Quantcast
Channel: افشای صنعت سینما و هالیوود - جنبش سایبری 313 l ظهور , آخرالزمان , مهدویت , جنگ نرم , امام زمان (عج)
Viewing all 364 articles
Browse latest View live

آیا آمریکا توافق هسته‌ای را به حقوق هم‌جنس‌بازان ایران ترجیح خواهد داد؟

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
وزیر خارجه آمریکا ترجیح می‌دهد زندگی یک هم‌جنس‌باز ایرانی را با توافقی معامله‌ کند که از حمله اتمی به واشنگتن، تل آویو، و نهایتا مرگ میلیون‌ها انسان جلوگیری می‌کند! مشاور به او می‌گوید با چنین آدم‌هایی دوستی معنایی ندارد.

سریال خانم وزیر تولید آمریکاست و از شبکه سی‌بی‌اس این کشور پخش شد. تا کنون یک فصل (22 قسمت) از این سریال پخش شده و زندگی حرفه‌ای و شخصی (خانم) وزیر امور خارجه کشور آمریکا را نشان می‌دهد. این وزیر سعی دارد دیپلماسی بین‌المللی، سیاست‌های دفتری و زندگی پیچیده خانوادگی‌اش را متعادل نگاه دارد. این پروژه با حمایت "سی‌بی‌اس" تلویزیون "استودیوز" و "رولیشنز اینترتینمنت" ساخته شده است.

از قسمت چهاردهم سریال خانم وزیر (Madam Secretary)، وی بیشتر درگیر موضوع ایران می‌شود و همه چیز حول موضوع مذاکرات صلح با ایران که به اعتقاد دولت آمریکا (در سریال) بزرگترین مذاکرات صلح تاریخ خواهد شد، می‌گردد. در شماره قبلی این گزارش که به قسمت‌های چهاردهم تا هفدهم این سریال پرداخته بودیم به ترور شدن وزیر خارجه ایران به عنوان نقطه مهم این سریال اشاره کردیم و در ادامه این گزارش، به سراغ مبحث مهم امضا شدن توافق‌نامه هسته‌ای در قسمت‌های 17 تا 22 می‌رویم:

در قسمت هفدهم فصل اول سریال، مک کورد به همراه همسرش به مدرسه‌ای جدید برای ثبت‌نام پسرش مراجعه می‌کند. حین صحبت با مدیر مدرسه، نگاهش به کلمه
Active Shooter Drill ‌(تمرین شلیک‌کننده فعال) می‌افتد و موسیقی بسیار مرموزی با این صحنه همراه می‌شود و خانم وزیر به یاد خاطره ایران می‌افتد (به خوبی به مخاطب القا می‌شود که ایران همان شلیک‌کننده فعال است).

کشته شدن وزیر خارجه ایران در سریال آمریکایی 2 // در حال ویرایش

وقتی خانم وزیر برای فرزند ذکور خود که جیسون نام دارد و در مدرسه با یکی از همکلاسان خود درگیر و مورد مواخذه واقع شده درخواست محافظ می‌کند، همسرش به شدت عصبانی شده و علت این حساسیت او را تبعات سفر به ایران می‌خواند. علاوه بر این، در جای دیگر که جیسون در منزل در حال انجام یک بازی شوتر اول شخص است، خانم وزیر به صفحه مانیتور خیره شده و سر و صدای شلیک در ایران در ذهن و گوش او تداعی می‌شود. ناگهان همسرش از راه رسیده، متوجه حال او شده و از جیسون می‌خواهد جهت جلوگیری از آزار ذهنی مادر، از ادامه بازی دست بکشد.

کشته شدن وزیر خارجه ایران در سریال آمریکایی 2 // در حال ویرایش

جلوتر، راسل جکسون بدون وقت قبلی وارد اتاق گفتگوی وزارت خارجه می‌شود که میزبان گفتگوی خانم وزیر با گروه خود برای چگونه سخن گفتن در برنامه "رو در روی ملت" جهت ارائه توضیحاتی در مورد وقایع ایران است. او، از مک‌کورد می‌خو‌اهد که به طور خصوصی گفتگو کنند. در این گفتگو، به خانم وزیر که او را "بت" (بخش دوم اسم الیزابت) صدا می‌کند، یادآور می‌شود که قضیه کودتا علیه جمهوری اسلامی، بزرگترین ضربه به ریاست جمهوری آمریکا پس از قضیه واترگیت است و او موظف می‌باشد که با هنرمندی خود برای توضیحات به مردم آماده باشد.

کشته شدن وزیر خارجه ایران در سریال آمریکایی 2 // در حال ویرایش

در بسیاری از لحظات قسمت هفدهم، به حادثه ایران تاکید می‌شود. تیم وزارت خارجه به ریاست نادین تالیور دائما با این موضوع در کشش هستند. نهایتا، فشار ناشی از فکر مدام به آن حادثه و بالاخص عذاب وجدان خانم وزیر از کشته شدن جوانی و مشاهده مرگ پدر توسط فرزندش عبدول، او را به بیمارستان می‌کشاند. پس از کش و قوس‌ها، نهایتا مک‌کورد با همراهی و اهتمام همسرش و راسل جکسون، در مقابل دوربین تلویزیون ظاهر شده و در پاسخ به سوالات مجری، از سنگینی غم پسر جوانی و فداکاری پدرش برای نتیجه رسیدن مذاکرات صلح می‌گوید. او در پایان دلیل این حجم از تلاش برای به نتیجه رسیدن مذاکرات را خلق دنیایی امن‌تر برای فرزندان فردا می‌داند.

کشته شدن وزیر خارجه ایران در سریال آمریکایی 2 // در حال ویرایش

در قسمت 21، دوباره اشاره‌ای به موضوع ایران می‌شود. ژولیت هامفری دوست اطلاعاتی خانم وزیر- به شهری در الجزیره پناه برده است. علت اینکه، ژولیت یکی از طراحان ترور وزیر خارجه پیشین آمریکا و یکی از طراحان کودتا علیه جمهوری اسلامی بوده است. رییس جمهور و جکسون، در گفتگو با خانم وزیر بر حذف فیزیکی ژولیت تاکید دارند. چرا که وی امنیت ملی آمریکا را زیر سوال برده و بالاخص که پرزیدنت شیراز رییس جمهور ایران- تا دو روز دیگر برای امضا نهایی توافقنامه هسته‌ای به آمریکا می‌آید و حمایت از یک جاسوس برانداز ضد ایرانی اصلا به نفع مذاکرات نیست. نهایتا توافق می‌شود که در هماهنگی کامل با دولت الجزیره، ژولیت توسط هواپیمای بدون سرنشین ترور شود. خانم وزیر، علیرغم میل باطنی برای کشتن دوست قدیمی‌اش، با سفیر الجزیره به گفتگو می‌نشیند و سفیر پاسخ مثبت را منوط به پذیرش رییس جمهور الجزیره می‌کند.

در عین حال، ایدن همسر ژولیت از سازمان سیا می‌خواهد که برای بازگرداندان همسرش تلاش کند. سیا، نیز عملکرد وی به خاطر تلاش برای براندازی نظام جمهوری اسلامی و ایجاد مانع بزرگ بر سر مذاکارت صلح را تلویحا با پاسخ منفی محکوم می‌کند. خانم وزیر سرتاسر شب را به رفیق اطلاعاتی‌اش -ژولیتفکر می‌کند.

در جلسه فردای وزارت خارجه، مسئله سفر قریب‌الوقوع شیراز به آمریکا و سنگسار همزمان مرد همجنس‌بازی به نام ایزد احمدی در اصفهان در همان روز مذاکرات نهایی، مطرح می‌شود. این بدان معناست که با وجود اینکه ایران از سال 2002 به نوعی مهلت خواسته تا عمل سنگسار دیگر انجام نگیرد- عده‌ای در ایران، با همزمان قرار دادن این نوع اعدام می‌خواهند به آمریکا این پیام را بدهند که گرچه ممکن است رویکرد شیراز و دولت‌اش به طرف صلح متمایل باشد، اما ما همچنان سخت و پابرجا ایستاده‌ایم. از طرف دیگر هم، مدافعین حقوق بشر در روز توافق در مقابل کاخ سفید دست به اعتراض علیه ایران خواهند زد. پس به دستور خانم وزیر قرار می‌شود که از ایران درخواست گردد که سنگسار را به تعویق بیاندازند تا بدین وسیله اعتراض مقابل کاخ سفید در روز موعود شکل نگیرد.

کشته شدن وزیر خارجه ایران در سریال آمریکایی 2 // در حال ویرایش

تصویر ایزد احمدی به همراه خانواده

در همین بحبوحه، جلسه‌ای بسیار سری و اضطراری در "اتاق وضعیت" کاخ سفید با حضور تمامی مقامات ارشد امریکا برگزار می‌شود و مشخص می‌گردد که ژولیت همه را با ترفندهای اطلاعاتی فریب داده است. اما تصویری که تیم حاضر گمان می‌کنند از فرودگاه موریتانی از ژولیت گرفته شده است، با توجه به روسری طلایی‌رنگ ژولیت (که فرزندش در جایی گفته بود که مادر معمولا در واشنگتن دوست دارد که روسری طلایی خود را به عنوان زینت به سر کند)، خانم وزیر مشخص می‌کند که او نه در موریتانی که در خود واشنگتن است.

کشته شدن وزیر خارجه ایران در سریال آمریکایی 2 // در حال ویرایش

نادین تالیور، طی تماس با دولت تهران مسئله تعویق سنگسار را مطرح می‌کند و در آنسو پاسخ منفی می‌شنود، چرا که شیراز زورش به مخالفینش نمی‌رسد. در این جا، یکی از مشاورین با بیان عبارت "هر که را هر وقت بخواهیم می‌کشیم"، این لقب را به جمهوری اسلامی اتصاف می‌دهد. ( این در حالی است که خود آمریکا با ترور ژولیت در تلاش برای تعبیر همین صفت در مورد خود است).

کشته شدن وزیر خارجه ایران در سریال آمریکایی 2 // در حال ویرایش

بالاخره، تیم مشاوره خانم وزیر به این نتیجه می‌رسند که با توجه به پذیرش پسر عموی ایزد احمدی برای پناه دادن وی به آمریکا، و اسیر بودن یک جاسوس اطلاعاتی ایران در اردن، این کشور را تشویق به مبادله جاسوس ایرانی با احمدی کنند.

کشته شدن وزیر خارجه ایران در سریال آمریکایی 2 // در حال ویرایش

تماس‌ها برقرار می‌شود و دولت تهران این پیشنهاد نمی‌پذیرد. خانم وزیر می‌گوید فکر می‌‌کردم که آنها جاسوس خود را بخواهند (و برای او ارزش قائل باشند) و مشاور می‌گوید نه به آن اندازه که مرگ احمدی را می‌خواهند. سپس در اظهار نظری بسیار غیرحرفه‌ای (از حیث علم سیاست) به خانم وزیر پیشنهاد می‌داد که به شیراز بگوید در صورت اعدام احمدی، توافق هسته‌ای (بزرگترین توافق صلح تاریخ) انجام نمی‌گیرد. در نهایت، پس از بحث و جدل‌های بسیار بین این دو مبنی بر چرایی توافق با یک حکومت ناقض حقوق بشر، خانم وزیر می‌گوید که ترجیح می‌دهد زندگی احمدی را با توافقی معامله‌ کند که از حمله اتمی به واشنگتن، تل آویو، و نهایتا مرگ میلیون‌ها انسان جلوگیری می‌کند (اوج ایران هراسی). مشاور به او می‌گوید با چنین آدم‌هایی که ارزش‌هایشان به ما نمی‌خورد، دوستی معنایی ندارد و بهترین گزینه جنگ است و خنثی‌کردن آن کودتا اشتباه بود.

کشته شدن وزیر خارجه ایران در سریال آمریکایی 2 // در حال ویرایش

در حین اینکه خانم وزیر برای عزیمت به کاخ سفید جهت نهایی کردن توافقات در حرکت است، تماس فوری هندریکس رییس اف بی آی- به اطلاع او می‌رسد. در این تماس، عنوان می‌شود که ژولیت با برایان کورت‌ول تک تیرانداز سابق ارتش امریکا که 11 سال پیش در عراق با هم بودند- تماس برقرار کرده است. خانم وزیر به وی احتمال ترور پرزیدنت شیراز را از سوی این کهنه‌ سرباز می‌دهد. کورت‌ول، بر فراز پشت بام متروی روبروی کاخ سفید تلاش به ترور شیراز می‌کند اما سر بزنگاه توسط نیروهای ویژه اف بی آی دستگیر می‌شود.

کشته شدن وزیر خارجه ایران در سریال آمریکایی 2 // در حال ویرایش


رییس جمهور ایران نیز بدون حادثه وارد تالار شرقی کاخ سفید می‌شود. مراسم توافق نهایی برگزار، و توافق تاریخی حاصل می‌شود.

کشته شدن وزیر خارجه ایران در سریال آمریکایی 2 // در حال ویرایش


کشته شدن وزیر خارجه ایران در سریال آمریکایی 2 // در حال ویرایش

سالن توافق نهایی در تالار شرقی کاخ سفید


کشته شدن وزیر خارجه ایران در سریال آمریکایی 2 // در حال ویرایش

سخنرانی، امضای توافق نهایی و سپس برخواستن دو رییس جمهور برای دست دادن و اصطلاحا نهایی کردن بزرگترین صلح تاریخ

در آنسو، ژولیت که از طریق تلویزیون، عملیات ترور را ناکام می‌بیند، برای دیدار آخر با فرزندان‌اش به مقابل منزل می‌رود. اما ناگهان با مامورین اف بی آی روبرو شده و طی صحنه‌های دردناک عاطفی (!) - که بی‌شباهت به قهرمان‌پروری رایج در فیلم‌های امریکایی نیست- این جاسوس کودتاچی دستگیر می‌شود.

کشته شدن وزیر خارجه ایران در سریال آمریکایی 2 // در حال ویرایش

پایان ژولیت: جاسوس برانداز ایران‌ستیز

در پایان قسمت 21، شاهد عذاب وجدان خانم وزیر هستیم که قرار است شخصا از ژولیت بازجویی کند. او به روانشناس خود این مسئله را مطرح می‌کند که به زعم او توافق با ایران، بهترین گزینه ممکن بود اما اگر در حین بازجویی از دوست‌اش، به او مسجل شود که ایرانی‌ها قابل اعتماد نیستند، چه بکند؟ و در آخر می‌خواهد بداند که آیا این توافق که برایش بسیاری از دوستان نزدیک وی کشته شدند، آیا یک اشتباه بزرگ خواهد بود؟

کشته شدن وزیر خارجه ایران در سریال آمریکایی 2 // در حال ویرایش


کشته شدن وزیر خارجه ایران در سریال آمریکایی 2 // در حال ویرایش

در قسمت پایانی فصل اول (قسمت 22) به تبعات فکری توافقات صلح با ایران پرداخته می‌شود. در طی بازجویی ژولیت، او به خانم وزیر لقب "معمار صلح با ایران" را داده و او را به این متهم می‌کند که با آزادسازی ایران برای پر کردن انبار تسلیحات اتمی خود، جهان را به مکانی خطرناک بدل کرده است.

کشته شدن وزیر خارجه ایران در سریال آمریکایی 2 // در حال ویرایش

صبح روز بعد، با جنجالی که سناتور ریموند کراترز بر سر مسائل اخیر مربوط به ایران به پا کرده، آغاز می‌گردد. او احضاریه‌ای مبنی بر حضور خانم وزیر در مقابل کمیته تحقیقات سنا برای پاره‌ای از توضیحات در شفاف‌سازی علت کودتا در ایران را به وی تسلیم می‌کند. در همان روز، راسل جکسون با حضور در دفتر وی، به او از مصونیت سیاسی برای مصون ماندن از شرکت در آن جلسه خبر می‌دهد. اما دوباره مشکل دیگری به وجود می‌آید. الیزابت مک‌کورد یا همان خانم وزیر، به جرم انتقال اطلاعات طبقه‌بندی شده به همسرش در رابطه با قتل وینست مارش در مقابل کمیته تحقیق حاضر شده و در آستانه محکومیت به حبس قرار می‌گیرد.

کشته شدن وزیر خارجه ایران در سریال آمریکایی 2 // در حال ویرایش

سناتور کراترز پس از تسلیم احضاریه

در پایان، ژولیت در اعترافاتش سخن از هماهنگی خود با اندرو مانزی برای ترور وینست مارش در دوبی که از انجام کودتا در ایران پشیمان شده بود و از نظر این دو یک تهدید به حساب می‌آمد- و جورج پیترز یکی از مامورین سیا که از برنامه کودتا خبر داشت- به میان می‌آورد و بدین ترتیب احتمالا روزنه‌ امید جهت نجات از حبس برای خانم وزیر باز می‌شود.




جادو و جادوگری(بخش سوم) / جادوگرانی که همدم خلوت ما شدند +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
محمود بلالی:
در دو بخش قبلی به طور کامل شرح داده شد که چگونه و از چه طرقی رسانه های غربی- شرقی سعی در تطهیر چهره جادو و جادوگران دارند و با چه روش هایی استفاده از آن را به مخاطبان خود پیشنهاد می کنند.
حال در ادامه قصد دارم تا کمی درمورد ابعاد مختلف جادو، تقسیم بندی های ارائه شده از مصارف آن و گونه های مختلف گرایش به جادو (جادوگری) کمی صحبت کنم تا از این طریق به نقش کلیدی و مهم رسانه در عادی سازی و ایجاد حس ضرورت وجود جادو در زندگی بشر امروز و گرایش مخاطبان به جادوگری پی ببریم.
به طور کلی رسانه هایی که سعی در تبیین این موضوع دارند، جادو را به دو دسته کلی سیاه و سفید تقسیم بندی می کنند:
جادوی سیاه، به علمی اطلاق می شود که سرمنشاء آن نیروهای تاریکی و پلید است و نزدیکی به آن موجب نابودی می شود. این علم در اختیار برخی از جادوگران جبهه شر است و از آن برای نابودی نیروهای خیر و حاکم ساختن شر بر جهان استفاده می کنند.
در طرف مقابل هم جادوی سفید قرار دارد که به طبع سرمنشاء آن نیروهای خیر و نیک است و برای مقابله با جادوی سیاه از آن استفاده می شود. دارندگان این علم افرادی خیرخواه و صلح جو هستند و قصد دارند با نابودی شرارت (جادوی سیاه)، خوبی را در دنیا حاکم کنند.
دراینجا توجه به چند نکته، بسیار مهم و ضروری به نظر می رسد:
1- مروجان و مبلغان این دیدگاه، جهان را مکانی دو قطبی توصیف کرده و تعادل آن را حاصل تعادل میان این دو نیرو (جادوی سیاه و سفید) می دانند (یین و یانگ و امثال آن)
2- طبق این دیدگاه، چه شما از وجود و قدرت این نیروها آگاهی داشته باشید و چه از وجود آن ها غافل باشید، باز تحت تاثیرات کشمکش میان آن ها قرار دارید. از این رو آگاهی پیدا کردن نسبت به آن ها بهتر از ندانستن و نابودی است! (موضوعی که در اکثر فرقه های انحرافی به آن تاکید می شود)
3- دنیای حاصل از این نوع تفکر، به گونه ای ترسیم شده که جنگ میان این دو نیرو تقریبا ابدی و پایان ناپذیر است و هیچگاه نیروی برتری در این نبرد وجود نداد. فقط گه گاه یکی از دو طرف دعوا به طور موقت حاکمیت را در دست می گیرد، اما کمی بعد با ظهور یک ابر قهرمان (خیر یا شر، بسته به نوع دیدگاه) این حاکمیت پایان یافته و جهان به حالت تعادل باز می گردد. (در فیلم هایی نظیر Twilight، Night Watch، Day Watch این مورد تبلیغ می شود)

Night-Watch

واضح است که بر اساس چنین ایدئولوژی ای، مخاطب بخت برگشته هیچ چاره ای جز پذیرفتن جادو به عنوان یک اصل مهم و انکارناپذیر در زندگیش نخواهد داشت و تنها انتخاب او در این آشفته بازار، انتخاب جناح خیر و شری است که آن هم بسته به سلیقه او می تواند در روند تعادلی سرنوشتش تاثیرگذار باشد. به همین دلیل است که اکثر مخاطبان این نوع رسانه ها جادو را به عنوان بخش مهمی از زندگی خود پذیرفته اند و اگر با امور مربوط به آن همراهی نمی کنند، حداقل نسبت به اصل موضوع، موضعی مثبت و یا بی طرف دارند (دقت کنید که هیچ مخالفتی وجود ندارد)
حال ببینیم که چرا القاء کنندگان این نوع تفکر، جادو را به دو دسته سیاه و سفید تقسیم بندی کرده اند و چرا از جادو با ماهیت واحد صحبت نمی کنند؟
پاسخ به این سوال بسیار روشن و واضح است؛ اگر قرار بود جادو به عنوان یک پیکره واحد به مخاطب عرضه شود، شاید عده زیادی که در درون خود تمایلات خیر و بشر دوستانه داشتند (و حتی مذهبیون درگیر رسانه) در برابر پذیرش آن مقاومت می کردند و نزدیکی به آن را موجب تاریکی و شر می دانستند. اما زمانی که جادو به دو بخش سفید و سیاه (خیر و شر) تقسیم شد، نه تنها برای این گروه (که اغلب افرادی عامی و ساده لوح هستند) وجهه ای مثبت پیدا کرد، بلکه پرداختن به آن هم موجب شد تا این گروه از افراد برای خود در این آشفته بازار نقشی مثبت قائل شوند و از این رو با رغبت و میل بیشتری به آن مشغول گردند.
نکته دیگر این که با این تقسیم بندی و ساخت افسانه هایی مانند جنگ ابدی این دو جبهه با یکدیگر و مشغول کردن ذهن مخاطب به عواقب آن، دیگر جایی برای تفکر درمورد خیر و شر واقعی باقی نمی ماند و در این بین راه حق به راحتی گم شده و جبهه باطل رونق بیشتری پیدا می کند.
گردانندگان و مبلغان این نوع تفکر، برای درگیری ذهنی بیش از حد مخاطب خود در امور جادویی و گرفتن مجال تفکر از وی، قوانین بسیار پیچیده ای را در این حوزه تعریف کرده اند که پرداختن به این قوانین می تواند ذهن مخاطب را برای همیشه در آن گرفتار سازد.
مثلا برای این که ذهن مخاطب نتواند روی یک گروه خاص از جادوگران متمرکز شود و با تحقیق و تحلیل از ماهیت واقعی آن اطلاع پیدا کند (یا نسبت به آن تیپ احساس انزجار نماید)، جادوگران را به دسته ها و تیپ های مختلف، با اسامی و توانایی های گوناگون تقسیم بندی کرده اند، به شکلی که مخاطب عام (و حتی خاص) در مواجهه با حجمه عجیب این تقسیم بندی ها، به سختی قادر خواهد بود به جادوگر بودنشان (از لحاظ ماهیتی) پی ببرد!
به عنوان مثال بخشی از این تقسیم بندی ها که معمولا در رسانه به آن ها اشاراتی می شود عبارتند از:

Magic-Potion

1- جادوگران متخصص تولید معجون های جادویی (Potion)
2- جادوگران متخصص تغییر چهره

animorphs

3- جادوگران متخصص تغییر ماهیت به حیوانات (Animorph)

summoner

4- جادوگران متخصص احضار اجنه و هیولا (Summoner)

Necromancer

5- جادوگران متخصص زنده کردن مردگان (Necromancer)

fortune-teller

6- جادوگران متخصص پیشگویی (fortune teller)

alchemy

7- جادوگران متخصص جان دادن به اشیاء (Alchemist)

pyromancer

8- جادوگران متخصص در استفاده از عناصر چهارگانه (مانند Pyromancer)
9- جادوگرانی که در کسوت خدایان، فرشته ها، شیاطین و یا موجواتی عجیب و غریب (کلیمور، ویچر، مردان ایکس و... ) ظاهر می شوند.

البته این تقسیم بندی بسیار گسترده تر و پیچیده تر از این 9 مورد ذکر شده است که معرفی همه آن ها در حوصله این مقاله نمی گنجد. اما نکته بسیار مهم درمورد این تقسیم بندی ها این است که با کمی دقت در آن ها می توان به وضوح دریافت که همه موارد ذکر شده درواقع در یک مفهوم کلی به نام جادو قابل تجمیع هستند و یک جادوگر می تواند تمام این قابلیت ها را یکجا درخود داشته باشد.
انجام چنین تقسیم بندی هایی به صحنه گردانندگان این جریان اجازه می دهد تا با کم کردن حساسیت ها نسبت به مفهوم جادو و جادوگری یا یک تیپ مشخص از جادوگران، مخاطبان خود را به سمت گرایش های خاص سوق داده (و آن ها را لااقل نسبت به یک گروه علاقه مند کنند) و از این طریق پای آن ها را به حوزه ممنوعه و لعن شده جادو باز کنند، که البته در این کار هم کاملا موفق عمل کرده اند.
محبوبیت بالای بازی هایی چون:

Dragon-Age

Final fantasy، Dragon Age، Diablo، Witcher، NewerWinter Nights، Warcraft، The Elder Scrolls ، Bloodborne، Dark Souls، Clash of Clans، Dungeons & Dragons و...


انیمیشن هایی چون:

Naruto

Naruto، Fullmetal Alchemist، Witch Hunter Robin، Spirited Away، Rage of Bahamut: Genesis، Yu-Gi-Oh!، Berserk، Guin Saga، Claymore، Sorcerer Hunters و...


فیلم هایی چون:

lord

The Lord of the Rings، The Hobbit، Seventh Son، The Sorcerer's Apprentice، Harry Potter، The Wizard of Oz، The Chronicles of Narnia، Hansel & Gretel: Witch Hunters، 47 Ronin و...
و صدها بازی رایانه ای، انیمیشن و فیلم سینمایی دیگر از این دست، بیانگر این واقعیت هستند که در این دوره گرایش به جادو و جادوگری تا چه حد برای مخاطبان رسانه عادی سازی شده و از چه جایگاه بالایی در میان آن ها برخوردار است.

ادامه دارد...


شمشیری که غرب بر سیمای حجاب می‌زند +عکس

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
فیلم ضدایرانی «دختری در شب تنها به خانه می‌‌رود» با محوریت قرار دادن دختری چادری و خون‌آشام! از همان ایده اولیه، دستش بابت تخطئه چهره حجاب برتر رو می‌شود.


در حوالی سالروز قیام مردم مشهد علیه حکم ننگین کشف حجاب که به پاسداشت این مبارزه در تقویم ملی روز حجاب و عفاف نام گرفت، مناسبت نیکویی است که به جلوه ارجمند حجاب در تکوین جامعه و نیز به تلاش غرب جهت تخریب بنای عفاف در کشور بپردازیم و نمونه‌ای مصداقی از ساخته‌های اخیر هالیوود در جهت تاریک‌نمایی سیمای زیبای حجاب را به تحلیل درآوریم. فیلم ضدایرانی «دختری در شب تنها به خانه می‌‌رود» با محوریت قرار دادن دختری چادری و خون‌آشام! از همان ایده اولیه، دستش بابت تخطئه چهره حجاب برتر رو می‌شود، چرا که با کنار هم قرار دادن دختری چادری با وجهی خون‌آشام زده، موضع شیطانی غرب در راستای بی‌فروغ ساختن الگوی بانویی محجبه هویدا می‌شود که درصدد این است با این فرم بی‌بنیان، تصویرگر شمایلی درنده‌خو و مغایر با وجهی انسانی از بانویی مسلمان باشد و در این پروژه هدفمند هالیوود پر بیراه نیست که منتقدانی وابسته به جریان سیاست‌ورزانه غرب واژه‌هایی همنشین با شاهکار را برای فیلم کاملا سطحی «دختری در شب تنها به خانه می‌‌رود» به نگارش درآورند.

فیلم «دختری در شب تنها به خانه می‌‌رود» همچنان که در مکانی خیالی روایت می‌شود، در روایتی توهم‌زده هم به جریان می‌افتد، جایی که دختری بی‌شناسنامه از هرگونه پرداختی در شبگردی‌های خود اقدام به دوستی و سپس قتل مردانی می‌کند که دارای مفاسدی هستند. در این مسیر بی‌راه و بی‌مکان، عشقی هم میان خون‌آشام تصنعی داستان با پسری که شیفته موسیقی راک است، حاصل می‌شود تا همه دقایق فیلم مصروف دیالوگ‌های شعارزده و قدم زدن‌های شبانه و فلسفه‌بافی‌هایی هذیان‌آمیز شود و در این شهر بَد ساختگی، تنها چیزی که نمی‌توان یافت تشخصی از یک اثر سینمایی است، چرا که اصولا هدف از ساخت این دست از آثار بی‌پایه نه رسیدن به فرم و معنایی هنری بلکه جاری ساختن فعل کینه‌جویانه اسلام‌هراسی است، چرا که به‌خوبی می‌دانند پیکر هویدای پوشش‌مندی، بساط کالاهای ساختگی پرزرق و برق و بازار پرهیاهوی مدلینگ و رسوایی‌زدگی‌های زننده آثار سینمایی غرب را به باد داده و مهم‌تر اینکه امکان نفوذ به روح اصیل و قلب زیبای انسانی دلسپرده در نشانه‌هایی معنوی به راحتی میسر نبوده و نمی‌توان تفکرات باطلی را که به سودای ضربه زدن به هویت انسانی صادر می‌شوند، در این حریم امن پارسایی به کرسی درآورد.

مساله قابل توجه در این دست از آثار، تلاش‌هایی است که توسط بنگاه‌های غربی در جهت حضوری حداکثری در جشنواره‌ها صورت می‌گیرد که در سویه‌ای مغایر با بافت نازل فیلم‌هاست و از این رو فیلم «دختری در شب تنها به خانه می‌‌رود» سر از جشنواره‌های متعددی چون ساندنس، ونکوور، لندن، رم، ابوظبی، وین، روتردام و پکن در آورده و حتی جشنواره منتقدانه گاتهام در نیویورک، به کارگردان آماتور این فیلم در اولین ساخته سینمایی‌اش، جایزه پیشرفت در کارگردانی را اهدا می‌کند! گذشته از اینها مدتی پس از رونمایی این فیلم در جشنواره ساندنس، کمپانی آمریکایی «دیستربیوشن کینو لوبر» نیز حق پخش این فیلم را در آمریکای شمالی و برای اکرانی حداکثری خریداری می‌کند و در ادامه حمایت‌های صورت یافته بر این فیلم، هفته‌‌نامه آمریکایی نیوزویک در انتخابی سیاسی، این اثر سطحی را در فهرست انتخاب‌‌های خود به‌عنوان برترین‌های سینمای جهان در سال 2014 برمی‌گزیند.

آنا لیلی امیرپور در اولین ساخته خود به دنبال آن بوده که با جلوه‌گری عناصر بیانی و با بهره‌مندی از تصاویری سیاه و سفید و نورهایی موضعی به سمت نوعی از فضای نوآر گام بردارد اما خام‌دستی‌های روایی، تخت بودن رویدادها و بی‌هویتی کاراکترها، اثری به غایت بی‌بهره از شمایلی سینمایی را در فیلم «دختری در شب تنها به خانه می‌‌رود» به همراه داشته است، چرا که نبود ساختاری مناسب در پیرنگ اثر، امکان هرگونه انسجام در فرم فیلم را ساقط می‌کند. بر این اساس، تراکینگ شات‌ها و پَن‌ها و بسیاری از حرکات دوربین در فیلم به مرتبه‌ای ناکارآمد تبدیل می‌شود.

از طرفی تمرکز فیلمساز در محور قرار دادن سایه‌های کاراکتر فیلم به‌عنوان هیولایی کشنده بر قامت مردمان شهر، کارکردی جز عشوه‌های فرمی نمی‌یابد و به جای آنکه موجب کاشت وحشت نزد مخاطب بابت هجوم نیرویی غارتگر بیابد، هراس‌آلودگی فیلمساز را در مواجهه با مفهوم حجاب مستتر می‌کند! و فرم ارائه شده نه در راستای پیشبرد داستان بلکه در جهت تحمیل عقده‌گشایی‌های سازنده قرار می‌گیرد، چرا که ساخت کاراکتر دختری که تحت پوشش چادر و با ظاهری فرشته‌وار، کارکردی معکوس در ریشه‌کن کردن حیات مردمان شهر می‌یابد، جای تفسیری جز بر هم زدن نگاه والای پوشش نزد جهانیان نخواهد داشت؛ تصویری دروغین از تفکری شوم‌دستانه مبنی بر سایه‌ای افتاده از مرگ با ردای حجاب! همچنین انتخاب تصاویر سیاه و سفید در بافت فیلم و استفاده از سیمایی سایه‌وار از وجود دختری وحشت‌زا، دامن زدن به وضعیت دوگانه روشنایی و تاریکی در شخصیت خواهد بود، چرا که سایه، نمادی از ظهور و ناپایداری در گستره انسان‌شناختی است.

از طرفی به لحاظ روانشناختی، سایه می‌تواند به‌عنوان سمبل خیالی رویا در ناخودآگاه فرد قلمداد شود و در رویه‌ای ناکوک، این همزاد بد آدمی به‌عنوان سویه تاریک فرد محسوب شده و در ناخودآگاه جمعی به‌عنوان نماینده پلیدی پذیرفته خواهد شد. از طرفی فیلم «دختری در شب تنها به خانه می‌‌رود» به سمت اجرای فضایی نزدیک به سینمای اکسپرسیونیستی گرایش دارد، آنجا که با نورپردازی با کنتراست بالا، زوایای دوربینی خودنما و بازی‌های اغراق‌آمیز به دنبال القای جهانی کش آمده از واقعیت وجودی است، گویی سایه شوم «نوسفراتو» در قرن بیست و یکم دوباره رخ نمایی کرده و به دنبال غارتگری است! البته همه نشانه‌های فرمی بیان شده در فیلم لیلی امیرپور تنها در پوسته‌ای ظاهری خود را نمایان کرده و هیچ‌گونه بُعد حقیقی نمی‌یابد و برآیند جهان‌بینی تیره فیلمساز از نمایش انسان‌های مفلوک در شهری ماتم‌زده تنها محملی برای تفسیرهای غیرسینمایی را برقرار خواهد ساخت.

آنجا که قلب هویت خواهی سرزمینی مقدس را نشانه تهاجمات فرهنگی خود قرار می‌دهند و با دسیسه‌گرایی از ساخت آثاری سینمایی به دنبال ضربه زدن به کیان خانواده‌های ایرانی می‌شوند و اصلا بیراه نیست که عمده خواسته تهیه‌کنندگان فیلم‌های اسلام‌هراسانه و ایران‌ستیزانه را جوانانی گمنام از جنس لیلی امیرپور به اجرا درمی‌آورند، همان‌ها که به دنبال مسیری جهت ورود به چرخه پرهیاهوی هالیوود هستند و از طریق ساخت آثاری مشخص از فرهنگ‌ستیزی، دست دوستی خود را به سمت سیاستمداران غربی دراز می‌کنند! 

در حالی ساخته‌هایی دروغین چون «دختری در شب تنها به خانه می‌‌رود» به بازار تماشای جهانیان درمی‌آید که جهانی کاملا متضاد از حقیقت اسلام نسبت به وجود گوهرمند زن وجود دارد، چنانکه حجاب به‌عنوان پوشش بیرونی و عفاف در معنای پوشش درونی خود یکی از اوامر انسان‌ساز الهی و یکی از احکام حیات‌بخش اسلام در زندگی طیبه بوده و منطبق بر فطرت بشر و مبتنی بر نیازها و شرایط روانی او و زمینه‌ساز پویایی و کمال انسانی فرد و جامعه طراحی شده است و از این رو نه تنها منافاتی با پویایی زن در جامعه نداشته بلکه موجبات ارزشمندی او را در میدان رقابت فراهم خواهد کرد.

از این رو یکی از مهم‌ترین پایگاه‌های تهاجم فرهنگی غرب در سالیانی دراز برهم‌زنندگی پایداری حجاب در کشورهایی اسلامی چون ایران بوده و از بی‌خردی حکومت‌های شاهنشاهی تا وسوسه‌های فکری افرادی غربزده که در ذهنی خمیده، به دنبال همسان‌نمایی تمدن‌گرایی با بی‌حجابی بودند! نقشه‌های خود را در قالب‌های مختلف رسانه‌ای پیاده کردند. حتی می‌توان گفت کاشت دانه توهم‌زای غرب مبنی بر مترادف بودن فلسفه حجاب با محو نشانه‌های تکامل، کارکردی بیشتر از بخشنامه تصویب شده کشف حجاب رضاشاه در تاریخ 27 آذر 1314 دارد، چرا که تفکری است دنباله‌دار که متاسفانه هنوز هم پرسه در احوالاتی بیگانه با اصالت حقیقی انسان دارد و عجیب اینکه سینمای ایران به‌عنوان رسانه‌ای موثر در الگوسازی مناسب هنوز نتوانسته به تولید آثاری لازم در جهت برجسته‌سازی پندارهای فریبنده رسانه‌های غرب و در جهت ارائه جایگاه رفیع پوشش‌مندی در سیر کمال آدمی دست بزند! چرا که آنچه می‌تواند جامعه‌ای را از این آسیب‌های شوم تهاجم فرهنگی مصون نگاه دارد، ترویج فرهنگ دقیق عفاف و تبیین ابعاد مختلف آن در جامعه است.

تهاجم فرهنگی غرب با شناخت از تاثیر عمیق آموزه‌های اسلامی در هویت‌بخشی و استقلال‌طلبی جامعه‌ای پویا همچنان به گسترش ابعاد برنامه‌های خود می‌پردازد و این مساله از طریق افزایش شبکه‌های ماهواره‌ای، ساخت سریال‌های ضداخلاقی، تبلیغ محصولاتی ناهنجار و پوششی غربگرایانه تا ساخت آثاری کینه‌جویانه با رسالت آگاهی‌بخش اسلام ادامه دارد و همچنان رسانه‌های شیطانی غرب به سودای تصاحب تفکر به سمت تجمل در حال عبور به خاکریزهای این سرزمین هستند و در این شرایط وظیفه‌ای خطیر مبنی بر دیده‌بانی فرهنگی و شکل بخشی به محصولاتی هدفمند که نقشی تقابل‌گرایانه با اهداف شوم غربی‌ها را داشته باشد، باید در سرلوحه برنامه‌ریزی‌ها قرار گیرد.



هالیوود چگونه مسلمانان را با تکنیک «معرفی کلیشه‌ای» بدنام می‌کند +فیلم و عکس

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
در سریال "گمشدگان" lost سعید جراح به عنوان تنها شخصیت اصلی مسلمان در این سریال، قبلاً برای گارد جمهوری‌خواه عراق کار می‌کرده و بارها در حال شکنجه و اعتراف گرفتن از زندانیان نشان داده می‌شود. در سریال "میهن" نیز یک سرباز نیروی دریایی آمریکا نهایتاً مسلمان می‌شود و در نتیجه تروریست.

امروزه اسلام‌هراسی در هالیوود و صنعت تلویزیون آمریکا بسیار عادی و رایج است. اگرچه نزدیک به یک چهارم از جمعیت جهان مسلمان است، اما هالیوود اسلام و مسلمان‌ها را با تکنیک "معرفی کلیشه‌ای"بدنام می‌کند. در طول سال‌ها، فیلم‌های هالیوودی در روح و روان آمریکایی‌ها ترس از اسلام را نهادینه و واژه "اسلام" را معادل تروریسم معرفی کرده‌اند. مسلمانان از نظر فرهنگی، "دیگر" نشان داده می‌شوند که برگرفته از ویژگی‌های بیگانه‌هراسانه آمریکایی‌هاست. در این گزارش به ابعاد گسترده‌تر اسلام‌هراسی در صنعت فیلم‌سازی آمریکا بیش‌تر پی خواهیم برد.
تخریب چهره مسلمانان در هالیوود
"اسلام" و "تروریسم" در رسانه‌های آمریکایی، معادل یک‌دیگر تعریف می‌شوند

در آمریکا، ارتباط مستقیمی میان سیاست و فیلم‌های هالیوودی وجود دارد. این دو یک‌دیگر را تقویت می‌کنند. سیاست‌های دولت، تصاویر افسانه‌ای را تثبیت می‌کند و این تصاویر هم به تدوین سیاست‌های هم‌جهت کمک می‌کنند.از اوایل دهه 1900، زمانی که "ادیسون" در آمریکا و "پاتی" در فرانسه فیلم می‌ساختند، یک داستان سنتی در این صنعت وجود داشته است: مسلمانان در سرزمینی مرموز زندگی می‌کنند که ویژگی‌اش زمین‌های سخت، آبادی‌های استوایی، جن، قالیچه‌های پرنده، باندهای سرقت و سلطان‌های رو به افول است.

ادیسون سال 1897 برای ثبت پروانه کینتوسکوپ (جنبش‌نما و به نوعی پدربزرگ فیلم‌های متحرک امروزی) خود، فیلم کوتاهی ساخت که در آن زنان عرب، با لباس‌های جذاب، می‌رقصند تا عده‌ای از مردان را راضی کنند. بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم بود که تصویر مسلمان‌ها در رسانه‌های آمریکایی تغییر کرد. سه عامل روی این تغییر، تأثیرگذار بودند: درگیری اسرائیل و فلسطین که آمریکا در آن صراحتاً از اسرائیل دفاع می‌کرد، تحریم‌های نفتی اعراب در دهه 1970 که موجب افزایش قیمت نفت و عصبانیت آمریکایی‌ها شد، و انقلاب اسلامی ایران که موجب افزایش تنش‌ها میان اسلام و آمریکا شد.

این سه باعث شد جهان اسلام و خاورمیانه وارد اتاق‌های نشیمن آمریکایی‌ها شود و از طرف دیگر، موجب شد تا تصویرسازی فیلم‌ها از مسلمان‌ها سمت و سوی دیگری بگیرد. افزایش اسلام‌هراسی، موجب شد تا رسانه‌ها هم اخبار مربوط به مسلمان‌ها را به گونه‌ای جهت‌دار منعکس کنند. اگرچه برخی، پوشش‌های طراحی‌شده خبری را با هدف مقابله با اسلام‌هراسی افشا کردند، اما اکثر پوشش‌های خبری درباره مسلمان‌ها به شکل گرفتن یک کلیشه ضداسلامی منجر شدند.

تخریب چهره مسلمانان در هالیوود
انقلاب اسلامی ایران از دلایل مطرح شدن مسئله اسلام و خاورمیانه میان مردم آمریکا بود

"پاریس مارکس"از فعالان آمریکایی حوزه رسانه در این خصوص می‌گوید: "اخیراً اظهارات ضداسلامی زیادی در رسانه‌ها مطرح می‌شود و من می‌خواهم به برخی از آن‌ها بپردازم، به ویژه آن‌هایی که توسط "بیل مار" مطرح شده است، کسی که من قبلاً او را بسیار قبول داشتم. این شخص اظهارات نفرت‌آوری درباره اسلام و مسلمان‌ها داشته است؛ اظهاراتی که هیچ ارتباطی هم با واقعیت ندارند. "مار" دقیقاً به همان شخصیت‌هایی تبدیل شده که آن‌ها را تمسخر می‌کند. در استودیویش زیر کولر می‌نشیند و کارشناسانی را دعوت می‌کند که به او دقیقاً همان حرف‌هایی را می‌زنند که می‌خواهد بشنود. همان رسانه‌هایی را هم رصد می‌کند که مانند خودش علیه مسلمان‌ها تعصب دارند."

صنعت سرگرمی به طور کلی و هالیوود به طور خاص، هم از همین روند تبعیت می‌کنند. در بسیاری از فیلم‌های هالیوودی، عبارت "الله اکبر" به تروریست‌هایی نسبت داده می‌شود که در آستانه منفجر کردن خود در میان مردم هستند. یکی از عواملی که می‌تواند در تعصب ضداسلامی هالیوود تأثیر بگذارد، "دیده شدن" است. مسلمان‌ها در فیلم‌ها و مباحث مربوط به تروریسم به شکل بارزی نشان داده می‌شوند، در حالی‌که در زندگی عادی به روایت هالیوود اثری از آن‌ها نمی‌بینید. در اکثر فیلم‌های هالیوودی مسلمان‌ها را انسان‌های عادی نمی‌بینید.

"آرزو مرالی"عضو "کمیسیون حقوق بشر اسلامی"در خصوص شیوه تصویرسازی هالیوود از مسلمانان توضیح می‌دهد: "مسلمان‌ها مانند اقلیت‌های دیگر به خصوص سیاه‌پوست‌ها، رنگین‌پوست‌ها و حتی زنان، در فیلم‌های هالیوودی بسیار بد نشان داده می‌شوند. عموماً خشونت‌طلب و دارای ارزش‌های فرهنگی معرفی می‌شوند که ضدغربی هستند. زنان هم در این فیلم‌ها اغلب شخصیتی پس‌زمینه‌ای دارند، مگر وقتی که قربانی خشونت و تسلط مردها روی آن‌ها می‌شوند. وقتی هم که زنان در نقش‌های فعال حضور پیدا می‌کنند، اغلب تروریست هستند. مانند فیلم‌های "استیون سیگال" که در بسیاری از آن‌ها می‌بینیم زنان چچنی، تروریست هستند. هیچ وقت توصیف دقیقی از اقلیت‌ها در هالیوود ارائه نمی‌شود."

تخریب چهره مسلمانان در هالیوود
هالیوود اسلام و مسلمان‌ها را با تکنیک "معرفی کلیشه‌ای"بدنام می‌کند

مرالی ادامه می‌دهد: "این مسئله منحصر به مسلمان‌ها هم نیست، بلکه گروه‌های دیگر را هم شامل می‌شود، از لاتینوها گرفته تا روس‌ها و غیره. نتیجه کلی، این شیوه توصیف، ناانسان معرفی کردن بخشی از مردم است. وقتی یک ایدئولوژی این چنینی در افراد جامعه نهادینه شد، مردم زندگی آن عده خاص را پایین‌تر از زندگی قشر عادی جامعه می‌دانند، قشری که قهرمان، دارای احساسات و ارزش‌مدار معرفی می‌شوند یعنی عمدتاً نژاد سفیدپوست و اروپایی."

رایج‌ترین حالت معرفی مسلمان‌ها در هالیوود، معرفی آن‌ها به عنوان شورشیان افراطی است که جنگ مقدس یا همان "جهاد" علیه غرب را واجب می‌دانند. بنابراین،خشونت بخش غیرقابل تفکیکی از مسلمان بودن معرفی می‌شود. نمونه‌ای از این شکل تصویرسازی، شخصیت "سعید جراح"در سریال "گمشدگان" شبکه ای‌بی‌سی است. جراح به عنوان تنها شخصیت اصلی مسلمان در این سریال، قبلاً برای گارد جمهوری‌خواه عراق کار می‌کرده و بارها در حال شکنجه و اعتراف گرفتن از زندانیان نشان داده می‌شود. با این حال تمام تلاش تهیه‌کنندگان این بوده که نشان دهند، او اکنون به یک جوخه مبارزه با تروریسم پیوسته و بنابراین خودش دیگر تروریست نیست. این در حالی است که اقدامات او ذاتاً خشونت‌آمیز نشان داده می‌شود.

جراح حتی برای دریافت اطلاعات از افراد دیگری که همراه او گیر افتاده‌اند هم از شکنجه استفاده می‌کند. طی شش فصل این سریال، همین تم‌های ضداسلامی بارها و بارها تکرار می‌شود. حتی خود او هم هویتش را در قسمتی از سریال این‌گونه معرفی می‌کند: "نام من سعید جراح است... من یک شکنجه‌گر هستم."

تخریب چهره مسلمانان در هالیوود
شخصیت "سعید جراح"در سریال "گمشده LOST" نمونه یک مسلمان خشونت‌طلب است

در هالیوود، مسلمان‌ها اگر تروریست و خشونت‌طلب هم نباشند، دست‌کم وحشی و غیرمتمدن هستند. بسیاری از آمریکایی‌هایی که امروز بزرگسال محسوب می‌شوند، مطمئناً سال 1992 فیلم پرفروش و مشهور "علاءالدین" محصول دیزنی را دیده‌اند. در همان دقیقه اول از این فیلم، این ترانه در معرفی علاءالدین خوانده می‌شود: "من از سرزمینی می‌آیم، از مکانی دور؛ جایی که شترهای کاروان راه می‌روند. جایی که اگر از چهره‌ات خوششان نیاید، گوشت را می‌برند؛ این وحشی‌گری است، اما خب خانه من است."این شعر را بعد از اعتراض فعالان حقوق اقلیت‌ها، برای نسخه‌های نمایش خانگی تغییر دادند. با این حال، این فیلم که میلیون‌ها کودک در سراسر دنیا آن‌ها تماشا کردند، یکی از بزرگ‌ترین دستاوردها و موفقیت‌های دیزنی محسوب می‌شود.

آرزو مرالی با اشاره به این‌که اغلب توجهی نمی‌شود که تصویرسازی و ذهنیت‌سازی در هالیوود، از چه سنین پایینی آغاز می‌شود، تصریح می‌کند: "رایج‌ترین برند در این زمینه مسلماً دیزنی است که سابقه طولانی در تولید فیلم‌های هدف‌دار و ضداسلامی و ضد سایر اقشار و اقلیت‌ها دارد. ما باید بتوانیم فرهنگ فرزندان خود را بسازیم و نگذاریم صرفاً تحت تأثیر هالیوود و فیلم‌های آن بزرگ شوند. علاءالدین تنها نمونه‌ای از فیلم‌های هالیوود است که با شعری درباره وحشی بودن اعراب آغاز می‌شود. در این فیلم، شخصیت‌های خوب، لهجه آمریکایی و چهره‌ای کاملاً اروپایی دارند. شخصیت‌های بد لهجه خاورمیانه‌ای دارند و حتی شکل نقاشی‌شده آن‌ها هم مختل است."

سریال "میهن" داستان "نیک برودی" را روایت می‌کند؛ یک سرباز نیروی دریایی آمریکا که توسط تروریست‌های رده بالای القاعده که اتفاقاً فلسطینی است، اسیر می‌شود. برودی که تحت شکنجه‌های شدید قرار می‌گیرد، نهایتاً مسلمان می‌شود و در نتیجه تروریست. همه شخصیت‌های عرب و مسلمان در این سریال، هر چه‌قدر هم که موفق و برجسته باشند، باز هم به نوعی با شبکه جهانی تروریسم در ارتباط هستند. داستان این سریال هم شبیه به سریال 24 است که در دوران ریاست‌جمهوری جورج بوش پخش شد و موضوع آن توطئه تروریسم بین‌المللی برای نابودی آمریکا بود.

تخریب چهره مسلمانان در هالیوود
"نیک برودی" در سریال "میهن" با اسلام آوردن، تروریست هم می‌شود

در این فیلم، یکی از شخصیت‌های اصلی، زنی باهوش و پیچیده است و به جای مشت، از مغزش استفاده می‌کند. سریال "میهن" به مخاطبان القا می‌کند که بی‌شک در کنار عدالت‌خواهی و شستشوی مغزی، صرف مسلمان بودن است که یک نفر را خطرناک می‌کند.برودی هم به عنوان شخصیت اصلی، گاهی می‌تواند تروریسم را از وجود خود خارج کند و بر خلاف آن تصمیم بگیرد، اما هیچ چیز نمی‌تواند مسلمان بودن او را از بین ببرد.

آرزو مرالی در توضیح مدل "نفرت تسلط" در زمینه روابط میان‌فرهنگی که پروفسور"سعیدرضا عاملی"استاد دانشگاه تهران آن را مطرح کرده، می‌گوید: "روایت‌های مسلط در جامعه، نفرت را ترویج می‌کنند. در خصوص مسلمان‌ها در غرب این فضای نفرت توسط هالیوود، قوانین، سیاست‌گذاری‌ها، آموزش و پروش و رسانه‌ها ایجاد می‌شود. در صنعت سرگرمی، این معرفی مسلمان‌ها به عنوان افرادی که کم‌تر انسان هستند و عقاید خاص مذهبی دارند، فریاد می‌زنند "الله اکبر"، و همین‌طور معرفی ایرانی‌ها، پاکستانی‌ها و غیره با روش‌های کلیشه‌ای تقریباً از زمانی که صنعت فیلم ایجاد شد، وجود داشته است؛ اگر نگوییم هم‌زمان با ایجاد صنعت فیلم بوده است."

وی ادامه می‌دهد: "آن‌چه اکنون اتفاق افتاده این است که از تصویرسازی به عنوان "کم‌تر انسان"عبور کرده‌ایم و به جای آن‌که نشان دهیم یک نفر در انتهای فیلم می‌میرد و همه از مردن او خوشحال می‌شوند، اکنون فرهنگ خشونت علیه یک قشر خاص را ترویج می‌کنیم. شاید وقتی فیلم "تک‌تیرانداز آمریکایی"عرضه شد، کسی نمی‌گفت هدف فیلم‌سازها تشویق مردم به کشتن مسلمان‌ها باشد، اما اکنون می‌بینیم که بعد از عرضه این فیلم، دست‌کم در آمریکا و کانادا مواردی گزارش شد که مردم در خیابان‌ها به مسلمانان شلیک می‌کردند و دقیقاً مانند یک تک‌تیرانداز، مسلمان‌ها را اعدام می‌کردند. تک‌تیرانداز آمریکایی نبود که این اقدامات را آغاز کرد، بلکه ده‌ها سال زمینه‌سازی و معرفی مسلمان‌ها به عنوان غیرانسان این پروژه را کلید زد؛ پروژه‌ای که اکنون وارد مرحله جدید و بسیار خطرناکی شده است."


تخریب چهره مسلمانان در هالیوود - دانلود


بچه‌های مسلمان هدف پروپاگاندای هالیوود + تصاویر و فیلم

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
در فیلم "بابل"، یک توریست زن آمریکایی توسط گلوله‌ای که دو پسربچه مسلمان به شکل تفریحی به سوی خودروی وی شلیک می‌کنند، زخمی می‌شود."یوسف" پسربچه‌ای که این گلوله را شلیک می‌کند، مسلمانی توصیف می‌شود که از بچگی علاقه به اسلحه داشته است.

به ندرت پیش می‌آید که شهروندان آمریکایی و اروپایی تصویری واقعی و بدون تعصب از جوامع مسلمان داشته باشند؛ عمدتاً تصور این افراد درباره مسلمانان بر اساس تصویر تحریف شده‌ای است که در حال حاضر در رسانه‌های اصلی این کشورها از مسلمانان ارائه می‌شود. چنین تصاویری همیشه هم‌راستا با منافع بین‌المللی قدرت‌های غربی است. صنعت فیلم‌سازی آمریکا و به خصوص شرکت‌هایی مانند والت‌دیزنی سابقه‌ای طولانی در اشاعه تصویری منفی از مسلمانان و جهان اسلام دارند. این‌ها مسلمانان را متحجر، خشن، جنگ‌طلب، عقب‌مانده، ضعیف و زن‌ستیز معرفی می‌کنند.
اسلام‌هراسی در فیلم‌های هالیوودی
مسلمان‌ها و اعراب در فیلم‌های هالیوودی، خشونت‌طلب و تروریست معرفی می‌شوند

امروزه افرادی که برای سرگرمی به تماشای فیلم روی می‌آورند، با تصویری که از مسلمانان در هالیوود ارائه می‌شود به خوبی آشنا هستند. این دیدگاه‌های خصمانه که با حرفه‌ای‌ترین روش‌های صوتی و تصویری به مخاطب القا می‌شوند، در معرفی مسلمان‌ها به عنوان موجوداتی کوتاه‌فکر و خطرناک به هیچ سند تاریخی، جغرافیایی، سیاسی و یا حتی جمعیت‌شناسانه‌ای نیاز ندارند.

"مسعود شجره"عضو کمیسیون حقوق بشر اسلامی در این‌باره توضیح می‌دهد: "واقعیت این است که شرایط دارد از این هم بدتر می‌شود. این سیاست متحد کردن و دادن هویت قوی به اکثریت مردم از طریق هدف قرار دادن اقلیت، دقیقاً کاری است که آدولف هیتلر و نازی‌ها انجام دادند. این سیاست قطعاً نتیجه معکوس خواهد داد و ضرر آن را نه تنها اقلیتی که هدف قرار گرفته، بلکه کل جامعه خواهد دید." "ابراهیم هوپر" عضو شورای روابط آمریکا-اسلام نیز می‌گوید: "حتی بعد از 11 سپتامبر هم به اندازه امروز، شاهد اسلام‌هراسی و ضدیت با اسلام در رسانه‌های جمعی و جوامع غربی نبوده‌ایم."

در اغلب فیلم‌های هالیوودی، شخصیت‌های مسلمان، با وحشی‌گری، خشونت، تهدید سیاسی، تهاجم، نفرت، تعصب، افراط‌گرایی مذهبی، ملی‌گرایی، سرکوب زنان، فقر و بی‌عزتی معرفی می‌شوند. در این فیلم‌ها هیچ خبری از انسانیت یا احساسات انسانی در جوامع مسلمان نیست. "شیمون پرز" رئیس رژیم صهیونیستی در یکی از استودیوهای پویانمایی شرکت مشهور "دریم‌ورکس" به مخاطبین صنعت سینما و تلویزیون گفت که ارتباط حیاتی میان هالیوود و آموزش و پرورش نباید نادیده گرفته شود: "کودکان حرف بازیگرها را بیش‌تر از سیاستمدارها باور می‌کنند. شاید شما [مدیران استودیوهای پویانمایی] فکر کنید که شغل شما این است، اما کودکان احساس می‌کنند،"وظیفه" شماست؛ شما برای آن‌ها آرزو، امید، یک دنیای ناشناخته و یک قول به ارمغان می‌آورید."

اسلام‌هراسی در فیلم‌های هالیوودی
"شیمون پرز" در استودیوی شرکت مشهور "دریم‌ورکس" سخنرانی می‌کند

همین جمله برای درک این مسئله کافی است که چرا سرمایه‌گذاران عمده هالیوود و به ویژه صهیونیست‌هایی که مالک کمپانی‌های بزرگ پویانمایی هستند، این همه در این صنعت سرمایه‌گذاری می‌کنند. تا به امروز ده‌ها محصول ضداسلامی در هالیوود ساخته شده تا ذهن کودکان آمریکایی را از همان ابتدا برای پیوستن به رویه ضداسلامی در جامعه آماده کنند.

در پویانمایی "علی‌بابا در حصر"، علی‌بابا که با عبارت "سگ وحشی بیابان" به عنوان ضدقهرمان کارتون معرفی می‌شود، یک مسلمان دزد است که 40 دزد خشن مانند خودش او را همراهی می‌کنند. در این فیلم، علی‌بابا و 40 دزد به قلعه‌ای حمله می‌کنند که یک خوک به نام "پورکی" از آن مراقبت می‌کند. قبل از این حمله، پورکی نامه‌ای با عنوان "اعترافات یک جاسوس نفرت‌انگیز" دریافت می‌کند که در آن نوشته شده: "پورکی عزیز، علی‌بابا و دستیارهای کثیفش قصد دارند به قلعه بیابان حمله کنند. بهتر است مراقب آن‌ها باشی."

خارج از دنیای پویانمایی نیز حمله بسیار گسترده‌ای علیه اسلام در جریان است. فیلم "سی دقیقه بامداد" را شاید بتوان اسلام‌هراسانه‌ترین فیلم هالیوود نامید. این فیلم، داستان شکار و دستگیری اسامه بن‌لادن رهبر سابق القاعده را روایت می‌کند. مسلمانان در "سی دقیقه بامداد"، ماهیتاً شرور و تروریست نشان داده می‌شوند که هدفشان نابودی آمریکا و مخفی کردن بن‌لادن است. البته پایان کار همیشه این است که سربازان میهن‌پرست آمریکایی با شکنجه مسلمان‌ها، آن‌ها را مقهور خود می‌کنند. دو نتیجه در پی فیلم‌هایی مانند "سی دقیقه بامداد" حاصل می‌شود: اولاً این‌که خطر تروریسم بزرگ‌نمایی و راه‌حل شکنجه برای برخورد با این خطر توجیه می‌شود، و دوماً این‌که افکار عمومی نسبت به اسلام و اعراب به گونه‌ای که دولت می‌خواهد، شکل می‌گیرد.

اسلام‌هراسی در فیلم‌های هالیوودی
هالیوود، شکنجه را برای برخورد با تروریسم مسلمانان، لازم و حتی قابل تقدیر نشان می‌دهد

شاید مهم‌ترین برداشتی که از این فیلم می‌توان داشت درک این مطلب است که اسلام‌هراسی تا چه اندازه در جامعه آمریکا نهادینه شده است و هالیوود در این میان چه نقش بزرگی دارد. در چارچوب این تبلیغات، نفرت از مسلمانان، شکنجه و عملیات نیروهای آمریکایی در حمله به مخفی‌گاه بن‌لادن و کشتن هر جنبنده‌ای که سر راهشان است، نه تنها بجا و لازم است، بلکه ارزش تقدیر نیز دارد.

فیلم "پرواز 93" داستان هواپیمای "یونایتد 93" در 11 سپتامبر به دست عده‌ای از جوانان مسلمان ربوده می‌شود تا کاخ سفید را با آن نابود کنند. فیلم با صحنه‌های دعا و قرآن خواندن این جوانان در حالی شروع می‌شود که خود را به تجهیزات عملیات تروریستی مجهز می‌کنند. در صحنه‌ای از فیلم، تروریست‌ها بدون هیچ مقدمه‌ای بلند می‌شود و "الله اکبر" گویان به کابین خلبان حمله می‌کند. همچنین در حالی که صحبت از کشتن زنی است که او را به گروگان گرفته‌اند، این جملات گفته می‌شود: "به نام خدا. خداوندا من خودم را تسلیم تو کرده‌ام. ایمانم را به تو داده‌ام. به تو توکل کرده‌ام. این همان تصویری است که هالیوود می‌خواهد از مسلمان‌ها نشان دهد: افرادی خشن و بی‌منطق که برای رسیدن به هدف خود هر کاری از جمله کشتن افراد بی‌گناه را انجام می‌دهند. نهایتاً هم میهن‌پرستان آمریکایی اجازه رسیدن مسلمان‌ها به اهدافشان را از نمی‌دهند.

حتی بچه‌های مسلمان هم هدف پروپاگاندای هالیوود هستند. در فیلم "بابل"، یک توریست زن آمریکایی که نقش او را "کیت بلانشت"بازی می‌کند، توسط گلوله‌ای که دو پسربچه مسلمان به شکل تفریحی به سوی خودروی تور شلیک می‌کنند، زخمی می‌شود. وی که به شدت آسیب‌دیده است مجبور می‌شود همراه با همسرش، به بازیگری "براد پیت"نیمی از یک روز را در روستایی با شرایط به شدت بدی بگذارند. "یوسف" پسربچه‌ای که این گلوله را شلیک می‌کند، در فیلم نه یک پسر بد، بلکه صرفاً مسلمانی توصیف می‌شود که از بچگی علاقه به اسلحه داشته است.

اسلام‌هراسی در فیلم‌های هالیوودی
تیری که یک نوجوان مسلمان، تمرینی شلیک می‌کند، به یک توریست آمریکایی می‌خورد

فیلم "دستورات عملیات" پا را از بابل هم فراتر می‌گذارد. این فیلم داستان نیروهای آمریکایی است که برای تخلیه سفارت آمریکا در یمن اعزام شده‌اند. ماجرا وقتی آغاز می‌شود که مردم به سفارت آمریکا حمله‌ور می‌شوند و در جریان این حادثه، سربازان آمریکایی به مردم حمله می‌کنند و صدها شهروند یمنی را می‌کشند. پس از این حادثه، یک محقق آمریکایی که نقش او را "تامی لی جونز" بازی می‌کند، به یمن اعزام می‌شود تا ببیند موضوع چه بوده و چرا سربازان آمریکایی مجبور به قتل‌عام شهروندان بی‌گناه یمنی شده‌اند.

وی طی تحقیقات خود، به خانه دختربچه‌ای می‌رود که از قربانیان حادثه سفارت است. ناگهان نوار کاستی به چشم جونز می‌خورد که همه داستان را تغییر می‌دهد. بعداً معلوم می‌شود اول مردم یمن بوده‌اند که به طرف سربازان آمریکایی شلیک کرده‌اند. در یکی از صحنه‌های تکان‌دهنده فیلم، همان دختربچه‌ای که در ابتدا معصوم و بی‌گناه نشان می‌داد، به شیطانی تبدیل می‌شود که لیاقتش همان اتفاقی است که برایش افتاده است. فیلم نشان می‌دهد که این دختر یمنی هم با سایر تروریست‌ها فرقی ندارد و مسلمان‌ها هر چه‌قدر هم که معصوم به نظر برسند، اما نباید فریبشان را خورد.

همین نوع تبلیغات و فریب افکار عمومی و به خصوص جوانان موجب شد تا رهبر جمهوری اسلامی ایران نامه‌ای خطاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی بنویسد و آن‌ها را دعوت به خواندن قرآن و آشنایی بدون واسطه با تعالیم اسلام نماید: "من شما جوانان را مخاطب خود قرار می‌دهم؛ نه به این علت که پدران و مادران شما را ندیده می‌انگارم، بلکه به این سبب که آینده ملت و سرزمین‌تان را در دستان شما می‌بینم و نیز حس حقیقت‌جویی را در قلب‌های شما زنده‌تر و هوشیارتر می‌یابم. همچنین در این نوشته به سیاستمداران و دولت‌مردان شما خطاب نمیکنم، چون معتقدم که آنان آگاهانه راه سیاست را از مسیر صداقت و درستی جدا کرده‌اند.

اسلام‌هراسی در فیلم‌های هالیوودی
سرنوشت این دختربچه مسلمان یمنی، نتیجه اسلحه کشیدن او علیه سربازان آمریکایی بود

"سخن من با شما درباره اسلام است و به طور خاص، درباره تصویر و چهره‌ای که از اسلام به شما ارائه می‌گردد. از دو دهه پیش به این سو (یعنی تقریباً پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی) تلاش‌های زیادی صورت گرفته است تا این دین بزرگ، در جایگاه دشمنی ترسناک نشانده شود. تحریک احساس رعب و نفرت و بهره‌گیری از آن، متأسفانه سابقه‌ای طولانی در تاریخ سیاسی غرب دارد. من در این‌جا نمی‌خواهم به "هراس‌های" گوناگونی که تاکنون به ملت‌های غربی القاء شده است، بپردازم. شما خود با مروری کوتاه بر مطالعات انتقادی اخیر پیرامون تاریخ، می‌بینید که در تاریخ‌نگاری‌های جدید، رفتارهای غیر صادقانه و مزورانه دولت‌های غربی با دیگر ملت‌ها و فرهنگ‌های جهان نکوهش شده است. تاریخ اروپا و آمریکا از برده‌داری شرمسار است، از دوره استعمار سرافکنده است، از ستم بر رنگین‌پوستان و غیر مسیحیان خجل است؛ محققین و مورخین شما از خون‌ریزی‌هایی که به نام مذهب بین کاتولیک و پروتستان و یا به اسم ملیت و قومیت در جنگهای اول و دوم جهانی صورت گرفته، عمیقاً ابراز سرافکندگی می‌کنند.

"این به‌خودی‌خود جای تحسین دارد و هدف من نیز از بازگو کردن بخشی از این فهرست بلند، سرزنش تاریخ نیست، بلکه از شما می‌خواهم از روشنفکران خود بپرسید چرا وجدان عمومی در غرب باید همیشه با تأخیری چند ده ساله و گاهی چند صد ساله بیدار و آگاه شود؟ چرا بازنگری در وجدان جمعی، باید معطوف به گذشته‌های دور باشد نه مسائل روز؟ چرا در موضوع مهمی همچون شیوه برخورد با فرهنگ و اندیشه اسلامی، از شکل‌گیری آگاهی عمومی جلوگیری می‌شود؟

"شما بخوبی می‌دانید که تحقیر و ایجاد نفرت و ترس موهوم از "دیگری"، زمینه مشترک تمام آن سودجویی‌های ستمگرانه بوده است. اکنون من می‌خواهم از خود بپرسید که چرا سیاست قدیمی هراس‌افکنی و نفرت‌پراکنی، این‌بار با شدتی بی‌سابقه، اسلام و مسلمانان را هدف گرفته است؟ چرا ساختار قدرت در جهان امروز مایل است تفکر اسلامی در حاشیه و انفعال قرار گیرد؟ مگر چه معانی و ارزش‌هایی در اسلام، مزاحم برنامه قدرت‌های بزرگ است و چه منافعی در سایه تصویرسازی غلط از اسلام، تأمین می‌گردد؟ پس خواسته اول من این است که درباره انگیزه‌های این سیاه‌نمایی گسترده علیه اسلام پرسش و کاوش کنید.

اسلام‌هراسی در فیلم‌های هالیوودی
پروپاگاندای غرب علیه اسلام موجب شد تا رهبر ایران نامه‌ای خطاب به جوانان غربی بنویسد

"خواسته دوم من این است که در واکنش به سیل پیش‌داوری‌ها و تبلیغات منفی، سعی کنید شناختی مستقیم و بی‌واسطه از این دین به دست آورید. منطق سلیم اقتضاء می‌کند که لااقل بدانید آن‌چه شما را از آن می‌گریزانند و می‌ترسانند، چیست و چه ماهیتی دارد. من اصرار نمی‌کنم که برداشت من یا هر تلقی دیگری از اسلام را بپذیرید بلکه می‌گویم اجازه ندهید این واقعیت پویا و اثرگذار در دنیای امروز، با اغراض و اهداف آلوده به شما شناسانده شود. اجازه ندهید ریاکارانه، تروریست‌های تحت استخدام خود را به عنوان نمایندگان اسلام به شما معرفی کنند. اسلام را از طریق منابع اصیل و مآخذ دست اول آن بشناسید. با اسلام از طریق قرآن و زندگی پیامبر بزرگ آن (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌و‌سلم) آشنا شوید. من در این‌جا مایلم بپرسم آیا تاکنون خود مستقیماً به قرآن مسلمانان مراجعه کرده‌اید؟ آیا تعالیم پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و آموزه‌های انسانی و اخلاقی او را مطالعه کرده‌اید؟ آیا تاکنون به جز رسانه‌ها، پیام اسلام را از منبع دیگری دریافت کرده‌اید؟ آیا هرگز از خود پرسیده‌اید که همین اسلام، چگونه و بر مبنای چه ارزش‌هایی طی قرون متمادی، بزرگ‌ترین تمدن علمی و فکری جهان را پرورش داد و برترین دانشمندان و متفکران را تربیت کرد؟

"من از شما می‌خواهم اجازه ندهید با چهره‌پردازی‌های موهن و سخیف، بین شما و واقعیت، سد عاطفی و احساسی ایجاد کنند و امکان داوری بی‌طرفانه را از شما سلب کنند. امروز که ابزارهای ارتباطاتی، مرزهای جغرافیایی را شکسته است، اجازه ندهید شما را در مرزهای ساختگی و ذهنی محصور کنند. اگر چه هیچکس به صورت فردی نمی‌تواند شکاف‌های ایجاد شده را پر کند، اما هر یک از شما میتواندد به قصد روشنگری خود و محیط پیرامونش، پلی از اندیشه و انصاف بر روی آن شکاف‌ها بسازد. این چالش از پیش طراحی شده بین اسلام و شما جوانان، اگر چه ناگوار است اما می‌تواند پرسش‌های جدیدی را در ذهن کنجکاو و جستجوگر شما ایجاد کند. تلاش در جهت یافتن پاسخ این پرسش‌ها، فرصت مغتنمی را برای کشف حقیقت‌های نو پیش روی شما قرار می‌دهد. بنابراین، این فرصت را برای فهم صحیح و درک بدون پیش‌داوری از اسلام از دست ندهید تا شاید به یمن مسئولیت‌پذیری شما در قبال حقیقت، آیندگان این برهه از تاریخ تعامل غرب با اسلام را با آزردگی کم‌تر و وجدانی آسوده‌تر به نگارش درآورند.


اسلام‌هراسی در هالیوود - دانلود


«نیکلاس کیج»؛ قهرمان کابالیست‌های هالیوود + فیلم

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
اگر کابالا و فراماسونری، یک قهرمان در هالیوود داشته باشند، آن فرد کسی جز "نیکلاس کیج" نیست. سال 2010 فیلمی به نام "شاگرد جادوگر" که بازسازی یک فیلم والت دیزنی با همین نام بود، ساخته شد و کیج در آن نقش "بالتازار بلیک" را بازی کرد...

بر هیچ‌کس پوشیده نیست که هالیوود یک نهاد کاملاً یهودی است که نه تنها عقاید سیاسی یهودیان، بلکه اعتقادات و حتی خرافات آن‌ها را نیز ترویج می‌کند. یکی از این اعتقادات انحرافی، آیین کابالاست که از یهودیت نشأت گرفته اما در میان ادیان دیگر هم طرفدارانی دارد. اگرچه یهودیت یک دین بسته و انحصاری است، اما در چهار قرن گذشته مبلغان و بزرگان آن تلاش کرده‌اند برای افزایش پیروان خود، چاشنی‌های دنیوی و غیرروحانی را هم به باورهای اصلی یهودیت تزریق کنند.
کابالا در هالیوود
آیین انحرافی و خرافی کابالا، از یهودیت نشأت گرفته است

ده‌ها فیلسوف، جامعه‌شناس، روان‌شناس و اقتصاددان آموزش‌دیده، معین شده‌اند تا با قابلیت‌های فرهنگی، هنری، سیاسی و فلسفی خود، کابالا و آموزه‌های منحرف آن را در خدمت صهیونیسم ترویج کنند. مغزهای متفکر در این زمینه، برای جذب جوانان از الگوهای تأثیرگذار مانند بازیگران، هنرمندان، ورزش‌کاران استفاده می‌کنند. در این میان، هیچ ابزاری به اندازه هالیوود نمی‌تواند بر الگوهای فکری و رفتاری مردم جامعه تأثیر بگذارد. در این گزارش ارتباط میان هالیوود و کابالا و به ویژه علاقه شدید هالیوود به تبلیغ برای این آیین انحرافی را بررسی می‌کنیم.

بسیاری از مردم، ممکن است حتی ندانند کابالا چیست، اما می‌دانند که به ستاره‌های سینمای هالیوود مربوط می‌شود. از "مدونا" گرفته تا "دمی مور" و از "اشتون کوچر" گرفته تا "بریتنی اسپیرز" و "لینزی لوهان" و "پاریس هیلتون" که بندهای قرمز دور دست خود می‌بندند. برای آن دسته از مردم باید توضیح بدهیم که "کابالا" واژه‌ای باستانی است که به نوعی صوفی‌گری سری اشاره می‌کند. این نوع صوفی‌گری اصالتاً از یهودیت گرفته شده است.

خاخام‌های یهودی مدعی بودند که آیین کابالا شامل یک سری برداشت‌های عرفانی است که از طرف خداوند و پیامبرانش نازل شده‌اند. همچنین می‌گویند آن‌چه در کابالا وجود دارد، ایدئولوژی‌هایی است که پیامبران و محققین یهودی داشته‌اند و درک کامل آن‌ها به الهامات رفیع مذهبی و معنوی نیازمند است. خاخام‌های مدرن یهودیت هم سعی دارند بر اساس همین نظریات، این دکترین عصر جدید را توجیه کنند. به عبارت دیگر، آنان می‌گویند آیین کابالا قرن‌ها به صورت مخفیانه حفظ شده است و تنها به این دلیل علنی نشده که افکار مردم هنوز برای آن آماده نبوده است.

کابالا در هالیوود
کابالیست‌ها در حال بالا و پایین پریدن به عنوان بخشی از آیین‌شان هستند

ادعای دیگر خاخام‌های پیرو کابالا این است که پیامبران دیگر نظیر حضرت عیسی هم عمیقاً در درون خود به این آیین معتقد بوده‌اند، اما به خاطر شرایط اجتماعی، اعتقادات خود را بروز نداده‌اند. از این حرف برای گرفتن تأییدیه از مسیحیان و هدف قرار دادن آن‌ها به کار گرفته شده است. باید اعتراف کرد که یهودی‌ها تا به امروز موفق شده‌اند کابالا را بخشی از مسیحیت هم نشان دهند.

گفته می‌شود کابالا در کنار "فراماسونری" زیرساخت یک مکتب گسترده فکری را می‌سازد که شامل آموزه‌های فرهنگی، اجتماعی‌، سیاسی و حتی مذهبی است. هدف این ایدئولوژی هم جلب خواص دنیا به این فرقه خلاقانه است تا پدیده صهیونیسم تقویت گردد و پیروان آن بیش‌تر شوند.

بنا به آموزه‌های کابالا، یهودی‌ها یک رژیم اسرائیلی در ارض موعود تشکیل خواهند داد؛ کشوری که پایتختش اورشلیم یا بیت‌المقدس است. همچنین مردم بسیاری به این سرزمین کوچ خواهند کرد تا به یهودی‌ها خدمت کنند. "یاکوف ویس" خاخام یهودی معتقد است: "اسرائیل هیچ ارتباطی به کابالا ندارد، به این دلیل که بنیان‌گذاران اسرائیل هیچ اعتقادی به خداوند و خلقت ندارند. حتی افراد مذهبی هم که از اسرائیل حمایت می‌کنند، درباره کابالا هیچ چیزی نمی‌دانند. علت این‌که قوم من فکر می‌کنند اسرائیل و کابالا به هم ارتباط دارند، این است که اسرائیل در ظاهر موفق بوده است."

کابالا در هالیوود
بنا به آیین کابالا، یهودی‌ها رژیمی اسرائیلی به پایتختی بیت‌المقدس تشکیل خواهند داد

وی ادامه می‌دهد: "علت موفقیت اسرائیل این نیست که به کابالا اعتقاد دارند، بلکه این است که اسرائیل، پایان یک سیاهی است. قبل از صبح، همیشه تاریکی بسیار قوی است. شمع، قبل از آن‌که خاموش شود، با شدت بیش‌تری می‌سوزد. هر پدیده‌ای قبل از نابودی، بیش‌ترین توان خود را بروز می‌دهد. ما هم منتظر نور و روشنایی از سوی خداوند برای این دنیا هستیم، بعد از این ظلمت. این دنیا قبل از برقراری صلح واقعی، پر از شیطانیت و خشونت و جنگ شده است. بنابراین آن‌چه ظاهراً موفقیت اسرائیل است، ربطی به کابالا یا امثال آن ندارد."

یکی دیگر از واقعیت‌های تحریف شده در کابالا، اعتقاد آن‌ها به رستاخیز است. طبق آموزه‌های کابالا، تنها گروهی که وارد بهشت خداوند می‌شوند، یهودی‌هایی هستند که به تورات اعتقاد دارند و یا غیریهودی‌هایی که به خوبی به یهودی‌ها خدمت کرده‌اند. ده‌ها فیلم هالیوودی تا کنون بر اساس عقاید کابالا ساخته شده‌اند. شاید مشهورترین این دست فیلم‌ها، سری "هری پاتر" باشد. تم اصلی سری داستان‌ها و فیلم‌های هری پاتر موضوع کابالاست و نشانه‌های و سمبل‌های فراوانی از این مکتب هم در فیلم به نمایش گذاشته می‌شود.

طی قرون وسطی در پروس و شرق اروپا، خاخام‌های یهودی مکتبی را ساختند که در آن موجودی به نام "گولم" وجود داشت. گولم از گل رس، خاک خیس، چوب یا فلز ساخته شده است و کلمه یهودی "اِمِت" روی پیشانی او نقش بسته است. "امت" در یهودیت به معنای "واقعیت" است. این کلمه، مجسمه بی‌جان را زنده و آماده خدمت به خاخام‌های یهودی و اجرای دستورات آن‌ها می‌کند، تا زمانی که کلمه روی پیشانی‌اش از "امت" به "مِت" به معنای "مرگ" تغییر می‌کند.

کابالا در هالیوود
نمونه‌ای از شخصیت گولم در سری فیلم‌های ارباب حلقه‌ها حضور دارد

شخصیت گولم که نقشی اساسی در سری فیلم‌های "ارباب حلقه‌ها" دارد، تأثیر عمیقی هم روی "جی‌کی رولینگ" نویسنده هری پاتر داشته است. وردهایی که مانند معجزه هستند و اشاره به داستان‌های کابالیستی دارند و همین‌طور استفاده از نام‌های خانوادگی نظیر "بلک" (سیاه)، به راحتی می‌توان درک کرد که این فیلم یک محصول برجسته کابالیستی در هالیوود است. "داستان" بخشی از کابالای یهودی است. در این آیین، داستان‌های زیادی وجود دارد درباره انسان‌های ساخته دست انسان، دگرگونی‌های جادویی در موجودات، ارواحی که خود را به موجودات زنده می‌چسبانند، و "الیاس" جادویی که میان بهشت و زمین راه می‌رود.

در کابالا، "خواسته" چیزی مثبت، و اصل و اساس هر آدمی تلقی می‌شود. کشف ابعاد مثبت خواسته‌های یک فرد، نیاز به اندیشیدن در خود دارد. آینه که نماد انعکاس و اندیشیدن است، در جاهای مختلفی از فیلم‌های هری پاتر نشان داده می‌شود. حتی آینه دوطرفه‌ای که "سیریوس بلک"(پدرخوانده هری) به هری پاتر می‌دهد هم در انتهای قسمت "هری پاتر و محفل ققنوس" در همین راستا ظاهر می‌شود.

با این حال، واضح‌ترین موردی که می‌توان به آن اشاره کرد، آینه "هتساوخ" برعکس کلمه "خواسته" است، مانند این‌که کلمه "خواسته" مقابل آینه قرار گرفته باشد (در انگلیسی erised معکوس کلمه desire). این آینه به هری امکان می‌دهد تا خواسته خود یعنی پدر و مادرش را ببیند. "دامبلدور" (مدیر مدرسه جادوگری هاگوارتز) به هری می‌گوید نباید درباره این خواسته‌ها زیاد فکر کند، بلکه باید درباره‌شان کاری انجام بدهد: "می‌بینم که تو هم مانند بسیاری افراد پیش از تو، لذت آینه هتساوخ را تجربه کرده‌ای. تا الآن حتماً فهمیده‌ای که چه کار می‌کند. بگذار یک راهنمایی بکنم. خوش‌بخت‌ترین انسان روی زمین، در این آینه نگاه می‌کند و تنها خودش را دقیقاً همان‌گونه که هست، می‌بیند... باید از تو بخواهم که دیگر نروی و به این آینه نگاه نکنی. فایده‌ای ندارد که انسان در رؤیا زندگی کند."

کابالا در هالیوود
هری پاتر در آینه "هتساوخ" خودش را کنار پدر و مادرش می‌بیند

این جمله دقیقاً در ساختار کابالا قرار می‌گیرد، اما استفاده از مفهوم "خواسته" در سری هری پاتر تنها نشانه کابالایی آن نیست. توضیحات رولینگ، نویسنده رمان، درباره مرگ نیز شباهت زیادی به عقاید کابالا دارد. "لرد وولتمور"که شخصیت اصلی منفی داستان است، زندگی‌ای دارد که در حقیقت زندگی نیست. وی به نظر نمی‌رسد روحی داشته باشد و حتی اگر هم در گذشته داشته، آن را به هری متصل کرده است.

اگر کابالا و فراماسونری، یک امام در هالیوود داشته باشند، آن فرد کسی جز "نیکلاس کیج"نیست. سال 2010 فیلمی به نام "شاگرد جادوگر" که بازسازی یک فیلم والت دیزنی با همین نام بود، ساخته شد و کیج در آن نقش "بالتازار بلیک" را بازی کرد. بلیک توسط جادوگری به نام "ماریلین" آموزش می‌بیند که جادویش بیش‌تر شبیه به کیمیاگری و قدرت ذهن است، مفهومی بسیار شبیه به این ایدئولوژی کابالا که همه چیز، ذهنی است. قدرت ذهن تم قدرتمندی در این فیلم است و جادو را به فیزیک مدرن و علم انرژی مرتبط می‌کند.

بلیک در جایی از فیلم به پسر جوانی توضیح می‌دهد: "شنیده‌ای که مردم تنها از 10 درصد از مغزشان استفاده می‌کنند. جادوگرها می‌توانند ماده را دست‌کاری کنند، چون با این توان به دنیا آمده‌اند که از همه توان مغز خود استفاده کنند. به همین دلیل هم هست که تو (به عنوان یک جادوگر مادرزادی) فیزیک مولکولی را راحت درک می‌کنی." و در پاسخ به این سؤال که آیا جادوگری، سحر است یا علم، می‌گوید: "بله و بله."

کابالا در هالیوود
اگر کابالا و فراماسونری، یک قهرمان در هالیوود داشته باشند، آن فرد "نیکلاس کیج"است

در فیلم "ثروت ملی" محصول سال 2004، کیج نقش یک تاریخدان و شکارچی گنج به نام "بنجامین گیتس"را بازی می‌کند. گیتس بعد از رمزگشایی یک کد که پشت سند قانون اساسی آمریکا نوشته شده است، به گنج مخفی شوالیه‌های معبد دست پیدا می‌کند. این گنج در عصر مدرن ظاهراً توسط فراماسونرها حفاظت می‌شود که نماینده‌شان "مأمور ساداسکی" است و نقش او را "هاروی کایتل" بازی می‌کند.

"جان ترتلتاب"کارگردان "ثروت ملی"در این فیلم نشان می‌دهد که فراماسونری عنصر اصلی پشت پرده تشکیل آمریکا بوده است. همچنین ادعا می‌کند که این فرقه یک موجودیت بی‌نهایت قیمتی و مقدس است و می‌تواند مردم را به سوی رستگاری هدایت کند. "رابرت سالیوان" نویسنده و فیلسوف معاصر، معتقد است: "اولین فیلم ثروت ملی، یعنی "ثروت ملی 1" در واقع مرحله اول از ماسونری "رویال آرچ" را نشان می‌دهد. در این فیلم، می‌توانید سنت‌ها و آیین‌های آن‌ها را ببینید. این‌که به دنبال گنج و به دنبال صندوق جواهرات می‌گردند. نهایتاً هم نیکلاس کیج، این صندوق را زیر کلیسایی در نیویورک پیدا می‌کند. در رویال آرچ هم، صندوق گنج روی تپه معبد پیدا می‌شود، جایی که معبد سلیمان قبلاً قرار داشته است. بنابراین اولین فیلم ثروت ملی، در واقع همان رویال آرچ است."

در فیلم "دانستن" که سال 2009 عرضه شد، "جاناتان جان کسلر" استاد دانشگاه ماساچوست که نقش او را هم نیکلاس کیج بازی می‌کند، لیست مرموزی از اعداد را از یک کپسول زمان کشف می‌نماید که فجایعی در گذشته و آینده را به او نشان می‌دهند. وی سپس تمام تلاش خود را می‌کند تا از فاجعه نهایی جلوگیری کند. کسلر که روزها اخترفیزیکدان است و شب‌ها عددشناس، ابتدا با رمزگشایی سری اعدادی که در یک کپسول زمان 50 ساله پیدا کرده است.

کابالا در هالیوود
"کسلر" در "دانستن" لیستی از اعداد را کنار هم می‌چیند و رمزگشایی می‌کند

اقدامات کسلر در حوزه عددشناسی، به وضوح بر اساس هندسه هستند، نظام یهودی کلمات و عبارات که بر اساس تحقیقات در زمینه کابالا، به ازای هر کدام از آن‌ها عددی در نظر گرفته می‌شود. اگرچه کمی مخفیانه‌تر، اما توانایی کسلر در رمزگشایی پیش‌گویی‌ها در فیلم برجسته می‌شود و نقش او در جلوگیری از تحقق آن‌ها مهم جلوه داده نمی‌شود.

در فیلم جدیدتر "فصل جادوگری"، کیج نقش "بمان" را بازی می‌کند که از شوالیه‌های باسابقه معبد در جنگ‌های صلیبی است. وی از کارهای کلیسای مقدس کاتولیک در قتل‌عام مردم بی‌گناه خسته می‌شود و همه هدف خود را نجات دختری قرار می‌دهد که توسط روح شیطانی، تسخیر شده است. دستور کشتن شیطان را از برداشت لاتین حکمت سلیمان پیدا می‌کنند، جادوی قدرتمندی که ساحرها و شیطان‌ها را از بین می‌برد. در این فیلم هم به سادگی می‌توان همان الگوی شوالیه‌های معبد، فراماسونرها، جادو، کیمیا، کابالا و سلیمان را دید که هر کدام نقشی مهم در مطالعه فراماسونری دارند.

همان‌طور که گفته شد، کابالای در خدمت صهیونیسم تلاش دارد با بهره‌گیری از شخصیت‌های شناخته‌شده و الگوهای رفتاری جوانان و نوجوانان، این قشر تأثیرگذار در جامعه را به سوی خود جذب کند. از جمله اشخاصی که به آیین کابالا اعتقاد دارند و در خدمت این هدف شوم قرار گرفته‌اند، "دیوید بکهام" بازیکن مشهور فوتبال و همسرش "ویکتوریا بکهام"، مجردهایی مانند "مادونا" و "بریتنی اسپیرز" و حتی "دمی مور" بازیگر و مدل، هستند. این افراد از شهرت خود استفاده می‌کنند تا جوانان را به پیوستن به این آیین انحرافی تحریک کنند.


کابالا چگونه در هالیوود نفوذ کرده است - دانلود


تحلیلی بر هابیت؛ دور نمای مسیحیت از آخرالزمانی خونین در باز پس گیری سرزمین میانه

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
در ابتدا به المانهایی که توسط فیلم نامه نویسان در حین روایت داستان در فیلمنامه جایی داده شده دقت فرمایید:
" داستانی از شرق،از شکوهی فراموش شده در اعماق تاریخ،از نگهبانان و حکمرانان سرزمین میانه،قصه ای از"دووارف های موریا" به دنبال پس گرفتن کوهستان و سرزمین باستانی خود،جایی که تنها 13دووارف از آخرین نبرد خونین میان آنها و ارگ ها به جایی مانده اند و اکنون به همراهی یک جادوگردر پی به دست آوردن حکومت پادشاهی شان..."
و نحوه ای که مخاطب وارد جریان فیلم می شود...
**"دووارفها پس از از دست دادن پادشاهی بر سرزمین میانه به دلیل حمله ی اژدها و به راه انداختن یک هولوکاست ونسل کشی وحشتناک از سوی او و تنها ماندن دووارفها از سوی زیر دستانشان ناچار مجبور به ترک سرزمین خود و تن دادن به آوارگی می شوند (تنها در دنیا)؛

تحلیلی بر هابیت؛ دور نمای مسیحیت از آخرالزمانی خونین در باز پس گیری سرزمین میانه

 

با این مقدمه فیلم سیر روایی خود را ادامه می دهد تا آنجا که وقتی پیر ترین دووارف، داستان مبارزه آنها و نبرد خونین میان خود و ارگها را برای هابیت جوان بازگو میکند نسل خودشان را به دووارف های باستانی "موریا" نسبت میدهد و این گونه داستان را به روایت می نشیند که "دووارفهای موریا" وقتی خواهان وارد شدن دوباره به سرزمین شان می شوند با تصرف آن توسط ارگ ها مواجه می شوند و این چنین جنگ برای پس گرفتن سرزمین مادری شان بر آنها تحمیل میشود و در پایان جنگ و کشته شدن پادشاه و از بین رفتن همه ی سپاه به جز 13نفر از آنها،صاحب یک برتری نسبی شده که چون کسی دیگر باقی نمانده تا کاررا یکسره کنند و ارگها را شکست دهند به ناچار باز می گردند وهم چنان تراژدی آورگی آنها بی سرانجام می ماند،برای پس گرفتن هویت از دست رفته شان..."**
و اما...
اگر تا به حال به ادبیات و کتب تحریفی یهود،اولین قوم برگزیده ی خداوند نگاهی گذرا کرده باشید کلمه ی "موریا"برایتان غریب و نامانوس نخواهد بود. در کتب و حافظه ی تاریخی این قوم،"موریا"نام کوه یا تپه ای صخره ای است در کنعان که حضرت ابراهیم (ع) ،حضرت اسحاق(ع) را به قصد قربانی وبه دستور خداوند بدانجا بردند (این در حالیست که در روایات و احادیث مسلمین این واقعه در مکه و برای حضرت اسماعیل(ع)رخ داده است و شواهد و قراین تاریخی نیز گواه بر این مدعا هستند) و بعد ها بنای "اورشلیم"(شهر مقدس) بر فراز آن وحکومت داوود(ع)وسلیمان نبی(ع) و... ،اما گریزبه این نکته شاید در تحلیل فیلم هابیت راهگشا شودکه سیر اتفاقات تاریخی قوم بنی اسراییل ،بی شباهت به داستان فیلم نیست که :این قوم بعداز تحمل سختی های فراوان از سوی فرعون و سرگردانی این قوم در مصر،رهبری اسباط 12گانه یهود تا سرزمین موعود بر عهده ی پیامبر الوالعزم، موسی(ع)بود، جالب تر اینکه بدانیم سرزمین موعود بنابر بیان صریح قرآن(به جرم اين نافرمانيشان دست يافتن به آن سرزمين تا چهل سال بر آنان تحريم شد در نتيجه چهل سال در بيابان سرگردان باشند و تو براى اين قوم عصيانگر هيچ اندوه مخور-مائده"26")وپس از آن چهل سال و سرگردانی یهود در سرزمین حجازو یمن ونبود رهبری موسی برآنان، واقعیت تاریخ این چنین می نماید که پادشاهی آنان هیچگاه در ارض موعود شکل نگرفت! و این سخن ادعایی است بزرگ برای اذهانی که یک عمر تصوری ورای این ادعا داشته اند.

واین بار13 تن از" دووارفهای موریا " پس از تحمل سالها آوارگی باهمراهی گاندولف جادوگردر پی باز پس گیری سرزمین و کوهستان خود هستند!
اما اربابان جعل چنان مسیر تاریخ را عوض کردند که گویی بر سرزمینی از رود نیل تا فرات تمدنی عظیم داشته اند که در باور یهود،به نام "سرزمین میانه" شناخته می شود .
آنچه که در این اثر نه تخیلی بلکه خرافی، به نمایش در آمده بی شباهت به تفکرات صهیونی سازندگان اثر نیست و نمایش ارگها،غولها و حیوانات خون خوار و تاریک پرست ،نگاه یهود است به همه ی موجودات و انسانهایی که در مسیر رویاهای این قوم قرار گیرند.
ودر غیر این صورت باید نقش هابیت بودن را با کمال رضایت بازی کرد که جز خدمت گذاری برای اینان حدودی برای آن قابل تصور نیست.
و راستای مطالب بیان شده ذکر این نکته شاید جالب نماید که؛در اواسط فیلم وقتی بیلبو(هابیت) شبانه تصمیم به بازگشت و جدایی از گروه دووارفها رامی گیرد با یکی ازآنها که وظیفه نگهبانی را برعهده دارد مواجه می شود ودر حین گفتگو با بیلبو به او می گوید" درک می کنم دوری از خونه سخته " وبه نوعی از او میخواهد که گروه را ترک نکند، اما جواب بیلبو به او شاید به گونه ای موید آنچه باشد که تا به حال بیان شده است :
"نه نمیکنی!شما درک نمیکنین،هیچکدومتون،شما"دووارف"ین! شما به این زندگی عادت کردین،زندگی کردن توی راه.
هیچوقت توی یک مکان ساکن نمی شین،به هیچ کجا تعلق ندارین."
و این گونه آوارگی همیشگی این قوم را هم به او هم برای فراموش نشدن حافظه مخاطب،یادآور می شوند.
شاید مطرح کردن این سوالها حتی به عنوان دغدغه ی ذهنی نویسنده ی متن جایز باشد که:
چرا "موریا"ی مقدس یهودیان این همه شباهت به "موریا"ی دووارف ها دارد؟؟؟
چرا "سرزمین میانه" که در شرق واقع است و امپراطوری دووارف ها که برهمه حکومت می کرد و الان اثری از آن نیست و دووارف هایی که آنقدر آواره بودند که دیگر مفهوم خانه برایشان بی معناست به یهودیانی که در سفر پادشاهان از امپراطوری که حضرت سلیمان آغاز می کندو تا نسلها ادامه می یابد و بعد ها شروع سرگردانی آنها تابه حال، این چنین به هم شبیه اند؟
مخاطبان این تاپیک آیااز معنای پرچم اسراییل آگاهی دارید؟؟؟ معنای از نیل تا فرات چیست؟؟؟
این افسانه سرایی یهود راجع به "ارض موعود" در باور یهودیان چیست؟؟؟
حتی اگر فرض محال را بر اینکه آقای تالکین به طور کاملا اتفاقی از واژگانی چون " کوه موریا"،"سرزمین میانه" "آوارگی دووارف ها" "پیشینه ی پادشاهی دووارفهای آواره" استفاده کرده بنهیم،بازهم می توان از مطابقت داستان خیالی هابیت و ارباباب حلقه ها با مصداق های عینی و واقعی در عالم بیرون چشم پوشی کرد؟

نکته ی بعدی پرشدن خلع ماوراء و نیروهای غیبی در لباس جادوست،که بار ها و بارها شاهد اثرات آن در سیر اتفاقات داستان هستیم و این حضورنجات دهنده،که در سه گانه ارباب حلقه ها وضوح بسیار روشنتری دارد تاآنجا ضروری می نمایاند که در آخرین سکانس ارباب حلقه ها،این گاندولف است که تاج پادشاهی را بر سر آخرین بازمانده از نسل خدایان و پادشاهان(آراگورن) می نهد
و نکته پایانی اینکه:در دقایق انتهایی فیلم،درآخرین مبارزه بین دووارف ها و ارگ ها،جایی که آنها محاصره شده و هیچ امیدی سوسو نمی زند 13 عقاب با پیام گاندولف به ناگاه سر می رسند و با نابودی ارگ ها وشکستن محاصره، دووارفها را نجات می دهند!
وبازهم عقاب،نمادی بسیار آشنا،حتی برای آنها که اهل سینما نیستند، نماد ملی آمریکا،آخرین کد برای بیان سرسپردگی سازندگان اثر به اربابانشان،نمادی که پیش از این در ارباب حلقه ها بار ها و بارها در بحرانی ترین شرایط برای نجات یاران حلقه توسط آقای جکسون در فیلم بکار رفت.
و اما جمع بندی:
مخاطب این اثر با آشنایی قبلی اش در سه گانه ی ارباب حلقه ها با خط تعلیق آن یعنی آزادی سرزمین میانه،پایان راه را از پیش می داند؛حرف هابیت به عنوان ادامه دهنده اثری چون ارباب حلقه ها، نشان دادن این تشدید برای مخاطب و یادآوری ضرورت باز پس گیری آن می باشد چراکه تا سرزمین میانه آزاد نشود نشانی از آزادی بشر و آرامش نخواهد بود و نیزتاکیدی دوباره بر آخرالزمان آرماگدونی ،که خبر دادن از درگیری بین صاحبان غاصب و دروغین ارض موعود(مسلمین) و صاحبان اصلی آن( یهودیان ومسیحیان صهیونسیت) در ارض موعود،برای سیطره وحکومت در قلمرو بهشت یا سرزمین میانه (از دیدگاه یهودیان و نصرانیان) می باشد،در حالیکه این افق گرایی به هیچ وجه با نگاه مسلمانان قابل انطباق نیست.

"به درستی که دشمن ترین انسانها نسبت به مومنان،یهودیانند-مائده"82"


تحلیلی بر دو شخصیت بتمن و جوکر / رازهای پشت ماسک سیاه +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
اگر از طرفداران کتاب های کمیک باشید، حتماً با شخصیت بتمن (Batman) و ماجراهای هیجان انگیز او آشنایی دارید. منجی- ابرقهرمان محبوب شهر گاتهام (Gotham) که یک تنه به جنگ دشمنان می رود و همیشه در آخرین لحظات، از بروز فاجعه ای جدی جلوگیری می کند.


البته بتمن، تنها مختص به شهر گاتهام نیست و این شخصیت از محبوبیتی جهانی برخوردار است؛ به گونه ای که تا به امروز کتاب های کمیک، فیلم های سینمایی، انیمیشن و بازی های رایانه ای بسیار زیادی بر اساس ماجراجویی های وی تولید و در سراسر جهان به فروش رفته اند.
در همین راستا چندی پیش استودیوی بازی سازی Rocksteady بازی Batman: Arkham Knight را برای کنسول های نسل هشتم و رایانه های شخصی به بازار عرضه کرد و همانطور که انتظار می رفت، با استقبال چشمگیر بازیکن ها در سراسر جهان هم مواجه شد.
اما به راستی بتمن کیست و چه رازی پشت ماسک سیاه وی نهفته است؟ شهر گاتهام چه ویژگی هایی دارد و چه تعاملی میان آن و شهر آرکهام (Arkham) وجود دارد؟ برای یافتن پاسخ این سوال ها و آشنایی مختصر با برخی حقایق موجود در مورد این سری از داستان ها، با ادامه مطلب همراه شوید:

gotham

گاتهام سیتی کجاست؟
همانطور که می دانید، همه ماجراهای بتمن در شهری خیالی به نام گاتهام رخ می دهند. شهری که مملو از خلافکاران قد و نیم قد است و هر از گاهی با پیدا شدن سر و کله شروری گردن کلفت، آرامش آن از بین رفته و دُز جنایت، در آن به اوج خود می رسد. اینجاست که بتمن به عنوان ناجی وارد عمل شده و پس از یک کشمکش طولانی، شهر را نجات می دهد.
شهر گاتهام از دو بخش اصلی تشکیل شده که اتفاقاً توجه به هر دو بخش آن بسیار مهم و کلیدی است و می تواند در رمزگشایی از کل داستان بتمن راهگشا باشد.
بخش اول آن، خود شهر گاتهام است که ماهیتی دوگانه دارد، اما پیش از پرداختن به ماهیت دوگانه گاتهام، لازم است تا کمی درباره نام این شهر و معنی آن صحبت کنیم:
در فرهنگ عامه مردم انگلیس، کلمه گاتهام از دو بخش gāt و hām که به معنی "بز" و "خانه" هستند، تشکیل شده و در مجموع به صورت اصطلاحی "اصطبل بز" و برای اشاره عامیانه به اجتماع شهری به کار می رود.
در واقع از این اصطلاح عامیانه برای خطاب قرار دادن هر اجتماع شهری قابل سکونت استفاده می شود. مثلاً اکثر روزنامه نگارهای آمریکایی در اصطلاح عامیانه، نیویورک را گاتهام سیتی هم خطاب می کنند. به گونه ای که تقریباً این دو نام به عنوان مترادف یکدیگر هم شناخته می شوند.
با این اوصاف مشخص می شود که در واقع شهر گاتهام اشاره ای نمادین به یک اجتماع شهری زنده و قابل حیات دارد که این تشکل می تواند در حالت عام تر، تمام شهرهای قابل سکونت دنیا را نیز شامل شود.
اما چه چیز این شهر را از سایر شهرهای دنیا متمایز می سازد و به آن هویتی مستقل می دهد؟
گاتهام شهری اشراف نشین و مدرن است، اما نکته قابل تأمل در مورد آن، ماهیت دوگانه اش در هنگام آغاز روز و شب است! روزهای گاتهام معمولاً آرام، پر نشاط و بسیار پر جنب و جوش تصویر می شود. زندگی در شهر جاری است و همانند سایر شهرهای متمدن دنیا، مردم از زندگی خود لذت می برند. نه از خلافکارهای خشن و قاتل خبری هست و نه از بتمن منجی!
اما شب های گاتهام بر خلاف روزهای آن، بسیار مخوف و پرحاشیه هستند. شب ها، محل جولان خلافکاران و آشوب های وحشتناکی هستند که وقوع هر یک از آن ها می توانند شهری را به ویرانه ای تبدیل کنند و اگر می بینید که این شهر تا به حال نابود نشده، علت آن حضور منجی شبگردی به نام بتمن است که همیشه به موقع به کمک شهر آمده و معمولاً آن را از لوث خلافکاران پاک می کند.
در داستان های ابتدایی بتمن، شهر گاتهام دارای دو زمان روز و شب بود. اما به مرور زمان و با گسترش داستان ها و پیدا شدن اشرار بسیار خطرناک، دیگر کسی روز گاتهام را ندید و شهر به طور مطلق در شب گرفتار شد. از این رو دیگر در داستان های جدید بتمن (داستان های اصلی)، شهر گاتهام معمولاً ابری-بارانی و غرق در تاریکی تصویر می شود و خبری از روشنایی روز نیست. البته شاید این تغییر رویکرد ترفندی برای تاریک جلوه دادن فضای کلی داستان ها باشد. به هر تقدیر، نکته مهم در مورد این شهر، فضای تاریک و خفقان آور حاکم بر آن است که تنها به واسطه جانفشانی و فداکاری های بتمن از نابودی کامل نجات می یابد.
در یک جمع بندی کلی، می توان شهر گاتهام (با فضای همیشه تاریک آن) را نمادی از جامعه شهری اشرافی غرق در فساد و تباهی دانست و یا آن را تمثیلی از شهر گناه دانست.
سوال قابل طرح، این است که جدا از فساد اخلاقی مردم شهر گاتهام، چه توجیهی برای حضور شخصیت های منفی و خطرناک در این شهر وجود دارد؟ شخصیت ها و موجودات پلیدی که شب های گاتهام را برای جولان خود انتخاب می کنند، چه رابطه ای با این شهر دارند؟ آیا آن ها بیگانگانی از فضای بیرون گاتهام هستند که چشم طمع به آن دارند؟

arkham

برای پاسخ به این سوال، باید ابتدا از ماجرای شهر آرکهام و ارتباط آن با شهر گاتهام با خبر شویم:
طبق اسناد موجود در داستان، شهر آرکهام در اصل مرکز و پایتخت شهر گاتهام محسوب می شود! این شهر بر خلاف گاتهام که منطقه ای مرفه نشین و متمدن تصویر می شود، منطقه ای فقیر نشین و پایگاه اصلی تجمع و فعالیت اراذل و اوباش است!
اکثر خلافکاران و اشراری که هر از گاهی گاتهام را مورد حمله قرار می دهند از همین بخش از شهر هستند و در کل آرکهام، معضل اصلی و جدی گاتهام و ناجی آن بتمن به شمار می رود.
حال ببینیم که نام آرکهام از کجا آمده و به چه معنایی هست:
در فرهنگ عامه مردم انگلیس، کلمه آرکهام از دو بخش ark و hām که به معنی "کشتی" و "خانه" هستند، تشکیل شده و در مجموع به صورت اصطلاحی "محل نگهداری کشتی" یا به عبارت بهتر "نجاتگاه" (با توجه به داستان حضرت نوح (ع) و ماجرای کشتی سازی وی) به کار می رود.
این نام برای اولین بار، در یکی از داستان های هاوارد فیلیپس لاوکرفت (Howard Phillips Lovecraft) نویسنده آمریکایی داستان های فانتزی-ترسناک مورد استفاده قرار گرفت. او این نام را برای یکی از شهرهای داستان ترسناکش انتخاب کرده بود! (چیزی شبیه به داستان شهر سایلنت هیل که بر خلاف کلمه سکوت موجود در نام آن، هیچ آرامشی در این شهر وجود نداشت!)
معمولاً شهر آرکهام تنها با یک شاخصه مهم در بین مردم شناخته می شود و آن تیمارستان مخوف و بدنام آن است. درباره تاریخچه پدید آمدن این تیمارستان، گفته شده که بنیان‌گذار آن فردی به نام آمادئوس آرکهام (Amadeus Arkham) بوده و زمانی که همسر و فرزند وی توسط یک بیمار روانی کشته می‌شوند، خانه خود را که معتلق به مادرش الیزابت بوده، به زندانی مخوف برای نگهداری اینگونه جنایتکاران تبدیل می کند! این تیمارستان تا مدت ها با نام تیمارستان الیزابت آرکهام برای بیماران روانی مجرم Elizabeth Arkham) (Asylum for the Criminally Insane، شناخته می شد که بعدها این نام به تیمارستان آرکهام خلاصه شد. اما نکته مهم این است که در هیچ کجا گفته نشده که چرا نام این تیمارستان بدنام، بعدها روی این شهر گذاشته شد! به همین دلیل، به نظر می رسد که داستان آمادئوس آرکهام بعدها به منظور توجیه این نامگذاری ساخته شده باشد.

حال که با دو بخش مهم شهر آشنا شدید و تا حدودی از روابط آن ها با یکدیگر اطلاع پیدا کردید، لازم است تا کمی با ماهیت ناجی و مهمترین دشمن شهر گاتهام هم آشنا شوید.

نخست شخصیت منجی:

bruce

بتمن هم مانند شهر گاتهام، شخصیتی دوگانه و مرموز دارد. در روزهای گاتهام، او انسانی عادی و سرمایه داری مرفه به نام بروس وین (Bruce Wayne) است که بجز خوشگذرانی و عیاشی کار دیگری ندارد. او در کودکی در یک سانحه دزدی، پدر و مادر خود را از دست داد و یتیم شد. سپس، طی ماجراهایی توسط یک تروریست بین المللی (رأس الغول) آموزش های رزمی را فرار گرفت و بعد در دوران جوانی به گاتهام بازگشت و وارث همه اموال پدرش شد.
بروس مالک نیمی از (و یا شاید تمام) شهر گاتهام است و در اکثر شرکت های موجود در این شهر سرمایه گذاری کرده است. مردم شهر او را فردی خوشگذران و بی قید و بند می دانند و در چهره اصلی خود چندان مورد پسند جمع نیست.

Gotham-city-dark-knight

اما همانند شب های شهر گاتهام، او نیز در شب چهره ای متفاوت دارد! بروس با پوشیدن لباسی شبیه به خفاش به کمک مردم رفته و علیه اشرار مبارزه می کند. بر خلاف آن مرد سرمایه دار و عیاش، بتمن شبگرد، از محبوبیت بسیار بالایی در میان مردم برخوردار است و همه از او به عنوان یک منجی قابل اعتماد یاد می کنند. به غیر از افرادی محدود، هیچکس از هویت واقعی بتمن اطلاع ندارد و همین موضوع یکی از چالش های مهم دشمنان او هم به حساب می آید.
باب کین (Bob Kane) خالق یهودی الاصل شخصیت بتمن (وی یهودی اشکنازی است)، این شخصیت را بر اساس شخصیت های محبوب داستان هایی چون زورو، دراکولا و جیمز باند خلق کرده است.
بتمن همانند زورو زندگی دوگانه دارد، همانند جیمز باند از تجهیزات پیشرفته استفاده می کند و دستیاری به این منظور دارد و همانند دراکولا شب ها پدیدار شده و از نماد خفاش بهره می برد.
بتمن نماد و پرچمدار تفکر سرمایه داری است. او به واسطه سرمایه هنگفت خود صاحب نیمی از شهر گاتهام شده و در اصل برای نجات سرمایه خود با اشرار و تهدید کنندگان آن مبارزه می کند. اگر سرمایه بتمن نبود، هیچگاه موفق به ساخت و تولید تجهیزات فوق پیشرفته برای مبارزه با دشمنانش نمی شد و پول، عامل اصلی تبدیل شدن وی به یک منجی تمام عیار است (اصل تفکر سرمایه داری)
در هیچ داستانی، بتمن از پول خود برای کمک به فقرا خرج نمی کند و تمام سرمایه وی صرف تولید تجهیزات پیشرفته و یا رسیدن به اهداف اقتصادی پر سود می شود. او هیچ عبایی از نمایش و فخرفروشی ثروت خود ندارد و لوکس ترین، مرفه ترین، پر درآمدترین و امن ترین مکان ها در شهر گاتهام به وی تعلق دارند و این موضوع بر هیچ کس پوشیده نیست!

حال ببینیم که دشمن اصلی بتمن، یعنی شخصیت جوکر (Joker) چه خصوصیاتی دارد:

Joker

طبق داستان، جوکر شخصیتی اسکیزوفرنی و پارانوئید دارد. یک بیمار روانی خطرناک که مدت زیادی از عمر خود را در تیمارستان آرکهام گذرانده و پس از فرار از تیمارستان، با انجام عملیات های تروریستی، قصد دارد تا از بتمن انتقام بگیرد.
بر خلاف بتمن، که دارای دو شخصیت متفاوت است، هیچکس از نام و هویت واقعی جوکر خبر ندارد و او فردی تک شخصیتی است. حتی تست اثر انگشت و سابقه دندانپزشکی هم نتوانسته اند هویت اصلی وی را مشخص کنند.
او موهای سبز رنگ دارد، صورتش را همانند دلقک ها آرایش می کند، کت ارغوانی ارزان قیمتی به تن می کند و معمولاً همانند انسان های طبقه پایین اجتماع صحبت می کند. گفته می شود که هدف او خودنمایی و دیده شدن است، اما این موضوع با نوع بیماری وی در تضاد است.
دو زخم که در دو گوشه لب جوکر قرار دارند، او را به شخصیتی منحصر به فرد تبدیل کرده اند. زخم هایی که چهره افسرده و خشن وی را به شکلی مصنوعی به چهره ای خندان تبدیل کرده اند، به گونه ای که در نگاه اول شاید چهره خندان وی مخاطب را فریب دهد. خود جوکر در مورد چگونگی پیدایش این زخم ها داستان های متفاوتی را روایت می کند:
- پدرم یه الکلی بود، یه معتاد... و یه شب اون بیشتر از همیشه دیوونه شد... مادرم برای دفاع از خودش چاقوی آشپز خونه رو برداشت، پدرم از این کار خوشش نیومد، حتی یه ذره. اون چاقو رو گرفت و اونو زد به خود مامانم. وقتی این کارو می‌کرد می‌خندید و بعد روشو کرد طرف من و گفت: چرا اینقدر جدی هستی پسر؟! بذار یه لبخند روی اون صورت بکشم و بعد این کارو باهام کرد.
- می دونی زخم های صورتم برای چیه؟ من ﻳﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﺩﺍﺷﺘﻢ که خیلی ﺯﻳﺒﺎ ﺑﻮﺩ. ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﻱ می کرد ﻭ ﻳﻪ ﻋﺎﻟﻤﻪ بدﻫﻲ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ... ﻃﻠﺒﮑﺎﺭﺍ ﺻﻮﺭﺗﺸﻮ ﺧﻂ ﺧﻄﻲ ﮐﺮﺩﻥ. ما پوﻟﻲ ﺑﺮﺍی ﺟﺮﺍﺣﻴﺶ ﻧﺪﺍﺷﺘﻴﻢ... می خواستم ﺑﺪﻭﻧﻪ ﮐﻪ زخمهاش برای من اهمیتی ﻧﺪﺍﺭﻩ، ﺑﺮﺍی ﻫﻤﻴﻦ ﻳﻪ ﺗﻴﻎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﻢ ﻭ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﮐﺮﺩﻡ، می دونی ﺑﻌﺪﺵ ﭼﻲ ﺷﺪ؟ ﻧﺘﻮﻧﺴﺖ ﺍﻳﻨﺠﻮﺭی منو ﺑﺒﻴﻨﻪ ﻭ ﺗﺮﮐﻢ ﮐﺮﺩ...

man-who

البته بر خلاف تصور، طراحی شخصیت جوکر چندان هم منحصر به فرد نیست و سال ها پیش (1869) ویکتور هوگو در داستان مردی که می خندد (The Man Who Laugh)، چنین شخصیتی را توصیف کرده بود! از قضا ماجرای این شخصیت هم شباهت زیادی به داستان جوکر دارد. داستان، روایت کودکی است که توسط کومپراچیکوها یا همان خریداران بچه معلول شده و با زخمی که بر صورت دارد گویی همیشه می‌خندد. دوره‌گردی کودک را می یابد و با وی یک گروه نمایش خیابانی راه‌اندازی می‌کند (او در نقش یک دلقک هنرنمایی می کند)

اما جدای همه این اطلاعات، شخصیت جوکر از پیچیدگی های ویژه ای برخوردار است که این ویژگی ها در تعامل با شخصیت بتمن خودنمایی می کنند.

bat-and-jok

گفتم که بتمن نماد نظام سرمایه داری در شهر گاتهام است و نیمی از شهر به او تعلق دارد. شخصیت جوکر هم به محض ورود به گاتهام در اولین اقدام، بانک ها را مورد هدف قرار می دهد و بخش عمده ای از پول ها را به سرقت می برد. سپس زمانی که با بتمن روبرو می شود، اقدام به تخریب و نابودی شهر می کند. پس می توان اینطور گفت که جوکر به نوعی علیه نظام سرمایه داری و نماد آن قیام کرده است.
حتی این موضوع در یکی از سکانس های فیلم The Dark Knight که در سال 2008 به نمایش درآمد هم کاملاً مشهود است. در صحنه ای، شخصیت جوکر انبوهی از پول های سرقت شده را به آتش می کشد و اعلام می کند که پول در نظر او هیچ ارزشی نداشته و هدفی والاتر را دنبال می کند! (این موضوع خط بطلانی بر تمام تئوری های موجود در مورد پولدوستی جوکر و علاقه او به جنایت می کشد.)

دانلود فیلم

در دیگر سکانس این فیلم شاهد صحنه بسیار عجیبی هستیم که جوکر شهروندان گاتهام را درون یک کشتی بمب گذاری شده و زندانیان آرکهام را درون کشتی دیگری گرفتار می کند و از خدمه هر دو کشتی می خواهد تا طی مدت معینی تصمیم گیری کرده و دیگری را نابود کنند.
در این بین ناگهان اتفاق غیرمنتظره ای روی می دهد. درحالی که یکی از شهروندان گاتهام تصمیم می گیرد با فشردن چاشنی، کشتی حامل محکومان آرکهام را نابود نماید (و این موضوع را حق مسلم شهروندان می داند)، یکی از متهمین کشتی محکومان، چاشنی را برداشته و به بیرون از کشتی پرتاب می کند! در اینجا این سوال مطرح می شود که کدام گروه خطرناک و جنایتکار هستند؟ آیا با وجود چنین سکانسی می توان متهمان آرکهام را به همان صورتی که مردم گاتهام توصیف می کنند دید؟ یا اصل موضوع چیز دیگری است؟

نکته بعدی که ما را در فهم و شناخت ماهیت شخصیت جوکر یاری می کند، صحبت های کریستین بیل (Christian Bale) هنرپیشه نقش بتمن (در سه گانه ساخته کریستوفر نولان) در زمان بازی در نقش حضرت موسی (ع) است. وی در اظهار نظری بیشرمانه، شخصیت موسی (ع) - معاذالله- را شخصیتی اسکیزوفرنی و تروریست معرفی می کند!


Christian Bale: Moses was 'barbaric' and 'schizophrenic
Christian Bale says Moses could be considered a terrorist

 


این اظهارات وقیحانه در حالی از طرف بیل بیان می شود که وی بارها در نقش بتمن ایفای نقش کرده و در این نقش جوکر را با چنین القابی خطاب کرده است!
پافشاری ریدلی اسکات (کارگردان فیلم Exodus: Gods and Kings) برای استفاده از کریستین بیل در نقش حضرت موسی هم از دیگر مسائلی است که جای بحث و گفتگوی بسیار دارد. این در حالی است که بیشتر تماشاگران سینما، بیل را به عنوان بتمن می شناختند و طبق گفته اکثر منتقدین، حضور وی در نقش یک پیامبر می توانست لطمه ای بزرگ به پیکره فیلم وارد کند. که البته همین اتفاق هم رخ داد و علی رقم صرف هزینه بالا، این فیلم با شکست مواجه شد.
و نکته آخر در این مورد، شاخصه مهم شهر آرکهام است. چرا تنها شاخصه شهری که "نجاتگاه" نام دارد و طبعاً باید ناجی از آنجا باشد، دیوانه خانه است؟ چرا دیوانه ها (و به طور خاص شخصیت جوکر) علیه نظام سرمایه داری حاکم (بتمن و دارائی هایش) قیام می کنند؟
چرا شخصیت جوکر دیوانه، برای متقاعد کردن دیگران به حقانیت خود، حتی حاضر شده لبخندی ساختگی روی صورتش ایجاد کند؟ (با توجه به این که صحت هیچ یک از داستان ها در مورد چگونگی ایجاد زخم ها تأیید نشده است). او از انجام این کار به دنبال چه هدفی است؟
پس از آتش زدن کوهی از پول های سرقت شده، منظور او از گفتن هدف والاتر چیست؟
فقط کافی است تا کلیدواژه های محل نجات، دیوانه و لبخند ظاهری را کنار هم قرار دهید تا متوجه مقصود اصلی در شکل گیری شخصیت جوکر شوید.
در انتها، قضاوت در مورد شخصیت بتمن و جوکر را به شما خواننده عزیز واگذار می کنم.



کلیپ/ نگاهی به فیلم هالیوودی Rules of Engagement درباره یمن

اشغال تهران توسط ربات‌ها در «روبوکاپ 2014» به واقعیت خواهد پیوست؟ +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
چه تخیلی باشد چه واقعی، این آینده‌ای است که در این گزارش کارگاهی بررسی شده است. آینده‌ای که در آن بشریت دیگر نمی‌تواند میزان یا تأثیرات پیشرفت‌های فنی را کنترل کند،‌ حداقل نه به گونه‌ای که ما امروزه سعی در انجام آن داریم.

سال گذشته یک فیلم سینمایی هالیوودی به نام «Robocop»روی پرده سینماهای آمریکا و جهان رفت که در آن، سکانس‌های ابتدایی فیلم، صحنه‌هایی از اشغال شدن تهران توسط ربات‌های جنگجو را به تصویر کشیده بودند.

در ابتدای فیلم، ارتباط مستقیمی از تلویزیون آمریکا با اتاق جنگ پنتاگون گرفته می‌شود و ربات‌هایی را نمایش می‌دهند که ادعا می‌شود توسط آمریکا و برای برقراری صلح و آزادی در دنیای خارج ساخته شده‌اند. پس از آن، عملیات ارتش آمریکا در خیابان‌های تهران، به طور مستقیم توسط یک خبرنگار نظامی نمایش داده می‌شود که "عملیات آزادی تهران" نام دارد.

در عین حال، گزارشات منتشره نشان می‌دهد که آمریکا به دنبال واقعی کردن توهمات سازنده فیلم روبوکاپ 2014 است. طبق گزارش آزمایشگاه تحقیقات ارتش آمریکا میدان نبرد در آینده مملو از روبات‌ها خواهد بود،‌ ربات‌هایی که به لحاظ مهندسی ژنتیکی «ابَر انسان» بوده و طیف وسیعی از آنها ماشین‌های کشنده خودکار هستند.

خبرگزاری روسی اسپوتنیک در گزارشی در این باره نوشته است: مدیران وزارت دفاع آمریکا و آزمایشگاه تحقیقات ارتش آمریکا، دانشمندان و متفکران امنیتی معتقدند میدان نبرد در سال 2050 به لحاظ فنی تمامی انتظارات را برآورده خواهد کرد، چرا که روبات‌ها و قاتلان ابر انسانی نقش اولیه‌ای را در میدان ایفا خواهند کرد.

قیام ماشین‌ها: روبات‌ها در جنگ 2050 در خط مقدم خواهند بود

طبق گزارش آزمایشگاه تحقیقاتی ارتش آمریکا تحت عنوان «تجسم میدان نبرد زمینی و فنی در سال 2050: گزارش کارگاه»،‌ میدان نبرد آینده انسان‌های اندکی را در بر خواهد داشت، با این حال این انسان‌ها به لحاظ فیزیکی و روحی دارای قابلیت‌های بهبودیافته‌ای هستند که توانایی درک محیط، برداشت درست از محیط و تعامل با یکدیگر و نیز با «انسان‌های بهبودنیافته»،‌ فرآیندهای خودکار، ‌و ماشین‌های مختلف در آنها افزایش یافته است.

تحلیلگران آمریکایی ابراز می‌دارند: «در نتیجه، آنها نه تنها کارها را به گونه‌ای مختلف انجام خواهند داد بلکه کارهای مختلفی را نیز در قیاس با جنگجویان انسانی امروزی که از بهبود و ارتقای محدودی برخوردارند، انجام می‌دهند.»

طبق این گزارش،‌ موفقیت در جنگ‌افزار آینده به واسطه هفت توانمندی یکپارچه و خاص تعیین می‌شود، یعنی: انسان‌های ارتقایافته؛ تصمیم‌گیری خودکار و فرآیندهای مستقل؛ اطلاعات نادرست به مثابه سلاح؛ هدف‌گذاری میکرو؛ خودساماندهی در مقیاس بزرگ و تصمیم‌گیری جمعی؛ مدل‌سازی شناختی از رقیب؛ و نیز توانایی درک و غلبه بر محیط اطلاعاتی ناقص و بحث‌برانگیز.

اشغال تهران توسط ربات‌ها در فیلم «روبوکاپ2014» به واقعیت خواهد پیوست؟ // در حال ویرایش

نویسندگان این گزارش توضیح می‌دهند که واحد نظامی اصلی مشتمل بر انسان و ماشین‌های قاتل مستقل خواهد بود. با این حال، برای این که انسان‌ها بتوانند هم‌طراز با روبات‌ها باشند، این سربازان آینده «به گونه‌های مختلف ارتقا خواهند یافت». آنها ضمن تجهیز شدن به اسکلت‌بندی بیرونی بهبودیافته، دارای کاشت‌های بی‌شماری خواهند بود که حس و ادراک آنها را کاملاً بهبود خواهد داد.

و این تمام ماجرا نیست،‌ چرا که تحلیلگران ارتش آمریکا حتی پا را فراتر گذاشته و خلق ابرانسان‌های ژنتیکی دارای قابلیت‌های فیزیکی،‌ حسی، و ادراکی بهبودیافته را نیز در نظر گرفته‌اند.

این گزارش تأکید می‌کند که «حضور ابرانسانها در میدان نبرد سال 2050 بسیار محتمل است زیرا ترکیبات مختلف مورد نیاز برای میسر ساختن این توسعه در حال حاضر وجود داشته و تحت توسعه سریع قرار دارند.»

دریغ اینکه به گفته نویسندگان گزارش، قابلیت‌های بهبودیافته ابرانسان‌ها مبتنی بر فرآیندهای ارتباطی خواهد بود و لذا «هک شدن و خرابکاری نیز بخشی از آن است».

به گفته فرانس استفان گادی، کارشناس روابط مدنی ـ نظامی و دیپلماسی سایبری آمریکا، چنین مفهوم جنگ‌افزاری خشنی نیازمند «معماری فرماندهی ادراکی و پیوندی جدیدی» است تا بتواند با انسان‌ها، ابرانسانها،‌ و روبات‌های قاتل ادغام شده و آنها را هدایت کند.

این کارشناس ضمن اشاره به آسیب‌پذیری‌های مبرم ارتش آینده،‌ این سؤال را مطرح می‌کند که اگر هکرهای دشمن بتوانند کنترل روبات‌های ارتش آمریکا را در اختیار بگیرند چه اتفاقی خواهد افتاد: «آیا آنها می‌توانند همانند فیلم ترمیناتور سلاح‌های خود را بر روی هم‌رزمان انسان خود در میدان نبرد بگیرند؟»

از طرفی، پاتریک تاکر، کارشناس فنی آمریکایی،‌ مسئله اخلاقی این جنگ‌افزار آینده را مطرح می‌کند. از آنجا که «کارهای کثیف» عمدتاً توسط ماشین‌های قاتل مستقل انجام خواهد شد،‌ انسانها «داوری» خواهند کرد. این مسئله که چه کسی مسئول مرگ و میرها و خسارات خواهد بود نیز مطرح می‌شود.

تراکر بیان می‌دارد: «چه تخیلی باشد و چه واقعی، این آینده‌ای است که در این گزارش کارگاهی بررسی شده است. آینده‌ای که در آن بشریت دیگر نمی‌تواند میزان یا تأثیرات پیشرفت‌های فنی را کنترل کند،‌ حداقل نه به گونه‌ای که ما امروزه سعی در انجام آن داریم. این مسئله می‌تواند از هر دشمن خاص دیگری تهدید‌آمیزتر باشد.»

قیام ماشین‌ها: روبات‌ها در جنگ 2050 در خط مقدم خواهند بود // در حال ویرایش
برای دانلود سند روی تصویر کلیک کنید


تحلیل سه گانه هابیت و ارباب حلقه ها; حلقه ای برای بردگی افکار +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
سال 2012 برای طرفداران سری داستان های ارباب حلقه ها (The Lord of the Rings) سالی متفاوت و به یاد ماندنی بود، زیرا یکی از پرطرفدارترین آثار ادبیات کلاسیک انگلیس با نام هابیت (The Hobbit)، توسط پیتر جکسون (Peter Jackson) کارگردان سه گانه ارباب حلقه ها به پرده نقره ای راه پیدا کرد و یکبار دیگر تب فراگیر غوطه ور شدن در ماجراهای خیالی دنیای فانتزی تالکین (J. R. R. Tolkien) را در میان عشاق سینه چاک این سری از داستان ها زنده نمود. دنیای خیالی و پر رمز و رازی که توانسته میلیون ها انسان را در سراسر جهان آنچنان مجذوب خود کند که حتی برخی از این افراد دل از دنیای واقعی کنده و صرفاً در دنیای فانتزی تالکین عمر خود را سپری می کنند. این افراد از تقویم الفی استفاده می کنند، به زبان الفی (یا زبان های دیگر موجود در این داستان ها) صحبت می کنند، به خط الفی می نویسند و...


در اینجا سوال قابل طرح، این است که چه چیز در این سری از داستان ها وجود دارد که باعث شده خیل عظیمی از مردم (خصوصاً جوانان و نوجوانان) اینچنین مجذوب و شیفته آن ها شوند؟
برای یافتن پاسخ، بهتر است تا ابتدا با خالق این اثر کمی بیشتر آشنا شویم:

36

جی آر.آر تالکین کیست؟
جان رونالد روئل تالکین (John Ronald Reuel Tolkien)، متولد ۳ ژانویه ۱۸۹۲ در بلوم‌فونتین، آفریقای جنوبی، نویسنده و زبان‌شناس بریتانیایی است که کتاب‌های هابیت و ارباب حلقه‌ها از آثار مهم وی به شمار می روند. او از سال ۱۹۲۵ تا ۱۹۵۹ استاد زبانشناسی تاریخی در دانشگاه آکسفورد بود.
وی علاقه وافری به ساختن زبان‌های علمی یا فراساخته داشت. او شاید تنها کسی باشد که ۱۵ زبان ساخته است. تالکین در جایی گفته که انگیزه‌اش از نگارش کتاب‌های تخیلی‌ (مانند ارباب حلقه‌ها) و به وجود آوردن Middle-earth این بوده‌ که زبان‌های فراساخته او در آن صحبت شوند.
در قرن ۱۸، خانواده یهودی الاصل "تالکوهن" از سکسونی (آلمان) به انگلیس مهاجرت کردند و در همانجا فامیل خود را به تالکین تغییر دادند.
پشت پرده یک تغییر
اما چرا تالکوهن ها نام خود را به تالکین تغییر دادند؟ چه ضرورتی در پس این حرکت وجود داشت؟
کوهِن یا کاهن، یک لغت عبری برای اشاره به روحانیت است. طبق یک ادعای تأیید نشده، این طور القاء می شود که کاهنین یهودی از تبار هارون (برادر حضرت موسی (ع)) باشند. واژه کاهن که در عربی و فارسی به کار می‌رود از واژه کوهن عبری ریشه گرفته است.
در زمان فعلی، کوهن‌ها دارای تفاوت کمتری در یهودیت هستند، ولیکن قوانین مربوط به آن ها با بقیه یهودیان متفاوت است. علم مدرن نشان داده که تئوری یک جد مشترک برای کوهن ها ممکن است صحیح باشد. به دلیل اینکه کروموزوم Y تنها از طریق پدر به پسر منتقل می‌شود، تمامی بازماندگان مذکر آن را خواهند داشت. مطالعات ژنتیکی روی افراد یهودی و غیر یهودی، وجود این ژن در بین کوهن ها را تأیید می‌کند. به طور مثال، در یک مقاله توسط هامر، اسکورکی و همکاران، ۱۸۸ نفر مورد آزمایش قرار گرفتند و نتایج آن نشان داد که حدود ۵۰ درصد کوهن ها دارای یک جد مشترک هستند. در صورتی که این ژن در بقیه یهودیان فقط در ۵ درصد آزمایش شدگان وجود داشت. مطالعات جدیدتر، نشان داده که حدود ۴۶ درصد افرادی که خود را کوهن می دانند، دارای یک DNA خاص به نام J-P۵۸ هستند.
موقعیت یک فرد به عنوان کوهن در یهودیت، لزوماً ارتباط مشترکی با نام خانوادگی ندارد. به طور مثال، افرادی وجود دارند که دارای نام خانوادگی کوهن هستند، ولی از نظر شریعت یهود، کوهن محسوب نمی‌شوند و همچنین کسانی وجود دارند که کوهن بوده، ولی این نام خانوادگی را ندارند. نام خانوادگی کوهن دارای متشابهات زیادی است و در زبان های مختلف تغییر کرده است. بعضی نمونه‌های آن به شرح زیر هستند:

34

انگلیسی: کوهن، کوون، کان، کاهان، کارن، کوهن، کون، کانوی، کوهان، کوهانر، کاهانمن، چاپلان، کاپلان.
آلمانی: کوهن، کون، کوگن، کورن، کوعن، کاهن، کتز، کوهین.
هلندی: کوهن، کاین، کوین، کون، کوگن.
فرانسوی: کاهن، کوهن، کاین، کاهون.
مجارستانی: کوهن، کواک، کاهان.
روسی: کاگیدان، کاسدان، کوگان، کاگان، کازدان، کاگانوفسکی، کاگانویچ.
صربی: کوئن، کون، کوژن.
لهستانی: کون.
ایتالیایی: کوئن، کوهن، پروهن، ساکردوته، ساکردوتی، ساکردوتی کوهن.
اسپانیایی: کوئن، کوهن، کون، کانوه، کانو، کنو.
پرتغالی: کائو، کان ها.
فارسی: کوهان، کاهن، کائن، کهن، کهنزاد، کهنچی، کوهانی.
ترکی: کوهن.
عربی: الکوهن.
عبری: کوهن، هاکوهن، بن کوهن، بارکوهن.

بدین ترتیب، کاملاً مشخص می شود که چرا خانواده تالکوهن بلافاصله پس از مهاجرت به انگلیس، نام خود را به تالکین تغییر دادند. در واقع آن ها با این کار، هویت واقعی خود را مخفی نگه داشتند.
در سال ۱۸۹۱مابل سوفیلد با آرتور روئل تالکین ازدواج می‌کند. آرتور مدیر بانک بود، اما پس از ترک کارش در بیرمنگام انگلیس به آفریقای جنوبی رفت و در سوم ژانویه سال بعد، جان رونالد روئل تالکین در بلومفانتین، آفریقای جنوبی متولد ‌شد.
در سال ۱۹۱۱جان به آکسفورد می‌رود و در آنجا زبان‌های انگلیسی کهن، زبان‌های آلمانی، فنلاندی و ولزی را فرا می گیرد.
در سال ۱۹۱۵ جان موفق به اخذ مدرک درجه یک در انگلیسی از آکسفورد می‌شود و پس از شروع جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ به تفنگداران لنکشر می‌پیوندد.
در سال های ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۵در آکسفورد گروه اینکلینگز (The Inklings) شکل می گیرد. گروهی از نویسندگان مسیحی و محافظه کار آکسفورد که به طور غیر رسمی و اکثراً در مهمانی‌ها همدیگر را ملاقات می‌کردند. در این گروه، نویل کاگهیل (Nevill Coghill)، هیوگو دایسون (Hugo Dyson)، چارلز ویلیامز (Charles Williams)، اوون بارفیلد (Owen Barfield) و در رأس آن ها، سی. اس. لوئیس (C. S. Lewis) قرار داشتند و لوئیس تبدیل به یکی از دوستان صمیمی تالکین شد. آن ها برای گفتگو، نوشیدن و خواندن مطالب نیمه تمامشان، گرد هم می آمدند.
پیدایش هابیت
و اما بشنوید از چگونگی پیدایش ایده هابیت:
در سال های ۱۹۳۵ تا ۱۹۳۷، یک روز هنگامی که تالکین در حال تصحیح ورقه‌های امتحانی بود، مشاهده کرد که یک نفر یک صفحه از پاسخنامه‌اش را خالی گذاشته و روی آن صفحه، تالکین جمله‌ای نوشت که محرک ذهنی او شد:
- در داخل سوراخی در زمین، هابیتی زندگی می‌کرد!
او سپس احساس کرد که باید بداند هابیت چیست، در چه نوع سوراخی زندگی می‌کند و اصلاً چرا در سوراخ زندگی می‌کند و غیره...
از این بازجویی، داستانی ساخته شد که تالکین آن را برای بچه‌های کوچکش تعریف کرد. در سال ۱۹۳۶ نسخه ناکامل تایپ شده‌ای از این داستان بدست سوزان داگنال (Susan Dagnall) کارمند انتشارات جورج آلن و آنوین رسید.
او از تالکین خواست تا داستانش را کامل کند و نسخه کامل را به استنلی آنوین (Stanley Unwin) رئیس انتشارات ارائه داد و در ۱۹۳۷ داستان با نام هابیت منتشر شد.
هابیت به قدری موفق بود که استنلی آنوین از تالکین خواست تا اگر کاری مشابه برای انتشار دارد، به او بدهد. تالکین در این زمان شروع به کار روی افسانه بزرگش، سیلماریلیون (The Silmarillion) کرده بود. اما ناشر عقیده داشت که کتاب از نظر تجاری قابل انتشار نیست! و دوباره از تالکین خواست تا دنباله‌ای بر هابیت بنویسد.
این دنباله به زودی به چیزی فراتر از داستان بچه گانه تبدیل شد: ارباب حلقه‌ها!
انتشارات، این کتاب را در سه قسمت جداگانه در طول سال‌های ۱۹۵۴ تا ۱۹۵۵ منتشر کرد. به زودی مشخص شد که نویسنده و ناشران تعداد چاپ های کتاب را بسیار کم برآورد کردند، زیرا کتاب با سرعتی نجومی به فروش می‌رفت.

08

در سال های ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۸ ارباب حلقه‌ها نظریات مختلفی به دنبال داشت. از نظریات پرشور و تشویق کننده‌ای چون «آئودن» و «لویس» تا منتقدانی چون «ویلسون» و «مویر»...
در سال ۱۹۶۸ ارباب حلقه‌ها به راستی تبدیل به انجیل نیمی از جامعه آمریکا شده بود!
رابطه ایده اصلی با دین نوین!
در اظهارات تالکین در مورد چگونگی شکل گیری ایده هابیت، نکته عجیبی وجود دارد؛ به چه دلیل تالکین روی کاغذ سفید نوشته بود:
- در داخل سوراخی در زمین، هابیتی زندگی می‌کرد!
نام هابیت از کجا به ذهن وی خطور کرده بود؟ چرا به نظر وی هابیت در سوراخی در زمین زندگی می کرد؟ آیا یک موضوع اتفاقی بود یا تالکین سال ها در مورد این موضوع تحقیق کرده بود و حالا زمان عملی کردن آن فرا رسیده بود؟

21

به نظر می رسد که داستان چگونگی شکل گیری ایده نگارش داستان هابیت و در ادامه ارباب حلقه ها، داستانی ساختگی برای اتفاقی نشان دادن موضوعی بود که به قول اکثر کارشناسان، پدید آورنده موجی شد که در سال 1968 این کتاب را به انجیل نیمی از مردم آمریکا تبدیل کرد (نگارش این سری داستان 12 سال به طول انجامید و تالکین در این مدت دنیایی عظیم با تمام جزئیات خلق نمود. این دنیا حتی دارای خالق و چرخه آفرینش هم هست!) به این معنی که در این کتاب آموزه هایی مطابق با تعالیم مذهبی وجود داشتند که در مضان قیاس، آن را برتر از انجیل نشان می داد و این برتری تا حدی مشهود بود که باعث شد تا نیمی از مردم آمریکا که از قضا طرفدار مسیحیت و انجیل بودند، این کتاب را جایگزین انجیل نمایند! آیا می توان اینطور ادعا کرد که این کتاب ها مبلغ دینی جدید بودند یا لااقل نوعی نگرش خاص را در لفافه و در قالب داستانی جذاب و خیالی روایت می کردند؟ برای پاسخ با ادامه متن همراه شوید...
تالکین و یهود
تالکین علاقه شدیدی به تحقیق در مورد کتب باستانی داشت و مطالعه کتب تورات (عهد قدیم) و تلمود یکی از بزرگترین سرگرمی های وی محسوب می شد. این علاقه به تورات از زمان حضور وی در جنگ جهانی و همصحبتی با یک تاریخدان یهودی آغاز شد. او در یکی از نامه هایی که برای پسرش نوشته بود، به صراحت از علاقه خود به تاریخ یهود و کتاب مقدس یاد می کند و توضیح می دهد که در اوج نا امیدی و جنگ، چگونه با مصاحبت با این تاریخدان یهودی و بررسی تاریخ یهود، غرق در شگفتی شده و تاریکی و سیاهی جنگ را برای ساعاتی فراموش می کرده است.

24

وی بعدها در سال 1968 نیز در یکی از نامه های خود از علاقه اش به خط عبری، داستان های موجود در تورات و افسانه های یهودی سخن به میان می آورد و توضیح می دهد که به دنبال ابداع خط و زبانی جدید بر پایه خط و زبان عبری است!
تالکین در برابر خواسته ناشر آلمانی اثر خود که اصرار داشت تا وی را یک آریایی معرفی کند، زبان به اعتراض گشود و طی نامه ای توضیح داد:
- من از این اصرار نابجای شما کاملاً متعجب شدم. مسلماً من از نژاد آریایی نیستم و هیچ یک از اجداد من به هیچ یک از زبان های هندی، فارسی و یا هر گویش مربوط به آریایی ها صحبت نمی کرده اند. من از نظر نژادی یک یهودی الاصل هستم و به این موضوع افتخار می کنم.
شما هم لازم نیست که برای کسب اجازه انتشار کتاب ها، هویتی جعلی برای من بسازید. امیدوارم که روزی چنین تعصبات نابجا و عجیب از بین بروند... (صفحه 37 و 38 نامه تالکین به ناشر آلمانی آثار خود)

همچنین در مصاحبه ای که شبکه بی بی سی در سال 1971 با تالکین انجام داد، وی به صراحت به این موضوع اشاره کرد که دورف های داستان هابیت و علاقه وافر آن ها به طلا، نمادی از قوم یهود و علاقه شدید آن ها به طلا است. همچنین در داستان سیلماریلیون، بخشی وجود دارد که از داستان قربانی کردن اسحاق به دست ابراهیم (طبق باور یهود) الگوبرداری شده است. یا موضوع جایگزینی الف ها بجای دورف ها نیز شباهت هایی به داستان نافرمانی یهودیان در برابر خداوند و سپس جایگزینی مسیحیت بجای آن ها دارد (باز هم طبق دیدگاه یهود این موضوع صادق است).
خاخام جفری ساکس (Jeffrey Saks)، بنیانگذار موسسه ATID، تا به حال جلسات سخنرانی متعددی در اورشلیم در مورد وجود ریشه های یهودی برگرفته از تعالیم تورات و تلمود در آثار تالکین برگزار کرده است.

10

مثلاً او معتقد است که داستان تراژدیک گالوم (هابیتی که در اثر اقوای حلقه، تغییر ماهیت داد) از یک افسانه یهودی الگوبرداری شده است. طبق این ادعا، نام گالوم از کلمه ای باستانی در تورات الهام گرفته شده و به معنی "یک چیز با ارزش" است. اما تالکین در داستان خود، مدعی می شود که این نام به خاطر صدای عجیبی است که گالوم در هنگام بلعیدن از خود خارج می کند.
یا در داستان، سرزمینی با عنوان موریا (Moria) وجود دارد که از آن به عنوان بزرگترین و معروفترین عمارت دورف‌ها در سرزمین میانه نام برده می شود.
اما در واقعیت، موریا (کوه موریا) نام تپه‌ای در اورشلیم است که در "سفر پیدایش" به آن اشاره شده است.
بنا بر باور یهودیان، سلیمان، پادشاه یهود و جانشین داود، روی تپه موریا در مرکز اورشلیم هیکل سلیمان را برپا ساخت.کوه موریا در روایات مذهبی، جایی است که ابراهیم نبی (ع) قصد قربانی کردن فرزندش را داشت. در روایات اسلامی، خداوند به ابراهیم (ع) دستور داد تا پسرش اسماعیل را در کوه موریا قربانی کند. طبق باور یهودیان، نام این فرزند، اسحاق بوده است. همچنین در برخی از کتب یهودیان، سنگ معراج که در مسجد قبةالصخره قرار دارد، از غار کوچکی در مرتفع‌ترین نقطه کوه موریا استخراج شده است.
با وجود این که در ظاهر تالکین یک کاتولیک معتقد بود، اما عقیده وی به دین یهود و تحقیق گسترده وی در این باب، بسیار عجیب به نظر می رسد. استفاده از کلمات عبری در زبان های گفتاری و نوشتاری ابداعی تالکین، خبر از ارادت بالای وی به یهودیت دارد.
همچنین تالکین در زمینه افسانه ها و اسطوره های اروپایی هم تحقیقات جامع و گسترده ای را انجام داده بود. او به اساطیر آلمانی، اسکاندیناویایی و یونانی تسلط کامل داشت و برخی از الهامات خود در زمینه خلق موجودات و دنیاهای داستان هایش را بر اساس همین اساطیر دریافت کرده بود.
در واقع، می توان دنیاهای خیالی خلق شده توسط تالکین در سری هابیت و ارباب حلقه ها را ملقمه ای از باورهای مسیحیت، به همراه بخش قالبی از تفکرات و آموزه های یهودی آمیخته با اساطیر اروپایی دانست که در لایه های زیرین خود، مبلغ دینی جدید با طعم خرافه گری و گرایشات عمیق منحرفانه استوار بر جادوگری است.
زبان الفی و ریشه یابی آن
حال که با مختصری از زندگی نامه تالکین و بخشی از دیدگاه های وی آشنا شدید، بهتر است تا کمی هم راجع به دنیاهای خلق شده توسط وی و کیفیت آن ها آشنا شویم...

07

با نگاهی به آثار تالکین، درمی یابیم که بخش قابل توجهی از نام های شخصیت های داستان وی (خصوصاً الف ها) از ریشه عبری الهام گرفته شده اند.
مثلاً به اسامی گالاردیئل (Galadriel) و تینوویئل (Tinuviel) توجه کنید؛ بدون شک این اسامی ریشه عبری دارند. در زبان عبری، کلمه ایل (El) به معنی خداوند است و معمولاً اسامی اکثر فرشتگان از ترکیب یک نام با این کلمه ساخته می شوند. نام هایی مانند جبرئیل (بنده کوچک خدا)، میکائیل (کسی که مانند خداست)، عزرائیل (یاور خدا)، رافائل (شفا دهنده از طرف خدا) و اسرائیل (آن که با خدا کشتی گرفت) از این دست نام ها هستند. به همین دلیل است که نام گالاردیئل برای بزرگ الف ها به کار می رود و برای طراحی ظاهر او، جنبه های فرشته گونه ای به وی داده شده است.
البته این شباهت ها در نوع نگارش اسامی هم کاملاً مشهود هستند. مثلاً در داستان معادل نام عبری روئل (Reuel) که به معنی دوست خداوند است، الندیل (Elendil) به معنی دوست الف ها به کار رفته است. یا نام روهان (Rohan) از نام عبری روهیریم (Rohirrim) الگوبرداری شده است.
نام هایی مانند ساماس نور (Sammath Naur) به معنای چراغ آتش، آمان (Aman) به معنای آمین و آدان (Adan) به معنی انسان هم ریشه هایی عبری دارند.
البته در این داستان ها نام هایی از زبان ترکی و سایر زبان ها هم دیده می شوند. مثلاً اسامی مانند: نازگول و گونداباد ریشه در زبان ترکی دارند.
تحلیل سمبلیک داستان هابیت
در ادامه، با توجه به مباحث ارائه شده در بالا، می توان سه گانه هابیت را از منظر سمبلیک و نمادشناسی مورد تحلیل قرار داد:

01

داستان، با توصیف شکوه و جلال پادشاهی زیرزمینی دورف ها و انباشت طلا در دهلیزهای وسیع آن ها آغاز می شود. سپس داستان با کشف گوهری گرانبها و عجیب به نام "قلب کوهستان" ادامه می یابد و در ادامه به ماجرای تأثیر جنون آمیز طلا بر پادشاه دورف ها، ترور (Thrór) و تغییر رفتار وی در قبال الف ها و سایرین می پردازد.
در ادامه ماجرا، تجمع طلا و حرص و طمع دیوانه وار پادشاه دورف ها، موجب می شود تا اژدهایی سرخ رنگ با نفسی آتشین به نام اسماگ (Smaug) جذب طلاها شده و پس از نابودی شهر (تنها کوه) و آوارگی دورف ها، روی گنجینه گرانبهای آن ها چنبره زده و همه را مالک شود.
* در این بخش توجه به چند نکته بسیار مهم است:
طبق گفته های خود تالکین، دورف ها در این داستان نمادی از قوم یهود و بنی اسرائیل هستند. آن ها در ابتدا صاحب جلال و شکوه بسیار بودند و نزد همه اقوام محترم شمرده می شدند، اما به مرور این قوم رو به انحطاط گذاشت و ثروت اندوزی به بلایی خانمانسوز در میان آن ها تبدیل شد. سپس آن ها به مخالفت با فرامین خداوند یکتا برخاستند و به این واسطه، مورد لعن خداوند قرار گرفتند و ضمن از دست دادن احترام، جایگاه و ثروت، از سرزمینشان هم آواره شدند.

03

دورف های درون فیلم هم از چنین روندی پیروی می کنند. البته پیتر جکسون صحنه مهاجرت و آوارگی یهودیان را بنا به دیدگاه خود و با توجه به جو تبلیغاتی و مظلومنمایی یهود در این فیلم بازسازی نموده و در کتاب این صحنه بدین شکل توصیف نشده است.
اژدهای اسماگ هم نمایی از ویرانی و شری است که یهود به واسطه نافرمانی به آن مبتلا شد. نام اسماگ از فعل آلمانی Smugen به معنای "چپاندن درون یک سوراخ" مشتق شده و به تسخیر سرزمین دورف ها توسط وی اشاره دارد. ردپای اژدهای سرخ را می توان در بخش مکاشفات یوحنا در کتاب انجیل هم پیدا کرد:

17

در باب 12 می خوانیم:
- اژدهای سرخ رنگ و بزرگی را دیدم که هفت سر و ده شاخ داشت و بر هر یکی از سرهایش نیم تاجی قرار داشت، و با دُم خود ثلث ستارگان آسمان را جمع کرد و آن ها را بر زمین ریخت. اژدها در برابر آن زنی که نزدیک بود بزاید، ایستاد تا همین که نوزادش به دنیا بیاید، آن را ببلعد. آن زن پسری به دنیا آورد که قرار بود با عصایی آهنین بر همۀ ملت ها حکومت کند. اما کودک او به سوی خدا و تخت او ربوده شد و آن زن به بیابان، به جایی که خدا برایش آماده کرده بود، گریخت تا در آنجا به مدت یک هزار و دو صد و شصت روز نگهداری شود.
در آسمان جنگی برپا شد. میکائیل و فرشتگانش با اژدها و فرشتگان او جنگیدند. اژدها شکست خورد و دیگر در آسمان جایی برای او و فرشتگانش نبود. پس آن اژدهای بزرگ از آسمان به زیر انداخته شد، آن مار قدیمی که کلیۀ دنیا را گمراه می کند و نامش ابلیس و شیطان است، با فرشتگانش به زمین افگنده شدند.
آنگاه صدایی بلند در آسمان شنیدم که می گفت:
اکنون نجات و قدرت و پادشاهی خدای ما رسیده و مسیح او قدرت را به دست گرفته و کسی که مدعی برادران ما بود و شب و روز آن ها را در برابر خدای ما متهم می ساخت، از آسمان بیرون رانده شده است. این برادران ما با خون بره و با شهادتی که به زبان می آورند بر او غالب شده اند، زیرا آن ها حاضرند جان های خود را فدا کرده، بمیرند. پس ای آسمان ها و همۀ ساکنان آن ها خوشی کنید. اما وای بر شما، ای زمین و ای بحر، زیرا ابلیس به سوی شما آمده و از اینکه می داند مهلت زیادی ندارد، بسیار خشمگین است.
همین که اژدها فهمید که به زمین انداخته شده است، به دنبال زنی که کودک ذکوری به دنیا آورد، رفت. اما به آن زن دو بال عقاب بزرگ داده شد تا به سوی مکانی که در بیابان برایش آماده شده بود، پرواز کند و مدت سه و نیم سال در آنجا دور از دسترس مار نگهداری شود.

11

مار به دنبال آن زن سیلابی از دهان خود بیرون آورد تا با جریان آن او را بشوید و ببرد. اما زمین به کمک او آمده دهان خود را باز کرد و سیلابی را که اژدها از دهان خود جاری ساخته بود فرو برد. از این رو اژدها نسبت به آن زن خشمگین شد و رفت تا با بقیۀ فرزندان او که احکام خدا را نگاه می دارند و به عیسی شهادت می دهند، بجنگد و اژدها در کنار بحر به انتظار ایستاد...
بدین ترتیب می توان اژدهای سرخ را نمادی از شیطان و فریب قوم یهود و دیوانگی پادشاه دورف ها را حاصل وسوسه های پنهان اژدها و یا میل به دنیاپرستی یهود دانست (در بخشی از فیلم از این بیماری به بیماری اژها هم تعبیر می شود و صدای اژدها همچون یک منادی پنهان شروع به وسوسه تورین می کند.)

13

سپس داستان به چند سال بعد پرش می کند و ماجرای تلاش تورین (Thorin)، پسر تارین (Thráin)، نوه ترور برای بازپس گیری تاج و تخت قصب شده توسط اژدها را شرح می دهد. طبق نقشه گاندالف خاکستری (Gandalf the Grey) تورین به همراه 12 دورف دیگر در خانه بیلبو بگینز (Bilbo Baggins) گرد هم جمع می شوند تا در مورد چگونگی شروع سفر و چالش های پیش رو با یکدیگر مشورت کنند.
سرانجام پس از رایزنی های مختلف، گروه 13 نفری دورف ها به همراه بیلبو عازم سفری سخت و خطرناک می شوند.
* اما نکات مهم این بخش از داستان:

02

با توجه به توضیحات ارائه شده در مورد ماهیت دورف ها و تطابق آن ها با قوم بنی اسرائیل، تورین هم باید فردی از همین قوم باشد. او برای دورف ها یک منجی محسوب می شود و فردی است که طبق پیش گویی ها، سرانجام سرزمین از دست رفته دورف ها را دوباره پس می گیرد و شکوه و جلال گذشته را به آن ها بازمی گرداند.
در واقع می توان تورین را تمثیلی از حضرت عیسی (ع) دانست. منجی ای که برای نجات قوم بنی اسرائیل آمده و سرانجام به سرگردانی و عذاب آن ها پایان می دهد.

06

تورین را در این مأموریت 12 دورف همراهی می کنند، همانگونه که عیسی (ع) را 12 حواری همراهی می کردند. نام تورین هم مشتقی از نام تور (Thor) شخصیت اسطوره ای اسکاندیناویایی است.
تور، پسر خدای خدایان اودین (Odin) است که کار محافظت از آسگارد (Asgard) را عهده دار بود. از آنجا که طبق باور مسحیان، عیسی (ع) فرزند خداوند است (عده ای هم او را خود خدا می دانند!)، تالکین با زیرکی تمام با استفاده از نام پسر خدای خدایان در اساطیر اسکاندیناوی، سعی کرده تا با حالتی نمادین، تورین را به صورت مسیح شبیه سازی کند.

42

تورین همانند عیسی مسیح به جنگ اژدها (نماد شیطان) می رود و او را شکست می دهد و در انتها در راه مبارزه با شر، جان خود را از دست می دهد و به دست آزوگ کشته می شود (طبق باور مسیحیت).

12

نکته جالب در مورد تورین این است که در اولین برخورد وی با آزوگ، به نظر می رسد که وی کشته شده، اما او دوباره به زندگی بازمی گردد و در انتها برای رهایی دورف ها خود را قربانی می کند. روندی شبیه به داستانی که مسیحیان برای حضرت مسیح قائل هستند.

22

نکته بعدی، در مورد نقشی یکی از دورف ها مشابه نقش یهودا در میان یاران تورین است. کیلی (Kili)، پسر خواهر تورین، دورفی است که بر خلاف باور و خواسته تورین به دختری از الف ها علاقه مند می شود و در واقع با این کار به عقیده و باور تورین خیانت می کند. در صحنه ای نمادین، زمانی که تورین قصد رفتن به کوه را دارد، مانع سوار شدن کیلی به قایق می شود و به این ترتیب (البته با توجیهی متفاوت) نقش یهودایی وی را تأیید می کند. پیتر جکسون برای نمایش نمادین عیسی و یهودا در میان دورف ها، چهره تورین و کیلی را بر خلاف چهره مرسوم دورف ها انتخاب نموده است. به گونه ای که تفاوت ظاهری آشکاری میان چهره آن دو با سایر دورف ها می توان مشاهده کرد.

23

سفر تورین هم سفری نمادین است. او قصد دارد تا با به دست آوردن گنج قلب کوه، 7 خاندان دورف را با هم متحد کرده و علیه اورک ها و دشمنانشان وارد عمل شود. در مورد عدد هفت، گمانه زنی های زیادی به عمل آمده، اما معروفترین آن ها اشاره به شورای هفت نفره در یهود موسوم به "هفت نامدار" دارد که از هفت روشنفکر از طبقه بزرگان تشکیل شده است. آن ها افرادی پر نفوذی هستند که برای سرنوشت و آینده یهود تصمیم گیری می کنند و سیاستگذاری کلان قوم، بر عهده این گروه است. بدین ترتیب، ظاهراً تورین قصد احیای این شورا را دارد!
در ادامه داستان، پا به پای احیای جبهه خیر، شاهد احیای جبهه شر نیز هستیم. انسان شروری (البته در انسان بودن وی شک و تردید هست و عده ای او را با عنوان نکرومنسر می شناختند) که تصور می شد سال ها پیش در جنگی خونین که در شرق رخ داده بود، توسط نیروهای خیر از پا درآمده و نابود شده بود، پس از وقفه ای چند ساله دوباره بازگشته و قصد نابودی دنیا را دارد.

20

از نشانه های بازگشت وی، زنده شدن مردگان است (قدرتی که فراتر از قدرت یک جادوگر و یا انسان معمولی است و چنین توانایی منحصر به فردی فقط در اختیار وی است)

18

مردگانی که سابقاً از پادشاهان انسانی بوده و در زمان خود، جزو بهترین ها شناخته می شدند. اما آن ها به مرور رو به جادوگری آورده و تحت نظر ارباب تاریکی به موجوداتی شرور و پلید تبدیل شدند و پس از مرگ، جنازه آن ها در دخمه های تاریک و عمیق، به وسیله جادو مهر و موم شد. حالا با آمدن نکرومنسر، آن ها از قبرهای خود خارج شده اند تا در خدمت وی باشند. تعداد این افراد 9 نفر بود که بعدها به نازگول معروف شدند.

40

در مورد نازگول ها در کتاب، اینطور آمده است که:
در دوران دوم، سائورون (Sauron) به 9 شاه از انسان ها 9 حلقه قدرت را هدیه داد که آن ها را تا ابد جاودان نگاه می داشت. ولی طمع شاهان باعث شد تا آن ها رفته رفته جاه و مقام خود را از دست بدهند. غافل از اینکه سائورون حلقه ای قدرتمندتر از تمام حلقه ها برای خود در اعماق کوه هلاکت ساخته است. در نهایت، کار به جایی رسید که هر 9 پادشاه محکوم شدند تا ابد به عنوان برده های سائورون خدمت کنند. در طول هزاران سال، آن ها کم کم شکل انسانی خود را از دست دادند و به موجوداتی شبح گونه تبدیل شدند.
حال با نمایان شدن آثار بازگشت دوباره سائورون، تیم 4 نفره ای از نگهبانان ارشد سرزمین میانه متشکل از سارومان سفید، گاندالف خاکستری، بانو گالاردیئل و عالیجناب الروند دور هم جمع شده اند تا در مورد ابعاد مختلف این موضوع با یکدیگر مشورت کنند.
* نکات مهم در مورد این بخش از داستان عبارتند از:

30

نکرومنسر (سائورون)، موجودی است که ابتدا در شرق عالم، نمایان می شود و سعی می کند با جمع آوری نیرو قدرت خود را در دنیا گسترش دهد و سرزمین میانه را تصاحب کند. در این زمان، اتحاد نیروی های خیر، او را شکست داده و موجب می شوند تا او مدتی از دید عموم ناپدید شود (به نظر می رسید که او نابود شده است). سال ها بعد او دوباره پدیدار می شود و انجمن محافظت از سرزمین میانه او را شکست داده و باعث می شوند یکبار دیگر او ناپدید شود!
سال ها بعد، دوباره او قدرتمندتر از گذشته بازمی گردد و سعی می کند تا سرزمین میانه را از آن خود کند و در نبردی سرنوشت ساز و نهایی نابود می شود.
نکرومنسر سه بار در جهان حضور دارد. بار اول، پس از شکست، غیبتی کوتاه دارد و دوباره بازمی گردد. سپس دوباره شکست خورده و اینبار به غیبتی طولانی می رود. در نهایت دوباره بازگشته و با قدرتی بسیار زیاد، نیروهای زیادی را جذب خود کرده و برای نبرد نهایی آماده می شود.

41

منطقه نبرد هم سرزمین میانه نام برده می شود. در واقع می توان با کنار هم گذاشتن کدهای موجود در این داستان، به ماهیت اصلی آن و شخصیت سائورون پی برد. ظاهراً این شخصیت تمثیلی از امام عصر (عج) است که با دو غیبت صغری و کبری، در نهایت خود را برای نبرد نهایی آماده می کند. در روایات، منطقه ظهور حضرت و شروع قیام وی در خاورمیانه ذکر شده که در این داستان خاور میانه به سرزمین میانه تغییر نام داده است.

43

از دیگر شاخصه های مهم سائورون در داستان، چشم بزرگی است که همه جهان را زیر نظر دارد. حال این موضوع را با این حدیث و آیات شریفی که در مورد حضرت ولی عصر (عج) وجود دارد، مقایسه کنید تا متوجه اصل موضوع شوید:
از آیات قرآن و احادیث پیامبر و امامان علیهم السلام استفاده می شود که وجود مقدس امام زمان (عج) بر اعمال انسان ها نظارت دارد. اعمال آنان را می بیند و کارهای آنان به حضورش عرضه می شود. بدین جهت به حضرت ولی عصر علیه السلام "عین الله" گفته می شود. یعنی دیدگاه پروردگار جهان.

25

البته سایر ائمه علیهم السلام هم عین الله هستند. هر امامی در زمان خویش شاهد اعمال پیروانش بوده و وجود این مقام (این آگاهی گسترده) بر امام استفاده ندارد. قرآن کریم درباره حضرت عیسی علیه السلام می فرماید:
- انبتکم بما تأکلون و ماتدّخرون فی بیوتکم (سوره آل عمران، آیه 49)
"به آنچه می خورید و در خانه های خود ذخیره می کنید به شما خبر می دهم."
و این نشان دهنده مقام شهود پیامبران و پیشوایان الهی است. بر این اساس، امام زمان عجل الله تعلی فرجه الشریف عین الله شاهد بر باطن و ظاهر اعمال ما است.
در ادامه داستان هابیت، سرانجام نیروهای سائورون (اورک های تحت رهبری وی) در نزدیکی تنها کوه با دورف های وارث کوه و متحدانشان وارد جنگ شده و پس از یک درگیری سخت و خونبار، با کشته شدن تورین و آزوگ به دست یکدیگر، جنگ به پایان می رسد.
البته ماجرای حلقه یگانه و سرنوشت نهایی سائورون در سری ارباب حلقه ها روایت می شود و در آنجا شاهد تکمیل اطلاعات در این مورد هستیم.
سری ارباب حلقه ها با این مقدمه آغاز می شود:
همه چيز با ساختن حلقه ها شروع شد.

37

3 حلقه برای الف ها که از همه اقوام دانا تر بودند.

31

۷ حلقه به اربابان دورف که ذهنی هشيارتر داشتند.

39

۹ حلقه به انسان ها که فانی و محکوم به مرگ بودند.
اما همه فريب خورده بودند. چون سائورون حيله گر در آتش کوه نابودی برای خود حلقه دیگری ساخت و تمام تاريکی خود را درون اين حلقه قرار داد.
تمام سرزمين های آزاد در اثر قدرت حلقه از بين می رفتند، اما بعضی ها مقاومت نشان دادند.
فلسفه این اعداد چیست؟
در مورد ماهیت و علت انتخاب این اعداد تا به حال، حدس هایی زده شده که می توان به عنوان نمونه به مهمترین آن ها اشاره کرد:
می دانید که در نمادشناسی کابالا عدد 10 عدد خداوند نام نهاده شده است. همچنین در نمادشناسی اعداد فرد را اعداد ناقص و همراهی آن ها با عدد 1 را نمادی از تکامل معرفی می کنند.

16

در این داستان به هر سه گروه الف، دورف و انسان تعداد حلقه هایی که داده می شود، اعداد فرد هستند. می دانید که رقم یکان اعداد اول بزرگ‌تر از ۱۰ فقط ممکن است ارقام ۱، ۳، ۷، و ۹ باشد. پس برای کمال رسیدن هر یک از این گروه ها لازم است تا عدد یک (یک عضو) به عنوان رهبر به آن ها افزوده شود تا این تکامل صورت گیرد. پس با اضافه شدن سائورون (صاحب تک حلقه) به الف ها آن ها به کمال می رسند. همچنین دورف ها با سائورون گروه 8 نفره ای ایجاد می کنند و تکامل آن ها در گرو این موضوع است. در مورد انسان ها هم اوضاع به همین منوال است، با این تفاوت که افزودن شدن سائورون به جمع آن ها، عدد 10 پدید می آید که نمادی از تکامل مطلق و خداوند است. این تکامل که انسان را به مقام خداوندی می رساند، اشاره ای بارز به موضوع اومانیست دارد. در داستان هم شاهد هستیم که تنها گروهی که بعدها با سائورون همپیمان می شوند و به او می پیوندند، همین 9 پادشاه انسان (نازگول ها) هستند. شاید به این تعبیر که سائورون و انسان ها سودای خدایی در زمین را دارند!
حدس و گمان درمورد مرجع اصلی داستان
اما سوال مهمی که در اینجا مطرح می شود، این است که داستان حلقه ها از کجا نشأت گرفته است؟ آیا این داستان ساخته و پرداخته ذهن تالکین بوده یا وی تحت تأثیر ماجرایی، داستان خود را خلق کرده است؟

38

ریچارد واگنر، موسیقیدان آلمانی در یکی از معروفترین اوپراهایش داستانی به نام حلقه نیبلانگ (Nibelung) را روایت می کند که شباهت بسیار زیادی به داستان هابیت و ارباب حلقه دارد.
این اپرا مشهورترین اثر واگنر است که داستان آن درباره حلقه جادویی است که کوتوله ای به نام "البریش" آن را از طلایی که از رود راین دزدیده، ساخته و هر کسی صاحب آن شود در واقع تمام قدرت جهان را در اختیار خود خواهد داشت.
واگنر شیفته دنیای افسانه ها و اسطوره ها بود و علاقه اش را در این اپرا به خوبی نشان داد، چون در طول چهار اپرایی که در این داستان اجرا می شود، پای همه افسانه ها و اسطوره ها به میان می آید و حلقه به چیزی برای مبارزه خدایان، عفریت ها، غول ها و قهرمانان تبدیل می شود.
اسامی چهار پرده این اوپرا عبارتند از:
- طلای راین
- والکوره
- زیگفرید
- غروب خدایان
نیبلانگ‌ها در افسانه‌های ژرمنی، نژادی از موجودات بسیار کوتاه قامت هستند که در جهان زیرین، به نام سرزمین مه سکونت دارند و به سبب نام شاهشان که نیبلانگ است، به این نام خوانده شده‌اند و گنجی بزرگ در زیر زمین دارند.
زیگفرید پس از کشتن شاه آن‌ها و پیروزی بر کوتوله‌ای به نام آلبریش، این گنج را به چنگ می‌آورد. پس از آن گنج‌داران، یعنی نخست زیگفرید و جنگاورانش و سپس بورگوندها، نام نیبلانگ‌ها را برای خود برمی‌گزینند.

26

در سری ارباب حلقه ها تمام تمرکز داستان به بازگشت سائورون و تلاش وی برای بازپس گیری حلقه قدرت معطوف است و به طبع تلاش های گروه خیر برای نابودی حلقه را نیز شامل می شود.
قهرمان این سری از داستان ها، همچنان یک هابیت است. فرودو بگینز فردی است که از طرف شورای ريوندل مأمور می شود تا حلقه را به موردور ببرد و آن را در آتش کوه نابودی بيندازد.
در اين سفر ۸ نفر او را همراهی می کنند:

14

سم وایز گمجی، مری، پیپین، گاندالف خاکستری، آراگورن، برومیر، لگولاس و گیملی.
آن ها سفری پر مخاطره را آغاز می کنند و در این راه گاندالف در مبارزه ای علیه یکی از شرورترین موجودات تاریکی (بالروگ) جان خود را از دست می دهد. سپس نوبت به برومیر می رسد که برای محافظت از فرودو جان خود را تقدیم کند.
نکته ای مهم درمورد ساحران و نقش آن ها در داستان:
برای درک نقش ساحران در این سری از داستان ها، ابتدا لازم است تا کمی با ماهیت دنیای خلق شده توسط تالکین آشنا شویم:
در واقع ساحران را می توان پیامبران والار در سرزمین میانه دانست. والار بزرگترین و قدرتمندترین آینور بودند که چشم انداز ایلوواتار را شاهد بودند و بنابر این به ائا هبوط کردند تا چشم انداز را عینیت بخشیده و آردا را خلق نمایند.
آینور چیست؟
آینور روح‌هایی جاودانند که قبل از خلقت در جهان‌های افسانه‌ای تالکین می زیستند. این نژاد، اولین موجودات خلق شده فکر ارو ایلوواتار هستند.

با کمی دقت، می توان به راحتی متوجه این موضوع شد که دنیای توصیفی تالکین تا چه حد وامدار اساطیر یونانی است و چه مقدار از آن ها تأثیر گرفته است. اما مهم تر از این مسئله، حضور 5 ساحر در این دنیای اسطیری است که از قضا نقش بسیار پررنگی در سرنوشت داستان دارند.

09

سارومان سفید، گاندالف خاکستری، راداگاست قهوه ای، آلاتار آبی و بالاندوی آبی! پنج جادوگری هستند که طبق داستان در میان جبهه حق و باطل انجام وظیفه می کنند!
سارومان به عنوان بزرگ این فرقه در ابتدا با جبهه خیر بود، اما وسوسه قدرت و ترس از شکست، او را به نیروهای تاریکی ملحق کرد.
سپس گاندالف خاکستری که تا آخرین لحظه در جبهه خیر می جنگید در اثر حادثه ای ارتقاء درجه پیدا کرد و به گاندالف سفید تغییر ماهیت داد و به عنوان پیش قراول و الهام بخش در نبرد نهایی در کنار با آراگورن با سائورون مبارزه کرد.
راداگاست هم ساحری عاشق طبیعت بود که در خدمت جبهه خیر بود و به آن ها یاری می رساند.
اما از سرنوشت دو ساحر دیگر اطلاعات چندانی در دست نیست و نقش آن ها تا حدی در این داستان ها مبهم است.
حال زمان آن رسیده تا کمی هم در مورد نمادگرایی این ساحران بحث کنیم (لازم به ذکر است که این نمادگرایی بیشتر در فیلم های این سه گانه قابل مشاهده هستند تا داستان)
به نظر می رسد که آن ها نمادی از 5 پیامبر بزرگ یهود باشند!

05

راداگاست را می توان نمادی از حضرت سلیمان نبی (ع) دانست که قادر به تکلم با حیوانات بود و هچون او که هدهدی به عنوان مشاور و دیدبان خود داشت، راداگاست هم پرنده ای با همین جایگاه در اختیار دارد.

33

گاندالف را می توان نمادی از حضرت موسی (ع) دانست. پیامبری که هدایت قوم بنی اسرائیل را بر عهده داشت و در این راه با فرعون به مبارزه برخاست. هدایت دورف ها توسط وی و درگیری او با سائورون می تواند نمادی از این موضوع باشد.

29

در مورد ماهیت سارومان هم حدس و گمان های زیادی وجود دارد. مثلاً برخی او را نماد داود نبی (ع) می دانند و پادشاهی وی را با تلاش سارومان برای کسب قدرت و حکومت یکی می کنند. عده ای هم او را مطابق با هارون نبی (ع) می دانند و یکی شدن درجه گاندالف با وی را هم دلیلی بر این مدعا می گیرند. البته همه این نظریات در حد حدس و گمان است و نوع پرداخت پیتر جکسون در فیلم به مقوله ساحران موجب بروز چنین طرز تفکری در میان مردم شده است.

27

در ادامه داستان، فرودو خودش را به کوه نابودی می رساند و پس از درگیری با گالوم، حلقه را نابود می کند. با نابودی حلقه قدرت سائورون هم از بین رفت و توسط آراگورن از پای درآمد. در پایان داستان هم، آراگورن فاتح، تاجگذاری نمود و رسماً خود را پادشاه نامید...
البته تعداد نمادهای موجود در این سری داستان ها (خصوصاً فیلم ها) بسیار زیاد است و پرداختن به همه آن ها خارج از حوصله این مقاله است. در این متن، سعی شد تا به بخشی از مهمترین نمادها پرداخته شود و تا حد بضاعت از آن ها رمزگشایی شود. امیدوارم که بتواند در درک بهتر تفکرات پشت پرده داستان هایی که ظاهری اساطیری و افسانه ای دارند و به نظر صرفا برای سرگرمی تولید شده اند، کمک کند.


هالیوود و ماجرای جعلی فتح کره ماه

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
رویا پردازی ها در خصوص یک ماجرای جعلی ناسا از سوی هالیوود بدل به تجارتی پر سود گردید تجارتی که مضامین فراوانی را در حاشیه این ادعای ساختگی در اختیار کارخانه رویا پردازی هالیوود نهاد.

شبهات و پرسش های بدون پاسخ بسیاری از مفسران و منتقدان پروژه فرود احتمالی فضاپیمای آپولو بر کره ماه در اواخر دهه 60 تا اوایل دهه 70 بسیاری را به این باور رساند که ادعا ناسا در این خصوص اساسا جعلی و ساختگی و هیچ گاه هیچ فضاپیمایی از سوی ناسا در سال های 1969 تا 1972 در کره ماه فرود نیامده است.آثار متعددی از جمله کتاب و مقاله از نیمه دوم دهه هفتاد در این خصوص نگاشته شده است به عنوان مثال ویلیام چارز کاسینگ در کتاب "ما هرگز به ماه نرفتیم" معتقد است در گزارشات تصویری ارائه شده از سوی ناسا در خصوص فرود بر کره ماه تناقض های فراوانی موجود است تناقضاتی که بسیاری از کارشناسان در این خصوص به آن اشاره نمودند این تناقضات مقولات فراوانی را شامل می شود مانند شباهت سنگ ها و خاک در مستندات و گزارشات فضاپیما به خاک برخی از مناطق قطبی، رویت شدن انعکاس رطوبت و آب در عکس های مورد نظر، و تشکیک در خصوص فیلم برداری شدن صحنه های "فرود بر ماه" در پایگاه نیروی هوایی نورتن در سن برنادرینو (مکانی که محل فیلمبرداری استنلی کوبریک در فیلم "اودیسه فضایی 2001" بود). تعدادی از منتقدان فیلم های مورد نظر ناسا در کره ماه معتقدند که محال است نگاتیو در شرایط جوی کره ماه سالم بمانند.


جاذبه و اودیسه فضایی 2001


عکس فوق تنها یکی از مستندات جعلی بودن ادعا فرود فضاپیمای ناسا بر کره ماه است همانطور که در عکس می بینیم وزش باد پرچم امریکا را تکان می دهد.


عده ای معتقدند که هیاهوی ناشی از فرود فضاپیمای ناسا بر کره ماه برای به حاشیه کشاندن شکست امریکا در ویتنام شمالی بود تا اذهان عمومی را منحرف سازد. یوری موخین نویسنده کتاب "کلاهبرداری ایالات متحده بر روی ماه" معتقد است که هدف ناسا برای طرح این مدعا اخذ مالیات های گزاف از مردم برای این دستاورد جعلی بود.

استنلی کوبریک کارگردان یهودی الاصل امریکایی در سال 1968 فیلم معروف خود "اودیسه فضایی 2001 " را بر اساس داستان کوتاهی از آرتور سی کلارک می سازد این فیلم در خصوص ماموریت چند فضانورد امریکایی است. اودیسه فیلم پیچیده با ساختاری شبه اپیزودیک است که اصلی ترین بخش آن بحران ناشی از هدایت فضاپیما توسط یک کامپیوتر هوشمند و سخن گو را روایت میکند. همکاری کوبریک و ناسا در طی ساخت این فیلم بر همگان آشکار است این همکاری حتی پس از ساخت این فیلم نیز ادامه داشت تا آنجا که ناسا یک لنز 50 میلی متری را در اختیار کوبریک برای ساختن فیلم "بری لیندون" 1975 گذاشت.(نورپردازی این فیلم توسط نورهای طبیعی انجام شده و این امکانی ست که تنها با در اختیار داشتن لنز مورد نظر ناسا صورت می گیرد).


جاذبه و اودیسه فضایی 2001
عده ای معتقدند کوبریک در فیلم "درخشش" 1980 در روایتی کاملا تمثیلی و تا حدودی رمزآلود فرود آپولو بر کره ماه را دروغ محض می داند و آن را به تمسخر می گیرید این ادعا در فیلم مستند "اتاق 237" که درباره علائم و نشانه های رمزی فیلم "درخشش" در سال 2012 ساخته شده پرسش های قابل تاملی در خصوص نشانه های رمزی فیلم مطرح می کند.

پس از "اودیسه فضایی 2001" حالا نوبت آلفونسو کوآرون فیلم ساز مکزیکی هالیوود است که در سال 2013 فیلم پر خرج و سه بعدی "جاذبه" را کارگردانی کند.این فیلم درباره دو فضاپیما است که در ایستگاه فضایی گیر افتاده اند و تمامی ارتباطات خود را از دست داده اند روایت پر التهاب از تنها ماندن این دو فضا نورد در کنار جلوه های سه بعدی فیلم بیش از آنکه نمایانگر صحیح یا جعلی بودن ادعا ناسا در فتح کره ماه باشد (در دیالوگی در ابتدای فیلم فضانورد به این سفر ناسا اشاره میکند) مترکز بر ارائه روایت دلهره آور که آمیختگی نزدیکی با فرم سه بعدی فیلم دارد، است.


هالیوود و ماجرای جعلی فتح کره ماه//آماده نمایش

رویا پردازی ها در خصوص یک ماجرای جعلی ناسا از سوی هالیوود بدل به تجارتی پر سود گردید تجارتی که مضامین فراوانی را در حاشیه این ادعای ساختگی در اختیار کارخانه رویا پردازی هالیوود نهاد.


مسعود قدیمی



ربات‌های آمریکایی، تهران را تصرف می‌کنند! +عکس

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
در این فیلم نشان داده می شود که آمریکا با ربات های بزرگ خود به تهران حمله کرده و آن را آزاد می کند!

فیلم جدید و بازسازی شده پلیس آهنی (RoboCop) در ژانر اکشن علمی تخیلی محصول سال 2014 آمریکا می باشد که با بودجه 100 میلیون دلاری بر روی پرده های نقره ای سینما نقش بست.

 

نسخه بازسازی شده فیلم روبوکاپ که با بهره گیری از بازیگران مشهور، مفاهیم جدید و اکثرا سیاسی را به خط داستانی خود اضافه کرده، در مدت 96 روز اکران خود توانست به فروش 243 میلیون دلاری دست یابد.

 

این فیلم با درجه بندی سنی PG-13 در سایت های IMDB حائز امتیاز 6.2/10 از طرف کاربران سایت و دارای متااسکور 52/100 از سوی منتقدان متاکریتیک شده است.

 

در این مطلب به اهداف سیاسی گنجانده شده در این اثر و مخصوصا بخش ابتدایی فیلم که در آن تهران مورد تهاجم و تجاوز قرار می گیرد، می پردازیم.

 

 

 

 

خلاصه داستان

الکس مورفی، پلیس وظیفه شناس، همسری مهربان و پدری دلسوز است که در اداره پلیس شهر دیترویت مسئول کار بر روی پرونده فساد دولت یکی از مقامات آمریکاست. وی پس از بدست آوردن مدارک کافی دال بر محکومیت وی، هدف بمب گذاری در خودروی خود قرار می گیرد و به شدت آسیب می بیند. در پی این جراحات چیزی بیش از یک پنجه دست راست، شُش ها و البته بخشی از صورت و جمجمه او برایش باقی نمی ماند! به هر زحمتی که بوده پزشکان و محققان آمریکایی! موفق به زنده نگه داشتن و تبدیل کردن وی به یک سایبورگ (نیمه انسان نیمه ربات) می شوند. وی وارد پروژه تحقیقاتی شرکت OmniCorp شده و توسط آنها به یک پلیس آهنی بدل می شود. وی پس از گذراندن حوادثی با رئیس شرکت آمنی کورپ درگیر شده و بساط این شرکت را جمع می کند.

 

 

گری اولدمن

 

 

بررسی فنی فیلم

پلیس آهنی سال 2014، در پی سیاست بازسازی آثار مهم و پرطرفدار قدیمی هالیوود،‌ دوباره ساخته شده تا بتواند شاید بازهم سودمالی نصیب سازندگان کرده و جیب آنها را پر پول کند. نسخه اصلی فیلم در سال 1987 به کارگردانی پل ورهوون در مدت 102 دقیقه ساخته شد. بودجه آن اثر فقط 13 میلیون دلار بود که در مقایسه با آثار پرخرج آن زمان رقم متعادی برای یک اکشن پر زد و خورد به حساب می آمد. در نهایت اما این اثر موفق به فروش 54 میلیون دلاری در سینماهای آمریکا شد که اگر میزان تورم را در این 28 سال حساب کنیم، مبلغی بسیار بیشتر از فروش نسخه بازسازی شده آن می شود.

 

 

خوزه پادیلا

 

نکته مهم در بازسازی صورت گرفته این است که درجه سنی فیلم از R (پایین 18 سال ممنوع) به مقدار PG-13 تقلیل یافت تا مخاطبان نوجوان و کم سن و سال نیز بتوانند به سالن ها آمده و دلارهای بیشتری خرج تماشای فیلم شود. فیلم اول در آمریکا و جوامع غربی و حتی همین کشور خودمان به یک پدیده فرهنگی تبدیل شد. یک پلیس آهنین غول پیکر، با صدایی خشن و بم که قدمهای سنگینش قاب تصویر را به لرزه در می آورد به سرعت به صفحات کتب مصور و کمیک استریپ و پس از آن به بازی های رایانه ای راه یافت. موفقیت خیره کننده این اثر باعث شد تا مسئولین پول پرست هالیوودی به فکر تولید قسمت های بعدی بیافتند که متاسفانه هیچکدام کیفیت قسمت اول را نداشتند.

 

 

روبوکاپ 1987

 

و اما نسخه جدید به کارگردانی خوزه پادیلا، اولین تجربه فیلمسازی وی شد تا از نظر داستان تا حد زیادی با فیلم اصلی فاصله بگیرد. سال 2005 بود که برای اولین بار پیشنهاد بازسازی نسخه سال 87 داده شد و دارن آرونوفسکی برای کارگردانی آن در نظر گرفته شد. انتخابی بسی بی ربط؛ فردی که با این مدل فیلم ها نامتجانس بوده و مطمئنا اگر این اثر به او سپرده می شد، شاهد پلیس آهنی بودیم که مانند فیلم قوی سیاه باله می رقصد و البته تا حدی هم با کفر و الحاد مخلوط می شد!

 

 

گروه بازیگری فیلم از هنرپیشگان لایقی تشکیل شده که متاسفانه برخی از آنها به دلیل پرداخت بد شخصیت و داستان، نتوانستند پتانسیل های خود را بروز دهند. قهرمان فیلم، جوئل کینامن می باشد، بازیگر جوانی که هنوز برای ستاره شدن راه بسیار طولانی در پیش دارد. ابی کورنیش، همسر وی نیز از جمله بازیگرانی است که به دلیل نداشتن پیش نگری، انتخاب های درهم و برهم از فیلم های موفق و شکست خورده در کارنامه او موجود است. گری اولدمن اما، ستاره پر فروغ و کار کشته سینما این بار هم توانسته خود را در قالب دکتر نورتون جا دهد و بازی قابل قبولی ارائه دهد. البته درست است که این نقش نیز برای او کمی سطحی بنظر می آمد. ساموئل ال جکسون و مایکل کیتون نیز به ارائه یک بازی معمولی افاقه کرده واثری عادی در کارنامه خود ثبت کردند.

 

 

جوئل کینامن

 

ساموئل ال جکسون

 

ابی کورنیش

 

پلیس آهنی داستان جدید، بسیار ظریف تر، احساساتی تر، شکننده تر و البته فشن تر! از غول آهنی نسخه اصلی شده است. با افزایش بودجه فیلم از 60 میلیون دلار به رقم هنگفت 120 میلیون دلار، سازندگان مجبور شدند برای جبران و برگرداندن سرمایه خود، درجه بندی سنی را از R به PG-13 کاهش دهند. با این کار خشونت افسار گسیخته نسخه اصلی به شدت کم و چاشنی درام فیلم نیز افزایش یافته که ضربه بسیار بزرگی به آن زد. اما جلوه های ویژه و اکشن فیلم از کیفیت قابل قبولی برخوردار است.

 

 


روبوکاپ 1987

 

بررسی محتوایی فیلم

توهم حمله به ایران و تصرف تهران

بزرگترین، مهمترین و البته توهین آمیزترین قسمت در روبوکاپ 2014، هشت دقیقه ابتدایی آن می باشد. جایی که در پی یک ارتباط تلویزیونی با اتاق جنگ پنتاگون، شاهد پخش تصاویری از حمله ارتش رباتیک ایالات متحده آمریکا به تهران در سال 2028 هستیم. گزارش این حمله توسط فردی محافظه کار به نام پت نواک (با بازی ساموئل ال جکسون) داده می شود.

 

 

خبرنگار آمریکایی در حال گزارش از تهران - عملیات آزادسازی تهران

 

پرواز پهپادهای آمریکایی بر فراز تهران - به وضعیت تهران دقت کنید!

 

در این حمله تخیلی که با نام "عملیات آزادسازی تهران" (Operation Freedom Tehran) معرفی می شود، ربات های عظیم الجثه و پهپادهای غول پیکر آمریکایی نشان داده می شود که در تهران جولان می دهند. هیچ اثری از درگیری، جنگ و تبادل آتش به چشم نمی خورد و مردم بسیار بی بخار خود را به سربازان متجاوز تسلیم کرده اند! تهرانی که در این بخش نشان داده می شود – با اینکه تاریخ فیلم در سال 2028 یعنی 14 سال بعد از زمان تولید می باشد – هیج شباهتی حتی به تهران سال 2014 (سال گذشته) ندارد چه برسد به اینکه بخواهد 14 سال دیگر را نیز پشت سر گذاشته باشد. تهرانی که شاهدش هستیم کثیف، قدیمی، دودگرفته، با تابلوهای رنگ و رو رفته "کله پاچه" و چرخ دستی لبو فروش محله شناسانده می شود.

 

 

ربات های غول پیکر و نیروهای امنیتی ضد گلوله امنیت تهران را تامین می کنند!

 

به "سیخ لبو" در پس زمینه دقت کنید!

 

این در حالی است که پایتخت ایران در حال حاضر نیز مایه تعجب و حیرت مسافران خارجی است که به این شهر می آیند و با این سرعت تصاعدی پیشرفتی که تهران دارد، خدا می داند 13 سال آینده و در سال 2028 به چه شکلی درخواهد آمد! تهرانی های به تصویر کشیده شده نیز ملغمه ای از روستایی ها و اعراب می باشند. پوشش های عجیب و غریب و عقب افتاده مردم به شدت در جهت جهان سومی نشان دادن ایران بوده تا چهره مدرن و البته فشن فعلی تهرانی ها را خراب کند. چیزی که اکنون خود باعث جنجال های بسیاری بین قشرهای مختلف جامعه و مقامات دولتی و مذهبی شده است؛ به این ها کاری نداریم ولی حداقل وضع پوشش فعلی مردم تهران صد مرتبه بهتر از حالت مسخره ای است که در فیلم نشان داده می شود.

 

 

اسکن بدن زنان ایرانی برای تشخیص تروریست بودن آنها!

 

نکته جالب اینجاست که ربات های غول پیکر آمریکا چگونه تا قلب ایران بدون هیچ درگیری رسیده باشند و چرا هیچ مقاومت و اثری از جنگ مشاهده نمی کنیم؟‌ آیا آمریکای متوهم گمان می کند حمله به ایران تا این حد بی دردسر خواهد بود؟! حتی صدام دیوانه و خونخوار که وعده تصرف 6 روزه تهران را داده بود (با تمام خسارات وارده و شهیدانی که از ما گرفت) هشت سال در مرزهای ایران دست و پا زد. این مسئله (حمله به تهران) البته در سال های اخیر به مقدار قابل توجهی در آثار رسانه ای آمریکایی اعم از فیلم، انیمیشن و بازی های رایانه ای مشاهده می شود. اواخر سال 2011 بود که بازی موهن و گستاخ میدان نبرد 3 (Battlefield 3) روانه بازار شد که در آن ارتش متجاوز آمریکا به ایران و تهران حمله می کند. در این بازی نیروی هوایی ارتش ایالات متحده فرودگاه مهرآباد را بمباران کرده و نابود می کند، چیزی که مطمئنا این کشور باید در خواب ببیند!

 

 

(بازی بتلفید 3)

 

مثلا برج آزادی است! (بازی بتلفید 3)

 

آمریکا در این بازی گمان کرده بود که با کشورهای آسیایی، آفریقایی، آمریکای لاتین و حتی اروپایی طرف است که بتواند آزادنه ارتشی از کماندوهای خود را بدون هیچ زحمتی تا قلب تهران بفرستد و مثلا یک مجرم بین المللی را دستگیر کرده و او را بازگرداند. آمریکایی های حتی به این هم رضایت نداده و با تخریب برج میلاد در بازی سعی داشته تا کمی عقده خود را بر سر تهران خالی کند!

 

اندیشکده بروکینز در مقاله ای که قبلا ارائه کرده بود، می گوید: اگر [بر فرض محال] آمریکا بتواند بعد از حمله به ایران، به آن مسلط شود، حداقل به یک میلیون نیروی نظامی احتیاج دارد تا شورش های بعد از آن را کنترل کند! و این در حالی است که جهان در جنگ های ویتنام، افغانستان و عراق شاهد کشته، زخمی و معلول شدن بسیاری از سربازان آمریکایی بوده است که همگی باعث عزادارشدن خانواده خود شدند.

 

 

تاسیسات مخفی و نظامی روی قله دماوند! (بازی بتلفید 3)

 

هتل تهران در بازی بتلفید 3

 

به همین دلیل پلیس آهنی 2014 راه حلی که برای این موضوع می دهد استفاده از ربات های بدون سرنشین است تا به راحتی و به قول نواک "بدون به خطر انداختن جان حتی یک سرباز" بتوانند به تجاوزکاری خود ادامه دهند.

 

البته در پایان این بخش شاهد توهین دیگری به مردم ایران هستیم. عده ای تهرانی که هیچ شباهتی به نیروهای مقاومت ندارند با انجام عملیات انتحاری قصد دارند با وجود تعداد کم در برابر ارتش رباتیک مبارزه کنند. حتی پسر نوجوانی نیز با چاقوی آشپزخانه! وارد میدان می شود که ربات ها بدون هیچ عواطف انسانی او را تکه تکه می کنند.

 

صحنه کشته شدن پسر بچه ایرانی به دست ربات قاتل

 

ربات ها، سربازان جدید ارتش آمریکا

پروپاگاندای دیگری که هالیوود به دستور مقامات پنتاگون و سازمان های نظامی آمریکا در آثارش بکار می برد، نشان دادن رباتیک شدن ارتش آمریکا و استفاده نکردن از سربازان انسانی می باشد. ربات ها و آدم های آهنین بی سرنشینی که گهگاه ضد گلوله نیز بوده و از تلفات انسانی سربازان آمریکایی کاهش می دهند. ایالات متحده سال هاست که با هزینه های مالی سرسام آور سعی در هرچه بیشتر تکنولوژیک کردن ارتش و ادوات نظامی خود داشته، بگونه ای که بودجه امسال نظامی آمریکا رقمی نجومی حدود 600 میلیارد دلار می باشد.

 

 

 

سازمان ها، ارگان ها و موسسات تحقیقاتی مختلفی مسئولیت ارتقای فناوری و مدرنیزاسیون تجهیزات جنگی نیروهای نظامی و دفاعی آمریکا را برعهده دارند. آژانس پروژه های تحقیقاتی دفاعی پیشرفته (DARPA) مهمترین سازمان آمریکایی است که در زمینه های رباتیک، علم مکاترونیک و فناوری های نظامی فعالیت داشته و پروژه های مختلفی را نیز تا بحال وارد مرحله تولید انبوه کرده است. این سازمان در سال 1958 تاسیس و زیر نظر وزارت دفاع ایالات متحده آمریکا فعالیت می کند که مسئولیت توسعه و ساخت فناوری های نوین برای ارتش آمریکا را دارد.

 


 

 

"دارپا" در ابتدا روی پروژه های هوا – فضا و موشک های بالستیک فعالیت داشت که بعدها این برنامه ها را به ناسا واگذار کرد. در این میان آزمایشگاه تحقیقاتی ارتش آمریکا در گزارشی اعلام کرد که به زودی ربات ها جای سربازهای انسانی را در میدان جنگ خواهند گرفت. ربات هایی که با مهندسی ژنتیک به یک ابرانسان تبدیل شده و می توانند در عین مانور پذیری بالا و محاسبات پیچده، دیگر بویی از عواطف انسانی نبرده و بدون هیچ ملاحظه ای به کشتار ادامه می دهند. این آزمایشگاه همچنین وعده داده است که سال 2050 تمام ادعاهای ارتش آمریکا در آثار هالیوودی به واقعیت خواهده پیوست و جبهه های جنگ شکل دیگری به خود می گیرد.

 

 

 

 

در این فیلم نیز نوواک و سلارز (مایکل کیتون) از لزوم توسعه و تولید انبوه ربات های جنگنده برای ارتش آمریکا می گویند ولی عده ای از سیاست مداران و سناتورها با این امر مخالفت کرده و قانونی را برای منع استفاده از آنها تصویب می کنند. چیزی که در اینجا نشان داده می شود را می توان کنایه ای به دموکرات های کنگره آمریکا دانست، شاهدی بر این مدعا حمایت آنها از توافق هسته ای ایران و وارد نشدن به جنگی دیگر در منطقه می باشد. البته به ضرس قاطع باید عرض کرد که هیچ انسان عاقلی در آمریکا خطر یک جنگ تمام عیار علیه ایران را به جان نمی خرد زیرا با تمام خساراتی که فرضا بتوانند به ایران وارد کنند، بازنده جنگ و شکست خورده واقعی خود آنها بوده که مطئمنا به نابودی اسراییل و آمریکا می انجامد.

 

 

 

در برخی از قسمت های این اثر، مناظره ای میان یک سناتور جمهوری خواه طرفدار استفاده از ربات های جنگی با سناتور دموکرات به نام دریفوس انجام می شود. نام دریفوس از روی اسم یک فیلسوف حوزه هوش مصنوعی، هربرت دریفوس برداشته شده است. وی که تحقیقات فراوانی در زمینه هوش مصنوعی دارد، معتقد است که زنگ و هوش مصنوعی به هیچ وجه نمی تواند به سطوح درک و تعقل انسانی برسد چه رسد به اینکه بخواهد انسان ها را کنترل کند.

 

 

 

از آثار متعددی که در آنها از ربات ها و آدم آهنی های غول پیکر در ارتش ایالات متحده آمریکا استفاد شده است می توان به فیلم های نابودگر (Terminator)، حاشیه اقیانوس آرام (Pacific Rim)، تبدیل شوندگان (Transformers)، نبرد آهنین (Reel Steel)، چاپی (Chappie)، من ربات (I, Robot)‌ اشاره کرد. البته فیلم هایی نظیر هوش مصنوعی (Artificial Intelligence) شاهکار استیون اسپیلبرگ و بدل ها (Surrogates) با بازی بروس ویلیس را نیز می توان در نظر گرفت.

 

 

 

 

لزوم استفاده از ادوات نظامی برای پلیس های شهر آمریکا!

در روزهای اخیر و با رسیدن به سالمرگ نوجوان سیاه پوست آمریکایی، مایکل براون، شهر فرگوسن باز هم به صحنه ای شبیه جنگ میان آشوب طلبان و نیروهیا پلیس بدل شده است. سال گذشته با کشته شدن براون توسط پلیس، موج اعتراضات از فرگوسن به دیگر شهرهای ایالات متحده نیز کشیده شد. تظاهرکنندگان در خیابان های شهر با پلیس درگیر شده و عده بسیاری نیز بازداشت شدند. نیروهای امنیتی و ضد شورش آمریکا نیز با استفاده از انواع و اقسام ادوات نظامی و جنگی با تمام قوا به جنگ معترضین رفتند!

 

 

 

 

مسئله ای که با شدت گرفتن آتش اعتراضات و فشار فعالان حقوق بشر و برخی مقامات دولتی، اوباما را مجبور کرد تا قانونی را تصویب کند که بر اساس آن پلیس از داشتن تجهیزات جنگی منع شد. در فیلم روبوکاپ 2014 نیز شاهد تلاش های فراوانی برای مسلح کردن پلیس دیترویت – پر جرم و جنایت ترین شهر آمریکا – و بعد از آن تمام ایالات متحده به ربات ها و پهپادهای بدون سرنشین هستیم تا به قول مسئولین راحت تر با جرم و جنایت مبارزه شود.

 

 

 

 

پروژه پلیس آهنین نیز در زمره همین طرح ها قرار داشت که با پیدا شدن یک موش آزمایشگاهی (الکس مورفی) آن را عملی کردند. سیاست های پشت پرده فیلم به همینجا ختم نشده و در ادامه شاهد هستیم که رنگ زره پلیس آهنی داستان ما از نقره ای به سیاه تغییر می کند. دلیل این امر از طرف مسئولین پروژه، پر ابهت شدن و ترساندن مجرمین و خاطیان اعلام می شود. پس هدف پلیس آمریکا برای استفاده از ادوات نظامی و جنگی پیشرفته، ایجاد رعب و وحشت در دل هموطنان خود و سرکوب کردن هرگونه جرم و جنایتی در نطفه می باشد.

 

 

 

 

الکس مورفی رباتیک به سیستمی مجهز است که با اتصال به تمام پایگاه های داده آنلاین – از دوربین های امنیتی گرفته تا اطلاعات شخصی و سرورهای پلیس – می تواند مجرمین فراری را حتی در خیل کثیری از جمعیت تشخیص داده و او را دستگیر کند. با تغییر رنگ لباس وی به سیاه، شاهد کم کردن احساسات و عواطف انسانی او توسط تیم کنترل کننده اش بوده که حتی همسر و فرزند وی را از این مسئله آزرده می کند. چیزی که شاید در تظاهرات این روزهای مردم آمریکا به آن انتقاد می شود: خشونت بی حد و حصر پلیس آمریکا و نیروهای امنیتی بی روح و غیرانسانی...

 

 

 

 

توافق هسته ای پس از حمله به ایران

در آخر بازهم به آغاز برمی گردیم تا شاید ارتباطی میان توافق هسته ای و تصرف تهران پیدا کنیم! چیزی که مقامات دولتی آمریکا از آن به عنوان یک پیروزی تاریخی نام می برند. توافقی که باراک اوباما، جان کری و اکثر دموکرات های کنگره، جایگزینش را جنگ خانمان سوز با ایران می دانند. مسئله ای که مخالفت بی سابقه اسراییل به رهبری نتانیاهو را برانگیخته و جمهوری خواهان به تکاپو افتاده اند تا آن را به کنگره بکشند! توافقی که سران دولتی کشورمان نیز از آن با عنوان شروع فصلی تازه در روابط بین الملل خبر می دهند!

 

توافقی که به بازرسان خارجی و اجنبی اجازه می دهد تا به گوشه و کنار سایت های مشکوک نظامی و هسته ای ایران سرک بشکند و در چشم برهم زدنی اطلاعات آنجا را برای پنتاگون ارسال کنند! قراردادی که به گفته مسئولین هسته ای، برنامه هسته ای ایران را تا 15 سال فلج می کند! توافقی که بعد از حمله مسالمت آمیز! آمریکا و با هدف آزاد سازی تهران (در فیلم) انجام شد. چیزی که پس از انفجار و تخریب برج میلاد (در بازی بتلفید 3) حتی قبل از بررسی و حتی خوانده شدن در مجلس شورای اسلامی، به تصویب شورای امنیت سازمان ملل رسید!

مهدی خدابخش



تمام اصول کابالا در فیلم‌های برجسته هالیوودی + تصاوير و فیلم

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
"زوهر" یا "ظُهَر"، نام کتاب مقدس پیروان کابالاست که در قرن دوم توسط "شمعون بار یوحای" به زبان آرامی ترجمه شد. مهم‌ترین نکته در این کتاب، مفهوم "درخت زندگی" است که به زبان عبری، یک اصطلاح توصیفی کلاسیک برای نماد اصلی و عرفانی 10 مرحله "سفیروت" است.

این روزها تقریباً غیر ممکن است صفحه‌ای از روزنامه‌های آمریکایی را نگاه کنید و یک هنرمند یا فرد مشهور را با دست‌بند قرمز مخصوص کابالا نبینید. مغز متفکر بزرگِ کابالای هالیوودی، "فیول گروبرگر" که عمدتاً با نام "فیلیپ برگ" شناخته می‌شود. وی یک خاخام آمریکایی بود به مدیریت"مرکز کابالا"منصوب شد و چندین کتاب نیز نوشت. این کتاب‌ها اکنون به منبع بزرگ این دین ساختگی شده تبدیل شده‌اند. کابالای هالیوود، بر اساس کابالای "هرمسی" است؛ فرقه‌ای که ریشه در کتاب‌های جادوی سیاه مانند کتاب‌های ششم و هفتم حضرت موسی و کلیدهای بزرگ‌تر و کوچک‌تر سلیمان دارد. به گفته محققان یهودی، کابالای هالیوود، ماهیتی متفاوت نسبت به کابالای عارفانی یهودی دارد. در این گزارش می‌خواهیم بررسی کنیم که کابالا و عقاید کابالیستی چگونه خود را در مطرح‌ترین فیلم‌های تاریخ هالیوود نشان می‌دهند و تبلیغ می‌کنند.
کابالا در فیلم‌های برجسته هالیوودی
کابالای هالیوود، ریشه در کتاب‌های جادوی سیاه دارد

خاخام‌های یهودی، کابالا را نوعی عرفان معرفی می‌کنند که مفاهیمش با چشم معمولی قابل دیدن نیست و مختص افراد خاصی است. گفته می‌شود کابالا مربوط به اموری مخفی است که خداوند هنگام خلقت، در جهان قرار داده است. این امور با جهان ماده فاصله دارند و تنها افرادی که آموزش‌دیده باشند می‌توانند آن‌ها را درک کنند. با این حال، این آموزه‌ها که در یهودیت وجود دارد، نباید مورد سوءاستفاده قرار بگیرد. طی نسل‌های قبلی یهودیان این امور، جز توسط افرادی انگشت‌شمار مورد مطالعه قرار نگرفته‌اند و اکنون هم حتی به علمای یهود نیز توصیه نمی‌شود که درباره کابالا مطالعه یا تحقیق کنند.

"زوهر" یا "ظُهَر" یا به معنای درخشندگی، نام کتاب مقدس پیروان کابالاست. این کتاب در قرن دوم توسط "شمعون بار یوحای" به زبان آرامی ترجمه شد. شاید مهم‌ترین نکته در این کتاب، مفهوم "درخت زندگی" Tree of Life باشد. درخت زندگی یا "عتز هاچایم" به زبان عبری، یک اصطلاح توصیفی کلاسیک برای نماد اصلی و عرفانی 10 مرحله "سفیروت" است. شکل دیاگرامی این درخت که به سه ستون تقسیم شده، از منابع مسیحی و محرمانه گرفته شده است و در سنت‌های قدیمی‌تر یهود، اثری از آن نیست. "سفیروت" به معنای نور است، مفهومی که پایه و اساس دکترین کابالا محسوب می‌گردد. در اعتقادات کابالا، بی‌نهایت از طریق 10 سفیروت، روشن و مشخص می‌شود. گفته می‌شود سفیروت دائماً زنجیره‌ای از دایره‌های متافیزیک را ایجاد می‌کند که وحی‌های الهی هستند.

یکی دیگر از نمادهای کابالا، "رشته قرمز" است که بیش‌تر به عنوان دست‌بند استفاده می‌شود. نمادهای دیگر، شامل پنتاگرام، ستاره داوود، و "کله‌بُزی" می‌شود. کله‌بزی که موجودی با هیکل انسان و کله بز است، طراحی شده تا مقابل بره خداوند در عقاید مسیحیت قرار بگیرد.

کابالا در فیلم‌های برجسته هالیوودی
یکی از نمادهای کابالا، "رشته قرمز" است که بیش‌تر به عنوان دست‌بند استفاده می‌شود

کابالای هالیوود از نوع هرمسی است، یعنی ترکیبی از کابالای یهودی و مراسمات جادوگری اروپایی. بسیاری از کتاب‌های جادوی سیاه، نظیر کتاب‌های ششم و هفتم حضرت موسی و کتاب‌های "کلید بزرگ‌تر سلیمان" و "کلید کوچک‌تر سلیمان"، به کتاب‌های کابالا مشهور هستند. برخی این کتاب‌ها را "قبالا" Qabala می‌نامند تا آن‌ها را از کتاب‌های سنتی کابالا متمایز کنند.

"جیمز کامرون"کارگردان برجسته هالیوودی بین سال‌های 1997 تا 2007 آثار کمی تولید کرد. فیلم آواتار، اولین فیلم سینمایی کامرون بعد از بیش از 10 سال بود. خود کامرون در این‌باره می‌گوید: "این یک پروژه رؤیایی است که فیلم‌نامه اولیه‌اش، 12 سال پیش نوشته شد. آن زمان، کار روی این پروژه آغاز نشد، چون مسئولین جلوه‌های ویژه به من می‌گفتند حتماً دیوانه شده‌ای که می‌خواهی چنین چیزی را حتی امتحان کنی."

ساخت این فیلم، چهار سال طول کشید و بودجه‌ای حدود 800 میلیون دلار داشت. این آمار باعث شد، آواتار پرهزینه‌ترین فیلم تاریخ هالیوود شود. کامرون به تنهایی فیلم‌نامه این کار را نوشت، بنابراین تعجبی نداشت که در این فیلم هم مانند سایر ساخته‌های کامرون، نمادهای کابالیستی فراوان به چشم بخورد. اگرچه که داستان قوی و منسجم، تصاویر حیرت‌انگیز و جلوه‌های ویژه حرفه‌ای و جدید از نقاط قوت آواتار بود، اما مهم‌ترین جنبه این فیلم، فلسفه پشت آن بود. فلسفه‌ای که کامرون در فیلم‌های قبلی‌اش مانند "بیگانه‌ها" (1986)، "ورطه" (1989)، "نابودگر" (1991)، "نابودگر 2: روز قضاوت" (1992) و حتی "تایتانیک" (1997) هم روی آن کار کرده بود.

کابالا در فیلم‌های برجسته هالیوودی
مهم‌ترین جنبه فیلم آواتار، فلسفه پشت آن بود

آواتار، مخاطبین را به آینده می‌برد، زمانی که انسان‌ها باید برای تأمین منابع مورد نیاز خود به سیاره‌ای دیگر به نام "پاندورا" بروند. پاندورا، خانه موجوداتی آبی‌رنگ است که دور یک درخت مقدس زندگی می‌کنند. آواتارها، موجوداتی نیمه انسان، نیمه حیوان هستند که طبق عقاید کابالا، نمایانگر اجداد انسان هستند. یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های آواتارها، وابستگی آن‌ها به طبیعت و این است که طبیعت را الهام‌بخش خود می‌دانند.

علاقه "نیتیری"، دختر رئیس قبیله بومی‌های پاندورا، به سایر موجودات از همان ابتدای فیلم مشخص می‌شود. نیتیری حتی نسبت به موجودات وحشی سیاره هم دل‌رحم است. زندگی موجودات پاندورا به درخت مقدس وابسته است. این درخت، همچنین ارواح مردگان را به سوی دنیای آرام ابدی هدایت می‌کند. بومی‌های پاندورا که "ناوی" نامیده می‌شوند، این درخت را "مادرِ بزرگ"یا "حوا" می‌نامند و آن را می‌پرستند. معتقدند حیات و ممات‌شان به دست "حوا"ست و اوست که سرنوشت آن‌ها را می‌نویسد.

حوا این توانایی را دارد که انسان‌ها را بکشد و دوباره در قامت آواتار، زنده کند، همان‌طور که این کار را با "جیک سالی" انجام می‌دهد، کسی که در انتهای فیلم، می‌میرد و به شکل یک آواتار دوباره حیات پیدا می‌کند. عده‌ای از خاخام‌های یهودی معتقدند که این نوع برداشت‌ها از کابالا، به معنای سوءاستفاده از این آیین است و صرفاً در حد درک ظاهری آموزه‌های کابالا و دنیای مادی، باقی می‌ماند. طبق عقاید کابالای یهودی، خداوند، جسمی ندارد که بتواند صفاتی مانند ترحم، زیبایی یا قدرت را داشته باشد، بلکه منبع همه این صفات است. همین مفاهیم را در تورات هم می‌توان دید. در این کتاب مقدس، درباره دست خداوند صحبت می‌شود، اما این بدان معنی نیست که خداوند، دست فیزیکی دارد.

کابالا در فیلم‌های برجسته هالیوودی
بومی‌های پاندورا این درخت را "مادرِ بزرگ"یا "حوا" می‌نامند و آن را می‌پرستند

در صحنه‌های پایانی آواتار، علاوه بر تمام مراسماتی که به تصویر کشیده می‌شود و یادآور عقاید کابالیستی از جمله سفیروت و درخت زندگی است، آواتارها جنگی علیه انسان‌ها به راه می‌اندازند. در این جنگ، حوا و نیروهای طبیعت هم به آواتارها می‌پیوندند. این عقیده هم یک تئوری کاملاً کابالیستی است.

جالب است که بدانید، تنها حدود 40 درصد از آواتار، واقعاً فیلم‌برداری شد و بقیه آن، صرفاً جلوه‌های ویژه بود. همه این جلوه‌ها، تنها یک هدف دارند: روایت داستانی که بتواند دیدگاه‌های کابالیستی کامرون را به روشی جذاب، ترویج کند. طی این داستان 160 دقیقه‌ای، تماشاگران به شکل غیرمستقیم و در حالی که تلاش می‌کنند حتی یک ثانیه از این فیلم جذاب را از دست ندهند، با دیدگاه‌های کابالیستی کامرون نیز مواجه می‌شوند.

"فیلم لگو"(2014) که رتبه PG (به معنای مناسب برای همه سنین، ضمن توصیه راهنمایی والدین)، داستان یک کارگر عادی را تعریف می‌کند که نامش "اِمِت" است. درباره "امت" این تصور وجود دارد که او همان فرد خاص و پیش‌گویی شده است. وی قرار است به مأموریتی بپیوندد که هدفش متوقف کردن دیکتاتور شروری است که می‌خواهد دنیای لگو را در یک حالت سکون ابدی فرو ببرد. این انیمیشن 100 دقیقه‌ای، با استفاده از اتفاقات و شوخی‌های زیاد، سعی دارد دیدگاه‌های کابالیستی هالیوودی را به مخاطبین خود، یعنی کودکان، القا کند.

کابالا در فیلم‌های برجسته هالیوودی
کتاب‌های دستور در فیلم لگو، نماد کتاب‌های آسمانی هستند

در شهر لگو، همه شهروندان لگویی، از دستوراتی تبعیت می‌کنند که در جعبه‌شان بوده است. همه آن‌ها به دیگران، لبخند می‌زنند، و با همه دوست هستند و همکاری می‌کنند. هر روز ساختمان می‌سازند، اما دوباره خرابشان می‌کنند تا فردا بتوانند آن‌ها را بسازند. نمادگرایی در این فیلم، بسیار واضح است. کتاب دستورات، نماد کتاب مقدسی است که از جانب خداوند نازل شده است تا افراد را سست و غافل نگه دارد. خداوند، دیکتاتوری معرفی می‌شود که می‌خواهد شهروندان لگویی، در جا بزنند و از همه خوشی‌ها محروم باشند.

در این فیلم، "امت" یک شهروند عادی است، اما قدرت ویژه ذهنی دارد. وی می‌تواند به شکلی مرموز با خدای اصلی که به شکل کودکی دل‌ربا نشان داده می‌شود، ارتباط برقرار کند. فیلم، حاوی این فلسفه کابالیستی است که هر اتفاقی در سطح بالاتری از واقعیت، تأثیری روی واقعیت پایین‌تر در دنیای لگوها دارد. این فلسفه همان شعار کابالیست‌هاست، یعنی "مثل بالا، خیلی پایین" یا هرچه بالا هست، پایین هم هست. طبق این عقیده، تنها راه تغییر در دنیای مادی، دست‌کاری جادویی در حوزه ماورای طبیعی است؛ یعنی همان تعریف جادوگری.

فیلم لگو به کودکان یاد می‌دهد که پیروی از قوانین و پای‌بندی به اخلاقیات، کاری غیرعقلانی است و باعث می‌شود از زندگی لذت نبرید. به عکس، آن‌چه اهمیت دارد، این است که خاص باشید؛ عضوی از گروه خواص روشنفکری که از مفاهیم قدیمی گناه و فداکاری، رها شده‌اند و می‌توانند بر اساس یک دانسته‌های یک آئین، زندگی کنند.

کابالا در فیلم‌های برجسته هالیوودی
خداوند در فیلم لگو، دیکتاتوری معرفی می‌شود
که قصد دارد شهروندان را از لذت‌ها محروم کند

فیلم "ماتریکس" یک محصول ژانر هیجان با موضوع انسان مقابل ماشین است. این فیلم، انسان‌هایی را نشان می‌دهد که عقلشان به یک ابررایانه متصل شده است و در نتیجه یک موجودیت واحد و "مطلع" را تشکیل داده‌اند. "نئو" شخصیت اصلی داستان که یک هکر رایانه‌ای است، متوجه می‌شود که دنیا، مشکلی دارد، اما نمی‌داند این مشکل چیست. "مورفیس" که رهبر یک گروه شورشی است، به نئو نشان می‌دهد که تمام دنیا یک سراب است، یک زندان، یک ماشین رایانه‌ای بسیار پیش‌رفته: "ماتریکس همه جا هست، در تمام فضای اطراف ما. وقتی از پنجره بیرون را نگاه می‌کند، یا تلویزیون خود را روشن می‌کنی، می‌توانی آن را ببینی. وقتی سر کار می‌روی، به کلیسا می‌روی، مالیات پرداخت می‌کنی، می‌توانی آن را حس کنی. ماتریکس، دنیایی است که جلوی چشم تو کشیده شده تا تو را در برابر حقیقت، کور کند."

نکته مهم این‌که، این دنیا، توسط وجودی به نام خدا ساخته نشده است، بلکه محصول ابررایانه‌ای است که الگوریتم آن را نوشته تا ذهن انسان‌ها را مشغول نگه دارد. مورفیس اعلام می‌کند، نئو همان شخص موعود و منتخب است، کسی که نهایتاً ماتریکس را نابود خواهد کرد. بنابراین نئو ابتدا باید با برنامه‌هایی بجنگد که مأمورینی هستند که می‌توانند به بدن دیجیتال هر کس که بخواهند وارد شوند. این افراد، نگهبان‌های دروازه‌های ماتریکس هستند و تمام کلیدهای آن را دارند. نئو نهایتاً این فرصت را پیدا می‌کند که از برنامه بیرون بپرد، نسخه خود از واقعیت را کنار بگذارد و بخشی از "مقاومت" شود.

ماتریکس بر اساس تئوری، توهم واقعیت ساخته شده است. طبق این تئوری کابالیستی، هیچ واقعیتی وجود ندارد، بلکه تنها چیزی به نام "ذات او" یا "قدرت دیگر" وجود دارد. این قدرت به گونه‌ای کار می‌کند که ما آن را به شکل تصویری از یک واقعیت خاص می‌بینیم و نام آن را "دنیای من" می‌گذاریم. مورفیس در بخشی از فیلم به نئو می‌گوید: "چه چیز، واقعی است؟ اصلاً تعریفِ "واقعی" چیست؟ اگر تعریف تو از واقعیت، آن چیزی است که می‌توانی حس کنی، بو و طعمش را بفهمی، آن را ببینی، پس واقعیت صرفاً سیگنال‌های الکتریکی هستند که عقل تو آن‌ها را درک می‌کند. این دنیایی است که ما می‌شناسیم." و سپس تلویزیونی را روشن می‌کند و ادامه می‌دهد: "دنیا آن‌گونه که در انتهای قرن بیستم بود. این دنیا اینک تنها به شکل بخشی از یک شبیه‌سازی عصبی-تعاملی که آن را ماتریکس می‌نامیم. نئو، تو در یک دنیای رؤیایی زندگی می‌کردی."

کابالا در فیلم‌های برجسته هالیوودی
مورفیس (سمت چپ) برای نئو توضیح می‌دهد که واقعیتی وجود ندارد

طبق این تئوری، انسان‌ها همگی می‌توانند تصاویر و احساسات متغیری را طبق اعضای بدن، حواس خود و ویژگی‌های درونی‌شان درک کنند. همه احساسات آن‌ها، شخصی است و تنها در رابطه با حس‌هایشان وجود دارند. کارگردان و فیلم‌ساز هم بر همین اساس، نام‌های خاصی را انتخاب کرده‌اند: "نبوچادنزار" و "مورفیس" که هر دو به تم کلی "واقعیت" مقابل "توهم" یا "رؤیا" مربوط هستند. "نبوچادنزار" نام سفینه فضایی نئو است. طبق اسطوره‌ها، نبوچادنزار یکی از پادشاهان بابل بود که از دانیال نبی می‌خواست تا خواب‌هایش را تعبیر کند. "مورفیس" (پسر "هیپنوس") هم، خدای خواب و رؤیا در اسطوره‌های یونان، و برادر دوقلوی تاناتوس، خدای مرگ است.


کابالا در فیلم‌های برجسته هالیوودی + دانلود


سریال‌های آمریکایی همچنان ایران را هیولا جلوه می‌دهند + تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
در حالی که مذاکرات هسته‌ای به پایان رسیده و به زعم عده‌ای در ایران، موج ایران‌هراسی در غرب فروکش کرده است، هالیوود همچنان در سریال‌هایی چون میهن، مادام سکرتاری و ... در تلاش است چهره‌ای تروریست مآب از ایران به تصویر بکشد.

به‌رغم مذاکرات هسته‌ای میان ایران و کشورهای 1+5 و از جمله آمریکا دست‌کم طی دو سال اخیر، هالیوود هم‌چنان به ساخت فیلم‌های ضدایرانی ادامه می‌دهد و حتی جمهوری اسلامی را به داشتن بمب اتمی متهم می‌کند.
سریال‌های آمریکایی با چاشنی ایران‌هراسی
به‌رغم مذاکرات هسته‌ای، هالیوود هم‌چنان ایران را به داشتن بمب اتم متهم می‌کند

صنعت فیلم‌سازی آمریکا سال‌های سال است که به یک ماشین فیلم‌سازی علیه ایران تبدیل شده و حتی می‌توان گفت از زمان آغاز مذاکرات هسته‌ای، تبلیغات ضد ایرانی خود را افزایش هم داده است. بسیاری از سریال‌های تلویزیونی آمریکا مانند "میهن"، "خانم وزیر" و "ادیسه آمریکایی" همین نوع رویکردها را ترویج می‌کنند. استودیوهای مشهور هالیوود نیز بخشی از فعالیت خود را به اشاعه ایران‌هراسی اختصاص داده‌اند.

بسیاری از ساخته‌های هالیوودی دروغ‌های مشترکی را ترویج می‌دهند: وقوع آرماگدون بر اثر دست‌یابی ایران به سلاح هسته‌ای و استفاده از آن، جنگ‌طلبی ایرانی‌ها، نقش شوم رئیس‌جمهور و وزیر خارجه ایران در مذاکرات هسته‌ای، سرکوب خبرنگاران و فعالان حقوق بشری، و معرفی ایران به عنوان کشوری مخروبه و عقب‌مانده.

طی مذاکرات هسته‌ای، تهییج ایران‌هراسی و احساسات ضدایرانی در فیلم‌ها و سریال‌های هالیوودی شدت گرفت. حتی در یک کلیپ ویدیویی نسبتاً جدید به نام "صفر جهانی"(Global Zero) که در حمایت از توافق ایران و 1+5 ساخته شد، باز هم نشانه‌های کلیشه‌سازی منفی درباره ایرانی‌ها کاملاً مشهود بود. در این کلیپ، عده‌ای از هنرمندان هالیوودی از کنگره می‌خواهند از توافق هسته‌ای دفاع کند، چون در غیر این صورت، ایران ممکن است به آمریکا حمله اتمی کند.

سریال‌های آمریکایی با چاشنی ایران‌هراسی
هنرمندان هالیوودی از کنگره می‌خواهند از توافق هسته‌ای دفاع کند،
چون در غیر این صورت، ایران ممکن است به آمریکا حمله اتمی کند

بدون شک، در موج اخیر ایران‌هراسی در صنعت سرگرمی آمریکا، سریال‌های تلویزیونی توانسته‌اند گوی سبقت را از رقبای خود بربایند. سریال"میهن" از اسلام‌هراسانه‌ترین سریال‌های تلویزیونی در آمریکا برشمرده می‌شود. اما این تنها ویژگی این سریال نیست. "میهن" قطعاً بارزترین محصول ضدایرانی تاریخ هالیوود نیز هست.

در سرتاسر فصل سوم از این سریال، اشارات ضدایرانی این سریال تا جایی شدت گرفت که حتی رسانه‌های آمریکایی هم به آن اعتراض کردند. تم اصلی داستان به گونه‌ای جهت‌دهی می‌شود که مخاطبین این سریال به اندازه کافی دلیل پیدا می‌کنند که بفهمند، آن‌چه می‌بینند نتیجه هم‌کاری بخش پروپاگاندا ارتش اسرائیل با گروه‌های مخالف دولت ایران است.

سریال میهن که دو فصل ابتدایی خود را به موضوع تقابل میان سیا و القاعده اختصاص می‌دهد، در انتهای فصل دوم نشان می‌دهد که چگونه دفتر سیا با یک انفجار مهیب، تخریب می‌شود. این اتفاق در فصل بعدِ سریال، به ایران نسبت داده می‌شود که ظاهراً می‌خواسته از حمله اسرائیل به تأسیسات هسته‌ایش انتقام بگیرد. این فصل از سریال، تهدیدِ ایران و عوامل مخفی این کشور را خطری بسیار بزرگ‌تر از القاعده نشان می‌دهد.

سریال‌های آمریکایی با چاشنی ایران‌هراسی
سریال "میهن" - اطلاعات محدودی که آمریکایی‌ها درباره "مجید جوادی"
فرمانده خیالی سپاه پاسداران ایران در اختیار دارند

در قسمتی از سریال این مکالمه نشان داده می‌شود: "راجع به آن فرد ایرانی که خیلی درباره‌اش شنیده‌ایم چه [اطلاعاتی داری]؟ مغز متفکر عملیات. آیا او هم از دسترس ما خارج است؟" "نام او "مجید جوادی" است. فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و معاون مدیر بخش اطلاعات آن است. مجیدی از سال 1994 زمانی که موساد او را به عنوان مرد پشت صحنه بمب‌گذاری در مرکز یهودیان بوئنوس‌آیرس که 85 نفر را کشت، معرفی کرد تا کنون در انظار عمومی حاضر نشده است. هم‌چنین ارتباط مستقیمی با ترورهای جزیره "میکنوس" و حمله به برج خُبَر عربستان سعودی دارد. اتفاقاً "مدیر" اواخر دهه 1970، ارتباطاتی با وی داشته است."

"مدیر" به یک ایرانی اشاره دارد که سیا برای اجرای نقشه تغییر حکومت در ایران استخدام کرده است. ظاهراً این مأمور سیا، موفق هم می‌شود به وظیفه خود عمل کند. در جایی از قسمت 8 از فصل 3، مدیر به یکی از رؤسای خود در سیا می‌گوید: "جوادی ارزش [تلاش کردن و پیدا کردن] را داشت." "درباره مرحله دوم برایم توضیح بده." مدیر، پرونده را به عضو سیا می‌دهد. وی بعد از آن‌که نگاهی به پرونده می‌اندازد، با تعجب می‌گوید: "تغییر حکومت؟" "بالأخره. داریم زمینه‌چینی‌هایش را انجام می‌دهیم. اول، جوادی را به مراتب بالای فرماندهی در ارتش می‌رسانیم."

قسمت 11 این فصل هم به ایران اختصاص دارد. نیروهای آمریکایی موفق می‌شوند با یک عملیات تروریستی، یکی از اعضای ارتش را به بهانه پناهندگی، وارد مرز ایران کنند. توصیفاتی که در سریال از کشور ایران ارائه می‌شود، کاملاً خلاف واقعیت هستند. حتی این کشور را یک کشور عربی معرفی می‌کنند. نیکولاس برودی که وارد ایران شده است، بعد از اولین برخورد با فرمانده ارتش از فرصت استفاده می‌کند و او را می‌کشد؛ آرزویی که آمریکا سال‌هاست در سر دارد. به نظر نمی‌رسد این نوع دشمنی آشکار با یک ملت، در این سریال هالیوودی، صرفاً اتفاقی و یا برای افزایش تأثیر دراماتیک باشد.

سریال‌های آمریکایی با چاشنی ایران‌هراسی
توصیفات سریال "میهن" درباره ایران بسیار کلیشه‌ای و نادرست هستند

سریال "سرویس تحقیقات جنایی نیروی دریایی" یا به اختصار "ان‌سی‌آی‌اس" قطعاً یکی از پرمخاطب‌ترین سریال‌های جنایی در آمریکاست که از سال 2003 روی آنتن رفت. این سریال بر اساس پرونده‌ها و تحقیقات قضایی در نیروی دریایی ارتش و نیروی تکاوران دریایی آمریکاست. ان‌سی‌آی‌اس که توسط شبکه سی‌بی‌اس تولید و پخش می‌شود و اکنون در فصل 11 قرار دارد، تا کنون جایزه‌های زیادی را کسب کرده است، از جمله سه بار نامزدی برای دریافت جایزه "اِمی" که نشان می‌دهد این سریال تا چه اندازه توانسته، مخاطب جذب کند.

ان‌سی‌آی‌اس اکنون فقط در آمریکا بیش از 20 میلیون طرفدار دارد، در 41 کشور نمایش داده می‌شود و طبق آمار، توانسته جزء پرمخاطب‌ترین سریال‌ها در این کشورها نیز باشد. از همین جا می‌توان نتیجه گرفت که این سریال تا چه اندازه می‌تواند بر افکار عمومی تأثیرگذار باشد. عمق تأثیر این سریال در کشورهای غربی آن‌قدر زیاد بوده است که پس از گذشت ده سال از آغاز نمایش آن، سریال‌های مختلفی بر اساس این مجموعه ساخته شده است.

داستان ان‌سی‌آی‌اس حول محور گروهی از متخصصین می‌چرخد که کارشان تحقیق و بازجویی جنایی درون نیروهای دریایی و سایر نهادهای مرتبط با یگان ویژه تفنگداران دریایی آمریکاست. این سریال هم مانند دیگر محصولات هالیوودی، قهرمانی دارد که راه را برای سایر شخصیت‌ها هموار می‌کند. مأمور ویژه "گیبس" در ان‌سی‌آی‌اس شخصی آرام معرفی می‌شود که گذشته مرموز و پیچیده خود را رها کرده است. گیبس به عنوان یک مأمور هوشیار و مدبر، ریاست سازمان را به عهده دارد.

سریال‌های آمریکایی با چاشنی ایران‌هراسی
یکی از شخصیت‌های مهم در سریال "ان‌سی‌آی‌اس" دختری صهیونیست است

یکی از شخصیت‌های مهم دیگر در سریال، دختری جوان و آرمان‌گرا به نام "زیوا دیوید" است که جاسوس سابق موساد، دختر رئیس آژانس اطلاعات اسرائیل و یک صهیونیست تمام‌عیار است. نقش او در ان‌سی‌آی‌اس هم بر اساس دکترین‌های یهودی و سیاست‌های بازدارندگی اسرائیل تعریف می‌گردد.

قسمت 12 از فصل 10 این سریال، عنوانی عبری دارد: "شیوا." این واژه به زبان عبری و در فرهنگ یهودی به معنای 7 روز عزاداری در خانه، برای عزیزی است که از دست رفته است. در داستان این سریال، رئیس آژانس اطلاعاتی اسرائیل و پدر زیوا، به شکلی جنجالی کشته می‌شود. تروری که طبق شواهد، به یک عامل ایرانی نسبت داده می‌شود. زیوا که مادر و سایر اعضای خانواده‌اش هم قبلاً ترور شده‌اند، بار دیگر با تراژدی‌ای مواجه می‌شود که او را تنها عضو باقی‌مانده از خانواده‌اش می‌کند. او سپس تصمیم می‌گیرد از ایرانی‌ها انتقام بگیرد.

هم‌کاری زیوا با آمریکا برای پیدا کردن سرنخ در تحقیقات جنایی، به اعتقاد شناخته‌شده صهیونیست‌ها اشاره دارد مبنی بر این‌که یهودی‌ها در آغوش آمریکایی‌ها امنیت می‌یابند و با آن‌ها همراهی می‌کنند تا از جانشان محافظت کنند. در سریال ان‌سی‌آی‌اس، مسلمانان به طور کلی و ایرانی‌ها به شکل خاص، با اتهامات مختلفی مواجه می‌شوند. این اتهامات گاهی به شکل یک دشمن خود را نشان می‌دهد، چرا که باید تعداد انگشت‌شماری از مسلمانان برای حملات تروریستی مقصر شناخته شوند. این دشمنان گاهی به یک دولت، سازمان اسلامی، یا کشور ایران ارتباط داده می‌شوند.

سریال‌های آمریکایی با چاشنی ایران‌هراسی
در "ان‌سی‌آی‌اس"، مسلمانان به طور کلی و ایرانی‌ها به شکل خاص،
با اتهامات مختلفی مواجه می‌شوند

تلاش‌های این سریال و صنعت سرگرمی در غرب نه تنها برای توصیف ایران به عنوان یک تهدید هسته‌ای و حامیِ دولتی تروریسم، بلکه برای معرفی این کشور در قالب کشوری جهان سومی و خطرناک است. قسمت اول فصل 11 از سریال ان‌سی‌آی‌اس، ایران را هدف اتهامات بی‌شمار و بی‌اساس قرار می‌دهد و خود را به آب و آتش می‌زند تا ایران را کشوری به اصطلاح "یاغی" معرفی کند.

گیبس مأموریت پیدا می‌کند تا به ایران برود و در کنار یک مأمور وزارت دفاع آمریکا درباره پرونده قتل شخصی تحقیق کند که سر بریده‌اش را به آمریکا منتقل کرده‌اند. در این میان، علاوه بر تمام اتهامات تروریستی که به ایران زده می‌شود، تصویر جدیدی از این کشور ارائه می‌شود که دو خصیصه دارد: هراس رسانه‌های آمریکایی از پیش‌رفت‌های روزافزون ایران و ارائه تصویری مخدوش از این کشور که بتواند مخاطبین غربی را فریب دهد.

صنعت سرگرمی آمریکا هرچه در توان دارد انجام می‌دهد تا مخاطبین غربی، ایران را یک کشور جهان سومی بدانند. دولت آمریکا به دنبال نهادینه کردن این ترس در دل مردم است که حتی اگر ایران بتواند اصول صلح‌آمیز برنامه هسته‌ای خود را به اثبات برساند، باز هم نمی‌توان به این کشور اعتماد کرد، چرا که ماهیتی "یاغی" دارد.

سریال‌های آمریکایی با چاشنی ایران‌هراسی
گیبس مأموریت پیدا می‌کند تا به ایران برود و درباره قتل شخصی تحقیق کند
که سر بریده‌اش را به آمریکا منتقل کرده‌اند

"استیون سادلیر" نویسنده کتاب "ثروت و قدرت: تاریخ مخفی" می‌گوید: "من سی سال است که اعتقاد دارم و می‌گویم که مردم آمریکا کوچک‌ترین اطلاعی ندارند که تصمیمات‌شان تا چه اندازه تحت تأثیر افراد دیگر است. این یک علم است. صنعتی چند میلیارد دلاری است. در کلاس‌های درس "تجارت" در این‌باره به شما آموزش‌هایی می‌دهند. بیش‌تر از آن را هم می‌توانید در "بازاریابی" یاد بگیرید. اما روابط عمومی یک علم مستقل است، علمی که در اواخر دهه اول قرن 19 آغاز شد."

وی تصریح می‌کند: "ادوارد برنایز، خواهرزاده زیگموند فروید روان‌شناس مشهور، است که روی تأثیر محرک‌های بیرونی بر انسان و شیوه کار ذهن ناخودآگاه مطالعه می‌کرد، تحقیقات خود را یک گام جلوتر برد. وی چیزی را به وجود آورد و تبدیل به یک علم کرد که پروپاگاندا نام گرفت. برنیز در کتابی که اساس علم پروپاگاندا را توضیح می‌دهد می‌نویسد: "دستکاری آگاهانه و هوشمند عادات و نظرات سازماندهی‌شده توده‌های مردم، عنصری مهم در یک جامعه دموکراتیک است. کسانی که این مکانیزم نادیده جامعه را دستکاری می‌کنند، دولتی نامرئی تشکیل می‌دهند که قدرت واقعی حاکم بر کشور ماست." این کتاب همان زمانی نوشته می‌شود که شورای روابط خارجی، ایده جهانی‌سازی و دولت جهانی و رهبری واحده در تمام دنیا را در سر می‌پروراند."

سادلیر در نهایت این‌گونه می‌گوید: "این گروه‌ها رابطه نزدیکی با هم داشتند. گروه راکفلر، ائتلاف‌های بانکی و رسانه‌ها تلاش می‌کردند نظرات بخصوصی را در مردم آمریکا ایجاد کنند. در ادامه کتاب این‌گونه می‌خوانیم: ما تحت حکومت هستیم، ذهن ما نرم می‌شود، سلیقه ما شکل می‌گیرد، ایده‌های ما قرضی است، و همه این‌ها تا حد زیادی تحت تأثیر افرادی است که ما هرگز نام آن‌ها را هم نشنیده‌ایم. حاکمان نامرئی ما در بسیاری از موارد، از هویت اعضای دیگر کابینه داخلی غافل هستند. این یک واقعیت است که تقریباً در هر عملی که در زندگی روزمره از ما سر می‌زند، چه در حوزه سیاست و تجارت، چه در رفتار اجتماعی و تفکر اخلاقی، ما تحت سلطه تعداد اندکی از افراد هستیم."


سریال‌های آمریکایی با چاشنی ایران‌هراسی - دانلود



«شمارش معکوس اورشلیم»؛ هالیوود چگونه ایران را صاحب بمب اتمی می‌کند؟ + تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
تعدادی از فیلم‌های اخیر هالیوود با توسل به این دروغ که ایران به دنبال بمب هسته‌ای است، به نظریه‌های جنگ علیه این کشور و پدیده ایران‌هراسی دامن زده‌اند. ایران‌هراسی از مدت‌ها قبل، در دستور کار جنگ‌طلب‌های آمریکایی بوده است؛ افرادی که در دستگاه قدرت واشنگتن دارای منصب هستند و علناً اعلام کرده‌اند که می‌خواهند ایران را از لحاظ اقتصادی و فرهنگی، منزوی کنند. ادعای آنان این است که ایران هسته‌ای، تهدیدی برای امنیت ملی آمریکاست و جمهوری اسلامی بیش از کره شمالی یا هر کشور دیگری روی کره زمین برای حفظ صلح در دنیا خطرآفرین است. نهایتاً آمریکا و اسرائیل باید حمله‌ای پیش‌گیرانه علیه ایران انجام دهند.
وقتی هالیوود بمب اتم به ایران می‌دهد
جنگ‌طلبان آمریکایی علناً خواهان حمله دولت به ایران شده‌اند

سال 2008، "دانیل کوتس" و "چارلز راب" طی مقاله‌ای با عنوان "متوقف کردن تهران هسته‌ای" در بخش نظرات روزنامه واشنگتن‌پست به توصیف "کابوسِ مجهز شدن ایران به سلاح هسته‌ای"را به تصویر کشیدند و تقاضای مضحک حمله به این کشور را از مقامات واشنگتن کردند. اما چگونه است که ایران صرفاً با داشتن دانش فنی هسته‌ای، موجب ایجاد وحشتی وصف‌ناپذیر در دل مردم دنیا می‌شود، اما رژیم‌های بی‌مسئولیتی مانند واشنگتن و تل‌آویو با زرادخانه‌های پر از سلاح هسته‌ای، هیچ خطری برای جهان ندارند؟ آیا همین آمریکا نبود که آگوست سال 1945 بمب اتم بر سر مردم ژاپن انداخت و بیش از 129 هزار نفر را کشت.

سال 2014 کنسرتی از فریادهای "ایران را بمباران کنید" در تل‌آویو شروع به نواختن کرد و نتانیاهو نخست‌وزیر اسرائیل دستور داد همه آماده حمله به ایران شوند. وی حتی 10 میلیارد شکِل، معادل 2.87 میلیارد دلار، برای کارهای زمینه‌ای این حمله اختصاص داد. این در حالی است که آمریکا و اسرائیل طی سال‌های اخیر به سلاح دیگری در جنگ بی سر و صدای خود علیه ایران متوسل شده‌اند: ایران‌هراسی از طریق سینما.

"جان پیلگر" (خبرنگار و مستندساز) می‌گوید: "ما اغلب پروپاگاندا را با تصاویر واضح و شناخته‌شده‌اش مانند پروپاگاندا علیه آلمان نازی یا علیه استالین و شوروی می‌شناسیم، اما واقعیت این است که قوی‌ترین نوع پروپاگاندا در قرن‌های بیستم و بیست و یکم، تبلیغاتی است که عمدتاً تشخیص آن دشوار است، تبلیغاتی که در لفافه ارائه می‌شود. دو کلمه: "روابط عمومی." مفهومی که اوایل قرن بیستم توسط"ادوارد برنیز"اختراع شد. برنیز می‌گفت آلمان‌ها به واژه پروپاگاندا معنای بدی داده‌اند. می‌خواست به این مفهوم، اعتبار و احترام ببخشد. منظور من، استفاده قدرت‌های بزرگ مانند آمریکا از روابط عمومی است." سینما، دنیایی جذاب است و می‌تواند تأثیر عمیقی بر مردم می‌گذارد و می‌تواند افکار عمومی درباره ایران را در جهت دلخواه کسانی مدیریت کند که از سینما استفاده پروپاگاندا می‌کنند، از جمله صهیونیست‌ها و لابی‌های قدرتمند آن‌ها در آمریکا.

وقتی هالیوود بمب اتم به ایران می‌دهد
صهیونیست‌ها مدت‌هاست از هالیوود برای ترویج مقاصد ضدایرانی خود استفاده می‌کنند

فیلم "شمارش معکوس اورشلیم" (2011) بر اساس رمانی با همین نام نوشته "دیوید هیجی"و به کارگردانی "هارولد کرانک" ساخته شد. این فیلم توانست با حمایت لابی آیپک، در همه جای آمریکای شمالی روی پرده برود. لابی صهیونیست اندکی پس از انتشار کتاب، فیلم آن را هم ارائه کرد. اگرچه این فیلم، موفق نبود، اما کمپانی سازنده تصمیم گرفت از پخش آن در شبکه نمایش خانگی هم سودی نبَرد، بلکه آن را به همه شبکه‌های آمریکایی و اروپایی دهد تا بدون نیاز به پرداخت حق کپی‌رایت، آن را پخش کنند.

هم در کتاب و هم در فیلم، داستان اصلی حول محور چند مسلمان ایرانی می‌چرخد که با نام رمزی "هفت شگفتی" شناخته می‌شوند و هدفشان نابود کردن آمریکا با بمب‌گذاری در این کشور است. این سازمان تروریستی، در هر گوشه از آمریکا تیمی را قرار داده و جالب این‌که همسایه رئیس این گروه، یک فعال حقوق بشری و معتقد واقعی به مسیحیت و پیش‌گویی‌های نوسترآداموس است و بیش‌تر وقت خود را با خواندن انجیل سپری می‌کند. فیلم تلاش می‌کند واکنش‌های افراطی واعظان مسیحی یا مسیحی‌های صهیونیست در آمریکا را عین واقعیت جلوه دهد.

در بخشی از فیلم، یکی از همین واعظان در تلویزیون می‌گوید: "دنیا نمی‌تواند روی چیزی توافق کند، جز این‌که اسرائیل بخشی از سرزمین خود را در ازای صلح، بدهد. ما به همان نقطه‌ای برگشته‌ایم که سال‌ها پیش بودیم. اسرائیل سال 1948 به ازای صلح، بخشی از سرزمین خود را داد. اسرائیل در دوران ریگان، به ازای صلح با مصر بخشی از سرزمین خود را داد. اسرائیل لبنان را برای صلح داد، اما به ازایش حزب‌الله را گرفت. غزه را برای صلح داد، اما در عوض سازمان تروریستی حماس را گرفت. اسرائیل، تنها کشوری که با اقدام مستقیم و مستقل خدا بیش از 3500 سال پیش ایجاد شد، دیگر سرزمینی ندارد که بدهد... این عقیده تا زمانی ادامه پیدا می‌کند که اسرائیل و همه ساکنانش برای همیشه از بین بروند. اتفاقی که ما را به سوی بزرگ‌ترین تهدید مقابل بشریت پیش می‌برد: تلاش کشورهای یاغی برای رسیدن به ظرفیت ساخت سلاح‌های هسته‌ای."

وقتی هالیوود بمب اتم به ایران می‌دهد
در "شمارش معکوس اورشلیم" یکی از واعظان صهیونیست در تلویزیون می‌گوید
اسرائیل بارها در ازای برقراری صلح در دنیا، از سرزمین خود گذشته است

نویسنده این فیلم، از هر رویکردی که توانسته استفاده کرده است تا ادعاهای بی‌اساس علیه ایران مطرح کند. اتفاقاً همین موضوع هم نقطه‌ضعف فیلم برشمرده شده است. اشارات فیلم به تلاش‌های نیروی دریایی روسیه برای بستن تنگه هرمز، همان لولوخورخوره‌ای است که آمریکا سال‌هاست کشورهای دیگر به خصوص همسایگان ایران را از آن می‌ترساند. ادعاهای مطرح شده در طول فیلم، صرفاً دروغ‌هایی هستند که برای تغییر دیدگاه‌های بین‌المللی درباره برنامه هسته‌ای ایران ساخته شده‌اند. بزرگ‌ترین ادعایی که در "شمارش معکوس اورشلیم" علیه ایران مطرح می‌شود، گسترش فعالیت‌های تروریستی این کشور است. آن‌چه در سراسر فیلم به مخاطب القا می‌شود این است که حتی نزدیک‌ترین متحد آمریکا یعنی اسرائیل هم از تهدیدات تروریستی ایران و روسیه در امان نیست.

یکی از شخصیت‌های روس در این فیلم هدف از حمله به آمریکا را این‌گونه توضیح می‌دهد: "هدف استراتژیک نهایی، هرج و مرجی است که در نتیجه این حملات به وجود می‌آید. هدف، خود حمله نیست، بلکه اختلال در کار دولت و نهادهای مالی آمریکاست... آمریکایی که شما می‌شناسید به تاریخ خواهد پیوست (نابود می‌شود) و نخواهد توانست از دوستانش دفاع کند." و در پاسخ به این سؤال که "کدام دوستان؟" جواب می‌دهد: "اسرائیل." فیلم به نوعی نشان می‌دهد که به علت سیاست میانه‌رویی که آمریکا اتخاذ کرده، حمایت از رژیم صهیونیستی کاهش پیدا کرده است. اسرائیل بارها به عنوان تنها دوست و شریک آمریکا معرفی می‌شود و به نظر می‌رسد نبرد آخرالزمان که در این فیلم تصویر می‌شود، میان دو طرف ایران-روسیه و آمریکا-اسرائیل اتفاق خواهد افتاد.

در حالی که تا کنون، تروریست‌های هالیوودی به زبان عربی حرف می‌زدند، با عرضه فیلمی مانند "شمارش معکوس اورشلیم" به نظر می‌رسد از این پس شاهد حرف زدن آن‌ها به زبان فارسی خواهیم بود. هم‌چنین این تروریست‌ها تصاویری از احمدی‌نژاد و کلمه الله را روی دیوارهای خانه‌شان نصب می‌کنند. این نوع کلیشه‌سازی در هالیوود برای توهین به فرهنگ اقوام یا ملیت‌های خاص، بسیار رایج است.

وقتی هالیوود بمب اتم به ایران می‌دهد
تروریست‌های ایرانی در "شمارش معکوس اورشلیم" تصویر احمدی‌نژاد را به دیوار زده‌اند

سال 2013 زمانی که مذاکرات هسته‌ای میان ایران و 1+5 در ابتدای مسیر خود بود، "جولیان آسانژ" مؤسس ویکی‌لیکس در مراسم اعطای جایزه اخلاق در فعالیت‌های اطلاعاتی موسوم به "سام آدامز"در دانشگاه آکسفورد گفت که فیلم‌نامه فیلم ضدایرانی "مِلک پنجم" را مطالعه کرده است. خود آسانژ بود که عنوان "ضدایرانی" را برای این فیلم انتخاب کرد: "ما این‌جا یکی از اسنادی را داریم که اخیراً به دست ویکی‌لیکس رسیده است. (من مدتی بود دنبال این ماجرا بودم.) فیلم‌نامه یک فیلم با بودجه ده‌ها میلیون دلاری ساخته کمپانی "دریم‌ورکس" درباره ویکی‌لیکس. یک حمله گسترده پروپاگاندایی علیه سازمان ویکی‌لیکس و شخص من. اما این فیلم، تنها حمله‌ای علیه ما نیست، بلکه حمله‌ای علیه ایران است. آتش جنگ علیه ایران را شعله‌ورتر می‌کند. این فیلم، بازیگرهای انگلیسی دارد و مردم انگلیس باید درباره آن نگران باشند."

آسانژ درباره صحنه آغازین فیلم هم این‌گونه توضیح می‌دهد: "صحنه آغازی در یک تأسیسات نظامی در تهران است. دوربین روی پرونده‌ای زوم می‌کند که طراحی مربوط به بمب هسته‌ای است. یادداشت‌های زیادی هم در اطراف مشاهده می‌شود که به زبان فارسی هستند. یک دانشمند میان‌سال شروع به صحبت می‌کند: یک دوربین سریع، ماده منفجره‌ای را اندازه‌گیری می‌کند که برای آغاز واکنش‌های زنجیره‌ای طراحی کرده‌ایم."

21 سپتامبر 2013، فیلم‌نامه‌ای توسط ویکی‌لیکس منتشر شد که ادعا شده بود، فیلم‌نامه "ملک پنجم" است. همراه با این فیلم‌نامه، تحلیلی منتشر شده بود که آن را تخیلی و غیرواقعی معرفی می‌کرد. فیلم "ملک پنجم"، چند روز بعد در جشنواره بین‌المللی فیلم تورنتو برای اولین بار روی پرده رفت و 18 اکتبر توسط "تاچ‌داون پیکچرز" در آمریکا اکران شد. این در حالی بود که صحنه‌های مربوط به ایران در فیلم، کلاً حذف شده بودند. آسانژ می‌گوید: "این چیزی است که ما درگیر آن هستیم. نه تنها یک جنگ میان سرویس‌های اطلاعاتی، بلکه جنگی با رسانه‌های فاسد و فرهنگ فاسد. این فیلم‌سازها در حقیقت لابی‌گرهایی هستند که مردم را به یک سمت خاص می‌برند."

وقتی هالیوود بمب اتم به ایران می‌دهد
"جولیان آسانژ" توضیح می‌دهد که فیلم "مِلک پنجم" چه دروغ‌هایی درباره ایران می‌بافد

مؤسس ویکی‌لیکس ادامه می‌دهد: "چگونه چنین دروغ‌هایی وارد یک فیلم‌نامه درباره ویکی‌لیکس می‌شود؟ چرا به‌رغم گزارش‌های نهادهای اطلاعاتی آمریکا (درباره عدم انحراف فعالیت‌های هسته‌ای ایران به سوی ساخت بمب)، افرادی پیدا می‌شوند که فکر می‌کنند اشکالی ندارد این دروغ‌ها را به خورد مردم بدهند. چرا این دروغ‌ها به راحتی از سیستم‌های نظارتی هالیوود عبور می‌کند و کمپانی‌های پخش‌کننده فیلم، آن‌ها را می‌پذیرند؟ دلیلش این است که به اعتقاد آن‌ها، قدرت در آمریکا مبتنی بر همین دروغ‌هاست. معتقدند که هیچ اشکالی ندارد که یک ملت را بدنام کنند؛ این‌گونه بر طبل جنگ بکوبند. افرادی که در این سیستم هستند، "خواهان" جنگ هستند. از آن استقبال می‌کنند."

فیلم "ملک پنجم" به کارگردانی "بیل کاندن" و با همکاری یک نویسنده برنامه‌های مستند و تلویزیونی به نام "جاش سینگر"، بر اساس دو کتاب به نام‌های "درون ویکی‌لیکس: دوران همراهی من با جولیان آسانژ در خطرناک‌ترین وب‌سایت دنیا" نوشته "دانیل دامشتبرگ" و "ویکی‌لیکس: درون جنگ جولیان آسانژ علیه مخفی‌کاری" نوشته"دیوید لی"و "لوک هاردینگ" ساخته شده است. کمپانی مشهور دریم‌ورکس مسئولیت ساخت این فیلم را به عهده داشت.

کمپانی دریم‌ورکس که به نسبت، از کمپانی‌ها نوظهور هالیوود است، توسط سه نفر از ثروتمندترین صهیونیست‌های هالیوود یعنی "استیون اسپیلبرگ"، "جفری کتزنبرگ" و "دیوید گفن" تأسیس شد. اسپیلبرگ که خود از مشهورترین کارگردانان و فیلم‌سازان هالیوودی است، در خانواده‌ای یهودی در ایالت اوهایوی آمریکا به دنیا آمد. وی از مهم‌ترین حامیان مالی رژیم صهیونیستی بوده و این حمایت‌های خود را نه انکار و نه مخفی کرده است. وی بعد از پایان جنگ اسرائیل علیه لبنان، یک میلیون دلار به این رژیم، کمک مالی کرد. کتزنبرگ که مدام با مقامات اسرائیلی دیدار می‌کند، طی دیداری با "شیمون پرز"رئیس سابق این رژیم به وی قول داد نقش مشاور را در ساخت فیلم‌های هالیوودی برای پیش‌برد نظریات صهیونیستی ایفا کند. دیوید گفن نیز مدیرعامل سابق کمپانی شناخته‌شده هالیوودی"وارنر برادرز"است.


  • وقتی هالیوود بمب اتم به ایران می‌دهد - دانلود



هالیوود با «رامبو 3» حمله به افغانستان را طرح‌ریزی کرد + تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
تبلیغات دروغ‌پرداز دولت‌مردان آمریکایی از طریق رسانه‌های اجتماعی به گونه‌ای مدیریت شد که مردم آمریکا تنها یک گزینه را برای آرام کردن انزجار خود از تروریست‌ها پیش روی خود می‌دیدند: "انتقام از افغانستان"؛ واژه‌ای که پس از 11 سپتامبر، بارها در رسانه‌های اجتماعی به کار برده شد.

حوادث 11 سپتامبر فصل جدیدی در روند ایجاد یک هژمونی غالب و قدرت واحد به نام آمریکا بود. پس از این حملات، که حمله به آمریکا معرفی شدند، رسانه‌ها با پخش تصاویر هدفمند از طالبان و القاعده، شروع به مخابره این پیام به مخاطبین خود کردند که حوادث 11 سپتامبر را تروریست‌ها به رهبری اسامه بن‌لادن برنامه‌ریزی و اجرا کردند.
افغانستان، هدف پروپاگاندای هالیوودی
مردم آمریکا پس از شنیدن صدای انفجار، از اطراف برج‌های دو قلو فرار می‌کنند
رسانه‌های آمریکایی تلاش کردند نشان دهند تروریست‌ها به این کشور حمله کرده‌اند

این نوع تبلیغات از طریق رسانه‌های اجتماعی نیز به گونه‌ای مدیریت شد که مردم آمریکا تنها یک گزینه را برای آرام کردن انزجار خود از تروریست‌ها پیش روی خود می‌دیدند: "انتقام"؛ واژه‌ای که پس از 11 سپتامبر، بارها در رسانه‌های اجتماعی به کار برده شد. 11 سپتامبر و جوسازی‌های بعد از آن، تأثیر مستقیمی روی تمام مسائل داخلی و خارجی آمریکا گذاشت، از جمله هالیوود. این تأثیر تنها به تعداد انگشت‌شماری فیلم یا ژانر سینمایی محدود نمی‌شد، بلکه یک تحول بزرگ را در کل فرهنگ سینمایی هالیوود به ارمغان آورد. بر اثر همین تحول در فرهنگ و فضای هالیوود بود که "آدم بدها" در فیلم‌های سینمایی آمریکا تنها در عرض چند ماه، ماهیت جدیدی پیدا کردند. در این گزارش می‌خواهیم کلیشه‌سازی افغانستان در هالیوود را قبل و بعد از حوادث 11 سپتامبر بررسی کنیم.

"داریل زانوک"رئیس بخش تولیدات استودیوی مشهور "فاکس قرن بیستم" معتقد است: "اگر حرف باارزشی برای زدن دارید، آن را در لفافه پر زرق و برق سرگرمی بپوشانید تا بازاری آماده برایش پیدا کنید. بدون سرگرمی، هیچ فیلم پروپاگاندایی، حتی ده سِنت هم نمی‌ارزد." اما تعریف پروپاگاندا چیست؟ آیا حضور طالبان در فیلم‌های هالیوودی پدیده جدیدی است؟

طی دوره میان جنگ جهانی دوم و فروپاشی شوروی، آمریکا رسانه‌های خود را در سراسر دنیا گسترش داد و به یک هژمونی رسانه‌ای دست پیدا کرد. واشنگتن اکنون استراتژی‌های نظامی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی‌ و فرهنگی خود را به کمک غلبه رسانه‌ای خود بر دنیا توجیه می‌کند. هزاران شبکه رادیویی، تلویزیونی و ماهواره‌ای، و وب‌سایت در تمام دنیا، راه را برای حضور نظامی، اقتصادی و فرهنگی آمریکا در نقاط مختلف هموار می‌کنند. آمریکا از تجربه‌های خود طی سال‌ها نبرد رسانه‌ای در جنگ سرد استفاده می‌کند تا امروز، مخالفت‌های مردم دنیا با سیاست‌هایش را سرکوب کند.

افغانستان، هدف پروپاگاندای هالیوودی
طی جنگ سرد، روس‌ها، افرادی معرفی می‌شدند که تنها هدفشان نابودی آمریکا بود

"دیوید ولش"عضو دانشگاه "کنت" انگلیس توضیح می‌دهد: "پروپاگاندا در معنای ساده‌اش، این‌گونه تعریف می‌شود: "ترویج نظریه‌هایی با هدف متقاعد کردن مردم به فکر کردن به روشی خاص و برای تحقق اهدافی خاص." آن‌چه ضرورت دارد این است که بفهمیم، هدف ترویج‌کنندگان پروپاگانداست که آن را از سایر انواع دیگر فعالیت‌های مشابه مانند تبلیغات و آموزش، متمایز می‌کند. اگرچه تعریف پروپاگاندا تغییر کرده است، اما مفهوم آن همچنان بدون تغییر باقی مانده است. آن‌چه تغییر کرده است، ابزار پروپاگانداست که از روش‌های نوشتاری و دیداری در سال‌های اولیه، به شیوه‌های الکترونیک مانند فیلم، رادیو، تلویزیون، و البته اینترنت طی سال‌های اخیر تبدیل شده است. تغییر در ابزار پروپاگاندا همچنین تأثیر شگرفی بر سرعت و گستره توزیع و ترویج پروپاگاندا داشته است."

طی دهه‌های اول بعد از پایان جنگ جهانی دوم، صدها فیلم هالیوودی با موضوع مقابله متحدان آمریکا با آلمان نازی ساخته شد. در این فیلم‌ها، آلمانی‌ها به عنوان "آدم بدها" معرفی می‌شدند. با این حال، این رویه تبلیغاتی با شروع جنگ سرد، از آلمان فاصله گرفت و به سمت شوروی متمرکز شد. فیلم‌هایی ساخته شد که در آن‌ها، عوامل شرور شوروی که از هر راهی به دنبال نابود کردن قدرت آمریکا بودند، جای آلمانی‌ها را به عنوان ضدقهرمان‌های هالیوود گرفتند. اواخر قرن بیستم، جنگ سرد پایان یافت و آغاز قرن 21 زمانی بود که هالیوود باید به دنبال یک دشمن خیالی دیگر می‌گشت تا بار دیگر، حس میهن‌پرستی را میان آمریکایی‌ها برانگیزد. 11 سپتامبر فرصتی طلایی برای هالیوود بود تا چهره‌ای شیطانی برای مسلمانان به طور کلی و برای مردم عراق و افغانستان به طور خاص، در ذهن مخاطبان آمریکایی و بین‌المللی خود ترسیم کند.

"اریک دراتسر"تحلیلگر مسائل ژئوپلتیک معتقد است: "افکار عمومی بخشی بسیار مهم و اساسی در بحث اجرای برنامه‌های سیاسی و ژئوپلتیک است. آمریکا نمی‌توان هر جا می‌خواهد برود و هر چه می‌خواهد بکند، مگر این‌که افکار عمومی را متقاعد کند که از سیاست‌هایش حمایت کنند. این مسئله را بارها و بارها مشاهده کرده‌ایم. قبل از جنگ عراق، ماشین پروپاگاندای آمریکا شروع به جلب حمایت مردم از جنگی کرد که دست‌کم باید مورد حمایت اندکی از آمریکایی‌ها می‌بود. علاقه سیا به هالیوود هم به همین خاطر است که صنعت فیلم‌سازی آمریکا یکی از اصلی‌ترین روش‌هایی است که واشنگتن می‌تواند به کمک آن، افکار عمومی مردم را شکل دهد، خواه در حمایت از یک مسئله خاص، حتی جنگ و خواه مسئله‌ای ساده‌تر مانند ترویج یک روایت خاص از یک حادثه. هالیوود از آن‌جایی می‌تواند این کار را انجام دهد که مردم با گذر زمان، تنها مهم‌ترین اتفاقات و مهم‌ترین بخش‌های یک داستان را به خاطر خواهند داشت."

افغانستان، هدف پروپاگاندای هالیوودی
جنگ با تروریسم بهانه دولت و رسانه‌های آمریکا برای حمله به افغانستان بود

طرفداران سری فیلم‌های "جیمز باند" می‌دانند که "007" به نقاط مختلف دنیا می‌رود تا هر شخصیت شروری را که سر راهش سبز شود، از بین ببرد. فیلم"روشنایی پایدار روز" از این سری هم با همین موضوع، سال 1987 و در اوج جنگ رسانه‌ای میان آمریکا و شوروی ساخته شده است. در این فیلم، "باند" مأموریت دارد افغانستان را اشغال کند و تمام پایگاه‌های سری شوروی در آن را نابود کند. داستان فیلم، زمانی جذاب‌تر می‌شود که می‌بینیم چه کسانی مقابل باند قرار می‌گیرند: طالبان. البته در این فیلم، هیچ نشانه‌ای از توصیفات قرن 21 هالیوود درباره طالبان وجود ندارد. به عکس، عده‌ای از قهرمان‌هایی که در این فیلم معرفی می‌شوند، قهرمان‌های اسب‌سواری هستند به رهبری "کامران شاه". این افراد، متحدانی خوش‌قلب توصیف می‌شوند که به همین دلیل باید با غرب و ارزش‌هایش هم‌راستا باشند. بر همین اساس، فیلم نشان می‌دهد که هیچ اشکالی به طالبان وارد نیست. این گروه به غرب وفادار هستند و بنابراین ممکن نیست آدم بدی میان آن‌ها باشد. رئیس این گروه شبه‌نظامی هم یک فارغ‌التحصیل دانشگاه آکسفورد است.

به فاصله کم‌تر از یک سال از "روشنایی پایدار روز" یک فیلم مهم دیگر درباره جنگ افغانستان ساخته شد. فیلمی 130 دقیقه‌ای به نام "رامبو 3" (1988) که مخاطبان را با عمق میهن‌پرستی هالیوود آشنا می‌کند. با این حال، تمام داستان این فیلم را می‌توان در دو یا سه خط خلاصه کرد. فرمانده رامبو در جنگ ویتنام، در افغانستان گروگان گرفته می‌شود. رامبو هم برای آزادی او می‌جنگد. آن‌چه بقیه فیلم را تشکیل می‌دهد، بمباران شوروی با پروپاگانداست. صحنه‌های آغازین فیلم، "جان رامبو"را نشان می‌دهد که یک زندگی آرام و مسالمت‌آمیز را سپری می‌کند. یک‌باره، فرمانده سابق او در جنگ ویتنام، با رامبو تماس می‌گیرد و از او می‌خواهد به افغانستان برود و به "جنگ‌جویان آزادی‌خواه"بپیوندد که با شوروی می‌جنگند. خیلی سریع مشخص می‌شود که این جنگ‌جویان، همان طالبان هستند.

جذابیت این فیلم احتمالاً برای مخاطبان امروزی، بیش‌تر از مخاطبان اصلی خود فیلم در آن زمان است. این فیلم به گونه‌ای علیه شوروی تبلیغ می‌کند که حتی خود سازندگان فیلم و سیاستمداران آمریکایی هم آن را جانب‌دارانه می‌دانند. تبلیغات آمریکا علیه جنگ شوروی در افغانستان در حالی صورت می‌گرفت که وقتی نوبت به آمریکا رسید و این کشور بدون هیچ توجیهی وارد افغانستان شد، هالیوود در این‌باره سکوت کامل و حتی حمایت کرد. چه کسی فکر می‌کرد تنها چند سال بعد، آمریکا جای شوروی را بگیرد و دوستان رامبو به همان تروریست‌های شروری تبدیل شوند که رامبو به جنگ آن‌ها رفته بود؟

افغانستان، هدف پروپاگاندای هالیوودی
فرمانده رامبو، تصویری به او نشان می‌دهد و می‌گوید
شوروی با سلاح‌های شیمیایی به مردم افغانستان حمله کرده است

سربازان آمریکایی درباره خشونت‌های ارتش این کشور علیه افغان‌ها حرف‌های زیادی دارند. یکی از آن‌ها می‌گوید: "من [به خاطر شدت شکنجه‌ها] تعجب می‌کردم که چه‌قدر طول کشیده تا یکی از این افراد در بازداشت ما کشته شود." سرباز دیگری توضیح می‌دهد که سقف بازداشتگاه‌های آمریکایی به صورت شبکه‌های فلزی بود تا بتوانند دست بازداشت‌شده‌ها را از بالا ببندند. نهایتاً فیلم رامبو 3 هم مانند بسیاری از پروژه‌های پروپاگاندای دیگر علیه شوروی، با پیروزی جنگ‌جویان آزادی‌خواه تمام می‌شود و نهایتاً به "مردم شجاع افغانستان" تقدیم می‌شود.

شاید فیلم "جانورِ جنگ" را بتوان مهم‌ترین فیلم هالیوودی در ژانر طالبان دانست. این فیلم درباره یک تانک شوروی است که مسیر خود را گم می‌کند و با سربازان افغان مواجه می‌شود. این فیلم هم مملو از تبلیغات ضدشوروی است و اعضای طالبان را بر خلاف موضع کنونی هالیوود، افرادی متمدن معرفی می‌کند که شعارهایی سر می‌دهند که آرزوی بازیگران هالیوود در دهه 1980 بوده‌اند. شعارهایی که امروزه رنگ باخته‌اند و درباره اشغال افغانستان توسط آمریکا به هیچ عنوان مطرح نمی‌شوند.

"اریک داتسر"تحلیلگر مسائل ژئوپلتیک می‌گوید: "ما می‌دانیم که سیا در اغلب فیلم‌هایی که درباره حمله آمریکا به افغانستان ساخته می‌شود، حاضر است. هم‌چنین در ساخت فیلم "آرگو" علیه انقلاب اسلامی در ایران دست داشته است. می‌دانیم که در فیلم‌های هالیوودی درباره جنگ‌های بوسنی و کوزوو، دخالت می‌کند. مشاورانی را برای فیلم "آنجلینا جولی" درباره سودان تعیین کرده است. اما اقدامات سیا فقط به مشاوره فنی محدود نمی‌شود، بلکه آن‌ها بر روایت کلی فیلم هم نظارت می‌کنند."

افغانستان، هدف پروپاگاندای هالیوودی
دست بازداشت‌شدگان افغان را از بالا به سقف می‌بستند
و چندین روز آن‌ها را در همین حالت نگه می‌داشتند

"رادنی مارتین" کارمند سابق کنگره آمریکا توضیح می‌دهد: "مخاطبین باید به این واقعیت واقف شوند که دولت آمریکا به دنبال ایجاد ثبات در ساختار بی‌ثبات خود است و همکاری میان رسانه‌های خبری و سرگرمی از یک طرف و سرویس‌های اطلاعاتی از طرف دیگر، بخشی از این تلاش است. مسئله به همین جا هم ختم نمی‌شود. بخش عمده دیدگاه منفی آمریکایی‌ها نسبت به ایران یا روسیه هم نتیجه فعالیت مأمورین سرویس‌های اطلاعاتی و آلوده کردن رسانه‌های خبری و سرگرمی در آمریکا است. عده بی‌شماری در آمریکا هستند که دیگر اخبار "سی‌بی‌اس" یا "فاکس‌نیوز" را نگاه نمی‌کنند، اما همین افراد، بالأخره برای سرگرم شدن رو به فیلم‌هایی می‌آورند که تقریباً تمامی‌شان هالیوودی هستند."

وی ادامه می‌دهد: "سیا تنها بخشی از شبکه بی‌نهایت غول‌پیکر اطلاعاتی و جاسوسی درون آمریکاست و این شبکه برای فاسد کردن هالیوود و فیلم‌های ساخته آن و تحت تسلط آوردن صنعت فیلم‌سازی درون این کشور، سرمایه‌گذاری هنگفتی کرده است. مردم ممکن است متوجه نشوند چرا یک برنامه خاص را تماشا می‌کنند، اما دولت آمریکا طرح‌های بزرگی برای شستشوی مغزی مردم و ایجاد علاقه به پلیس و نیروهای امنیتی در آن‌ها دارد. چنین چیزی را در کشورهای دیگر نمی‌بینید. دولت آمریکا می‌کوشد مردمش را عاشق چکمه‌ای کند که دارد آن‌ها را له می‌کند."


هالیوود چگونه سیاست‌های آمریکا درباره افغانستان را توجیه می‌کند - دانلود


چرا فیلم «فرزند خدا» توطئه یهود را افشا کرد؟ +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
«فرزند خدا» مسلما جامعه یهودی زرسالار هالیوود را خشمگین خواهد نمود (همچون "مصائب مسیح") و لذا این دستاوردی در راستای اشاعه تنفر از یهودیت است لذا «فرزند خدا» دستاوردی مهم در تاریخ روایات عمدتا یهودی از افسانه مصلوب گردیدن مسیح (ع) است.

پیش از آنکه بحث در خصوص فیلم «فرزند خدا» را آغاز کنیم یادآوری این نکته مهم در خصوص روایات مسیحی - یهودی از افسانه مصلوب گردیدن مسیح (ع) لازم می باشد که خداوند در قرآن عظیم در این خصوص می فرمایند:
 
«و قولهم إنا قتلنا المسیح عیسی ابن مریم رسول الله و ما قتلوه و ما صلبوه و لکن شبه لهمو» ادعایشان که ما مسیح عیسی بن مریم پیامبر خدا را کشته ایم، در حالی که نه او را کشتند و نه بر دار کردند، بلکه [حقیقت امر] بر آنها مشتبه شد و کسانی که درباره ی [قتل] او اختلاف کردند، قطعا در مورد آن شک دارند و به آن آگاهی ندارند و تنها از حدس و گمان پیروی می کنند، و به یقین او را نکشتند.» (نساء/ 157)

«فرزند خدا» محصول 2014 امریکا، ساخته کریستوفر اسپنسر می باشد. این فیلم با بودجه به نسبتا اندک بیست و دو میلیون دلاری توسط روما دوانی و مارک برانت تهیه شده است. بودجه این فیلم با توجه به روایت تاریخی و فضاسازی های رومی بسیار اندک است و هر شخصی که فیلم را تماشا کند متوجه این امر می گردد که بسیاری از فضاهای تاریخی فیلم توسط جلوه های ویژه صرفا کامپیوتری طراحی شده است. اما چرا هالیوود بودجه قابل توجه ای (همچون فیلم های "نوح" یا "خروج:پادشاهان و خدایان") به این فیلم اختصاص نداده است؟
 


چرا فیلم «فرزند خدا» توطئه یهود را افشا کرد؟


پاسخ این پرسش را می توان در تنفر این فیلم از قوم یهود جست و جو کرد. «فرزند خدا» پس از فیلم «مصائب مسیح» ساخته مل گیبسون (با بودجه شخصی) قابل توجه ترین اثر در خصوص ضدیت با روایات یهودی در خصوص ماجرای مصلوب گردیدن مسیح (ع) است. تنفر این فیلم از یهودیت در ماجرای نقش سرکردگان این قوم در خصوص توطئه آنان و اغوا سزار رومی سرزمین اورشلیم برای به صلیب کشیدن مسیح شدیدا بارز است و همین نکته را می تواند مشخص ترین تمایز در روایت یهودی تاریخ هالیوود دانست.

«فرزند خدا» در روایات پر از تحریف و یک جانبه نگر هالیوود تعهد خود به منابع کاتولیکی را حفظ می کند و با روایت بدون حاشیه از سرگذشت مسیح مطابق اناجیل اربعه و نقش حواریون در این روایت را بازگو می کند. این فیلم دارای چند نکته مهم است هر چند این نکات همچنان در راستای روایت غیر قرآنی (غیر حقیقی) کلیسای کاتولیک حرکت می کند اما در نسبت با تحاریف عمدتا یهودی - پروتستانی از سرگذشت مسیح (ع) به برخی از روایت قرآنی نزدیک است. از جمله این ویژگی ها توجه به نقش یهودیت در توطئه علیه مسیح (ع)  و همچنین رستاخیز ایشان پس از مصلوب گردیدن مطابق منابع کاتولیکی است. آنچه که این دو ویژگی را به روایات قرآن عظیم نزدیک می کند نقش توطئه یهود و قیام آخرالزمانی مسیح (ع) است.
 
 «ان کثیرا من الاحبار و الرهبان لیاءکلون اموال الناس بالباطل و یصدون عن سبیل الله؛ بسیاری از علمای یهود و راهبان قطعا اموال مردم را به ناحق می خورند و [آنان را] از راه خدا باز می دارند. و کسانی را که زر و سیم می اندوزند و در راه خدا انفاق نمی کنند، به عذابی دردناک نویدشان ده.» (توبه/ 34)

«فرزند خدا» مسلما جامعه یهودی زرسالار هالیوود را خشمگین خواهد نمود (همچون "مصائب مسیح") و لذا این دستاوردی در راستای اشاعه تنفر از یهودیت است لذا «فرزند خدا» دستاوردی مهم در تاریخ روایات عمدتا یهودی از افسانه مصلوب گردیدن مسیح (ع) است.



چرا فیلم «فرزند خدا» توطئه یهود را افشا کرد؟


شخصیت مسیح (ع) در این فیلم با توجه به روایت ساده و بدون استهزاء و تمسخر (همچون فیلم "آخرین وسوسه مسیح") در نشان دادن معجزات عظیم این پیامبر اولولعزم قابل توجه است از طرفی توفیق فیلم در نمایان ساختن چهره واقعی حواریون و شخصیت های بعضا متزلزل آنان نیز مورد تاکید است، مظلومیت مسیح (ع) و از طرفی چهره سفاکانه سران یهودی اورشلیم نیز از نکات بارز فیلم است اما در این میان شبهات اصلی فیلم در خصوص شخصیت مریم (ع) کاملا نمایان است و این شبهات که از میان آنان می توان مسائلی همچون تولد مسیح (ع) و زندگان پر مشقت و پر از طعنه و ناسزا (از سوی جامعه یهودی - ناصری) مریم (ع) را ذکر کرد از نواقص روایات غیر حقیقی کاتولیکی از سرگذشت مسیح (ع) است.


چرا فیلم «فرزند خدا» توطئه یهود را افشا کرد؟


به طور کلی فیلم «فرزند خدا» تلاشی در دستیابی به حقیقت زندگانی گرانبهای مسیح (ع) است متاسفانه مغفول ماندن نص صریح قرآن عظیم در این روایات هالیوودی، آنان را از حقیقت این حیات گرانبها و عروج قدسی آن حضرت دور نگاه می دارد.افشا توطئه یهود در افسانه مصلوب گردیدن مسیح حاصل از موج عظیم و جهانی تنفر از یهودیت زرسالار است موجی که هم اکنون به هالیوود نیز رسیده است.


مسعود قدیمی


آخرالزمان در فیلم «ز مثل زکریا» چه شمایلی دارد؟

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
«ز مثل زکریا» اثری منطبق با باورهای یهودی و گنوسی در خصوص پایان تاریخی است بر اساس این باور جهان پس از پایان یافتن بدون هیچگونه معادی، مجددا آغاز می گردد.

«ز مثل زکریا» فیلمی ساخته کریگ زوبل محصول 2015 و اقتباسی از رمان رابرت سی اوبراین (نوشته 1974) می باشد. «ز مثل زکریا» روایتی رمز آلود و مبتنی بر نگاه اسطوره ای به مسئله رجعت به زمان پیدایش نسل انسان است، بر مبنای این نگرش اسطوره ای رجعت به گذشته ( که میرچاالیاده در کتاب "چشم انداز های اسطوره" نیز به آن می پردازد) مسیری برای بازآفرینی مجدد آینده نسل انسان می باشد، بدین معنا که نابودی جهان عمدتا به دلیل یک حادثه ژئوپلیتیکی، نقطه آغازین جهان تازه ایست که نسل بشر (احتمالا آن عده از خواص نجات یافته) مجددا اقدام به تکثیر نسل خود می کند و بر این مبنا جهان تازه ای در افق فرا تاریخی را پدید می آورند.


آخر الزمان در فیلم «ز مثل زکریا» چه شمایلی دارد؟


 
اسطوره رجعت در تمدن های کهن نیز رواج داشته که شخص با انجام مناسک ویژه ای اینگونه می پنداشته است که روح تازه ای در او دمیده شد که او را تجدید حیات نمود. مقصود میرچاالیاده اسطوره شناس معروف رومانیایی از این رجعت، رجوع به یک زمان ازلی ست که خاص نگرش رمز آمیز کهن می باشد. این اسطوره در روایات آخرالزمانی هالیوود بسیار مورد استفاده قرار می گیرد چنانچه که یک نقطه مشترک در تمام این آثار یافت می شود و آن زنده مانده عده ای از نسل بشر پس از پایان تاریخ است، این عده مسلما ماموریت تکثیر نسل یشر برای جهانی پایان یافته (اما در اصل آغاز شده) دارند لذا مطابق این نگرش معاد اساسا اصلی انتزاعی و غیر واقع است زیرا پس از پایان تاریخ جهان همچنان ادامه دارد و انسان ها (البته عده محدود نجات یافته) به زندگی روزمره خود ادامه می دهند و هیچ دادگاه اخروی و معاد ابدی در میان نیست.


آخرالزمان در فیلم «ز مثل زکریا» چه شمایلی دارد؟//آماده نمایش


 در فیلم «ز مثل زکریا» شخصیت اصلی فیلم دختری ست که از یک انهدام هسته ای که منجر به انهدام نسل بشر شده نجات یافته، او در مزرعه ای دور افتاده همراه سگ خود زندگی می کند اما پس از مدتی متوجه می شود که مردی سیاه پوست ( یک تکنسین هسته ای) نیز از این انهدام نجات یافته، آن ها با یکدیگر آشنا می شوند و تصمیم می گیرند که برای ترمیم منابع برقی آن مزرعه سیستمی راه اندازی کنند در این میان رابطه عاطفی میان آنها شکل می گیرد، مرد سیاه پوست که شخصی متزلزل و عصبی ست به خدا هیچ اعتقادی ندارد و یک آتئیست است او قصد دارد برای راه اندازی سیستم تولید برق از چوب های بکار رفته در ساختمان کلیسا (کلیسا توسط پدر آن دختر ساخته شده است) استفاده کند و کلیسا را خراب کند اما در این میان دختر (که شخصیت مذهبی دارد) مانع او می شود.

 در این میان دختر متوجه می گردد که مردی در اطراف مزرعه در جست و جوی آب است و او نیز از این انهدام اتمی نجات یافته مرد که سفید پوست و جذاب است شخصیت دختر را مجذوب خود می کند و رابطه ای عاطفی میان آنان شکل می گیرد در این میان مرد سیاه پوست که متوجه این رابطه گردید از سر حسادت تصمیم می گیرد که مرد سفید پوست را در هنگام راه اندازی دکل برق از بین ببرد. او این کار را می کند و دختر نیز متوجه این عمل می شود و فیلم پایان میابد.

«ز مثل زکریا» گرایشات شدیدا نژاد پرستانه ای را آشکار می کند، شخصیت مرد سیاه داستان شخصی حسود و توطئه گر است که هیچ اعتقادی به مذهب ندارد، در مقابل مرد سفید پوست فیلم شخصی قهرمان مسلک و بخشنده است که مدافع سر سخت یک ایمان مذهبی مبهم می باشد، دختر به او دل می بندد و مرد سیاه پوست داستان او را از بین می برد.

فیلم با این اتفاق قصد دارد تا تمثیل ازلی آدم و حوا را در این زوج نمایان سازد هدف از این همانند انگار بازگویی این انگاره یهودی - گنوسی ست که معتقد است نسل بشر سرتاسر غرق در گناه و کفر و از پیش انحراف یافته است و این جهان اساسا مملو از خیانت و برادر کشی ست در نتیجه جهانی ست که خدا از آن غافل شده است. (مطابق منابع گنوسی - یهودی قرون ابتدایی میلادی)



آخر الزمان در فیلم «ز مثل زکریا» چه شمایلی دارد؟


اندیشه استثماری و نژاد پرستانه «ز مثل زکریا» تصویری غیر حقیقی از حقیقت تاریخی نسل بشر ارائه می دهد و پندار آخر الزمانی آن منطبق با باورهای یهود زده و گنوسی (تصوفی که آمیخته ای از باور های یهودی، بابلی، یونانی با مسیحیت است) می باشد.

این فیلم در راستای پروژه نژاد پرستانه سینمای غرب در خصوص ارائه چهره انسان برتر در هیبت یک قهرمان جذاب سفید پوست است که مظلومیت آن توسط توطئه شخصیت مرموز و مالیخولیایی یک سیاه پوست نمایان می گردد.

به طور کلی «ز مثل زکریا» اثری منطبق با باورهای یهودی در خصوص پایان تاریخی است بر اساس این باور جهان پس از پایان یافتن بدون هیچگونه معادی، مجددا آغاز می گردد.

مسعود قدیمی

«گلاب» پاشی هالیوود بر مزار فتنه 88 + تصاویر و فیلم

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
فیلم سینمایی "گلاب" مانند «آرگو» داستان یک شکست دیگر برای سیاست خارجی آمریکا در ایران را روایت می‌کند. این فیلم تلاش می‌کند یک جنبه موفقیت‌آمیز به اتفاقات سال 88 بدهد؛ آن هم از طریق ارائه تصویری وحشتناک از زندان‌های ایران.

پس از وقایع 11 سپتامبر، ایران به یکی از اصلی‌ترین موضوعات در فیلم‌های هالیوودی تبدیل شد. در فیلم‌هایی که طی این مدت درباره ایران ساخته شد، اثری از واقعیت دیده نمی‌شود، بلکه صرفاً مواضع دولت آمریکا نسبت به تهران منعکس می‌گردد. مشخصه همه این فیلم‌ها نیز خصومت علیه ایران است، چه ایران باستان و چه جمهوری اسلامی ایران. همچنین همه آن‌ها یک الگو و خط فکری مشترک و ضدایرانی را دنبال می‌کنند، صرف نظر از این که چه دولتی در آمریکا یا ایران روی کار است.

بوی گند «گلاب»
پس از 11 سپتامبر، موجی از فیلم‌های ضدایرانی در هالیوود ایجاد شد

فیلم "گلاب" آخرین نمونه از چنین فیلم‌هایی است، فیلمی که ریشه در اعماق رویکرد خصمانه دولت آمریکا در قبال ایران دارد. در این گزارش می‌خواهیم با نگاهی به فیلم "گلاب" به برخی سؤالات پاسخ بدهیم: دلیل اصلی ناآرامی‌های سال 2009 در ایران چه بود؟ پوشش‌های خبری غربی از تظاهرات‌های ایران تا چه حد بر اساس حقیقت بود؟ آیا رسانه‌هایی مانند بی‌بی‌سی و سی‌ان‌ان تنها سعی در نشان دادن واقعیت‌های تظاهرات داشتند، یا تلاش کردند این فرصت را برای تیره‌تر کردن تصویر ایران در اذهان مردم مغتنم بشمارند.

"ثریا سپه‌پور اولریش"کارشناس دیپلماسی عمومی معتقد است: "طی 35 سال اخیر، آمریکا درگیر جنگی با آمریکا بوده است که عمدتاً جنگ نرم نامیده می‌شود و در این جنگ، پروپاگاندا نقش عمده‌ای دارد؛ همان‌طور که تحریم‌ها در جنگ اقتصادی نقش دارند. هالیوود یکی از مهم‌ترین بازیگران در این جنگ پروپاگانداست و این نقش را با شیطانی نشان دادن ایران و ایرانی‌ها ایفا می‌کند تا سیاست خارجی، مفاهیم مد نظر خود و نیازش به جنگ‌افروزی علیه ایران را توجیه کند. این فیلم‌ها به توجیه نه تنها افکار عمومی آمریکایی‌ها، بلکه تمام مردم در سراسر دنیا که فیلم‌های هالیوودی را تماشا می‌کنند، کمک می‌نماید.

فیلم "گلاب" بر اساس دیدگاه شخصی کارگردان درباره اتفاقات بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری سال 2009 در ایران است. در این فیلم،"مازیار" که خبرنگاری خارجی است، برای پوشش خبری انتخابات به ایران می‌آید. وی اظهارات طرفداران نامزدهای مختلف را ثبت و ضبط می‌کند. نهایتاً انتخابات برگزار می‌شود، اما نامزد مورد علاقه مازیار در انتخابات شکست می‌خورد. طرفداران این نامزد به خیابان‌ها می‌آیند و به نتایج انتخابات اعتراض می‌کنند.

بوی گند «گلاب»
"ستاد تبلیغاتی احمدی‌نژاد" - نامزد مورد علاقه مازیار در انتخابات شکست می‌خورد

مازیار برای پوشش این اعتراضات نیز در ایران باقی می‌ماند؛ اما بعد از مدتی، مأمورین اطلاعاتی ایران، مازیار را دستگیر می‌کنند و به زندان اوین می‌برند. فیلم تلاش می‌کند نشان دهد، تمام افرادی که بعد از انتخابات سال 2009 در ایران دستگیر شدند، بی‌گناه بودند، اما مجبور شدند در انظار عمومی از دولت عذرخواهی کنند و تاوان کاری را که انجام داده‌اند، بپردازند.

این محصول هالیوودی بر اساس کتاب خاطراتی به نام "بعد، سراغ من آمدند" به قلم "مازیار بهاری" ساخته شده است. مازیار بهاری از همکاران بی‌بی‌سی است که خاطرات خود را طی 118 روز حبس در زندان اوین نوشته است. ظاهراً وی در اعتراضات سال 2009 نقش داشته و پس از دستگیری اعتراف کرده که برنامه مخفی براندازی نظام را در تهران پیگیری می‌کرده است.

"بهاری" به قید ضمانت از زندان آزاد می‌شود، اما به شکل غیرقانونی از ایران فرار می‌کند و بلافاصله پس از خروج از ایران، اعترافات خود را پس گرفت و انکار کرد. بهاری درباره شبکه پرس‌تی‌وی که فیلم اعترافات او را پخش کرده بود، می‌گوید: "وقتی خبرنگار این شبکه آمد و من گفتم شما از کدام رسانه هستید و گفت از پرس‌تی‌وی، تعجب کردم. چرا که فکر می‌کردم پرس‌تی‌وی به اندازه‌ای اعتبار داشته باشد که با یک زندانی در اتاق اعتراف‌گیری مصاحبه نکند. خبرنگار این شبکه می‌توانست ببیند که به من دستور داده‌اند به سؤالات مطرح شده، پاسخ‌های مشخصی بدهم."

بوی گند «گلاب»
"مازیار بهاری" خبرنگاری است که به بهانه پوشش اخبار ایران به تهران سفر کرده بود

"حمیدرضا عمادی" مدیر اتاق خبر پرس‌تی‌وی در پاسخ به این اتهامات "بهاری"، می‌گوید: "من نمی‌دانم چرا مازیار بهاری آن حرف‌ها را در مصاحبه‌اش زده است. خودش هم می‌داند که آن حرف‌ها هیچ ارتباطی به واقعیت نداشت. همین‌طور، آن مصاحبه‌ای که در فیلم ["گلاب"] نشان داده می‌شود، به هیچ‌وجه اتفاقی نیست که آن روز افتاد. من آن روز رفته بودم تا با یک خبرنگار خارجی مصاحبه کنم. انتظار داشتم یک فرد خارجی را هم ببینم، دیدم با یک ایرانی طرف هستم. "بهاری" در مصاحبه‌اش گفته چشم‌هایش را بسته بودند، در حالی که ابداً این‌گونه نبود."

عمادی ادامه می‌دهد: "من آن روز از "بهاری" چند سؤال کردم درباره این‌که چرا آن‌جا بوده و چرا دستگیر شده است. و یک سری سؤالات عمومی دیگر. وقتی به اتاق خبر شبکه برگشتم، تصمیم گرفتیم، همه آن مصاحبه را پخش نکنیم؛ فقط چند ثانیه را پخش کردیم، آن هم پاسخ "بهاری" به این سؤال بود که چرا دستگیر شده است. او هم پاسخ ویژه‌ای به من ندارد. همان حرف‌هایی را زد که به رسانه‌های دیگر هم زده بود. اصلاً شباهتی به "اعتراف" نداشت. اصلاً اعتراف نبود. تلاش خود او بود که باعث شد مصاحبه‌اش شبیه به یک اعتراف شود. دلیلش هم این بود که به این شکل اهداف سیاسی خودش و انگیزه‌های اقتصادی‌اش محقق می‌شد. نمی‌دانم چرا تصمیم گرفت از یک خبرنگار دیگر شکایت کند."

وقتی "بهاری" ایران را ترک کرد، با "جان استوارت" [کمدین، نویسنده و فیلم‌ساز] ملاقات کرد و روایت خود را از دوران حبسش برای او تعریف کرد. همین ملاقات بود که جرقه اولیه ساخت فیلم "گلاب" را زد. استوارت با چندین فیلم‌نامه‌نویس تماس گرفت، اما وقتی هیچ‌کس حاضر به کار کردن با او نشد، تصمیم گرفت، خودش از ابتدا تا انتهای فیلم‌نامه را بنویسد. "گلاب" اولین کار استوارت به عنوان کارگردان بود. وی سناریوی فیلم را با همکاری "جی‌جی آبراهامز" نوشت و شهر "امان" پایتخت اردن را به عنوان مکان فیلم‌برداری انتخاب کرد. نهایتاً استوارت فیلم "گلاب" را با بودجه‌ای 10 میلیارد دلاری ساخت.

بوی گند «گلاب»

فیلم "گلاب" اولین تجربه کارگردانی "جان استوارت" کمدین، نویسنده و فیلم‌ساز هالیوودی بود

رسانه‌های غربی مانند بی‌بی‌سی و سی‌ان‌ان طی اعتراضات سال 2009 در ایران،‌ تمام تلاش خود را کردند تا این وقایع را بزرگ‌نمایی کنند. البته این دو رسانه، تنها نمونه‌هایی از رسانه‌های غربی هستند که طی رویدادهای بعد از انتخابات در ایران، روزهای پرمشغله‌ای را پشت سر گذاشتند. تنها کافی است بخش کوچکی از برنامه‌های سی‌ان‌ان را در رابطه با حوادث بعد از انتخابات تماشا کرده باشید تا متوجه شوید که تمام هدف این شبکه، تبلیغات علیه دولت ایران بوده است.

این شبکه، در ابتدا برنامه‌های عادی خود را قطع نموده و گزارشی از "اعتراضات در ایران" را پخش کرد. همچنین طی این مدت، دائماً تصاویری تأییدنشده را از منابع بی‌نام پخش می‌کرد؛ کاری که در دنیای خبرنگاری، بسیار غیرحرفه‌ای و غیرقابل اعتماد تلقی می‌شود. یکی دیگر از رفتارهای غیرحرفه‌ای سی‌ان‌ان زمانی بود که به معترضین پیشنهاد کرد به تخریب اموال عمومی و رفتارهای خشونت‌آمیز متوسل شوند. این شبکه چندین بار در برنامه‌های خود، روش ساخت بمب‌های آتش‌زای دست‌ساز و همچنین روش هک کردن وبسایت‌های دولتی، خبرگزاری‌ها و حتی صفحه‌ها و وبلاگ‌های شخصی خبری را آموزش داد. دعوت از کارشناسانی برای زمینه‌سازی گسترش اعتراضات نیز یکی دیگر از اقدامات جانبدارانه سی‌ان‌ان بود.

این در حالی است که عمادی توضیح می‌دهد چگونه طی اعتراضات جنبش تسخیر و 99 درصد در نیویورک، خبر چندانی از این اعتراضات در سی‌ان‌ان مخابره نمی‌شد. همچنین این شبکه، علاقه چندانی به پوشش خبری اعتراضات مردمی و سرکوب آن‌ها در بحرین ندارد؛ چرا که حکومت بحرین به سی‌ان‌ان پول می‌دهد. خبرنگاران سابق سی‌ان‌ان به این موضوع اعتراف کرده‌اند و می‌گویند حاکمان مستبد بحرین که تا کنون حتی یک انتخابات دموکراتیک و مردمی برگزار نکرده‌اند، به سی‌ان‌ان پول می‌دهند. به همین خاطر هم هست که سی‌ان‌ان مقابل سرکوب مردم بحرین سکوت اختیار کرده است.

بوی گند «گلاب»
حکومت بحرین به سی‌ان‌ان حق‌السکوت پرداخت می‌کند

پوشش خبری اعتراضات در ایران در شبکه‌های بی‌بی‌سی و بی‌بی‌سی فارسی، حتی از سی‌ان‌ان هم بدتر بود. بی‌بی‌سی فارسی چند ماه قبل از انتخابات سال 2009 آغاز به کار کرد و بسیاری از متخصصین معتقدند این شبکه قصد ایجاد آشوب بعد از انتخابات را داشت. یکی از مفاهیمی که این شبکه پیش از انتخابات مطرح می‌کرد، احتمال بروز تقلب بود و این‌گونه نشان می‌داد که محمود احمدی‌نژاد تنها از طریق "مهندسی آرا" یا "تقلب گسترده و سازمان‌دهی‌شده" می‌توانست ممکن است بتواند پیروز انتخابات باشد.

بی‌بی‌سی فارسی بعد از انتخابات هم از تکنیک‌های پیچیده‌ای استفاده کرد تا اعتراضات را گسترده‌تر کند. این تکنیک‌ها شامل گزارش‌های ویژه و خبرهای سخت و خبرهای نرم می‌شود. این شبکه هر کاری که می‌توانست برای کنترل افکار مخاطبینش انجام داد و به آن‌ها القا کرد که در انتخابات، بی‌عدالتی شده است. همچنین تلاش کرد مردم را برای پیوستن به اعتراضات خیابانی تشویق کند. این همان شبکه‌ای است که شخصیت اصلی داستان در فیلم "گلاب" افتخار می‌کند برای آن کار می‌کند.

عمادی توضیح می‌دهد: "من به شخصه معتقدم دولت‌های قدرتمند، خبرنگاران را به زندان نمی‌اندازند. در عین حال نمی‌دانم مازیار بهاری برای خبرنگاری به این‌جا آمده بود، یا از سوی یک نهاد اطلاعاتی و جاسوسی. من تا کنون با کسی حرف نزده‌ام که در این‌باره اطلاعاتی داشته باشد. این مسئله ربطی هم به من ندارد. آن زمان به چشم یک خبرنگار به او نگاه کردم. البته در حال حاضر دیگر فکر نمی‌کنم که "بهاری" صرفاً یک خبرنگار بوده که برای پوشش خبری به ایران آمده است. تصویری که الآن از او در ذهن من است، نه یک خبرنگار، بلکه بیش‌تر یک سیاستمدار است که هیچ صلاحی برای کشورش نمی‌خواهد. حتی وقتی توافق هسته‌ای حاصل شد، این شخص در سی‌ان‌ان حاضر شد و تلاش کرد کشورش را یک عامل قتل‌عام معرفی کند. وقتی با او مصاحبه کردم، یک سری تحقیقات انجام دادم و فکر کردم خوب است به دنیا بگوییم چرا مازیار بهاری در ایران زندانی شده است."

بوی گند «گلاب»
بی‌بی‌سی فارسی تنها چند ماه قبل از انتخابات ریاست‌جمهوری سال 88 در ایران، آغاز به کار کرد

بسیاری از تحلیلگران معتقدند فیلم "گلاب" هم دقیقاً همان راه فیلم "آرگو" را رفته است. اتفاقاً ساخت فیلم "گلاب" دقیقاً زمانی کلید خورد که آرگو توانست سه جایزه اسکار برای "بهترین فیلم"، "بهترین فیلم‌نامه اقتباسی" و "بهترین ویرایش فیلم"برنده شد. اهدای جایزه به یک فیلم عمدتاً راهی برای تشویق بقیه فیلم‌سازها به تولید محصولاتی مشابه است. وقتی آرگو توانست آن همه جایزه اسکار و "گلدن گلوب" بگیرد، مسلماً انگیزه زیادی به بقیه داد تا فیلم‌هایی با همین تم بسازند.

"گلاب" شباهت‌های زیادی با آرگو دارد. آرگو داستان گروگان‌گیری در سفارت آمریکا را تعریف می‌کند، سفارتی که هم‌زمان با انقلاب اسلامی و پیش از آن، برای جاسوسی از ایران استفاده می‌شد. "گلاب" هم به رویدادهایی مشابه، این بار طی یک انقلاب رنگی بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری سال 2009 می‌پردازد. آرگو، شکست سیاست خارجی آمریکا را نشان می‌دهد، اما تلاش می‌کند این شکست را به شکل یک پیروزی تصویرسازی کند. تسخیر سفارت آمریکا توسط انقلابیون ایرانی به عنوان یک شکست بزرگ و نقطه‌ای تاریک در سیاست خارجی آمریکا محسوب می‌شود. به همین ترتیب، "گلاب" هم داستان یک شکست دیگر برای سیاست خارجی غرب را اعتراضات سال 2009 در ایران روایت می‌کند. این فیلم هم تلاش می‌کند یک جنبه موفقیت‌آمیز به این اتفاقات بدهد؛ آن هم از طریق ارائه تصویری وحشتناک از زندان‌های ایران و تمرکز بر داستان متهمی که موفق شد مقاومت و در نهایت از ایران فرار کند.

این دو فیلم همچنین در نمایش این واقعیت مشترک هستند که سیاستمداران آمریکایی چگونه توسط ایران، تحقیر شدند. نکته مهم در این‌جا این است که هر دو فیلم، مقاصد مخفی سازندگانشان را نشان می‌دهند؛ به خصوص در هالیوود که فیلم‌هایش نتیجه همکاری تعداد زیادی از متخصصین هستند و محتوایشان بر اساس سیاست‌های و اهداف دولت آمریکا تعیین می‌شود.

بوی گند «گلاب»
"گلاب" و "آرگو" هر دو تلاش می‌کنند از شکست‌های سیاست خارجی آمریکا مقابل ایران، پیروزی بسازند

سپه‌پور اولریش در این خصوص تصریح می‌کند: "این نشان می‌دهد هالیوود تا چه اندازه قدرت تعقل مخاطبین خود را دست‌کم می‌گیرد و به نوعی حتی توهین به آن‌هاست. اما متأسفانه کارشان خیلی هم اشتباه نیست، چرا که مردم واقعاً دوست دارند اطلاعاتشان را از فیلم‌ها بگیرند. نکته‌ای که این‌جا هست و باید درک کرد این است که صاحبان استودیوهای بزرگ در هالیوود همان صاحبان شبکه‌ها و رسانه‌های خبری هستند. به عنوان مثال، استودیوی بزرگ "تایم وارنر"، مدیریت سی‌ان‌ان را هم به عده دارد. بنابراین مخاطبین این کمپانی فیلم‌سازی، اخبار خود را هم از سی‌ان‌ان می‌گیرند که این شبکه هم اطلاعات غلط در اختیارشان می‌گذارد و پروپاگاندا به خورد آن‌ها می‌دهد."

وی همچنین توضیح می‌دهد: "منظور از پروپاگاندا هم، لزوماً دروغ نیست. ممکن است واقعیت را بگویند، اما به نوعی آن را تعریف می‌کنند که بتوانند افکار عمومی مردم را همان‌گونه که می‌خواهند شکل بدهند. بنابراین از یک طرف اخبار را می‌شنوند که از رسانه‌هایی مانند سی‌ان‌ان می‌آید و از سوی دیگر فیلم‌های هالیوودی را تمام می‌کنند که همان اخبار را تقویت می‌کنند. نکته دیگر هم این است که بسیاری از این صاحبان استودیوها، در اعضای هیأت مدیره خود، صاحبان شرکت‌های اسلحه‌سازی را دارند. بنابراین همه دست به دست هم می‌دهند تا به تحقق منافع افراد پشت پرده سیاست‌های واشنگتن کمک کنند و این اتفاق به قیمت [گمراه کردن و فریب] مردم عادی در آمریکا و البته مردم ایران رخ می‌دهد."


بوی گند "گلاب" - دانلود


Viewing all 364 articles
Browse latest View live