(بسم الله الرحمن الرحیم)
مهم ترین آرمانشهری که هالیوود
در سال 1939 با فیلم جادوگر شهر آز (The Wizard of Oz) به کودکان آن دوران
معرفی کرد، مولفه ای ساده، اما بسیار مهم را در خود جای داده بود.
آز، شهری
بود که در آن همه آرزوها و خواسته ها به حقیقت می پیوست و در یک کلام
سرزمین آرزوها بود. آرزوهایی که در بالاترین حد، برای سالکان و پویندگان
خود، پاداش هایی چون شجاعت، مهربانی و شوق رسیدن به خانه را به ارمغان می
آورد.
در آن سال ها که مصادف با شروع
جنگ جهانی دوم بود، مدینه فاضله مردم آمریکا، به خصوص کودکان درگیر در جنگ،
در موارد خاصی چون شجاعت و خانه خلاصه می شد. خانه ای که به عنوان نمادی
از سرزمین مورد هجوم واقع شده، معرفی می شد و برای حفاظت از آن به شجاعتی
نیاز بود تا مدینه فاضله گمشده (نابود شده در جنگ) که در آن سال ها چندان
آرمانی و دور از دسترس نبود، دوباره احیاء شود.
اما با گذشت زمان و گذر
از سال های سخت و دردناک جنگ، یکبار دیگر مفهوم آرمانشهر یا همان مدینه
فاضله توسط متفکران غربی مورد تجدید نظر قرار گرفت و این مفهوم به شکل
دیگری احیاء شد. اینبار این مفهوم قرابت بیشتری با مفهوم کلاسیک خود از
تعریف فلاسفه یونانی از این واژه داشت و تا حد زیادی به یک "عدالت شهر"
اشاره می کرد.
بدین ترتیب، ناظمان عدالت پدیدار شدند و فرهنگ
ابرقهرمانی، نوید بخش ظهور آرمان شهرهای جدید (با فاکتورهایی که گهگاه
تعابیری متفاوت داشتند) شد. شکل گیری شهرهایی چون گاتهام (Gotham City) و
نیویورک (شهر مرد عنکبوتی) و... نمونه ای از الگوی جدید آرمانشهرهایی بودند
که غرب در سال های پس از جنگ به دنبال احیای آن ها بود و مهمترین مولفه
آن، عدالت عمومی معرفی می شد.
البته با افول محبوبیت ابر قهرمان ها و
نمایان شدن پوچی شعارهای تبلیغی پیرامون آن ها، این مدل جدید هم دوام
چندانی پیدا نکرد و با گذشت زمان و تغییر دیدگاه ها و باورهای عمومی مردم،
باز هم مفهوم اتوپیا در جوامع غربی و به طور خاص کشور آمریکا، دچار تغییر و
تحول ایدئولوژیک شد.
اینبار، صحبت از سرزمینی به میان آمد که در آن
آزادی مطلق و بی قید و شرط (در معنای عام و خاص و به صورت نامتناهی) به
عنوان مولفه اصلی ساختاری اتوپیای جدید معرفی می شد و تحقق آن، به معنای
تعالی راستین بشر بود!
نمونه چنین آرمانشهری را می توان در جدیدترین اثر
شرکت دیسنی، "باغ وحش آرمانی!" (Zootopia) به وضوح مشاهده کرد. اثری که در
فبریه سال 2016 به کارگردانی آقایان بایران هاوارد (Byron Howard)، ریچ
مور (Rich Moore) و جارد بوش (Jared Bush) به نمایش عمومی درآمد و در آن
تمام مولفه های مورد نظر اتوپیای جدید غرب به تصویر کشیده شده بود.
برای
نگارش داستان این اثر سینمایی، 7 نویسنده Byron Howard)، Rich Moore،
Jared Bush، Josie Trinidad، Jim Reardon، Phil Johnston و (Jennifer Lee
برجسته هالیوود دست به کار شدند. افرادی که سابقاً در آثاری چون انیمیشن
سریالی سیمپسون ها (The Simpsons) رالف خرابکار (Wreck-It Ralph)، گیسو
کمند (Tangled)، بولت (Bolt)، مولان (Mulan) و پوکوهانتس (Pocahontas) نیز
فعالیت داشتند.
پیش از شروع تحلیل محتوای این انیمیشن و مولفه های موجود در آن، لازم است تا ابتدا نگاهی به نام این اثر داشته باشیم.
"باغ
وحش آرمانی!"نامی عجیب و نامأنوس برای انیمیشن مخصوص کودکان که به نظر می
رسد بیشتر برای بیان مفهومی فلسفی به بزرگترها به وجود آمده باشد.
باغ
وحش در معنا، به مکانی گفته می شود که در آن حیوانات مختلف از اقصی نقاط
جهان، در یک مجموعه گرد هم جمع آوری شده و بنا به اقتضای بومی و عادات
غذایی، از آن ها نگهداری می شود. حیواناتی که در باغ وحش نگهداری می شوند،
معمولاً دارای محدودیت هایی نسبت به حیواناتی که در طبیعت زندگی می کنند،
هستند و دنیای کوچکتر و بسته تری را تجربه می کنند. پس رسماً می توان باغ
وحش را از نگاه یک حیوان ساکن در آن، به عنوان محدودیت محض تعریف کرد. حال
بیایید کلمه اتوپیا را با کلمه باغ وحش ترکیب کنید تا متوجه پارادوکس عجیب
ساختاری آن شوید: آرمان شهر محدود حیوانات!!
برای روشن شدن موضوع، بهتر است نگاهی به داستان و مولفه های موجود در آن بیندازیم...
داستان با اجرای نمایشی توسط
تعدادی از بچه های حیوانات، آغاز شده و طی آن از دوران گذار از بدویت شکار و
شکارچی بودن و رسیدن به بلوغ فرهنگی و تعاملی میان دشمنان سنتی، که همان
دستیابی به اتوپیای حیوانات (باغ وحش آرمانی) است، صحبت به میان می آید:
-
خرگوش: ترس، حيله، حرص خون... هزاران سال قبل، اينها قدرتهايي بودن که
بر دنيا حکومت مي کردن. دنيايی که در اون شکار از شکارچي مي ترسيد و
شکارچيان، ميل زيستي غير قابل کنترلي براي آسيب زدن و له کردن داشتن. اون
زمانها، دنيا به دو قسمت تقسيم شده بود: شکارچيان بد طينت، يا شکارهاي
مهربان. اما در طول زمان، ما پيشرفت کرديم و از روشهاي وحشيانه ابتدايي،
فراتر رفتيم. حالا شکارچيان و شکار با هم در هماهنگي زندگي مي کنن و تمامي
پستانداران جوان، فرصتهاي بيشماري دارن...
- گوسفند: آره، من ديگه نبايد از ترس در يه گله قايم بشم. در عوض، مي تونم يه فضانورد بشم
-
پلنگ: ديگه لازم نيست يه شکارچي تنها باشم. امروز، مي تونم به دنبال شکار
فراريان مالياتي باشم. من يه مأمور مالياتي مي شم و مي تونم دنيا رو يه جاي
بهتر کنم.
- خرگوش: من قراره يه افسر پليس بشم. ممکنه براي کم عقلها،
غير ممکن به نظر بياد، اما درست 340 کيلومتر اونطرفتر شهر بزرگ "باغ وحش
آرمانی"قرار گرفته. جايي که اجداد ما براي اولين بار در صلح و آرامش دور
هم جمع شدن و اعلام کردن که "هر کسي مي تونه هر چيزي بشه". در بخش
ابتدایی داستان، طی همین دیالوگ های به ظاهر ساده، کل مانیفست اثر به صورت
فشرده و البته کامل و مفصل، به مخاطب ارائه شده و او را به یکباره در فضای
ترسیمی مربوط به اتوپیای جدید رها می کند.
برای فهم بهتر موضوع، لازم است تا با دقت بیشتری به این دیالوگ ها نگاه کنیم:
"هزاران سال قبل، قدرتهايي بودن که بر دنيا حکومت مي کردن: شکار و شکارچی". در
این جمله، دنیا به صورت محیطی دو قطبی متشکل از شکار و شکارچی توصیف می
شود. دنیایی که در آن حتی شکارچیان هم به دو گروه بد طينت و مهربان تقسیم
می شدند.
حال بیایید این جهان دو قطبی مطرح شده را از دیدگاه دیگری مورد بررسی قرار داده و کمی آن را ریشه یابی کنیم...
معمولاً
اصطلاح جهان دو قطبی و ناامنی جهانی، اصطلاحاتی بودند که در دوران جنگ سرد
به کار گرفته می شدند و منظور از دو قطب، دو ابر قدرت شوروی و آمریکا
بودند که به واسطه درگیری و کشمکش های میان آن ها، امنیت جهانی مدام با
چالش ثبات روبرو می شد.
آن ها از منظر منطق این انیمیشن هر دو شکارچی
محسوب می شدند. فقط یکی بدطینت و دیگری مهربان! شکار هم متعاقباً کشورهایی
هستند که به واسطه جاه طلبی این کشورها مورد استعمار قرار گرفته و اصطلاحاً
شکار می شدند!
با پایان دوران جنگ سرد و نظام دو قطبی، به اجبار جهان
دستخوش تحول و هرج و مرج بزرگی شد. به گونه ای که این تحول تمام زمینه ها و
ابعاد زندگانی انسان و جوامع بشری را دستخوش دگرگونی ساخت. این دگرگونی
همه جانبه لزوم تجدید نظر در مفهوم امنیت ملی را نیز ایجاب می کرد، زیرا با
برداشت سنتی گذشته از مفهوم امنیت ملی، دیگر نمی شد به اقدامات عملی و
سودمند مبادرت ورزید. در نتیجه، برای تأمین امنیت جهانی، تدبیر جدیدی
اندیشیده شد و نظریه نزدیکی و همکاری دو شکارچی و تعامل آن ها با شکار
(توهمی که در واقع به شکار داده می شود) مطرح گردید تا بدین ترتیب فرصت های
برابر برای جهان جدید و ساکنان آن فراهم شود!! موردی که در انیمیشن "باغ
وحش آرمانی"به صراحت به آن اشاره می شود.
نکته دیگر موجود در این
دیالوگ ها، همزیستی مسالمت آمیز پستانداران با یکدیگر در این آرامنشهر است.
در آنجا هیچ خزنده، پرنده و یا آبزی ای یافت نمی شود و آنچه به عنوان جهان
متمدن از آن یاد می شود، تنها اجتماع پستانداران مختلف است. البته این
موضوع با منطق حاکم بر ماهیت یک باغ وحش در تضاد جدی است و اینجاست که مشخص
می شود منظور از آرمانشهر تصویر شده در این انیمیشن، مکانی ایزوله و
دستچین شده است.
با چنین دیدگاهی، جودی هاپس (Judy Hopps) خرگوشی که
شخصیت اصلی داستان محسوب می شود، روستای محل زندگی خود را ترک کرده و با
نیت عضویت در آکادمی پلیس، سوار بر قطار تمدن! به سمت "باغ وحش آرمانی"نقل
مکان می کند (به نظر می رسد که نام این شخصیت از نام هنرپیشه نقش اول فیلم
جادوگر شهر آز، جودی گارلند (Judy Garland) الگوبرداری شده باشد).
جودی در طول سفرش تا رسیدن به
آرمانشهر، به اجبار از مناطق مهمی گذر می کند که تأمل در چیدمان آن ها
بسیار مهم و ضروری است. پیش از ورود به شهر، قطار از میان صحرایی خشک و بی
آب و علف که به "میدان صحرا"معروف است، عبور کرده و دوربین در آنجا دسته
ای از شترها را در حال مسابقه دوی صحرانوردی به تصویر می کشد. این اولین و
آخرین باری است که شترها در این انیمیشن نمایش داده می شوند.
سپس قطار از منطقه ای برفی به
نام "شهر تندر"گذر کرده و پس از عبور از تونلی بلند، وارد منطقه ای جنگلی
به نام "جنگل پر باران"شده و در انتها، به مرکز شهر یا همان "باغ وحش
آرمانی"می رسد.
این سه منطقه، همگی در یک نکته
اشتراک دارند: شرایط جوی موجود در آن ها بسیار مصنوعی و ساختگی هستند.
مثلاً در منطقه صحرا می توان جزایر مصنوعی و یا برج نخل شکلی را دید که
بیننده را به شدت به یاد مصنوعات معماری موجود در دبی می اندازد.
منطقه برفی هم با دستگاه های
برف ساز هویت برفی پیدا کرده و بناهای آن به شدت یادآور شهر مسکو هستند.
جنگل هم با فواره های باران ساز، حالت استوایی خود را حفظ کرده، اما در این
بین، بافت شهری را می توان طبیعی ترین منطقه دانست که از قضا شهرهای
اروپایی نظیر لندن و سیدنی را در نظر بیننده تداعی می کند.
صحرا را می توان در این چیدمان،
منطقه ماقبل تمدن نامید. در طول داستان، تعمداً به این منطقه و ساکنان آن
بی توجهی می شود و به هیچ وجه رویدادی در آن شکل نمی گیرد و مراجعتی به این
لوکیشن اتفاق نمی افتد!! هیچ شتری در "باغ وحش آرمانی"وجود ندارد. هیچ
پستی در اختیار شترها نیست و اصلاً این منطقه به کل فراموش شده است. در
واقع، می توان صحرا و ساکنان آن را نمادی از کشورهای عربی دانست که از نظر
تمدن غرب، خارج از تمدن نوین و ماقبل مدینه فاضله مورد نظر غرب قرار دارند.
آن ها در این تمدن جایگاهی ندارند و هیچکس به بود و نبود آن ها اهمیتی نمی
دهد. فقط افراد ساکن در این آرمانشهر موظف هستند تا خود را با مخاطرات
احتمالی ایجاد شده از طرف صحرا نشین ها (نظیر توفان شن) آماده کرده و برای
دفع آن تلاش کنند. نگاهی مغرضانه که در آن اعراب، جز مزاحمت و دردسر تعریف
دیگری ندارند و تنها سهم آن ها در آرمانشهر مد نظر غرب همین مقدار است!
روس ها هم اوضاع بهتری نسبت به
اعراب ندارند، با این تفاوت که مردمان آن ها در این آرامانشهر نقش هایی را
عهده دار هستند و تا حدودی به بازی گرفته می شوند. همان موضوع مورد توافق
سازگاری میان شکارچی ها، اما در نگاه سازنده، این افراد اعضای اصلی
آرمانشهر محسوب نمی شوند و حضوری از سر اجبار دارند و بیشتر جرایم به آن ها
نسبت داده می شوند (به نقش خرس های قطبی در خدمت موش دقت کنید.)
ورود
جودی به این آرمانشهر هم در نوع خودش جالب توجه است. او به هنگام ورود با
هدفونی در گوش، به موسیقی Try Everything گوش می دهد که به نوعی تبیین
کننده ماهیت رویایی اتوپیا در نظر مخاطب است:
امشب اشتباه کردم و يه مبارزه ديگه رو از دست دادم
به خودم باختم، ولي دوباره شروع مي کنم
همش شکست مي خورم و به زمين ميفتم
اما هميشه بلند ميشم تا ببينم بعدش چي مي شه
پرندهها که فقط پرواز نمي کنن، اونا به زمين ميفتن، ولي باز بلند مي شن
هيچکس بدون اشتباه کردن چيزي ياد نمي گيره
من تسليم نمي شم. نه، من تسليم نمي شم
تا زماني که به پايان کار برسم و بعدش دوباره شروع مي کنم
نه، دست از تلاش برنمي دارم، حتي اگه ممکنه شکست بخورم
ولي مي خوام امتحان کنم. من تسليم نمي شم، نه، من تسليم نمي شم
تا زماني که به پايان کار برسم و بعدش دوباره شروع مي کنم
نه، دست از تلاش برنمي دارم، مي خوام امتحان کنم
ولي مي خوام امتحان کنم، حتي اگه ممکنه شکست بخورم
همه چيز رو امتحان کن. همه چيز رو امتحان کن. همه چيز رو امتحان کن
من همچنان اشتباهات جديدي مي کنم، هر روز اشتباهات جديدي مي کنم
همه چيز رو امتحان کن، همه چيز رو امتحان کن، همه چيز رو امتحان کن
این موسیقی در واقع به نوعی
کاربرد همان عینک های سبز رنگی را دارد که سال ها پیش سالکان شهر آز، برای
ورود به آن، باید آن را به چشم می زدند تا بدین وسیله موقعیت این آرمانشهر
را بهتر درک کنند (در واقع خود را فریب بدهند!). به همین دلیل هم سراب "باغ
وحش آرمانی"همانند سراب "شهر زمرد"جادوگر آز، دوام چندانی نداشته و خیلی
زود همه چیز آن رنگ می بازد.
اولین موقعیت رنگ باختن سراب
"باغ وحش آرمانی"برای هاپس، زمان ملاقات وی با افسر پلیس، بنیامین
کلاوهازر (Benjamin Clawhauser) شکل می گیرد. جایی که کلاوهازر با دیدن
هاپس او را زیبا (Cute) خطاب می کند و هاپس در اعتراض به این رفتار، به او
تذکر می دهد که فقط یک خرگوش می تواند خرگوش دیگر را زیبا صدا کند. در واقع
اعتراض هاپس به رفتار نامتعارف کلاوهازر به عشق و علاقه نامتعارفی است که
اولین پیامد شعار "همه چیز را امتحان کن امتحان"در آرمانشهر حیوانات است و
هاپس تازه وارد هنوز آن را درک نکرده و به آن خو نگرفته است.
در ادامه، هاپس با چهره دیگری از این مدینه فاضله پوشالی آشنا شده و پوچ بودن شعارهای آن را بیشتر درک می کند.
تبعیض حاکم در اداره پلیس در
تقسیم وظایف، آن هم فقط به واسطه کوچکی جثه و سپس تبعیض در فروش بستنی فیلی
به موجودات کوچک! آن هم بر اساس قانونی که به فروشنده حق می دهد تا از
خدمت رسانی به هر کسی امتناع کند!
هاپس که در اصل دختری روستایی، ساده و
آرمانگراست و اطلاع زیادی از پیچیدگی های روابط شهری ندارد، از روی سادگی
به مقابله با این تبعیض ها پرداخته و در اولین اقدام، با خرید بستنی فیلی
برای روباهی به نام نیک وایلد (Nick Wilde) فریب وی را خورده و در تجارت
کثیف او مشارکت می کند.
هاپس پس از خرید بستنی فیلی (پایان دادن به تبعیض) خطاب به بچه روباه جمله قابل تأملی می گوید:
- تو یه روز فیل میشی. آخه اینجا "باغ وحش آرمانی"است و هر کسی می تونه هر چیزی بشه.
این
جمله در واقع باور هاپس از آرمانشهری است که او وظیفه حفاظت از آن را عهده
دار شده است. هاپس "باغ وحش آرمانی"را سرزمین فرصت هایی می داند که حتی
یک بچه روباه قادر است تا در آن به یک فیل تبدیل شود! باوری که خیلی زود
رنگ می بازد و چهره واقعی خود را نمایان می سازد.
هاپس، بعد از اطلاع از
دروغی که وایلد درمورد بستنی ها به وی گفته بود، به عنوان پلیس شهر، علیه
وی اقدام کرده و از اینجای داستان به بعد تقابل قدیمی و سنتی روباه و خرگوش
آغاز شده و کشمکشی میان این دو در می گیرد. اما در ادامه می بینیم که این
کشمکش به همکاری صمیمانه ای میان آن دو منجر می شود. علت این همکاری هم
صداقت درونی خالص وایلد و تمایل شدید وی به خوب بودن مطرح می شود! به گونه
ای که وی رفتار کنونی خود را بازتابی از رفتار سایر افراد جامعه (یا شاید
کشورهای دیگر) در قبال خود معرفی کرده و آن ها را در این موضوع مقصر معرفی
می کند.
او توضیح می دهد که در دوران کودکی تا چه حد تمایل داشته تا به
موجودی خوب و مفید برای جامعه آرمانی تبدیل شود، اما سابقه ذهنی بد ایجاد
شده از همنسلان وی در گذشته، مانع این اعتماد سازی شده و همه او را به
عنوان موجودی مکار و حیله گر می شناسند! در نتیجه او به این قانون اعتقاد
پیدا کرده که:
- اگه دنیا می خواد یه روباه رو حیله گر و غیر قابل اطمینان ببینه، اینکه سعی کنی چیز دیگه ای بشی بی فایده است.
در
واقع وایلد روباه با این حرف رسماً جامعه جهانی را مقصر رفتار کنونی خود
دانسته و لجاجت آن ها در عدم فراموشی رفتارهای اجداد وی در گذشته را عامل
بدنامی کنونی خود می داند. به نظر شما این صحبت ها کمی آشنا نیستند؟ (صحبت
های جک استرا (Jack Straw) را به خاطر دارید... به گفته جک استراو، در
وزارت امور خارجه بریتانیا لطیفهای وجود دارد که میگوید "تنها ایرانیها
هستند که فکر میکنند بریتانیا هنوز هم ابرقدرت است."یعنی ایرانی ها
هیچگاه حاضر به پذیرش بریتانیا به عنوان یک دوست نیستند و سابقه تاریخی بد
گذشته، و عدم تمایل آن ها به فراموشی آن، همواره مانع جدی شکل گیری روابط
جدید و حسنه میان دو کشور شده! و این یعنی همان تفکر سنتی غلط و اصلاح
نشده.
یا در جایی دیگر گفته شده بود که: "رئیس جمهور محترم ایران، آقای
حسن روحانی که پس از توافق هسته ای با سران اروپایی دیدار و گفتگو داشته،
یک جمله مشترک را خطاب به آن ها بیان کرده که مضمون آن این است که «گذشته
ها گذشته است». به تعبیر ایشان باید فرصت های امروز را غنیمت شمرد (فارس نیوز)."یا به تعبیری بهتر، برای ورود به اتوپیای جدید غرب و به بازی گرفته شدن در آن، مجبور به این مدل رفتار خواهید بود.
در طول همکاری میان هاپس و وایلد برای حل معمای مرموز شهر، کم کم چهره دیگری از "باغ وحش آرمانی"برای هاپس آشکار می شود...
اول در باشگاه یوگایی که وی به
دنبال گمشده ای وارد آن شده و در آنجا حیوانات زیادی را به صورت عریان
مشاهده می کند! زمانی که هاپس به این موضوع اعتراض می کند (توجه داشته
باشید که او هنوز با مولفه های اصلی و مهم آرمانشهر آشنا نشده است) مسئول
باشگاه، خود و اعضای فعال را جزو گروه های طبیعت گرا معرفی کرده و با توجه
به قوانین حاکم در"باغ وحش آرمانی"و اینکه هر کس می تواند هر کاری انجام
دهد، موضوع را بسیار عادی و حل شده می داند! مسئله ای که هم اکنون به عنوان
بخشی از آزادی های فردی در کشورهای اروپایی و آمریکایی شناخته می شود تا
جایی که جزیره، رستوران، هتل و حتی شهر برهنه ها هم به صورت رسمی اعلام
موجودیت کرده و زیر نظر دولت اقدام به فعالیت می کنند. مولفه بسیار مهمی که
جزو زیربناهای آرمانشهر جدید غرب محسوب می شود و برای بسط و گسترش آن از
هیچ تلاشی فروگذار نمی کند.
نکته بعد، وجود گروه های مافیایی به سبک
فیلم پدرخوانده در اداره بخشی از این شهر به اصطلاح آرمانی است. مشخص نیست
که چرا در چنین مکانی گروه های مافیایی به راحتی فعالیت می کنند و نکته
جالب تر اینکه پدرخوانده و سرپرست بزرگترین گروه مافیایی شهر، یکی از
کوچکترین موجودات، یعنی موش است! نمادی شناخته شده که نیاز چندانی به توضیح
و کالبدشکافی ندارد.
آقای بزرگ (Mr. Big) یا همان
موش پدرخوانده، قلمروی خود را در بخش زمستانی شهر قرار داده که کمترین
دخالت پلیس را در آنجا شاهد هستیم. حال اینکه چرا نماد اسرائیل به عنوان
پدرخوانده در روسیه ساکن شده و حکمرانی می کند، مسئله ای است که نیاز به
بحث و کارشناسی جداگانه دارد. شاید این هم بخشی از توافق میان دو شکارچی
قدیمی برای اداره آرمانشهر جدید باشد!
در این بخش از داستان، ناگهان از
اتفاق مهمی پرده برداری می شود. نیرو و اراده ای در شهر، سعی دارد تا با
انجام برخی اقدامات، هدف نهایی از شکل گیری "باغ وحش آرمانی"را هدف قرار
داده و آن را نابود کند. بازگرداندن خوی درندگی به حیوانات گوشتخوار و
پایان زندگی مسالمت آمیز میان شکار و شکارچی، هدفی است که این نیروی مرموز
آن را دنبال می کند.
هاپس که از طرف فرمانده خود به شدت تحت فشار قرار
گرفته، دست به کار شده و ضمن ادامه تحقیقات در مورد علت اصلی بروز این
رویدادها، برای آرام کردن اذهان عمومی فرضیه ای را مطرح می کند:
- خبرنگار: در مورد حيواناتي که وحشي شدن، چي ميتونيد بگيد؟ آيا از گونههاي مختلفي هستن؟
- هاپس: بله، هستند.
- خبرنگار: خب. پس ربطش چيه؟
- هاپس: ما فقط ميدونيم که همه اونها از شکارچيان هستند.
- خبرنگار: پس فقط شکارچيان، وحشي ميشن؟
- هاپس: دقيقاً. بله دقيقاً همينطوره.
- خبرنگار: چرا؟ چرا همچين اتفاقي ميفته؟
- هاپس: هنوز نمي دونيم، اما شايد ارتباطي با زيست شناسيشون داشته باشه.
- خبرنگار: منظورتون از زيست شناسي چيه؟
- هاپس: يک مؤلفه زيست شناسي، مثلاً يه چيزي در دي.ان.اي اونها.
- خبرنگار: در دي.ان.اي اونها؟ ميشه بيشتر توضيح بديد؟
-
هاپس: بله. منظور من اينه که هزاران سال پيش شکارچيان، با غريزه
وحشيگريشون زنده موندن. به هر دليلي، به نظر ميرسه که اونها دارن به روند
وحشيانهي اوليه خودشون برميگردن.
هاپس در یک سخنرانی عجولانه،
خوی درندگی شکارچیان را عامل ذاتی بروز خشونت در"باغ وحش آرمانی"معرفی می
کند و همین امر موجب بروز جریان دو قطبی جدید (شکار و شکارچی) در این شهر
می شود.
اما به مرور مشخص می شود که فرضیه هاپس، اشتباه بوده و نتیجه
گیری وی ناشی از همان باور تاریخی اصلاح نشده وی (گروه شکار)، در مورد
گذشته شکارچیان است! باوری که تا از بین نرود، اتوپیا معنایی ندارد.
پیش از بررسی ادامه داستان،
لازم است تا نکته مهمی درباره ترکیب شهروندان "باغ وحش آرمانی"مورد بررسی
قرار گیرد. با توجه به اینکه این آرامنشهر در واقع باغ وحشی برای
پستانداران محسوب می شود، وجود حیواناتی مانند گوسفند و میش در آن کمی عجیب
به نظر می رسد! این در حالی است که در کمال تعجب، هیچ اثری از حیواناتی
مانند میمون، گوریل، شامپانزه و... در این شهر وجود ندارد. حالا چرا
کارگردان ها از آوردن حیواناتی که شباهت های ظاهری به انسان ها دارند،
خودداری کردند، خود جای تحقیق و بررسی مجزا دارد!
کارگردان با قرار دادن
حیواناتی مانند قوچ و میش که هیچ ارتباطی به باغ وحش ندارند، سعی کرده تا
یکبار دیگر با خط کشی و صف بندی ویژه خود، ایزوله و دسته بندی کردن ساکنان
اتوپیا را مهم جلوه داده و آن را گوشزد نماید!
همانطور که شترها جایی در این
آرمانشهر ندارند، وجود قوچ و میش ها هم اشتباهی تاریخی محسوب می شد و
پیامدهای منفی خود را به همراه داشت. زیرا در ادامه، مشخص می شود که همه
ماجرای وحشی شدن شکارچیان، توطئه ای از سوی میش دستیار شهردار (Bellwether)
بوده است. زیرا هنوز باور داشته که شکارچیان خوی درندگی خود را فراموش
نکرده اند و می توانند در آینده دوباره روش گذشتگان خود را در پیش بگیرند.
کارگردان یکبار دیگر همان تفکری که در هاپس هم وجود داشت را عامل برهم
خوردن آرامش آرامنشهر معرفی می کند و مخاطب را به این نکته توجه می دهد که
تفکر سنتی شکار از گذشته شکارچی تا زمانی که وجود داشته باشد و اصلاح نشود،
آرمانشهری وجود نخواهد داشت.
این موضوع زمانی نمود پیدا می
کند که در صحنه ای، جودی هاپس خرگوش، نیک وایلد روباه را عاشق خود خطاب می
کند (عشق نامأنوسی که طبق شعار "باغ وحش آرمانی"باید هر چیزی را آزمود!!
منطقی و ممکن می نماید) یعنی سرانجام، شکار عاشق شکارچی شده، گذشته ها
فراموش شده و بدین ترتیب مقدمات برپایی اتوپیای پایدار و مورد قبول غرب شکل
می گیرد. اتفاقی که سازندگان این انیمیشن به شدت سعی دارند تا آن را در
قالب داستانی کودکانه و زیبا در ذهن نسل جدید شکار و شکارچیان نهادینه کرده
و دنیا را برای رسیدن به آرمانشهر مد نظر خود آماده کنند.
↧
تحلیل انیمیشن Zootopia / فراموش کنید تا شاید فراموش کنیم! +تصاویر
↧
چارچوب اخلاقی سینمای آمریکا؛ قوانین اولیه اخلاقی که هالیوود زیر پا گذاشت +تصاویر
(بسم الله الرحمن الرحیم)
اکنون نه فقط سینما،
بلکه بسیاری از شبکههای تلویزیونی کابلی آمریکا نیز به هیچکدام از این
قوانین پایبند نیستند و برای حفظ و افزایش مخاطب، هیچ محدودیتی را برای
تولیدات تصویری خود قائل نیستند.
امروزه بسیاری از فعالان هنری و فرهنگی به خنثی و
بیرسالت بودنِ هنر تاکید دارند؛ و همواره هدف اصلی،
یا چراییِ آثار هنری، نظیر فیلم، انیمیشن و سریال، Entertainment یا سرگرمی بیان میشود. این
درحالی است که ایالات متحده به عنوان رهبرِ رسانههای تصویری، در سال 1930 با تبیینِ «قوانین تولید
موشن پیکچر» چارچوب اخلاقی ویژهای را برای تولیدات تصویری ارائه کرد. چارچوبی که
تاکید ویژهای بر اثرِ
روانی و اخلاقیِ تولیدات تصویری بر مخاطب دارد و خطوط قرمز بسیار صریحی را برای تولیدات
تصویری تعیین میکند.
ایالات متحده به عنوان رهبرِ رسانههای تصویری، در سال 1930 با تبیینِ «قوانین تولید
موشن پیکچر» چارچوب اخلاقی ویژهای را برای تولیدات تصویری ارائه کرد
مرور این چارچوب اخلاقی برای مسئولین و متفکرین سینما
و هنرهای نمایشی جمهوری اسلامی خالی از لطف نیست؛ چراکه تا به امروز، یعنی پس از گذشت
36 سال، هنوز چارچوب مشخصی برای تولید فیلم و سریال در کشور تدوین نشده است.
کد یا
قوانین مربوط به تولید موشن پیکچر (تصاویر متحرک و فیلمها)
مجموعهای
از دستورالعملهای اخلاقی در این صنعت است که در اکثر فیلمهای تولید شده در ایالات
متحده به کار گرفته شده و توسط استودیوهای بزرگ از سال 1930 تا 1968 منتشر شده است.
بعد از انتصاب ویل اچ. هیز از سال 1922 تا 1945 به سمت رئیس شرکت تولیدی موشن پیکچر
و شرکت توزیع کنندگان آمریکا Distributors
of America (MPPDA) این دستورالعمل تحت عنوان کد هیزشناخته شد. تحت رهبری هیز، شرکت MPPDA که
بعدها به انجمن موشن پیکچر آمریکا Motion
Picture Association of America (MPAA) تغییر نام یافت، در سال 1930 قوانین موجود
در کد تولید تصاویر متحرک را پذیرفت و به شکل سختگیرانه اجرای آن را در سال 1934
آغاز نمود. این کد تمامی موارد و صحنههای قابل قبول و غیر قابل قبول برای استفاده
در موشن پیکچرهای تولید شده برای مخاطب عام در ایالات متحده را تعیین نمود.
مجموعهای
از دستورالعملهای اخلاقی در این صنعت است که در اکثر فیلمهای تولید شده در ایالات
متحده به کار گرفته شد که تحت عنوان کد هیزشناخته گردید
در
قسمت زیر گزیدهای از دستورالعمل اولیه کد تولید که از اواسط دهه 1930 تا دهه 60 توسط
فیلمسازان هالیوودی اجرا میگردید، آورده شده است.
کد تولید موشن پیکچر در سال 1930 (کد هیز)
اگر
موشن پیکچرها داستانهایی را به نمایش بگذارند که بر روی زندگی افراد تأثیر مثبت
داشته باشد، این تصاویر تبدیل به قویترین نیرو برای بهبود و تکامل بشریت خواهند
شد.
کدی به
منظور کنترل موشن پیکچرهای صامت، ناطق و همزمان که توسط شرکت انجمن تولید فیلم و تولیدکنندگان
موشن پیکچر و شرکت تهیهکنندگان و توزیعکنندگان فیلم آمریکا در سال مارچ 1930 تدوین
شده و رسماً به تصویب رسید.
تهیهکنندگان
فیلم متوجه اعتماد بالایی که مردم جهان به آنها داشتند، شدند؛ عاملی که موشن پیکچر
را تبدیل به یک سرگرمی جهانی و همگانی کرد.
به دلیل
همین اعتماد و به دلیل تأثیر زیادی که هنر و سرگرمی بر زندگی یک ملت دارند آنها پی
به مسولیت خطیر خود بردند.
در طول
تبدیل سریع سینمای صامت به سینمای ناطق آنها متوجه ضرورت اجرای این کد به منظور
کنترل تصاویر ناطق و همچنین اذعان مجدد بر مسولیتی که در این زمینه بر دوش شرکتهای
فیلمسازی بود، شدند
بنابراین
اگرچه تصاویر متحرک در ابتدای امر به عنوان سرگرمی در نظر گرفته میشوند بدون اینکه
برای اهداف آموزشی و تبلیغات مورد استفاده قرار گیرند، اما آنها میدانستند که این
تصاویر و فیلمها در همان حوزه سرگرمی خود نیز میتوانند بر میزان پیشرفت معنوی و یا
اخلاقی افراد و همچنین انواع متعالیتری از زندگی اجتماعی و طرز تفکر صحیح تر آنها
تأثیر مستقیم داشته باشند.
در طول
تبدیل سریع سینمای صامت به سینمای ناطق آنها متوجه ضرورت اجرای این کد به منظور
کنترل تصاویر ناطق و همچنین اذعان مجدد بر مسولیتی که در این زمینه بر دوش شرکتهای
فیلمسازی بود، شدند.
در حیطه
مسولیتی که خود بر عهده داشتند، از مردم و رهبران دولت خواهش کردند که اهداف و
مشکلات آنها را درک کرده و روحیه همکاری خود را با این شرکتها حفظ کنند تا آنان
آزادی عمل و فرصت مقتضی را به دست آورده و موشن پیکچر را به سطحی بالاتر از تنها یک
سرگرمی سالم برای همه مردم ارتقا دهند.
اصول کلی
1.تصاویری که ارزشهای اخلاقی بینندگان را زیر پا میگذارند،
اجازه تولید ندارند. در نتیجه هر گز نباید حس همدردی مخاطبان را به سمت مواردی چون
جرم و جنایت، تخلف، شرارات و گناه معطوف کرد.
2.تنها ارزشها و قوانین صحیح زندگی مربوط به درام
و سرگرمی اجازه پخش شدن دارند.
3.قوانین چه طبیعی و چه انسانی هرگز نباید به
تمسخر گرفته شوند و همچنین نباید حس دلسوزی تماشاگران نسبت به کسانی که این قوانین
را نقض میکنند، برانگیخته شود.
تصاویری که ارزشهای اخلاقی بینندگان را زیر پا میگذارند،
اجازه تولید ندارند. در نتیجه هر گز نباید حس همدردی مخاطبان را به سمت مواردی چون
جرم و جنایت، تخلف، شرارات و گناه معطوف کرد
ضمائم خاص
1.اقدامات مجرمانه
این
موارد هرگز نباید به گونهای ارائه گردند که باعث حس دلسوزی مخاطب نسبت به مجرمان در
برابر قانون و عدالت شده و یا باعث تقلید آنها از این اعمال خلاف گردد.
1.قتل
الف. روشهای
قتل و آدمکُشی باید به شیوهای ارائه شوند که منجر به الهامبخشی در بینندگان و
تقلید آنها نگردد.
ب. قتلهای
وحشیانه را نباید با جزئیات کامل نشان داد.
پ.
اقدام به انتقامجویی در عصر مدرن امروزی قابل توجیه و تأیید نیست.
2.روشهای جرم و جنایت نباید با صراحت ارائه گردد.
الف.
روش دقیق دزدی، سرقت، سرقت گاوصندوق و کار گذاشتن دینامیت در قطار، معادن، ساختمانها
و غیره را نباید نشان داد.
ب. در
نشان دادن صحنههای آتش سوزی نیز باید از همین قوانین تبعیت شود.
پ. استفاده
از سلاح گرم باید تنها به موارد ضروری محدود شود.
ت.
انواع روشهای قاچاق نیز اجازه پخش شدن ندارند.
3.تجارت غیرقانونی مواد مخدر را هرگز نمیتوان
نشان داد.
4.صحنههای مربوط به مصرف مشروبات الکلی در زندگی آمریکاییها
که بر طبق داستان و یا برای ارائه مناسبی از شخصیتهای فیلم غیر ضروری تشخیص داده
شود، اجازه پخش شدن ندارند.
اقدام به انتقامجویی در عصر مدرن امروزی قابل توجیه و تأیید نیست
2.وحشیگری
نشان
دادن صحنههای مربوط به موضوعات پست، چندش آور، ناخوشایند و نه لزوماً شیطانی باید
با رعایت کامل احساسات و روحیات بینندگان باشد.
3.وقاحت و فحاشی
وقاحت
در کلام، حرکات، اشارات، آواز، جک و یا به صورت تحریک کننده (حتی اگر از سوی بخش کوچکی
از تماشاگران هم اینگونه دریافت شود) ممنوع است.
4.ناسزاگویی به مقدسات
هر
گونه بیحرمتی و ناسزا (شامل کلماتی همچون خدا، پروردگار، عیسی مسیح (مگر اینکه
به صورتی محترمانه بکار گرفته شوند . جهنم، S. O. B، لعنتی، او
خدای من) ممنوع میباشد.
5.صحنه و لباس
1.برهنگی کامل بازیگران هرگز مجاز نیست که این
شامل برهنگی چه بصورت واقعی و چه بصورت تار و گنگ و یا هر گونه اشاره به آن
توسط کاراکترهای داستان میباشد.
2.از نمایشِ درآوردنِ لباسها باید اجتناب شود.
3.نشان دادن برهنگیهای بیشرمانه ممنوع است.
6.دین و مذهب
1.اعتقادات مذهبی در هیچ فیلم و یا اپیزودی نباید به
تمسخر گرفته شوند.
2.شخصیت رهبران دینی حقیقی نباید به عنوان شخصیتهای
کمیک و یا شیطانی مورد استفاده قرار گیرد.
3.با آیینهای مذهبی هر دین و فرقه باید با احترام
و دقت نظر برخورد شود.
7.مکان فیلمبرداری
صحنههای
مربوط به اتاق خواب باید با ظرافت و به شکلی مناسب نشان داده شود.
8.احساسات ملی
1.پرچم کشورها همواره باید مورد احترام قرار بگیرد.
2.در نشان دادن تاریخ، نهادها، افراد برجسته و
شهروندان هر یک از کشورها باید رعایت انصاف صورت گیرد.
9.عناوین
از به
کار بردن عناوین شهوانی، شرمآور و وقیحانه باید خودداری کرد.
بردهداری سفید
پوستان نباید مورد تقدیر قرار گیرد
10.موضوعات زننده و دفع کننده
به موضوعات
ذیل باید با رعایت محدودیتهای لازم پرداخته شود:
1.به تصویر کشیدن صحنه اعدام قانونی جنایتکاران چه
با به دار آویختن و چه با جریان الکتریسیته
2.خشونت و وحشت بیش از حد
3.نامگذاریِ
تحقیرآمیزِ انسانها و یا حیوانات
4.ظلم و ستم آشکار به کودکان و حیوانات
5.فروش زنان و یا فروش زنانگی آنان
6. عمل
جراحی
بعضی علل
بنیادین کاربردهای خاص
شر و
گناه وارد داستان زندگی انسان شده و در نتیجه مواد و موضوعات جذاب و فوق العاده را
با خود به همراه میآورد. در استفاده از این مواد، باید میان گناهانی که به دلیل
ماهیت خود باعث بیزاری آدمها میشود و گناهانی که در اغلب موارد افراد را به خود
جذب میکنند تمایز قائل شد.
1.گناهان رده اول عبارت اند از قتل، اکثر انواع
دزدی، بسیاری از جرائم حقوقی، دروغگویی، نفاق، ظلم و ستم و غیره.
2.گناهان رده دوم عبارت اند از گناهان جنسی،
گناهان و جنایات جسورانه مانند راهزنی، دزدیهای جسورانه، هدایت اعمال شیطانی، جرائم
سازمان یافته و غیره.
از
آنجایی که گناهان و جرائم از نوع رده اول بصورت طبیعی فاقد جذابیت هستند، کمتر نیاز
به مراقبت و بررسی در فیلمها دارند؛ زیرا مخاطب به طور غریزی تمامی این اعمال
ناشایست را محکوم میکند.
مردم این قابلیت
را دارند که اگر این صحنهها مدام برایشان پخش شود، حتی به قتل، ظلم، خشونت و جنایات
وحشتناک نیز عادت میکنند
بنابراین
هدف اصلی باید جلوگیری از مقاوم شدن مخاطبان باشد، بخصوص آنهایی که جوانتر بوده
و بیشتر از سایرین از این جرائم و افکار شیطانی تأثیر میپذیرند. مردم این قابلیت
را دارند که اگر این صحنهها مدام برایشان پخش شود، حتی به قتل، ظلم، خشونت و جنایات
وحشتناک نیز عادت میکنند.
ولی از
طرف دیگر، گناهان و جنایات طبقه دوم نیاز به بررسی و مراقبت بیشتری در فیلمها
دارند، زیرا کاملاً واضح است که انسانها به دلیل ماهیت خود به سمت آنها جذب میشوند.
چرا این
کدها یا قوانین رعایت نشده است
از سال
1934 تا 1954 این کد یا قوانین تولید به دقت توسط جوزف برین، مدیر منصوب شده از
سوی هیز شناسایی و بررسی میشد تا بتوان آن را در هالیوود اجرا نمود. صنعت فیلمسازی
تا اواخر دهه 1950 کاملاً دستورالعملهای تعیین شده در کد تولید را رعایت و اجرا
کردند. ولی در طول این مدت به علت اثر ترکیبی تلویزیون، نفوذ فیلمهای خارجی،
مدیران جسوری همچون اوتو پرمینگر که محدودیتها را در هم شکستند و دخالتهای دادگاهها
از جمله دیوان عالی کشور، کد هیز شروع به ضعیف شدن نمود. در سال 1968 پس از
چند سال اجرای ناقص دستورالعمل، کد تولید از رده خارج شده توسط سیستم امتیازدهی
فیلم MPAA جایگزین شد.
اکنون
نه فقط سینما، بلکه بسیاری از شبکههای تلویزیونی کابلی آمریکا نیز به هیچکدام از
این قوانین پایبند نیستند و برای حفظ و افزایش مخاطب، هیچ محدودیتی را برای
تولیدات تصویری خود قائل نیستند
درواقع
میتوان گفت که صنعت فیلمسازی هالیوود و تهیهکنندگان سینما بهدنبال جذب بیشتر
مخاطب و به تبع آن درآمد بالاتر بودند و بهظاهر با کنار گذاشتن این قوانین که
چارچوب اخلاقی سینمای آمریکا را تشکیل داده بود، این اتفاق را دستیافتنیتر میدیدند.
اکنون
نه فقط سینما، بلکه بسیاری از شبکههای تلویزیونی کابلی آمریکا نیز به هیچکدام از
این قوانین پایبند نیستند و برای حفظ و افزایش مخاطب، هیچ محدودیتی را برای
تولیدات تصویری خود قائل نیستند.
*تلخیص و برداشت از شماره آبانماه سینما رسانه
↧
↧
تحقیق درمورد برخی حقایق موجود در داستان آلیس در سرزمین عجایب +تصاویر
(بسم الله الرحمن الرحیم)
شاید خیلی از افراد، برای لحظه
ای در زندگی عادی خود، گرفتار توهم شده و آن را تجربه کرده باشند. توهم در
معنای علمی، به حالتی از تغییر سطح هشیاری اطلاق می شود که در آن فرد،
موضوعاتی را احساس و ادراک میکند که واقعیت خارجی ندارند، ولی وی آن ها را
واقعی میپندارد و بر واقعی بودن آن ها اصرار دارد.
توهم، به دلایل
مختلفی ممکن است بروز پیدا کند؛ اکثر توهم ها ناشی از وجود برخی از
اختلالات خاص روانی هستند و در واقع وجه مشخصه این دسته از اختلالات به
شمار میروند. مثل اسکیزوفرنی که در آن فرد با مشکلات شدید روانی و کناره
گیری شدید از واقعیت گریبانگیر است.
البته مصرف برخی مواد و داروها نیز
میتواند توهم زا باشد. دستهای از مواد مخدر با حالاتی از توهم همراه
هستند و سوء مصرف آن ها اختلالات توأم با توهم را موجب میشوند. مصرف برخی
از گیاهان مانند مسکالین نیز با توجه به نوع ترکیباتی که در خود دارند، می
تواند در فرد ایجاد توهم کند.
فرد متوهم در دنیایی گرفتار می شود که در
آن همه چیز به شدت حالتی تهدید آمیز داشته و یا به عکس، زمینه هر گونه
خلاقیت و پیشرفتی در آن فراهم می شود.
با این مقدمه کوتاه، در ادامه
نگاهی به داستان "آلیس در سرزمین عجایب"خواهیم داشت تا ببینیم نقش توهم در
شکل گیری دنیای سرزمین عجایب تا چه اندازه بوده و اصلاً چنین فرضیه ای
قابل اثبات است یا نه؟
داستان آلیس در سرزمین عجایب در سال 1865، توسط
استاد ریاضیات کالج کرایست چرچ دانشگاه آکسفورد، چارلز لوتویج داجسون
(Charles Lutwidge Dodgson) با نام مستعار لوئیس کرول (Lewis Carroll) به
رشته تحریر درآمد. داجسون علاوه بر اشتغال به ریاضیات، به کارهایی نظیر
خدمت در مقام کشیش، عکاس و نویسندگی نیز مشغول بود و جالب تر اینکه وی
بیشتر به واسطه خلق آثار ادبی شناخته شده تا یک ریاضیدان.
ماجرای شکل گیری داستان آلیس هم در نوع خودش جالب و شنیدنی است:
گفته
شده که در ژوئیه سال ۱۸۶۲، طی سفری با قایق روی آیسیس (بخشی از رود تیمز)
که از پل فولی در آکسفورد تا گادستو ادامه داشت، آلیس پلیزنس لیدل (Alice
Pleasance Liddel) ده ساله از آقای داجسون که همراه او و خواهرانش (ادیث
هشت ساله و لورینای سیزده ساله) در قایق سوار است، درخواست می کند تا برای
سرگرم کردن آن ها داستانی برایشان تعریف کند.
در حالی که کشیش رابینسون
داکوُرث پارو می زد، داجسون با تعریف داستان شگفت انگیز دخترکی به نام آلیس
و ماجراهای او پس از افتادنش در یک سوراخ خرگوش، خواهران لیدل را مجذوب
کرد. داستان به قدری برای آلیس لیدل جذاب بود که از آقای داجسون خواست تا
آن را برایش بنویسد. داجسون قول این کار را به آلیس داد اما تا چند ماه بعد
به سراغ نوشتن داستان نرفت. سرانجام در نوامبر ۱۸۶۴، داجسون نسخه دست نویس
"ماجرا های آلیس در زیرِ زمین"را برای آلیس لیدل آماده کرد.
در این زمان، داجسون تصمیم
گرفته بود که داستان را برای انتشار بازنویسی کند. در بهار ۱۸۶۳ او
ماجراهای آلیس در زیرِ زمین را برای دوستش جرج مک دونالد فرستاد. فرزندان
مک دونالد داستان را خواندند و عاشقش شدند. احتمالاً بازخوردی که داجسون از
فرزندان مک دونالد گرفت، او را ترغیب کرد تا ناشر مناسبی پیدا کند. داجسون
ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب را با نام لوئیس کارول و با تصاویری از جان
تنی یِل در۲۶ نوامبر ۱۸۶۵ توسط انتشارات مک میلان منتشر کرد.
این روایتی است که به عنوان سرمنشاء شکل گیری داستان فوق العاده پیچیده آلیس در سرزمین عجایب نقل شده است.
پیش
از اینکه به تجزیه و تحلیل این روایت بپردازیم و ابعاد مختلف و حقایق آن
را مورد نقد و بررسی قرار دهیم، لازم است تا ابتدا با داستان آلیس و عناصر
موجود در آن آشنا شویم. به این منظور، از آخرین فیلم ساخته شده از این اثر
توسط تیم برتون (Tim Burton) استفاده کرده و با کمک فاکتورهای موجود در آن،
به تحلیل داستان می پردازیم...
داستان با نمایش کودکی آلیس 7 ساله آغاز می شود. زمانی که او با کابوسی تکراری از خواب بیدار شده و پدرش سعی در آرام کردن وی دارد.
کابوس آلیس به روایت خودش اینچنین توصیف می شود:
- من افتادم پايين يه گودال تاريك. بعدش موجودات عجيبي ديدم.
- پدر: چه جور موجوداتي؟
- آلیس: خب، يه پرنده دودو، يه خرگوش با جليقه و يه گربه كه مي خنديد.
- پدر: نميدونستم گربهها بلدن بخندن!
- آلیس: منم نميدونستم. و يه كرم ابريشم آبي.
- پدر: كرم ابريشم آبي؟
...
در این کابوس تکراری (به قول
خود داستان)، آلیس پس از سقوط درون یک گودال، با موجودات عجیبی روبرو می
شود که ظاهری حیوانی، ولی رفتاری انسانی دارند!
سپس داستان به 13 سال
بعد رفته و آلیس 20 ساله را در حال رفتن به یک میهمانی رسمی به تصویر می
کشد. شخصیتی که از وی در سن 20 سالگی تصویر می شود، شخصیتی خام، بی قید،
فراری از قوانین عرف و تا حدی گرفتار در دنیای کودکی است.
آلیس در این
میهمانی در شرایطی ویژه قرار گرفته و ناگهان با خواستگاری غافلگیرانه پسر
یکی از اشراف زاده ها مواجه می شود. فشار روانی حاصل از این اتفاق و عدم
پذیرش موقعیت فعلی توسط آلیس، موجب می شود تا یکبار دیگر کابوس های دوران
کودکی (و تمام دوران زندگی وی) به سراغش آمده و او را با خود همراه کند.
او در این میهمانی، به یکباره متوجه حضور خرگوش سفید جلیقه پوش شده و در حال تعقیب وی، ناگهان به درون گودال کابوس هایش سقوط می کند.
در اینجا فرضیه ای مطرح است... اینکه آیا آلیس واقعاً وارد گودال شده یا اینطور تصور می کند؟
برای
روشن شدن موضوع، لازم است تا اشاره ای به یکی از مباحث علمی و روانشناختی
داشته باشیم که در آن شرح داده می شود که چگونه افراد، تحت فشارهای روانی
بالا با خلق دنیایی خیالی در ذهن و انتقال خود به آنجا سعی در کاستن این
فشار روانی و فرار از آن دارند.
بله، اینطور به نظر می رسد که چنین
شرایطی برای آلیس داستان هم پیش آمده و فشار روانی حاصل از غافلگیری
خواستگاری و ازدواج، وی را وادار به خلق دوباره دنیای کابوس هایش کرده و
اینبار به قدری در تحقق این امر قوی عمل کرده که دنیای کابوس و واقعیت با
یکدیگر تلفیق و عملاً در هم تندیده شده اند، به گونه ای که تشخیص مجاز و
واقعیت برای وی غیر ممکن شده است.
آلیس وارد دنیای پایین گودال
شده و در اولین قدم، با مشکل سایز مواجه می شود. او بیش از اندازه برای
عبور از در اصلی و ورود به سرزمین عجایب بزرگ است! اما برای این موضوع هم
راه حلی وجود دارد؛ نوشیدن مایع درون یک بطری، قد آلیس را کوچک و خوردن
کیکی خاص، قد وی را بلند می کند.
در اینجا شاید بتوان مدل گرفتاری آلیس
(مشکل ابعاد) را به نوع دیگری هم تعبیر کرد. مشکلی روانی که توضیح می دهد
در این مکان، آلیس در واقع با نوعی اختلال دید مواجه شده است. نوعی بیماری
که بعدها از روی همین بخش از داستان به عنوان "سندرم آلیس در سرزمین عجایب"نام گرفت. افراد مبتلا به این بیماری توانایی تشخیص اندازه واقعی اشیاء را
نداشتند و اجسام را بزرگتر و یا کوچکتر از آنچه هستند، مشاهده میکنند.
درست نظیر اتفاقی که برای آلیس در سرزمین عجایب هم روی می دهد.
آلیس، بالاخره وارد سرزمین
عجایب می شود و در اولین برخورد، با دوقولوها، خرگوش جلیقه پوش و... مواجه
می شود. دیالوگی که در این زمان میان موجودات این سرزمین رد و بدل می شود
هم جای تأمل دارد:
- تو يه آليس اشتباهي آوردي.
- اون خودشه، من مطمئنم.
- اون آليس اشتباهيه.
- بهش يه فرصتي بدين.
- من كه قانع نشدم.
-
اين بجاي تشكرته؟ من دو هفتس كه دنبال آليسها مي گردم. يكي بعد از ديگري.
جونوراي ديگه تقريباً داشتن منو ميخوردن... ميتونين تصور كنين، اون ها
كاملاً لخت بودن و در محلهاي عمومي نجاست ميكردن
من مجبور بودم كه رومو برگردونم.
-
اون اصلاً شبيه آليس نيست. چون اون آليس اشتباهيه. اگه بود، ممكن بود، اگه
نباشه، خب نيست. اما اگه بود، ميشد، اما نيست، به هيچ وجه.
آلیس اشتباه!! چرا این موجودات معتقد بودند که ممکن است آلیس اشتباهی، وارد سرزمین عجایب شده باشد؟ مگر چند آلیس وجود داشته؟
"من دو هفتس که دنبال آلیس ها می گردم"! از
برآورد این دیالوگ ها، می توان اینطور نتیجه گرفت که آلیس نام فرد خاصی
نیست و پای آلیس های زیادی به عنوان منجی آینده سرزمین عجایب در میان است!
گزارشی که خرگوش برای یافتن آلیس می دهد هم بسیار جالب توجه است:
-
جونوراي ديگه تقريباً داشتن منو ميخوردن... ميتونين تصور كنين، اون ها
كاملاً لخت بودن و در محلهاي عمومي نجاست مي كردن. من مجبور بودم كه رومو
برگردونم.
به نظر شما این ها توصیفات شرح بازدید از یک تیمارستان با بیماران روانی درون آن نیست!
آلیس
برای شناسایی اصالتش، نزد کرم ابریشم خردمند (آبسولوم) سرزمین عجایب می
رود و او با نشان دادن لوح پیشگویی (اوراکلوم) و اشاره به روز باشکوه (روزی
که منجی، سرزمین را نجات می دهد)، وی را تست می کند. اما در این بین،
اتفاق غیر منتظره ای رخ داده و آلیس مجبور به فرار می شود و در ادامه با
شخصیت کلاهدوز دیوانه برخورد می کند.
شخصیت کلاهدوز هم در نوع خودش جالب و قابل بررسی است:
در
مورد ماهیت چنین شخصیتی اینطور توضیح داده می شود که در زمانهای قدیم
کلاهدوزها در ساختن کلاه، از جیوه استفاده میکردند و بر اثر تنفس بخار
جیوه دچار مسمومیت جیوه میشدند. مسمومیت جیوه باعث آسیب عصبی مثل نامفهوم
سخن گفتن و تاری دید میشود.
لوئیس کرول در نزدیکی استاکپورت بزرگ شده
بود؛ جایی که کلاهدوزی شغل افراد زیادی از مردم بود و دیدن کلاهدوزهای
سردرگم و آشفته برای وی غیر عادی نبود. لذا به نظر می رسد که این شخصیت هم
از دنیای واقعی اطراف کرول به این داستان راه پیدا کرده باشد.
رنگ موی نارنجی او هم نشانه مسمومیت با جیوه است. جانی دپ، درباره شخصیت کلاهدوز گفته:
- فکر میکنم که او خیلی شدید مسوم شده و این مسمومیت به مو، انگشتان و چشمهایش هم رسیده است.
در داستان، گربه چشایر، کلاهدوز و خرگوش را دیوانه خطاب میکند. شخصیت کلاهدوز مثل بچه هاست، یک لحظه عصبانی و لحظه بعد خوشحال است.
کلاهدوز روی کلاه خود برچسبی با
علامت 6/10 دارد. در داستان گفته شده که این اعداد به معنی اتیکت قیمت
کلاه و نشان قیمت آن، یعنی 10 شلینگ و شش پنس است. اما در پشت این اعداد و
تفسیرها، راز دیگری نهفته است. از آنجا که داجسون ریاضیدان بود، باید ریشه
ترکیبی این عدد را در ریاضیات هم مورد بررسی قرار داد تا از مفهوم اصلی
داجسون مطلع شد.
اگر این عدد را 106 ببینیم، آنوقت به عددی به نام مگا
خواهیم رسید. مگا یکی از پیشوندهای SI است که برابر است با 106 که این
عدد میلیون هم نام دارد و علامت اختصاری آن در سیستم متریک M است.
متوجه
نمادسازی داجسون در این بخش شدید؟ بله، او با زیرکی تمام حرف M را به
وسیله اعداد در کلاه، کلاهدوز قرار داده که اشاره ای به کلمه Mad به معنای
دیوانه دارد و به نوعی دیوانه بودن وی را تأیید می کند (در ادامه خواهید
دید که ارتباط این شخصیت با شخصیت آلیس در دنیای خارج از سرزمین عجایب
چیست)
کلاهدوز ماجرای درگیری ملکه
قرمز و ملکه سفید را برای آلیس تعریف می کند و از پیشگویی ها برای حضور وی
در سرزمین عجایب و درگیری او با جبرواک (The Jabberwock) اژدهای خطرناک تحت
فرمان ملکه قرمز را شرح می دهد.
در ادامه، آلیس به قصر ملکه قرمز راه
پیدا می کند و با او و دیوانگی هایش آشنا می شود. او درون قصر، موفق می شود
تا شمشیر افسانه ای ورپال که برای نبرد پایانی نقشی تعیین کننده دارد را
یافته و پس از فرار از قصر، خود را برای نبرد با اژدهای تحت کنترل ملکه
قرمز، آماده کند.
در نهایت، روز موعود (روز باشکوه) فرا می رسد و دو
ملکه قرمز و سفید جلوی یکدیگر صف آرایی می کنند. جنگ سختی میان آن دو آغاز
می شود و آلیس با جبرواک درگیر شده و سرانجام او را می کشد.
در زمان رویارویی آلیس و جبرواک، دیالوگی وجود دارد که باید به آن توجهی ویژه داشت:
- پس دشمن قديمي من، يبار ديگه در ميدان نبرد همديگه رو ديديم.
- آلیس: ما هرگز همديگه رو نديديم.
- جبرواک: تو نه، موجود ناچيز، دشمن قديمي من، شمشير بُران.
در
اینجا تئوری وجود آلیس های متعدد یکبار دیگر به شکل جدی تری مطرح می شود.
کاملاً روشن است که پیش از این نبرد، آلیس های دیگری با کمک شمشیر بران به
جنگ جبرواک آمده اند. حالا نتیجه چه بوده، معلوم نیست. اما سوال مهم، این
است که این آلیس ها که بوده اند و چه بر سرشان آمده؟ موضوعی که شاید هیچوقت
پاسخی برای آن پیدا نشود!
ملکه قرمز به همراه مشاورش دستگیر شده و به
دستور ملکه سفید از سرزمین عجایب تبعید می شوند و آلیس به نشانه تشکر،
مقداری از خون جبرواک را دریافت کرده و با نوشیدن آن به دنیای واقعی بازمی
گردد.
در دنیای واقعی، مدت زمان زیادی از غیبت آلیس سپری نشده و هنوز
مراسم جشن برپاست (چیزی شبیه به تئوری دنیاهای موازی موجود در سری بازی های
سایلنت هیل) اما شخصیت و روحیات آلیس در دنیای واقعی به یکباره دچار
تغییراتی اساسی شده و از یک شخصیت سست و شکننده به شخصیتی قوی و مصمم تغییر
ماهیت می دهد!
او در دنیای واقعی، به یکباره
تصمیماتی اساسی گرفته و بلافاصله آن ها را با دیگران در میان می گذارد و در
نهایت با بستن قراردادی تجاری با شریک پدرش، به عنوان کارآموز شرکت وی،
سفری دریایی را آغاز می کند! (این سفر را می توان پایان توهمات آلیس و
بازگشت او به دنیای واقعی دانست)
با توجه به مسائل ذکر شده در بالا و در
یک جمع بندی کلی، به نظر می رسد که شخصیت اصلی داستان (آلیس) در دنیای
واقعی، در یک تیمارستان روانی بستری باشد و فشار حاصل از درمان های وی،
منجر به بروز توهم شکل گیری سرزمین عجایب و موجودات درون آن شده باشد.
در واقع، اینطور به نظر می رسد
که خواننده داستان، در حال مرور توهمات این شخص (آلیس) در زمان بستری بودن
وی در یک تیمارستان روانی است. موضوعی که ظاهراً در دوران کودکی آلیس اتفاق
افتاده و پس از ادامه کابوس های وی در سن 7 سالگی، شاید مقدمات بستری شدن
وی در تیمارستان را فراهم آورده باشد.
شخصیت های درون سرزمین عجایب هم
به نظر انعکاسی از شخصیت های واقعی اطراف آلیس هستند. این موضوع به خوبی در
فیلم تیم برتون نمود پیدا کرده و قابل درک است.
حالا زمان آن رسیده که به ماجرای چگونگی شکل گیری داستان آلیس بازگردیم آن را با نگاهی موشکافانه تر بررسی کنیم:
در
روایت ذکر شده، اینطور ادعا شده بود که داجسون این داستان را روی قایقی
تفریحی برای سرگرم کردن سه دختربچه تعریف کرده است! با توجه به پیچیدگی ها،
استعاره ها و نمادسازی های عجیب و غریب موجود در داستان آلیس، آیا این
موضوع منطقی است که باور کنیم چنین داستانی در لحظه و بدون پیش زمینه ذهنی
ساخته شده است؟
به طور حتم چنین چیزی غیر ممکن و غیر منطقی است و نمی
توان آن را پذیرفت. خب، پس این داستان چگونه و بر چه اساسی در ذهن داجسون
شکل گرفته بوده؟
در اسنادی که سال ها پس از مرگ داجسون منتشر شدند، چند
نکته بسیار مهم وجود داشتند که می تواند ما را به نحوه شکل گیری داستان
آلیس نزدیک نماید.
1- لوئیس کرول، خود به بیماری "سندرم آلیس در سرزمین
عجایب"مبتلا بود، اما به آن واقف نبود تا سرانجام روانپزشک انگلیسی جان
تاد موفق به شناسایی و کشف بیماری وی شد.
2- در زمان کارول، تریاک،
مخلوط افیون نامیده میشد و بسیاری از مردم، حتی برای کاهش دردهای کوچک، از
جمله سردرد، از آن استفاده میکردند. داجسون از میگرن بسیار شدید رنج
میبرد. بنابراین، بسیاری اعتقاد دارند که وی در آن زمان برای تسکین درد
میگرن خود، از مخلوط این افیون استفاده میکرد. به علاوه، این نویسنده از
دوران کودکی دچار لکنت زبان بود که به شدت موجب نگرانی او می شد. این ماده
مخدر به کرول کمک کرد تا با پیچیدگی های روانی خود مقابله نماید. او را
آرام میکرد و همچنین به او اعتماد به نفس میداد. دلیل واقعی آن هر چه
باشد، از یک موضوع اطمینان داریم: کرول تحت تأثیر مواد مخدر قرار داشت.
3- کرول در شخصیتپردازیهای
داستانش از شخصیتهایی که در زندگی واقعیاش میدید، الهام میگرفت. برای
مثال، طوطی استرالیایی در داستان آلیس در سرزمین عجایب لکنت زبان دارد که
یادآور خواهر کوچکتر آلیس لیدل است (موضوعی که در مورد آلیس در داستان هم
صدق می کند). همچنین شخصیت کلاهدوز هم ریشه در واقعیت زندگی داجسون دارد.
حالا با توجه به این شواهد و مدارک موجود در مورد داستان، می توان این فرضیه را با قدرت بیشتری مطرح کرد که:
داستان
آلیس در سرزمین عجایب ماجرای دختری روانپریش در آسایشگاه روانی است که
توسط فردی با سابقه بیماری روانی و معتاد به مواد مخدر خلق شده است (شاید
بتوان خرگوش سفید را نمادی از ماده مخدر دانست، از همین رو است که دنبال
کردن آن باعث ورود به سرزمین عجایب می شود).
در واقع می توان آلیس را به
نوعی بازتاب شخصیت داجسون در قالب داستانی خیالی و ماخولیایی دانست که عده
ای بنا به دلایلی به عمد، سعی در فرافکنی ماجرای اصلی و پنهان داشتن راز
شکل گیری آن دارند. حال ببینید که چه کسانی و چگونه ما را سرگرم می کنند!
*
نکته: داستان آلیس در سرزمین عجایب دارای نکات مهم فلسفی، نمادشناسی و
استراتژیک است که ان شاءالله در مقاله ای دیگر به صورت جداگانه به آن ها
خواهم پرداخت.
↧
نقدی کوتاه بر انیمیشن پاندای کنگفوکار 3 +تصاویر
(بسم الله الرحمن الرحیم)
انیمیشن پاندای کنگفوکار یکی از انیمیشن های پرطرفدار جهان است که
متاسفانه همانند انیمیشن ها شرکت سازنده این انیمیشن در اختیار فراماسونر
ها و صهیونیست ها قرار دارد که در راس شرکت صهیونیستی Dreamwork استیون
اسپیلبرگ قرار دارد.
انیمیشن پاندای کنگفوکار، کار خود را از سال 2008 با اکران اولین قسمت خود
آغاز کرد و قسمت دوم این مجموعه نیز چند سال پیش عرضه شد و امسال یعنی سال
2016 شاهد عرضۀ قسمت سوم این انیمیشن سینمایی بودیم .
این انیمیشن هم مانند سری های قبلی به موضوع نبرد بین خیر و شر می پردازد که آن را بیشتر بیان میکنیم.
در اوایل انیمیشن شاهد نبرد اوگوی و دوست هم رزمش در دنیای روحانی هستیم که
نشان دهندۀ وجود بی نظمی در دنیای روحانی یا همان برزخ در فرهنگ اسلامی می
باشد . در جملهای اوگوی می گوید:« نبرد من وتو پانصد سال پیش تمام شده»
که میتواند نشان دهنده زیادی زمان گذشته شده از نبرد قبلی باشد. وقتی که
اوگوی در دنیای روحانی شکست میخورد میگوید:«سرنوشت من شکست دادن تو نبوده
و من شخص دیگری را برای این کار در دنیای جسمانی گذاشته ام.» که می توان
این موضوع را به حضرت علی ارجاع داد که کار ایشان تشکیل حکومتی دائمی برای
نجات مردم نبوده بلکه زمینه را برای شخص دیگری که امام زمان می باشد فراهم
کرده است زیرا مردم تصوری که از حکومت عدالت محور دارند تصوری است که از
حکومت حضرت علی (ع) دارند .
مدت زمانی که طول می کشد تا اوگوی به زامبی تبدیل شود یا به تسخیر کامل کای
(kai) در بیاید حدود 12 ثانیه است که این موضوع در سایر فیلم های هالیوودی
مشهود است که فرد در مدت زمان 12 ثانیه زامبی می شود که غربی ها نماد
زامبی را برای یاران امام زمان ساخته اند .
دقیقه 3:30:
دقیقه 3:42:
مشخص ترین ویژگی زامبی ها این است که از قبر بر می خیزند که در دعای عهد
هم در صفات یاران امام زمان(عج) می خوانیم اگر بین من وشما مرگ حائل شد
چیزی که برای بندگانت قرار دادی پس مرا از قبرم بیرون بیاور و... .
در میانه داستان می بینیم که پدر پاندا او را پیدا می کند و باهم به روستای
مخفی پانداها می روند که روستای پانداها و مردم آن شباهت معنایی با بنی
اسرائیل دارند ( زیرا به داستان حضرت یعقوب(ع) و حضرت یوسف(ع) اشاره می
کند) و آن ها منجی جهان را فردی از بنی اسحاق است معرفی می کنند و نه از
بنی اسماعیل. در طول داستان هم گفته می شود که این ها زامبی های مبارز کای می باشد و
هرکس که به مبارزه با او می رود توسط کای تسخیر شده و جز ارتش او می شود .
یکی دیگر از نکات جالب انیمیشن این است که رنگ نیرویی که شخصیت منفی داستان
(کای) در اختیار دارد سبز است و رنگ نیرویی که شخصیت مثبت یا ناجی داستان
(پاندا) در اختیار دارد زرد می باشد که وقتی نیروی پاندا به اوج خود می رسد
برای لحظاتی به رنگ قرمز در می آید . در فرهنگ اسلامی رنگ سبز نماد پاكی،
معنویت و نشانهای از سیادت است ولی در هالیوود این رنگ نشانه پلیدی می
باشد و رنگ قرمز در فرهنگ اسلامی نماد یزیدی ها و انسان های پلید است وبه
معنای شهادت هم می باشد که در این جا اثری از شهادت و فدا شدن در راه خدا
دیده نمی شود. در قسمت های اول و سوم پاندا دیده می شود که او می خواهد
دشمنش را با استفاده از فنی به نام انگشت موشی نابود کند که در قسمت سوم
این فن روی شخصیت منفی داستان عمل نمی کند زیرا او موجودی فناناپذیر است (
آنان عمر طولانی امام زمان(عج) را نشانه ای از فناناپذیری ایشان می دانند) و
جالب است بدانید که این فن همان علامت شاخ شیطان است که با دست نشان می
دهند. ( با انگشت شصت و اشاره انگشت شخص را می گیرد و با انگشت کوچک ضربه
نهایی را وارد می کند).
سلاح شخص منفی داستان سلاحی دو طرفه است (سلاح یک تکه با دو لبه) . سازنده
با این کار سعی داشته به نوعی این سلاح را با سلاح امام زمان(عج) که به
صورت متداول شمشیر دولبه امام علی(ع) است مقایسه نماید.
البته لازم به ذکر است، در منابع متقن تاریخ اسلام، هیچ اشارهای به دو لبه
بودن شمشیر حضرت علی نشدهاست با این وجود، در نگاه عامه و همچنین غرب،
شمشیر منتسب به ایشان، دو لبه است.
در سری قسمت های انیمیشن پاندا هدف این است که تصور مردم را از منجی نجات
دهنده جهان عوض کنند و در هر قسمت هم نیز کسی را که شباهت زیادی با منجی
شیعیان دارد در مقابل منجی داستان قرار می دهند و منجی شیعیان را فردی قدرت
طلب نشان می دهند و هدفی که این انیمیشن دنبال می کند این است که فرهنگ
مهدویت را در بین فرزندان مسلمانان مورد خدشه قرار دهد و امام زمان (عج) که
امام مهربان و منجی عالم بشریت است و سراسر عالم را از عدالت پر می کند را
مورد حمله قرار دهند تا کودکان و نوجوانان از این زمان ذهنیت متفاوتی را
نسبت به بحث مهدویت پیدا نمایند
نویسنده:علیرضا آموزنده
ناظر علمی : حجت الاسلام و المسلمین راهوار
↧
تحلیل فیلم Avatar / دشمن و منجی، هر دو از ما +تصاویر
(بسم الله الرحمن الرحیم)
تحلیل ابعاد سیاسی و راهبردی موجود در فیلم
در
میان تفکرات باطلی که در مورد خداوند وجود دارند، طرز تفکر هندوها، که در
آن به نیاز وی به کالبدی انسانی برای حضور در زمین اعتقاد دارند، از همه
جنجالی تر و مهم تر است و اصطلاحاً به این نوع دیدگاه آواتاریسم و به جسم
مورد بحث، آواتار (Avatar) گفته می شود.
دیدگاه آواتاریسم، مختص به
خداوند نیست و گاهی برای شیاطین و فرشته ها هم نیاز به آواتار برای حضور در
میان جوامع بشری الزامی تلقی می شود. البته نوع دیگری از آواتاریسم هم
وجود دارد که در آن شیطان به جای تصاحب و تصرف یک جسم مادی، از یک بطن مادی
(مادری انسان)، با جسمی اختصاصی وارد دنیای انسان ها می شود.
بر اساس
چنین تفکراتی، سال های سال است که کمپانی های بزرگ تولید فیلم در هالیوود،
اقدام به تولید آثار متعددی کرده اند. ساخت فیلم هایی مانند End of Days و
Constantine نمونه هایی از این دست آثار هستند.
البته باید توجه داشت که
بحث آواتار و آواتاریسم تنها محدود به سینما و رسانه نیست و چند سالی است
که این بحث در فضای مجازی و رایانه ها هم ورود کرده است. بحث آواتار در
رایانه و فضای مجازی در واقع به نوعی اعلام حضوری است که یک شخص از خود در
قالب شخصیت های دو بعدی و سه بعدی به سایر افراد نشان می دهد.
حال با
توجه به اهمیت بحث آواتاریسم در رسانه های بصری و تأثیرات آن بر ایدئولوژی
مخاطب، قصد دارم تا در ادامه مهم ترین اثر سینمایی در این باب، یعنی فیلم
آواتار، ساخته جیمز کمرون (James Cameron) را با نگاهی متفاوت و موشکافانه و
به دور از تحلیل های رایج و موجود مورد تحلیل و بررسی قرار دهم.
پیش از شروع بحث، بهتر است ابتدا نگاهی به داستان فیلم داشته باشیم:
داستان
در سال ۲۱۵۴ میلادی و در یکی از چندین ماه مربوط به سیارهای به نام
پندورا (Pandora) روی می دهد. گروهی از نظامیان آمریکایی، تحت نظارت شرکتی
به نام آردیاِی (RDA) در قالب تیم های نظامی، اکتشافی و گروه استخراج،
وارد ماه سیاره پندورا شده و به دنبال سنگی با ارزش و فلز مانند از دل این
سیاره هستند.
پندورا همانند نام اساطیریش برای بشر سرشار از مصیبت ها
هم هست. این سیاره در ظاهر اتمسفری شبیه به زمین دارد، با این تفاوت که
اکسیژن در آن یافت نمی شود و محل زندگی موجوداتی خطرناک و بومی هایی به نام
ناوی ها (Na'vi) است.
ناویها موجودات آبی رنگ انسان
نمایی هستند که نسبت به بشر، زندگی بدوی تری دارند و به وضوح بیننده را به
یاد زندگی سرخپوستان آمریکایی می اندازند. با این تفاوت که بر خلاف ظاهر
بدوی، آن ها دارای فرهنگی بسیار غنی و در تعامل کامل با محیط زندگیشان
هستند.
پندورا سیستم حیات وحش بسیار نامتعارفی دارد، به گونه ای که کلیه
موجودات ساکن در آن از طریق یک شبکه عصبی پیچیده با یکدیگر در تعامل بوده و
ارتباط برقرار می کنند. این سیستم برای ناوی ها در موهای آن ها تعبیه شده و
این امکان را برای آن ها فراهم می کند تا بتوانند از طریق اتصال آن به
شبکه عصبی سایر موجودات، آن ها را کنترل کرده یا اطلاعاتی حیاتی از آن ها
بدست آورند.
در این سیاره، سنگ های معدنی ویژه ای به نام آنوباتاینیوم
(Unobtainium) یا همان عنصر نایاب وجود دارد که می تواند باعث از بین رفتن
نیروی جاذبه و تغییر در میدان مغناطیسی شود. قدرتی که در روی زمین بسیار با
ارزش و قیمتی خواهد بود. از این رو، هدف اصلی انسان های مهاجر به این
سیاره، دستیابی و استخراج همه آنوباتاینیوم موجود در آن است.
در چنین شرایطی، داستان به
زندگی یکی از تفنگداران نیروی دریایی آمریکا به نام جیک سالی (Jake Sully)
می پردازد. فردی که جانباز جنگی بوده و به علت نقص عضوی که در پاهایش ایجاد
شده، دنیایی بسیار تلخ و منزوی را تجربه می کند.
در حالی که به نظر می رسد سالی
در این دنیای بی رحم محکوم به نابودی است، ناگهان اتفاق غیر منتظره ای
زندگی او را دگرگون می کند. خبر مرگ برادر دوقولوی سالی که به عنوان
دانشمند ژنتیک در سیاره پندورا مشغول به خدمت بوده، باب جدیدی را در زندگی
وی می گشاید.
جیک به علت تشابه ژنی با برادر دوقولویش، برای مأموریتی
ویژه در سیاره پندورا انتخاب می شود. درون سیاره، دانشمندان ژنتیک موفق به
خلق بدن هایی ترکیبی (ژن های انسان و ژن های ناوی) برای ورود به دنیای ناوی
ها شده اند.
این بدن ها که به آواتار معروف
شدند، در واقع کالبدهای بی جانی هستند که فرد صاحب ژن دخیل در تولید آن، می
تواند از طریق دستگاهی پیشرفته، با برقراری ارتباط ذهنی-روحی، وارد آن شده
و کنترل کامل بدن را به عهده گیرد.
مأموریت سالی این بود که با ورود به
دنیای ناوی ها (از طریق آواتار)، از موقعیت مکانی آن ها اطلاع کسب کرده و
ضمن برقراری ارتباط، آن ها را مجاب به ترک محل سکونت فعلی خود کرده یا
زمینه را برای انجام عملیات نیروهای نظامی مستقر در سیاره فراهم آورد. علت
برنامه ریزی برای این کار هم وجود منابع بسیار غنی آنوباتاینیوم در زیر
درختی باستانی و مقدس بود که از قضا برای ناوی ها بسیار مهم و ارزشمند
محسوب می شد و آن ها به هیچ وجه حاضر به ترک محل و رضایت دادن به تخریب
درخت نبودند.
طبق باور ناوی ها زندگی همه موجودات سیاره از این درخت نشأت گرفته بود و پس از مرگ، ارواح آن ها در این درخت جاودانه می شدند.
سالی در ابتدا با همین هدف و با
استفاده از آواتاری که سابقاً متعلق به برادرش بود وارد سرزمین ناوی ها
شده و دست بر قضا با نیتیری (Neytiri) دختر رئیس قبیله آشنا می شود.
نیتیری، ابتدا قصد کشتن وی را دارد، اما نشانه هایی (ارواحی) که از طرف
درخت مقدس اطراف جیک را فرا می گیرند، او را از این کار منصرف کرده و زمینه
ورود جیک به گروه را فراهم می کنند.
از اینجا به بعد است که به مرور،
لایه های دیگری از داستان خودنمایی می کنند. سالی متوجه می شود که سابقاً
تیم تحقیقاتی اقدام به ساخت مدرسه ای برای ناوی ها کرده و در آنجا به آن ها
زبان انگلیسی را آموزش می داده. اما در اثر اتفاقی، این آموزش ها متوقف
شده و حس اعتماد میان ناوی ها و انسان ها از میان رفته است.
با وجود
تمام سختی ها و مشکلات موجود، سالی به مرور جایگاه خودش را در گروه ناوی ها
پیدا کرده و کم کم به نیتیری علاقه مند می شود. همین علاقه و جایگاه ویژه
او در میان گروه و حس مثبت توانمندی (سالی در واقعیت یک معلول جسمانی است)
موجب می شود تا دیدگاه وی نسبت به ناوی ها تغییر کرده و از انجام مأموریت
علیه آن ها منصرف شود. همین موضوع باعث می شود تا فرمانده نظامی عملیات، از
تعامل با ناوی ها دلسرد شده و دستور حمله و نابودی آن ها را صادر کند.
جنگ سختی میان انسان ها و ناوی
ها (سالی هم در جبهه ناوی ها می جنگد) درمی گیرد و سرانجام پس از خسارات
بسیار زیاد، سالی موفق به کشتن فرمانده عملیات، نجات درخت مقدس و ناوی ها
شده و بدین ترتیب به عنوان رئیس قبیله ناوی ها انتخاب می شود.
در صحنه
پایانی، ناوی ها به پاس خدمات سالی و به منظور نجات رئیس قبیله خود، کالبد
انسانی وی را در کنار کالبد ناوی او در برابر درخت مقدس قرار داده و طی
مراسمی آیینی، رسماً روح را از جسم مادی، به جسم ناوی وی منتقل می کنند.
این خلاصه ای از داستان فیلم آواتار بود. و اما تحلیل محتوای فیلم...
ابتدا اجازه دهید داستان را به صورت کلی و بدون رنگ و لعاب های مرسوم یکبار دیگر مرور کنیم:
گروهی
به زور وارد سرزمین گروهی دیگر شده اند و قصد دارند تا با تخریب مقدس ترین
مکان آن ها، آن هم به بهانه بیرون آوردن چیزی گرانبها، موقعیت خود را
تثبیت نمایند. آن ها ساکنان بومی این سرزمین را حقیر شمرده و با آن ها
بسیار سخت و خشن برخورد می کنند و از کشتن و جنایت علیه آن ها هیچ ابایی
ندارند.
به نظر شما این داستان آشنا نیست؟
به این متن توجه کنید:
حفاریهایی
که صهیونیستها در اطراف مسجدالاقصی و در زیر بخش غربی و جنوبی این مسجد
مبارک انجام می دهند از دیگر اقداماتی است که رژیم اشغالگر قدس جهت تخریب و
ایجاد شکاف روی دیوارهای مسجد دنبال می کند تا با تخریب مسجد الاقصی،
اقدام به ساخت معبد سلیمان کنند که از آن تحت عنوان هیکل سلیمان نیز یاد می
کنند. اشغالگران قدس به بهانه اینکه به دنبال بقایای معبد سلیمان هستند به
حفاری می پردازند و حال آنکه هدف اصلی آنان تخریب آثار اسلامی همجوار
دیوار براق و نیز استیلا بر حرم شریف، تخریب مسجد و ایجاد معبد در داخل
مسجدالاقصی و قبهالصخره است. حفاریهای رژیم صهیونیستی در اطراف مسجد
الاقصی در اواخر سال 1967/1346 آغاز و تا کنون 9 مرحله را پشت سر گذارده
است...
داستان در لایه های زیرین خود، در واقع به نوعی بیانگر تقابل
رژیم صهیونیستی با ساکنان بومی سرزمین فلسطین و تخریب مسجدالاقصی، به عنوان
مهم ترین مرکز دینی و مذهبی آن ها به بهانه بیرون آوردن معبد سلیمان
(گرانبها ترین چیز برای صهیونیست ها) است.
نکته جالب در این داستان،
نحوه رفتار انسان ها با ناوی ها و چگونگی برنامه ریزی نفوذ در میان آن
هاست. طبق داستان، در ابتدا آن ها برای برقراری ارتباط بیشتر (بخوانید
تهاجم فرهنگی و جنگ نرم) اقدام به ایجاد مدرسه ای برای آموزش زبان انگلیسی
به ناوی ها می کنند (هژمونی زبان). این بدان معناست که جنگ نرم و تخریب
فرهنگی در ابتدا با آموزش زبان به گروه هدف آغاز می شود. همین موضوع باعث
می شود تا نسل جدید ناوی ها با فرهنگ انسان ها ارتباط بیشتری برقرار کرده و
پذیرای آن ها باشند. اتفاقی که در هنگام مواجهه نیتیری با سالی رخ داد. او
در کشتن سالی دچار تردید شد و از طریق زبان با وی ارتباط برقرار کرد. همین
ارتباط در آینده موجب پذیرش سالی به عنوان همسر و در نهایت رئیس قبیله شد.
نظیر همین اتفاق را می توان در مواجهه رژیم صهیونیستی با فلسطینیان هم مشاهده کرد:
آموزش زبان عبری وارد نظام آموزشی فلسطین شد.
یادگیری
زبان عبری برای فلسطینیان امر تازهای نیست. قریب به 20 سال پیش، هزاران
نفر از مردم غزه به عنوان کارگر در کارخانههای اسرائیلی مشغول به کار
بودند و زبان عبری بخشی از زندگانی آن ها شده بود. عدهای در زندانهای
رژیم صهیونیستی مجبور به یادگیری این زبان شده بودند و تاجران نیز برای
برقراری ارتباط و تهیه برخی از مایحتاج خود مجبور به مراوده با یهودیان
بودند. اما بعد از انتفاضه دوم و تشکیل نوار غزه، تعداد فلسطینیانی که با
زبان عبری آشنا باشند کمتر شد.
مرحله دوم پروژه نفوذ در این فیلم، ایجاد
امکاناتی مانند ساخت جاده، بیمارستان و... برای ناوی ها معرفی می شود.
دقیقاً نظیر روشی که رژیم صهیونیستی در اوایل اشغال، برای ساکت نگهداشتن
فلسطینیان انجام داد.
اما در داستان (نظیر واقعیت) همه این پروژه ها با شکست مواجه شد و در نهایت گزینه نظامی در دستور کار گروه اشغالگر قرار گرفت.
نکته مهم و قابل توجه در این داستان، رویگردانی یک فرد خودی (نظامی آمریکایی) و ملحق شدن وی به جبهه دشمن (رهبر ناوی ها شدن) است!
سوال
قابل طرح، این است که چرا یک سرباز تعلیم دیده و کارآزموده آمریکایی چنین
انتخابی انجام می دهد و پیام فیلم از نمایش این موضوع برای آمریکایی ها
چیست؟
لباس به عنوان نماد تمدن معرفی می شود
برای پاسخ، لازم است تا ابتدا کمی بیشتر در مورد شخصیت جیک سالی بدانیم...
او
سربازی بازنشسته و جانباز است که در جامعه ای زوال یافته و تکنولوژی زده،
نقشی انفعالی داشته و در انزوای کامل به سر می برد. سالی شبیه به هیچکس
نیست (این موضوع با نمایش انسان های ماسک دارد و سالی بی ماسک به مخاطب
القاء می شود)، توانایی های او در جامعه حاضر جایگاهی ندارد و بسیاری از
آرمان های وی به فراموشی سپرده شده است. او حتی از حداقل های زندگی به
عنوان یک شهروند محروم است و حالا از اینکه برای چنین جماعتی جنگیده، بسیار
پشیمان و سرخورده است.
اما وی پس از کنترل آواتار خود، دنیای جدیدی را
کشف کرده و موقعیت های بسیار جذابی را پیش روی خود می بیند. او در دنیای
جدید (دنیای ناوی ها) به راحتی می دود و راه می رود، مورد توجه دیگران قرار
می گیرد و قابلیت های خود را کشف کرده و به رخ دیگران می کشد، تأثیرگذار
می شود و در نهایت، به بالاترین نقطه مورد انتظارش می رسد. پس با این
اوصاف، این تغییر دیدگاه ناگهانی جیک سالی بسیار معقول و منطقی به نظر می
رسد.
در این فیلم، علل شکست انسان ها از ناوی ها به چند دسته تقسیم بندی می شوند:
1- استفاده از افراد سرخورده و معلول به عنوان اعضای اصلی عملیات.
2-
اشتباه بودن پروژه شبیه سازی (ساخت آواتارها-یا همان نفوذی ها) برای تطمیع
دشمن. در این استراتژی امکان جذب شدن نیروی نفوذی در فرهنگ دشمن وجود
دارد.
3- به تأخیر انداختن عملیات نظامی.
4- ترس از قضاوت آیندگان در مورد رفتارهای آن ها.
با تمام این اوصاف، نباید از یک
موضوع مهم غافل شد. فیلم با وجود نمایش شکست انسان ها، به شکلی بسیار
زیرکانه منجی ناوی ها (گروه هدف) را هم از بیگانگان و متجاوزان معرفی می
کند.
اوست که می تواند در میان ناوی ها نفوذ کند، اعتماد آن ها را بدست
آورد، افسانه های باستانی آن ها را زنده کرده، گروه های پراکنده را با هم
متحد کند و در نهایت به عنوان فرمانده، بر دشمن پیروز شود.
با یک نگاه تیزبین و دقیق، متوجه خواهید شد که در بدترین حالت ممکن، این اتفاق به نفع مهاجمان تمام خواهد شد.
توجه
داشته باشید که سالی با نژاد انسان ها مشکل و مخالفتی ندارد، بلکه به
عملکرد آن ها در برخورد با ناوی ها انتقاد دارد. او پس از فتح و پیروزی همه
انسان ها را از سیاره پندورا اخراج نمی کند و عده ای را به عنوان انسان
های خوب در آنجا نگه می دارد.
این موضوع به این معناست که سالی به
عنوان رهبر جدید ناوی ها وارد فاز جدیدی از روابط با انسان ها شده که ممکن
است در آینده کاملاً به نفع مهاجمان پایان یابد. موضوعی که تا قبل از آن به
هیچ وجه ممکن نبود و تصورش هم برای انسان ها غیر ممکن می نمود.
چه بسا
چنین پروژه زیرکانه و حساب شده ای در دستور کار کشورهایی مانند رژیم
صهیونیستی و آمریکا قرار داشته باشد. حضور سران دست نشانده و به ظاهر غرب
ستیز (مانند رئیس جمهور ترکیه و پادشاه عربستان)، نمونه بارزی از این مدل
الگوی رفتاری است. در واقع می توان پیام این فیلم در لایه های زیرین را
آموزش منجی سازی غربی (رهبر تراشی) برای جوامع هدف و استعمار نرم آن ها از
طریق نفوذ دشمن و ارتقای آن به بالاترین درجه حاکمیتی دانست. نسخه موفق و
آزموده شده ای که سالیان سال در کشورهای خاورمیانه به اجرا گذاشته شده است و
به طور حتم این روند همچنان ادامه خواهد داشت.
تئوری در مورد ماهیت ناوی ها
در این بین، فارغ از تمام موضوعات سیاسی موجود در داستان فیلم، تئوری قابل توجهی هم می توان درباره ماهیت ناوی ها مطرح کرد.
این همه ناوی شبیه سازی شده در فیلم چه شدند؟
با توجه به قابلیت ویژه درخت
مقدس در انتقال ارواح به کالبدهای مختلف (به طور خاص کالبد آواتاری ناوی
ها) شاید بتوان نتیجه گرفت که در گذشته های دور، ناوی ها هم در واقع گروهی
از انسان ها بودند که موفق شدند با کمک ویژگی درخت، روح خود را به کالبد
آواتاری خود منتقل کنند. زیرا این سوال جدی مطرح است که ناوی ها از کجا به
چنین قابلیتی از درخت پی برده بودند؟ جز این است که شاید آن ها سابق بر این
چنین قابلیت و امکانی را تجربه کرده بودند؟
حتی وجود رشته های عصبی درون
موهای ناوی ها که عامل اصلی اتصال و ارتباط آن ها با موجودات پندورا محسوب
می شوند هم می تواند تکنولوژی بسیار پیشرفته ای (شبیه به یو اس بی) باشد که
توسط آن ها در زمان حیات انسانیشان اختراع شده بوده.
با این حساب، شاید اصلاً کل دنیای ناوی ها هم حاصل یک فرایند تکنولوژیک باشد!
↧
↧
«لندن سقوط کرده است»؛ وقتی یک ایرانی هدایت سقوط لندن را بهعهده میگیرد +عکس
(بسم الله الرحمن الرحیم)
این فیلم به غیر از
اعلام وجود خطرناک اسلام برای جهان، نشان میدهد که تنها آمریکا قدرت
بلامنازع در جهان است، بهگونهای که حتی کشوری مانند انگلیس نیز در آن
بسیار ضعیف و سست به تصویر کشیده میشود.
تامین امنیت و حفظ جان شهروندان آمریکایی از خطرات، مفهومی است که از
جنگ جهانی دوم به بعد در رسانههای آمریکا به یک خط اصلی تولید محتوا تبدیل شده
است؛ ابتدا تهدیدات روسها در صدر اخبار و تولیدات تصویری اعم از فیلم و سریال بود
و پس از فروپاشی شوروی سابق، تهدیدات تروریستی بهویژه از سوی مردم مسلمان بهعنوان
خطر اصلی مطرح گردید و تا کنون نیز ادامه دارد.
بیشترین بار تبلیغاتی و "هراس"صورتبندی شده
در این روایت سیاسی، در مفهومی از "خطر"در فیلم و سریالهای اکشن – ماجراجویانه انعکاس مییابد. نکته جالب آنکه از تهدیدهای داخلی ناشی از جامعه "خودی"آمریکا در فیلم و سریال اجتناب
میشود و با توجه به مرزهای جهان، تهدید خارجی در هراس از "دیگری"و از
طریق متمایزسازی ضدقهرمانان تجلی پیدا میکند.
این شخصیتسازیهای دوقطبی از خیر و شر در فیلمهای اکشن – ماجراجویانه، با تصویرسازی ساده شده از نور و ظلمت، از قهرمانان و ضدقهرمانان فیلمها صورت میگیرد.
خطر تهدید خارجی در هراس از "دیگری"و از
طریق متمایزسازی ضدقهرمانان در فیلم و سریالهای آمریکایی تجلی پیدا میکند
هر ساله اقدامات تروریستی متعددی در نقاط مختلف جهان توسط
افرادی از فرقههای مختلف رخ میدهد و در سال 2016 نیز تا کنون فقط چند حمله
تروریستی در کشورهای اروپایی و آمریکا صورت گرفته که به زعم غربیها از سوی
مسلمانان اتفاق افتاده که از وجود زمینه مناسب برای ساخت فیلم و سریال
بیشتر در ژانر اسلامهراسانه برای سالهای بعدی میلادی خبر میدهد؛ با این حال ساخت فیلم
با موضوع اسلامهراسی هیچگاه قطع نشده و در سال 2016 میلادی نیز اکران فیلمی با
مضموم "مسلمانان تروریست"صورت گرفته که
نشان میدهد صنعت فیلمسازی آمریکا هر سال فارغ از رخداد تروریستی، ساخت چنین فیلمهایی را در دستور کار
ثابت خود دارد.
«لندن سقوط کرده است» (London Has Fallen) یکی از فیلمهای اکشن اکران شده در سال 2016 آمریکا است که به
نشر و توسعه تفکر "رابطه مستقیم مسلمانان با عملیات تروریستی "دست زده
است. «لندن سقوط کرده است» در ادامه فیلم «المپ سقوط کرده است»؛
در فیلم «المپ سقوط کرده است»، تروریستها از کره شمالی در نقشهای حساب شده و با همکاری
عواملی در داخل کاخ سفید به داخل آن نفوذ و کل ساختمان را ویران میکردند.
فیلم «لندن سقوط کرده است» یکی از فیلمهای اکشن اکران شده در سال 2016 آمریکا است که به
نشر و توسعه تفکر "رابطه مستقیم مسلمانان با عملیات تروریستی"دست زده
است
اما داستان «لندن سقوط کرده است» مربوط
به یکی از تروریستهای کهنهکار با نام "امیر
برقاوی"اهل پاکستان است که پسری با
نام "کامران"دارد که در کنار افرادی مانند "رضا" به وی در عملیات تروریستی کمک میکنند. امیر برقاوی برای انتقام از غرب بهدلیل
حمله موشکی که جهت قتل وی در مراسم عروسی دخترش صورت دادند و موجب کشتهشدن بعضی
اعضای خانوادهاش گردیدند، دست به طرحریزی مرگبارترین رویداد جهان میزند. او به
همراه تیمش ابتدا نخست وزیر انگلیس را تحت شرایط مرموزی از بین میبرند تا رهبران جهان
غرب برای مراسم تشییع جنازه او در لندن حاضر شوند و سپس از حضور این رهبران استفاده کرده
تا در یک عملیات تروریستی آنان را به قتل برسانند. در طی این حمله علاوه بر کشته
شدن بسیاری از غیرنظامیان و نظامیان در لندن، چند نفر از سران کشورهای بزرگ غربی کشته
میشوند و "بنجامین اَشِر" (آرون
ایکارد) رییس حمهوری آمریکا نیز پس از مدتی گریز و مقاومت دستگیر میشود تا در مقابل
دوربین و پیش چشم مردم کشته شود، اما در آخرین لحظه توسط محافظ قدیمی خود "مایک
بنینگ" (جرارد باتلر) که بهصورت یک تنه
و شبیه بازیهای ویدئویی دست به تار و مار همه تروریستها میزند، نجات پیدا میکند
و در نهایت اکثر تروریستهای مسلمان توسط آمریکاییها به سزای اعمال خود میرسند!
داستان فیلم درباره یکی از تروریستهای کهنهکار با نام "امیر
برقاوی"اهل پاکستان است که دست به طرحریزی مرگبارترین رویداد جهان میزند
از نکات قابل توجه این فیلم نیز میتوان به انتخاب یک کارگردان
ایرانی به نام "بابک نجفی"اشاره کرد که زمانی که وی ۱۱ سال داشت، به همراه
خانوادهاش از ایران ِ درگیر جنگ با عراق گریخته و به سوئد پناهنده شده است. نجفی
سابقه ساخت فیلم در سوئد را داشت اما «لندن سقوط کرده است»، اولین تجربه کارگردانی
فیلم تمام انگلیسی زبان او است که کشورهای غرب آسیا (خاورمیانه) و مسلمانان را مسئول
تروریسم معرفی میکند.
«لندن سقوط کرده است» اولین تجربه کارگردانی
فیلم تمام انگلیسی زبان بابک نجفی (ایرانی الاصل) است که کشورهای غرب آسیا (خاورمیانه) و مسلمانان را مسئول
تروریسم معرفی میکند
نجفی در حالی در هالیوود شروع به ساخت این فیلم اکشن استودیویی که بسیاری
از صحنههای آن روی صفحه کامپیوتر خلق شده، اقدام کرده که فیلمنامه اثر، دقیقاً بر
اساس الگوهای از پیش تعیین شده و به شکلی بسیار سطحی و کلیشهای پیش میرود که تماشاگر
عام آمریکایی میپسندد. در واقع این فیلم مانند بسیاری دیگر از تولیدات هالیوود،
به غیر از تبیین این موضوع که "وجود اسلام در جهان بسیار خطرناک است"،
نشان میدهد که تنها آمریکا قدرتمند بلامنازع در جهان است، بهگونهای که حتی کشوری مانند
انگلیس نیز در آن بسیار ضعیف و سست تصویر شده که باید برای حل مسائل خود گوش به
فرمان آمریکاییهای قهرمان باشد و از آنها اطاعت کند؛ همان فرمول ویژه هالیوود در
قهرمانسازی آمریکایی که سخت مورد پسند تماشاگر عام آمریکایی است.
صنعت فیلمسازی آمریکا در واقع در کنار قهرمانسازی، به صورتبندی
"هراس"، در قالب انسانیتزدایی از شخصیتهای ضدقهرمان مبادرت میکند و
برای مخاطبان خود، برخورد با "دیگران" (غیرخودی) را به مثابه موجوداتی
پایینتر از انسان، که در بسیاری از آثار مصداق آنها مسلمانان هستند، مشروع نشان
میدهد.
«لندن سقوط کرده است» دقیقاً بر
اساس الگوهای از پیش تعیین شده و به شکلی بسیار سطحی و کلیشهای پیش میرود که تماشاگر
عام آمریکایی میپسندد
ضدقهرمانان بهویژه هنگامی که ابعادی از یک شخصیت مسلمان (عرب یا
ایرانی) را به نمایش میگذارند، بیگانهستیزی و تفاوت این جوامع با مردم آمریکا را
صورتبندی میکنند؛ این شخصیتهای منفی بهطور عموم در گروههای انسانیتزدایی شده
فعالیت میکنند که لباسهای سنتی پوشیدهاند و به عربی فریاد میزنند و نیایش میکنند.
این رویکرد رسانهای آمریکا موجب شده و میشود که مردم عام آمریکا
اقدامات دولت خود را در برخورد و دخالتهای سیاسی، اقتصادی و حتی نظامی در کشورهای
مسلماننشین طبیعی و مشروع ببینند، چراکه فکر میکنند که تمام این اقدامات جهت
تامین امنیت و حفظ جان آنها در برابر "دیگران"صورت میپذیرد؛ امری که امثال «لندن سقوط کرده است» در کنار سودآوری برای آن ساخته میشوند.
منابع:
ویکیپدیا انگلیسی (London Has Fallen)هالیوود و امنیت، ترجمه دکتر عبدالله بیچرانلو
↧
نهادهای جاسوسی آمریکا ملزم به شفافسازی روابطشان با هالیوود میشوند
(بسم الله الرحمن الرحیم)
کنگره آمریکا متممی را در
دستور کار دارد که نهادهای اطلاعاتی این کشور را ملزم میکند به صورت
سالانه روابط خود با صنعت سینما و سرگرمی آمریکا را گزارش کنند. «ریچارد بور» رئیس جمهوریخواه کمیته اطلاعات سنا و
«دایان فینشتین» عضو دموکرات و ارشد این کمیته این متمم را به لایحه بودجه
اطلاعاتی، که ماه گذشته تصویب شد، افزودهاند. این طرح مدیر اطلاعات ملی
آمریکا را ملزم میکند که هر سال جزئیات روابط آژانس مرکزی اطلاعات آمریکا
(سیا) و 15 سازمان اطلاعاتی دیگر این کشور با هالیوود را به کنگره گزارش
کند. جرقه این طرح پس از آن خورد که گزارشهایی مبنی بر
ارتباط سیا و کارگردانان هالیوود منتشر شد. پایگاه وایس در طول یک سال
گذشته در سلسله گزارشهایی، از نقش نهادهای اطلاعاتی آمریکا در دستکم 22
پروژه سینمایی، تلویزیونی و مکتوب بین سالهای 2006 تا 2011 پرده برداشت. یکی از این پروژهها، فیلم پرسر و صدا و جنجالی
«آرگو» بوده است. این فیلم با موضوع تسخیر سفارت آمریکا در تهران ساخته شد و
در آن تصویری سیاه و خشن از نیروهای انقلابی ایران به نمایش درآمد. در متمم مشترک بور-فینشتین عنوان شده است که مدیر
اطلاعات ملی باید در گزارش سالانه خود، در مورد «ماهیت، طول دوره، هزینهها
و نتایج» ارتباط با پروژههای سینمایی و هنری گزارش دهد. وی همچنین باید
گواهی دهد که در طول این ارتباطات هیچ اطلاعات طبقه بندیشدهای در اختیار
عوامل این پروژهها قرار نگرفته است. الزام دیگر این متمم این است که اگر فردی از جامعه
اطلاعاتی قصد داشت با صنعت سرگرمی آمریکا مرتبط شود، باید از مافوق خود
مجوز دریافت کند. وایس نوشته است که با این حال به نظر نمیرسد این
متمم در عمل بتواند به روابط نهادهای اطلاعاتی و هالیوود پایان دهد. سخنگوی
سازمان سیا از اظهار نظر در این رابطه خودداری کرده است. متمم بور-فینشتین در کمیته اطلاعاتی سنا رأی آورده، اما تصویب نهایی آن منوط به رأی آوردن در صحن اصلی سنا است.
↧
همیشه پای سپاه در میان است؛ اینبار یهودآزاری در شیراز + تصاویر
(بسم الله الرحمن الرحیم)
فیلم علاوه بر جلاد
نشان دادن اعضای سپاه که یهودیان را آزار میدهند، مردم انقلابی را نیز
شبیه فیلمهای زامبی به تصویر کشیده که با وحشیگری به افراد و مغازهها
حمله میکنند و ماشینها را آتش میزنند.
فیلم «سپتامبرهای شیراز» که به دلیل ایرانی بودن داستانش از
زمان تولید تا اکران عمومی آن، سر و صدای زیادی در رسانههای خارجی بهویژه رسانههای
داخلی و فارسیزبان خارجنشین بههمراه داشت، بالاخره در دسترس علاقهمندان به
سینما قرار گرفت.
این فیلم براساس کتابی به همین نام نوشته
"دالیا سوفر"ساخته شده که البته نویسنده اذعان کرده که این رمان با چاشنیدهی
بر اساس ماجرای او و خانوادهاش در ایران نوشته شده است.
این
فیلم را جرارد باتلر، تهیه کرده است که ایرانیان او را بیشتر با بازی در
نقش اصلی فیلم «300» به خاطر می آورند. وی همچنین فیلم «لندن سقوط کرده
است» که آن را هم یک ایرانی به اسم بابک نجفی ساخته، تهیه کرده است.
«سپتامبرهای شیراز»، داستان یک خانوادۀ متمول یهودی در ایران را پس از
سقوط رژیم شاه و در فاصلۀ بین سپتامبر ۱۹۸۱ تا
سپتامبر ۱۹۸۲ روایت
میکند. شخصیت اصلی آن، جواهرفروشی به نام اسحاق امین (با بازی آدرین برودی) است که
ادعا میشود بعد از انقلاب اسلامی، به اشتباه و به جرم جاسوسی برای رژیم صهیونیستی
(اسرائیل) دستگیر شده و در زندان مورد شکنجه قرار میگیرد و اموالش به وسیله نیروهای
انقلابی غارت میشود. به دنبال آن، همسرش فرناز (با بازی سلما هایک) و فرزندانش، شیرین
(با بازی آریانا مولکارا) و پرویز (با بازی جیمی وارد) که زودتر برای تحصیل به
آمریکا رفته، تصمیم به مهاجرت
به آمریکا میگیرند.
در خلاصه داستان این کتاب آمده: «اسحاق امین صاحب یک جواهر فروشی معروف
در تهران است. فروشگاهی که حتی خانواده و همسر شاه ایران از مشتریهای آن به حساب میآیند.
مشتریهایی که بعد از وقوع انقلاب اسلامی در ایران موجب پیگردهای قانونی برای امین
میشوند».
دالیا سوفر"نویسنده کتاب "سپتامبرهای شیراز"اذعان کرده که این رمان با چاشنیدهی
بر اساس ماجرای او و خانوادهاش در ایران نوشته شده است
داستان فیلم چیست؟
وقتی فیلم شروع می شود، مهمانی خداحافظی با پرویز است که قرار است به
مدرسه شبانه روزی معتبری در نیویورک برود. تنها
نشانهای که میشود فهمید همه حاضرین این مهمانی و خانواده اسحاق یهودی هستند، این
است که اسحاق برای خوردن نوشیدنی به زبان عبری میگوید «خاییم!» (یعنی زندگی) و هیچ
اِلمان دیگری مبنی بر یهودی بودن این خانواده در فیلم ارائه نمیشود.
در این فیلم به غیر از گفتن عبارت «خاییم» (به زبان عبری یعنی زندگی) در هنگام نوشیدن، هیچ
اِلمان دیگری مبنی بر یهودی بودن این خانواده در فیلم ارائه نمیشود
اما کمی بعد اعضای سپاه پاسداران به اسحاق در دفترش چشمبند میزنند و
وی را به زندان میبرند، و در آنجا توسط محسن (با بازی الون ابوتبول بازیگر اسرائیلی)
مورد بازجویی قرار میگیرد. اسحاق متهم به همکاری با موساد است و همسرش نیز به جرم
نوشتن مقالاتی در روزنامههاي قبل از انقلاب و ترويج فساد زیر نظر گرفته شده است. محسن به وی میگوید: «مدارک
ما نشان میدهد که تو به اسرائیل رفتهای». اسحاق در جواب میگوید بله اما فقط برای دیدار خانواده رفته است؛ و پذیرفت
که همسرش هم مقالاتی نوشته اما هیچ کدامشان ماهیت سیاسی ندارند. با این وجود، اسحاق
مورد شکنجه (اول عاطفی بعد جسمی) قرار میگیرد اما چیزی برای اعتراف کردن ندارد
اما سپاه به اموال او دستاندازی میکند. اعضای سپاه تنها کسانی نیستند که از خانواده
امین دزدی میکنند. چند سال پیشتر، این خانواده چند فقیر خیابانی را وارد خانه خودشان
میکنند، حبیبه (با بازی شهره آغداشلو) که خدمتکار خانه است، و پسر وی مرتضی (با بازی
نوید اخوان)؛ به رغم سخاوت خانواده اسحاق، مرتضی غیرت انقلابی خود را بهانه میکند
و دفتر کارفرمای خود را غارت میکند. سرانجام اسحاق پس از گذشت چند ماه و تحمل انواع
آزار و شكنجه، با تقدیم حساب بانکیاش به سپاه و دفتر امام خمینی!، آزادی خود را میخرد.
وی سپس با فروش جواهرات مخفی خود، هزینه فرار خود و خانوادهاش از ایران را فراهم میکند.
شهره
آغاداشلو با چادر مشکی در نقش خدمتکار مسلمان خانواده اسحاق، در کنار سلما
هایک بازیگر مکزیکی الاصل که نقش فرناز همسر اسحاق را بازی کرده است
اغراق در ایرانهراسی؛ قانع نشدن مخاطب خارجی و
ایرانی
زمانی که مخاطب به تماشای فیلم «سپتامبرهای شیراز» مینشیند،
میداند که قرار است تا یک اثر ایرانستیزانه ببیند؛ بهمانند بسیاری از فیلمهای
دیگری که هالیوود در مورد ایران میسازد، همیشه پیش فرضهای ثابت
و کلیشهای در ارائه تصویری جهتدار و مخدوش از تاریخ، زندگی و فرهنگ مردم ایران
وجود دارد؛ اما بهواقع «سپتامبرهای شیراز» پا را
فراتر از کلیشههای مرسوم ضدایرانی هالیود گذاشته و با اغراق شدید در مورد افراد و
شرایط ابتدای انقلاب، تصویری از آن زمان ارائه داده که تقریبا نمونه آن را در دیگر
آثار اینچنینی به ندرت میتوان پیدا کرد.
در این فیلم اعضای سپاه پاسداران شبیه جلادهای وحشی قرون
وسطی صورت خود را پوشاندهاند و بدون محاکمه و پس از شکنجه زندانیها که بیگناه بهنظر
میرسند، آنها را میکشند. شبیه قانون جنگل که هیچ محکمه قضایی نیست و هر سپاهی هرکاری
که دلش بخواهد، انجام میدهد و هیچ عامل بازدارندهای برای جلوگیری جنایتهای آنان
وجود ندارد.
در این فیلم اعضای سپاه پاسداران شبیه جلادهای وحشی قرون
وسطی صورت خود را پوشاندهاند و بدون محاکمه و پس از شکنجه زندانیها که بیگناه بهنظر
میرسند، آنها را میکشند
«سپتامبرهای شیراز» کل سپاه پاسداران را به چند نفر و آن هم
در یک زندان مخوف تقلیل داده که یکدیگر را یکدیگر با الفاظ "خواهر و
برادر"صدا میکنند و فرمانده این سپاهیها فردی به نام محسن (استعاره از نام
محسن رضایی اولین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) است که این افراد با
اختیار تام به عقدهگشایی از افراد ثروتمند جامعه میکنند و آنها را به اتهام پولداری،
شکنجه و غارت میکنند و اسم این حرکت را عدالت میگذارند! حتی در یک سکانس یک
سپاهی که برای تفتیش به خانه اسحاق رفته بود، علاوه بر دزدی از خانه او، قصد تعرض
به فرناز (همسر اسحاق) نیز داشت تا اعضای سپاه پاسداران را کلکسیونی از صفات
شیطانی معرفی کند.
با اینکه تمرکز بیشتر فیلم بر روی اعضای سپاه پاسداران است،
اما اندک مردم انقلابی در «سپتامبرهای شیراز» نیز با اغراق شدید شبیه فیلمهای
زامبی به تصویر کشیده شدهاند که در خیابانهایی که پر از اجساد و افراد اعدامی
است، با وحشیگری به افراد و مغازهها حمله میکنند و ماشینها را آتش میزنند.
دانلود
سکانسی از فیلم که مردم ایران را وحشی نشان میدهد (دانلود)
فارغ از اغراقهای یاد شده، طراحی صحنه و لوکشین فیلم که
شهر صوفیه بلغارستان است، به هیچ عنوان نتوانسته تصویر نزدیک به شهر تهران در ذهن
مخاطب شکل دهد؛ در کنار این موارد وقتی منطق ضعیف داستانی قرار میگیرد و اسحاق و
خانوادهاش کمی کند ذهن به تصویر کشیده میشوند، همچنین شدت اسلامهراسی از حد
معمول فراتر میرود (صدای اذان بلافاصله پس از شبیهسازی اعدام برای اسحاق که وی
از ترس خود را خیس میکند، پخش میشود)، دیگر نباید انتظار داشت که صدای اعتراض
منتقدان غربی نیز بلند نشود.
به چند نمونه از نظرات منتقدان غربی در باره این فیلم توجه
کنید: دنیس هاروی، منتقد نشریۀ سینمایی ورایتی، «سپتامبرهای شیراز» را اثری سطحی و
کلیشهای از هالیوود خواند که باعث خوشحالی اسلامهراسان میشود. جوردن هافمن منتقد فیلم گاردین نیز نوشت: «با این
لهجۀ خنده دار "سلما هایک"و دیالوگهای سطحی، احساس همذات پنداری کردن با شخصیتهای فیلم «سپتامبرهای شیراز»
غیرممکن است. کارگردان این فیلم، هرگز ما را وارد ذهن شخصیتهایش نمیکند و این شخصیتها
هیچ عمقی ندارند». هالیوود ریپورتر نیز در نقدی بر این فیلم، با انتقاد از برخی جزئیات
فیلم نوشت: «لوکیشن بلغارستان هم شباهت چندانی به ایران و محل وقوع داستان ندارد».
فرمانده این سپاهیها فردی به نام محسن (استعاره از نام
محسن رضایی اولین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) است و نیروهای سپاه با
اختیار تام به عقدهگشایی از افراد ثروتمند جامعه میکنند و آنها را به اتهام پولداری،
شکنجه و غارت میکنند و اسم این حرکت را عدالت میگذارند!
علت عدم موفقیت ساخت فیلمهای ضدایرانی چیست؟
سازندگان فیلمهای ضدایرانی به علت تحقیقات سطحی از جامعه
ایران و عدم دسترسی به کارشناسان مجرب ایرانشناس، از فضای دوران معاصر بهویژه از
زمان انقلاب اسلامی تا کنون شناخت دقیق و واقعی از مردم و جامعه ایران ندارند و به
همین خاطر از یکسری پیشفرض و قاعدههای کلیشهای که تقریبا غلط هستند، استفاده
میکنند؛ همین عدم شناخت موجب میشود که مخاطب ایرانی (حتی از نوع ضدانقلاب)
ارتباط خوبی با فیلم برقرار نکند و زمانی که به این فیلمها اغراق اضافه شود، دیگر
مخاطب خارجی نیز از دست میرود و کسی پیام این فیلمها را به علت غیرواقعی بودن آن
باور نمیکند.
از طرفی سیاست تصویرسازی طالبانی و داعشی از چهره ایرانیان به
دلیل فعالیت بعضی خبرنگاران و رسانههای مستقل و همچنین فعالیت دیپلماسی عمومی کشور
توسط مسئولان و مردم ایران در به تصویر کشیدن تفاوت ماهوی و ظاهری ایرانیان در نسبت
با جریانهای تکفیری تروریستی، به شکست انجامیده است؛ اما باز سازندگان فیلمهای ایرانستیز
در فیلمهای خود این سیاست را پیاده میکنند و در اکثر موارد نیز به دلیل عدم اقبال
توسط مخاطبان ایرانی و خارجی با شکست مواجه میشوند؛ جالب آنکه سازندهگان این چنین
فیلمهای ضدایرانی، به تجربه همقطاران خود در این زمینه نگاه نمیکنند و باز آنها نیز
پا در این زمین بیحاصل میگذارند.
طراحی صحنه و لوکشین فیلم که
شهر صوفیه بلغارستان است، به هیچ عنوان نتوانسته تصویر نزدیک به شهر تهران در ذهن
مخاطب شکل دهد
نگاهی به لیست فیلمهای ضدایرانی مانند بدون دخترم هرگز(۱۹۹۱)،
خانه ای از مه و شن (۲۰۰۳)، سیریانا (2005)، پرسپولیس (۲۰۰۷)، سنگسار ثریا (۲۰۰۸)،
آرگو (۲۰۱۲)، دختر تنها در شب به خانه می رود (۲۰۱۴)، گلاب(۲۰۱۴) و غیره نشان میدهد
که اکثر آنان در مواردی مانند "اغراق زیاد در وحشی نشان دادن ایرانیان، فیلمنامههای ضعیف
و سطحی و تحریف تاریخ ایران"وجه مشترک دارند؛ البته هالیوود اثرهای ضدایرانی
مانند سریال 24 و هوملند نیز در کارنامه خود دارد که در جذب مخاطبان خارجی موفق
عمل کرده، اما با این حال این موارد نشان میدهد که مسئولان و مردم ایران میتوانند
با فعالیتهای هنری در سطح جهانی و همچنین دیپلماسی عمومی فعال، تا حد مطلوبی از
اثرات مخرب عملیات روانی علیه مردم ایران بکاهند.
↧
وقتی تکهمسری «بردهداری» و بیبندوباری جنسی «آزادی محض» مینماید +فیلم و عکس
(بسم الله الرحمن الرحیم)
به لطف فیلمها و
سریالهای هالیوودی، مردم آمریکا تجاوز جنسی را بخشی عادی از فراز و
نشیبهایی میدانند که ممکن است در هر رابطه دوستانهای وجود داشته باشد؛
این یعنی ترویج «فرهنگ تجاوز».
«خب، بله. درست است که به او تجاوز کرد،
اما اینکه مسئله مهمی نیست. اتفاقی است که افتاده. بالأخره هر رابطه دوستیای
بالا و پایین دارد. هنوز هم میتوانند با هم دوست باشند؛ یا با هم ازدواج کنند.
اصلاً از کجا معلوم، شاید این تجاوز بتواند آغاز یک رابطه عاشقانه و زیبا باشد.»
این جملات دقیقاً به همان اندازهای که منزجرکننده هستند، در فرهنگ آمریکایی نفوذ
کردهاند. این طرز تفکری است که در فیلمها و سریالهای هالیوودی ترویج میشود؛ نه
از پارسال یا سال قبل از آن یا ده سال پیش، بلکه از دهها سال قبل.
(چپ) «تجاوز: تنها جرمی که در آن قربانی حمله، متهم میشود»؛ «اگر سگها کلمه «نه» را میفهمند، تو هم میتوانی»
در
برخی از این فیلمها، تجاوز در حالی رخ میدهد که دو شخصیت داستان با هم دوست
هستند، عاشق یکدیگر هستند، و یا حتی ازدواج کردهاند. نکته اینجاست که رابطه میان
این دو بعد از وقوع تجاوز جنسی به گونهای پیش میرود که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده
است. البته گاهی هم اینگونه نیست. در این نوع دوم، تجاوز اتفاقاً آغاز یک رابطه خوب
و خوش میان مجرم و قربانی است.
دانلود
اعتراف اوباما: از هر پنج دختر آمریکایی در دانشگاه، یکی مورد تهاجم جنسی قرار میگیرد
در
ادامه این گزارش، ابتدا به 10 مورد از مشهورترین آثاری میپردازیم که فرهنگسازان
در آمریکا از جمله فیلمسازان و نویسندگان با استفاده از آنها مفهوم تجاوز جنسی و
پیامدهای آن در زندگی متجاوز و قربانی را برای مردم کشورشان عادیسازی کردهاند.
تمام موارد زیر، در زمان خود یا حتی تا امروز بخشی از فرهنگ عامه آمریکاییها بوده
و هستند.
متأسفانه
باید اقرار کرد بخشی از این فرهنگ مبتذل، از طریق فیلمها و سریالهای هالیوودی،
در میان عدهای از مردم کشورمان نیز نفوذ کرده و بنابراین تعداد قابلتوجهی از نامهای
زیر ممکن است به گوش برخی از خوانندگان این مطلب آشنا بیاید. امیدواریم مطالعه این
مطلب هشداری باشد تا این افراد داوطلبانه خود را در دام فرهنگسازیهای آمریکا
نیندازند و ناخودآگاه ارزشهای خود را قربانی چند دقیقه و چند ساعت لذت نکنند.
فیلمها
و کتابهایی که «تجاوز جنسی» را میستایند
1-«هومر سیمپسون»؛ سریال «سیمپسونها»: این سریال فوقمعروف که تا همین امروز هم
پخش میشود، اگرچه کارتونی است، اما به هیچ عنوان برای کودکان ساخته نشده است. هر
کس در هر کجای دنیا که ذرهای با هالیوود آشنایی داشته باشد، میداند که سیمپسونها[1] یکی از محبوبترین سریالهای تاریخ
آمریکاست. اکنون این سؤال پیش میآید که چگونه ممکن است هومر (تقریباً اصلیترین
شخصیت سریال) مورد تجاوز جنسی قرار گرفته باشد و خبر آن دنیای سرگرمی آمریکا را
منفجر نکند. مشکل دقیقاً همینجاست. در قسمتی به نام «آرزوی هر مرد»، زمانی که
هومر با «مارج» (همسرش) به خاطر برخی مشکلات، موضوع طلاق را بررسی میکنند، هومر
با داروسازی به نام «کاندس» آشنا میشود. کاندس یک داروی آرامبخش در شراب هومر میریزد
و صبح روز بعد، هومر در حالی بیدار میشود که مشخص است، شب گذشته چه اتفاقی افتاده
است. اگرچه در صفحه توضیحات این سریال، این اقدام «تجاوز» توصیف نمیشود، اما
اقدام کاندس به وضوح خلاف میل هومر است و این یعنی تجاوز. البته در انتهای این
قسمت متوجه میشویم که همه این اتفاقات در خواب افتاده است، اما از آنجایی که
مخاطب از ابتدا این را نمیداند، قطعاً تحت تأثیر روایت قرار خواهد گرفت.
شخصیت «هومر سیمپسون»، نماینده مردان «معمولی» آمریکایی، گاهی در دوراهیهای دشوار، فرشتههای خیر و شر را در کنار خود میبیند
2-«اسکارلت اوهارا»؛ فیلم «بر باد رفته»: این فیلم که یکی از مشهورترین فیلمهای
تاریخ سینمای آمریکاست، از بسیاری جهات در هالیوود بیرقیب است. «بر باد رفته[2]» سال 1939 بر اساس رمانی با همین نام[3] ساخته شد که سه سال قبل منتشر شده بود. این
فیلمِ اقتباسی در دوازدهمین دوره مراسم «آکادمی علوم و هنرهای سینما»، توانست در
13 بخش نامزد دریافت جایزه اسکار شود و 10 عدد از این جوایز را هم ببرد. بر باد
رفته با احتساب نرخ تورم، هنوز هم موفقترین فیلم تاریخ سینمای آمریکا در گیشه
است. تجاوزی که در این فیلم به تصویر کشیده میشود، تقریباً به اندازه خود فیلم،
کلاسیک است.
«رت» و «اسکارلت» (شخصیت اصلی فیلم) که با هم ازدواج کردهاند، با یکدیگر
دعوا میکنند تا جایی که رت تهدید میکند اسکارلت را به قتل برساند و اسکارلت با
خشم از اتاق بیرون میرود. با این حال، رت در همان حالت خشم و با توسل به زور، به
اسکارلت (همسرش) تجاوز میکند. اسکارلت که در ابتدا بسیار عصبانی است، نهایتاً به
این تجاوز تن میدهد و صبح روز بعد، حتی از «خاطره خلسه و شعف تسلیم» میگوید. این
مثال از آن جهت کلاسیک است که یکی از رایجترین بهانهها برای توجیه تجاوز در فیلمهای
آمریکایی، نشان دادن تسلیم شدن زن با این استدلال است که قربانی به تجاوز «راضی
شده است.» این در حالی است که مخاطب عامه تفاوتی میان «دیگر تقلا نکردن» و «راضی
بودن» قائل نیست و بنابراین ممکن است آنچه به وضوح یک تجاوز جنسی است را حتی یک
رابطه عاشقانه تصور کند.
این نوع سوءاستفاده از ویژگیهای روانی انسان، به مسائل
پیچیدهتری از جمله خیالپردازیهای جنسی وابسته است که بسیاری از بینندگان ممکن
است از آن بیاطلاع باشند. همین بیاطلاعی عاملی است تا نویسندگان و کارگردانان
بتوانند از طریق آثار «فاخری» مانند بر باد رفته فرهنگ تجاوز جنسی را در جامعه
رواج و آن را امری کوچک و بیاهمیت جلوه بدهند.
«اسکارلت» شخصیت اصلی فیلم «بر باد رفته»؛ این فیلم از مشهورترین آثار سینمای جهان شمرده میشود
3-«کوین فبری»؛ سریال «گلی»: «گلی[4]» (نام یک گروه موسیقی و لفظاً به معنای
شادی) یکی از مشهورترین سریالهای موزیکال-کمدی-درام آمریکا محسوب میشود. در یکی
از قسمتهای این سریال (که بین سالهای 2009 تا 2015 پخش شد و جایزههای بیشماری
را نیز از آن خود کرد)، «پاک»، «کوین» (هر دو از شخصیتهای اصلی داستان[5]) را مست و از این طریق با او رابطه برقرار میکند.
آنچه مسلم است اینکه این اقدام به معنای تجاوز جنسی است؛ اما در ادامه سریال،
کوین است که خود را مقصر میداند و اتفاقی را که میان این دو افتاده یک «اشتباه»
توصیف میکند[6].
البته همه اینها «اشکالی ندارد»، چون پاک
و کوین بعدها عاشق همدیگر میشوند و رابطهای طولانیمدتتر را آغاز میکنند. این
مورد نیز یکی از مواردی است که در آن یک سریال فوقالعاده محبوب آمریکایی، اقدام
به عادی جلوه دادن تجاوز جنسی در روابط «دوستانه» میکند. تأثیرگذاری این سریال
زمانی بیشتر مشخص میشود که در صفحه اختصاصی توضیحات روابط میان باک و کوین در
سریال، نظرات مردمی را میبینید که تقریباً همه گفتهاند: «این زوج، شایستگی رسیدن
به یکدیگر در انتهای سریال را داشتند.»
نکته دیگری که باید درباره سریال گلی
بدانید اینکه یکی از موضوعات محوری این سریال، روابط جنسی میان اعضای گروه موسیقی
«گلی» است و این یعنی تجاوز جنسی میان دو شخصیت اصلی در این سریال، بر تصور همه
بینندگان آن درباره این اتفاق هولناک در زندگی واقعی، تأثیرگذار است.
«کوین فبری» شخصیت سریال «گلی» که مورد تجاوز دوستش قرار میگیرد و نهایتاً عاشق او میشود
4-«لورا اسپنسر»؛ سریال «بیمارستان عمومی»: در دهههای 1970 و 1980 میلادی، «لوک» و «لورا[7]» حکم لیلی و مجنون را در آمریکا داشتند. این
دو شخصیت، سریال بیمارستان عمومی را به یکی از پروژههای موفق هالیوود تبدیل
کردند. با این حال، داستان آشنایی این دو بسیار عجیب بود. قسمتی که در آن قرار بود
لورا با لوک ازدواج کند در حالی علاوه بر بینندگان همیشگی، میلیونها نفر دیگر را
هم در سراسر آمریکا پای تلویزیون نشاند که نقطه آغاز رابطهای که به این ازدواج
منجر شد، تجاوز لوک به لورا بود.
بنابراین خلاصه آنچه در این سریال محبوب درباره
لوک و لورا به مردم آمریکا نشان داده شد این بود: لوک به لورا تجاوز میکند؛
لورا عاشق لوک میشود؛ نهایتاً این دو با هم ازدواج میکنند و به مشهورترین و
محبوبترین خانواده آمریکا تبدیل میشوند. آنچه مهم است اینکه لورا و لوک بهرغم
وقوع تجاوز، دهها سال با هم به خوبی و خوشی زندگی میکنند و صاحب فرزند هم میشوند.
ناگفته نماند که این دو چندین بار دنیا را هم نجات میدهند و بنابراین لوک که یک
متجاوز جنسی است، قهرمان زندگی میلیونها نفر در آمریکا هم میشود[8]. درباره محبوبیت سریال بیمارستان عمومی[9] جالب است بدانید که این سریال به عنوان طولانیترین
سریال به سبک «نمایش صابونی[10]» (یا سریال ملودرام و احساسی، و بیش از
اندازه طولانی) در حال پخش در تاریخ آمریکا رکورد گینس را دارد و همچنین سومین
سریال درام تلویزیونی در تاریخ آمریکا از نظر طولانی بودن محسوب میشود.
«لوک» (چپ) و «لورا» زوج محبوب آمریکاییها در اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980
5-«ارتش زنانِ» «بیلیِ شاعر»؛ داستان کوتاه «به خانه میمون خوش آمدید»: این داستان کوتاه بخشی از یک مجموعه داستانهای
کوتاه با همین عنوان به نویسندگی «کرت وانهگت» نویسنده مشهور آمریکایی است. موضوع
داستان چیزی جز روابط جنسی نیست. «به خانه میمون خوش آمدید[11]» داستان جامعهای در آینده نه چندان دور را
روایت میکند که دولت در آن به خاطر کنترل جمعیت، قوه جنسی مردم را با شستوشوی
مغزی و تجویز قرصهای بیحسکننده، سرکوب میکند. در این میان، عدهای شورشی علیه
این اقدام دولت برمیخیزند که رهبر آنها «بیلیِ شاعر» است.
روش بیلی برای آزاد
کردن زنان و به اصطلاح «وارد کردن آنها به دنیای روابط جنسی»، این است که آنها
را میرباید، صبر میکند تا اثر قرصها از بین برود و سپس به آنها تجاوز میکند.
شخصی اصلی دیگر داستان، دختری به نام «نانسی» است که اکنون نوبت به تجاوز بیلی به
او رسیده است. نانسی به این کار تن نمیدهد، اما از آن طرف، بیلی هم هیچگاه از قربانیان
خود اجازه نگرفته است. نانسی بعد از چندین بار پاسخ منفی به بیلی، نهایتاً به او
میگوید تنها حالتی که ممکن است بیلی بتواند به هدفش برسد این است که یک اسلحه
بالای سر نانسی بگیرد و هشت نفر از سربازانش هم دست و پای نانسی را نگه دارند؛ به
قول خود داستان، بیلی هم «همین کار را میکند.»
بدون شک حتی خوشبینترین افراد هم
نمیتوانند انکار کنند که آنچه وانهگت روایت میکند، تجاوز جنسی است، با این حال
بیلی هدف خود را «تلاش برای بازگرداندن مقداری لذت معصومانه به دنیا» توصیف میکند
و نانسی هم این را میپذیرد. ارتش زنانِ بیلی که نانسی هم نهایتاً به آن خواهد
پیوست متشکل از زنانی است که او آنها را «نجات داده» (بخوانید: به آنها تجاوز
کرده) و آنقدر به خاطر این تجاوز از بیلی قدردان هستند که از او حمایت و به او
کمک میکنند تا به زنان دیگر هم تجاوز کند. شیوه روایت داستان به گونهای است که
نه تنها تجاوزهای بیلی را توجیه، بلکه آنها را تحسین و تقدیس میکند. از این نظر،
اثر «هنری» وانهگت نمونهای عالی از ترویج فرهنگ تجاوز جنسی در آمریکا محسوب میشود.
جلد کتاب «به خانه میمون خوش آمدی» اثر «کرت وانهگت»
6-«جانت گاوین»؛ سریال «نجاتم بده»: در قسمتی به نام «جرقه» از این سریال که سال
2006 پخش شد، «تامی» (شخصیت اصلی داستان) و «جانت» (همسر او) دارند از هم طلاق میگیرند
که تامی متوجه میشود جانت رابطهای پنهانی با برادر او دارد. وی به شدت عصبانی میشود
و یک روز در میانه دعوایی که بر سر طلاق دارند، به شکلی خشونتآمیز و در حالی که
جانت به شدت مقاومت میکند، به او تجاوز میکند[12]. بعد از این اتفاق، سریال[13] نشان میدهد که جانت از این رابطه بسیار
لذت برده است و همین موجب میشود تا رابطه این دو بهرغم فراز و نشیبهای فراوان
به صورتی گاه و بیگاه، ادامه پیدا کند.
این قسمت از سریال به شدت جنجالآفرین شد،
اما «دنیس لیری[14]» که علاوه بر بازی در نقش تامی، تهیهکننده
فیلم هم هست، به روشی کاملاً تکراری وقوع تجاوز در سریال را انکار کرد: «[جانت] از
ترس و خشم و مشت کوبیدن به صورت [تامی] و مقابله با او، به جایی میرسد که ارتباط
میان این دو آغاز شد، جایی که جرقه [عشق اولیه میان این زن و شوهر] زده شد.» اکنون
سؤال این است که آیا اگر زنی بهرغم «مشت زدن و مقاومت»، مورد تجاوز قرار گرفت و
بعد، به دستور نویسنده و تهیهکننده، از این اتفاق خوشش آمد، اقدام متجاوز نباید
تجاوز تلقی شود؟
7-«نولا دارلینگ»؛ فیلم «او باید [سکس] داشته باشد»؛ این فیلم که سال 1986 عرضه شد شعار «یک
کمدی جداً سکسی» را برای خود انتخاب کرده است. داستان فیلم که بسیار منزجرکننده
است، زندگی نولا دارلینگ را روایت میکند، دختری «جوان، جذاب و از نظر جنسی مستقل»
که به دنبال رسیدن به آرزوی مردان آمریکایی است، یعنی داشتن شرکای جنسی متعدد.
جنبههای زیادی از روایت فیلم، بیبندوباری جنسی را به شکلی کمدی و جذاب ترویج میکند،
اما آنچه به موضوع گزارش ما مربوط میشود، زمانی است که جیمی، مؤدبترین و
«آقاترین» خواستگار از بین سه مردی که نولا با آنها رابطه دارد، به او تجاوز میکند.
جیمی سپس به شوخی از نولا میپرسد آیا از رابطه با دو خواستگار دیگرش هم به همین
اندازه لذت میبرد یا نه. نولا نهایتاً دو خواستگار دیگر را رد میکند و ظاهراً به
ازدواج با جیمی که به او تجاوز کرده، تن میدهد. با این وجود، در انتهای فیلم و پس
از پایان غمگین این رابطه، نولا خطاب به دوربین توضیح میدهد که تعهد او به رابطه
«تکهمسری» با جیمی صرفاً به خاطر «یک لحظه ضعف» و اشتباه بود و خیلی زود به جیمی
خیانت کرده و همین موجب شده تا رابطه میان این دو خراب شود.
فیلم توضیحی نمیدهد
که آیا نولا دوباره با دو خواستگار قبلی رابطه برقرار کرده تا نه، اما خود نولا با
افتخار اعلام میکند که «تکهمسری» نوعی بردهداری و در مقابل، سبک زندگی بیبندوبار
او «آزادی محض» است. البته ناگفته نماند که «اسپایک لی» بازیگر نقش «مارز»
(یکی از خواستگارها) و نویسنده، تهیهکننده و کارگردان فیلم که این اثر، اولین
فیلم او بود، بعدها از نمایش تجاوز به این شکل در فیلمش به شدت ابراز پشیمانی کرده
است[15]؛ اما چه سود؟
«نولا دارلینگ» (راست) سه خواستگار دارد و با هر سه آنها رابطه برقرار میکند؛ وی بیبندوباری جنسی را «آزادی محض» میداند
8-«استفانی مانگانو»؛ فیلم «تب شنبهشب»: «تب شنبهشب[16]» (شبی که فردای آن، تعطیلی آخر هفته است)
یکی از فیلمهای رقصمحور و بسیار موفق در گیشه آمریکا (سال 1977) بود که نقش اصلی
آن یعنی «تونی مانرو» را «جان تراولتا» (از مشهورترین خوانندگان و بازیگران
هالیوودی که از جمله به خاطر همین فیلم شناخته شد) بازی میکرد. تونی مردی جوان
است که تفریح آخر هفتهاش رفتن به یکی از باشگاههای شبانه در بروکلین است. پس از آنکه
تونی و «استفانی» (نقش اصلی دیگر فیلم) با یکدیگر برنده مسابقه رقص میشوند، تونی
بعد از درگیری لفظیای که بعد از مسابقه با هم پیدا میکنند، سعی میکند به استفانی
تجاوز کند. با این وجود، استفانی مقاومت میکند و موفق میشود از دست تونی فرار
کند. فیلم با نشان دادن موارد دیگری از تجاوز توسط دوستان تونی (از جمله به دختری
به نام «آنت» که دوست تونی است) ادامه پیدا میکند. نهایتاً هم تونی به خاطر
«رفتار بد» خود از استفانی عذرخواهی میکند. این دو سپس رابطه خود را «اصلاح» میکنند
و به تفاهم میرسند که با هم «دوست» باشند.
یک عذرخواهی ساده از «استفانی» برای فراموش کردن تلاش «تونی» برای تجاوز به او کافی است
9-«لورتا هاوکینز»؛ رمان «برادران روحی و خواهر لو»: این رمان[17] مشهور و تحسینشده که سال 1968 منتشر و
«کریستین هانتر» نویسندهاش موفق شد به خاطر آن جایزه شورای ملی کتابهای بیننژادی
برای کودکان[18] در آمریکا را به دست آورد، داستان زندگی
دختر نوجوان و سیاهپوستی را توصیف میکند که در جامعه وقت آمریکا با مشکلات
مختلفی مواجه است. در یکی از بخشهای این رمان (که مخاطبان اصلیاش نوجوانان
هستند) شخصیتی به نام «فیل ساترتویت» از لورتا میخواهد تا به یک گروه انقلابی
سیاهپوست بپیوندد. وقتی لورتا درخواست «فیل» را رد میکند، «فیل» تصور میکند
مسئله، شخصی است و از روی ناراحتی تلاش میکند به لورتا تجاوز کند[19]. با این وجود، لورتا و «فیل» دوستی خود را
قطع نمیکنند و به همکاری با هم در موضوعات مختلف ادامه میدهند، تا جایی که نام
گروه آوازخوانیِ لورتا را «فیل» انتخاب میکند.
رمان
«برادران روحی و خواهر لو» داستان دختر نوجوانی را تعریف میکند که دوستی
خود را با فردی ادامه میدهد که تلاش کرده تا به او تجاوز کند
10-«بتی چایلدز»؛ فیلم «انتقام خرخوانها»: این فیلم[20] اگرچه اثر موفقی به شمار نمیرود، اما
توانست بیش از 10 برابر هزینه ساخت، درآمد در گیشه به دست آورد و آنقدر طرفدار
داشت که سه نسخه بعدی هم برایش ساخته شد. فیلم درباره خرخوانهای دانشگاه آدامز
است که میخواهند به روشهای مختلف از دانشجوهای محبوب این دانشگاه، انتقام
بگیرند. در یکی از رویدادهای فیلم، «لوئیس اسکولنیک» (یکی از خرخوانها) برای
انتقامجویی از «استن» (یکی از دانشجوهای محبوب)، یکی از ماسکهای او را میدزدد.
لوئیس سپس این ماسک را روی صورتش میگذارد و مخفیانه پیش «بتی» دوستدختر استن میرود
و به او تجاوز میکند. بتی که تا پیش از این به لوئیس جواب منفی میداده، به تصور
اینکه فرد ماسکدار، استن است، تن به این رابطه میدهد و از آن لذت هم میبرد.
وقتی لوئیس ماسک خود را درمیآورد، بتی ناراحت نمیشود، بلکه به این فکر میکند که
رابطهاش با لوئیس لذتبخشتر از رابطههای قبلیاش با استن بوده است. بالأخره هم بتی
استن را ترک میکند و به جای او با خرخوانی دوست میشود که به او تجاوز کرده است.
بتی قبلاً بارها به درخواست لوئیس، پاسخ منفی داده است؛ بنابراین لوئیس به حقهبازی متوسل میشود
واقعیتِ
«فرهنگ تجاوز» در آمریکا چیست؟
مسلماً
همه آثاری که در صنعت سرگرمی آمریکا درباره تجاوز جنسی ساخته میشوند، در جهت
توجیه و عادیسازی این پدیده نیستند. به عنوان مثال، در یکی از قسمتهای[21] سریال بسیار محبوب «مردان مَد[22]» («مَد» مخفف مدیسون؛ همچنین لفظاً به
معنای دیوانه یا عصبانی) «گرگ هریس» نامزد «جون»، تلاش میکند تا با رو رابطه
برقرار کند. وقتی «جون» به این درخواست او پاسخ منفی میدهد، «گرگ» به زور متوسل
میشود و به نامزدش تجاوز میکند. با این وجود، این دو همان شب طبق قرار قبلیشان
برای شام بیرون میروند و بعداً هم طبق برنامه قبلیشان، با هم ازدواج میکنند.
تفاوت
این مورد با موارد قبلی این است که در ادامه سریال، بینندگان متوجه میشوند که
«گرگ» بعد از این تجاوز به گونهای عمل میکند که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است،
اما «جون» عمیقاً ناراحت است و تنها به این دلیل تن به ازدواج با «گرگ» میدهد که
هیچ راه دیگری جز ازدواج به فردی ندارد که به او تجاوز کرده است. این واقعیتی است
که در جامعه آمریکا وجود دارد و در سریال «مردان مد» به خوبی نشان داده میشود.
بسیاری از قربانیان تجاوز در این کشور مجبور هستند با متجاوزان به خود ازدواج
کنند، چون به حمایتهای آنها وابسته هستند یا برای آنها کار میکنند و میدانند
اگر موضوع تجاوز را با کسی مطرح کنند، صرفاً لقب «دردسرساز» را برای خود خریدهاند.
فرهنگ تجاوز یعنی چه: «جامعه میگوید: مورد تجاوز قرار نگیر، نمیگوید تجاوز نکن»
صدها یا
هزاران مورد دیگر را هم میتوان مثال زد که همگی به بیاهمیت شدن موضوع تجاوز جنسی
در جامعه آمریکا کمک میکنند: «دنریس تارگرین» در سریال «بازی تاج و تخت»، «سرسی
لنیستر» باز هم در سریال «بازی تاج و تخت»، «لری گرایمز» در سریال «مردگان متحرک»،
«پنساتاکی» در سریال «نارجی، سیاه جدید است»، «نیک برکهاردت» در سریال «گریم»، «الیزابت
لاونزا» در فیلم «فرانکنشتاین جوان»، «سالی جوپیتر» در فیلم «مراقبان»، «بافی سامرز»
در فیلم «بافی، قاتل خونآشامها»، «ناتالیا لاندائو» در فیلم «کاباره» و...
«فرهنگ
تجاوز» در آمریکا بر اثر بیتوجهی مردم رواج پیدا کرده است. آمریکاییها میگویند «تجاوز
اصولاً کار بدی است، همچنین خلاف قانون است، و متجاوزان هم گاهی به زندان میافتند»،
بنابراین وقتی صحبت از فرهنگ تجاوز میشود، این مفهوم برای بسیاری از آمریکاییها خندهدار
است. این در حالی است که یکی از مشهورترین و معتبرترین تعاریف فرهنگ تجاوز فرهنگی
است که در آن «تجاوز شایع است، خشونت جنسی علیه زنان، عادیسازی شده، و این دو حتی
در رسانهها و فرهنگ عامه توجیه میشوند[23].» این دقیقاً همان وضعیتی است که در آمریکا
وجود دارد.
[1] The Simpsons Link
[2]Gone with the Wind (film) Link
[3]Gone with the Wind Link
[4]Glee (TV series) Link
[5]Puck-Quinn Relationship Link
[6] I had sex with you because you got me drunk on wine
coolers and ... Link
[7]Laura Spencer (General Hospital) Link
[8]General Hospital’s Fail: How Rape Became Seduction Link
[9]General Hospital Link
[10]Soap opera Link
[11]Welcome to the Monkey House (short story) Link
[12]'Rescue Me' and seeing rape'the wrong way' Link
[13]Rescue Me (U.S. TV series) Link
[14]Rape or not rape? Link
[15]"It Was Just Totally Stupid”
Spike Lee Talks Rape Scene in "She’s Gotta Have it” Link
[16]Saturday Night Fever Link
[17]The Soul Brothers and Sister Lou Link
[18]Kristin Hunter Link
[19]Dictionary of American Children's Fiction, 1960-1984: Recent Books of
Merit Link
[20]Revenge of the Nerds Link
[21]The Mountain King Link
[22]Mad Men Link
[23]What is the "Rape Culture?” Link
↧
↧
انیمیشنی که 16 سال پیش ریاست جمهوری هیلاری کلینتون را اعلام کرد + عکس و فیلم
(بسم الله الرحمن الرحیم)
از مشخصههای این
انیمیشن، اشاره لیزا سیمپسون به این است که او اولین رییس جمهور زن
آمریکاست. در حقیقت از 16سال پیش شکلگیری دو قطبی انتخاباتی هیلاری
کلینتون و ترامپ پیشبینی شده بود.
آمریکاییها 16 سال پیش در 19 مارس 2000، در انیمیشنی موسوم به «خانواده
سیمپسون»، از زبان پرزیدنت «لیزا سیمپسون» که یک زن و استعاره از هیلاری
کلینتون است، رییس جمهور سابق به نام پرزیدنت ترامپ را معرفی میکنند که از
نظر لیزا (هیلاری)، عامل بدبختی اقتصادی آمریکا بوده و چیزی جز بحران کسری
بودجه برای دولت او به جا نگذاشته است.
دانلود
از
مشخصههای این انیمیشن، اشاره لیزا سیمپسون به این است که او اولین رییس
جمهور زن آمریکاست و وقتی حضار در سالن خواستار طرح سوال از لیزا (هیلاری)
میشوند، از بین تمام حضار که غالبا مرد هستند، وی فقط یک زن برای طرح سوال
انتخاب میکند (اشاره به تمرکز فعلی هیلاری بر حقوق زنان و ایجاد کارناوال
فمینیستی کنونی جهت جذب زنان آمریکایی علیه ترامپ).
لیزا رسما اعلام میکند که اولین رئیس جمهور زن ایالات متحده آمریکاست
دیگر نکته حائز اهمیت این انیمیشن که جهت دستکاری ابعاد ذهنی امنیت در
مردم آمریکا ساخته شده و کاربرد آن، امروز مفهوم مییابد، مربوط به گفتگوی
لیزا با معاونین و مشاورین خود است: «همانطور که میدانید پرزیدنت ترامپ
چیزی به جز کسری بودجه برای ما به یادگار نگذاشته است».
آماری که دستیار هیلاری کلینتون از سقوط اقتصادی در دوره ریاست جمهوری ترامپ نشان میدهد
↧
انتقام هالیوودی از ایران برای بازداشت تفنگداران آمریکایی توسط سپاه +فیلم
(بسم الله الرحمن الرحیم)
جک باور سریال ۲۴ این
بار در قامت رئیس جمهور آمریکا، دولت ایران را تهدید میکند که اگر
ناوشکنهایش را از تنگه هرمز عقب نکشد، دستور حمله نظامی به تهران را صادر
میکند.
ایران یکی از موضوعات ثابت سریالهای سیاسی آمریکا بوده و
این بار نوبت به یک سریال جدید با عنوان «بازمانده معین» (Designated
Survivor) رسیده که در اولین قسمت خود
موضوع تنشهایی اخیر دریایی میان نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با نیروی
دریایی آمریکا را به عنوان یکی از خطهای تعلیق دنبال میکند.
این سریال توسط شبکه «ایبیسی» (ABC)ساخته شده که علاوه بر "کیفر ساترلند"که در آن نقش
اصلی را ایفا میکند، بازیگران سرشناس دیگری چون "ناتشا مکالهون"، "کال
پن"و "مگی کیو"هم در «جانشین معین» حضور دارند و سایمون کینبرگ و پل مکگیگان از جمله سازندگان آن هستند.
بازمانده از پیش تعیینشده یا معین یک جایگاه قانونی برای فردی در ساختار سیاسی آمریکا است تا اگر
احیاناً برای رییسجمهور و سایرین اتفاقی افتاد، زمام امور را در دست بگیرد
بازمانده از پیش تعیینشده یا معین (Designated
survivor) در
ساختار سیاسی آمریکا در واقع یکی از اعضای کابینه ایالات متحده است که در زمانی که
رئیس جمهور و سایر مقامات عالی کشور در یک نقطه جمع شدهاند (نظیر سخنرانی وضعیت
کشور آمریکا و روز معارفه)، در مکانی امن، دور و غیرافشا شده قرار میگیرد تا اگر
احیاناً برای رییسجمهور و سایرین اتفاقی افتاد، زمام امور را در دست بگیرد. این
جایگاه قانونی دستمایه اصلی ساخت سریال جدید شبکه ABCشده است.
در سریال «جانشین معین»، رئیس جمهور و تمام اعضای کابینه در
جلسه سخنرانی سالیانه دولت در کنگره به دلیل انفجار بمب جان خود را از دست میدهند
و تام کرکمن (کیفر ساترلند) وزیر مسکن و
توسعه شهری که جایگاه بازمانده معین را دارد، اما در عین حال یکی از اعضای سطح پایین
کابینه محسوب میشود که تقریبا صبح روز انفجار خبر تغییر شغل خود را شنیده است،
باید زمام امور را در دست بگیرد. همزمان با چالش کرکمن بهعنوان رئیس جمهور جدید،
تحقیقات افبیآی هم ابعاد تازهای را از این حادثه تروریستی آشکار میکند. (1)
لحظه ادای سوگند ریاست جمهوری توسط کرکمن که وزیر مسکن و
توسعه شهری بود
اولین چالش اصلی کرکمن به عنوان
رئیس جمهور جدید که باید جلوی دولتمردان و مردم آمریکا و همچنین کشورهای جهان
خودی نشان دهد، "ایران"انتخاب شده است!
در سریال بلافاصله بعد از آنکه کرکمن رئیس جمهور میشود و
به کاخ سفید منتقل میگردد، از زبان ژنرال
ارتش به رئیس جمهور جدید گفته میشود که تمام مراکز نظامی آمریکا در آماده باش
کامل هستند، و ناو هواپیمابر آیزنهاور در حال حاضر با تمام قوا در حال حرکت به سمت
ناوگان پنجم مستقر در خلیج فارس جهت رویارویی احتمالی با دشمنان است. بعد از صحبت درباره
خلیج فارس و دشمنان آمریکا، به کرکمن خبر میدهند که تصاویر ماهوارهای، 10 ناوشکن ایرانی را نشان
میدهد که در حال ترک بندرعباس و حرکت به سمت تنگه هرمز که حدود 30% نفت جهان از آنجا
عبور میکند، هستند.
دانلود مسئولان نظامی و امنیتی در اتاق عملیات به رئیس جمهور تازه
کار میگویند: «این یک اقدام تحریکآمیز و هدفداره که توسط ایرانیها انجام شده تا
از اتفاقات امشب (کشته شدن اعضای دولت) سود ببرند و محل اصلی تامین نفتِ جهان غرب
را مسدود کنند؛ فقط چونکه الان به زانو درآمدیم، آنها (ایرانیها) میخواهند از این
موقعیت برای محو کردن ما استفاده کنند».
آنها از کرکمن میخواهند که هرچه سریعتر این اقدام ایران را
از طریق نظامی جواب دهند زیرا معتقدند «ایرانیها فقط در مقابل اقدام کردن (اعمال
زور و قدرت) احترام میگذارند و عقب مینشینند».
اولین چالش اصلی کرکمن به عنوان
رئیس جمهور جدید که باید جلوی دولتمردان و مردم آمریکا و همچنین کشورهای جهان
خودی نشان دهد، "ایران"انتخاب شده است!
در سریال «جانشین معین»، فردی عنوان نماینده یا سفیر ایران در آمریکا را بر عهده دارد که بلافاصله بعد از
این ماجرا برای ملاقات با رئیس جمهور آمریکا احضار میشود؛ سفیر ایران در این
ملاقات به کرکمن میگوید که اطلاعات غلطی درباه حرکت ناوشکنهای ایران به سمت تنگه
هرمز به دست شما رسیده (ظاهرا در حال دروغ گفتن است) و ما هیچ ناوشکنی را به تنگه
هرمز انتقال ندادیم.
در سریال «جانشین معین»، فردی عنوان نماینده یا سفیر ایران در آمریکا را بر عهده دارد که بلافاصله بعد از ماجرای تنگه هرمز برای ملاقات با رئیس جمهور آمریکا احضار میشود
کرکمن بدون توجه به دروغ او، به سفیر ایران میگوید: «وزارت
دفاع این اقدام را اعلان جنگ تشخیص داده و منتظر هستند تا من چراغ سبز به آنها نشان
بدهم. به شما اطمینان میدهم، اگر طی 3 ساعت آینده ناوشکنها را به بندرعباس
برنگردانید، قطعا چراغ سبز نشان میدهم. پس وقتی که میگویم، نمیخواهم اولین کاری
که به عنوان فرمانده کل قوا انجام میدهم، حمله به ایران باشد، باید حرف من را
باور کنی».
دانلود
تمام این اتفاقها در قسمت اول سریال «جانشین معین»، از
طرفی گویای برجستهتر شدن محور "ایرانهراسی"در آخر دوره ریاست جمهوری
اوباما، و از طرف دیگر ترمیم آسیب جدی چهره نیروی دریایی و دولت آمریکا در نظر
مردم بابت بازداشت تفنگدارانش توسط نیروهای سپاه است.
در واقع میتوان گفت دستگاه رسانهای آمریکا با طرح یک
موضوع خیالی مانند بستن تنگه هرمز توسط نیروی دریایی ایران و سپس قدرت نمایی نظامی
آمریکا در برابر آن اقدام، سهم خود در پاسخ به اقدام بازداشت تفنگداران آمریکا
توسط ایران در دی ماه سال گذشته در محدوده جزیره فارسی در خلیج فارس را ادا میکند.
نکته جالب دیگر درباره این سریال آنکه "کیفر ساترلند"که در نقش "جک باور"در سریال ۲۴ به یک ستاره جهانی تبدیل شد و در طول 9 فصل ار این سریال بهعنوان
مامور امنیتی ضدتروریسم، مسئول حفظ جان رئیس جمهور و سران کشور بود و با اسلحه و
روشهای عجیب
تروریستها را به حرف میآورد، اما حالا خود در قامت یک رئیس جمهور ظاهر شده است.
"کیفر ساترلند"در نقش "جک باور"در سریال ۲۴ بهعنوان
مامور امنیتی ضدتروریسم، مسئول حفظ جان رئیس جمهور و سران کشور بود و با اسلحه و
روشهای عجیب
تروریستها را به حرف میآورد، اما حالا خود در قامت یک رئیس جمهور ظاهر شده است
در نگاه اول، تم اصلی سریال پذیرش چهرهای نه در حد و
اندازه یک رئیس جمهوری از جانب مردم است و به همین دلیل پخش آن در آستانه مناظرههای
دو نامزد ریاست جمهوری آمریکا و فقط چند هفته مانده به انتخابات، تصمیم حساب شدهای
به نظر میرسد. (2)
پینوشت:
(1) نشریه دنیای تصویر (http://dtonline.ir/?p=2409)
(2) همان
↧
تحقیقی کوتاه در باب اشیاء جادویی و دسته بندی آن ها / افسانه های قدرت +تصاویر
(بسم الله الرحمن الرحیم)
نبرد برای تصاحب ظروف و اشیای
جادویی (Fate/Zero) که قدرت های نهفته ای در خود دارند، میوه هایی با خاصیت
های عجیب و غریب (One Piece) که می توانند توانایی های بشر فانی را تا حد
بسیار زیادی گسترش داده و او را از محدودیت های موجود خارج کنند، سلاح های
مرگبار افسانه ای (Akame Slashes!) و (The Seven Deadly Sins) که قابلیت
کشتن لشکری را به یک فرد می دهند و داستان هایی از این دست، یکی از رایج
ترین سوژه های انیمه ها و بازی های رایانه ای ژاپنی به شمار می روند.
حالا سوال مهم این است که آیا
واقعاً چنین ظروف و سلاح های جادویی، وجود خارجی دارند و اصلاً سر منشاء
پیدایش چنین باورهایی به کجا بازمی گردد؟ برای پاسخ به این سوال، ابتدا
لازم است تا کمی در تاریخ جستجو کنیم و برگه های آن را ورق بزنیم:
در طبقه بندی علوم دوره اسلامی،
"علم الحیل"به عنوان یکی از شاخه های علم تعالیم یا ریاضی شناخته می شده
است. این علم را که می توان معادل مهندسی مکانیک دانست، شامل شاخه های
مختلفی چون جرثقال ها (بلند کردن اجسام سنگین با نیروی اندک)، بنکامات ها
(انواع ساعت ها)، انباط المیاه (انتقال آب از مجاری و چاه ها به سمت بالا)،
آلات الحروب (دستگاه ها و ادوات جنگی)، الاوانی العجیبه (ظروف جادویی و
حیرت آور) و... بوده است.
شاخه ظروف جادویی علم الحیل، در
سه کتاب مهم باقیمانده در این زمینه، جایگاه ویژه ای دارد. قسمت اعظم کتاب
الحیل بنی موسی بن شاکر خراسانی (قرن 3ق)، اولین اثر در زمینه مکانیک دوره
اسلامی، به طراحی اینگونه ظروف اختصاص دارد.
ابوالعز جزری (د.602ق/
1205م) نیز دو فصل از کتاب خود، "الجامع بین العلم"و "العمل النافع فی
صناعه الحیل"، را به طراحی آن ها اختصاص داده است.
در باب پنجم کتاب
"الطرق السنیه فی الآلات الروحانیه"تألیف تقی الدین راصد (د.993ق/1585م)
نیز به نمونه هایی از این ظروف برمی خوریم. این ظروف که با استفاده از
اختلاف فشار آب و هوا کار می کنند، با داشتن ظاهری ساده، قابلیت های جادویی
داشته که غالباً برای تفنن و سرگرمی در مجالس بزرگان به کار می رفته اند.
یک نمونه از ظروف جادویی، مشربه ای است که توسط جزری طراحی شده است.
این
ظرف، مخصوص مجالس شرابخواری بوده و برای ایجاد سرگرمی و خنده در این مجالس
استفاده می شده است. این ظرف را خادم در وسط مجلس می گذاشته و از قسمت
بالایی در آن شراب می ریخته است. در حین ریختن شراب به داخل این ظرف و تا
زمانی که ظرف کاملاً پر نشده، از ظرف مذکور صدای سوتی شنیده می شود و مجسمه
پرنده بالای آن شروع به چرخیدن می کند. با پر شدن ظرف، صدای سوت قطع شده و
پرنده از حرکت باز می ایستد. حال نوک پرنده به سمت هر کسی که باشد، وی می
بایست ظرف را برداشته و تمام شراب داخل آن را سر بکشد. چنانچه فرد نتواند
تمام شراب داخل ظرف را بخورد، صدای پرنده آبروی او را می برد و ناتوانی او
در نوشیدن شراب را جار می زند و احتمالاً اسباب خنده حاضران را فراهم می
کند.
علم الحیل را علم تدابير و حيله هاي رياضي و طبيعي نيز دانسته اند
كه با آن ها مي توان اموري غريب را (مانند كشيدن يا بالا بردن بارهاي سنگين
با نيرويي كوچك) پديد آورد. اين تعريف شامل "حيل طبيعي" (مانند آلودن دست
به موادي كه مانع سوختن آن باشد) نيز بوده است. اما به ويژه، علم حيل، ناظر
به مكانيك عملي است، كه مشتمل بر جرثقال و تعبية ظروف عجيبه و امثال آن
هاست.
ظاهراً عدم اطلاع دقیق از ماهیت
علم الحیل، مخفی بودن نحوه بکارگیری آن در ابعاد مختلف و مالکیت آن ها در
دستان برخی افراد خاص و محدود (دانشمندان یا به تصور و تعبیر عامه،
جادوگران)، پادشاهان، افرادی با طبقه اجتماعی ویژه و... و آمیخته شدن آن ها
با برخی افسانه ها، موجب شده تا در باور عوام این اشیاء از جایگاه ویژه ای
برخوردار شوند و امور ماورایی زیادی به آن ها نسبت داده شود (البته برخی
از قدرت های این اشیاء را می توان مربوط به صاحبان آن ها و باور به قدرت
های ذاتی این افراد دانست که در ادامه به آن ها نیز اشاره ای خواهد شد.)
از
این رو، با جستجو در تاریخ فرهنگ های مختلف، می توان تعداد زیادی از وسایل
و ابزار و سلاح را یافت که در باور عامه به واسطه قدرت های فرابشری صاحبان
خود، آن ها نیز تحت تأثیر قرار گرفته و دارای قدرت های جادویی شده اند.
گاهی
این ابزار شکل و شمایل خاصی ندارند و از وسایل مشابه خود نیز ساده تر
هستند و گاهی شکل و شمایل های عجیب و غریبی دارند، اما چیزی که در نهایت آن
ها را حائز اهمیت می کند، قدرت جادویی نهفته در آن ها است که می تواند
برتری های قابل ملاحظه ای برای کاربرانشان به ارمغان آورد. حال صاحبان این
اشیاء، ظروف و یا سلاح دلاورانی بی مانند باشند یا ابزارسازانی بی بدیل و
یا افرادی مقدس و روحانی، فرق چندانی ندارد و انتقال قدرت آن ها به
صاحبانشان حتمی است. از همین رو، تنوع این اشیاء نیز بسیار زیاد است و
زیرگروه های متنوعی را شامل می شوند.
دسته ای از این اشیاء مقدس، به
پادشاهان تعلق دارند و در واقع هدایای ویژه ای هستند که جادوگران به آن ها
هدیه داده اند و با کمک این اشیاء می توان کارهای عجیب و دور از ذهنی را
انجام داد. البته گاهی قدرت و شوکت پادشاه را عامل اینگونه رفتار اشیاء می
دانستند، از این رو، این مدل اشیاء نیز در زیرگروه اول قرار می گیرند.
گروه دیگر، اشیائی هستند که با
آن ها فرد مقدسی به قتل رسیده و از این رو تمام قدرت های وی در آن آلت
قتاله جمع شده اند. به عنوان نمونه، می توان به افسانه نیزه مقدس، سلاحی که
گفته می شود با آن قلب حضرت مسیح در بالای صلیب شکافته شد!! اشاره کرد.
طبق باور عامه، دارنده این نیزه می تواند در همه جنگ ها فاتح بی چون و چرا
باشد. جالب است که گفته شده حتی هیتلر هم به چنین افسانه ای باور کامل
داشته و به شدت در جستجوی این سلاح بوده است. البته همیشه آلت قتاله سلاح
گرم یا سرد نیست و گاهی در این گروه، اشیایی مانند کاسه حاوی سم، طناب دار
و... نیز جای می گیرند.
رتبه بعدی را می توان به سلاح
هایی که در آن ها بخشی از یک شیء مقدس کار گذاشته شده، اختصاص داد. مثلاً
سپری که در آن بخشی از یک آینه مقدس استفاده شده و به همین دلیل دارای قدرت
های بسیار ویژه است. در این نوع داستان ها، معمولاً یک شیء مقدس در اثر
اتفاقی به چندین تکه تقسیم شده و با هر بخش آن سلاح ویژه ای به وجود آمده
است. در نهایت، جمع آوری تمام قطعات در کنار یکدیگر و بازسازی شیء مقدس،
موجب تکمیل قدرت اصلی آن خواهد شد. این مدل اشیاء در انیمه ها و بازی های
رایانه ای، فراوانی بسیار دارند و یکی از شناخته شده ترین ابزار مقدس به
شمار می روند.
در این بین، گونه ای از اشیاء
مقدس نیز وجود دارند که مستقیم از بهشت وارد دنیای انسان ها شده اند و
دارای قدرت های فرابشری هستند. این اشیاء که بیشتر از نوع سلاح هستند، به
عنوان ابزاری برای برقراری عدالت به زمین فرستاده می شوند و در اختیار
قهرمانان صالح قرار می گیرند. البته همواره زمینه سوء استفاده از این سلاح
ها وجود دارد و همین امر موجب خلق داستان های بسیار زیادی در این باب شده
است.
اما در این بین، عجیب ترین نوع
اشیاء مقدس، سلاح های زنده و جاندار هستند. این گونه از سلاح های مقدس
معمولاً دارای حیات و ماهیت وجودی مستقل هستند. برخی از آن ها تکلم می
کنند، تصمیم می گیرند، تغذیه می کنند و مهم تر اینکه اکثر آن ها دارای
اراده مستقل و آزاد هستند! برخی از این گونه سلاح ها می توانند ماهیتی
دوگانه از خود بروز دهند، مثلاً در عین حال که جزو اشیاء مقدس محسوب می
شوند، با قرار گرفتن در دستان افراد شرور، ماهیت پلیدی از خود به نمایش
بگذارند.
به هر حال، واقعیت ماجرای اشیاء مقدس هر چه که هست، یکی از
مهمترین و پر کاربردترین موضوعات مورد بحث در تولیدات رسانه ای محسوب می
شود که هر چند وقت یکبار به بهانه های مختلف، اثری درباره آن ها تولید و
روانه بازار می گردد. از این رو توجه و دسته بندی این گونه موضوعات می
تواند در تشخیص، تحلیل و حتی تولید محصولات داخلی بسیار راهگشا و پرکاربرد
باشد.
↧
کلیپ / بعد از ترامپ پیش بینی دیگری از سیمپسونها(جنگ سوریه)
(بسم الله الرحمن الرحیم)
در قسمتی از کارتون سیمپسونها مربوط به سال 2001 و قبل
از حادثه یازده سپتامبر نیروی هوایی ارتش در حال بمباران منطقه ای عرب
نشین نشان داده میشود.پرچم هک شده روی ماشین نیروهای عربی پرچم مخالفان
رژیم سوریه است که اولین بار در 2012 استفاده شد.در انتهای ویدئو به معرفی
بیشتر کارتون سیمپسونها و ارتباط آن با فراماسونری(شیطان پرستی)پرداخته
شده.
دانلود با کیفیت بالا
دانلود با کیفیت متوسط
دانلود با کیفیت پایین
↧
↧
پیش بینی هالیوود درباره سیاستمداران غیرمترقبه!
(بسم الله الرحمن الرحیم)
دیوید کاپلان کتاب
بیوگرافی منتشر کرد به نام: «رئیس جمهور غیرمترقبه» نام این کتاب اشاره به
موانعی داشت که نامزد انتخاباتی رد میکرد تا خودش را به کاخ سفید برساند.
از جمله نقشه خانوادگی بوش که برادرش جب هم باید خودش را به کاخ سفید
میرساند.
ترامپ، کلینتون و بقیه نامزدهای اولیه انتخابات ریاست
جمهوری آمریکا حالا خودشان را طوری در مرکز صحنه و جلوی همه دروبینها میبینند که
تا به حال برایشان اتفاق نیفتاده بود. اما از دیرباز فیلمهای زیادی در هالیوود
وجود داشتند که آدمهایی را در صحنه سیاست نشاندند که هیچ کس فکرش را نمیکرد ...
خیلی زود بعد از اینکه جورج دبلیوبوش در سال 2000 به عنوان
رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا انتخاب شد، دیوید کاپلان کتاب بیوگرافی منتشر کرد
به نام: «رئیس جمهور غیرمترقبه» نام این کتاب اشاره به موانعی داشت که نامزد
انتخاباتی رد میکرد تا خودش را به کاخ سفید برساند.
از جمله نقشه خانوادگی بوش که
برادرش جب هم باید خودش را به کاخ سفید میرساند. آنها باید در دیوان عالی کشور هم
نفوذ میکردند تا بتوانند پیروزی بوش بر ال گور را جشن بگیرند. به هر حال اگر
دونالد ترامپ به عنوان 45امین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا انتخاب شود، روزنامهنگارها
هم باید دست به کار شوند و مطالب تند و تیزشان را بنویسند. وقتی ترامپ کمپین
تبیلیغاتیاش را به راه انداخت به نظر میرسید این بازرگان و تاجر موفق و ستاره
برنامههای تلویزیونی فقط قرار است خودی نشان بدهد اما سورپرایز جمهوری خواهان
زمانی اتفاق افتاد که ترامپ، جرمی کوربین را پشت سر گذاشت. از آن طرف هم سناتور
برنی سندرز که هیلاری کلینتون را به خاطر نزدیکیاش به دموکراتها، عصبی و مرعوب
کرده بود هم یکی دیگر از مثالهای آشکار برای سیاستمدارانی است که خیزش سیاسیشان
غیرقابل پیش بینی و عجیب بود.
قبلتر از اینها میتوانیم درباره دیوید کامرون حرف
بزنیم که انتخابش در سال 2015 واقعا بیشتر شبیه یک تصادف بود تا یک اتفاق سیاسی.
نتیجه این مقدمه این است که در تقویم سیاسی،از آزادیخواه گرفته تا حزب محافظه کار
تا انتخابات ریاست جمهوری آمریکا همه پر از اتفاقات عجیب هستند و هر کسی هم که روی
کار بیاید آدمی کاملا غیرمنتظره است. اما اگر این نامزدها در اتوبوسهای تبلیغاتیشان
یا سوییت هتلها در جست و جوی موقعیتی سرگرم کننده هستند تا وضعیتشان را روشنتر
کند؛ سینمای آمریکا هشت دهه است که مجموعهای کوچک اما فصیح و گویا درباره تاج
سیاست ارائه داده است که حالا یا آن را تبدیل به یک اتفاق دراماتیک کرده یا طعنه
زدن و کمدی بوده است.حالا ترامپ به شکل غیر مترقبه ای رئیس جمهور شده است.
آقای اسمیت به واشنگتن میرود
پدر موسس این ژانر البته که فرانک کاپر است. با فیلم «آقای
اسمیت به واشنگتن میرود» محصول سال 1393 که در آن فرمانداری هپی هاپر به دبنال
مرگ سناتوری در شهر کوچکی در یکی از ایالات غربی، نیاز دارد که جانشینی برای او در
مجلس سنا تعیین کند. او جفرسون(جف) اسمیت را برمیگزیند(که نقشاش را جان استوارت
بازی میکند و یکی از برجستهترین نقش آفرینیهای کارنامه اوست) جفرسون به خاطر
بیرون کشیدن قربانیان یک آتش سوزی درساختمان و شجاعتی و فداکاری که به خرج داده
تبدیل به یک قهرمان محلی شده است. این نشانه دوران معصومیت جفرسون است. جفرسونی که
بری از هر گونه اتهامی است و همه اینها را مدیون سیاستمداری میداند که از او
الگو گرفته، فارغ از اینکه الگویش خودش درگیر زد و بندهای بسیاری است.
درست مثل
یک فیلم مدرن این مسئله در تماشاگر توقع ایجاد میکند که با یک سری حاشیهها و
رسواییها مبنی بر ریاکاری و دروغ روبهرو شود. وقتی سناتور جفرسون به واشنگتن میرسد
تا بالاخره صندلیاش را اشغال کند تا مدتی گم میشود و همکارانش نگران میشوند.
اما تماشاگران میدانند کاپرا او را فرستاده تا مجسمه یادبود لینکلن را به عنوان
سیاستمدار محبوبش ببیند. این سکانس قرار است درباره دموکراسی باشد که توسط جفرسون
ناشی و نابلد و ساده لوح و البته ایده آلیست در بازی قدرت مورد تهدید قرار بگیرد
چون اصلا جفرسون انتخاب شده تا بقیه بتوانند به راحتی او را در مشتشان بگیرند.
دست آخر با وجود اینکه فیلم به طرز تأثیر گذاری پیشنهاد میدهد که چطور همه چیز میتواند
آبرومندانه تمام شود، این را هم میتوان دید که در جهان سیاست آمریکا جایی برای
مردان صادق وجود ندارد. این فیلمی است که سیاستمداران آمریکایی عاشقش هستند.
*حضور
استعاره ترامپ درباره دیوار کشیدن بین آمریکا و مکزیک به
نظر میرسد نقشهای است که از سوی خیلی از هوادارانش جدی گرفته شده. میتوانیم
بگوییم ایده ترامپ به نوعی اقتباسی از فیلم «بودن آنجا» اقتباس 1979 از هال اشبی
است. هال اشبی فیلم را از روی کتاب نویسنده آمریکایی-هلندی، جرزی کوزینسکی اقتباس
کرد. پیتر سلرز در فیلم نقش چنس را بازی میکند. باغبانی با نوعی بیماری اوتیسم که
موقع مشاهده باغچهاش فقط یک جمله میگوید: در بهار رشد اتفاق خواهد افتاد. این
جمله توسط یک تحلیلگر اقتصادی باهوش اشتباه فهم میشود. نتیجهاش این میشود که
این جمله ساده به عنوان یک شعار تلقی میشود و جنس باغبان مشاور رئیس جمهور آمریکا
میشود و جایگزینی برای او.
*نشویل
و دست آخر یکی از بهترین فیلمهای سینمایی ضد-سیاست که کمتر
دیده شده:«نشویل» اثر رابرت آلتمن که از چند خط داستانی مختلف تشکیل شده. رقابت
میان یک تاجر محلی به نام هال فیلیپ واکر که پوپولیستی است که میخواهد در
انتخابات ریاست جمهوری شرکت کند. تمایل واکر که یادآور «در انتظار گودو» است و
دائم در حال کشف یک چشمانداز است بخشی از طعنه این فیلم به سیاست است.
این فهرست میتواند خیلی طولانیتر از اینها بشود. فیلمهایی
که وقتی برای اولین بار آنها را دیدهاید فکر کردهاید چه جهان دیوانهواری دارند
و چطور ممکن است آنقدر بی حساب و کتاب کسی به بالاترین مقام در یکی از کشورهای
ابرقدرت جهان برسد. به خصوص در فیلمهای غیرکمدی مثل «آقای اسمیت به واشنگتن میرود»
تامل در این قضیه راحتتر است. هر چند کاپرا فیلم وطن پرستانهاش را آنقدر خوب
ساخته و پرداخته که خیلیها فقط آن سطح رویی را میبینند. نکتهاش اینجاست که جهان
امروز به همین اندازه دیوانهوار است. کافی است بنشینید و یکی از مناظرههای ترامپ
و کلینتون را ببینید. متوجه میشوید که هالیوود سالهاست دارد نشانمان میدهد
جهان سیاست در آمریکا کلا چیزی بیش از یک شوخی نیست و دستهای پشت پرده آن را هدایت میکنند.
*کاندیدا
یکی دیگر از مشهورترین فیلمهای این ژانر که به آن ارجاع هم
زیاد داده میَشود و نگاه نزدیکی به جهان سیاست دارد«کاندیدا» محصول 1972 است که
مایکل ریچی آن را کارگردانی کرده است. بیل مک کی(با بازی رابرت فورد) به نوعی همان
جف اسمیت در روزهای آخرش است. کمپینی در فضای آزاد کالیفرنیا برگزار میَشود که
دموکراتها از آن حمایت میکنند و میخواهند صندلی مجلس سنا را برای بیل حفظ کنند
در مقابل جمهوری خواهی که چندین سال است بر صندلی تکیه زده.مسیر این کاندیدا از ایده آلیسم به یک آدم مصلحتگرا با
چهرهای موجه اتفاقی پیش پا افتاده چه در فیلمهای سیاسی و چه در واقعیت است. اما
فیلم در بدبینیاش به سیاست حتی جلوتر هم میرود و درباره توافقهای سیاسی و تصویر
نامزدها به عنوان دست نشاندهها و عروسکهای سرمایهگذاران حرف میزند.
سیاستمدارانی که واقعیتشان دست کاری میَشود. سریال کلاسیک تلویزیونی آورن
سورکین که بعدتر ساخته شد به نام «بال غربی» به نظر میرسید به نوعی اعتراف به
حقایق آن فیلم است. اما حتی اگر همین الان فیلم را ببینید پر است از سکانسهایی که
مطمئناً اعضای کمپ ترامپ را بیشتر تهییج میکنند.
↧
تحلیل فیلم X-Men: Apocalypse / کلاس امام شناسی هالیوود! +تصاویر
(بسم الله الرحمن الرحیم)
بر خلاف تصور عامه در مورد عدم
شناخت غربی ها از امام زمان و نداشتن مطالعه و تحقیق دقیق درباره ایشان، هر
از گاهی در فیلم های هالیوودی، شاهد تولید آثاری هستیم که نه تنها از
اطلاعات بالای اصحاب رسانه غربی در این باب پرده برداری می کند، بلکه نشان
از عمق دقت و تحقیق آن ها در این زمینه دارد.
به عنوان نمونه بارز این
ادعا می توان به قسمت جدید اثر سینمایی محبوب و پر طرفدار "مردان ایکس:
آپوکالیپس" (X-Men: Apocalypse) اشاره کرد که در آن به شکلی واضح و علنی به
مقوله ظهور و حواشی آن پرداخته و سعی کرده تا چهره ای مخدوش و ترسناک از
امام زمان ارائه دهد.
داستان فیلم در مورد اَبر انسانی به نام "اِن صباح
النور" (آپوکالیپس) است که در مصر باستان به عنوان خدای "رَع"مورد پرستش
است و قصد دارد تا طی مراسمی، با تعویض جسم خود با جسمی خاص و نامیرا، خود
را تا ابد جاودانه نماید.
اما در این میان، مخالفان وی دست به کار شده و
طی عملیاتی غافلگیرانه، مراسم تعویض جسم را مورد حمله قرار داده و در
نهایت، موجب تخریب معبد و دفن شدن (غیبت) اِن صباح النور در زیر آوار می
شوند.
پیش از ادامه داستان و شروع تحلیل، لازم است که ابتدا کمی با شخصیت اِن صباح النورو رَع آشنا شویم.
اِن صباح النور کیست؟
آپوکالیپس
یا اِن صباح النور، شخصیتی خیالی و شروری بزرگ در سری کتابهای کامیک
منتشر شده توسط شرکت مارول کامیکس (Marvel Comics) است. این شخصیت، توسط
لوئیس سیمونسون (Louise Simonson) و جکسون گایس (Louise Simonson) خلق شده
است. او جهشیافتهای نامیرا است که اغلب به عنوان یکی از ضدقهرمانهای
اصلی مجموعه مردان ایکس به شمار میرود.
رَع کیست؟
رَع
مهمترین خدای مصر باستان و تجسم شخصت آفتاب یا نیمروز است. از دید مردم
شهر هلیوپلیس، او خود را به وسیله آب باستانی که از نون «Nun» سرچشمه
میگرفت یا از نخستین گل نیلوفر آبی آفریده است. او سپس هوا، شو (Shu) و
رطوبت، تفنوت (Tefnut) را آفرید که موجب پدید آمدن خدای زمین، جب (Geb) و
الهه آسمان، نات (Nut) شد. وی به شکل مردی با سر شاهین نشان داده میشود که
عصای سلطنتی را به یک دست، و اَنخ (نماد زندگی) را به دست دیگرش گرفته
است.
بر فراز سر او، قرص خورشید دیده میشود. رَع به مدت هزاران سال،
بالاترین رتبه خدای مصریان بود. در کتاب مردگان، «فرمانروای آسمان،
فرمانروای زمین، سازنده مخلوقات، خدای اولی که در ازل پدید آمد، سازنده
جهان، خالق انسانها، سازنده آسمان، خالق نیل، کوهها، مردها و زنها و
درندگان و رمهها» دانسته میشود.
مصریان معتقد بودند که اشکهای رَع به مرد و زن تبدیل شده اند.
در فیلم، این دو شخصیت با هم
تلفیق شده و شخصیت واحدی را تشکیل می دهند؛ تلفیقی از خداگونگی و شرارت!!
اتفاقی که کاملاً مد نظر کارگردان بوده و به صورتی هدفمند آن را رقم زده
است.
اِن صباح النور که می توان نام او را به "نور صبحگاهی"هم تعبیر و
ترجمه نمود، فردی است که جد مردان ایکس معرفی می شود و همه انسان های جهش
یافته عجیب و غریب و خاص، از نسل وی هستند.
مدت زمان عمر او نامعلوم است و راز جاودانگی وی، انتقال از یک جسم به جسم دیگر در طول قرن های متمادی بیان می شود.
به علت داشتن قدرت های ویژه و عمر
طولانی، مردم در اعصار مختلف او را همانند یک خدا مورد پرستش قرار می دهند
و در هر دوره برای او نام و لقب خاصی را در نظر می گیرند. القابی مانند
آپوکالیپس و اِن صباح النور.
اما در انتخاب نام آخر، نکات بسیار مهمی
وجود دارند که پرداختن به آن ها می تواند پرده از رازی مرموز در مورد این
شخصیت و ماهیت مخفی وی بردارد.
برای پی بردن به این راز، باید کمی به کلید واژه ها توجه کرد:
عمر طولانی، همواره جوان بودن، مورد ستایش و احترام و دارای لقب نور بودن.
برای شما این کلید واژه ها آشنا نیست؟
به بخشی از متن و ترجمه زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه توجه کنید:
السَّلامُ
عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ
اللَّهِ فِي خَلْقِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي
يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلامُ عَلَيْكَ
أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ
النَّجَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ
صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ
الطَّاهِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ
النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ أَنَا
مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ
تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ
الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ...
سلام بر تو اى حجّت خدا در زمينش،
سلام بر تو اى ديده خدا در ميان مخلوقاتش، سلام بر تو اى نور خدا كه
رهجويان به آن نور ره مىيابند و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده
مىشود، سلام بر تو اى پاكنهاد و اى هراسان از آشوب دوران، سلام بر تو اى
همراه خيرخواه، سلام بر تو اى كشتى نجات، سلام بر تو اى چشمه حيات، سلام بر
تو، درود خدا بر تو و بر خاندان پاكيزه و و پاكت، سلام بر تو، خدا در تحقق
وعدهاى كه به تو داده از نصرت و ظهور امرت شتاب فرمايد، سلام بر تو اى
مولاى من، من دلبسته تو و آگاه به شأن دنيا و آخرت توام، و به دوستى تو و
خاندانت به سوى خدا تقرّب مىجويم و ظهور تو و ظهور حق را به دست تو انتظار
مىكشم...
به وضوح می توان در این زیارتنامه
واژگان کلیدی نظیر خدا كه رهجويان به آن نور ره مىيابند را مشاهده نمود.
همچنین عبارت دیده خدا در این زیارتنامه را می توان در پوستری در فیلم با
تغییر جزئی و به شکلی نمادین به چشم (دیده) عالم مشاهده نمود.
اما این نمادگرایی به همینجا ختم
نشده و مثال های بسیار زیاد دیگری نیز در فیلم می توان یافت که این شخصیت
را به وضوح به شخصیت امام زمان (عج) مرتبط می سازد. در ادامه، به برخی از
این نمادگرایی ها اشاره خواهم کرد.
آمادگی برای استقبال از امام زمان (عج) و ورود حضرت به کشور مصر
روایات
ظهور، حاکی از آن هستند که حضرت ولی عصر (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) پس
از ظهور، وارد مصر خواهند شد و برای مردم آن دیار سخن خواهند گفت. نقل شده
که امیر مومنان (ع) در خطبه ای در باب حوادث آخر الزمان فرمود:
ثُمَّ یَسِیرُ إِلَى مِصْرَ فَیَصْعَدُ مِنْبَرَهُ فَیَخْطُبُ النَّاسَ. (بحار الأنوار، ج 53، ص 85)
سپس (مهدى و یارانش) به سوى مصر رهسپار مى شوند و حضرت از منبر آنجا بالا مى رود و مردم را مخاطب قرار می دهد و برایشان سخن مى گوید.
از این روایت استفاده می شود که
مصر در دوران حکومت جهانی حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) تبدیل
به پایگاه تبلیغاتی ایشان خواهد شد و این بدون آمادگی مردم انقلابی این
دیار صورت نخواهد پذیرفت.
این روایت، گویای آن است که ورود امام به مصر
در شرایطی هماهنگ و بستری آماده از سوی مردم برای استقبال از حضرت صورت می
گیرد. چرا که در این روایت هیچ سخنی از فتح و پیروزی به میان نیامده است.
حال
که نمایی کلی از روایات مصر در دوران پیش از ظهور پدیدار شد، باید این
روایات را مورد تحلیل و بررسی قرار داد. (1) سید مصطفی بهشتی
زلزله یکی از نشانه های ظهور
در
یکی از پلان های فیلم، اِن صباح النور، پس از سال ها مدفون بودن در زیر
آوار، در اثر اتفاقی بیدار شده و از آنجا خارج می شود. خروج وی، با زلزله
ای مهیب همراه می شود که از قضا همه مردم جهان در نقاط مختلف (مصر، برلین،
مجارستان، نیویورک و...) آن را به وضوح درک می کنند.
نظیر این رویداد به وضوح در روایات مربوط به نشانه های ظهور حضرت ولی عصر (عج) هم دیده می شود:
مرحوم خراساني، در كتاب مهدي منتظر (عج) می گويد:
"در
آن هنگام (سال ظهور) زلزله بسيار باشد و از جمله زلزله بزرگي در شام است.
وقوع اين حادثه بعد از ورود بيرق هاي زرد به مصر خواهد بود.
اهمیت زلزله شام، به جهت مقارن
بودن آن با ظهور سفیانی از آنجا و یکی از علائمی است که می تواند به شناخت
شخصیت سفیانی و زمان قیام او کمک کند.
در این روایت، به وضوح می توان کلید واژه های زلزله بسیار شدید و مصر را مشاهده کرد.
همراهی فرشتگان و گردن زدن دشمنان!
در
روایات عامه و تحریف شده، می شنویم که ظهور امام زمان (عج) همراه با گردن
زدن دشمنان وی خواهد بود! در این روایات، امام فردی بی رحم و خونریز معرفی
می شود که با زدن گردن مخالفانش جویی از خون جاری می سازد.
جالب اینجاست
که در این فیلم، با استناد به همین روایات تحریف شده و با هدف تخریب چهره
منجی، اِن صباح النور در برخورد با دشمنانش اقدام به گردن زدن آن ها می
کند. وی ابتدا در زمان حضور در مصر، شخصاً گردن سه نفر را از تن جدا می کند
و در ادامه از یکی از مریدانش به نام سایلاک (Psylocke) می خواهد که دشمنش
را گردن بزند.
اما اصل این ماجرا را می توان
تحریفی از حدیث امام صادق (ع) درباره پایان کار شیطان دانست که در روایت
هالیوودی جای شیطان با انسان ها عوض شده تا چهره ای مخدوش از امام (عج) به
عامه ارائه شود.
همچنین، به خدمت درآمدن فرشتگان در رکاب امام (عج) نیز
از دیگر نکات موجود در روایات است که از قضا در این فیلم هم، جهش یافته ای
شبیه به فرشته به خدمت اِن صباح النور درآمده و او را در انجام مأموریت
هایش یاری می کند.
اسحاق بن یعقوب می گوید:
"از
امام صادق (ع) پرسیدم: اینکه خداوند به شیطان فرمود منتظر وقت معلوم باش،
این وقت معلوم کی خواهد بود؟ حضرت فرمودند: روز قیام قائم ماست. وقتی
خداوند او را برانگیخته می کند و آماده قیام در مسجد کوفه است، در آن وقت
شیطان در حالی که با زانوهای خود راه می رود به آنجا می آید و می گوید: ای
وای، از خطر امروز! قائم پیشانی شیطان را گرفته و گردنش را می زند. آن
موقع، «روز وقت معلوم» است که مدت او به آخر می رسد." (2) بحارالانوار، ج
2، ص 231.
همچنین، بر اساس روایتی که از حضرت امیر (ع) نقل شده، ایشان فرمودهاند:
"در
هنگام ظهور، ملائکه مقربین و منزلین و کروبیین به یاری آن حضرت میشتابند.
حضرت جبرئیل از جلو، حضرت میکائیل از سمت راست و حضرت اسرافیل از سمت چپ و
دیگر ملائکه الهی از پشت سر، در رکاب ایشان قرار میگیرند و به یاری آن
حضرت میشتابند." (درس مهدویت آیتالله محمدعلی ناصری استاد اخلاق و مدیر
حوزه علمیه حضرت ولی عصر(عج))
فراگیری علم اول و آخر
در
بخشی از فیلم، اِن صباح النور، پس از خروج از دخمه ای که در آن مدفون شده
بود (یا شاید بتوان آن را به نوعی سرداب نامید)، به سراغ تلویزیون (نماینده
علم در عصر حاضر) رفته و از طریق آن تمامی علوم مربوط به دنیای مدرن،
گذشته و آینده را فرا می گیرد.
نظیر چنین موضوعی را می توان در مورد
حضرت ولی عصر (عج) هم مشاهده کرد. طبق روایات، وی صاحب علم اول و آخر است و
از همه چیز آگاهی دارد.
در قرآن کریم، واژة "لدن"به
تنهایی 2 بار، به شکل "لَدنّا" 6 بار "لَدُنک" 2 بار و به شکل "لَدنِی" 1
بار به کار رفته است. (عبدالباقی، محمدفواد، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن
الکریم، ذیل واژة «لدن) از جمله در آیة 65 سورة کهف آمده:
فَوَجَدا
عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ
مِنْ لَدُنَّا عِلْماً (در آن جا) بندهای از بندگان ما را یافتند که رحمت
(و موهبت عظیمی) از سوی خود به او داده، و علم فراوانی از نزد خود به او
آموخته بودیم.
علامه طباطبایی در المیزان، ذیل
آیه 65 سورة کهف، آن علم را در حیطه و انحصار الهی میداند که حس و فکر در
آن دخالت ندارد و از راه اکتساب بدست نمیآید و دلیل بر آن را جمله "من
لدنا"از نزد خدا، دانسته که به عنوان خاستگاه آن محسوب میشود و از آخر
آیات استفاده کرده که مقصود از آن "علم به تأویل حوادث"است. (طباطبایی،
المیزان، ترجمة موسوی همدانی، ج 13، ص 474)
شیخ محمدحسین مظفر ضمن بحث از علم
امام (ع) از علم پیامبر اسلام (ص) به عنوان منبع علم ائمة اطهار (ع) یاد
کرده و به خاطر شمول دایرة نبوت آن حضرت بر جمیع مخلوقات عالم، علم پیامبر
به حوادث عالم را لازمة نبوت عام آن حضرت دانسته است. (مظفر، علم الامام
(ع)، ص 13) تا با دانشی که از موهبتهای خاص الهی است به اراده و اصلاح
جامعه اقدام نماید.
ارتقاء علم افراد گرد امام و رفاه یاران
در ادامه داستان فیلم، اِن صباح
النور به سراغ جهش یافته های عصر حاضر می رود و آن ها را در بدترین حالت
ممکن می یابد. آن ها توسط انسان های عادی (موجوداتی پست از نظر جهش یافته
ها) مورد سوء استفاده و ظلم قرار گرفته و خوار شده اند.
وی تصمیم می
گیرد تا به این روند پایان داده و عزت را یکبار دیگر به جهش یافته ها
بازگرداند. او شروع به جمع آوری نیرو کرده و جالب اینکه تمام قدرت های آن
ها را ارتقاء می دهد و از رنج و ناراحتی می رهاند و دنیای سیاه آن ها را به
صبحی روشن تبدیل می کند.
جهش یافته هایی که تا چندی پیش مورد استعمار و
ابزار سرگرمی و سوء استفاده انسان ها بودند و دوران سختی را سپری می
کردند، به یکباره با آمدن صباح النور به موجوداتی غرق در قدرت و شوکت تبدیل
می شوند.
نظیر این اتفاق را می توان در روایات مربوط به دوران ظهور هم مشاهده کرد:
قال علی (ع):
اذا قام القائم... واخرجت الارض بركاتها ولا یجد الرجل منكم یومئذ موضعاً لصدقته ولا بره..؛
بحارالانوار، ج، ۵۲ ص۳۳۸.
"و طبق وعده الهی، تقوای مردمان باعث می شود كه بركات و گنج
های-معادن-زمین در اختیار انسان ها قرار بگیرد و هیچ خرابه ای نماند مگر
اینكه آباد شود و بدین ترتیب عنصر سوم جامعه ایده آل فراهم خواهد گردید."قال الصادق (ع):
القائم منصور بالرَعب مؤید بالنصر.... فلا یبقی فی الارض خراب الا عمر
بحارالانوار، ۵ ص۱۹۱.
از روایاتی که بیانگر وضعیت رفاهی
و اقتصادی جامعه مهدوی است، چنان رایحه استغنا و بی نیازی استشمام می شود
که آدمی را مشتاق می کند تا در آن دوران حضور داشته باشد و آن را درک کند.
خداوند
قلب های امت محمد (صلی الله علیه و آله) را چنان سرشار از وسعت غنا و بی
نیازی می كند كه از سرتاسر گیتی تنها یك مرد نزد او می آید و از حضرت
مال می خواهد. حضرت، او را نزد خزانه دار می فرستد تا خواسته اش را
برآورده سازد. او نزد خزانهدار می رود و به او گفته می شود که خود
به خزانه برو و هر آنچه می خواهی، برای خویش بردار. مرد می رود و آن
قدر طلا و نقره برمی دارد كه نمی تواند آن ها را حمل كند. مقدار
زیادی از اموال را بر جای می گذارد و مقداری از آن را به تناسب نیرو و
قدرت خویش برمی دارد و خارج می شود. هنوز چند قدمی دور نشده كه با خود
می گوید: من حریص ترین فرد از امت محمد (صلی الله علیه و آله) هستم كه
به اینجا آمدهام! سپس مال را به خزانه برمی گرداند و وقتی خزانه دار
را می بیند و جریان را باز می گوید، پاسخ می شنود: ما آنچه را كه
دادیم، پس نمی گیریم
مسند، احمد بن حنبل، ج3، ص37 و سیوطی، جلالالدین، الدرالمنثور، ج6، ص
ستاندن حکومت از نالایقان و بازگرداندن آن به اهلش
در بخشی از داستان فیلم، اِن صباح النور، پس از دریافت اطلاعات از تلویزیون در مورد ابرقدرت ها، چنین اظهار نظر می کند که:
اِن
صباح النور: "ابرقدرتها... ضعيفان، دنيا رو تصاحب کردند. به اين خاطر، به
من خيانت شد. خدايان دروغين، بتها... ديگر نه. من بازگشتم. فرداي جديد از
امروز شروع مي شود. اين دنيا بايد پاک شود."استورم: "چي؟ نجات داده
شود! نميتوني همينطور راه بيفتي و آدم بکشي و دنيا رو نجات بدي... قوانيني
وجود دارن. نظام و جايي براي اين چيزا هست."اِن صباح النور: "فرزندم، چرا خودت رو برده کردي؟"استورم: "چيکار مي کني؟"اِن صباح النور: "تو را قويتر مي کنم. ديگر جايي براي خدايان نيست..."صباح النور به جهش یافته ها که در
اصل از نسل وی به شمار می روند و در نظر او مالکان اصلی زمین هستند، وعده
می دهد که به زودی حکومت بر زمین به آن ها باز خواهد گشت و آن ها وارثان
زمین خواهند بود. این موضوع نیز اشاره ای صریح به رویدادهای پس از ظهور و
به ارث رسیدن زمین به صالحان دارد.
وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ اْلأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ
كلمه "ارض"در این آيه، سراسر كره زمين را شامل ميشود و اين فقط در زمان ظهور امام زمان (علیه السلام) تحقّق خواهد يافت.
"ارث
بردن"، يعني اينكه وارث در نحوه استفاده از مال و همه منافع آن، اختيار
كامل داشته باشد و چنين استفاده اي از منافع زمين، تنها در زمان ظهور براي
"بندگان صالح"فراهم است.
البته، عده اي ديگر اين برداشت را نمي پذيرند،
بلكه معتقدند: آيه عام است و در هر زمان امكان دارد عده اي از "بندگان
صالح"زمين را به "ارث"ببرند. هر چند محدوده اي معين و كوچك از زمين را در
اختيار داشته باشند و با برقراري حكومت ديني، بتوانند از منافع شان بهره
ببرند. با اين همه، حكومت امام زمان (علیه السلام) مصداق كامل و تمام اين
آيه شريفه است. امام باقر (علیه السلام) ميفرمايد:
«و قوله (وَلَقَدْ كَتَبنا فِي
الزَّبُورِ مِنْ بَعدِ الذِّكر)قال: اَلكُتُبُ كُلُّها ذِكر، (وَاَنَّ
الاَرضَ يَرِثُها عِبادِي الصالِحُونَ) قالَ: اَلْقائِمُ(علیه السلام)
وَاَصحابُه»؛ (مجمع البيان، ج 4)
مراد از كلمه «ذكر» در «وَلَقَد
كَتَبنا...» همه كتاب هاي پيامبران است. و مراد از «اَنّ الاَرضَ...» قائم
(علیه السلام) و ياران اوست.
از کار افتادن سلاح ها، خصوصاً سلاح اتمی و خلع سلاح اسرائیل
قدم
بعدی صباح النور، خلع سلاح جهانی و از کار انداختن سلاح های اتمی است! او
در یک اقدام غافلگیر کننده، سوئیچ شلیک همه سلاح های اتمی در سراسر جهان را
فعال کرده و آن ها را به تهدیدی علیه دارندگانشان (ابرقدرت ها) تبدیل می
کند. نکته جالب اینکه در این بین، اسرائیل جزو شاخص ترین کشورهایی است که
توسط اِن صباح النورخلع سلاح می شود!
* تهمت استفاده امام زمان (عج) از
سلاح اتمی در رسانه های غربی چیز جدیدی نیست و سال ها پیش اولسون ولز در
فیلم "مردی که آینده را دید"هم به این موضوع اشاره کرده بود.
نظیر چنین موردی را می توان در برخی از روایات مشاهده کرد:
"یکی
از علامتهای عظمت الهی نیز، از کار افتادن سلاحهای روز و بدون استفاده
شدن آنها در مقابل اراده آن حضرت است. آن حضرت، بدون آنکه به سلاحهای
کشتار جمعی امروز احتیاجی داشته باشد، با سلاحهای مرسوم پیشینیان به
مبارزه با معاندان میپردازد و بدیهی است که آنان نیز قدرت به کارگیری
سلاحهای خود را نخواهند داشت." (درس مهدویت آیتالله محمدعلی ناصری استاد
اخلاق و مدیر حوزه علمیه حضرت ولی عصر(عج))
صحبت با همه مردم دنیا به زبان خودشان
در
یکی از سکانس ها، اِن صباح النور با کمک قدرت پروفسور ایکس (ژاویر) پیام
خود را به همه دنیا منتقل می کند. جالب اینکه همه افراد این پیام را به طور
واضح و به زبان خود می شوند!
نظیر چنین اتفاقی را در روایات مربوط به امام عصر (ع) نیز می توان مشاهده کرد:
"میان
علامتهای قیام مهدی (عج) ندای آسمانی جایگاه ویژهای دارد. مطرح شدن این
مطلب در روایات فراوان، تطبیق آیاتی از قرآن توسط اهل بیت (ع) بر آن، مطرح
شدن آن در آخرین توقیع، حتمی بودن و آغاز ظهور حضرت به وسیله ندا، نشان از
اهمیت آن دارد. مهمترین هدف از ندای آسمانی، شناساندن حضرت به جهانیان و
اعلان آمدن او است. پیروان حق، با شنیدن ندای آسمانی، نشاط و شادابی خاصی
مییابند و آگاه میشوند که مولایشان بعد از قرنها انتظار میآید و در
پرتو آن، حق و عدالت همه جا را نورانی خواهد کرد. گویی با شنیدن ندا، روحی
تازه در وجودشان دمیده میشود. از سوی دیگر، دشمنان حضرت با شنیدن آن ندا،
میفهمند برابر قدرت آسمانی او توانی ندارند و نمیتوانند مقاومت کنند."از امام رضا (ع) نقل شده است:
"هنگام
فقدان آب گوارا، بسیاری از مردان و زنان مؤمن، دلسوخته و متأسف و
اندوهناکند. گویی آنان را در ناامیدترین حالاتشان میبینم که ندا را
میشنوند؛ ندایی که از دور، مانند شنیده شدن از نزدیک، شنیده میشود. آن،
رحمتی برای مؤمنان و عذابی بر کافران است" (شیخ صدوق، 1380: ج2، ص59)
ندای آسمانی، همگانی است و هر کس با زبان خود این ندا را میشنود (نعمانی، همان: ص262). دیگر
جایی برای عذر و بهانه باقی نمیماند که اگر واقعاً میدانستیم او حجت
خداوند است، از او پیروی میکردیم. در روایتی از امام جعفر صادق علیه
السلام چنین نقل شده است: «به اسم و کنیه و نسب حضرت، ندا داده میشود. این
مطلب، دهان به دهان بین اهل حق و باطل و موافقان و مخالفان میچرخد، تا
حجت را بر آنان در شناختن او تمام کند» (مجلسی، 1404: ج53، ص3).
تبدیل زمین به زمینی دیگر
در
نهایت، در این فیلم سکانسی وجود دارد که اِن صباح النور با کمک قدرت خود،
زمین را دگرگون ساخته و دست به خلق ساختاری جدید از آن می زند. به عبارتی،
دنیا وجه دیگری از خود را به واسطه حضور اِن صباح النور نمایان می سازد.
وجود چنین رویدادی در زمان ظهور هم در قرآن و احادیث پیش بینی شده است:
يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ
"در آن روز كه اين زمين به زمين ديگر و آسمان ها (به آسمان هاى ديگرى) مبدل مىشود و آنان در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مىگردند.
عبد اللَّه بن ضمرة از كعب الأحبار نقل كرده كه او گفت:
"چون
روز قيامت فرا رسد، بندگان به صورت چهار دسته محشور مىشوند: دستهاى
سواره، دستهاى بر گام هاى خويش قدم برمىدارند، دستهاى به زمين خورده و
به زانو درآمده، و دستهاى به روى در افتاده و كر و لال و كورند، آنان چيزى
نمىفهمند و سخن نمىگويند و به آنان اجازه داده نمىشود كه پوزش
بخواهند. آنان كسانى باشند كه آتش صورت هاشان را بريان مىكند و در اين حال
كه لب هايشان سوخته، كريه المنظر مىشوند. به كعب گفته شد: اى كعب، اينان
كه به روى در افتاده مشحور مىشوند و حالشان چنين است چه كسانىاند؟ كعب
گفت: آنان بر گمراهى و ارتداد و پيمانشكنى بودهاند، پس بد چيزى است آنچه
براى خويشتن از پيش فرستادهاند. روز ديدار خدا كه با خليفه و وصى
پيامبرشان و عالم و سرور و فاضل خود و پرچمدار و صاحب حوض و مورد اميد و
اميدوارى در غير اين عالم (يعنى در دنيا) به جنگ پرداختهاند، او همان علمى
است كه ناشناخته نمىماند و شاهراهى است كه هر كه از آن بركنار رود هلاك
مىشود و در آتش واژگون مىگردد. قسم به خداى كعب آن على (ع) است كه
دانشمندترين آنان از حيث علم و پيشقدمترين ايشان در اسلام و سرشارترينشان
از نظر بردبارى است. كعب در شگفت است از كسى كه ديگرى را بر على (ع) مقدم
مىدارد. و آن مهدى قائم علیه السلام از تبار علىّ علیه السلام است كه زمين
را به زمين ديگرى دگرگون مىسازد، و با وجود اوست كه عيسى بن مريم بر
نصاراى روم و چين احتجاج مىكند. همانا مهدى قائم (ع) خود از نسل على (ع)
است كه از حيث آفرينش و خوى و آراستگى قيافه و ظاهر و شكوه شبيهترين مردم
به عيسى بن مريم (ع) است. خداى عزّ و جلّ آنچه به همه پيامبران بخشيده به
او عطا مىفرمايد، بلكه بيشتر و برتر از آن بدو ارزانى خواهد داشت. همانا
قائم (ع) از فرزندان على (ع) داراى غيبتى است همچون غيبت يوسف و بازگشتى
همانند بازگشت عيسى بن مريم. پس از غيبتش با طلوع ستاره سرخ آشكار خواهد شد
هم زمان با ويرانى زوراء كه شهر رى است و فرو رفتن مزوره كه همان بغداد
باشد و خروج سفيانى و جنگ فرزندان عباس با جوانان ارمنستان و آذربايجان
چنان جنگى كه هزاران و هزاران نفر در آن كشته مىشوند. هر جنگجو شمشيرى
زيور يافته به دست مىگيرد، پرچم هاى سياه بر آن به اهتزاز درمىآيند. آن
جنگى است كه به مرگ سرخ و طاعون بسيار خطرناك آميخته است."الغيبة للنعماني ص 145( ترجمه غفارىص205)-بحار ج52 ص 226
اما اوج کینه و عداوت کارگردان
این اثر در نقطه پایانی فیلم خودنمایی می کند. جایی که همه انسان ها از
رویارویی با اِن صباح النور ناامید شده اند و پیروزی وی تقریباً بر همگان
مسجل شده است. در این زمان است که جهش یافته ها به نیت شوم اِن صباح النور
پی برده و با کمک قدرت های فرابشری خود علیه وی قیام می کنند و او را از
بین می برند.
نسخه ای جسورانه که غرب آرزوی
تحقق آن را در دنیای واقعی هم برای پیروان مهدویت و ظهور در سر می پروراند و
تلاش می کند تا در نهایت به مقصود شوم خود به هر طریق ممکن (تشکیل گروه
های تروریستی با نام اسلام به منظور بدنامی آن و ترویج اسلام منهای امامت)
دست یابد. آرزویی که ان شاالله به لطف خدا آن را به گور خواهند برد.
↧
حمله اسراییل به تهران و یک نیروگاه اتمی ایران + عکس و فیلم
(بسم الله الرحمن الرحیم)
در جدیدترین قسمت سریال آمریکایی مادام سکرتاری، آقای «توسی» وزیر خارجه ایران در یک دیدار محرمانه خانم «الیزابت مککورد» وزیر خارجه آمریکا را ملاقات و با او دست میدهد اما این دیدار مانع حمله اسرائیل به ایران نمیشود.
سریال خانم وزیر یا «مادام سکرتری» تولید آمریکاست و از شبکه سیبیاس این کشور پخش میشود. تاکنون سه فصل از این سریال پخش شده و زندگی حرفهای و شخصی (خانم) وزیر امور خارجه کشور آمریکا را نشان میدهد. این وزیر سعی دارد دیپلماسی بینالمللی، سیاستهای دفتری و زندگی پیچیده خانوادگیاش را متعادل نگاه دارد. این سریال با حمایت "سیبیاس"، تلویزیون "استودیوز"، و "رولیشنز اینترتینمنت"ساخته شده است. همانند قسمتهای چهاردهم تا بیست و دوم فصل یکم، وی در قسمتهای 9 و 10 فصل سوم دوباره درگیر موضوع ایران میشود و همه چیز حول فضای پسابرجام میگردد.
در این گزارش، به سراغ قسمتهای 9 و 10 فصل سوم میرویم؛ مهمترین اتفاقی که در این دو قسمت رخ میدهد، وقوع جنگ میان اسرائیل و ایران است که منجر به حمله اسراییل به تاسیسات هستهای ایران و همچنین شهر تهران میشود که بیش از 200 کشته بر جای میگذارد.
قسمتهایی از فصل سوم سریال خانم وزیر (مادام سکرتری)، به موضوع ایران در فضای پسابرجام میپردازد که در آن ایران و رژیم صهیونیستی با یکدیگر وارد جنگ میشوند
قسمت نهم: بازداشت سه دانشمند هستهای ایران و ترور آنها توسط اسراییل
اپیزود نهم فصل سوم سریال «خانم وزیر» در حالی آغاز میشود که مشاوران وزیر خارجه در اتاق جلسه موضوع تلاش آمریکا برای اجماع در سازمان ملل جهت استفاده از «مکانیزم ماشه» را دارد. آمریکا میخواهد دیگر اعضای 1+5 را متقاعد سازد که ایران با اقدامات خود عملا نقض برجام کرده و باید به عنوان تنبیه، تحریمها علیه این کشور دوباره به کار بیافتد. اما مشکل اینجاست که سایر اعضا به راحتی متقاعد نمیشوند و فقط 8 ساعت تا برگزاری جلسه در شورای امنیت سازمان ملل باقی است.
تیم مشاوران «الیزابت مککورد» (مادام سکرتری) که تعدادی جوان آن را تشکیل میدهند، وقتی در میان گفتگو با وی مورد تلاش برای جلب رضایت دیگر اعضای 1+5 از تماس سفیر اسراییل میگویند، او به دو دلیل نوپا بودن برنامه هستهای ایران و اقتصاد آزاد از تحریمش، نگرانی اسراییل را کاملا واهی و غیرقابل توجیه میداند. در گفتگویی که ساعاتی بعد بین مککورد و سفیر اسراییل در دفتر وی در وزارت خارجه صورت میگیرد، سفیر به شدت از رفتار ایران که آن را نقض توافق میخواند، گلهمند است و چین را با سایر اعضای 1+5 همراه نمیداند. مک کورد سعی در آرام کردن او دارد و تاکید بر همکاری چین در تصویب همه تحریمها علیه ایران تا بدین مرحله دارد. اما سفیر در پاسخ میگوید که این تفکر و باور وزیر خارجه وعدهای نسیه است و تاریخ نشان داده هیچ جایگاهی در تفکر یهودیان ندارد. او یهودیان را اهل واقعگرایی و دست به نقد میداند. مککورد به صرافت میافتد و از او اعتماد میخواهد که در پاسخ میگوید: «من به شما اعتماد کنم که به ایران و چین اعتماد کردید؟ یک ایران هستهای برای ما یعنی خطر و ما هر کاری که لازم باشد میکنیم تا در برابر آن بایستیم».
سفیر رژیم صهیونیستی به خانم «الیزابت مککورد» وزیر خارجه آمریکا میگوید: «من به شما اعتماد کنم که به ایران و چین اعتماد کردید؟ یک ایران هستهای برای ما یعنی خطر و ما هر کاری که لازم باشد میکنیم تا در برابر آن بایستیم»
بخش دیگر این قسمت مرتبط به گفتگوی «سم ایوانس» کاندیدای ریاست جمهوری آمریکا با شبکه Nation است. ایوانس، صراحتا اشاره به دانلد ترامپ است و دقیقا جملات وی از زبانش بیان میشود: «رییس جمهور آمریکا ما را شبیه احمقها کرد و در خطر بزرگ قرار داد. اگر من رییسجمهور شوم، توافق هستهای را پاره خواهم کرد». تیم مشاوران خانم وزیر او را بیشتر شبیه یک شخص دوربینندیده و تشنه مصاحبه معرفی میکنند که در شأن ریاست جمهوری آینده نیست. در همان لحظه معاون اول مککورد وارد اتاق میشود و خبر از موافقت چین با همراهی در اعمال ترحیم دوباره علیه ایران میدهد. ساعتی بعد، دیداری فوری بین وزیر خارجه فرانسه و خانم وزیر برقرار میشود که خانم وزیر فرانسوی عدم همراهی فرانسه با اعمال تحریم دوباره علیه ایران را به اطلاع مککورد میرساند. وزیر خارجه آمریکا تاکید بر عدم همکاری ایران با بازرسان آژانس دارد و همتای فرانسویاش معتقد است که نمیتوان یکطرفه به قاضی رفت و باید به ایران اجازه داد که از خودش دفاع کند. مککورد نیز از در اتهام و تهدید درمیآید و فرانسه را به سازشکاری با ایران به خاطر اینکه ایرباسها بر روی دستش نماند متهم میکند و عملا از خطر درگیری قریبالوقوع بین اسراییل و ایران در منطقه سخن میگوید. وزیر فرانسوی اعلام میکند که مراتب را به گوش رییسجمهور فرانسه خواهد رسانید.
در اتاق بیضوی (دفتر کار رییسجمهور) جلسهای بین «راسل جکسون» قائم مقام رییسجمهور، «الیزابت مککورد» خانم وزیر خارجه، و «کنراد دالتون» رییس جمهور برگزار میشود. بحث بر سر احتمال بسیار زیاد تصادم بین ایران و اسراییل است. اسراییل در صحرای نقب مانور برگزار کرده و آماده حمله به ایران است و همزمان، انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در حال برگزاری است و در صورت تصادم بین ایران و اسراییل -به زعم این جلسه سهنفره- دالتون در انتخابات شکست خواهد خورد. در نتیجه تصمیم گرفته میشود که تنها راه ممکن انتخاب شود. متقاعد کردن رییس جمهور فرانسه بر اینکه یک قرارداد ایرباس ارزش این را ندارد که اسراییل به تهران حمله کند و ایران هم واکنش نشان دهد و خاورمیانه در آتش فرو رود.
سه دانشمند هستهای ایران توسط اداره مهاجرت روسیه بازداشت شدهاند و در ویدئو کنفرانس خانم وزیر موفق به تخلیه اطلاعاتی یکی از دانشمندان ایرانی میشود!
در دفتر کار خانم وزیر، شخصی به نام والتر که یک اندیشمند و از دوستان قدیمی وی است دعوت شده و حضور دارد. خام وزیر این سوال را مطرح میکند که چرا ایرانیها باید زیر توافق بزنند در حالی که قراردادهایی چون ایرباس و دیگر قراردادهایی دارند که سود را روانه جیبشان میکند. شرایط پیش روی اقتصادی ایجاب میکند که ایران دست به هیچگونه اقدام خلاف برجام نزند. مشاور مککورد پاسخ به این سوال را فقط در اختیار ایرانیها میداند و در نتیجه والتر پیشنهاد میدهد که به همین جهت، لزومی به گفتگو با ایران در کشور خودش نیست و بهتر است که برای گفتگو محرمانه به سراغ دانشمندان ایرانی که در سفر به صنایع سنگین واسیلی روسیه هستند بروند. لحظاتی بعد کاشف به عمل میآید که سه دانشمند هستهای ایران توسط اداره مهاجرت روسیه بازداشت شدهاند و در جلسهای بازجویی که ساعاتی بعد برگزار میشود، سازمان امنیتی روسیه در همکاری با خانم وزیر و به لطف هوش سرشار وی (!)، موفق به تخلیه اطلاعاتی یکی از دانشمندان ایرانی میشود. دانشمند هستهای علت حضور در واسیلی را بازرسی سانتریفیوژ و آشنایی با مسائل فنی آن اعلام میکند. وی بانک «رازمیان» را واسطه خرید تکنولوژی مورد منظر معرفی میکند تا برای فردی به نام «حسین پاکوار» ارسال گردد. ساعتی بعد، مشاور خانم وزیر این اطلاعات را به او میدهد: «پاکوار برای "محمد عابدینی"کار میکند. عابدینی در مجلس خبرگان است و یکی از منتقدین جدی "آیتالله رومینی"است و به شدت با توافق هستهای مخالف است». اما اگر رهبر ایران اجازه داده تا بازرسان آژانس از تاسیسات هستهای بازدید به عمل آورند، نمیداند عابدینی در حال انجام چه کاری است و مشخص است که عابدینی به دنبال تخریب رهبر ایران است». بدین ترتیب، خانم وزیر به این نتیجه میرسد که اصلا نیازی به متقاعد کردن فرانسه نیست و میشود با دیدار با «توسی» وزیر خارجه ایران از توافق هستهای مراقبت به عمل آورد.
آقای «توسی» وزیر خارجه ایران در یک دیدار محرمانه خانم «الیزابت مککورد» وزیر خارجه آمریکا را ملاقات و با او دست میدهد!
دیدار محرمانه بین خانم وزیر و توسی در سفارت کانادا در نیویورک صورت میگیرد و وزیر خارجه ایران در پاسخ به درخواست مککورد مبنی بر تلاش برای متقاعد کردن رهبر ایران به اینکه عضو مجلس خبرگان سعی در کارشکنی دارد میگوید: «شما بهتر است که اول خیال ما را از «سم ایوانس» راحت کنید که احتمال پیروزیاش در انتخابات بسیار زیاد است و تصمیم دارد که پس از راهیابی به کاخ سفید، توافق را پاره کند». خانم وزیر، در پی ایجاد ارتباط با ایوانس بر میآید، اما وی حاضر به گفتگو با مقامات دولت دالتون نیست. بالاخره، دیدار صورت میگیرد و ایوانس درخواست مککورد برای گفتار نرم در مورد ایران را رد میکند.
هواپیمای حامل سه دانشمند ایرانی برای تحویل به ایران، در مرز بین آذربایجان و ایران توسط شلیک راکت از سوی افرادی که به زبان عبری حرف میزنند منفجر میشود. اسراییل، بلافاصله اعلام میکند که دستی در این عملیات تروریستی نداشته و گروههای تندوری سنی را مقصر اصلی میداند. تیم رییسجمهور آمریکا در کاخ سفید به همراه مقامات ارشد کشور معتقدند که اسراییل دروغ میگوید و هر آینه احتمال درگیری بزرگ بین ایران و اسراییل را میدهند. لذا، آمادهباش در همه پایگاههای آمریکا در منطقه در دستور کار قرار میگیرد.
هواپیمای حامل سه دانشمند ایرانی برای تحویل به ایران، در مرز بین آذربایجان و ایران توسط شلیک راکت از سوی افرادی که به زبان عبری حرف میزنند منفجر میشود
در بخش پایانی قسمت نهم، گفتگوی خصوصی بین رییس جمهور و خانم وزیر در بالکن کاخ سفید حاکی از استیصال رییسجمهور از پیچیدگی توافق هستهای است. خانم وزیر نیز به رفتار حماقتبار و تند اسراییل میتازد اما آمریکا را ناچار به حمایت از اسراییل در برابر ایران میداند. مککورد رییسجمهور را دلداری میدهد که دست کم تقریبا مانع از یک «ایران هستهای» شدهاند، اما رییس جمهور معتقد است که همین "تقریبا"او را میترساند و در روزهای واپسین دوره خود، به آرزویی که داشته نرسیده است.
دانلود
قسمت دهم: شروع جنگ میان ایران و اسراییل
از اعلام خبر اقدام تلافیجویانه ایران در حمله موشکی توسط موشکهای شهاب 3 به تاسیسات هستهای «زهاوی» اسراییل کلید میخورد. رئیس جمهور آمریکا با آقای شیراز -رییس جمهور ایران- تماس میگیرد و خانم وزیر هم از طریق سفیر اسراییل خواستار دیدار با «آرانسون» نخست وزیر اسراییل میشود. سفیر علت آن را جویا میشود و خانم وزیر خطر بروز یک جنگتمام عیار بین اسراییل و ایران با یک ارتش 500 هزار نفری را میدهد. وی از بروز واکنش اتمی اسراییل در صورت حمله موشکی ایران به تلآویو و اورشلیم سخن میگوید و در نتیجه یک فاجعه بزرگ جنگی در منطقه و جهان.
آقای شیراز رییس جمهور ایران در حال صحبت با رئیس جمهور آمریکا از طریق ویدئو کنفرانس است
خانم وزیر از سفیر اسراییل میخواهد که با نخستوزیر گفتگو کرده و نظر او در مورد هر گونه اقدام تلافیجویانه در مورد ایران را برگرداند. درخواست مککورد از سوی سفیر رد میشود و او تهدید به اقدامات تلافیجویانه میکند و اتاق را ترک مینماید. لحظاتی بعد به خانم وزیر خبر میرسد که اسراییل به پایگاه هستهای «ابراهیم» و همچنین شهر تهران حمله موشکی کرده و بیش از 200 نفر کشته شدهاند. رییس جمهور آمریکا دستور حرکت 3 ناوگان ضربتی از پایگاه پنجم آمریکا به خلیج فارس را صادر میکند. همان شب، حزبالله لبنان وزیر دفاع اسراییل را میدزدد و به گروگان میگیرد. رییسجمهور آمریکا طی مکالمه تصویری با رییسجمهور ایران به شدت به تنش برمیخورد و اوضاع بدتر میشود. اسراییل جنگندههای خود را به قصد بمباران تاسیسات هستهای «پارسا» راهی حریم هوایی ایران میکند.
در این سریال اسراییل جنگندههای خود را به قصد بمباران تاسیسات هستهای «پارسا» راهی حریم هوایی ایران میکند
«اتاق مدیریت بحران» کاخ سفید در نشستی فوری به این نتیجه میرسد که در فاصله 17 دقیقهای تا بمباران تاسیسات هستهای پارسا، اقدام به از کارانداختن موشکهای جنگندههای اسراییلی نماید و در طی 24 ساعت آینده، از طریق سایبری نیز ماهوارههای اسراییلی را غیرفعال نماید تا بدین طریق با توجه به اینکه محل نگهداری گروگان اسراییلی در «دیر الاحمر» لبنان را نقطهگذاری کرده او را توسط نیروهای امنیتی ویژه آمریکا نجات دهند و به یک فاجعه پایان ببخشند. واحد «سایبرکام» اقدام به انتقال ویروس به سامانه ماهوارهای کاوشگر اسراییل در آستانه ورود به حریم هوایی ایران میکند. نهایتا، در اتاق مدیریت بحران رییسجمهور آمریکا با رییسجمهور ایران تماس میگیرد و عملا تهدید میکند که اگر وزیر دفاع اسراییل آزاد نشود، با توجه به درگیری نیروهای آمریکایی و لبنانی و کشتهشدن احتمالی گروگان، قطعا یک جنگ بزرگ روی خواهد داد. سپس، 5 دقیقه به رییسجمهور ایران وقت میدهد تا تصمیم بگیرد. ایران، اقدام به آزادسازی گروگان میکند.
خانم وزیر به زندانی که دوستش ژولیت که به خاطر طرح کودتا علیه ایران و همکاری درقتل وزیر خارجه سابق آمریکا در آنجا زندانی است، میرود و در دیدار با وی که با سرویسهای اطلاعاتی موساد همکاری داشته از او علت اصرارش بر کودتا در ایران را میپرسد. ژولیت اینگونه پاسخ میدهد: «پس از سقوط صدام در عراق، قدرت در منطقه به نفع ایران تغییر یافت. تحریمها، تنها چیزی بود که میتوانست مهار ایران را در دست ما بگذارد، اما پس از لغو تحریمها این کشور میداند که میتواند تبدیل به یک قدرت اقتصادی شود و برنامههای اصلی خود که مهمترین آن حذف اسراییل از روی نقشه است را صورت دهد». سپس به وزیر خارجه پیشنهاد میدهد که دوباره ایران را بر سر میز مذاکره با 1+5 بیاورد، اما این بار باید اسراییل هم باشد. خانم وزیر این گزینه را غیرممکن میداند. پیشنهاد بعدی او این است که ایران از حماس و حزبالله حمایت نکند و اسراییل هم شدیدترین تدابیر امنیتی را اتخاذ نماید. که باز مککورد آن را غیرممکن میداند. ژولیت این نتیجه را میگیرد که بنابراین صلح بین ایران و غرب ممکن نیست.
دانلود
در نهایت خانم وزیر، رییسجمهور آمریکا را متقاعد میکند که طی مذاکره و گفتمان با نخستوزیر اسراییل و رییسجمهور ایران در «کاخ ملل» واقع در سوییس، آنها را بر سر میز مذاکره برای قبول آتشبس بیاورد. آتشبس محقق میشود و کنراد آلتون به عنوان رییسجمهور آمریکا برای یک دوره دیگر موفق به شکست رقیباش میشود.
این دو قسمت از سریال «مادام سکرتری» نشان میدهد که تهیهکنندگان رسانهای آمریکا تا چه اندازه بهصورت دقیق و بهروز تحولات بینالمللی را دنبال میکنند تا بتوانند در سریعترین زمان ممکن استراتژی آمریکاییها در برخورد با دیگر کشورها را برای مردم خود و دیگر کشورهای جهان تبیین کنند. این سریال بار دیگر تصویری "صلحطلب"از آمریکا به نمایش گذاشت که باید مانند یک پلیس، کشورهایی مانند ایران و اسراییل را مدیریت کند و به جهان نظم دهد تا از بروز جنگ جلوگیری شود؛ از طرف دیگر خط محوری ایرانهراسی و حتی حزبالله هراسی را نیز در دستور کار خود قرار داده تا به مخاطبان خود مفهوم «بیاعتمادی به ایرانیها» را جا بیندازد.
↧
تاجر تخممرغ وارث کمپانی فیلمسازی چهار برادر یهودی+عکس
(بسم الله الرحمن الرحیم)
صنعت سینمای هالیوود
اوایل قرن بیستم میلادی با تأسیس کمپانیهای بزرگ فیلمسازی چون برادران
وارنر، متروگلدن مایر، فاکس قرن بیستم، یونیورسال، پارامونت، کلمبیا و
... شکل گرفت.
در این گزارش بر آن شدهایم تا با کمپانی «برادران وارنر» و چگونگی شکلگیری آنها بیشتر آشنا شویم.
*مروری بر تاریخچه کمپانی برادران وارنر:
سیر تحولی لگوی کمپانی «برادران وارنر»
_چهار برادر مهاجر یهودی ؛ تاسیسکننده کمپانی «برادران وارنر» برادران وارنر به جزء کوچکترین آنها «جک» که در
کانادا متولد شد، با نام فامیلی «ونسکولَسر» در لهستان متولد شدند، آنها
ابتدا به لندن و سپس به کانادا و در نهایت به آمریکا مهاجرت کردند، یک
دستگاه پخش فیلم تهیه کردند و در شهرهایی که معدن کاران زیاد بودند مانند
پنسیلوانیا و اوهایو شروع به نمایش فیلم کردند ولی کار در عرصه سینما را به
طور رسمی از سال 1903 میلادی با ساخت یک سالن نمایش بسیار کوچک شروع
کردند.
چهار برادر وارنر
این چهار برادر در ابتدا اسامی خود را تغییر دادند
«هریش» نام خود را به «هری»، «آبراهام» به «آلبرت» و «سموئیل» به «سم» و
«جیکوب یا یعقوب» به «جک» تغییر داد، آنها نام سالن نمایش خود در نیوکاسل
پنسیلوانیا را نیز «کَسکید» گذاشتند.
برادران وارنر در کنار جمعی از مردم همزمان با افتتاح فیلم «آرزوهای بزرگ»
_تأسیس کمپانی توزیع فیلم و استودیوی تولیدکننده اولین فیلم صدادار تاریخ سینما
سال 1904 این چهار برادر کار خود را به عنوان یک
کمپانی توزیع کننده فیلم از سر گرفتند و همین مطلب خیلی زود راه آنها را به
هالیوود باز کرد، برادران وارنر تا پایان جنگ جهانی اول این کار را ادامه
دادند ولی سرانجام در سال 1918 آنها استودیوی «برادران وارنر» را در بلوار
سانست هالیوود تأسیس کردند. استودیویی که بعدها تولید کننده اولین فیلم
صدا دار تاریخ سینما و فیلمهای پرهزینهای چون «بتمن» و «هریپاتر» شد.
«سم» و «جک» در کالیفرنیا کار تولید و ساخت فیلم را
در پیش گرفتند در حالیکه «هری» و «آلبرت» وظیفه سرمایهگذاری و توزیع فیلم
را در نیویورک به عهده داشتند.
اولین فیلمی که این کمپانی تولید کرد، فیلم «چهار
سال من در آلمان» برگرفته از کتابی به همین نام نوشته «جیمز دبلیو.
جرارلد»، سفیر سابق آمریکا، بود.
فیلم چهارسال من در آلمان
4 آوریل سال 1923 با کمک وام هنگفتی که هری گرفت، دو
کمپانی تولید و توزیع «برادران وارنر»، تحت نام «وارنر برادرز پیکچرز» با
یکدیگر ادغام شدند.
این کمپانی علاوه بر تولید محصولات سینمایی دست به
تولید محصولات تلویزیونی نیز زد و زیر مجموعهها خود را در این دو حوزه
افزایش داد.
_ماجرای سگی که باعث قرار گرفتن نام کمپانی برادران وارنر بر نقشه هالیوود شد
اگرچه اولین معامله مهمی که کمپانی برادران وارنر
انجام داد در سال 1919 بود که حقوق مربوط به نمایشنامه «جویندگان طلا» اثر
«دیویوید بلاسکو» که در برادوی اجرا شده بود را خریداری کرد ولی اولین باری
که کمپانی «برادران وارنر» روی نقشه هالیوود قرار گرفت، در پی اکران فیلم
«رین تنتن»، سگی که از یک انفجار مهلک در فرانسه جان سالم به در برد، بود.
این سگ پس از جنگ جهانی اول توسط سربازی آمریکایی از فرانسه به آمریکا
آورده شده بود.
خیلی زود این سگ به یک ستاره تبدیل شد و نامش بر سر
زبانها افتاد، تا جایی که «جک وارنر» پذیرفت که در ازای هفتهای هزار
دلار این سگ را در فیلمهای بیشتری شرکت دهد.
_قرارداد با «جان باریمور»، بازیگر برادوی و موفقیت پیاپی در گیشه
علیرغم موفقیت این فیلمها کمپانی «برادران
وارنر» هنوز به عنوان یک قدرت مطرح نبود بنابراین جک و سم تصمیم گرفتند از
«جان باریمور»، بازیگر مطرح تئاتر در برادوی بخواهند نقش اول فیلم «برومل
خوشتیپ» را به عهده بگیرد، این فیلم به قدری در گیشه با استقبال روبرو شد
که «هری وارنر» قراداد «باریمور» را برای طولانی مدت تمدید کرد.
جان باریمور
تا پایان سال 1924، کمپانی «برادران وانر به عنوان
یک استودیوی مستقل بسیار موفق در هالیوود مطرح بود ولی او همچنان سه رقیب
سرسخت به نامهای «فرست نشنال»، «پارامونت پیکچرز» و «مترو گلدن مایر»
داشت.
_ساخت انیمیشن و کسب محبوبیت
با این وجود استودیوی برادران وارنر تا دهه 30 که تصمیم به تولید انمیشن گرفت، نتوانست به محبوبیت دلخواهش دست یابد.
دیوار استودیوی انیمیشن سازی برادران وارنر
آنها از استودیوی «هرمن و ایسینگ» که پیش از آن برای
«والت دیزنی» انیمیشن ساخته بود، خواستند تا انیمیشنی به نام «مری ملودیز»
را بسازد که در نهایت شخصیت «لونی تونز» به این انیمیشن اضافه شد که
امروزه در سطح جهان از محبوبیت خاصی برخوردار است.
اولین قسمتهای انیمیشن «مری ملودیز لونی تونز»
انیمیشن «مری ملودیز و لونی تونز» پس از دهها سال
سال 1955 این انیمیشن به صورت سریال از تلویزیون پخش شد ولی به شدت از نظر محتوایی مورد بازبینی و سانسور قرار گرفت.
شخصیتهای کارتونی ساخته شده در کمپانی «برادران وارنر»
به طور کلی دهه 30 دهه درخشش این کمپانی بود، این
دوران با ظهور انیمیشنهای مشهوری چون «پورگی پیگ»، «باگز بانی»، «توییتی
برد» و «سیلوستر» همراه بود.
_تأسیس استودیوی موسیقی «برادران وارنر»
برادران وارنر همچنین در اواخر دهه 30 میلادی
عدهای از تولیدکنندگان مشهور موسیقی را گردهم آوردند و استودیوی موسیقی
برادران وارنر را تأسیس کردند و «لوئیس وارنر»، فرزند ارشد «هری» را به
ریاست آنجا برگزیدند.
استودیوی موسیقی برادران وارنر
استودیوی موسیقی برادران وارنر
_ساخت فیلم «Disraeli» با حضور «جرج آرلیس» واولین درخشش در رقابتهای اسکار
همزمان با تأسیس این استودیو، اواخر سال 1929 میلادی
«جک» از «جرج آرلیس» خواست تا در فیلم «Disraeli» بازی کند که موفقیتی
خارقالعاده بود. این بازیگر توانست جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد
را از آن خود کند و پس از آن نیز در 9 فیلم دیگر به عنوان نقش اول حضور
یافت.
_بیش از یک دهه تلاش و سرانجام تأسیس اولین شبکه تلویزیونی
اواخر دهه 40 که اوج محبوبیت برنامههای تلویزیونی
بود این کمپانی تلاش کرد در این زمینه نیز فعالیتهای خود را گسترش دهد ولی
نتوانست اما پس از تلاشهای فراوان سال 1954 موفق به افتتاح شبکه
تلویزیونی خود شد.
_دهه 80 و افتتاح استودیوی تولید بازیهای آتاری
این کمپانی که همواره در بازاریابی حرف اول را میزد
سال 1980 همزمان با ترویج و محبوبیت بازیهای ویدئویی، استودیوی تولید
بازیهای آتاری را راهاندازی کرد و در این زمینه موفقیتهای عظیمی به دست
آورد.
_کسب امتیاز رمانهای «هریپاتر» و تحولی عظیم در کارنامه کاری «برادران وارنر»
کمپانی «برادران وارنر» اواخر دهه 90 حق امتیاز سری
رمانهای «هریپاتر» را خریداری کرد و با ساخت فیلمهای پرهزینه
«هریپاتر» تحولی عظیم در کارنامه خود به وجود آورد و از این طریق به سودی
سرشار دست یافت تا آنجا که این کمپانی در سال 2009 لقب تنها کمپانی
فیلمسازی که توانست در طول یک سال بیش از 2 میلیارد دلار درآمد داشته باشد
را از آن خود کند.
استودیوی برادران وارنر و نمایشگاهی از یادگارهای فیلم «هریپاتر»
*کمپانی برادران وارنر دارنده یکی از معتبرترین آرشیوهای فیلم دنیا
امروزه کمپانی «برادران وارنر»، یکی از معتبرترین و
بزرگترین آرشیوهای فیلم دنیا را داراست که متشکل از بیش از 6 هزار و 650
فیلم سینمایی، 50 هزار عنوان تلویزیونی و انیمیشن است.
انیمیشنهای موجود در این آرشیو نیز خود از 1500 انیمیشن کلاسیک و 14 هزار انیمیشن کوتاه تشکیل شده است.
*درآمد میلیاردی «برادران وارنر» در گیشه
براساس آماری که کمپانی «برادران وارنر» در سال
گذشته میلادی منتشر کرد، فروش سالانه این کمپانی در گیشه 4 میلیارد و 300
میلیون دلار برآورد شد.
براساس این آمار، از این میزان فروش، 1 میلیارد و
660 هزار دلار مربوط به فروش داخلی و 2 میلیارد و 670 میلیون دلار مربوط به
فروش بینالمللی این کمپانی است.
در این سال برای دوازدهمین سال پیاپی فروش دو
بخش بینالملل و داخلی کمپانی برادران وارنر از مرز 1 میلیارد دلار گذشت که
در میان دیگر کمپانیهای فیلمسازی رکوردی بینظیر محسوب میشود.
*کمپانی برادران وارنر و ده زیر مجموعه:
کمپانی بزرگ فیلمسازی «برادران وارنر» دارای چندین
کمپانی کوچکتر در زیر مجموعه خود است که عبارتند از : «وارنر برادرز
استودیو»، «وارنر برادرز پیکچرز»، «وارنر برادرز اینتراکیتو اینترتیمنت»،
«وارنر برادرز تلویژن»، «وارنر برادرز انیمیشن»، «وارنر هوم ویدئو»، «سینما
نیولاین»، «دبلیو بی دات کام» و «دیسی اینترتیمنت»، همچنین نیمی از سهام
شبکه تلویزیونی «سی دبلیو»ی آمریکا (American broadcast television
network) نیز از آن برادران وانر است.
استودیوی انیمیشن سازی برادران وارنر
این کمپانی همچنین یکی از اعضاء انجمن فیلم آمریکاست.
*امکانات سخت افزاری کمپانی برادران وارنر
این کمپانی دارای یکی از بزرگترین و
مجهزترین استودیوهای تولید محصولات سینمایی و تلویزیونی و همچنین امکانات
پس از تولید در سراسر دنیاست.
-امکانات تولید و پس از تولید فیلم
از جمله امکانات تولیدی این کمپانی در زمینه سختافزار محوطهای تاریخی به مساحت 110 جریب است در برگیرنده 30 استودیوی صداست.
همچنین محوطهای سرباز به مساحت 20 جریب برای
صحنههایی در فضای باز اختصاص داده شده که تقریبا جاهای مهم آمریکا از
خیابانهای اصلی تا جنگلهای باران خیز در آن بازسازی شده است.
کریستفر نولان و همکارانش در حال تدوین صدای «شوالیه تاریکی» در استودیوی برادران وارنر
علاوه بر موارد ذکر شده محوطه دیگری به مساحت 32
جریب وجود دارد که در آن 5 استودیوی صدای جداگانه و همچنین لوکیشنهای
مختلف فیلمبرداری وجود دارد.
این کمپانی همچنین دارد 16 استودیوی ضبط دوباره، 5
استودیوی دیالوگ گذاری فیلمها، دو استودیوی بسیار بزرگ فولی و بیش از 175
اتاق تدوین است.
همچنین این استودیو در انگلستان یک استودیوی تولید
فیلم 160 جریبی دارد که محل تولید فیلمهای شاخص و پرهزینهای چون هشت فیلم
«هریپاتر»، «شوالیه تاریکی»، «شرلوک هلمز» و «چارلی و کارخانه شکلات»
است.
_تنها موزه استودیویی هالیوود
این کمپانی همچنین دیگر امکانات مربوط به تولید از اتاق گریم و لباس گرفته تا جلوههای ویژه و اتاق عکسبرداری را داراست.
این کمپانی همچنین دارای موزهای بسیار بزرگ و دو
طبقه است که در آن تمامی وسایل مربوط به فیلمهایی که در این استودیوی
ساخته شده از نمایشنامه، لباس، اتومبیل و ... نگهداری میشود.
_تاسیس سالن نمایشهای مجهز به فنآوری روز در سراسر جهان
کمپانی «برادران وارنر» از سال 1991 اقدام به ساخت سینما در سراسر جهان کرد.
تاکنون این سینما اقدام به ساخت بیش از 170 سینما در 11 کشور جهان کرده که این سینماها در برگیرنده هزار و 600 سالن نمایش است.
از دیگر کشورهایی که سینماهای برادران وارنر در
آنجاها ساخته شده است میتوان به کشورهای پرتغال،ژاپن، هلند، ایتالیا، چین،
انگلستان و تایوان اشاره کرد.
از مجموع 170 سینمای سراسر جهان، 60 سینما در ژاپن
قرار دارد، اولین فیلم سه بعدی اکران شده در ژاپن را نیز «برادران وارنر»
در سینماهای خود در این کشور به نمایش درآوردند.
* محصولات جانبی «برادران وارنر»
کمپانی «برادران وارنر» از سال 1984 تاکنون بیش از 3
هزار و 700 مجوز برای فروش محصولات جانبی خود از عروسک، لباس و لگو و ...
در سراسر جهان صادر کرده است.
در تمامی این محصولات از شخصیتهای جهانی چون
«بتمن»، «سوپرمن» و «زن شگفتانگیز» گرفته تا شخصیتهای محبوب کارتونی چون
«لونی تونز»، «اسکوبی دو»، «یوگی» و «تام و جری» و همچنین «هریپاتر» الهام
گرفته میشود.
*دهههای 30 و 40 اوج ساخت انیمیشنهای نژادپرستانه در کمپانی برادران وارنر
کمپانی برادران وارنر ساخت محصولات نژاد پرستانه را
در دهه 30 و 40 به اوج خود رساند، آثاری که در آنها به اشخاص آمریکایی
آفریقایی توهین میشد، تا آنجا که طی این دوران 11 انیمیشن محصول این
کمپانی یا سانسور شد یا نمایش آن برای همیشه چه در تلویزیون و چه در سینما
ممنوع اعلام شد.
در دهههای 30 و 40 بسیاری از نوازندهها و
خوانندهها موسیقی جاز همچون «لوئی آرمسترانگ»، آمریکاییهای سیاهپوست
بودند و کمپانی «برادران وارنر» با ساخت آثار موزیکال، شخصیت کارتونهایش
را نوازندگان موسیقی جاز معرفی میکرد همچون 3 خرسی که در کارتون مشهور
«موطلائی و سه خرس» وجود دارد.
موطلایی و سه خرس
از دیگر آثار تبعیضآمیزی که در دوران خود
جنجالآفرین شد و همچنان نمایش آن ممنوع است، میتوان به اولین قسمتهای
کارتون «لونی تونز و مری ملودیز»_ (سرزمین هللویا) سال 1931_ ، «یکشنبه
برای ملاقات تیم برو» (1936) و «چراگاههای تمیز» (1937) اشاره کرد.
در انیمیشن «چراگاههای تمیز» 4 نوازنده ساهپوست جاز
(فتز والر، لوئیس آرمسترانگ، کب کالووی و جیمی لانسفورد) که در دهه 30 و
40 از شهرت خاصی برخوردار بودند به صورت فرشتههایی در بهشت به تصویر
کشیده شدهاند.
«خانه ییلاقی عمو تام» و «جنگل وحشت» از جمله 11 انیمیشن جنجالبرانگیزی هستند که نمایششان ممنوع شد.
انیمیشن جنگل وحشت
«جنگل وحشت» داستان فروشنده احمقی است که سر از
خانهای درمیآورد که آدمخوارهایی سیاهپوست در آن زندگی میکنند و او را
برای ناهار خود در نظر میگیرند.
*سرانجام برادران وارنر/ رؤسای جدید کمپانی چه هستند؟
می سال 1956 میلادی برادران وارنر اعلام کردند که
سهام کمپانی را واگذار میکنند، در این میان «جک» به طور مخفیانه ترتیب
تشکیل یک سندیکا را به ریاست «سرژه سمننکو»،بانکدار بوستونی، داد که بیش از
آن 90 درصد از سهام کمپانی را خریده بود.
پس از آنکه سه برادر دیگر سهامشان را فروختند، جک در
معامله زیر میزی با «سمننکو» به سندیکای او پیوست و تمام سهام خود که
شامل 200 هزار سهم بود را بار دیگر خریداری کرد، این معامله جولای 1956 به
اتمام رسید و پس از آن جک بار دیگر به بزرگترین سهامدار کمپانی «برادران
وارنر» تبدیل شد و رسما به ریاست این کمپانی انتخاب شد.
جک وارنر
خبر ریاست جک و معامله مخفیانهاش با سمننکو 31 می
سال 1956 در مجله سینمایی ورایتی به چاپ رسید و خانوادهاش او را برای
همیشه طرد کردند، مدتی بعد او دچار سکته خفیف قلبی شد و به دلیل نقص
در پاها تا آخر عمر مجبور بود از عصا استفاده کند.
تنها کمی پس از سکته قلبی، جک از استودیوی دیدن کرد و
600 میلیون دلار از حساب خود از این استودیو را برداشت کرد که 300 میلیون
از آن را به همسرش «رِآ» بخشید و 300 میلیون بقیه را میان دو دخترش دوریس و
بتی تقسیم کرد.
کمی پس از آن نیز «جک» بخش اعظمی از سهام
باقیماندهاش از کمپانی را به «سمننکو» فروخت و دیگر هیچگاه از استودیوی
برادران وارنر دیدن نکرد.
«جک وارنر» سرانجام 9 سپتامبر سال 1987 میلادی در سن
86 سالگی براثر ابتلا به بیماری قلبی درگذشت، دیگر برادرهای او «سم» سال
1927 براثر عوارض عفونت سینوسی در سن 40 سالگی، «هری» سالی 1958 بر اثر
سکته قلبی در سن 77سالگی و «آلبرت» سال 1967 در سن 83 سالگی بدرود حیات
گفتند.
هری وارنر
خانواده «وارنر» پس از فروش سهام کمپانی فیلمسازی خود به حرفه پرورش اسب مشغول شدند.
_تاجر ژاپنی تخممرغ، مدیر اجرائی کمپانی «برادران وارنر»
«کوین تی سو جی هارا» متولد 25 اکتبر سال 1964،
تاجر ژاپنیالاصل آمریکا، اولین و تنها آسیایی گرداننده یک استودیوی بزرگ
هالیوودی است.
کوین تی سو جی هارا
او و خانوادهاش صاحبان کمپانی «ایمپایر اِگ» بودند و کار تجارت تخممرغ را به عهده داشتند.
«کوین» بعدها از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی
فارغالتحصیل شد و سال 1994 میلادی برای کمک به راهاندازی «تم پارکهای
شش پرچمی» (بزرگترین پارکهای سرگرمی جهان) به استخدام کمپانی «برادران
وارنر» درآمد.
او به قدری در کارش موفق بود که سال 2005 توانست
ریاست کمپانی «برادران وارنر» در بخش «هوم اینترتیمنت» را به دست آورد.این
بخش وظیفه پخش ویدئوهای خانگی و بازیهای ویدئویی را به صورت آنلاین به
عهده دارد.
این تاجر ژاپنی از ژانویه سال 2013 میلادی، پس از
بازنشستگی «باری میر» (تهیهکننده آمریکایی که از سال 1971 وارد کمپانی
«برادران وارنر» شد) به عنوان مدیر اجرائی این کمپانی انتخاب شد. او پنجمین
مدیر اجرائی تاریخچه 90 ساله کمپانی «برادران وارنر» است.
«کوین تی سو جی هارا» هفته گذشته
نیز حکم برکناری «جف رابینف» را از ریاست کمپانی «برادران وارنر» صادر
کرده و به جای آن تیم سه نفرهای را به این سمت انتخاب کرد.
جف رابینف، رئیس سابق کمپانی برادران وارنر
«جف رابینف» از سال 2007 با حقوق 15 میلیون دلار در
سال ریاست کمپانی برادران وارنر را به عهده داشت.«رابینف» 54 ساله، از سال
2004 نیز به عنوان یکی از اعضاء آکادمی اسکار انتخاب شده است.
تیم سه نفره مدیریتی «برادران» «گریگ سیلورمن»، «سو
کرول» و «توبی امریش»، از چهرههای مطرح صنعت سینمای آمریکا هستند که به
ترتیب به ریاست بخشهای «توسعه خلاقیت و تولید در سطح بینالملل»،
«بازاریابی در سطح بینالملل و پخش جهانی» و «نیولاین سینما»
انتخاب شدهاند.
*پروژههای عظیم برادران وارنر:
کمپانی «برادران وارنر» هر ساله به طور متوسط 18 الی
22 فیلم تولید میکند که در میان آنها پروژههای عظیم سینمایی زیادی به
چشم میخورد که از جمله آنها میتوان به دو فیلم موزیکال «جادوگر شهر اوز»،
«رقص در باران»، فیلم جنایی «محرمانه ال.ای»،فیلمهای کلاسیک «بر باد
رفته»، «بن هور»، «امپراطوری خورشید» و درامهای فراموش نشدنی «پرواز بر
فراز آشیانه فاخته»، «رنگ بنفش»، «شمال از شمال غربی» (هیچکاک)، «دکتر
ژیواگو» (دیوید لین)، «رقصنده با گرگها» (کوین کاستنر)، «پدرخوانده»
(فرانسیس فورد کاپولا)، «ارباب حلقهها» و همچنین سری هفتگانه و بسیار
پرهزینه «هری پاتر» اشاره کرد.
*پروژههای ضد اسلامی و ضد ایرانی «برادران وارنر»:
هالیوود از دیرباز ساخت فیلمهای ضد اسلامی و طی
دهههای اخیر ضد ایرانی را در برنامه کاری خود قرار داده است، برخی از این
پروژهها در کمپانی «برادران وارنر» شکل گرفتهاند که از جمله آنها میتوان
به دو فیلم سینمایی «300» که یکی سال 2007 ساخته شد و دیگری قرار است سال
آینده میلادی به نمایش درآید، فیلم برنده اسکار «آرگو»، فیلم سینمایی
«اسکندر» و فیلم «تولهِد» اشاره کرد.
_فیلم «اسکندر»:
کمپانی «برادران وارنر»، فیلم «اسکندر» را سال 2004 به کارگردانی «الیور استون» ساخت.
در این فیلم که در زمان خود جنجال زیادی به پا کرد بازیگرانی چون «آنجلینا جولی»، «وال کیلمر» و «کالین فارل» ایفای نقش کردهاند.
این فیلم دوران کودکی و آموزش دیدن اسکندر توسط
ارسطو را نشان میدهد و سپس نبردهای اسکندر با داریوش سوم و نابود ساختن
امپراتوری هخامنشیان که ریشهای طولانی داشت و همچنین پس از آن حملات
اسکندر به هند و مرگش را نشان میدهد.
ولی در این فیلم تصویری که از ایرانیان ارائه شده،
انسانهایی وحشی و دور از تمدن است و وقایع تاریخی در آن تا حد زیادی تحریف
شده است.
_فیلم «300» در دو قسمت:
این کمپانی سال 2007 اقدام به ساخت فیلم ضد ایرانی
دیگری با نام «300» کرد که اعتراض ایرانیان در سراسر جهان را
برانگیخت،کارگردانی این فیلم را «زاک اسنایدر» براساس فیلمنامهای اقتباس
شده از کمیک استریپی از «فرانک میلر»، نویسنده آمریکایی به عهده گرفت.
پشت صحنه فیلم 300
در این فیلم ماجرای حمله خشایارشا به یونان به طرزی
غیر واقعی تصویر شده است. نکته خاص و عجیب ماجرای ساختگی فیلم، پیروزی 300
سرباز یونانی بر سپاهی 120 هزار نفری ایران است!
در این فیلم همچنین ایرانیان را مردمانی هیولا صفت ،
فاقد فرهنگ و شعور و انسانیت معرفی میکنند که جز حمله به سرزمین های
دیگر، تهدید صلح و کشتن انسانها، چیز دیگری نمیدانند و البته در مقابل
این قوم شرور چاره ای جز جنگ و نابودی آنها نیست تا بلکه جهانیان از دست
این محور شرارت رهایی یابند.
البته «برادران وارنر» نه تنها نسبت به احساسات
جریحه دار شده ایرانیان واکنش مثبتی نشان نداد بلکه هماکنون در حال ساخت
دومین قسمت این فیلم است و قرار است آن را سال آینده میلادی به نمایش
درآورد.
_فیلم «تولهِد» (هیچچیز خصوصی نیست):
سال 2007 برای کمپانی «برادران وارنر» از نظر ساخت پروژههای ضد ایرانی، ضد اسلامی، سال پرکاری بود.
فیلم «هیچ چیز خصوصی نیست»
این کمپانی در این سال علاوه بر ساخت فیلم ضد ایرانی «300»، اقدام به ساخت فیلم «هیچ چیز خصوصی نیست» کرد.
کمپانی کمی بعد نام این پروژه را به «تُوِلهِد»
تغییر داد، واژهای بسیار توهین آمیز برای افرادی از مذاهب مختلف که به
عنوان حجاب یا با عناوین مختلف چیزی بر سر مینهند.
این فیلم داستان آن در طول جنگ خلیج فارس اتفاق
میافتد درباره یک دختر عرب آمریکایی است که در عین آنکه با وسواسهای جنسی
خود درگیر است باید با پدر سختگیر و یکدندهاش نیز کنار بیاید.
موضوع تغییر اسم فیلم، خشم مسلمانان را برانگیخت
و نگرانیها تا آنجا بالا گرفت که انجمن ارتباطات آمریکایی اسلامی طی
نامهای به کمپانی «برادران وارنر»، از این کمپانی خواستند که فیلم با همان
نام «چیزی خصوصی نیست» پخش شود، ولی پاسخ این کمپانی کاملا منفی بود.
_فیلم برنده اسکار «آرگو»:
آخرین فیلم ضد ایرانی که کمپانی «برادران وارنر» دست به تولید آن زد، فیلم «آرگو» به کارگردانی «بن افلک» بود.
فیلمی که علیرغم اعتراف برخی از رسانههای غربی و
منتقدان سینمای غرب مبنی بر ضعیف بودنش، برنده جایزه اسکار بهترین فیلم سال
شد. جایزهای که در اقدامی نادر و باور نکردنی توسط «میشل اوباما»، همسر
«باراک اوباما»، رئیس جمهور آمریکا اعلام شد. اقدامی که مورد انتقاد بسیاری
از منتقدان و کارشناسان سینمای آمریکا و اروپا قرار گرفت، تا آنجا که
اسکار 2013 یکی از سیاسیترین اسکارهای تاریخ سینما نام گرفت.
فیلم «آرگو» روایتی هالیوودی از واقعه تسخیر سفارت آمریکا به دست دانشجویان ایرانی در جریان وقوع انقلاب اسلامی ایران است.
در این فیلم همچون دیگر آثار ضد ایرانی که تاکنون در
هالیوود ساخته شده است، علاوه بر تحریف تاریخی، ایرانیان را انسانهایی
غیرمتمدن و خالی از فرهنگ معرفی میکند.
↧
↧
دریمورکس؛ از انیمیشنهای مهم جهان تا توصیه «پرز» به تأثیر بر مخاطب کودک +تصاویر
(بسم الله الرحمن الرحیم)
در این گزارش در ادامه دو
گزارش «برادران وارنر» (تاجر تخممرغ وارث کمپانی فیلمسازی چهار برادر
یهودی) و کمپانی «مترو گلدن مایر» (از شعار هنر برای هنر تا سرمایهگذاری
در کارخانه اسلحه سازی) به بررسی تاریخچه و نوع عملکرد کمپانی «دریم ورکس»،
کمپانی فیلمسازی دیگری از صنعت سینمای هالیوود که بیش از همه برای ساخت
فیلمهایی چون «نجات سرباز رایان» و «گلادیاتور» و پویانمایی هایی
(انیمیشن) همچون «شرک» و «پاندای کونگفو باز» شهرت دارد بپردازیم.
*افتتاح کمپانی «دریم ورکس» توسط سه چهره شاخص هالیوود از خانوادههایی یهودی
کمپانی «دریم ورکس» یا «SGK» سال 1994 توسط سه چهره
شاخص هالیوود، «استیون اسپیلبرگ»، «جفری کاتزنبرگ» و «دیوید گفن» افتتاح
شد. در واقع SGK مخفف نام فامیلی این سه تن است.
کمپانی «دریم ورکس» اولین فیلم سینمایی خود با نام «صلح ساز» با بازی «جورج کلونی» و «نیکول کیدمن» را سپتامبر سال 1997 اکران کرد.
فیلم «صلح ساز» با بازی «جورج کلونی» و «نیکول کیدمن»
بلافاصله پس از این فیلم «اسپیلبرگ» اولین فیلم خود
با نام «آمیستاد» را برای این کمپانی ساخت که توانست در چهار بخش از جوایز
اسکار از جمله بهترین بازیگر نقش اول مرد برای «آنتونی هاپکینز» نامزد شود.
«اسپیلبرگ» نیز برای این فیلم برای هشتمین بار نامزد دریافت جایزه اتحادیه
کارگردانان آمریکایی شد.
فیلم «آمیستاد» به کارگردانی «استیون اسپیلبرگ»
کمپانی «دریم ورکس» سال 1998 میلادی در کنار چند
فیلم دیگر فیلم «نجات سرباز رایان» با به کارگردانی «استیون اسپیلبرگ» و در
همکاری با کمپانی «پارامونت» ساخت و در 11 بخش از جوایز اسکار نامزد شد که
در نهایت توانست 5 جایزه اسکار از جمله بهترین کارگردانی را از آن خود
کند.
این کمپانی سه سال پیاپی 1999، 2000 و 2001 میلادی
نیز به ترتیب برای فیلمهای «زیبای آمریکایی» با بازی «کوین اسپیسی» و «آنت
بنینگ»، «گلادیاتور» و همچنین «ذهن زیبا» برنده جایزه اسکار بهترین فیلم
سال شد، البته دو فیلم آخر را با همکاری کمپانی یونیورسال ساخته بود.
فیلم برنده اسکار «ذهن زیبا» با بازی «راسل کرو»
این کمپانی تا سال 2000 به اوج موفقیت رسیده بود، آنچنانکه در این سال فروش کلی خود در گیشه جهان را 2 میلیارد دلار اعلام کرد.
این کمپانی سال 2001 نیز اولین جایزه اسکار خود در
بخش پویانمایی (انیمیشن) بلند سینمایی را برای فیلم «شرک» با صداپیشگی
«مایک میرز»، «کامرون دیاز» و «ادی مورفی» کسب کرد.
این کمپانی کار خود را با پروژههای موفقی چون
«حلقه»، «اگر میتوانی من را بگیر»، «جادهای به سوی تباهی»، «دیدار با
فوکرها»، «مدرسه قدیمی»، «پرچمهای پدرانمان»، «نامههایی از ایو جیما» و
همچنین قسمتهای بعدی انیمیشن «شرک» ادامه داد و طی این سالها جوایز اسکار
بسیاری را در بخشهای مختلف سینمایی از آن خود کرد.
«اسپیلبرگ»، «گفن» و «کاتزنبرگ» که 72 درصد از سهام
کمپانی «دریم ورکس» را در اختیار داشتند دسامبر سال 2005 میلادی تصمیم
گرفتند که این کمپانی را به «ویاکوم»، سهامدار اصلی کمپانی فیلمسازی
«پارامونت» بفروشند. فرایند فروش کمپانی «دریم ورکس» فوریه سال 2006 به
اتمام رسید.
در پایان سال 2008 میلادی «گفن» از کمپانی «دریم
ورکس» جدا شد و «دریم ورکس» اعلام کرد که تصمیم دارد به همکاری خود با
کمپانی «پارامونت» پایان دهد، در همین راستا یک قرارداد 1 میلیارد و 500
میلیون دلاری تولید فیلم با کمپانی «رلیانس» هند بسته شد، در این میان
کمپانی «رلیانس» به منظور مستقل شدن کمپانی «دریم ورکس»به ریاست «استیون
اسپیلبرگ»، 325 میلیون دلار سرمایهگذاری کرد.
سال 2012 میلادی کمپانی «دریم ورکس» چند فیلم از
جمله فیلم «لینکلن» به کارگردانی «استیون اسپیلبرگ» را به نمایش درآورد که
گزینهای مطرح در رقابتهای اسکار 2012 شد ولی در نهایت در بخش بهترین فیلم
این رقابت را به فیلم ضد ایرانی «آرگو» واگذار کرد. «لینکلن» در گیشه
جهان بیش از 250 میلیون دلار فروش کرد و در نهایت برنده جایزه اسکار بهترین
بازیگر نقش اول مرد برای «دنیل دی لوئیس» شد.
این کمپانی هماکنون فیلم ضد ایرانی «رکن پنجم» را در برنامه کاری خود دارد که قرار است 14 نوامبر سال جاری به نمایش درآید.
* کارنامه سه مؤسس کمپانی «دریم ورکس»
_استیون اسپیلبرگ، فیلمساز، تهیهکننده و نویسنده
آمریکایی 18 دسامبر سال 1946 در یک خانواده یهودی در اوهایو متولد شد.
مادرش یک پیانیست و همچنین رستوراندار و پدرش مهندس برق بود.
او کار خود را از سال 1969 با یک تله فیلم کوتاه شروع کرد.
استیون اسپیلبرگ در جوانی
براساس گزارش مجله فوربس «اسپیلبرگ» که فیلمهایی
چون «فهرست شیندلر» و «مونیخ» را در کارنامه کاری خود دارد، با ثروتی بالغ
بر 3 میلیارد و 200 میلیون دلار یکی از ثروتمندترین یهودیان هالیوود است که
به اعتراف رسانههای غربی سالانه مبلغ قابل توجهی به رژیم صهیونیستی کمک
مالی میکند.
اسپیلبرگ در کنار داراییهای خود صاحب یک آرشیو فیلم
یهودی است که وظیفه آن نگهداری و تحقیق در زمینه فیلمهای مستندی است که
در رابطه با یهودیان ساخته میشود. این آرشیو فیلم همچنین توسط مؤسسه
یهودیت معاصر «آبراهام هارمان» در دانشگاه اورشلیم و مرکز آرشیوهای مرکزی
صهیونیسم در سازمان صهیونیسم جهانی مدیریت و پشتیبانی میشود.
_دیوید گفن 21 فوریه سال 1943 میلادی در
خانوادهای مهاجر یهودی در نیویورک متولد شد.او تهیهکننده تئاتر و سینماست
و یکی از میلیاردرهای یهودی هالیوود است.
دیوید گفن «اولین نفر سمت چپ» در کنار «کاتزنبرگ» و «اسپیلبرگ»
_جفری کاتزنبرگ، تهیهکننده پولدار هالیوود 21 دسامبر سال 1950 میلادی در یک خانواده یهودی در نیویورک متولد شد.
کاتزنیرگ، مدیر اجرایی کمپانی «دریم ورکس»
او از سال 1984 تا 1994 میلادی ریاست کمپانی
فیلمسازی «والت دیزنی» را به عهده داشت. در این دوره این کمپانی
انیمیشنهای مشهوری چون «زشت و زیبا»، «علاءالدین»، «شاه لیر» و
«پریکوچولو» را ساخت.او که در کنار دو همکار دیگر خود از طرفداران پر و پا
قرص اوباماست با کمک 2 میلیون دلاری به ستاد انتخاباتی «اوباما»، یکی از
پرمنفعتترین طرفداران هالیوودی او محسوب میشود.
کاتزنبرگ در کنار اوباما
«کاتزنبرگ» هماکنون مدیریت اجرایی «دریم ورکس» را به عهده دارد.
* استودیو انیمیشن سازی دریم ورکس با 27 انیمیشن سینمایی موفق:
کمپانی پویانمایی (انیمیشن) سازی SKG دریم ورکس به
مساحت شش هکتار و با بیش از هزار و 400 کارمند در کالیفرنیا قرار دارد
وظیفه ساخت پویانمایی (انیمیشن)های سینمایی و همچنین برنامههای تلویزیونی
را به عهده دارد. ساخت هر پویانمایی (انیمیشن) در این کمپانی 3 تا 5 سال
به طول میانجامد.
کمپانی انیمیشن سازی «دریم ورکس» اگر چه در ابتدا
توسط «اسپیلبرگ»، «گفن» و «کاتزنبرگ» به عنوان زیر مجموعهای از کمپانی
«دریم ورکس» تأسیس شد ولی از سال 2004 به طور کلی از این کمپانی مستقل شد و
ریاست آن را «دیوید کاتزنبرگ» به عهده گرفت.
سر در ورودی کمپانی انیمیشن سازی دریم ورکس
کمپانی مستقل انیمیشن سازی دریم ورکس تاکنون بیش از
27 انیمیشن سینمایی از جمله «شرک»، «ماداگاسکار»، «پاندای کونگفوباز» و
«تربیت اژدها» را تولید کرده است که همگی در گیشه موفق بودهاند، آنچنانکه
اسامی سه پویانمایی (انیمیشن) «شرک 2»، «شرک 3» و «شرک برای همیشه» در
فهرست 50 پویانمایی (انیمیشن) پرفروش سینمایی تاریخ سینما قرار دارد.
این کمپانی تاکنون برنده جوایز متعددی از جمله دو
جایزه اسکار، چندین و چند جایزه امی و آنی و همچنین چندین جایزه گلدن گلوب و
بفتا بوده است
کمپانی «دریم ورکس» سال 2012 با همکاری کمپانیهای
سرمایهگذاری چینی اقدام به تأسیس یک کمپانی سرگرمی با نام «اوریینتال دریم
ورکس» در شانگهای کرد که کارش توسعه و تهیه فیلمهای ساخته شده در چین و
محصولات مشتق شده از آن است.
کاتزنبرگ و سرمایهداران چینی
«پاندای کونگفوباز 3»، اولین پویانمایی (انیمیشن)
تولید شده در این کمپانی است که قرار است اواخر سال 2015 میلادی به نمایش
درآید، البته اولین انیمیشنی که تماما محصول این کمپانی باشد یک انیمیشن
سینمایی زنده اقتباس شده از مجموعه کتاب چینی «رمز تبت» است که قرار است
سال 2015 میلادی به نمایش درآید.
کتاب چینی رمز تبت
آرم کمپانی اورینتال دریم ورکس در شانگهای چین
کمپانی «اوریینتال دریم ورکس» اخیرا سرمایه خود را 2
میلیارد و 700 میلیون دلار افزایش داده و قرار است به زودی ساخت مجموعهای
بزرگ شامل تعداد سینمای زنجیرهای، مرکز خرید، گالری، هتل، رستوران و
همچنین بزرگترین سالن نمایش آیمکس جهان را راهاندازی کند، انتظار میرود
که این مجموعهای سال 2016 افتتاح شود.
کمپانی انیمیشن سازی «دریم ورکس» همچنین جولای 2012
برنده مزایده خرید کمپانی سرگرمی «کلاسیک مدیا» شد توانست در قبال پرداخت
155 میلیون دلار، کمپانی سرگرمی «کلاسیک مدیا» از آن خود کند.
«کلاسیک مدیا»، یک کمپانی سرگرمی است که بیش از 6
هزار و صد اپیزود انیمیشن را در کارنامه کاری خود دارد که «گاسپر»، «آلبرت
چاق» و «رادولف گوزن بینی قرمز» از آن جملهاند.
انیمیشن «گاسپر»
برای چندین سال نیز کمپانی «پارامونت پیکچرز» حق پخش
انیمیشنهای «دریم ورکس» را به عهده داشت ولی از اوایل سال 2013 میلادی
کمپانی «فوکس قرن بیستم» در قراردادی 5 ساله این امتیاز را به دست آورده
است.
* انیمیشن شرک، از شخصیتهایی با منشاء حقیقی تا تلاش 275 انیماتور طی 3 سال
به عقیده برخی از کارشناسان سینمایی «شرک» در واقع پاسخ «دریم ورکس» به کارتون «میکی موس» والت دیزنی بود.
قسمت اول انیمیشن شرک حاصل تلاش بیش از 275 هنرمند طی 3 سال است.
طرح اولیه «شرک»
زمانیکه کمپانی «دریم ورکس» تأسیس شد، «جان اچ.
ویلیام»، تهیهکننده آمریکایی،کتاب بچههایش را به کمپانی آورد و زمانیکه
«جفری کاتزنبرگ» آن را دید به شدت شیفته شخصیت شرک و داستان آن شد. مدتی
بعد استودیو تصمیم گرفت که داستان این کتاب را تبدیل به فیلم کند.
کتاب «شرک»
پس از خریداری امتیازهای مربوط به این کتاب، از
نوامبر سال 1995 میلادی، «کاتزنبرگ» به سرعت کارهای مربوط به ساخت انیمیشن
«شرک» را آغاز کرد.
البته «استیون اسپیلبرگ» سال 1991 حتی پیش از تأسیس
کمپانی «دریم ورکس» به فکر ساخت انیمیشن «شرک» براساس این کتاب به صورت
سنتی بود ولی به دلیل مشکلاتی موفق به این کار نشده بود.
«کاتزنبرگ» و «اندرو آدامسون» به طور مشترک
کارگردانی این انیمیشن را به عهده گرفتند ولی از همان ابتدا این دو بر سر
اینکه این فیلم باید تا چه اندازه نیز مناسب بزرگسالان باشد، با یکدیگر
دچار اختلاف شدید شدند.«آدامسون» معتقد بود که باید برخی شوخیهای جنسی به
این انیمیشن اضافه شود ولی «کاتزنبرگ» با این مطلب مخالف بود و این موضوع
پروژه را برای مدتی به تأخیر انداخت.
در نهایت سال 1997 «اندرو آدامسون» و «کلی آزبری» با همکاری یکدیگر اولین انیمیشن «شرک» را کارگردانی کردند.
اکثر طرحهای اولیه مربوط به خانه «شرک» بین
سالهای 1996 تا 1997 میلادی با استفاده از فتوشاپ کشیده شد و در ابتدا
قرار بود که شرک با پدر و مادرش زندگی کند و در رختخوابش ماهی گندیده
نگهداری کند و در مراحل بعدی این قسمت دچار تغییراتی شد.
طرحهای اولیه خانه مردابی شرک
_شخصیت شرک برگرفته از مردی زشت رو معروف به «فرشته فرانسوی» که به 14 زبان سخن میگفت
شخصیت شرک از فردی به نام «مائوریس تیلت» الهام گرفته شده است.
«تیلت» که بیماری آگرومگالی مبتلا بود به مرور
چهرهاش زشت و زشتتر شد ولی او به جای آنکه خودش را در خانه حبس کند به
کشتی رو آرود و به خاطر چهرهاش به کشتیگیر شناخته شدهای تبدیل شده او که
در ابتدا «غول عجیب و غریب رینگ» نام گرفته بود به مرور «فرشته فرانسوی»
نامیده شد.
او که فرد بسیار باهوشی بود علاوه بر کشتی، نویسنده
قابلی بود که به 14 زبان زنده دنیا سخن میگفت، او سرانجام سال 1954 در سن
51 سالگی درگذشت. پس از مرگش از چهره او قالب گیری شد و یکی از این قالبها
هماکنون در موزه باربل نیویورک قرار دارد.
به گفته «رامان هویی»، سرپرست انیماتورهای کارتون
«شرک»، برخلاف شخصیت «شرک»، شخصیت «فیونا» هیچ منشاء حقیقی ندارد و تنها
زاده تخیل انیماتورهاست ولی بیش از 100 طرح کشیده شد تا سرانجام به طراحی
نهایی رسیدیم.
شخصیت «الاغ» نیز برگرفته از یک الاغ واقعی با نام
«پِری» است که سال 1994 متولد شد و هماکنون در مزرعهای در کالیفرنیا
زندگی میکند.
* سهامداران کنونی «دریم ورکس» چه کسانی هستند؟
سهام استودیوهای «دریم ورکس» هماکنون متعلق به
«استیون اسپیلبرگ»، «استنسی اسنایدر»، تهیهکننده آمریکایی و همچنین کمپانی
«رلیانس» هند است.
بیشتر فیلمهای این کمپانی نیز توسط کمپانی «والت دیزنی» بازاریابی و پخش میشوند.
*ماجرای لگوی دریمورکس و پسری نشسته روی ماه که ماهیگیری میکند
اولین بار طرح مردی که بر ماه نشسته و ماهیگیری میکند توسط طراحان کمپانی کشیده شده به تائید اسپیلبرگ میرسد.
قرار است که این تصویر توسط کامپیوتر کشیده شود ولی
«دنیس مورن»، مدیر جلوههای ویژه که نام آن در بسیاری از فیلمهای
«اسپیلبرگ» به چشم میخورد، پیشنهاد میدهد که طرح این لگو با دست کشیده
شود به مراتب بهتر و جذابتر خواهد بود. «اسپیلبرگ» و دیگر مؤسسان کمپانی
این پیشنهاد را میپذیرند و در نتیجه «مورن» از دوست صمیمیاش «رابرت هانت»
میخواهد تا این کار را به عهده بگیرد.
«هانت» طرح اولیه را کمی تغییر میدهد و اینبار پسر
بچهای را تصویر میکند که بر لبه ماه نشسته و ماهیگیری میکند، اسپیلبرگ
این طرح را بیشتر از طرح قبلی میپسندد.
هانت دست به کار میشود که به جای تصویر پسربچه روی ماه، تصویر پسر خودش «ویلیام» را جایگزین میکند.
* «داستان کوسه»، انیمیشنی که خشم ایتالیاییها را برانگیخت
منتقدان ایتالیایی: «داستان کوسه» یک انیمیشن نژادپرستانه است
کمپانی انیمیشن سازی «دریم ورکس» سال 2004 ساخت انیمیشن سینمایی «داستان کوسه» را تمام کرد.
این انیمیشن داستان یک خانواده مافیایی است که پدر خانواده شخصی به نام «دون دینو» ست.
داستان یک خانواده مافیایی است که پدر خانواده شخصی به نام «دون دینو» ست. دو شخصیت اصلی فیلم نیز «لینا» و «لوکا» نام دارند.
در پی اکران این فیلم بسیاری از رسانههای ایتالیایی به انتقاد از این انیمیشن پرداختند و آن را یک انیمیشن نژادپرستانه معرفی کردند.
مؤسسه ایتالیایی آمریکا نیز متذکر شد که چرا «استیون اسپیلبرگ» به کودکان ما احترام نمیگذارد؟
این مؤسسه حتی با هدف جلوگیری از اکران و پخش این انیمیشن یک کمپین راهاندازی کرد.
به گفته این مؤسسه ایتالیایی آمریکا ،مطبوعات
ایتالیا و همچنین مقامات سینمایی ایتالیا؛ در بسیاری از محصولات هالیوود از
جمله این انیمیشن شخصیتهای ایتالیایی، افرادی جنایتکار، بیاخلاق و
شیطانی معرفی میشوند. آنچنانکه شخصیتهای منفی انیمیشن «داستان کوسه» چون
«لینا» و «لوکا» اسامی ایتالیایی دارند.
سخنگوی این مؤسسه در ایمیلی به کمپانی «دریم ورکس»
از رؤسای این کمپانی خواست لااقل نام فامیلی شخصیتهای فیلم را تغییر دهد
ولی کمپانی با این موضوع مخالفت کرد.
براساس تحقیقاتی که دو سال پیش در نشریه خبری «ریس
وایر»، یک بنگاه خبری وابسته به یک موسسه تحقیقاتی در ایتالیا منتشر شد از
سال 1928 به بعد بیش از هزار و 220 فیلم درباره ایتالیاییها در هالیوود
ساخته شد که از این تعداد 361 فیلم (30 درصد) تصویرگر واقعیات و 859 فیلم
(70 درصد) تصویری مخدوش از ایتالیاییها ارائه دادهاند.
* روابط صمیمانه کمپانی «دریم ورکس» با رژیم صهیونیستی
«شیمون پرز»، رییس جمهور رژیم صهیونیستی در دیدار با
سران «دریم ورکس»: تأثیر هالیوود بر مردم دنیا بیش از تأثیر سیاستمداران
است/مخاطب کودک بسیار حائز اهمیت است.
«شیمون پرز»، رئیس جمهور رژیم صهیونیستی در کنار رؤسای «دریم ورکس» از جمله «کاتزنبرگ»
اگر چه تأسیس این کمپانی توسط سه چهره یهودی هالیوود
از جمله «استیون اسپیلبرگ» که ماهانه مبلغ قابل توجهی به رژیم صهیونیستی
کمک مالی میکند، خود نشان دهند رابطه دوستانه این کمپانی با رژیم
صهیونیستی است ولی اشاره به دیدار «شیمون پرز»، رئیس جمهور این رژیم با
سران کمپانی «دریم ورکس» نیز خود تائید کننده این مطلب است.
«شیمون پرز» اوایل سال 2012 میلادی در سفر 4 روزه
خود به آمریکا، در میان استقبال بیش از هزار و 400 یهودی و برخی مقامات
سیاسی این شهر از جمله شهردار این شهر وارد لسآنجلس میشود و بخش مهمی از
سفر او به دیدار از کمپانی «دریم ورکس» و رؤسای آن اختصاص مییابد.
«پرز» در این ملاقات صمیمانه به نقش
یهودیها در تاسیس تجارت استودیوهای بزرگ فیلمسازی اشاره کرد و متذکر
میشود: نباید ارتباط حیاتی میان هالیوود و آموزش را نادیده گرفت و باید
بدانید که کودکان بیش از سیاستمداران به بازیگران اعتقاد دارند.
وی همچنین تاکید کرد: شما هالیوودیهای پیام اسرائیل را در جهان توزیع میکنید.
«کاتزنبرگ»، مدیر اجرایی «دریم ورکس» نیز در این
دیدار دوستانه تابلویی از انیمیشن «شاهزاده مصر»، اولین انیمیشن سینمایی
«دریم ورکس» را به رییس رژیم صهیونیستی هدیه داد.
هدیه «دریم ورکس» به رئیس جمهور رژیم صهیونیستی
سفر «پرز» در شرایط بسیار حساس سیاسی جهان به هالیوود در عرصه مطبوعات غرب، انعکاسهای متفاوتی داشت.
روزنامه لسآنجلس تایمز با تیتر «شیمون پرز بر تاثیر
جهانی هالیوود تاکید کرد» این خبر را انعکاس داد و نوشت: سفر «شیمون پرز»
به آمریکا در حالی صورت گرفته که سیاستهای اوباما در برابر ایران و
اسرائیل به یکی از موضوعات مهم جهان امروز تبدیل شده و این مسئله به شدت
موجبات نگرانی دموکراتهای هالیوود را فراهم آورده است.
این روزنامه آمریکایی با اشاره به اینکه دیدار «پرز»
از کمپانی «دریم ورکس» تحت تدابیر بسیار شدید امنیتی صورت گرفته است، در
پایان افزود: اگر چه سفر «شیمون پرز»، برنده جایزه نوبل صلح، سفری تشریفاتی
به نظر میرسد ولی بر کسی پوشیده نیست که او در واقع نماینده و فرستاده
«بنیامین نتانیاهو»، نخستوزیر اسرائیل است.
سایت سینمایی «هالیوود ریپورتر» نیز با تیتر «رییس
جمهور اسرائیل تاثیر هالیوود بر جوانان را ستود» به این خبر پرداخت و متذکر
شد: «شیمون پرز» در زندگی شخصیاش نیز با هالیوود در ارتباط است، زیرا
«لارن باکال»،(بازیگر مشهور هالیوود و همسر «همفری بوگارت») دختر عموی
اوست، هر دوی آنها با نام خانوادگی «پرسکای» متولد شدند ولی خانواده پرز
زمانی که به فلسطین مهاجرت کردند فامیلیشان را تغییر دادند، «باکال» نیز
زمانی که روی صحنه رفت، آن را تغییر داد.
همچنین نشریه سینمایی ورایتی ضمن انعکاس تمامی سخنان
پرز، بیش از همه این بخش از سخنان او که درباره تاثیر هالیوود بر کودکان
بود را مورد توجه قرار داد.
البته «شیمون پرز» چند ماه پیش از دیدن از کمپانی
«دریم ورکس» میزبان هیأتی 50 نفره از مقامات هالیوود بود که در آن نشست
نیز بر این نکته تأکید کرده بود که «هالیوودیها» نه تنها در عرصه سینما و
تلویزیون فعالیت میکنند بلکه در واقع فعالان آموزش و پرورش هستند که با
کمک اعتمادی که بهوجود میآورند، میتوانند تاثیرگذار باشند و پیام
اسرائیل را در جهان توزیع کنند.
* فیلمهای ضد ایرانی و ضد اسلامی دریم ورکس؛ از «خانهای از شن و مه» تا «رکن پنجم»
_فیلم ضد اسلامی مونیخ (2005 میلادی):
فیلم «مونیخ» را «استیون اسپیلبرگ»، کارگردان
فیلمهایی چون «فهرست شیندلر» و «نجات سرباز رایان» براساس فیلمنامهای از
«تونی کوشنر»، فیلمنامهنویس یهودی هالیوود با بودجهای بالغ بر 75 میلیون
دلار کارگردانی میکند.
پشت صحنه فیلم مونیخ
این فیلم که براساس داستانی واقعی ساخته شده
است، درباره کشته شدن چند ورزشکار اسرائیلی به دست چند جوان فلسطینی در
جریان المپیک مونیخ است که در مقابل موساد وارد عمل شده و چند فلسطینی نیز
به قتل میرسند، از این حادثه در تاریخ به نام «سپتامبر سیاه» یاد شده است.
پشت صحنه فیلم مونیخ
_فیلم ضد ایرانی «خانهای از شن و مه» (محصول سال 2003 میلادی)
«خانهای از شن و مه» محصول سال 2003 با بازی «بن کینگزلی»، «جنیفر کانلی» و «شهره آغداشلو» است.
فیلمی درباره یک سرهنگ بازنشسته نیروهای هوایی رژیم
شاهنشاهی ایران به نام «بهرانی» است که برای آنکه بتواند به زندگی اشرافی
خود ادامه دهد با مشکلات مالی فراوانی روبرو میشود و مجبور است دست به هر
کاری بزند.
«بن کینزلی» در فیلم «خانهای از شن و مه»
او پس از مرگ پسرش دیوانه شده است به خانه باز
میگردد و بدون بازگو کردن اتفاقاتی که برایش رخ داده به همسرش لبخند
میزند و میگوید: «وقتش فرا رسیده که به اصفهان باز گردیم»، و از اینکه او
را سالها از وطنش دور کرده از او پوزش میطلبد و سپس مخفیانه در چای
همسرش سم کشندهٔ خوابآور میریزد، و نادیا را پس از فرورفتن در خواب مرگ
در تخت میخواباند. سپس یونیفورم افسری نیروی هوایی شاهنشاهی خود را
پوشیده، و در حالی که به خاطرات خودش و همسرش در سواحل دریای خزر
میاندیشد، به زندگی خود پایان میدهد و در کنار او جان میسپارد.
تصویری که از سرهنگ «بهرانی» به عنوان یک ایرانی در
این فیلم ارائه شده، فردی افسرده و شکست خورده در یک زندگی فلاکتبار که در
نهایت به خودکشی میانجامد.
_فیلم ضد ایرانی «رکن پنجم» (14 نوامبر اکران میشود)
بنیانگذار سایت افشاگرانه «ویکیلیکس»: پروژه
سینمایی«رکن پنجم» با هدف تشویق جنگ علیه ایران طراحی شده است/رسانههای
فاسد اینگونه در جنگ دستگاههای امنیتی وارد میشوند.
فیلم سینمایی «رکن پنجم» که قرار است نوامبر آینده
به نمایش درآید پس از دو پروژه ضد ایرانی «300» و «آرگو» که در کمپانی
«برادران وارنر» ساخته شد، جدیدترین محصول ضد ایرانی هالیوود است که
اینبار کمپانی فیلمسازی «دریم ورکس» وظیفه ساخت آن را به عهده گرفت.
صحنهای از فیلم «رکن پنجم»
فیلمبرداری این فیلم اسفند سال گذشته در برلین آغاز شد ولی از همان ابتدا با جنجال زیادی روبرو بود.
آنچنانکه نه تنها رسانههای داخلی به افشاگری
درباره این پروژه سینمایی پرداختند بلکه «جولین آسانژ»، مؤسس سایت
«ویکیلیکس» نیز با اشاره به این مطلب که یک نسخه از فیلمنامه فیلم
هالیوودی «رکن پنجم» را در دست دارد، این پروژه را یک فیلم ضد ایرانی که با
هدف ترغیب جنگ علیه ایران ساخته شده میشود، نامید.
«جولین آسانژ» اذعان داشت: «رکن پنجم» یک فیلم
تبلیغاتی یکجانبه و شدید علیه وبسایت ویکیلیکس است. ولی فقط حمله علیه
ما نیست، بلکه حملهای آگاهانه علیه ایران نیز هست و به تبلیغات
جنگافروزانه علیه ایران دامن میزند.
وی افزود: صحنه اول این فیلم مرکزی نظامی در ایران
را در حالی نشان میدهد که ایرانیها در حال کار برای ساختن بمب هستهای
هستند. میخواهم بدانم آخر چنین ماجرایی با ساختن فیلم درباره ویکیلیکس چه
ارتباطی دارد؟
به گفته «آسانژ» در صحنه دیگری از این فیلم یک
دانشمند علوم هستهای ایران در شهر قاهره با یک مامور سازمان سیا در حال
مذاکره درباره این موضوع است که ایران طی شش ماه آینده نمونه بمب هستهای
خود را آزمایش خواهد کرد.
جولین آسانژ در ادامه سخنانش متذکر میشود که خود
دستگاههای اطلاعاتی آمریکا به خوبی میدانند که ایران در حال حاضر
برنامههای هستهای تسلیحاتی ندارد.
جولین آسانژ، مؤسس سایت ویکیلیکس
مؤسس سایت افشاگرانه ویکیلیکس، میافزاید:فیلمنامه
این فیلم دروغ اندر دروغ است، فیلمی پرهزینه و هالیوودی که قرار است 15
نوامبر در آمریکا اکران شود. رسانههای فاسد و فرهنگ فاسد به این شکل در
جنگ دستگاههای امنیتی شریک میشوند، رسانههای بزرگ بیش از حد به مراکز
قدرت و نهادهای قدرتمندی که قاعدتا باید در مورد آنها گزارش تهیه کنند
نزدیک هستند
«رکن پنجم» ترکیبی است از دو عبارت «ستون پنجم» و
«رکن چهارم» که این دومی در تعابیر سیاسی رایج در غرب اصطلاحاً به رسانه
های خبری و نقش مهم آنها در حفاظت و تثبیت دموکراسی اطلاق میشود.
و اما در آخر...
«زیپورا مناخه»، سخنگوی سابق ارتش اسرائیل میگوید:
شما به خوبی میدانید، کودنترین آمریکاییها هم به خوبی میدانند که ما
(صهیونیستها) دولتمردانشان را کنترل میکنیم، آنها با ما چکار میتوانند
بکنند؟
سخنگوی سابق ارتش اسرائیل
وی میافزاید: ما در آمریکا کنگره، رسانه و هرچیز
دیگری را کنترل میکنیم. شما در آمریکا میتوانید از خدا انتقاد کنید ولی
از اسرائیل نه...
↧
آرگو؛ فیلمی ضدایرانی به کارگردانی سازمان سیا +سند
(بسم الله الرحمن الرحیم)
اسناد جدید افشاشده
نشان میدهد آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا جلسات متعددی برای عوامل فیلم
ضدایرانی آرگو برگزار کرده تا بتواند تصویر مدنظر خود از ایران را در قالب
یک فیلم باورپذیر و بر پایه یک داستان واقعی ارائه کند.
اگر از شما بپرسند نقطه اشتراک فیلمهای هالیوودی «آرگو»
و «سی دقیقه پس از نیمهشب»، رمان «نور شیطان» نوشته «ریچارد نورث پترسون»، مسابقه
«آشپز برتر» شبکه «براوو»ی آمریکا؛ سریال «امور مخفی» شبکه «یواسای نتورک»
آمریکا؛ مستند «ایر آمریکا: ایرلاین محرمانه سیا» در «شبکه تاریخ» آمریکا، و مستند
«جنگ محرمانه علیه تروریسم» شبکه بیبیسی انگلیس، چیست، احتمالاً جوابی نخواهید
داشت؛ پاسخ این سؤال حمایت آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا «سی.آی.ای» (CIA) از این محصولات است.
سایت آمریکایی «وایس نیوز» (news vice) اسنادی که نشان میدهد سازمان «سی.آی.ای» نقش مهمی در تولید محصولاتی در حوزه سرگرمی
داشته را منتشر کرده است
سایت آمریکایی «وایس نیوز» (news vice) اسنادی که نشان میدهد سازمان «سی.آی.ای» نقش مهمی در تولید محصولاتی در حوزه سرگرمی
داشته را منتشر کرده است. همه این آثار در حوزه سرگرمی، از «دفتر امور
عمومی» (Office of Public Affairs) «سی.آی.ای» بودجه دریافت کردهاند. این دفتر مسئولیت ارتباط با
خبرنگاران و نمایندگی سازمان «سی.آی.ای» در صنعت سرگرمی را به عهده دارد.
دخالت «سی.آی.ای» نه در ساخت آرگو و نه در تولید سایر پروژههایی
که سازمان «سی.آی.ای» طی یک دهه گذشته در آنها دست داشته، تا پیش از این رسماً افشا نشده
بود
در این اسناد افشا شده فقط نام هفت موردی که در بالا به آنها اشاره گردید، آمده است؛ البته دخالت «سی.آی.ای» در ساخت فیلم «سی دقیقه پس از نیمهشب» (برنده یک جایزه
اسکار در سال 2013) قبلاً هم افشا شده بود. همچنین درباره فیلم ضدایرانی «آرگو»
(برنده جایزه اسکار سال 2013 که جایزهاش را «میشل اوباما» اعلام کرد)، حدس زده میشد
که در زمینه تولید از «سی.آی.ای» کمک گرفته باشد، چون موضوع فیلم، یکی از عملیاتهای مخفی «سی.آی.ای» بود. با این وجود، دخالت «سی.آی.ای» نه در ساخت آرگو و نه در تولید سایر پروژههایی
که سازمان «سی.آی.ای» طی یک دهه گذشته در آنها دست داشته، تا پیش از این رسماً افشا نشده
بود.
اسنادی که نشان میدهد سازمان «سی.آی.ای» نقش مهمی در تولید محصولاتی در حوزه سرگرمی
داشته است. برای دانلود بر روی عکس کلیک کنید
دخالتهای «سی.آی.ای» در ساخت محصولات حوزه سرگرمی
طبق گفته
وبسایت «سی.آی.ای» (CIA)، هدف این سازمان از ارتباط با صنعت سرگرمی، کمک به فیلمسازان، فیلمنامهنویسان،
کارگردانان، و نویسندگان برای "درک بهتر مأموریت اطلاعاتی"سازمان «سی.آی.ای» است: «هدف
ما ارائه تصویری دقیق از مردان و زنان در سازمان «سی.آی.ای»، و مهارت، نوآوری، جسارت، و
تعهد آنها به خدمت به عموم مردم است. اگر شما هم عضوی از صنعت سرگرمی هستید و دارید
روی پروژهای کار میکنید که به «سی.آی.ای» (CIA) ارتباط دارد، این سازمان ممکن است بتواند به
شما کمک کند. ما میتوانیم اعتبار بیشتری به فیلمنامهها، داستانها، و سایر
محصولاتی ببخشیم که در حال ساخت هستند.» اما واقعیت پشت همکاری «سی.آی.ای» با برخی پروژههای
حوزه سرگرمی چیست؟
وبسایت (CIA): «هدف
ما ارائه تصویری دقیق از مردان و زنان در سازمان «سی.آی.ای»، و مهارت، نوآوری، جسارت، و
تعهد آنها به خدمت به عموم مردم است»
رابطه
سازمان «سی.آی.ای» با صنعت سرگرمی (عمدتاً در آمریکا) به دهه 1950 برمیگردد. با این حال،
پس از انتشار «سی دقیقه پس از نیمهشب» درباره عملیات مخفی «سی.آی.ای» برای دستگیری یا
کشتن اسامه بنلادن بود که این رابط مورد بررسی دقیقتر قرار گرفت. دو بازرسی مستقل
در اینباره صورت گرفت که هر دو بعدها افشا کردند که «کاترین بیگلو» و «مارک بوال»
سازندگان این فیلم، «باران هدیه بر سر افسران سازمان سی.آی.ای (CIA) حاضر در این عملیات ریختند»
و از آنطرف، به دستور "لئون پانتا"مدیر وقت سازمان «سی.آی.ای»، دسترسی بیسابقهای به
امکانات «سی.آی.ای» پیدا کردند که شامل دسترسی به اطلاعات طبقهبندی شده میشد.
در میان
هفت پروژهای که در ابتدای گزارش به آنها اشاره شد، حمایت «سی.آی.ای» از «سی دقیقه پس از
نیمهشب» به شکل چشمگیری بیش از سایر پروژهها بوده است. با این وجود، اسنادی که بعدها
افشا شد، نشان میداد روایت ارتش آمریکا از عملیات دستگیری و قتل اسامه بنلادن
(اگر نگوییم دروغ محض بوده) دستکم تحریف شده بوده است. بنابراین دخالت «سی.آی.ای» در
ساخت فیلمی درباره «محرمانهترین عملیات تاریخ» میتواند با هدف کنترل افکار عمومی
در اینباره و اعتبار بخشیدن به روایت دولتی از این واقعه با کمک روش مؤثر سرگرمی
بوده باشد.
دخالت «سی.آی.ای» در
ساخت فیلم «سی دقیقه پس از
نیمهشب» درباره عملیات دستگیری و قتل اسامه بنلادن، میتواند با هدف کنترل افکار عمومی
در اینباره و اعتبار بخشیدن به روایت دولتی از این واقعه با کمک روش مؤثر سرگرمی
بوده باشد
فیلم
ضدایرانی آرگو روایتی از عملیات مخفیانه «سی.آی.ای» برای نجات شش دیپلماتهای آمریکایی
است که سال 1979 و پس از تسخیر سفارت این کشور در ایران، در محل اقامت رسمی سفیر
کانادا در تهران پناه گرفته بودند. در حالیکه این عملیات واقعاً صورت گرفته است،
آنچه فیلم روایت میکند بر اساس کتاب «استاد تغییر چهره» نوشته «تونی مندز» یکی
از افسران سازمان «سی.آی.ای» است.
حمایت «سی.آی.ای» از فیلم ضدایرانی آرگو
آرگو سال
2013 برنده سه جایزه اسکار شد و نوامبر 2014، سازمان «سی.آی.ای» به مناسبت سی و پنجمین
سالگرد تسخیر سفارت آمریکا در تهران، مطابقت روایت این فیلم با واقعیت را بررسی
کرد. «سی.آی.ای» نوشت که «بن افلک» کارگردان فیلم آرگو، در خلق برخی از صحنههای دراماتیک
فیلم درباره عملیات نجات، آزادانه از خلاقیت خود استفاده کرده است. دخالت «سی.آی.ای» در
ساخت فیلم آرگو قطعاً انگیزههای زیادی داشته است، اما یکی از مهمترین این انگیزهها
میتواند ارائه تصویری از ایران که دقیقاً مدنظر «سی.آی.ای» (CIA) در قالب یک فیلم باورپذیر و بر
اساس واقعیت است.
«سی.آی.ای» با دخالت در
ساخت فیلم آرگو، به دنبال ارائه تصویر دلخواه خود از ایران اما در قالب یک فیلم باورپذیر و بر
اساس واقعیت بود
جالب اینکه
طبق اسناد فاش شده، در سه مورد از هفت پروژه ابتدای گزارش، یعنی« آشپز برتر»، «جنگ محرمانه
علیه تروریسم»، و »آرگو» طی جلسات، مصاحبهها و بازدیدهایی که «سی.آی.ای» مجوز آنها را
داده بود، احتمالاً اتباع خارجی هم شرکت کردهاند. هرچند در این اسناد آمده است: «به
دلیل عدم وجود شواهد کافی، نمیتوان تعیین کرد که میزان حمایت سازمان «سی.آی.ای» از این هفت
پروژه چه اندازه بوده و اتباع خارجی تا چه میزان اجازه پیدا کردهاند تا در فعالیتهای
تحت حمایت «سی.آی.ای» شرکت کنند.» این نکته از آن جهت اهمیت دارد که آرگو فیلمی درباره
ایران است و اتباع خارجی از جمله ایرانی ممکن است مستقیماً درباره آن با عوامل «سی.آی.ای»همکاری کرده باشند.
آرگو فیلمی درباره
ایران است و اتباع خارجی از جمله ایرانی ممکن است مستقیماً درباره آن با عوامل «سی.آی.ای»همکاری کرده باشند
سرآشپزها
برای چه کسی غذا میپزند؟
"لئون پانتا"مدیر وقت سازمان «سی.آی.ای» که از
فیلم «سی دقیقه پس از نیمهشب» حمایت کامل کرده بود، خودش موضوع یکی از قسمتهای
مسابقه «آشپز برتر» بود. این قسمت که «دستپخت محرمانه» نام داشت و سال 2010 پخش
شد، از آشپزها میخواست تا «به یک غذای شناختهشده، هویتی کاملاً جدید بدهند تا به
طور خاص برای یک نفر پخته شده باشد: لئون پانتا، مدیر (CIA) که خوب میداند داشتن هویت
جدید یعنی چه.
در این
قسمت آشپزها برای پانتا و همکاران نزدیکش آشپزی، و نتیجه کارشان را در اتاق
غذاخوری خصوصی پانتا درون دفتر مرکزی و به شدت حفاظتشده «سی.آی.ای» سرو میکنند. حضور
شخص پانتا در این برنامه علاوه بر محبوب کردن شخصیت وی، ماهیت سازمانی را که پانتا
مدیر آن است، مردمیتر از آنچه که واقعاً هست، نشان میدهد.
حضور "لئون پانتا"مدیر وقت سازمان «سی.آی.ای» در برنامه مسابقه «آشپز برتر» علاوه بر محبوب کردن شخصیت وی، ماهیت سازمانی را که پانتا
مدیر آن است، مردمیتر از آنچه که واقعاً هست، نشان میدهد
رمان «نور
شیطان» داستان یکی از اعضای القاعده را روایت میکند که به دستور اسامه
بنلادن،
هدایت عملیات سرقت یک سلاح هستهای از ارتش پاکستان و سپس رساندن آن به
مقصدش یعنی رژیم صهیونیستی را به عهده دارد. از سوی دیگر، «بروک چندلر»
مأمور سابق «سی.آی.ای» که ساکن
واشنگتن است، قبلاً در لبنان و علت اشتباه همکارش، هویتش مشخص شده و دیگر نمیتواند
برای «سی.آی.ای» کار کند. با این وجود، چندلر میگوید چگونگی انتقال بمب به رژیم صهیونیستی و راه
پیدا کردن آن را میداند.
وی طی
ماجرایی که در رمان روایت میشود، باید اولاً شک و تردیدهای سازمان «سی.آی.ای» و کاخ سفید
درباره خودش را از بین ببرد و سپس بمب را پیدا کند و قبل از آنکه غرب آسیا (خاورمیانه) از
بین برود، بمب را غیرفعال یا منفجر کند. داستان رمان و موضوع نجات غرب آسیا (خاورمیانه) توسط «سی.آی.ای» قطعاً انگیزه خوبی برای حمایت این سازمان از «ریچارد پترسون» نویسنده رمان
بوده است.
«سی.آی.ای» از «ریچارد پترسون» نویسنده رمان «نور
شیطان» که داستان یکی از اعضای القاعده را روایت میکند را حمایت کرده است
مستندهایی
برای اشاعه دروغهای «سی.آی.ای»
شبکه بیبیسی،
مستند 50 دقیقهای خود با عنوان «جنگ محرمانه علیه تروریسم» را اینگونه توصیف میکند:
«داستانی از درون جنگ اطلاعاتی که طی ده سال پس از 11 سپتامبر علیه القاعده در
جریان بوده است.» این شبکه انگلیسی بسیار هم به "دسترسی بیسابقه"عوامل ساخت مستند
به منابع اطلاعاتی غربی و سازمانهای اِعمال قانون، و مصاحبههای اختصاصی با افراد
در خط مقدم مبارزه با تروریستها، از مأمورین سازمان "سی.آی.ای"و "اف.بی.آی"گرفته تا "ام.آی.5"
افتخار میکند. همکاری «سی.آی.ای» با این مستند هم مسلماً برای مدیریت وجههای بوده که
از این آژانس به مخاطبان شبکه بیبیسی ارائه خواهد شد.
همکاری «سی.آی.ای» با مستند «جنگ محرمانه علیه تروریسم» ساخته شده توسط شبکه بیبیسی، برای مدیریت وجههای بوده که
از این آژانس به مخاطبان این شبکه ارائه خواهد شد
«شبکه
تاریخ» (History channel) آمریکا نیز مستند خود درباره "ایر آمریکا"را اینگونه معرفی میکند: «نگاهی
به ایرلاین غیرنظامی منحصربهفردی که با نام "ایر آمریکا"شناخته میشود و سازمان «سی.آی.ای» به طور مخفیانه آن را تصاحب کرده و مدیریت میکند. "ایر آمریکا"چه با انجام مأموریتهای
مخفی بر فراز چین و کره، و چه با حمایت هوایی [از نیروهای آمریکایی] در جنگ ویتنام
و جنگ مخفی در لائوس، نقشی محوری در اجرای سیاستهای آمریکا در جنوب شرقی آسیا ایفا
کرده است.»
«سی.آی.ای» با
دخالت در این پروژه، نه تنها وانمود کرده به شفافیت اعتقاد دارد و حتی به مستندی
کمک کرده که میخواهد «ایرلاین» محرمانه این سازمان را به مردم معرفی نماید، بلکه توانسته
به دقت، تمام ابعادی از اطلاعات محرمانه خود را کنترل کند که قرار است در اختیار
عموم مردم قرار بگیرد و همین اطلاعات چه بسا «حرفهایگری» و «موفقیتهای» «سی.آی.ای» را
به مخاطبان مستند نشان میدهد.
«سی.آی.ای»
با دخالت در ساخت مستند "ایر آمریکا"، توانسته به دقت، تمام ابعادی از
اطلاعات محرمانه خود را کنترل کند که قرار است در اختیار عموم مردم قرار
بگیرد
سریالی
که پایش را از گلیمش درازتر کرد
سریال «امور
مخفی» با آنکه از حمایت «سی.آی.ای» برخوردار بود، اما سرنوشتی متفاوت با موارد قبلی
داشت. این سریال روایت زندگی «آنی واکر» یکی از مأمورین سازمان «سی.آی.ای» است که «به
خاطر مهارتش در زبانشناسی و جاسوسی به مأموریتهای مخفی اعزام میشود. البته
اگرچه واکر در ظاهر، به خاطر مهارتهای زبانی خود انتخاب شده، اما واقعیت این است
که کارفرمایان او در سازمان «سی.آی.ای» ممکن است به دنبال چیز دیگری در گذشته او باشند.»
پنج فصل از
این سریال در شبکه «یواسای نتورک» پخش شد، اما دسامبر 2014 یعنی دو سال پس از
انتشار گزارش بازرسان درباره ارتباط «سی.آی.ای» با صنعت سرگرمی، جلوی ادامه پخش آن را
گرفتند. احتمالاً انتشار این گزارش که موجب اصلاحات اساسی در شیوه ارتباط دفتر
امور عمومی «سی.آی.ای» با صنعت سرگرمی شد، ارائه تصویری از مقامات «سی.آی.ای» را ممنوع کرده که مشابه
آن در سریال «امور مخفی» به نمایش گذاشته میشد.
گزارش بازرسان درباره ارتباط «سی.آی.ای» با صنعت سرگرمی، ارائه تصویری از مقامات «سی.آی.ای» را ممنوع کرده که مشابه
آن در سریال «امور مخفی» به نمایش گذاشته میشد
آنچه این
فرضیه و همینطور انگیزه «سی.آی.ای» از دخالت در حوزه سرگرمی را موثقتر میکند، اظهارات «دین
بوید» مدیر دفتر امور عمومی «سی.آی.ای» (CIA) است که میگوید: «این سازمان اکنون کارمندان دفتر امور
عمومی را موظف کرده تا هر سال در کلاسهای آموزش «اخلاق» شرکت کنند. این دفتر همچنین
سیاستها و روشهای خود را با هدف حفاظت از اطلاعات طبقهبندیشده و مقابله با
افشای غیرمجاز اطلاعات، تقویت کرده است.»
این در
حالی است که بوید پیشتر گفته بود، وقتی «سی.آی.ای» با صنعت سرگرمی همکاری میکند، اولویتش حفاظت از اطلاعات طبقهبندیشده و مصالح امنیت ملی، و در عین حال، اطمینان
از ارائه تصویری آگاهانه و متعادل از زنان و مردان [عضو] سی.آی.ای (CIA) است.
«دین
بوید» مدیر دفتر امور عمومی «سی.آی.ای» (CIA): وقتی این سازمان با صنعت سرگرمی همکاری میکند، اولویتش حفاظت از اطلاعات طبقهبندیشده و مصالح امنیت ملی، و در عین حال، اطمینان
از ارائه تصویری آگاهانه و متعادل از زنان و مردان [عضو] سی.آی.ای (CIA) است
نفوذ «سی.آی.ای» در افکار عمومی آمریکا بیش از اینها است
همانطور
که گفته شد، تاریخ تولید فیلم توسط «سی.آی.ای» یا دخالت این سازمان در تولید فیلمهای
هالیوودی به چند دهه قبل برمیگردد. به عنوان نمونه، «سی.آی.ای» مخفیانه حق انتشار پخش داستان
«مزرعه حیوانات» را پس از مرگ «جورج اورول» در سال 1950، خرید و نسخهای انیمیشن از
این داستان را ساخت که هدف اصلیاش سیاهنمایی اتحاد جماهیر شوروی بود، نه پرداختن
به انتقادات عمومیتر اورول از قدرت.
همچنین
همکاری «سی.آی.ای» با صنعت تولید فیلم در آمریکا، یکطرفه هم نبوده است و نه تنها «سی.آی.ای» به
فیلمسازان کمک کرده، بلکه عوامل هالیوود هم در عملیاتهای مخفی «سی.آی.ای» دست داشتهاند.
به عنوان مثال، «آرنون میلکان» (arnon Milchan) تهیهکننده افسانهای هالیوود، اعتراف کرده که سالها برای موساد کار میکرده است.
«آرنون میلکان» تهیهکننده افسانهای هالیوود، اعتراف کرده که سالها برای موساد کار میکرده است، وی به رژیم صهیونیستی کمک میکرد تا سلاحها و فناوریهای مورد نیاز برای ساخت سلاحهای هستهای
را به دست بیاورند
وی به رژیم صهیونیستی کمک میکرد تا سلاحها و فناوریهای مورد نیاز برای ساخت سلاحهای هستهای
را به دست بیاورند. طبق برخی گزارشها، میلکان در دوران اوج فعالیتهایش، 30 شرکت را
در 17 کشور دنیا اداره میکرد و معاملاتی را رقم میزد که صدها میلیون دلار ارزش
داشتند. میلکان اتفاقاً گفته که «سیدنی پولاک» کارگردان هالیوودی نیز در برخی از این معاملهها نقش داشته است.
نقش «سی.آی.ای» در بازداشت خبرنگاران آمریکایی در کشورهای دیگر
آنچه در
این افشاگریها و رسواییها اغلب نادیده گرفته میشود، این است که کمک سازمان «سی.آی.ای» به
فیلمسازان یا جا زدن خودش به عنوان فیلمساز یا خبرنگار (آژانس تا به امروز هم
این کار را حق خود میداند)، فیلمسازان و خبرنگاران واقعی را در خارج از کشور در معرض
خطر قرار میدهد.
واقعیت
این است که کارشناسان آمریکایی به ندرت توجهی به این نکته مهم نشان میدهند. وقتی
فیلمسازان و خبرنگاران آمریکایی در کشورهای دیگر به عنوان جاسوس دستگیر و
بازداشت میشوند، این کارشناسان ابراز خشم و انزجار میکنند، اما همینها وقتی سازمان «سی.آی.ای» از فیلمسازها یا خبرنگاران به عنوان پوششی برای جاسوسی از کشورهای دیگر
استفاده میکند، مهارت و خلاقیت این سازمان را تحسین میکنند.
آرگو به خاطر به تصویر
کشیدن عملیات «سی.آی.ای» در استفاده از عواملی برنده اسکار شد که خود را به عنوان «فیلمساز»
جا زده بودند. آمریکاییها در حالی به «آرگو» اسکار میدهند که هیچکدام توجه نمیکند
که موضوع همین فیلم موجب میشود تا اتفاقاتی مانند موضوع فیلم «گلاب» رخ دهد
این بیتوجهی
گاهاً بسیار جالب بهنظر میرسد؛ «جان استوارت» فیلم ضدایرانی «گلاب» را درباره بازداشت
«مازیار بهاری» خبرنگار و فیلمساز ایرانی-کانادایی به اتهام جاسوسی در ایران در
سال 2009، تنها 18 ماه پس از «آرگو»یی اکران کرد که یکی از عملیاتهای سازمان «سی.آی.ای» را
به تصویر میکشید که دقیقاً مانند پرونده «بهاری» بود. آرگو به خاطر به تصویر
کشیدن عملیات «سی.آی.ای» در استفاده از عواملی برنده اسکار شد که خود را به عنوان «فیلمساز»
جا زده بودند. آمریکاییها در حالی به «آرگو» اسکار میدهند که هیچکدام توجه نمیکند
که موضوع همین فیلم موجب میشود تا اتفاقاتی مانند موضوع «گلاب» رخ دهد.
البته نمیتوان
گفت که اگر «سی.آی.ای» همین امروز دست از استخدام خبرنگاران و فیلمسازان بردارد، کشورهای
دیگر هیچ خبرنگار یا فیلمساز خارجی را دستگیر نمیکنند، اما حداقل کاری که
کارشناسان و تحلیلگران آمریکایی میتوانند در این خصوص بکنند، این است که وقتی «سی.آی.ای» تفاوتی
میان جاسوسی و خبرنگاری قائل نیست، این سازمان را به ادامه این روند، تشویق نکنند.
هر قدر که استفاده «سی.آی.ای» از خبرنگاران به عنوان جاسوس رواج بیشتری پیدا کند،
خبرنگاران و فیلمسازان واقعی در خارج از آمریکا بیشتر در معرض خطر قرار خواهند
گرفت.
منابع:
1.The CIA Helped Produce an
Episode of 'Top Chef' Link
2.CIA’s Work With Filmmakers
Puts All Media Workers at Risk Link
3.Tequila, Painted Pearls, and Prada — How the CIA Helped Produce 'Zero Dark Thirty' Link
4.CIA breaks down real vs.
reel of 'Argo' operation Link
5.Episode 10: Covert Cuisine Link
6.The Devil's Light: A Novel Link
7.Episode 1 - The Secret War
On Terror Link
8.Air America: CIA Secret
Airline Link
9.How the CIA brought Animal
Farm to the screen Link
10. Hollywood producer Arnon Milchan reveals past as secret agent Link
11. Arnon Milchan reveals past as Israeli spy Link
12. Hollywood producer Arnon Milchan says he spied for Israel Link
13. Journalists Are Journalists : The CIA director should reverse
recruitment policy Link
14. 'Argo': What Really Happened In Tehran? A CIA Agent Remembers Link
15. The CIA and journalists Link
↧
نقد انیمه The Empire of Corpses / به دنبال دم مسیحایی +تصاویر
(بسم الله الرحمن الرحیم)
از زمان خلقت تا کنون، کشف
ماهیت چیستی روح، هواره یکی از مهم ترین چالش های فرا روی بشر بوده است.
اینکه روح چیست و از چه جنسی ساخته شده است؟ چگونه وارد بدن شده و چگونه از
آن خارج می شود؟ آیا روح همان "خود بشر"است یا بشریت مفهوم دیگری دارد؟
چگونه در قیامت روح دوباره به جسم بازمی گردد و خاطرات گذشته خود را ذخیره
دارد؟ و...
وجود چنین سوال های چالش برانگیزی، در نهایت موجب پدید آمدن
دو نوع دیدگاه اساسی در مورد ماهیت وجودی روح شد: یکی به پرچمداری طرفداران
نظریات علمی که به کل منکر وجود روح می شد و دیگری به پرچمداری مذهبیون که
برای روح شأن و جایگاه ویژه و مهمی قائل می شدند.
در ابتدا، آنچه که از
آن به عنوان علم یاد می شد، یک تنه جلوی تمام تعاریف و تفاسیر مذهبیون از
روح ایستاد و ضمن مخالفت شدید با وجود عاملی به نام روح، آن را توهمی از
طرف مذهبیون دانست و منکر وجود آن شد. در این دیدگاه، بدن انسان فاقد روح
تصور می شد و مرگ، پایان کار این دستگاه مکانیکی گوشتی به شمار می رفت. نه
عاقبتی برای این بدن تصور می شد و نه امکان احیاء و بازگشت مجدد، اما به
مرور زمان این دیدگاه کمی دستخوش تغییر شد و با کمی ارفاق، وجود روح برای
انسان پذیرفته شد. البته حیوانات به کل از این قاعده مستثنی شدند و روح
برای آن ها معنایی نداشت. این دیدگاه جدید، تمام تلاش خود را بر این مبنا
قرار داد تا روح را همچون سایر پدیده های طبیعی در ابعادی مادی توصیف کرده و
برای آن شکل و ماهیت فیزیکی قائل شود. همین دیدگاه بود که در ادامه موجب
شد تا ضمن مادی فرض کردن روح، شکل و وزنی هم برای آن متصور شده و حتی آن را
اندازه گیری هم بکنند!
همین چالش (اثبات مادی بودن
روح) در سال های اولیه قرن بیستم به عاملی مهم تبدیل شد تا سرانجام دكتر
دانكن مكدوگال (Duncan MacDougall) استاد دانشگاه هاورهیل ماساچوست، فرضیه
مشهور خود درباره وزن روح را بیان دارد. در این فرضیه، ادعا می شد که انسان
ها پس از مرگ 21 گرم از وزن خود را از دست می دهند و این وزن از دست رفته
را می توان به روح (یا وزن روح) تفسیر کرد. (یعنی روح فقط 21 گرم از ماهیت
بشری است!!)
ادعای دکتر مکدوگال، چنان جنجالی در دنیا به وجود آورد که
سال ها مبحث وزن روح یکی از پر بحث ترین موضعات روز محافل علمی به شمار می
رفت و موافقان و مخالفان زیادی را هم به دنبال داشت. در همین راستا، دنیای
هنر هم از این جنجال به ظاهر علمی بی نصیب نماند و خیلی زود آثاری بر مبنای
این فرضیه ضعیف با ادله ای دست و پا شکسته، تولید و روانه بازار شد. آثاری
که متأسفانه توانستند در مقطعی از زمان، اظهارات سست و بی پایه دکتر
مکدوگال را به عنوان کشفی دقیق و علمی به دنیا معرفی کرده و مخاطبان خود را
به پذیرش آن ترقیب نمایند.
یکی از مهمترین آثار تولید شده در این باب،
فیلم سینمایی 21 گرم، ساخته الخاندرو گونزالس ایناریتو بود که در سال 2003
تولید شد و از نام فیلم تا مضمون درونی آن به همین مسئله اشاره داشتند. این
فیلم در زمان عرضه، نقدهای مثبت و منفی بسیاری را به خود اختصاص داد و تا
مدت ها سوژه داغ اکثر رسانه ها بود.
در حالی که به نظر می رسید تنها
مخاطبان این فرضیه را بزرگسالان تشکیل داده باشند، متأسفانه به لطف
سودجویان رسانه ای، دنیای کودک و نوجوان هم به این بازی کثیف آلوده شد و در
جدیدترین تولید از این دست که از قضا اثری قابل تأمل در این باب هم به
شمار می رود، انیمه ای سینمایی با عنوان امپراطوری اجساد (The Empire of
Corpses) در سال 2015 توسط ریوتارو ماکیهارا (Ryoutarou Makihara)
کارگردانی شد. فردی که سابقاً از او آثاری چون Hal،Fullmetal Alchemist the
Movie: Conqueror of Shamballa و Colourful را در کارنامه خود ثبت کرده
بود.
داستان انیمه، در لندن 1878 رخ می دهد. جایی که دکتر جان واتسون
(دستیار شرلوک هولمز) به عنوان پزشکی جوان روی پروژه زنده کردن مردگان به
منظور بازگرداندن روح به اجساد آن ها، آزمایش های سری خود را انجام می دهد.
البته طبق داستان، پیش از فرا رسیدن قرن 19، این مردگان متحرک بودند که
حتی سرنوشت ملکه انگلیس را مشخص کردند! ظاهراً در آن سال ها، تکنیک زنده
کردن مرده ها بسیار رواج داشته و امری عادی به شمار می رفته و از قضا وجود
آن ها در شکل گیری تاریخ جهان نقش به سزایی هم داشته است.
دانشمندان با ساخت دستگاهی به
نام مرده افزار (Necroware) این امکان را فراهم نمودند تا همه افراد
بتوانند از مردگان (خودی و غیر خودی) در همه امور زندگی بهره برداری کرده و
خلاء وجود آن ها را به این شکل پر نمایند. طریقه کار مرده افزار به این
شکل بود که چیزی شبیه به روح (شبهه روح) را به کالبد مرده تزریق می کرد و
او را در حد یک عروسک بی اراده و بی کلام احیاء می نمود. مرده مذکور،
همانند یک ربات در خدمت ارباب خود قرار می گرفت و بدون هیچگونه احساسی،
دستورات او را اجرا می کرد. آن ها نه به غذا و نه به خواب احتیاج داشتند و
می توانستند بی وقفه فعالیت کنند. فقط لازم بود تا در طول شبانه روز یکبار
توسط دستگاه مرده افزار تجدید روح شوند! این تکنیک سال ها بعد توسط دکتر
ويكتور فرانكنشتاين ارتقاء داده شد و او توانست اولین مرده هوشیار (دارای
روح) را به وجود آورد. مرده ای که دارای اراده و شعور بود و همچون انسانی
عادی به حیات خود ادامه می داد. اما سیاست های دولت ها برای استفاده از
مردگان در جنگ ها، باعث شد تا فرانکنشتاین تمام اطلاعات مربوط به چگونگی
تولید (یا بازگرداندن) روح را به صورت رمز درآورده و طی پروسه ای پیچیده آن
را در مغز خود کدگذاری کرده و سپس به زندگی خودش پایان دهد. پس از این
اتفاق، مخلوق فرانکنشتاین نیز که با نام یکتا (The One) شناخته می شد، از
نظرها مخفی شده و راز احیای کامل مردگان برای همیشه از دسترس بشر خارج شد.
حالا دکتر واتسون با همکاری
گروهی از پزشکان و مأمورین روس و انگلیسی مانند بارنابی (سیاح معروف
بریتانیایی)، الکسی فیودوروویچ کارامازوف (شخصیت اصلی رمان برادران
کارامازوف نوشته داستایوسکی)، نیکولای کراسوتکین (از دیگر شخصیت های رمان
برادران کارامازوف) و هادالای (زن مکانیکی ساخته شده توسط توماس ادیسون در
رمان شامگاه آینده که به دنبال یافتن روح برای خود است) به دنبال یافتن
کتاب فرانکنشتاین و اطلاعات وی در مورد علم بازگرداندن روح به کالبد مردگان
است. آن ها در این راه سختی های زیادی را متحمل می شوند و سرانجام موفق به
یافتن یکتا و کتاب دکتر فرانکنشتاین می شوند و...
داستان این اثر تماماً بر اساس
فرضیه وزن روح (21 گرم) پایه ریزی شده و آینده ای را تصویر می کند که در آن
بالاخره انسان پرده از راز روح برداشته و موفق می شود تا مردگان را احیاء
کامل کند و با علمی نشان دادن این موضوع، سعی دارد تا ذهن مخاطب را به عملی
شدن این اتفاق سوق دهد.
امری غیر ممکن که در تضاد کامل با تعالیم دین و
حتی باورها و دستاوردهای پزشکی به شمار می رود. برای درک بهتر این موضوع،
بهتر است تا ابتدا کمی راجع به چگونگی روند شکل گیری این فرضیه توسط دکتر
مکدوگال و در ادامه، نظر دین درباره ماهیت روح صحبت کنیم و ببینیم تا حد
چنین فرضیه هایی می تواند معتبر و قابل استناد باشند.
دكتر دانكن
مكدوگال، کسی که برای اولین بار فرضیه 21 گرم را مطرح کرد، فردی بود که به
مادی بودن روح اعتقاد راسخ داشت و بر این باور بود که حتی می توان مکان
جایگری روح در بدن را نیز مشخص نمود. وی برای اثبات این موضوع، آزمایش های
ویژه ای را ترتیب داد تا از طریق نتایج بدست آمده، بتواند ماهیت مادی روح
را به اثبات برساند و در ادامه جایگاهی برای آن مشخص نماید (در این انیمه،
روح همانند سری فیلم های متریکس از طریق دستگاهی از پشت سر به مخچه تزریق
می شود. یعنی در واقع مکان استقرار روح در بدن، مخچه فرض شده است!). وی
برای انجام آزمایش های خود از یک تخت بیمارستان ویژه که مجهز به ترازویی
حساس شده بود، استفاده کرد و با دقت و وسواس زیاد نتایج آزمون های خود را
ثبت نمود.
مكدوگال برای اثبات فرضیه خود
به دنبال بیماران مسلول رو به مرگ می گشت و آن ها را به بیمارستان خود می
آورد تا آزمایش کاهش وزن را روی آن ها انجام دهد. او در بخشی از خاطرات خود
آورده:
"برای من بهترین حالت، یافتن بیمارانی بود كه در اثر بیماری های
به شدت ناتوان كننده می مردند. چون در غیر این صورت، هنگام مرگ حركات شدید
عضلانی آن ها تعادل تخت را به طرز غیر قابل پیش بینی بر هم می زد."او از زمان شروع مشاهداتش،
توانست تئوری خود را روی ۶ بیمار تست نماید كه ۴ نفر از آن ها مسلول بودند.
دوگال افراد مورد نظرش را روی تخت خاص آزمایش می خواباند و دقایقی قبل از
مرگ تا دقایقی پس از مرگ سیستم های حیاتی آن ها را رصد می كرد. هر گونه دفع
گوارشی یا كلیوی ثبت و در نتیجه آزمایش لحاظ می شد.
مكدوگال برای تكمیل
آزمایش خود، عملیات فوق را روی ۱۵ سگ نیز تكرار كرد تا بر این باور خود كه
حیوانات روح ندارند، مهر تأیید بزند. واقعاً مشخص نیست كه او چطور سگ ها
را قربانی می كرده، ولی احتمالاً او با دارو حیوانات را به مرگی مطابق
فاكتورهای مورد آزمایش خود می رسانده است.
در پایان این تاخت و تاز
علمی، مكدوگال اظهار داشت كه انسان ها هنگام مرگ، سه چهارم اونس معادل همان
۲۱ گرم وزن از دست می دهند. در حالی كه تغییری در وزن سگ ها در زمان مرگ
دیده نشد.
وی این سوال را مطرح می کند که:
چه چیز دیگری غیر از روح هنگام مرگ از بدن جدا می شود؟
او
قبل از انتشار نتایج تحقیقات خود، برای اطمینان بیشتر از اینكه آخرین نفس
های بیمارانش داده های او را مخدوش نكرده باشند، خودش روی تخت خوابید و
دقایق كوتاه نفس های خود را بیرون داد.
سپس از یكی از دوستانش هم خواست تا اینكار را تكرار كند. تعادل تخت در اثر این آزمایش اخیر تغییر محسوسی را نشان نمی داد.
علاوه بر دقت پایین تحقیق،
گوناگونی فراوان داده ها و تعداد كم نمونه ها و روش ناخوشایند تحقیق او
هنگام مرگ بیماران، تحقیقات او را زیر سوال برد. او مجدداً درگیر این سوال
شد كه چرا در برخی از بیماران این تغییر وزن سریعتر و در برخی دیرتر اتفاق
می افتد. برای قانع كردن مخالفان، مكدوگال نوشت:
"وزن روح طبیعتاً در
آخرین تنفس از بدن كسر می شود، گر چه در افرادی با خلق و خوی آرام یا افراد
تنبل ممكن است مدت بیشتری در بدن باقی بماند."او بعدها اظهار كرد:
"ما بطور تجربی نشان دادیم یك ماده كه می تواند واجد وزن باشد، در لحظه مرگ بدن را ترك می كند."مقاله
مكدوگال در نیویورك تایمز به چاپ رسید و چند سال بعد این فكر ایجاد شد كه
شاید بتوان با رادیوگرافی، عكسی از روح تهیه كرد و تمام نتایج تحقیقات او
در دست است.
اشرت (پزشک آلمانی) می گوید:
"خیلی ساده! نباید او را جدی گرفت."وی
اشاره می كند كه اجساد مردگان به مرور زمان مقداری وزن از دست می دهند.
آزاد شدن آنزیم های یكی از اندام های داخلی سلولی به نام لیزوزوم است كه
باعث می شود بدن به گاز و مایع تجزیه شود.
اشرت اظهار می دارد:
"به
همین دلیل است كه وقتی قبرهای دسته جمعی وجود دارند، ممكن است به خاطر وجود
گاز، آتش سوزی و انفجار رخ دهد. فرض كنید اگر بدن ما تجزیه نمی شد و به
همان شكل اولیه باقی می ماند، تمام مردگان هنوز اینجا بودند. از این موضوع
هم می توان فیلم خوبی ساخت." (منبع: گاردین)
رابرت اشترن پاتولوژیست دانشگاه كالیفرنیا نیز در اینباره اینطور اظهار نظر می کند که:
"من ۴۵ سال است كه درباره مرگ تحقیق می كنم و بر مبنای مدارك موثق می گویم که چنین چیزی وجود ندارد."اما در کنار چنین نگاه مادیگرایانه ای به روح، نگاه دیگری هم وجود دارد و آن هم نگاه مذهبیون به این مقوله است.
یکی
از مباحث مهم و اساسی در ادیان و در حکمت و فلسفه و عرفان، شناخت روح در
بعد انسانی و جهانی آن است. در مورد ماهیت روح در میان متکلمان و حکمای
اسلامی، اقوال مختلفی مطرح شده و در آیات و روایات نیز مطالبی اجمالی در
این مورد ارائه شده اند.
روح، موجودى مجرد است و جسم و
قابل قسمت نيست و حيات و فعاليت اعضاى بدن به او متكى است. واژه روح در
قرآن در سوره ها و آيات متعددى تكرار شده و متبادر از آن، همان موجودى است
كه مبدأ حيات و زندگى است و آن را منحصر به انسان و يا انسان و حيوان
ننموده است، بلكه آن را در غير انسان و حيوان نيز اثبات نموده است. مثل آيه
مباركه:
...فاتخذت من دونهم حجابا فأرسلنا اليها روحنا (مريم، 17)
...مريم ميان خود و آنان حجابى افكند و در اين هنگام، ما روح خود را به سوى او فرستاديم.
و آيه مباركه:
و كذلك أوحينا اليك روحا من أمرنا (شورى، 52).
همان گونه (كه بر پيامبران پيشين, وحى فرستاديم) بر تو نيز روحى را به فرمان خود وحى كرديم.
پس براى روح، مصداقى در انسان
هست و مصداق هاى ديگرى نيز در برخى موجودات ديگر. اين دو آيه و آيات ديگر،
به صراحت دلالت بر وجود روح در انسان و برخى موجودات ديگر غير از انسان به
معانى مختلف وجود دارد. از جمله آياتى كه به صراحت دلالت بر اين دارد كه
مراد از روح، تنها روح انسانى است، آيه مباركه زير است:
يسئلونك عن الروح قل الروح من أمر ربى (اسرإ، 85)
از تو (اى پيامبر) راجع به روح مى پرسند، بگو روح از كار خدا است و به شما جز اندكى از علم داده نشده است.
در
اين آيه، گر چه روح به صورت مطلق آورده شده، ولی از قرائن موجود در آيه
استفاده مى شود كه مراد از روح مورد سوال، روح انسانى است كه به امر خدا
انجام گرديده است.
بنا بر عقيده بيشتر مفسران در آيه بالا، روح به معناى
روان و عامل حيات به كار رفته است (بررسى مقدماتى اصول روانشناسى اسلامى.
جلد اول، تأليف دكتر سيد ابوالقاسم حسينى، سال 1364. ص 21 و 20).
مفسر اهل سنت، شيخ ابوالفتوح رازى در تفسير روح الجنان،در ضمن بيان اقوال مختلف در مورد مفهوم و معناى روح مى گويد:
"آنچه در اين آيه مورد سوال قرار گرفته، روح آدمى است كه قوام حيات به آن است و آدمى به آن زنده و با فقدان آن انسان زنده نمى ماند."مرحوم شعرانى در حاشيه تفسير رازى چنين بيان مى كند:
"تفسير
روح با اين مفهوم درست تر به نظر می آيد كه سوال از وجود روح و حقيقت آن
از ديرباز ميان ملل جهان متداول بود، خاصه يهود و مخصوصاً آن جماعت از
يهوديان كه با فلاسفه آميخته و از عقايد و اختلافشان درباره روح اطلاع
يافته بودند. تعجب بشر درباره روح از آن است كه مى بيند قدرتى بر خلاف
طبيعت است و گوئى بر ضد آن در نبرد است و گوشت و پوست و استخوان را چون به
خود رها كنند، زود پوسيده و متعفن و پراكنده مى گردد و روح او را سال ها از
فرسودگى و تعفن نگاه مى دارد و به حركت و سخن می آورد و تعقل و ادراك مى
كند و اين ها هيچ يك كار جسم نيست. جسم، سنگين است و سوى پائين ميل دارد و
روح بر مى جهد و جسم را مى جهاند. حال پس خود روح از چه مبدأ و منشأ است؟
خداوند جواب داد كه مبدأ آن از فرمان خدا است و مانند نور خورشيد بر ابدان
تابيده و اگر فرمان الهى نبود و از وراى عالم طبيعت، دستورى نرسيده و فروغى
نتافته بود، همه چيز جامد بود و صامت."تفسير آيه:
و ما اوتيتم من العلم الا قليلا.
شما آدميان جز اندكى كه از علم, نصيب ندارند.
اين
است كه روح از ديدگاه قرآن، موقعيتى در عالم وجود دارد و آثار و خواصى در
اين عالم، بروز مى دهد كه بسيار بديع و عجيب است و شما از آن بى خبريد!
مرحوم بحرانى، مولف تفسير برهان در تفسير آيه فوق از حضرت امام باقر (ع) نقل مى كند كه فرمودند:
"معناى آيه، اين است كه جز تعداد كمى از بشر، از روح آگاهى ندارند."استاد معظم علامه فقيد، سيد محمد حسين طباطبائى (ره) در تفسير الميزان مى نويسد:
"كلمه
روح به طورى كه در لغت معرفى شده، به معناى مبدأ حيات است كه جاندار به
وسيله آن قادر بر احساس و حركت ارادى مى شود، ولى مراد از روح در اين آيات
همان روح و نفس به نام نفس ناطقه است كه در كالبد همه افراد انسان هاى
موجود، وجود دارد و وجود آن از ناحيه خدا و وابسته به او است."چنانكه در آيه ديگر مى فرمايد:
...انما أمره اذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون.
...فرمان او چنين است كه هرگاه چيزى را اراده كند، تنها به آن مى گويد: موجود باش! آن نيز بى درنگ موجود مى شود.
از اين آيه معلوم مى شود كه:
1.
امر خدا يعنى ايجاد هستى و وجودى است كه از ناحيه خداوند به روح متعلق شده
و اين موجود، وابسته به خداست و به امر او پيدا شده، نه علل و اسباب
ديگرى.
2. موجودى به نام روح، وجود دارد و به همين مناسبت، حضرت مسيح (ع) به عنوان كلمه خدا و روح او شمرده شده، آنجا كه مى فرمايد:
انما المسيح عيسى بن مريم رسول الله و كلمه إلقاها الى مريم و روح منه ( سوره نساء، آيه 171).
مسيح، عيسى بن مريم، فقط پيامبر خدا و كلمه اوست كه آن را به مريم القاء كرده است و روحى از جانب او است.
خداوند در برخى از آيات، روح و
جان موجود در انسان ها را متعلق به خود دانسته، يعنى تنها از ناحيه او به
انسان عطاء شده است. چنانكه در مورد خلقت حضرت آدم (ع) مى فرمايد:
فاذا سويته و نفخت فيه من روحى ( حجر, 29).
هنگامى كه كار انسان را به پايان رساندم و در او از روح خود (يعنى يك روح شايسته و بزرگ) دميدم.
و در آيه مباركه ديگر چنين وارد شده است:
ثم سواه و نفخ فيه من روحه (سجده، 9)
سپس اندام انسان را موزون ساخت و از روح خويش در وى دميد.
در
اين دو آيه روح، متعلق به انسان ذكر شده و با كلمه "من"آورده شده است.
يعنى مبدأ پيدايش او از ناحيه خداست و نام اين ايجاد را نفخ، يعنى دميدن
نهاده است. همچنان كه اين كلمه در ساير آيات وارده در اين باب، نشان دهنده
همين واقعيت است:
يلقى الروح من إمره على من يشاء (12).
وحى را به هر يك از بندگان خويش كه بخواهد القأ مى نمايد.
و آيه:
ينزل الملائكه بالروح من أمره على من يشأ من عباده (نحل، 2).
فرشتگان را با وحى به هر يك از بندگان خويش كه بخواهد مى فرستد تا دلهاى مرده را به وسيله آن زنده نمايد.
و آيه: تنزل الملائكه و الروح فيها باذن ربهم من كل أمر (قدر، 4).
فرود آيند فرشتگان و روح (مراد جبرئيل است) در آن شب به اذن خدا با هر كارى كه تقدير خدا در امور مختلف است.
چنانكه ملاحظه مى كنید، كلمه "من"در همه اين آيات مى فهماند كه روح از جنس و سنخ امر است و آنگاه امر را بيان مى كند و مى فرمايد:
انما أمره اذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون (يس، 82).
جز اين نيست كه هرگاه خداوند اراده كند چيزى را, امر كند به او و بگويد باش, پس به وجود می آيد.
لذا بیان فرضیه هایی در قالب
علم که در آن ها وزن روح اندازه گیری می شود و یا از روح عکس برداری می
کنند، مزخرفاتی بیش نیستند که در لوای مفهومی به نام علم سعی در مادی نشان
دادن همه چیز دارند. حرکتی کثیف و موزیانه که سعی در نفی وجود خداوند و نقش
او در خلقت دارد و به شدت در تلاش است تا با رو در رو قرار دادن علم و دین
و ایجاد فضایی آشفته و گنگ، امکان تفکر و تعقل را از مخاطب خود سلب کرده و
او را در لوای ایدئولوژی شکست خورده ماده گرایی و در راستای اهداف شوم خود
سوق دهد.
↧