نگاهی کوتاه به فیلم آخرالزمانی لژیون، نگاه سازندگان فیلم به مسئله موعود و آخرالزمان را مورد بررسی قرار داده است
پایان بشریت و مسئله آخرالزمان و کشش فطری افراد نسبت به این موضوع باعث
شده است که هیچ مکتبی نسبت به این مسئله بی تفاوت نباشد. همین حساسیت
مکاتب مختلف و به خصوص مسلمانان در باب مسئله آخرالزمان موجب شده است
سینمای هالیوود از هیچ تلاشی در راستای سیاه نمایی موعود و آخرالزمان تعریف
شده در اسلام دریغ نورزد.
انسانگرایی(اومانیسم)(Humanism) رویکرد تمرکز بر تواناییها و
دغدغههای انسان؛ در آزمایشهای تجربی، است. برخی از انسان گرایی به عنوان
ایمان به خدای حقیقی یاد می کنند.
از نظر آن ها با این که یک ندای
درونی در انسان می گوید که خدا هست ولی چون انسان آن را نمی بیند پس
نباید در مورد آن اضهار نظر کرد فعلا چیزی که هست و انسان می بیند خود
انسان است و در واقع انسان همان خداست و به اندازه ی تمام انسان ها خدا
وجود دارد.
صنعت سینمای هالیوود به عنوان پرچمدار گسترش این باور و
اعتقاد به عنوان یکی از مکاتب غربی و در انتقال این مفاهیم به مخاطبان
خود از هیچ تلاشی فروگذار نبوده است و در این عرصه وارد عمل شده است و به
تفسیر مفهوم آخرالزمان و موعود از نقطه نظر خود پرداخته و در جهت القای
افکار و باورهای ساختگی خود راجع به آخرالزمان گام برداشته است.
یکی
از فیلم های اخیر هالیوود با محوریت انسان گرایی، لژیون 2010 می باشد که
ساخته «اسکات استوارت» کارگردان و نویسنده و متخصص ویژوال افکت است که
بیشتر به واسطه ی ویژوال افکت هایش در 17 فیلم از جمله هری پاتر، شهرگناه،
دزدان دریایی کارائیب و مرد آهنی شهرت دارد.
او در کارنامه ی خود 4 فیلم دارد که فیلم آخرالزمانی لژیون مطرح ترین فیلم او محسوب می شود.
پائول
بیتانی بازیگر نقش مایکل(میکائیل) در فیلم لژیون در فیلم کشیش(2010) نیز
نقش اول فیلم استوارت را دارد؛ دیگر بازیگران این فیلم لوکاس بلک در نقش
جیپ، کوین دوراند در نقش گابریل(جبرییل)، دنیس کوید در نقش باب هستند.
فیلم،
خشم خداوند از نوع بشر و آغاز پایان بشریت را به تصویر می کشد؛ پایانی که
به واسطه ی خشم خداوند بر خلاف گفته های کتب آسمانی رخ خواهد داد، در این
میان مایکل(میکائیل از فرمان خداوند تمرد کرده و در تلاش برای نجات موعود
که درآستانه ی تولد است بر می آید.
از سوی دیگر گابریل(جبرییل)
مامور مقابله با این سرکشی می شود؛ آغاز فیلم با این جمله از زبور
داود(علیه السلام) است که «بیایید فرزندان، به من گوش بسپارید، من به شما
ترس از خداوند را تعلیم خواهم داد.»
زبور به زبان عبری و سراسر دعا و
مناجات با خداوند است. اما به کار بردن این جمله در آغاز فیلم القاگر
نوعی ترس و وحشت از خداوند به عنوان موجودی با قدرت برتر که امکان آسیب
رساندن او به نوع بشر وجود دارد می باشد که با پیشروی فیلم نیز این باور و
ترس از خداوند شکل و حالت بیشتری به خود می گیرید.
جملات
"چارلی"(دختری که نوزاد موعود را به صورت نامشروع باردار است) که در آغاز
فیلم می گوید: وقتی دختر کوچکی بودم مادرم هر شب قبل از خوابیدن به من
یادآوری می کرد که قلبم را برای خداوند باز کنم، برای اینکه خداوند بخشنده
و مهربان و عادل است. اما وقتی اوضاع تغییر کرد و مادرم مجبور شد من و
برادرم را در جایی دور افتاده بزرگ کند، مادرم دیگر هیچ وقت درباره خدا
حرف نزد و به جای آن درباره نبوت و وقتی انسان در تاریکی فرو می رود و
سرنوشت او رغم می خورد صحبت کرد. وقتی از مادرم پرسیدم که خداوند چرا نظر
خود را عوض کرد او گفت: شاید خداوند از مسخره بازی خسته شده باشد، در همان
ابتدا ناپایدار بودن تصمیمات خداوند و نیاز انسان به انبیا و در واقع
اهمیت انبیا به عنوان انسان در مقابل خدا را به بیننده القا می کند.
پس
از ورود به فیلم با تصویری از ماه و فرود آمدن میکائیل از آسمان روبه رو
می شویم، بریدن بال های مایکل(میکائیل) و باز شدن حلقه ی نوری که نماد
بندگی و شاید بردگی است از گردن او، یاد آور رانده شدن شیطان از بهشت و
تمرد اوست.
وقایع فیلم در 23 دسامبر چند روز قبل از آغاز سال
میلادی جدید و تولد مسیح اتفاق می افتد که در راستای داستان فیلم و تولد
دوباره ی موعود است، برداشتن لباس های مرد نگهبان توسط مایکل و برداشتن
اسلحه ها از انبار اسلحه و به نوعی دزدیدن آنها، از همان آغاز شعار فیلم
را مشخص می کند که «هدف وسیله را توجیه می کند.»
گفت گو های اولیه ی
فیلم بین دو پلیس گشت و یا افرادی که در رستوران بهشت هستند همه خبر از
انتظار و یا تلاش آنها برای یک شروع جدید می دهد که در آن کاستی ها و زشتی
های دوره ی قبل از بین خواهد رفت و این ها در حالی است که در آسمان ها
پایان بشریت رقم خورده است.
موضع مایکل و گابریل در رویارویی اول
آنها در زمین مشخص می شود، وقتی گابرییل اعمال مایکل را تمرد از خداوند
اعلام می کند و او را به مرگ با کودک موعود محکوم می کند، گابرییل می
گوید: «من از دستورات خود پیروی می کنم.» در تمام فیلم باور قلبی و عشق
انسانی در تقدم ایمان به خداوند و اجرای دستورات او قرار دارد.
قطع
شدن ارتباط تلفنی و تلویزیون و ظاهر شدن این جمله در آن که این یک آزمایش
نیست، تغییر رنگ آسمان و آمدن پیرزنی که به صورت موجودات مسخ شده در می
آید و قصد کشتن چارلی و در واقع کودک را دارد وقایع را به رستوران کوچک در
وسط نا کجا آباد و جایی که کودک موعود قرار است متولد شود می کشاند.
مایکل
خودش را به رستوران بهشت می رساند و با دفاع از افراد حاضر در رستوران در
برابر موجودات مسخ شده(مسخ شده ها افراد معمولی هستند که توسط گابرییل
مسخ شده اند) که به آنها حمله می کنند اعتمادشان را جلب می کند.
او
در برابر سوالات افراد حاضر در رستوران راجع به موجودات مسخ شده که
رستوران را محاصره کرده اند، به آنها می گوید که خداوند آخرین بار طوفانی
فرستاد و این بار چیزی که بیرون رستوران حضور دارد(موجوداتی که نه توسط
شیطان بلکه اینبار توسط فرشته ها تسخیر شده اند)؛ در واقع به نوعی آنها را
از شروع اتفاقات برای پایان بشریت آگاه می کند.
این موضوع چهره ی
فرشتگان و ذهنیت موجود در باره آنها را مخدوش کرده و به یکباره افراد را
در نقطه تردید به تمامی باورهای قبلی شان قرار می دهد، مایکل در پاسخ به
«پرسی»(فرد سیاه پوست مذهبی که گویا دست خودش را درجنگ از دست داده است)
می گوید: «این آخرالزمان نیست بلکه پایان بشر است.»
وقتی باب می
گوید که من به خدا اعتقاد ندارم مایکل در پاسخ می گوید : خدا هم به تو
اعتقاد ندارد. در واقع خداوند اعتقاد و امید خود را به نوع بشر از دست
داده و از این پس انسان در نقطه مقابل خداوند و قدرت او قرار می گیرد.
مایکل
به چارلی می گوید که فرزند او موعود آخرالزمان است و خداوند تصمیم گرفته
است که او متولد نشود و او برای محافظت از این کودک از ارتش خداوند بیرون
آمده است؛ تمام افراد رستوران نیز به ناچار و به خاطر جان خود و کودک
موعود به دفاع از رستوران در برابر موجودات مسخ شده می پردازند.
وقایع
فیلم در طول یک شب رخ می دهد و هر یک از افراد وظیفه ای را بر عهده می
گیرد، در این میان و در مکالمه مایکل با «جیپ»( پسری که به چارلی علاقه مند
است و با وجود اینکه از طرف پدرش و حتی خود چارلی سرزنش می شود تمام تلاش
خودش را برای اثبات علاقه اش به چارلی می کند.) مایکل دلیل اینکه برخلاف
خداوند امیدش را به نوع بشر از دست نداده است را جیپ و عشق او می داند.
او
می گوید که وی اولین کسی بوده است که در بهشت بر انسان سجده کرده است و
محبت و عشق او به انسان ها هنوز در دل او باقیست و اکنون نیز بر اساس آنچه
دلش گفته عمل می کند نه چیزی که خداوند از او خواسته است.
در کشاکش
حمله ی مداوم تسخیر شدگان به رستوران، کودک موعود زودتر از زمان مقرر
متولد می شود، بعد از تولد کودک موعود، تسخیر شده ها با صدای کودک دچار
نوعی شکنجه و عذاب شده و در برابر کودک و همراهان او مطیع می شوند.
در
این جا، «گابرییل»(جبرییل) برای مبارزه با مایکل به زمین می آید، مایکل
به جیپ و چارلی کمک می کند تا کودک موعود را فراری دهند و از سرنوشت
نانوشته ی کودک و آینده ی بشریت می گوید و در واقع هشدار می دهد که رشد
نوزاد وآینده ی او، آینده ی انسان را رقم خواهد زد.
او از جیپ می
خواهد که انبیا را پیدا کند و از دستورالعمل هایی پیروی کند که گویا همان
خالکوبی هایی ست که با ناپدید شدن مایکل روی بدن چارلی نقش می بندد.
محافظان کودک، «مایکل»(فرشته متمرد)، «چارلی»(مادر بدکاره)، «جیپ»( شخصی
که در آغاز فیلم حتی توانایی دفاع از خود را ندارد و گویی در روند فیلم
دچار تحول می شود)، «پرسی»(فرد سیاه پوست و مذهبی)، «باب»(فردی بدون ایمان
به خداوند و شکست خورده در زندگی و «آدری»(دختری با مشکلات خانوادگی و
اخلاقی) هستند.
رویارویی گابریل فرشته ای با لباس جنگ جویان و ابزار
جنگی قرون وسطا سیاه نمایی در رابطه با گابریل(جبرییل) است که در فیلم
هایی همچون کنستانتین هم دیده می شود و مایکل پسرمتمرد خداوند به نوعی
طراحی شده است که از هر دو فرشته، چهره ای سیاه در ذهن بیننده می سازد؛ در
این فیلم بنی اسراییل و در واقع یهود از ابتدا از جبرییل متنفر است چرا
که او فرشته ای است که عذاب آنها در برابر اعمالشان را به اجرا در می
آورد.
گابریل فرشته ای درنهایت خشونت و سنگدلی که فقط در صدد اجرای
فرمان خداوند( پدر) است و مایکل کسی است که از فرمان خداوند تمرد کرده و
از این فداکاری و سرپیچی از فرمان خدا برای نجات فرزند انسان راضی است و
حتی حاضر است برای کارخود کشته شود.
گابریل به مایکل می گوید: تو
می خواستی مانند یکی از آنها(انسان ها) زندگی کنی ولی حالا مثل یکی از
آنها بمیر؛ رویارویی مایکل و گابریل بر سر کودک موعود، در حالی است که
مایکل بال هایش را به سبب تمرد از خداوند از دست داده و در واقع به شکل
انسان های معمولی است ولی درنقطه مقابل او گابریل با داشتن بال ها و در
حقیقت حمایت خداوند نسبت به او برتری دارد. در پایان این نبرد مایکل زخمی
می شود و انتظار می رود که بمی رد، اما قبل از مردن به صورت ذرات نور در
می آید و ناپدید می شود.
گابریل بعد از مایکل به سراغ ناجیان کودک
می رود و با آنها در گیر شده و در این نبرد نابرابر میان فرشته مامور
خداوند و انسان، «آدری» کشته شده و گابریل هنوز به دنبال کشتن نوزاد موعود
و مادرش است.
در این میان جیپ در حالی که که با تصویر اولیه ای که
در فیلم از او نشان داده شده است فاصله گرفته و گویا نوعی تحول و پالایش
روحی در او به وجود آمده است و خود را بیش از قبل در قبال کودک مسئول می
داند، وارد عمل شده و با گابریل درگیر می شود؛ در این لحظه مایکل درحالی
که بال هایش را دوباره به دست آورده باز گشته و در پاسخ به گابریل که از
بازگشت او بهت زده شده است، می گوید: تو چیزی را که او(پدر) گفت انجام
دادی و من چیزی را که او احتیاج داشت به او دادم؛ در پایان هم با سخاوتی
عجیب از کشتن گابریل صرف نظر می کند و علت شکست گابریل را نداشتن لطف،
محبت و عشق می داند.
در ادامه وقتی جیپ از مایکل می پرسد که بعد از این چه خواهد شد مایکل از او می خواهد که ایمان داشته باشد و انبیا را دنبال کند.
اینکه
مایکل در جواب به این سوال جیپ که آیا او را دوباره خواهد دید یا نه
پاسخی نمی دهد، همچنین تکرار دیالوگ اول فیلم توسط چارلی و ماشین پر از
اسلحه ای که در آن چارلی و جیپ و نوزاد موعود قرار دارند و حرکت آنها در
مسیری به ظاهر بی پایان، خبر از عدم تعادل و پایان نامشخص و احتمال وقوع
اتفاقاتی مشابه اتفاقات فیلم را می دهد.
نکته قابل توجه در فیلم
این است که به موازات ماجرایی که در آسمان ها رخ می دهد{تمرد گابریل(پسر)
از خداوند(پدر)} نزاعی هم در زمین میان جیپ و پدرش باب بر سر چارلی و
علاقه ی نامعقول جیپ به چارلی وجود اتفاق می افتد.
باب که فردی
شکست خورده است و تمام آرزوها ی او به خاطر تصمیم نادرستی بر باد رفته
است، در تلاش است که این بدبینی را به فرزند خود منتقل کرده و به او پایان
تلخی را هشدار دهد اما با این وجود جیپ از تصمیم خود برای حمایت از چارلی
و علاقه اش به او دست بر نمی دارد و همانطور که در پایان فیلم هم می
بینیم این جیپ در واقع پسر است که بر خلاف باور پدر به خواسته ی خود می
رسد.
این اتفاقات درست در راستای موقعیت مایکل(پسر) در برابر
خداوند (پدر) و در واقع تغییر تصمیم خداوند و ناامیدی او از انسان و پایان
بشریت است، در واقع نا امیدی خداوند از بشر به خاطر این است که خداوند
علاقه خود را به نوع بشر از دست داده و این همان چیزی است که مایکل اعتقاد
دارد خداوند به آن احتیاج دارد، او در تمام این مدت تلاش می کند که این
عشق را به خداوند بدهد، در واقع، او نیاز خداوند به فرشتگان و در واقع نوع
انسان شده ی فرشتگان را به تصویر می کشد.
در این فیلم استفاده ی
خداوند از ابزار انسانی برای عذاب و پایان بخشیدن به بشریت به نوعی سلب
قدرت ماورایی خداوند است. تصویری خشن و عقب افتاده از فرشتگان و ایجاد
تردید در نوشته و گفته های کتب آسمانی از نکات دیگری است که در روند فیلم
نمایان می شود؛ این در حالی است که در معرفی فیلم چنین بیان می شود که این
فیلم بر اساس کتاب مقدس ساخته شده و چه بسا مایکل جدیدترین نوع ابلیس است
که با اعمال خود الگوی انسانی و به طور اخص الگوی آمریکایی - هالیوودی را
نوع برتر زندگی معرفی می کند.
نشان دادن منجی به عنوان نوزادی
نامشروع که در فیلم های آخرالزمانی دیگری از جمله فنا ناپذیران(immortals)
نیز تبلیغ شده است، سیاه نمایی دیگری درباره موعود آخرالزمان است.