالیوود (برادر ریدلی اسکات):

 این کارگردان شناخته شده هالیوود که مدتی بود با بیماری سرطان دست و پنجه نرم می‌کرد، براثر افسردگی خود را از بالای یک پل در لس‌آنجلس به پایین پرت کرد و جسد او کمتر سه ساعت بعد از آب گرفته شد.

 

تونی اسکات و پلی که از روی آن خود را به پایین پرت کرد

این کارگردان 68 ساله و بریتانیایی‌الاصل هالیوود، برادر ریدلی اسکات،در دهه 80 میلادی با کارگردانی مجموعه فیلم‌هایی اکشنی چون «تاپ گان» به شهرت رسید.

فیلم‌های «پلیس بورلی هیلز 2»،«انتقام»، «روزهای تندر»، «دشمن کشور» و «توقف‌ناپذیر» از دیگر آثار «تونی اسکات» است.

*«دیوید کارادین»، بازیگر هالیوود (بیل را بکش):

جنازه دیوید کارادین، ستاره مجموعه‌های رزمی دهه 1970 آمریکا و همچنین بازیگر فیلم «بیل را بکش»، ژوئن سال 2009 میلادی در هتلی در بانگوک مرکز تایلند پیدا شد که به گفته پلیس مرگ او به احتمال زیاد خودکشی بوده است.

 

 

ظاهرا وقتی کارادین برای خوردن غذا همراه دیگر عوامل و بازیگران پروژه سینمایی به رستوران هتل نیامده و به تماس‌ها هم پاسخ نداده، همه نگران او شده‌اند و ساعت 10 صبح روز پنجشنبه پیشخدمت هتل جنازه بیجان این بازیگر 72 ساله را در اتاقش یافته است. 

او در مجموع در بیش از 100 فیلم نقش‌آفرینی کرد و مقابل دوربین فیلمسازانی چون «مارتین اسکورسیزی»،«اینگمار برگمان» و «هال اشبی» رفت. کارادین عمده شهرت خود را مدیون بازی در نقش اصلی مجموعه تلویزیونی «کنگ فو» در سال 1972 تا 1975 بود.

کارادین در سال‌های آخر عمرش با بازی در نقش اصلی دو قسمت از فیلم سینمایی «بیل را بکش» ساخته «کوئنیتن تارانتینو» بار دیگر به روزهای اوج بازگشته بود. 

*«فلیپ سیمور هافمن»، بایگر برنده اسکار هالیوود:

جسد هافمن درحالی که سوزن تزریق مواد در دستانش قرار داشت در حمام آپارتماناش در نیویورک یافت شد.

 

 

علت مرگ او به طور وضوح مصرف بیش از حد مواد مخدر است. فیلیپ سیمور هافمن برای فیلم کاپوتی برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد شد.

هافمن 46 ساله یکی از بازیگران صاحب سبک سینمای آمریکا بود که در شماری از فیلم های مطرح حضور داشت. فیلیپ سیمور هافمن سه بار نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شده بود که در سال 2007 برای فیلم جنگ چارلی ویلسون، در 2008 برای تردید و در سال 2013 برای بازی در فیلم استاد (مرشد). او در سال 2005 برای فیلم کاپوتی جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را دریافت کرد.

*«هیث لجر»، بازیگر هالیوود:

این بازیگر استرالیایی‌تبار هالیوود از همان اولین فیلم سینمایی‌اش، توانست توجه منتقدان را به خود جلب کند، تا آنجا که بسیاری مرگ او را با مرگ «جیمز دین»، بازیگر جوانی که در اوج شهرت با مرگش همه را شوکه کرد، مقایسه کرده‌اند.

 

 

 او که بیش از همه برای بازی در نقش جوکر در فیلم «شوالیه تاریکی» شهرت داشت، جسد بی‌جانش در آپارتمانش واقع در منهتن پیدا شد.

نتیجه کالبد شکافی  نشان داد که مسمومیت حاد ناشی از مصرف 2 مسکن قوی، 2 داروی ضد اضطراب و دو قرص خواب آور باعث مرگ این هنرپیشه 29 ساله شده است.

آکادمی علوم و هنرهای زیبای آمریکا نیز پس از مرگ او جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش دوم مرد را به خانواده او تقدیم کرد.

 

*«بریتانی مورفی»، بازیگر و خواننده هالیوود:

«بریتانی مورفی» سال 1977 در آتلانتا در جورجیا به دنیا آمد. والدینش وقتی 2 سالش بود از هم جدا شدند و مورفی با مادرش در شهر ادیسون نیوجرسی بزرگ شد. سپس بریتانی و خانواده‌اش به لس آنجلس رفتند، در اینجا بود که بریتانی توانست دوران فعالیتش را آغاز کند.

 

 

مورفی در اوایل سال 2000 مورفی وزن زیادی کم کرد که منجر به بوجود آمدن شایعاتی در باره ی اعتیاد او به کوکائین شد.

صبح روز 20 دسامبر 2009 مورفی در حمام خانه‌اش غش کرد و بعد از دقایقی آتش نشان ها به محل رسیدن وا و را به بیمارستان انتقال دادند ولی ‌ قبل از رسیدن به بیمارستان، او جان خود را براثر ایست قلبی از دست داد.

روز بعد از مرگ مورفی کالبد شکافی انجام شد ولی علت مرگ را اعلام نکردند تا در تاریخ 4 فوریه 2010 که مرکز پزشکی قانونی لس آنجلس اعلام کرد که علت اصلی مرگ وی بیماری ذات الریه به همراه عوامل ثانویه چون مسمومیت دارویی چندگانه بوده است.

*«کارول لندیس»،بازیگر هالیوود:

«لندیس» یکم ژانویه سال 1919 در آمریکا متولد شد، دوران کودکی او با فقر و تجاوزات جنسی متعدد همراه بود، او در سن 15 سالگی ازدواج کرد که تنها پس از چند ماه به دلیل رابطه با فردی جدید، از همسر خود طلاق گرفت، ولی ازدواج بعدی او نیز تنها چند سال به طول انجامید.

«لندیس» در 15 سالگی مدرسه را رها کرد و به خاطر زیبایی خدادادی که داشت در چند شوی تلویزیونی مشغول به کار شد و همزمان در یک کلوب شبانه به عنوان خواننده کار می‌کرد تا آنکه سرانجام در سال 1937 توسط «ویلیام ای ولمن»، کارگردان هالیوودی برای بازی در فیلم «یک ستاره متولد می‌شود»، بازی کرد، او در این فیلم در نقش «جانت گینور» دختر جوانی بازی می‌کند که با آرزوی بازیگری به هالیوود سفر می‌‌نماید.

همزمان با به شهرت رسیدن «لندیس» شایعاتی درباره فساد اخلافی او بر سر زبان‌ها می‌افتد که باعث می‌شود تا او از آن زمان به بعد موهایش را بلوند کند و نام خود را از «فرانسیس لیلیان ماری» به «کارول لندیس» تغییر دهد. «لندیس» در دهه 40 همچنان در چند فیلم سینمایی درخشید، البته درخشش او در عرصه سینما همزمان بود با روابط غیراخلاقی او با «داریل فرانیس زانوک»، نویسنده، کارگردان و تهیه‌کننده برنده اسکار هالیوود.

 

                             جنازه کارول لندیس

زوانوک در سیستم استودیویی هالیوود در آن برهه از زمان نقش مهمی داشت. زمانیکه «لندیس» به رابطه خود با «زانوک» خاتمه داد، دردسرهای شغلی او نیز شروع شد و درخشش وی در عرصه سینما به اتمام رسید و از آن پس تنها توانست در چند فیلم درجه 2 و 3 بازی کند.

او طی مدت زمان کوتاهی چند ازدواج ناموفق دیگر هم داشت، زندگی او چنان با افسردگی و شکست‌های پیاپی همراه شده بود که در سال‌های 1944 و 1946 دو بار خودکشی کرد و سرانجام در سال 1948 جسد وی در حالیکه باردار بود در خانه‌اش یافت شد، که بعدها گفته شد که مرگ او خودکشی نبوده و به ادعای مادر و خواهرش، «کری هریسون» بازیگر مشهور هالیوود که در آنزمان با لندیس رابطه داشته، او را به قتل رسانده ولی هیچگاه اتهام او ثابت نشد.

*«لوپه ولز»،بازیگر مکزیکی‌الاصل هالیوود:

«لوپه ولز» 13 دسامبر سال 1908 در مکزیک متولد شد، او اولین بار در سن 19 سالگی با بازی در فیلم «گائوچو» ساخته «داگلاس فیربانکز»، وارد عرصه سینما شد.

پدر ولز یک نظامی بود و به شدت با ورود او به هالیوود مخالف بود، به همین دلیل او همواره از برای بازی در فیلم‌هایش، نام خانوادگی مادرش استفاده می‌کرد. یک سال بعد وی از سوی موسسه «ومپاس بیبی استار» (WAMPAS BABAY STAR) به عنوان یکی از 13 بازیگر زن جوان برگزیده سال انتخاب شد.

این کمپانی بازیگران جوان و زیبا را هرساله مورد تقدیر قرار می‌داد که یکی از علل پیشرفت بازیگران در آینده به شمار می‌آمد. این کمپانی در سال 1934 به دلیل انتقادهای فراوانی که بدان می‌شد منحل شد.

«ولز»، از آن پس به سرعت پله‌های شهرت را پیمود، ولی علی‌رغم زندگی حرفه‌ای موفقی که داشت، در زندگی شخصی‌اش چندان موفق نبود، آنچنان که تنها طی مدت زمانی کوتاه چندین ازدواج ناموفق داشت. او در سن 36 سالگی در اواسط دهه 40 با بازیگری جوان به نام «هارالد مارش»، رابطه غیراخلاقی برقرار کرد ولی کمی بعد او که تمایلات مذهبی کاتولیکی داشت، شرمگین از روابط غیراخلاقی خود و فرزند نامشروعش، دست به خودکشی زد و این نامه را از خود به جا گذاشت: خطاب به هارالد، خداوند من و تو را ببخشد ولی من ترجیح می‌دهم که پیش از آنکه فرزندم را با شرمندگی به دنیا آورم و یا به زندگی او پایان دهم، خودم را بکشم.

*«مرلین مونرو»،بازیگر و مدل هالیوود:

او یکم ژوئن سال 1926 با نام «نورما جین مورتنسون»،در لس‌آنجلس بدنیا آمد، پدرش پیش از تولد او خانواده را ترک کرده بود و مادرش در پی شکست در رابطه‌ای غیراخلاقی به دلیل مشکلات روحی راهی تیمارستان شد و «نورما جین» از همان زمان به پرورشگاه سپرده شد.

«مونرو» در سن 16 سالگی برای رهایی از زندگی در پرورشگاه، مجبور می‌شود تا با کارگر یک کارخانه ازدواج کند ولی تنها 4 سال بعد با ورود به هالیوود، از همسرش جدا می‌شود و از همان زمان نام خود را به «مرلین مونرو» تغییر می‌دهد.

 

جنازه مرلین مونرو در صحنه جنایت

او در اوج شهرت و در سن 29 سالگی با «آرتور میلر»، نمایشنامه‌نویس آمریکایی ازدواج می‌کند و از همان زمان به آیین یهودیت می‌پیوندد ولی این ازدواج نیز تنها 6 سال به طول می‌انجامد.

 

مرلین مونرو در سردخانه

یک سال بعد جسد «مونرو» در خانه‌اش در کالیفرنیا پیدا می‌شود، علی‌رغم آنکه مرگ او در آنزمان مصرف بیش از حد دارو‌های خواب آور اعلام شد ولی همواره این شبهه وجود داشته است، که او توسط خانواده کندی‌های به قتل رسیده است، گفته می‌شد که او با «جان.اف. کندی»، رییس جمهور آمریکا و برادرش «رابرت کندی» روابط غیراخلاقی داشته و تهدیدی برای موقعیت سیاسی آنها به شمار می‌رفته ولی این اتهام هیچگاه به اثبات نرسید.

*«الیزابت شورت»،بازیگر نوپای هالیوود:

«الیزابت اسکات» در سال 1946 دختر 22 ساله زیبایی بود که با رویاهایی طلایی از بوستون به هالیوود آمد و در سال 1947 او تنها یک جسد بی‌جان بود.

جنازه «اسکات» چند روز پس از قتل او با شکایت همسایه‌ها از بوی تعفنی که از خانه او می‌آمد در حالیکه قطعه قطعه شده بود توسط پلیس کشف شد.

 

جنازه مثله شده الیزابت شورت در حیاط خانه‌اش

او در همان مدت کم از سوی رسانه‌ها به داشتن روابط غیراخلاقی متعدد متهم شده بود.

اگرچه هیچگاه راز قتل او کشف نشد ولی هالیوود از روی داستان زندگی‌اش فیلم «کوکب سیاه» را ساخت که جنجال زیادی به پا کرد.

*«فرانسیس فارمر»، بازیگر هالیوود و مجری تلویزیونی:

«فارمر» با آنکه در خانواده‌ای مرفه بزرگ شد و در دانشگاه  واشنگتن در بهترین شرایط، رشته خبرنگاری و تئاتر خواند ولی خیلی زودی داستان افسردگی‌اش سوژه رسانه‌ها شد و او در اوج شهرت، نه تنها نتوانست بر افسردگی غلبه کند بلکه به خاطر شایعاتی که او را احاطه کرده بودند، روز به روز افسرده‌تر شد، آنچنانکه سرانجام کارش به بیمارستان روانی کشید و پس از مدتی طولانی مرخص شد.

 

افسردگی و غم زدگی زندگی فرانسیس فارمر باعث شد که نماد غم و رنج را در هالیوود از آن خود کند و بسیاری از آهنگ ها و کتاب ها در توصیف و تحلیل از زندگی و حالات روحی اش روانه بازار شود؛ حتی گروه نیروانا آهنگی را با نام «فرانسیس فارمر انتقام خود را در سیاتل خواهد گرفت» با مضمونی پر از تنهایی و تقاضای آرامش و رهایی در آلبوم خود گنجاند.

فارمر برای دومین بار پس از هفت سال به درخواست خانواده‌اش  به تیمارستان فرستاده شد ولی نه تنها خوب نشد بلکه بیماری سرطان نیز بر دردهایش افزوده شد و سرانجام در حالی‌که اعتیاد داشت، در سن 57 سالگی درگذشت،زندگی و مرگ او همواره در هاله‌ای از ابهام است. 

*«پگ انتویستیل»،بازیگر هالیوود که پس از مرگش به شهرت رسید:

این بازیگر سینما و تلویزیون انگلستان را به امید رسیدن به سراب خوشبختی در هالیوود ترک کرد ولی ناکامی‌های این صنعت سینمایی آنچنان به او فشار آورد که در سال 1932 در عنفوان جوانی در سن 24 سالگی خود را از کلمه H نماد HOLLYWOOD خود را به پایین پرت کرد و پس از آن به شهرتی که هالیوود نتوانسته بود آنرا به او بدهد، دست یافت ولی به قیمت جانش.

 

 

*شارون تیت،بازیگر هالیوود (همسر رومن پولانسکی):

9آگوست سال 1969،زمانی‌که «رومن پولانسکی»برای پیش تولید فیلم «روز دلفین» به لندن مسافرت کرده بود، همسرش «شارون تیت»، در حالی که هشت ماه و نیمه باردار بود، همراه سه دوست دیگرش به شکل دردناکی به قتل می رسند.

 

صحنه قتل شارون تیت و دوستانش

«شارون تیت»، هنرپیشه آمریکایی، سال 1943 در دالاس تگزاس به دنیا آمد. او فرزند ارشد خانواده تیت بود، پدرش در ارتش آمریکا خدمت می کرد، و از همین رو نوجوانی شارون در شهرهای مختلف سپری شد. او از آغاز دهه 1960 کارش را با بازی در سریال های تلویزیونی و نقش های کمدی آغاز کرد.

مهارتش در ایفای نقش های کمدی توجه منتقدان را جلب کرد و به عنوان چهره ای جدید به هالیوود معرفی شد. در سال 1967، برای بازی در فیلم «دره عروسک ها» نامزد دریافت جایزه گلدن گلاب شد و پس از آن، یعنی درست یک سال پیش از مرگش، در «قاتلان بی باک خون آشام» رومن پولانسکی بازی کرد.

پس از آن، یعنی درست یک سال پیش از مرگش، در «قاتلان بی باک خون آشام» رومن پولانسکی بازی کرد. پس از اتمام این فیلم، شارون با رومن پولانسکی در لندن ازدواج کردند و پس از مدت کوتاهی برای زندگی به آمریکا بازگشتند.

شارون در شب حادثه با دوستانش به رستوران مورد علاقه‌اش می‌رود و به خاطر وضعیت بارداری اش از ساعت 10:30 به خانه برمی‌گردد. بعد از ظهر همان روز پولانسکی تاخیر در بازگشتش از لندن را به شارون خبر داده بود، بنابراین از دوستانش می خواهد شب را با او بگذرانند. آنها در نیمه های همان شب توسط گروه جنایتکاری به نام «خانواده همنسون» با ضربات چاقو به قتل می رسند.

یکی از دوستان شارون، در پارکینگ با گلوله به قتل رسیده بود، و دو نفر دیگر همراه شارون در حالی که طنابی بر گردنشان پیچیده شده بود، با ضربات متعدد چاقو و به شکل وحشیانه ای کشته شده بودند. جسد آنها را نزدیک صبح شناسایی کردند؛ با اینکه صدای گلوله توجه همسایگان را جلب کرده بود، پلیس ساعت ها پس از جنایت، مطلع شده بود.

قاتلان دستگیر شده و به قتل  تیت و دوستانش اعتراف کردند.


Viewing all 364 articles
Browse latest View live