Quantcast
Channel: افشای صنعت سینما و هالیوود - جنبش سایبری 313 l ظهور , آخرالزمان , مهدویت , جنگ نرم , امام زمان (عج)
Viewing all 364 articles
Browse latest View live

خدمات متقابل پنتاگون و هالیوود/فیلم‌های تبلیغاتی پنتاگون و مصائب جان وین + تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
فیلم «کلاه سبزها» که جان وین نقش اصلی آن را بازی کرد، به دلیل تبلیغ فراوانی که برای حضور آمریکا در جنگ ویتنام کرده بود، از سوی پنتاگون بسیار حمایت شد و متعاقب آن حتی با اینکه در پایان تیتراژ فیلم هیچ نامی از کمک‌های وزارت دفاع برده نشده بود، سیل اعتراضات به خاطر تبلیغات آشکار این فیلم به پنتاگون سرازیر شد.
شواهد و قرائن نشان می‌دهند که هالیوود، صنعت فیلم‌سازی پرزرق و برق آمریکا، هنوز هم به عنوان یکی از اهداف اصلی نفوذ و دستکاری بسیاری از سازمان‌های دولتی آمریکا،‌ بالاخص سیا، مطرح است. اغلب مباحثی که در مورد تبلیغات سینمایی در جریان هستند به بحث در مورد گذشته‌ها می‌پردازند و در حالیکه تعدادی از کارشناسان امر توجهات را معطوف به روابط طولانی‌مدت و علنی هالیوود با پنتاگون نموده‌اند اما مطالب کمی در مورد تأثیرگذاری پنهانی بر هالیوود پس از واقعه 11 سپتامبر به رشته تحریر درآمده است. پیش از این 34 قسمت از فصل‌های کتاب «عملیات هالیوود» در مشرق ترجمه و منتشر شد. آنچه در ادامه می‌آید بخش سی و پنجم از این کتاب است.
***

«دان باروخ» که مدت‌های مدیدی ریاست دفتر تولید فیلم پنتاگون را بر عهده داشت نگران گردیده بود. وی موافقت کرده بود که وزارت دفاع از فیلم جدید «جان وین» با عنوان «کلاه سبزها» حمایت کند، اما حالا پس از بازبینی برداشت‌های نهایی فیلم دچار تردید شده بود. البته وی شک نداشت که فیلم مذکور یک فیلم تبلیغاتی خوب برای جنگ ویتنام است. نگرانی وی در واقع این بود که این فیلم بیش‌ازحد تبلیغاتی باشد؛ یعنی یک فیلم تبلیعاتی که با حمایت دولت تهیه گردیده بود.

بنابراین وی در تاریخ 19 فوریه 1968 با «مایکل وین» تهیه‌کننده فیلم و فرزند «جان وین» بازیگر افسانه‌ای تماس گرفت تا درباره قدردانی از وزارت دفاع در تیتراژ فیلم با وی صحبت کند. این قدردانی معمولاً در انتهای فیلم نشان داده می‌شود و متن آن نیز معمولاً چیزی شبیه این است: «با تشکر از وزارت دفاع و ارتش به خاطر اینکه ما را در تولید این فیلم یاری کردند.» «باروخ» به «وین» گفت که وزارت دفاع خواهان این تشکر و قدردانی نیست.

ارزش تبلیغاتی فیلم‌های هالیوود + تصاویر // در حال ویرایش
جان وین

«وین» پرسید: «دلیلش چیست؟»

پاسخ «باروخ» شوکه کننده بود ـ وی اذعان کرد که وزارت دفاع فیلمی را که به ساخت آن کمک کرده بود یک فیلم تبلیغاتی می‌دانست.

«باروخ» با توجه به دست‌نوشته‌های موجود از آن گفتگو می‌نویسد: «با «مایکل وین» درباره عدم تشکر از وزارت دفاع گفتگو کردم زیرا (1) ارزش تبلیغاتی فیلم ممکن است تحت تأثیر این همکاری قرار گیرد، (2) ممکن است باعث افزایش تعداد نامه‌هایی شود که درباره چگونگی کمک به فیلم، خواهان توضیح هستند.»

«باروخ» سیزده سال قبل‌تر در ارتباط با فیلم «حمله» با تحقیق و تفحص کنگره درباره ارتباط پنتاگون و هالیوود مواجه گردیده بود و دوست نداشت بار دیگر چنین چیزی را تجربه کند.

بنابراین، «مایکل وین» با پدر معروف خود به گفتگو پرداخت و سه روز بعد به «باروخ» پاسخ داد. وی خطاب به «باروخ» نوشت: «همه ما با این پیشنهاد وزارت دفاع موافقیم که تقدیر و تشکر از این وزارتخانه می‌تواند باعث شود که فیلم ـ به جای اینکه به عنوان یک فیلم سرگرم کننده و جالب نگریسته شود ـ به عنوان یک فیلم تبلیغاتی طبقه بندی شود. بنابراین ما بخش تشکر و قدردانی از وزارت دفاع را از صفحه 3 بروشور حاوی تیتراژ پایانی فیلم که قبلاً در راستای کسب تائیدیه شما ارسال گردیده است حذف می‌کنیم.»

مهم نیست که فیلم مذکور عملاً یک فیلم تبلیغاتی بود ـ و در واقع روایتگر یک ماجرای یکطرفه بود که هدفش تقویت مشارکت دولت در یک جنگ غیرمحبوب بود. نکته اصلی این بود که افکار عمومی نباید به این فیلم به چشم یک فیلم تبلیغاتی نگاه می‌کردند. اگر حذف بخش تشکر از وزارت دفاع به این امر کمک می‌کرد در آن صورت این بخش حذف می‌گردید. و البته این اتفاق عملاً نیز رخ داد. در واقع فیلم سینمایی «کلاه سبزها» تنها فیلمی است که از همکاری کامل و تائیدیه ارتش برخوردار گردیده اما در تیتراژ آن از وزارت دفاع به خاطر کمک‌هایش تشکر و قدردانی نشده است.

ارزش تبلیغاتی فیلم‌های هالیوود + تصاویر // در حال ویرایش

با این حال، حذف بخش تشکر و قدردانی از وزارت دفاع باعث نشد تا نامه‌هایی که خواستار توضیح بیشتر بودند به دفتر «باروخ» سرازیر نشوند. در عرض یک سال «بنجامین روزنتال» از اعضای کنگره با ارسال نامه‌هایی خواهان این شد که بداند حمایت ارتش از فیلم «کلاه سبزها» تا چه حد برای مالیات دهندگان هزینه در بر داشته است. یک موضوع حتی نگران کننده‌تر برای پنتاگون این بود که این عضو کنگره سؤالاتی اساسی مطرح کرده بود درباره اینکه آیا درست است وزارت دفاع به فیلم‌هایی که از سیاست دولت در قبال جنگ ویتنام حمایت می‌کردند کمک کند و در عین حال کمک خود را از فیلم‌هایی که از سیاست مذکور حمایت نمی‌کردند دریغ کند.

«روزنتال» که از اعضای دموکرات کنگره از ایالت نیویورک بود صریحاً از جنگ ویتنام انتقاد می‌کرد و سؤالات زیادی در رابطه با فیلم فوق‌الذکر داشت.

وی در تاریخ 17 ژانویه 1969 در نامه‌ای به دفتر حسابداری عمومی نوشت: «من مدتی است که نگران تأثیر تشکیلات نظامی بر جامعه‌مان هستم. من از این موضوع آگاهم که فرآیند تصویب و بکارگیری بودجه نظامی بر اساس نیازهای مرتبط با امنیت ملی صورت می‌گیرد. اما دقیقاً از آنجا که نظارت بر این بودجه عظیم کار دشواری است من معتقدم که ما اعضای کنگره صرف‌نظر از وظایف خود در کمیته‌های کنگره همچنین از مسئولیت ویژه‌ای جهت نظارت بر بودجه نظامی برخورداریم.

«من اخیراً از این که دیدم در فیلم «کلاه سبزها» مقدار قابل توجهی از تجهیزات نظامی و نیروی انسانی ارتش جهت تولید یک فیلم تجاری هزینه شده است نگران و وحشت‌زده شدم. صرف‌نظر از مواضع اتخاذ شده در قبال جنگ ویتنام، برای من روشن است بودجه‌های دفاعی در راستای کمک به تهیه‌کننده فیلم هزینه گردیده‌اند.»

این عضو کنگره می‌خواست بداند وزارت دفاع تا چه میزان به ساخت فیلم «کلاه سبزها» کمک کرده بود و اینکه آیا ساخت فیلم بدون کمک وزارت دفاع امکان پذیر بود یا نه. وی همچنین می‌خواست بداند وزارت دفاع بر اساس کدام اختیارات به فیلم سازان کمک می‌کند؛ کدام فیلم دیگر درباره جنگ ویتنام به کمک وزارت دفاع ساخته شده است؛ و اینکه آیا تهیه‌کنندگان واقعاً هزینه این کمک‌ها را پرداخت کرده‌اند یا نه.

این کنگره در نامه خود نوشته بود: «به طور مشخص در ارتباط با فیلم «کلاه سبزها» مایلم برآرود کاملی از هزینه‌های مربوط به مشارکت تشکیلات نظامی آمریکا در ساخت فیلم و همچنین میزان جبران این هزینه‌ها توسط تهیه‌کنندگان فیلم را دریافت کنم. بجز هزینه‌های اسمی پیش بینی نشده همچون هزینه بنزین مصرف شده، آیا هزینه‌های مربوطه بازتاب دهنده میزان سرمایه‌گذاری واقعی وزارت دفاع در اینگونه فیلم‌ها هستند؟ برای مثال، آیا فرآیند برآورد هزینه‌های مربوط به یک بالگرد ارتش این واقعیت را نیز در نظر می‌گیرد که اینگونه تجهیزات دارای یک طول عمر مفید محدود هستند و استفاده از آنها در طول یک دوره یکماهه فیلمبرداری باعث کاهش چشمگیر عمر مفید آنها می‌شود؟»

اما جدای از هزینه‌ها «روزنتال» همچنین می‌خواست بداند دولت چه نقشی در تولید و شکل‌دهی فیلم ایفا کرده بود.

وی در نامه خود به دفتر حسابداری عمومی نوشت: «آیا مشارکت وزارت دفاع به قدری برای تهیه‌کننده فیلم «کلاه سبزها» حیاتی بود که بدون این مشارکت امکان ساخت فیلم میسر نبود؟ آیا ایده فیلم از طرف وزارت دفاع و در راستای توجیه شرکت آمریکا در جنگ ویتنام مطرح شده بود؟»

«کلاه سبزها» به مدت 170 روز از 9 آگوست 1967 تا 15 نوامبر 1967 در فورت بنینگ واقع در ایالت ویرجینیا و چند پایگاه نظامی دیگر در نقاط مختلف کشور فیلم برداری شده بود. تحقیقاتی که توسط دفتر حسابداری عمومی انجام گرفتند نشان دادند که شرکت تولید فیلم «جان وین» موسوم به «باجاک پروداکشنز» «بابت خدماتی که از گروه هوانوردی دهم و تیپ پیاده 197 دریافت کرده بود هیچگونه هزینه‌ای پرداخت نکرده بود... به علاوه، باجاک بابت قرض کردن اسلحه، استفاده از تجهیزات و هواپیما، و دستمزد خدمه تجهیزات هیچ مبلغی پرداخت نکرده بود.»

گزارش مربوطه فاش ساخت که «تعداد نامشخصی از هلیکوپترهای UH-1[هووی] در جریان ساخت فیلم مجموعاً به مدت 85 ساعت پرواز کرده بودند و سلاح‌هایی همچون تفنگ ام ـ 16، خمپاره، نارنجک انداز، و مسلسل به مدت 107 روز در اختیار شرکت باجاک قرار داده شده بودند. دیگر تجهیزات مانند بولدوزر، جرثقیل، و کامیون نیز در اختیار شرکت مذکور قرار داد شده بود.» این گزارش همچنین دریافت که «پرسنل نظامی به میزان 3800 نفر ـ ساعت در ساخت فیلم مشارکت کرده بودند.»

ارزش تبلیغاتی فیلم‌های هالیوود + تصاویر // در حال ویرایش
هلیکوپتر UH-1

شرکت باجاک در ازای این میزان کار مبلغ 64/18623 دلار یا معادل 90/4 دلار در ازای هر نفر ـ ساعت کار به وزارت دفاع پرداخت کرده بود که البته این مبلغ شامل هزینه‌های بالگرد و دیگر تجهیزات نمی‌شد ـ این هزینه‌ها تنها بخشی از هزینه‌های واقعی بودند که ارتش متحمل شده بود.

دفتر حسابداری عمومی با اینکه دریافته بود که دستورالعمل‌های وزارت دفاع در زمینه وصول هزینه خدمات ارائه شده به فیلم‌ها با دیگر دستورالعمل‌های فدرال «ناسازگار» است، اما بیان داشت که «ارائه نوع خدمات ارائه شده در اینجا به مثابه نقض قانون نیست.»

با این حال، «روزنتال» از این موضوع عصبانی و خشمگین بود. وی وزارت دفاع را متهم کرد که به فیلم «جان وین» یارانه داده است و در راستای حمایت از این فیلم طرفدار جنگ ویتنام بیش از 1 میلیون دلار از پول مالیات دهندگان را هزینه کرده است.

«جان وین» نیز از این اتهام خشمگین شد و «روزنتال» را یک «دیوانه شهرت طلب» نامید. وی در مصاحبه با نشریه «هالیوود ریپورتر» گفته بود که اگر زمان قدیم بود با این عضو کنگره برخورد رو در رو می‌کرد. وی گفته بود: «ای کاش الان سال 1800 بود. آنوقت مثل اسب شلاقش می‌زدم.»

مجادله «وین» و «روزنتال» بر سر میزان پولی که دولت در راستای حمایت از فیلم مذکور هزینه کرده بود به تیتر روزنامه‌ها تبدیل شده بود، اما مطبوعات به سؤالات «روزنتال» درباره منشأ ساخت فیلم توجه چندانی نکردند.

وزارت دفاع گفته بود که ایده فیلم را «وین» مطرح کرده بود و دفتر حسابداری عمومی نیز پذیرفته بود. در واقع «وین» در سال 1966 شخصاً ایده فیلم را نزد «لیندون جانسون» رئیس جمهور وقت مطرح کرده بود. اما آنچه دفتر حسابداری عمومی نمی‌دانست میزان شکل‌دهی محصول نهایی توسط وزارت دفاع بود.

در گزارش اداره حسابداری عمومی آمده بود: «مقامات وزارت دفاع به ما اطلاع دادند که تولید واقع‌گرایانه فیلم «کلاه سبزها» بدون کمک ارتش امکان پذیر نبود. بررسی‌های ما نشان می‌دهند که آقای «جان وین» از شرکت باجاک پروداکشنز در ماه سپتامبر 1966 دفتر امور اجرایی رئیس جمهور را از تمایل خود نسبت به ساخت فیلمی بر اساس کتابی به قلم «رابین مور» آگاه ساخته بود و خواستار همکاری در زمینه تولید فیلمش شده بود. دفتر امور اجرایی در پاسخ به «وین» گفته بود که درخواست وی به وزارت دفاع ارجاع گردیده است. وزارت دفاع متعاقباً درخواست آقای «وین» را تصویب کرد.»

فیلم‌های تبلیغاتی پنتاگون و مصائب جان وین + تصاویر // در حال ویرایش

با این حال، این یافته‌ها تنها بخشی از ماجرا بودند.

«وین» در واقع در تاریخ 28 دسامبر 1966 نامه‌ای به «لیندون جانسون» نوشته و برای ساخت فیلم خود درخواست کمک کرده بود.

وی برای رئیس جمهور نوشته بود: «هنگامی که پسربچه‌ای پیش نبودم پدرم همواره به من می‌گفت اگر می‌خواهی دیگران برایت کاری انجام بدهند اول سراغ رئیس آنها برو ـ بنابراین به همین خاطر من این نامه را خطاب به شما می‌نویسم. ما در حال جنگ در ویتنام هستیم. اگرچه من شخصاً از سیاست دولت در این زمینه حمایت می‌کنم اما می‌دانم که این جنگ چندان محبوب نیست و من فکر می‌کنم این موضوع بسیار مهم است که نه تنها مردم آمریکا بلکه مردم سرتاسر دنیا بدانند چرا حضور آمریکا در این جنگ ضروری است.

«مهم‌ترین راه دستیابی به این هدف تولید محصولات تصویری است. یک فیلم سینمایی به زودی درباره جنگ ویتنام ساخته خواهد شد. بیائید اطمینان حاصل کنیم که این فیلم به تقویت آرمان ما در سرتاسر دنیا کمک می‌کند.»

با این حال، «وین» عملاً یک سال قبل‌تر با کاخ سفید تماس گرفته و با «بیل مایرز» که در آن زمان دستیار ویژه رئیس جمهور و اکنون یک روزنامه نگار تلویزیونی معروف است به گفتگو پرداخته بود.

«وین» در نامه‌ای به «مایرز» به تاریخ 18 فوریه 1966 نوشت: «به علت مسافرت نتوانستم یادداشت امیدبخش شما به تاریخ 18 ژانویه را به موقع مشاهده کرده و پاسخ گویم. در ضمن، پسرم «مایکل» که تهیه‌کننده این فیلم است با «دونالد باروخ» از وزارت دفاع در تماس بوده است. او همچنین یک نویسنده بسیار قابل را بکار گرفته است تا کار بر روی فیلم نامه را آغاز کند. ما مطمئنیم فیلم‌نامه نهایی از نزدیک از طرز فکر رئیس جمهور و دولت در ارتباط با نقش مردان جنگجوی آمریکا در ویتنام تبعیت خواهد کرد.»

«وین» قصد داشت فیلمش را بر اساس کتاب «کلاه سبزها» نوشته «رابین مور» بسازد. او حقوق کتاب را خریداری کرده و فیلمنامه نویسی به نام «جیمز لی بارت» را استخدام کرده بود تا آن را تبدیل به فیلم نامه کند. مساله این بود که پنتاگون از این کتاب خوشش نمی‌آمد و برای «مور» یا کتابش چندان اهمیتی قائل نبود. این کتاب شکنجه زندانی‌ها توسط کلاه سبزهای واقعی در ویتنام را به تصویر کشیده بود. روایت وی از این جنایات جنگی به قدری مشروح بود که پنتاگون عملاً در رابطه با اطلاعاتی که «مور» در کتابش فاش ساخته وی را مورد بازجویی قرار داد.

«جان وین»، فرزندش «مایکل»، و «جیمز لی بارت» فیلم‌نامه‌نویس در تاریخ 4 آوریل 1966 به پنتاگون رفتند تا در رابطه با دریافت کمک از وزارت دفاع برای پروژه سینمایی خود به گفتگو بنشینند. آنها در آنجا با «آرتور سیلوستر» دستیار وزیر دفاع دیدار کردند.

فیلم‌های تبلیغاتی پنتاگون و مصائب جان وین + تصاویر // در حال ویرایش
مایکل وین

هشت روز بعد، «چارلز دبلیو هینکل» مدیر بازبینی امنیتی وزارت دفاع در یادداشتی به «دان باروخ» رئیس دفتر تولید فیلم پنتاگون نوشت که فیلم‌نامه را خوانده است و اینکه تغییرات عمده‌ای ـ به ویژه در رابطه با بخش‌های مربوط به شکنجه زندانیان ـ باید در آن صورت گیرد.

«هینکل» در این یادداشت نوشت: «بخشی از فیلم‌نامه که از صفحه 78 آغاز می‌شود باید اصلاح گردد و ماجرایی که در آن افسر ویتنامی با تائید افسران آمریکایی از جمله سرهنگ «کربای» [که نقش وی را «جان وین» ایفا می‌کند] با یک زندانی به طرزی وحشیانه رفتار می‌کند باید حذف شود. این می‌تواند دستاویز مخالفان سیاست آمریکا در ویتنام شود. چنین اقدامات وحشیانه‌ای در تضاد با سیاست‌های وزارت دفاع هستند.»

«هینکل» همچنین خطاب به «باروخ» نوشت: از آنجا که دفتر شما کاملاً از پیشینه کتاب «کلاه سبزها» آگاه است در نتیجه ما این پیشینه را به عنوان یک فاکتور در نظر نگرفتیم. ما این کتاب را به عنوان یک سوژه جدید مدنظر قرار دادیم.»

دو روز بعد، «باروخ» یادداشتی برای «سیلوستر» فرستاده و به وی هشدار داد در رابطه با بحث درباره «مور» یا کتابش در جریان جلسه پیش روی با فیلم‌سازان محتاطانه عمل کند.

وی در یادداشت خود نوشت: «هرگونه اظهارات درباره «رابین مور» یا کتاب وی ممکن است آنگونه که شرایط ایجاب می‌کند تفسیر گردد.»

بنابراین، حتی با اینکه ایده «جان وین» ساخت یک فیلم سینمایی درباره ویتنام بر اساس کتاب «مور» بود اما پنتاگون ایده‌های دیگری را در سر می‌پرورانید.

اول از همه اینکه فیلم‌نامه باید به طور کامل بازنویسی می‌شد.

«باروخ» پس از مطالعه اولین نسخه دست‌نویس فیلم‌نامه «بارت» اینگونه نوشت: «فیلم‌نامه به دستم رسید و سریعاً آن را بررسی کردم که البته ناامیدی مرا به دنبال داشت. ما نتوانستیم ایده مأموریت کلاه سبزها در ویتنام را منتفی سازیم، زیرا داستان اصلی اکنون درباره ماموران دفتر خدمات راهبردی است که به ویتنام شمالی می‌روند تا یک پل و یک نیروگاه را منفجر کرده و یک کمونیست بلندپایه را بدزدند. اما این ماموران قبل از انجام این کارها ابتدا در راستای جلوگیری از تصرف یک اردوگاه جدید توسط ویت کنگ‌ها در یک نبرد شرکت می‌کنند.»

«باروخ» سپس با «مایکل وین» تماس گرفت و به وی گفت که فیلم‌نامه به درد نمی‌خورد.

بعداً معلوم شد که «باروخ» دستورات را از وزارت دفاع دریافت می‌کرده است، وزارت دفاعی که اعتراضات سیاسی فراوانی نسبت به فیلم‌نامه داشت. «فرانسیس دبلیو تالی» مدیر کارکنان مسئول بازبینی سخنرانی‌ها در دفتر روابط عمومی وزارت امور خارجه فیلم‌نامه را خوانده بود و از آن خوشش نیامده بود.

«تالی» در نامه‌ای که به تاریخ 24 مارس 1967 برای وزارت دفاع ارسال کرد از پنتاگون خواست تا از فیلم‌سازان بخواهد تغییرات فراوانی در فیلم‌نامه ایجاد کنند.

«تالی» گفته بود اول از همه فیلم‌نامه‌نویس باید هرگونه اشاره به یورش کلاه سبزها به لائوس را از فیلم‌نامه حذف کند. وی در نامه خود به وزارت دفاع نوشته بود: «به نظر می‌رسد تلویحاً اشاره شده است که به عقیده سرهنگ «کربای» [جان وین]، و در نتیجه نویسنده متن، نیروهای آمریکایی باید جهت انجام عملیات نظامی از مرز عبور کرده و وارد لائوس شوند. «تالی» توصیه می‌کند که فیلم‌سازان آن خط از صفحه 33 فیلم‌نامه که حاوی عبارت «عبور از مرز لائوس» است را حذف کنند و همچنین کلمه «لائوس» را از خط آخر صفحه 89 فیلم‌نامه حذف کنند. «تالی» در ارتباط با اشارات فیلم‌نامه به تجاوز به لائوس نیز نوشته بود: «زبان فیلم‌نامه به طرح مسائل حساسی منجر می‌شود اما نزد فیلم‌نامه چندان اهمیتی ندارد.»

«تالی» و وزارت امور خارجه با شکنجه یک اسیر ویت‌کنگی توسط یک افسر ویتنام جنوبی نیز مشکل داشتند.

«تالی» در این رابطه نوشته بود: «رفتار وحشیانه افسر ویتنامی با زندانی ویت‌کنگی و تائید این رفتار توسط آمریکایی‌ها، از جمله سرهنگ «کربای» [جان وین] که سمت فرماندهی را بر عهده دارد به دستاویزی برای مخالفان سیاست آمریکا در ویتنام تبدیل می‌شود. چنین چیزی مهر تائیدی بر اتهامات برخی از این مخالفان بر علیه آمریکا خواهد بود و البته به مثابه نقض آشکار قوانین جنگ است.»

«تالی» همچنین به صحنه‌ای در فیلم‌نامه اصلی اعتراض کرد که در آن خبرنگار یک روزنامه که نقش وی را «دیوید جانسن» ایفا می‌کرد متوجه می‌شود که در زمینه مخالفت با جنگ دچار اشتباه شده است و در اواسط نبرد با ویت‌کنگ‌ها دفتر و قلمش را به کناری گذاشته و تفنگ به دست می‌گیرد.

وی در این باره نوشت: «ماجرایی که در آن خبرنگاری به نام «بکورث» موضع خود را در قبال جنگ تغییر داده و از سیاست‌های آمریکا در ویتنام حمایت می‌کند ناخوشایند و زننده است. این خبرنگار هنگامی که متوجه می‌شود قبلاً اشتباه می‌کرده است دست به اسلحه می‌برد و به یک مبارز تبدیل می‌شود. این امر در تضاد با قوانین مرتبط با خبرنگاری قرار دارد و کسانی که یک فیلم ساخته شده بر اساس این فیلم‌نامه را ببینند شاید آن را واقع‌گرایانه بدانند و در نتیجه فیلم مذکور شاید نشان دهنده این باشد که اینگونه موارد نقض قانون توسط خبرنگاران امری غیرمعمول نیست. همچنین باید به این نکته توجه کرد که بر اساس فیلم‌نامه هنگامی که «بکورث» درخواست اسلحه می‌کند سربازان از چنین درخواستی خوشحال شده و بر آن صحه می‌گذارند.»

«تالی» همچنین نوشت «فیلم‌نامه بر استفاده از عبارات تحقیرآمیز همچون عبارت «کرم‌ها» برای توصیف نیروهای ویت‌کنگی تاکید می‌کند. این عبارات ممکن است در راستای تبلیغات بر علیه نیروهای آمریکایی مورد استفاده قرار گیرند.»

وزارت دفاع همه این تغییرات توصیه شده را به فیلم‌سازان انتقال داد و همه تغییرات در فیلم اعمال گردیدند. در این فیلم هیچگونه یورشی به ویتنام شمالی انجام نمی‌گیرد، هیچگونه اشاره‌ای به لائوس نمی‌شود، کتک‌کاری اسیر ویت‌کنگی به تصویر کشیده نشده و در حضور سربازان آمریکایی نیز صورت نمی‌گیرد، خبرنگار دست به اسلحه نبرده و با نیروهای ویت‌کنگی نمی‌جنگد، و عبارت «کرم‌ها» نیز جهت توصیف ویت‌کنگی‌ها استفاده نمی‌شود.»

«بارت»، نویسنده فیلم‌نامه، پس از بازگشت از سفری به ویتنام که با تائید کنگره انجام گرفته بود تام‌های برای «باروخ» فرستاد. وی در این نامه نوشته بود: «هنگامی که بازگشتم «مایک وین» درباره محتوای گفتگویی که شما پس از مطالعه نسخه اولیه فیلم‌نامه با وی داشته‌اید برای من گفت. تا آنجا که به من مربوط می‌شود مشکلات موجود در آنالیز نهایی برطرف می‌گردند. من مطمئنم که نسخه ثانویه فیلم‌نامه مورد رضایت همه طرفین مربوطه قرار خواهد گرفت.»

همین اتفاق نیز افتاد.

اگر دفتر حسابداری عمومی با کمی دقت بیشتر مساله را مورد بررسی قرار داده بود متوجه می‌شد که اگرچه مطمئناً این «جان وین» بوده که ایده ساخت فیلم بر اساس کتاب «رابین مور» را مطرح کرده است، اما محصول نهایی مطمئناً توسط پنتاگون و وزارت امور خارجه شکل‌دهی، سانسور، و به شدت ویرایش شده و همچنین از کمک‌های مالی این دو نهاد بهره‌مند گردیده است.



خدمات متقابل پنتاگون و هالیوود/ کرنش هالیوود در برابر فشارهای سیاسی آمریکا + تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
همکاری میان هالیوود و ارتش در دهه 1950 به اوج خود رسیده بود. در آن برهه هالیوود صدها فیلم سینمایی درباره جنگ جهانی دوم و جنگ کره تولید کرد. جنگ سرد، مک‌کارتیسم، و فهرست سیاه هالیوود به اوج خود رسیده بودند. میهن دوستی و ضدیت با کمونیسم به یک رویه روزمره تبدیل شده بود و هالیوود به ماشینی بدل گشت که از پنتاگون دستور می‌گرفت.
شواهد و قرائن نشان می‌دهند که هالیوود، صنعت فیلم‌سازی پرزرق و برق آمریکا، هنوز هم به عنوان یکی از اهداف اصلی نفوذ و دستکاری بسیاری از سازمان‌های دولتی آمریکا،‌ بالاخص سیا، مطرح است. اغلب مباحثی که در مورد تبلیغات سینمایی در جریان هستند به بحث در مورد گذشته‌ها می‌پردازند و در حالیکه تعدادی از کارشناسان امر توجهات را معطوف به روابط طولانی‌مدت و علنی هالیوود با پنتاگون نموده‌اند اما مطالب کمی در مورد تأثیرگذاری پنهانی بر هالیوود پس از واقعه 11 سپتامبر به رشته تحریر درآمده است. پیش از این 35 قسمت از فصل‌های کتاب «عملیات هالیوود» در مشرق ترجمه و منتشر شد. آنچه در ادامه می‌آید بخش سی و ششم از این کتاب است.

***

«کلاه سبزها» اولین فیلم «جان وین» نبود که در برابر فشار از طرف تشکیلات نظامی سر تعظیم فرود می‌آورد در تابستان سال 1954، شرکت تولید فیلم «وین»، یعنی باجاک فیلمز، قصد داشت یک فیلم سینمای درباره چین کمونیست بسازد. در این فیلم که «کوچه خون» نام دارد «وین» نقش ناخدای یک کشتی تجاری را ایفا می‌کند که گروهی از پناه‌جویان چینی را سوار بر کشتی فرسوده و از کار افتاده خود به دنیای آزاد منتقل می‌کند.

کرنش هالیوود در برابر فشارهای سیاسی آمریکا + تصاویر

تهیه‌کنندگان قصد داشتند بخشی از فیلم را در جزیره آنجل آیلند واقع در خلیج سانفرانسیکو فیلم‌برداری کنند. امروزه این جزیره یک پارک دولتی محسوب می‌شود، اما در آن زمان ـ در اوج جنگ جهانی دوم ـ یک پایگاه نظامی بسیار مستحکم بود که از تاسیسات موشکی «نایک» نیز برخوردار بود. «وین» و تهیه‌کنندگان فیلم مجبور بودند برای فیلم‌برداری در آنجا از وزارت دفاع مجوز بگیرند و در همین راستا نسخه‌ای از فیلم‌نامه خود را برای بازبینی و تائید نزد پنتاگون فرستادند. آنها خیلی زود متوجه شدند که مشکلی در این زمینه وجود دارد.

ارتش در این فیلم نقشی ایفا نمی‌کرد اما وزارت دفاع در ازای صدور مجوز جهت استفاده از جزیره آنجل آیلند یک درخواست داشت: پنتاگون یک خط از دیالوگ فیلم را نمی‌پسندید و این یک خط باید حذف می‌گردید.

تابستان آن سال آمریکا و جزیره کوچک تایوان در حال تهیه پیش‌نویس یک پیمان دفاعی دوجانبه بودند که در صورت حمله چین کمونیست به تایوان از طریق تنگه فورموسا دفاع از این جزیره کوچک که به «چین آزاد» معروف بود را تصمین می‌کرد.

با این حال، فیلم «وین» حاوی دیالوگی بود که به باور پنتاگون توهینی به ملی‌گرایان چین آزاد ساکن تایوان تلقی می‌شد و می‌توانست بر روابط دیپلماتیک تأثیر منفی بگذارد. در دیالوگ مذکور از عبارت «دست به هفت‌تیر» برای توصیف ملی‌گرایان چین آزاد استفاده شده بود. بنابراین، «دان باروخ» در تاریخ 20 آگوست 1954 با ارسال نامه‌ای از تهیه‌کنندگان فیلم خواست تا دیالوگ مذکور را حدف کنند. «باروخ» همچنین این نکته را روشن ساخت که اگر دیالوگ مذکور حذف نشود پنتاگون به تهیه‌کنندگان فیلم اجازه نخواهد داد فیلم خود را در جزیره آنجل آیلند فیلم‌برداری کنند.

«باروخ» در این نامه خطاب به تهیه‌کنندگان فیلم نوشت: «قرین امتنان است اگر دیالوگ موجود در صحنه 85 [که می‌گوید]... «ملی‌گراهای دست به هفت‌تیر آنسوی تنگه» را حدف کرده یا تغییر دهید.»

«باروخ» به تهیه‌کنندگان فیلم گفت که از این دیالوگ مشکل آفرین «ممکن است سوءبرداشت شده و به شکلی که خوشایند کشور نیست مورد استفاده قرار گیرد.»

«وین» که همواره یک میهن‌پرست بود از این درخواست تبعیت کرد. دیالوگ توهین‌آمیز حذف شد و شرکت تهیه‌کننده فیلم اجازه یافت فیلم خود را در جزیره آنجل آیلند فیلم‌برداری کند. در نتیجه، در تاریخ 2 دسامبر 1954 نیز تایوان اولین پیمان دفاعی دوجانبه خود با آمریکا را امضا کرد.

ارتش آمریکا از سال 1927 به بعد به صنعت فیلم سینما کمک کرده است. ارتش در آن سال به ساخت فیلم صامت «بال‌ها» کمک کرد، فیلمی که به خاطر نبردهای هوایی گیرا و جذابش برنده اولین اسکار بهترین فیلم شد.

کرنش هالیوود در برابر فشارهای سیاسی آمریکا + تصاویر

همکاری میان هالیوود و ارتش در دهه 1950 به اوج خود رسید. در آن برهه هالیوود صدها فیلم سینمایی درباره جنگ جهانی دوم و جنگ کره تولید کرد. جنگ سرد، مک‌کارتیسم، و فهرست سیاه هالیوود به اوج خود رسیده بودند. میهن دوستی و ضدیت با کمونیسم به یک رویه روزمره تبدیل شده بود و هالیوود از پنتاگون دستور می‌گرفت.

«هالیوود» و آزادی بیان

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

انتقاد و بایکوت افراد در هالیوود به خاطر ایراد سخنانی خلاف اهداف صاحبان این صنعت سینمایی، گواهی بر این مطلب است که هالیوود جایی است که برخلاف ادعاها، در آنجا خبری از آزادی بیان نیست.

 

این روزها «بن افلک»، بازیگر و کارگردان هالیوودی تیتر اول مطبوعات جهان شده است، البته این‌بار نه مانند دو سال پیش که به خاطر ساخت فیلم ضد ایرانی «آرگو» سوژه رسانه‌ها شده بود و در فلان دانشگاه موفق به دریافت دکترای افتخاری می‌شد.

«بن افلک» مدتی است که مورد خشم هالیوود و برخی از رسانه‌های غربی قرار گرفته است، آنهم تنها به این خاطر که به سخنان نژاد پرستانه‌ای که علیه اسلام و پیروان این دین ایراد می‌شد، اعتراض کرد.

ماجرا از این قرار است که حدود دو هفته پیش «بن افلک» و «سام هریس»، بازیگر هالیوودی، در یک برنامه شوی زنده شبانه با اجرای «بیل مائر» حاضر شدند ولی زمانی‌که «بن افلک» احساس کرد که مائر و مهمانش سام هریس تصویری بیش از حد کلی و منفی درباره معتقدان به دین اسلام ارائه می‌کنند، مخالفت خود را با آن‌ها نشان داد.

هریس در یکی از نظرهای خود گفت که باور دارد آمریکایی‌ها به یک باور فرهنگی ترس و نفرت از مسلمانان و اسلام رسیده‌اند و افلک هم در پاسخ به او گفت: آیا شما شخصی هستید که عقاید مدون اسلام را کاملا درک ‌کنید؟

افلک در ادامه صحبت‌هایش و در پاسخ به مائر و هریس گفت: این حرف‌ها زشت و نژادپرستانه است. مثل این می‌ماند که به کسی بگویید ای یهودی حیله‌گر. مائر با بی‌اعتنایی به افلک متذکر شد که اصلا به این حرف‌ها گوش نمی‌کند.

هریس نیز در ادامه افزود که در حال حاضر دین اسلام مجموعه‌ای از بدترین ایده‌های ممکن است و مائر هم با صحبت‌های او موافقت کرد. افلاک در جواب آن‌ها گفت که این‌ها تنها صحبت‌هایی بسیار زشت هستند که نباید در رسانه ها مطرح شوند.

تنها به خاطر این چند جمله اکنون «بن‌افلک» دیگر آن محبوبیتی را که به خاطر ساخت فیلم ضد ایرانی «آرگو» در غرب بالاخص هالیوود به دست آورده بود، ندارد و مورد خشم اهالی هالیوود و برخی از رسانه‌ها است آنچنان‌که برخی رسانه‌ها به سخره از او با عنوان «امام بن‌افلک» یاد می‌کنند.

شاید باور این موضوع برای کسانی که بر این باورند که آمریکا مهد آزادی است و سینمای هالیوود جایی است که این شعار باید بیشتر از هر جای دیگر تجلی یابد، سخت باشد ولی مرور تاریخچه هالیوود یادآور این مطلب است که «هالیوود، جایی است که آزادی بیان معنایی ندارد.»

کمتر از یک ماه پیش نیز «پنه لوپه کروز» و همسرش «خاویر باردم»، دو بازی اسپانیایی الاصل هالیوود، علی‌رغم کارنامه درخشانشان در این سینما، به خاطر انتقاد از جنایات رژیم صهیونیستی در غزه، مورد خشم صاحبان استودیوهای بزرگ فیلمسازی آمریکا قرار گرفته و نامشان نیز در لیست سیاه این سینما قرار گرفت.

کار به همین جا ختم نشد و فشارها از جانب صاحبان صهیونیستی هالیوود تا آنجا ادامه یافت که حدود 200 نفر از چهره‌های شاخص این سینما در اقدامی تعجب برانگیز در جریان نسل‌کشی در غزه، حماس را محکوم کرده و از اسرائیل اعلام حمایت کردند.

چند سال پیش نیز «مل گیبسون» به خاطر ایراد تنها یک جمله با این محتوا که «هر چه جنگ در دنیا می‌شود، تقصیر یهودیان است»، به شدت مورد بازخواست و انتقاد قرار گرفت و علی‌رغم آنکه کمی بعد، ابراز تأسف کرد ولی برای مدتی طولانی به عنوان یک نژاد پرست ضد یهود، در لیست سیاه هالیوود قرار گرفت.

«شان علی استون»، پسر «الیور استون»، فیلمساز جنجال‌برانگیز آمریکا، یکی دیگر از افرادی است که به شدت خشم هالیوود قرار گرفته و به خاطر آنکه سه سال پیش به دین مبین اسلام مشرف شده است، به گفته خودش به شدت از سوی تهیه‌کنندگان و صاحبان استودیوهای بزرگ هالیوود بایکوت شده است.

نمونه‌های از این دست در هالیوود کم نیست، جایی که صدای ادعای آزادی بیان و عقیده‌اش گوش فلک را کر کرده است.



آمریکا، از واقعیت تا سینما؛ نقش هالیوود در سیاست‌های آمریکا + تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
لس آنجلس مظهر رفاه نیست، بلکه ساکنان آن دچار مشکلات فراوانی هستند. طبق آمار رسمی، نرخ قتل در این شهر 7.8 درصد است و 40 درصد ساکنان آن با حداقل درآمد و در مرز خط فقر زندگی می‌کنند یا بیکارند.
در حالی که در نگاه اول، صنعت فیلم‌سازی هالیوود صنعتی با هدف پول‌سازی و درآمدزایی به نظر می‌آید، بررسی‌های دقیق‌تر نشان می‌دهد هالیوود بخشی از ابزار سیاسی دولت آمریکا است زیرا مردم کشورهای مختلف جهان خصوصاً قشر جوان، آمریکا را به واسطه فیلم‌های هالیوودی می‌شناسند.
نقش هالیوود در سیاست‌های آمریکا + تصاویر

در اکثر فیلم‌های هالیوودی یک خط مشی کلی دیده می‌شود: بیگانگان، شیاطین، دشمنان یا بیماری‌های ناشناخته به مردم حمله می‌کنند و همواره این آمریکا است که ایفاگر منجی مردم زمین است. در فیلم‌های هالیوودی، رؤسای جمهور آمریکا همواره انسان‌های موجهی نشان داده می‌شوند، قهرمانان فیلم‌ها معمولاً سفیدپوست هستند و در محتوای فیلم‌ها نیز خداوند همیشه به آمریکا عنایت دارد.

هرچند این رویکرد کلی در تمامی فیلم‌های هالیوودی رعایت می‌شود اما فیلم روز استقلال (ساخته 1996) به طور مستقیم این رویکرد را افشا کرد. در این فیلم رئیس‌جمهور آمریکا یکی از قهرمانان اصلی فیلم بود. داستان روز استقلال این بود که موجوداتی از سایر کرات به زمین می‌آیند و هدف حمله آن‌ها هم آمریکا است.

نقش هالیوود در سیاست‌های آمریکا + تصاویر

در این فیلم این‌گونه نشان داده می‌شود که موجودات فضایی فقط آمریکا را می‌شناسند، انگار نه انگار که چین پرجمعیت‌ترین کشور جهان است، روسیه پیشرفته‌ترین برنامه فضایی را دارد و اروپا هم تجهیزات فضایی مهمی دارد، فقط آمریکا است که مورد هدف دژخیمان قرار دارد.

البته هر کشوری از صنعت فیلم‌سازی خود به عنوان یک ابزار سیاسی استفاده می‌کند، ولی باید اعتراف کرد که هیچ کشوری در این هدف همچون آمریکا موفق نبوده است. هالیوود بیشترین تأثیر را در ایجاد نگاه مثبت به تصویر آمریکا در سراسر جهان داشته است. صنعت فیلم‌سازی هالیوود برای مردمانی که در عمرشان آمریکا را ندیده‌اند، کشور ایالات متحده را به نوعی تصویرسازی کرده که گویا آمریکا کشوری است که در آن مواد غذایی به وفور یافت می‌شود، هر فرد خانه بزرگ و مجللی در اختیار دارد و اصلاً وضعیت زندگی در آمریکا به حدی خوب است که نمی‌توان در آنجا احساس نارضایتی کرد.

اما حقیقت آن چیزی نیست که فیلم‌های هالیوودی منعکس می‌کنند.

سریال Californication نیز نمونه دیگری از تلاش فیلم‌های هالیوودی برای ترسیم تصویری مثبت از آمریکا است. این فیلم داستان یک نویسنده خوش‌گذران ساکن لس آنجلس است که زندگی کاملاً مرفهی دارد از سرمایه بسیار بالا، خودروهای گران‌قیمت، خانه‌های مجلل و ... برخوردار است. پیام فیلم این است که تمامی این خوشی‌ها را می‌توان در لس آنجلس یافت.

نقش هالیوود در سیاست‌های آمریکا + تصاویر

اما در عالم واقع، شهر لس آنجلس مظهر رفاه نیست، بلکه ساکنان آن دچار مشکلات فراوانی هستند. طبق آمار رسمی، نرخ قتل در این شهر 7.8 درصد است و 40 درصد ساکنان آن با حداقل درآمد و در مرز خط فقر زندگی می‌کنند یا بیکارند. این در حالی است که شهر برلین به عنوان بزرگ‌ترین شهر فیلم‌سازی اروپا اوضاع بسیار بهتری از لس آنجلس دارد. در برلین نرخ قتل 1.1 درصد و نرخ فقر 15 درصد است. البته در خود آلمان شهری همچون مونیخ نیز وجود دارد که سطح رفاهی بهتر از برلین دارد. در مونیخ نرخ فقر فقط 3.9 درصد است.


این در حالی است که در فیلم‌های هالیوودی همواره آلمانی‌ها نقش منفی دارند و آلمان زیر دست آمریکا قرار دارد؛ اما واقعیت آن است که در شرایط حاضر، جامعه آلمان و اکثر کشورهای غربی اروپا بسیار سطح رفاهی بالاتری از آمریکا دارند.

نظام آموزشی لس آنجلس حقیقتاً از هم پاشیده است و حتی در فقیرترین کشورهای شرق اروپا نیز استانداردهای آموزشی بهتری وجود دارد. در لس آنجلس کمتر از دو سوم دانش آموزان زیر 12 سال می‌توانند دوره دبیرستان را به پایان برسانند و کمتر از نیمی از این فارغ‌التحصیلان دبیرستانی، به ادبیات انگلیسی مسلط هستند.

شکاف طبقاتی در لس آنجلس در سطح بالایی است. 28 تن از ثروتمندان این شهر روی هم 81 میلیارد دلار سرمایه دارند که 15 درصد کل تولید ناخالص داخلی این شهر می‌شود.

در فاصله سالهای 1980 تا 2010 جمعیت لس آنجلس یک میلیون نفر افزایش یافته اما در همین مدت 160 هزار شغل در این شهر از دست رفته است. 30 سال پیش، در لیست 500 شرکت بزرگ فورچون، 12 شرکت لس آنجلسی حضور داشتند که اینک به 4 شرکت کاهش یافته است.

به طور خلاصه می‌توان گفت که لس آنجلس شهری رو به افول است اما فیلم‌های هالیوودی هیچ گاه این واقعیت را منعکس نمی‌کنند. صرفاً در فیلم‌های کم‌هزینه‌ای که برای مخاطبان داخلی آمریکا ساخته می‌شود، اندک اشاراتی به حقایق تلخ لس آنجلس می‌شود و در فیلم‌هایی که با هدف نمایش در عرصه بین‌المللی ساخته می‌شود، به هیچ وجه به حقایق لس آنجلس اشاره نمی‌شود.

صنعت فیلم‌سازی هالیوود در توجیه سیاست‌های خارجی دولت آمریکا نیز نقش اثرگذاری دارد. مثلاً وقتی آمریکا تصمیم گرفت به عراق حمله کند، این خط سیاسی در فیلم‌های اواخر دهه 1990 هالیوود پیگیری شد که آمریکا حق حمله به عراق را دارد. یا پس از حوادث 11 سپتامبر، فیلم‌سازی علیه القاعده و بن لادن، بخشی از سیاست آمریکا را بر عهده گرفت.

نقش هالیوود در سیاست خارجی آمریکا آنقدر آشکار است که اخیراً شبکه خبری بی.بی.سی انگلستان نیز گزارشی در این باره منتشر کرد. در این گزارش، گفتگویی با تد جانسون سردبیر نشریه سینمایی ورایتی Variety پخش شد. جانسون در این مصاحبه می‌گوید: «هر هفته شاهد حضور رؤسای سازمان‌هایی هستیم که به هالیوود می‌آیند و خواستار ملاقات با فیلم‌سازان هالیوودی می‌شوند تا پیام خود را از طریق فیلم‌های هالیوودی به مخاطبان منتقل کنند.»

وی همچنین از سابقه 60 ساله رابطه جنگ در فیلم‌های هالیوودی سخن می‌گوید.

بلافاصله پس از واقعه 11 سپتامبر، کارل روو Karl Rove مشاور ارشد جرج بوش، مسئولان شرکت‌های فیلم‌سازی هالیوود، کارگردانان و نویسندگان سینمایی را فراخواند و به آنان درباره نقشی که هالیوود می‌تواند در پیشبرد سیاست مبارزه با تروریسم آمریکا در عرصه بین‌الملل ایفا کند، توصیه‌هایی کرد.

نقش هالیوود در سیاست‌های آمریکا + تصاویر
کارل روو

در فیلم‌های هالیوودی، نقش‌های منفی همیشه روس، آسیایی، عرب یا آلمانی هستند و در مقابل، قهرمانان همواره آمریکایی هستند.

هالیوود همچنین از تحریف تاریخ برای حفظ وجهه نیک و برتری آمریکا، ابایی ندارد. به عنوان مثال در یک فیلم به نام U-571 که مربوط به جنگ جهانی دوم است، تاریخ تحریف شده است. در این فیلم ادعا شده که زیردریایی‌های شجاع آمریکایی در طول جنگ جهانی دوم یک ماشین رمزنگاری آلمانی را به دست می‌آورند؛ این در حالی است که در واقع، این وسیله را انگلیسی‌ها کشف کردند آن هم زمانی که هنوز آمریکا وارد عرصه جنگ جهانی دوم نشده بود. حتی آن زمان تونی بلر نخست‌وزیر وقت انگلستان که حامی دیرینه واشنگتن است نیز از اقدام هالیوود خشمگین شد و آن را توهین به دریانوردان انگلیسی خواند.


انیمیشن «مربی اژدها 2»؛ هیکاپ، انسان طراز آمریکایی از نژاد انگلوساکسون + تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
اهمیت آثار ابرقهرمانی و اسطوره‌ای سینمای امریکا تنها در تکنیک و ویژگی‌های بصری آن‌ها خلاصه نمی‌شود بلکه روی دیگر سکه‌ سینمای آمریکا القای مفاهیم پیچیده‌ فلسفی به سبکی قابل‌ فهم برای کودکان و نوجوانان است.
ترکیب و تلفیق فرهنگی و ایجاد توازن و تعادل اسطوره‌ای ازجمله خلاقیت‌های شرکت دریم ورکز به‌حساب می‌آید که در سری پویانمایی‌های ماداگاسکار و پاندای کونگ‌فو کار به‌وضوح قابل‌مشاهده است. ترکیب اسطوره‌ها و فرهنگ شرقی با تفکر و اساطیر غربی مبلغ نوعی تفکر است که به‌ظاهر پیامی مبنی بر یکپارچه‌سازی جهانی و کم‌رنگ ساختن خطوط مرزی، تمدنی و قومی - قبیله‌ای را فریاد می‌زند اما در باطن نتیجه‌گیری‌های فلسفی و عمیقی در پی دارد که نه‌تنها مفهوم همدلی و یکپارچگی از آن برنمی اید بلکه نوعی برتری را به نمایش می‌گذارد و بعضاً با توهین‌های مخفیانه‌ای همراه است. اما در این میان، پویانمایی چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم 2، به راستی دارای جنبه‌های استراتژیک و کلان از مناظر مختلف است:

مشخصات پویانمایی:

شرکت سازنده: دریم ورکز، کارگردان:Dean DeBlois، نویسنده:Dean DeBlois (برداشت آزاد از کتاب چگونه اژدهای خود را تربیت کنید اثر Cressida Cowell)، تاریخ اکران: 13 جون 2014، بودجه ساخت: 145 میلیون دلار، میزان فروش: 611 میلیون دلار (تا اکتبر، کشور سازنده: آمریکا، زبان: انگلیسی

کاراکترها:

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

صدا پیشگان:

در نقش

صداپیشه

هیکاپ

Jay Baruchel

والکا (مادر هیکاپ و همسر استویک)

Cate Blanchett

استویک (پدر هیکاپ و همسر والکا)

Gerard James Butler

گوبر (نزدیک ترین دوست استویک)

Craig Ferguson

استرید (معشوقه ی هیکاپ)

America Georgine Ferrera

اسناتلوت

Jonah Hill Feldstein

فیش لگز

Christopher Mintz-Plasse

رافنات

Kristen Carroll Wiig

تافنات

Todd Joseph "T. J." Miller

دراگو

Djimon Gaston Hounsou

اِرِت

Kit Harington

خلاصه داستان:

پنج سال از زمانی که هیکاپ و بی‌دندان توانستند با موفقیت اژدهایان و وایکینگ‌ها را باهم متحد کنند سپری‌شده است. درحالی‌که آسترید، اسناتلوت و بقیه گروه در مسابقه‌ی اژدها سواری با یکدیگر رقابت می‌کنند، جفت جدایی‌ناپذیر در عمق آسمان سیر می‌کنند و قلمروهای ثبت‌نشده را در نقشه ترسیم و به کاوش برای کشف جهان‌های جدید ادامه‌ می‌دهند. دریکی از سفرهای ماجراجویانه دو دوست (هیکاپ و آسترید) با غار اسرار آمیر یخی که خانه‌ی صدها اژدهای وحشی و اژدها سواران مرموز است، روبرو می‌شوند. ناگهان آن‌ها خود را در کانون یک میدان نبرد می‌یابند. اکنون، زمان آن رسیده است هیکاپ و بی‌دندان با یکدیگر متحد شوند تا برای آنچه بدان اعتقاددارند ایستادگی کنند. آن‌ها باید باهم باشند تا آنچه در توان دارند برای تغییر آینده اژدهایان و انسان‌ها هزینه کنند ...

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

درباره شرکت سازنده و پویانمایی:

دریم ورکز از شرکت‌های انیمیشن‌سازی معروف آمریکایی است که در سال 1994 به‌وسیله مثلث یهودی اسپیلبرگ، کاتزنبرگ و گفن بنانهاده شد.

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

ازجمله آثار معروف این شرکت می‌توان به شرک، ماداگاسکار، مربی اژدها و پاندای کونگفوکار اشاره کرد.

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

دریم ورکز خود را محدود به ساخت پویانمایی‌های سینمایی نکرد و با نمونه‌برداری از آثار سینمایی معروف خود و ایجاد تعلیق‌های سلسله‌وار در آن‌ها، دست به ساخت سریال‌های انیمیشنی جذاب زد. در این میان سریال‌های پاندای کونگ‌فو کار، مربی اژدها و هیولاها و بیگانگان با استقبال جهانی نیز روبرو شدند.

رویه دریم ورکز بخصوص در سال‌های اخیر نشان می‌دهد که نه‌تنها در پی سرگرم کردن مردم بخصوص کودکان و نوجوانان است بلکه در راستای ارائه شکل خاصی از تفکر استراتژیک گام برمی‌دارد تا نسل‌های جدید را به پذیرش دیدگاهی آینده‌نگرانه البته از جنس غربی و عمدتا منحط آن دعوت کند. درواقع متصدیان این شرکت در کسوت معلم استراتژی درصدد تربیت نسل‌های آینده بر بستر فرهنگ و باورهای خود هستند.

پویانمایی اژدهای خود را چگونه تربیت کنید همان‌گونه که از نام آن نیز پیداست در تلاش برای تربیت نسلی از کودکان و نوجوانان است که با توجه به قدرت رسانه‌ای غرب تا حدودی دچار بحران هویتی شده‌اند و تحریفات شدید تاریخی سینمای غرب چنان گردی بر داستان‌های پیشینیان و اجدادشان نشانده که در فضای غبارآلود و آکنده از دروغ و راست اجازه تنفس هوای حقیقت را به آن‌ها نمی‌دهد.

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

فیلم روایت گر داستان صیرورت و تکامل هیکاپ از بدو تولد تا دوران نوجوانی و جوانی اوست. شخصیت هیکاپ به‌عنوان انسان طراز غربی نرم نرمک در کوران حوادث شکل می‌گیرد و تصمیمات سرنوشت‌ساز او منجر به تغییر حرکت قومش می‌شود تا جایی که حتی صلاحیت و توانایی رهبری قومش را پیدا می‌کند و موردپذیرش همگان قرار می‌گیرد.

یکی از ویژگی‌های مهم و قابل‌تأمل مربی اژدها این است که پیام‌های پیچیده و درهم‌تنیده‌ی فلسفی و ژرف به زیبایی در قالب دیالوگ‌های روان بر زبان شخصیت‌ها جاری می‌شود بدون اینکه کودک و نوجوان دچار عدم درک مفاهیم شوند. در کنار محتوای قوی و ایدئولوژیک، از تکنولوژی پیشرفته موشن کپچر، نوآوری درروش تصویربرداری و استفاده از پردازشگرهای چندهسته‌ای دارای قابلیت‌های مقیاس دهی که کاتزنبرگ از آن با عنوان انقلابی در تصویربرداری یاد می‌کند نیز نمی‌توان غافل شد. ترکیب موسیقی حماسی با جلوه‌های تصویری در کنار محتوای عمیق در انتقال حس حال و هوای داستان به مخاطب بسیار کمک‌کننده ظاهرشده‌اند.

زرق‌وبرق و تکنیک‌های به کار گرفته‌شده در پویانمایی که چشم هر بیننده‌ای را خیره می‌کند از یک‌سو و محتوای عمیق و فلسفی آن از سوی دیگر به اثر غنای خاصی بخشیده است.

هر چند باید این نکته را در نظر داشت که اهمیت آثار ابرقهرمانی و اسطوره‌ای سینمای امریکا تنها در تکنیک و ویژگی‌های بصری آن‌ها خلاصه نمی‌شود بلکه روی دیگر سکه‌ی سینمای امریکا القای مفاهیم پیچیده‌ی فلسفی به سبکی قابل‌فهم برای کودکان و نوجوانان است. در سطور بعد به برخی از مؤلفه‌های استراتژیک و ایدئولوژیک موجود در پویانمایی چگونه اژدهای خود را تربیت کنید 2 به‌تفصیل اشاره خواهد شد.

مولفه های استراتژیک:

قدرت (power):

اصلی قدیمی که در برخی مواقع توسط شخصیت‌های پویانمایی تکرار می‌شود دشمنی بین وایکینگ‌ها و اژدهایان است. پیش از اینکه هیکاپ بتواند با تسخیر قلب و ذهن خشم شب او را تحت کنترل خود درآورد وایکینگ‌ها به چشم دشمن به اژدهایان می‌نگریستند اما هیکاپ می‌تواند با تصرف قلب بی‌دندان و با نظر بر چشمان او صعوبت و خشونت موجود در چهره‌ی دشمن دیرینه‌ی خود را بزداید و ارتباط معنادار دوستانه‌ای با او برقرار کند.

در اتوپیای برک دیگر اژدها به‌عنوان موجودی که درصدد نابودی انسان است به شمار نمی‌رود بلکه نوعی همزیستی دوستانه بین او و انسان برقرار می‌شود که پیشینه‌ی پر از بغض، نفرت و دشمنی آنان را تحت تأثیر قرار می‌دهد لکن پیش نیاز ضروری برای مبدل گشتن دشمنی به دوستی پاک کردن حافظه از رخدادها و وقایع مابین طرفین و به فراموشی سپردن باورها و اعتقادات است. به همین خاطر نسیان و فراموش کردن گذشته‌ها و تلاش برای برقراری ارتباط با دشمن و ایجاد رابطه دوستانه با او ازجمله پیام‌های مهم پویانمایی به شمار می‌آید.

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

اما آیا چنین قدرتی که بتوان به‌واسطه‌ی آن دشمن را به دوست تبدیل کرد، وجود دارد؟

آنچه هیکاپ با عمل و رفتار خودالقا می‌کند و سیر تکامل شخصیت او بیننده را به آن سمت می‌کشاند بهره‌گیری از قابلیت‌های قدرت نرم است.

هیکاپ برخلاف پدرش که اغلب اوقات برای مقابله با دشمن از ترفندهای جنگ سخت کمک می‌گیرد و با وقوع هر رویداد تهدیدکننده‌ای شمشیر را از رو بسته و لباس رزم به تن می‌پوشد و فرمان جنگ صادر می‌کند از روحیه‌ی صلح‌جویانه‌تری برخوردار است و تلاش می‌کند بدون به‌کارگیری تئوری‌های قدرت سخت، از وقوع هرگونه جنگ سخت جلوگیری کند و با مذاکره و گفت‌وگو مشکلات را حل‌وفصل نماید.

هرچند هیکاپ با به کار بستن تئوری‌های جنگ نرم در برخی مواقع موفق به تحقق اهداف خود می‌شود اما در مواجهه با «دشمن بد» به این موضوع پی می‌برد که گفت‌وگو و صلح در چنین شرایطی معنا ندارد و باید در مقابل دشمن ایستادگی کرد و او را عقب راند.

هیکاپ می‌تواند قلب و ذهن «دشمن خوب» را با تئوری‌های قدرت نرم تسخیر کند اما در میانه راه پرفرازونشیب زندگی‌اش درمی‌یابد که زندگی تنها عرصه‌ای برای تسخیر قلب‌ها و ذهن‌ها نیست بلکه برای نابودی «دشمن بد» باید به مدل‌ها و الگوهای جنگ سخت متوسل شد. هیکاپ درک می‌کند که برای مقابله با دشمن رام نشدنی و هدایت و رهبری قومش باید الم جنگ بیفرازد و به نزاع با دشمن بد برود و در این راه تسخیر قلب و ذهن دشمن خوب برای موفقیت در میدان نزاع با دشمن بد ترفندی است که احتمال پیروزی او را صدچندان می‌کند.

او پس از فقدان پدر، دشمن سرسختی چون دراگو را پیش روی خود می‌بیند. فرمانده‌ی سپاه دشمن بد در گذشته‌های دور از اژدهاها ضربه‌ی سختی خورده است اما او اکنون سپاهی متشکل از انسان‌ها و اژدهایان فراهم آورده و به دنبال تسلط کامل برجهان است. هیکاپ مانند گذشته با دشمنی که بتواند قلب و ذهنش را تصاحب کند روبرو نیست بلکه او قصد نبرد با دشمنی دارد که خود قلب و ذهن اژدهایان را در راستای مطامع خلافش تصرف کرده است.

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

هیکاپ باراهنمایی‌های مادر و پدر فقیدش! راه مبارزه با دشمن سرسختی چون دراگو را فرامی‌گیرد. خشم شب به‌واسطه‌ی جادوی قدرتمند الفای بد و دراگو مجبور به پذیرش ولایت حاکم سپاه دشمن بد می‌شود اما این سرسپردگی ناخواسته و تسخیر مقطعی دوامی نمی‌آورد و هیکاپ باری دیگر موفق می‌شود با شکست طلسمی که قلب و ذهن اژدها را تحت سیطره‌ی بدی‌ها درآورده است، دشمن دیروز و یار شفیق امروز! را به خویش بازگرداند.

حال این سؤال پیش می‌آید که رویکرد قدرت مدارانه ی هیکاپ و همراهان او در مواجهه با دشمن خوب و بد از کجا آمده است؟

پیش از پاسخ به این پرسش ابتدا باید فهمی از قدرت پیدا کرد.

قدرت در ساده‌ترین تعریف یعنی تحمیل اراده‌ی خود بر دیگری.

هرگاه فردی اراده‌ی خود را بر کسی یا چیزی تحمیل کرد، ولایتش بر آن شخص یا شی‌ء مستولی می‌شود. در نقطه‌ی مقابل طرفی که از خود ضعف نشان دهد مسلماً در دام اقتدار (نقطه‌ی مقابل اضعاف) طرف مقابل گرفتار می‌گرد. این قدرت در شکل ارگانیک به سه دسته سخت، نیمه سخت و نرم تقسیم می‌شود.

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

لشگر کشی نظامی و استفاده از استراتژی‌های جنگ سخت در راستای تحقق هدف تسخیر سرزمین‌ها، آب‌ها و هوا - فضا به کار گرفته می‌شود. جنگ سخت همان‌گونه که از نامش پیداست با سختی‌ها و صعوبت‌های زیادی همراه است. در جنگ سخت، جان انسان‌های زیادی گرفته و خون‌های زیادی ریخته می‌شود و ویرانه‌هایی نیز بر جای خواهد ماند. به‌جرئت می‌توان گفت که استفاده از الگوهای جنگ سخت به قدمت عمر انسان‌هاست و به‌کارگیری روش‌های قدرت سخت تا به امروز تداوم داشته است به‌گونه‌ای که تجربه‌ی یک روز بدون جنگ به آرزوی محال مبدل گشته است.

تصرف حکومت‌ها، تصرف بازار و تصرف اجتماعی با چنگ زدن به رویه‌های مطرح در قدرت نیمه سخت محقق می‌شود. تضعیف حکومت‌ها با دخالت‌های سیاسی در امور داخلی کشورها، تضعیف بازار با دست بردن به وضعیت اقتصادی کشورها و هم‌چنین ایجاد مشکلات اجتماعی در جوامع مختلف ازجمله رویه‌هایی هستند که معمولاً توسط کشورهای مستکبر جهانی پیاده‌سازی شده و می شوند.

پس از گذر از قدرت سخت و نیمه سخت، نبرد قلب‌ها و ذهن‌ها در عرصه‌ی قدرت نرم ظهور می‌یابند. در این عرصه تصرف سرزمین، آب‌وهوا یا تصرف بازار و حکومت مطرح نیست بلکه تصرف و سیادت بر قلب‌ها و ذهن‌ها و اشغال آن‌ها مطرح است. در این راستا غوغا سالاران با به چنگ گرفتن قدرت رسانه‌ای حب و بغض جهانیان را مدیریت می‌کنند و به سمت و سویی که می‌خواهند می‌برند.

با توجه به پیشینه‌ی ی غرب و غوص در اعماق تاریخ طرح‌ریزی استراتژیک آن‌ها به‌جرئت می‌توان ادعا کرد تنها تمدنی که در این سه حوزه روسپید بیرون آمده و در به هم زدن نظم و امنیت جهان گوی سبقت را از دیگران ربوده است، تمدن غرب است. حداقل در طول عصر مدرن شروع‌کننده‌ی اکثر جنگ‌ها و بر هم زننده‌ی نظم جهان و به قتلگاه برنده‌ی مردم بی‌گناه، تمدن غرب بوده است.

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

در پویانمایی مربی اژدهای 1 بیش از اینکه قدرت نیمه سخت و سخت مبنای شکل‌گیری داستان باشد، پرداختن به قدرت نرم خط تعلیق اصلی داستان را شکل می‌دهد اما در مربی اژدهای 2 ایجاد تعادل و توازن بین قدرت نرم و سخت نمود بیشتری دارد.

قهرمان اصلی داستان ابتدا فراگرفته بود که چگونه از قابلیت‌های قدرت نرم برای تسلط بر حریفش استفاده کند اما در سیر تکامل شخصیتش فرامی‌گیرد که تنها راه مقابله با دشمن بهره‌گیری از ترفندهای جنگ نرم نیست بلکه جنگ سخت در زمان و موقعیت مناسب، از اولویت بیشتری برای عقب راندن دشمن برخوردار است.

جوزف نای معروف‌ترین چهره و نظریه‌پرداز در حوزه‌ی قدرت نرم، قدرت را این‌گونه توصیف می‌کند:

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

«قدرت عبارت است از توانایی تأثیر بر رفتار دیگران برای غلبه بر آنچه مدنظر شماست. چندین راه برای دست‌یابی شما به این جایگاه وجود دارد: می‌توانید آن‌ها را با تهدید وادار به انجام کاری کنید، می‌توانید آن‌ها را با پرداخت پول تهییج کنید و یا اینکه می‌توانید آن‌ها را بر اساس آنچه می‌خواهید اغوا و جذب کنید.»

از دریچه‌ی نگاه جوزف نای در جنگ نرم، اغوا کردن (co-opt) بر وادار کردن (coerce) افراد اولویت دارد.

حرکت هیکاپ برای تسخیر ذهن و قلب اژدهاها از جنس جنگ نرم است درحالی‌که مقابله و مبارزه با دراگو و عقب راندن او و اژدهای غول‌پیکرش در چارچوب جنگ سخت قابل‌بررسی است. برای پیروزی در جنگ سخت، هیکاپ باید ابتدا قلب و ذهن دربند شده‌ی اژدهایش را رها کند سپس به مبارزه با دراگو بپردازد. این موضوع «اولویت اغوا کردن بر وادار کردن» مدنظر جوزف نای را به اثبات می‌رساند.

البته باید به این نکته توجه داشت که اغوا کردن و ایجاد غوایت در افکار و باورها از اعمال شیطان به‌حساب می‌آید. در انسان‌شناسی قرانی، قلب جایگاه کفر و ایمان است. تا زمانی که فرد در پاردایم ایمان باشد به‌هیچ‌وجه از غوایت فکری برای ترغیب سایرین و جذب آن‌ها استفاده نمی‌کند بلکه حقایق را بدون کم‌وکاست برای طرف مقابل بیان می‌کند و با جدال احسن و حکمت، مفاهیم دینی را انتقال می‌دهد این در حالی است که غلبه‌ی رواج غوایت فکری و حسی در رسانه و سینمای غرب به‌وضوح خودنمایی می‌کند و به‌ندرت می‌توان اثری هنری در غرب یافت که در آن به غوایت و گمراه کردن مردم دامن زده نشده باشد.

یافتن مناطق و سرزمین‌های جدید، قلمرو گشایی و مرز نگاری:

در برک دوستان نوجوان هیکاپ مشغول اجرای مسابقه اژدها سواری و مردم سرگرم مشاهده‌ی نبرد آن‌ها هستند؛ اما هیکاپِ ماجراجو و کنجکاو، سوار بر خشم شب به‌دور از سرگرمی‌های عوام در جستجو و کندوکاش برای کشف سرزمین جدید است.

او پس از کروز از سطح دریا با بی‌دندان اوج می‌گیرد و ان سوی ابرها در آسمان عملیات متهورانه‌ای را امتحان می‌کند. پرواز بدون اژدها ...

اما پرواز او با مشکل و خطر روبرو و خشم شب با جان‌فشانی موفق به حفاظت از جان هیکاپ می‌شود. هیکاپ پس از فرود اضطراری از بالای صخره به افق پیش روی خود می‌نگرد و از کشف سرزمین جدید سخن می‌گوید. او نقشه‌ی خود را که به شکل کتابچه‌ای درآورده و در لباس خود جاسازی کرده بیرون می‌آورد و روی زمین می‌گشاید سپس از بی‌دندان می‌پرسد که «چه اسمی برایش انتخاب کنیم؟» در همین حین خشم شب شروع به خاراندن زیر بغلش می‌کند و هیکاپ به یمن این اتفاق بزرگ و تاریخی! اسم سرزمین کشف‌شده! را «خارش زیر بغل» می‌گذارد.

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

رفتار و گفتار هیکاپ مبنی بر کشف سرزمین زبان گویای پیشینه‌ی تاریخی تمدن غرب بخصوص آنگلوساکسون‌هاست. هیکاپ از نسل کریستف کلمپ‌ها و تاسمانی‌ها است که با اژدهایش این‌سو و آن‌سو می‌پرد تا سرزمینی جدید پیدا و افتخار کشف آن را به اسم خود ثبت کند. شاید خوی وحشی‌گری کریستف کلمپ و تاسمانی و فجایعی که با ورود خود به سرزمین‌های کشف‌شده! به بار آوردند در هیکاپ هویدا نباشد اما شهوت قلمروگشایی و مرزکشی ازجمله ویژگی‌های او به شمار می‌آید که با پیشینه‌ی تاریخی تمدن غرب در حوزه تعیین مرز و قلمرو ارتباط تنگاتنگی دارد البته راوی داستان در تلاش است که چهره صلح‌جویانه‌تری از انسان طراز غربی نمایش دهد تا شاید پوششی بر گذشته‌های پر از جنایت غرب علیه بومیان بی‌گناه سرزمین‌های کشف‌شده بکشد.

اشغالگری و مرز نگاری آنگلوساکسون‌ها بیش از سایر تمدن‌ها در صفحات تاریخ تکرار شده است. بر اساس مطالعات صورت گرفته، انگلیس نزدیک به 90 درصد از کشورهای جهان را در طول ادوار مختلف تاریخ اشغال کرده است.

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

با مرور و تحلیل تاریخ نزدیک به 200 کشور جهان حضور اشغالگرانه‌ی انگلیس خبیث را تجربه کرده‌اند و تنها 22 کشور از زیاده‌خواهی‌های روباه پیر در امان مانده‌اند.

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

حتی سرزمین پهناور ایران از پلشتی‌های پیراستعمار بی‌نصیب نمانده است.

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش
دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

لذا احیای چندباره این رسم دیرینه‌ی آنگلوساکسون‌ها و تلاش و همت برای نمایش خوی قلمروگشایی و اشغالگری‌ در نوع خود تأمل‌برانگیز است.

انتخاب نام برای قلمروهای کشف‌شده نیز در نوع خود قابل‌تأمل و توجه است. هیکاپ به شکلی تمسخرآمیز و آمیخته با طنزی تلخ نام سرزمین کشف‌شده را خارش زیر بغل می‌نامد و با این کار شکل دیگری از ادب و فرهنگ انسان طراز غربی را به رخ بینندگان می‌کشد!

دوستی با دشمن:

در سری اول چگونه اژدهایتان را تربیت کنید هیکاپ موفق شد به خشم شب آسیب برساند به‌گونه‌ای که قدرت پرواز را از او گرفت اما توانست بانفوذ در قلب او بغضش را به حب و با سیادت بر ذهن اژدها، شکش را به‌ یقین مبدل کند در چنین شرایطی بغضی که در طول ادوار متوالی نهادینه‌شده بود با عشق و علاقه‌ی هیکاپ به فراموشی سپرده شد و حس دوستی و صمیمیت جایگزین آن گشت.

این علاقه و وابستگی تا جایی پیش رفت که جدایی هیکاپ و اژدها ناممکن می‌نمود. اژدها بدون هیکاپ قدرت پرواز را از دست می‌داد و قهرمان پروتاگونیست نیز بدون خشم شب حتی برای لحظه‌ای نمی‌توانست در فضا معلق بماند.

تبدیل دشمن به دوست به‌قدری غامض و غیرقابل‌باور است که ممکن است سؤالات زیادی را در ذهن بیننده ایجاد کند.

اینکه چگونه دشمن به دوست مبدل می‌گردد و آیا چنین امری امکان‌پذیر است؟

چه راه‌هایی در عالم واقع برای ایجاد پیوند بین دوست و دشمن وجود دارد؟

چرا سازندگان پویانمایی تلاش می‌کنند از منظری دیگر به رابطه‌ی دشمن و دوست نگاه کنند و با بر هم زدن قواعد منازعات به نتیجه‌گیری‌های مدنظر خود دست یابند؟

با بررسی مهندسی منازعات و گام‌های بین دوست و دشمن شناخت بهتر و بیشتری در این زمینه به دست می‌آید.

مبتنی بر مهندسی منازعات از خودی تا دشمن 5 گام تعریف می‌شود.

خودی - شریک - رقیب - حریف - دشمن

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

این پنج گام علاوه بر انطباق با شرایط بیرون با شرایط درون انسان نیز سازگارند.

اولین گام برای عبور از خودی، جذب شریک است. مسلماً در آغاز کار دوستی با شریک آسان‌تر از دوستی با دشمن خواهد بود.

دوستی با رقیب و حریف نیز گام‌هایی هستند که فرد یا گروه برای رسیدن به دوستی با دشمن باید آن‌ها را طی کند؛ اما آیا پیمودن این گام‌ها کار امکان‌پذیر و آسانی است؟ شاید دوست شدن با شریک تا حدودی آسان نماید اما دوستی با رقیب، حریف و درنهایت با دشمن به‌مراتب سخت‌تر، پیچیده‌تر و حتی غیرممکن خواهد بود؛ با این حال راویان داستان مربی اژدها بدون در نظر گرفتن 5 گام رسیدن از خودی به دشمن به‌یک‌باره، دوستی بین خودی و دشمن را رقم می‌زنند. شاید مخاطب این‌گونه پاسخ دهد هیکاپ با استفاده از ویژگی‌های ذاتی‌اش می‌تواند به چنین جایگاهی برسد که دشمن را به دوست مبدل سازد ولی آیا چنین برداشتی قابل‌پذیرش است؟

در سری دوم مربی اژدها سه طیف شخصیت در خلال فیلم معرفی می‌شوند:

خودی‌ها که اهالی برک هستند و توانسته‌اند اژدهایان را رام کنند و بر آن‌ها سوار شوند.

دشمنان خوب، اژدهاها هستند. این موجودات اسطوره‌ای حتی حاضرند جان خود را برای انسان‌ها فدا کنند.

دشمنان بد که حامیان دراگو و اژدهای غول‌پیکرش هستند. آنان سودای نابودی برک را در سر می‌پرورانند.

هیکاپ در جنگ نرم موفق می‌شود دشمن خوب را به دوست مبدل سازد اما در مقابله با دشمن بد با استفاده از قابلیت‌های قدرت نرم و به‌کارگیری ترفندهای جنگ سخت موفق می‌شود بر دشمن بد (دراگو و یارانش) غلبه پیدا کند.

با تأمل در تقسیم‌بندی دوگانه‌ی دشمن به خوب و بد می‌توان به ریشه‌ی سیاست‌های دوگانه‌ی غرب در مواجهه با دشمنان خود و استفاده از آن در پویانمایی مربی اژدها، پی برد.

تمایل به دوستی با دشمن خوب و مقابله شدید با دشمن بد ازجمله تقسیم‌بندی‌هایی هستند که غربی‌ها و بخصوص در عصر کنونی ایالات‌متحده‌ی امریکا در محقق ساختن آن تمایل زیادی از خود نشان می‌دهند. تفکیک تروریست‌ها به خوب و بد ازجمله استراتژی‌های ایالات‌متحده‌ی امریکا در همین راستا است که در سال‌های اخیر سروصدای زیادی به پا کرده است.

سیاست‌های دوگانه غرب در قبال تروریست‌های داعش، النصره، القاعده، طالبان و ... امروز بیش‌ازپیش بر مردم جهان آشکارشده است. به اذعان مقامات غربی و آمریکایی گروه‌های افراطی و تروریستی توسط نهادها و سازمان‌های سری آموزش‌های لازم را دریافت می‌کرده‌اند ازنظر تسلیحات و تجهیزات نظامی نیز غربی‌ها به شکل علنی و غیرعلنی حمایت خود را از این تروریست‌ها اعلام کردند و با جنگ رسانه‌ای نیز آتش‌بیار این معرکه شده‌اند.

پس از گذشت چندین سال و کشتار عظیمی که توسط تروریست‌های مورد حمایت امریکا و برخی کشورهای غربی در سوریه و عراق رقم خورده اکنون ایالات‌متحده‌ی امریکا و هم‌پیمانانش با تفکیک تروریست خوب از بد، اعلام کرده‌اند که حمایت‌های خود را از تروریست‌های خوب! ادامه خواهد داد و در مقابل به نزاع علیه تروریست‌های بد می‌پردازد.

اینجاست که دم خروس سازندگان مربی اژدها بیرون می‌زند و سیاست‌های دوگانه رژیم متبوع خود را در عرصه منازعات تمدنی فاش و برملا می‌کنند.

«تنها راه منازعه با دشمن بد، دوستی با دشمن خوب خواهد بود.»

این جمله شاه‌بیت «دشمن‌شناسی آمریکایی» است که در قالب دیالوگ‌های زیبا و روانِ آمیخته با تکنیک‌های پیشرفته‌ی سینمایی به کودکان و نوجوانان تلقین می‌شود.

در حالی هیکاپ ویارانش در پی القای دشمن‌شناسی آمریکایی هستند که اسلام در جبهه‌ی مقابل استکبار درسی دیگر به انسان سرگشته و آواره در عرصه‌ی معرفت می‌دهد.

مبتنی بر ثنویت توحیدی جبهه‌ی حق در مقابل جبهه‌ی باطل با تمام اعوان‌وانصارش قرار دارد. در این عرصه‌ی پیکار، یا باید در جبهه حق باشی یا علیه آن در جبهه باطل.

حق آغشته به باطل مفهومی ندارد و التقاط به‌حساب می‌آید. در کتاب آسمانی قران نیز برعدم پوشاندن لباس باطل بر حق تأکید شده است. پیام دشمن‌شناسی آمریکایی، پیامی منفعت طلبانه است که در آن دوست و دشمن خوب به یاری هم می‌شتابند و بدون در نظر گرفتن نسبتشان با حق و تفکیک آن از باطل تا جایی پیش می‌روند که حتی اصول خود را زیر پا می‌گذارند. این موضوع نافی شعار اصلی اسلام مبنی بر نفی الهه‌های دروغین و پافشاری بر ولایت الله است. در دشمن‌شناسی آمریکایی منفعت مبتنی بر مطامع بشر امانیست تعریف می‌شود که غایت مشخصی ندارد اما در دشمن‌شناسی دینی و اسلامی حق و باطل از هم جدا هستند و مقصد و غایت کاملاً مشخص است و منفعت در راستا و چارچوب حق تعریف می‌شود. در چنین شرایطی مفهوم مصلحت در مقابل مفسدت ناشی از منفعت‌طلبی باطل مبنا، قرار می‌گیرد.

رهبری (leadership):

پس از بازگشت از سفر ماجراجویانه و عبور از سرزمین تازه کشف‌شده! هیکاپ به شرح ماوقع درباره‌ی گذرش از سرزمین تصرف‌شده توسط شکارچیان اژدها می‌پردازد. او از دراگو رئیس شکارچیان می‌گوید و پدرش را از احتمال حمله‌ی زودهنگام او مطلع می‌کند.

استویک پیش از شنیدن خبر حمله‌ی دراگو درس رهبری به هیکاپ می دهد:

« درس اول اینه که: اولین وظیفه‌ی رئیس نسبت به مردمشه.

درس دوم؛ کاری که برای مردم انجام میدی هیچ‌وقت کوچیک نیست. »

پدر هیکاپ، این سخنان را در جهت شکل دادن شخصیت او به‌عنوان یک رهبر گوشزد می‌کند.

درصحنه‌ای دیگر پس از مرگ تراژیک پدر، پسر درحالی‌که به قایق حامل جسد پدرش خیره شده و اشک در چشمانش حلقه‌زده به‌آرامی می‌گوید «من رئیس قبیله نمیشم؛ چیزی که تو می خواستی و من مامور صلح نیستم؛ چیزی که فکر می‌کردی».

در این هنگام والکا نقش مادری خود را به خوبی ایفا می‌کند و به فرزندش قوت قلب می‌دهد:

«تو زودتر از موعد به دنیا اومدی خیلی هم کوچیک بودی، چقدر نازک و چقدر لطیف. من می‌ترسیدم که بمیری اما پدرت ... اون هیچ‌وقت شک نکرد او مطمئن بود که تو از همه قوی‌تر میشی و درست هم می‌گفت. تو شجاعت یه رئیس و روح یه اژدها رو داری. فقط تو میتونی جهان ما رو متحد کنی اون فقط توئی پسرم.»

والکا تمام تلاش خود را برای اثبات رهبری هیکاپ به کار می‌گیرد و با حرف‌های خود موفق می‌شود او را متقاعد کند.

قابل‌ذکر است که نقش پدر و مادر و شکل‌دهی شخصیت فرزندان و هدایت آن‌ها در کوران و شرایط دشوار زندگی یکی از ویژگی‌های مثبت پویانمایی به شمار می‌روند (البته باید به این موضوع توجه داشت که والدین فرزندان خود را به کدامین سو هدایت می‌کنند.)

نکاتی در گفته‌های پدر و مادر هیکاپ نهفته است که نمی‌توان به‌راحتی از آن‌ها عبور کرد. اتفاق‌نظر پدر و مادر هیکاپ بر رهبری هیکاپ استوار است. هرکدام از آن‌ها به‌گونه‌ای تلاش می‌کنند تا این موضوع را برای هیکاپ جا بیندازند. این درسی دیگر است که مربی اژدهای 2 به مخاطبان می‌دهد و آن‌ها را به پیروی از این دستورالعمل‌ها دعوت می‌کند.

اما پدر و مادر هیکاپ از کدام رهبری سخن می‌گویند؟

یک رهبر چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد و آیا هیکاپ شایستگی رهبری را دارد؟

پاسخ به این پرسش را باید در کلام فلاسفه و دانشمندان غرب جستجو کرد.

توماس کارلایل در قهرمانان و قهرمان پرستی، استعدادها، مهارت‌ها و خصوصیات فیزیکی را برای رسیدن یک مرد به قدرت شروطی لازم می‌داند. گالتون نیز ویژگی‌های رهبری را در داشتن ارتباط خانوادگی با مردان قدرتمند می‌داند. گالتون درواقع معتقد است که رهبری مقوله‌ای ذاتی و رهبران از آغاز رهبر متولد می‌شوند نه اینکه به‌مرورزمان رشد و نمو پیدا کنند.

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

در دوران معاصر روش‌های جدیدی مبتنی بر ویژگی‌های یک رهبر دنبال شد که منتج به ظهور نظریه‌ی تریت (trait theory) شد. در این نظریه رهبر و رهبری با ویژگی‌های زیر توصیف‌شده است:

- افراد می‌توانند در موقعیت‌ها و شرایط گوناگون به‌عنوان رهبر ظاهر شوند.

- ارتباطات مهمی بین پیدایش رهبری و خصوصیات فردی وجود دارد:

هوش، استعداد، برون‌گرایی، وجدان (ناخودآگاه)، باز بودن نسبت به تجربه، خودکارآمدی (توانایی تکمیل کارها و رسیدن به اهداف)

همان‌طور که از خصوصیات مطرح‌شده رهبری پیداست، نظریه تریت یک نظریه در حوزه روانشناسی است و به ابعاد شخصیتی از منظر علم روانشناسی نگریسته شده است بدین خاطر نمی‌توان آن را جامع و شامل دانست.

دانشمندان و فلاسفه در رابطه با مقوله‌ی رهبری مطالب زیاد و بعضاً متفاوت و متناقضی مطرح کرده‌اند که بیشتر آن‌ها در شخصیت هیکاپ پدیدار است.

برخی از ویژگی‌های رهبری ظاهر در هیکاپ (به نقل از همراهان و بر اساس عملکرد و رفتارهای وی) را می‌توان به شکل زیر توصیف کرد:

- از بدو تولد ویژگی‌های یک رهبر را داشته است. (بنا بر گفته مای والکا)

- فردی برونگرا، باهوش و بااستعداد است.

- باز بودن نسبت به تجربه (تلاش می‌کند تا تجربه مای جدیدی را کسب کند مانند انجام عملیات متهورانه پرواز بدون اژدها)

- به نتیجه رساندن کارها

لذا با اطمینان می‌توان اعلام کرد اکثر ویژگی‌های رهبری مطرح‌شده توسط فیلسوفان و دانشمندان صاحب‌نظر در این حوزه در هیکاپ وجود دارد.

اما هیکاپ تنها رهبر قوم و قبیله خود نیست بلکه بنا به گفته‌ی مادرش تنها اوست که می‌تواند جهان را متحد کند. قهرمان اصلی داستان از نسل وایکینگ‌ها، نماینده‌ی تمدن غرب و انسان طراز آنگلوساکسون است که نه‌تنها رهبر قوم خود بلکه رهبر کل جهان خوانده می‌شود.

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

ایالات‌متحده‌ی امریکا با استفاده از قدرت رسانه‌ای خویش (همان‌گونه که در آثار ابرقهرمانی دیگر نظیر سوپرمن خود را رهبر جهان معرفی کرده است) برای چندمین بار به دنبال ارائه‌ی چهره‌ای است که در آینده سکان رهبری کشتی پرتلاطم جهان را بر عهده می‌گیرد و آن را به سمت و سویی که می‌خواهد می‌کشاند.

خودشیفتگی و غرور امریکا در توصیف بشر آنگلوساکسون در کسوت رهبر به جهانیان، ناشی از خوی استکباری این امپراتوری طاغوتی است. آنان با برتر دانستن خویش گرفتار مرض نژادپرستی شده‌اند که با برتر دانستن قوم خود چهره‌ای صلح‌جو و انسان‌دوست و از جبهه مخالف چهره‌ای خشن و سفاک به تصویر می کشند بر این مبنا هر آن‌کس دشمن امریکا باشد بر هم زننده‌ی نظم و اتحاد در جهان و در مقابل دوست امریکا حامی اتحاد و همدلی در جهان خواهد بود.

اما با ظهور انقلاب اسلامی شکل دیگری از قدرت در دنیا پدیدار شد که تمام معادلات جهانی را بر هم زد. ظهور و تداوم انقلاب اسلامی و ایستادگی آن در مقابل استکبار جهانی برای ایالات‌متحده‌ی امریکا و هم‌پیمانانش سخت آمده است ازاین‌روست که آن‌ها با تمام قدرت رسانه‌ای و اقتصادی خود در پی معرفی و ارائه انسان طراز غربی هستند تا شتاب اثرگذاری انقلاب اسلامی بر سایر ملت‌ها را کند و درنهایت متوقف کنند هر چند در قران ذکرشده است:

«در حقيقت، در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.» (آیه‌ی 105 سوره‌ی مبارکه‌ی انبیاء)

لذا این بندگان صالح خدا هستند که زمین را به ارث خواهند برد نه انسان ملحد آنگلوساکسون و آمریکایی.

نفی تمامیت‌خواهی (anti totalitarianism):

صدای سنگین و خشن جنگ بر همه‌جا طنین‌انداز شده و دود و غبار ناشی از آتش‌بازی طرفین دعوا فضا را پرکرده، اکنون هنگامه‌ی مقابله‌ی سهمگین فرارسیده است. هیکاپ رو درروی دراگو می‌ایستد و خطاب به وی می‌گوید:

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

همه اینا خراب‌شده واسه اینکه غیرقابل‌مهار بشی؟ واسه اینکه به دنیا حکومت کنی؟ اژدهاها موجوداتی متفاوت‌اند که می تونن آدما رو به هم برسونن.

دراگو در پاسخ می‌گوید:

با خودم عهد بستم که ترس از اژدهاها رو زیاد کنم و مردم دنیا رو آزاد کنم.

دراگو در پاسخ سؤال هیکاپ که «چرا ارتشی از اژدهاها را برای خود فراهم آورده‌ای» می‌گوید:

خب برای غلبه بر اژدهاها باید اژدها داشته باشی.

پیش از اینکه دراگو کلام خود را به پایان برساند هیکاپ از هدف واقعی دراگو پرده برمی‌دارد:

«دراگو، تو برای غلبه بر مردم باید اژدها داشته باشی، برای کنترل کسانی که ازت پیروی می‌کنند و خلاصی از دست کسانی که دوستشون نداری ...»

دراگو بر سخنان مربی اژدها صحه می‌گذارد. هیکاپ کوتاه نمی‌آید و باری دیگر از صلح سخن می‌گوید ولی از این کارش طرفی نمی‌بندد.

طلسم و جادوی الفای دراگو کارگر می‌افتد و حس دوستی بین خشم شب و هیکاپ را از بین می‌برد. جادوی آلفا به‌اندازه‌ای قدرتمند است که قلب و ذهن از قبل تسخیرشده‌ی بی‌دندان را از بند تعلقاتش به هیکاپ رها و او را دربند تمنیات و خواسته‌های دراگو اسیر می‌کند. هرچند کوتاه اما برای مدتی تمامیت‌خواهی دراگو منتج به پیروزی او مقابل هیکاپ و اژدهایش می‌شود اما این پیروزی دوامی نمی‌آورد.

در دیالوگ بین هیکاپ و دراگو مطالب حائز اهمیتی ازجمله کنترل مردم و تمامیت‌خواهی ردوبدل می‌شود؛ اما تمامیت‌خواهی به چه مفهوم است و آیا دراگو یک تمامیت‌خواه به شمار می‌آید؟

تمامیت‌خواهی مفهومی است که اغلب به‌وسیله‌ی دانشمندان علوم سیاسی مطرح می‌شود. دولت تمامیت‌خواه برای خود حقی را نسبت به جامعه قائل است که بتواند به‌واسطه‌ی آن تا جایی که امکان دارد کنترل جنبه‌های مختلف زندگی خصوصی و عمومی را در دست داشته باشد.

تمامیت‌خواهی مفهومی است که ابتدا در شکل مثبت آن به سال 1920 میلادی به‌وسیله‌ی ویمار جرمن جوریست و بعدها آکادمی نازی، کارل اشمیت و فاشیست‌های ایتالیایی توسعه یافت. این مفهوم در گفتمان ضد کمونیستی غرب در طول دوره جنگ سرد به‌منظور ایجاد شباهت بین المان نازی و دیگر دولت‌های فاشیست از یک‌سو و دولت‌های حزب کمونیست شوروی از سوی دیگر رواج پیدا کرد.

کارل فردریش و زیبیگنیو برژینسکی ادعا می‌کنند که یک سیستم تمامیت‌خواه 6 ویژگی دارد:

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

1- ایدئولوژی هدایت‌کننده مشخص

2- حزب انبوه منفرد که اغلب به‌وسیله‌ی یک دیکتاتور رهبری می‌شود

3- سیستم ترور، استفاده از ابزارهایی چون خشونت و پلیس مخفی

4- امتیاز انحصاری تسلیحات

5- امتیاز انحصاری بر رسانه‌های انبوه و جمعی

6- مدیریت مرکزی و کنترل بر اقتصاد از طریق برنامه‌ریزی دولتی

باکمی تعمق در سیستم تحت مدیریت دراگو و انطباق آن با 6 ویژگی سیستم تمامیت‌خواه مدنظر برژینسکی و فردریش تمامیت‌خواهی دراگو و سیستمش به اثبات می‌رسد. ایدئولوژی دراگو غلبه بر اژدهاها و تسلط بر کل جهان است. حزب و یا گروه دومی در جبهه‌ی دراگو مشاهده نمی‌شود و دیکتاتور وار گروه تحت سلطه ی خود را هدایت می‌کند، سیستم ترور او نیز متشکل از اژدهاها و انسان‌ها است.

دراگو هرچند در برهه‌ای از زمان موفق به تسلط بر اژدهاها و غلبه بر هیکاپ و دوستانش می‌شود اما پایان داستان به‌گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد. او درنهایت شکست می‌خورد و ارزوی دیرینه‌اش مبنی بر تسلط کامل برجهان پایان می‌پذیرد.

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

تنها کسی که توان مقابله با دراگو را دارد هیکاپ است. هیکاپ به‌عنوان نماینده‌ی غرب و انسان طراز آنگلوساکسون، قهرمانی معرفی می‌شود که به مقابله با دیکتاتوری و تمامیت‌خواهی می‌پردازد و درنهایت موفق می‌شود جهان خیالی داستان را از لوث وجود دراگو و جادوهای عجیب‌وغریبش پاک کند. (البته بر مبنای داستان قسمت دوم مربی اژدها)

اما این ابر انسان آنگلوساکسون در حالی به مقابله با تمامیت‌خواهی می‌پردازد که پردازندگان شخصیت او از حامیان باسابقه‌ی تمامیت‌خواهی در جهان هستند. از این حیث تناقضی آشکار بین آرزوپردازی‌های دریم ورکز و سیاست‌های دولت متبوع آن وجود دارد که غیرقابل‌چشم‌پوشی است. با جستجویی ساده در تاریخچه‌ی زندگی کارگردان مشهور آمریکایی و پایه‌گذار اصلی شرکت دریم ورکز، استیون اسپیلبرگ و مدیرعامل اجرایی کنونی این شرکت جفری کاتزنبرگ ارتباطات معنادار آنها با سران و مقامات مختلف حکومتی امریکا آشکار می‌گردد که این موضوع تأییدی بر هم‌راستا بودن سیاست‌های دریم ورکز با امپراتوری امریکا و لابی‌های صهیونیستی خواهد بود.

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

درواقع 6 ویژگی مدنظر برژینسکی استراتژیست آمریکایی بیش از اینکه باشخصیت دراگو انطباق داشته باشد با ساختار حکومتی ایالات‌متحده‌ی امریکا و کشورهای زیاده‌خواه غربی و حامیان آنان همخوانی دارد.

امروز در عرصه‌ی جنگ رسانه‌ای و نبرد باورها، ایالات‌متحده امریکا در حالی سخن از مقابله و مبارزه با تمامیت‌خواهی می‌زند که خود در طول عمر کوتاهش همواره از حکومت‌های دیکتاتوری و تمامیت‌خواه در اقصا نقاط جهان حمایت کرده است. یکی از رژیم‌های تمامیت‌خواه جهان، رژیم منحوس کودک کش صهیونیستی است که خباثت‌ها و زیاده‌خواهی در ذات آن نهفته است و این موضوع برای آزادگان جهان آشکار و هویدا شده است. چگونه می‌شود کشوری که خود داعیه‌دار حمایت از تمامیت‌خواهی است به‌نقد و گلایه از آن بپردازد و مهم‌تر اینکه خود را به‌عنوان زداینده‌ی تمامیت‌خواهی در جهان معرفی کند؟

دفاع از تمامیت‌خواهی در عمل و مقابله با آن در تخیل و آرزو به‌قدری تمسخرآمیز است که هیچ عقل سلیمی قادر به پذیرش آن نیست. سیاست‌های دوگانه‌ی امریکا نه‌تنها در عمل، روبنای رفتاری این امپراتوری را شکل می‌دهد بلکه در عالم تخیل پردازی و قهرمان سازی نیز به شکلی دیگر تکرار می‌شود. لذا انسان مو من دارای عقل سلیم نباید در دام سیاست‌های طاغوتیان گرفتار گردد و سیطره‌ی تفکر باطل استکبار جهانی را بپذیرد.

تغییر جهان، فراهم کردن امنیت برای هم‌پیمانان:

هیکاپ پس از مانور والکا برای اینکه کم نیاورد قصد می‌کند پرواز بدون اژدها را به رخ مادرش بکشد. پس از ترک اژدهایش به‌وسیله‌ی باله‌هایی که برای خودساخته است در اسمان معلق می‌شود اما دیگربار به علت ضعف و ناتوانی در کنترل خود با صخره‌های سنگی مواجه می‌شود در این هنگام بی‌دندان بدون اتلاف وقت با جان‌فشانی از برخورد هیکاپ با صخره‌ها جلوگیری می‌کند. پس از فرود موفقیت‌آمیز، ولکا جملات مهمی را با فرزندش در میان می‌گذارد:

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

والکا: ما همه‌ی دنیا رو واسه اژدهاها تغییر میدیم و به‌جای بهتر و امن‌تری واسشون تبدیل می‌کنیم.

هیکاپ: اوه این عالیه. حالا من و تو میتونیم بریم پیش دراگو و باهاش حرف بزنیم

والکا: چی؟ ما با دراگو حرف نمی‌زنیم ما باید از زمین خودمون محافظت کنیم.

والکا از تغییر صحبت می‌کند تغییری که در آن شرایط و فضا برای اژدهاها امن تر باشد. والکا با توجه به اینکه 20 سال از عمر خود را با اژدهاها گذرانده و با خصوصیات و راز و رمزهای آن‌ها آشنا شده است توانسته ارتباط خوبی با دشمنان قدیمی برقرار کند. حال اژدهاها از دشمنان بد به دشمنان خوب و سپس به دوستانی برای والکا تبدیل‌شده‌اند تا جایی که دغدغه‌ی امنیت آن‌ها را در سر می‌پروراند و تلاش می‌کند این دغدغه را به فرزندش که قرار است در آینده رهبر قوم خود و در سطحی بالاتر رهبر جهان شود، انتقال دهد.

هیکاپ برای جلوگیری از جنگ و مقابله سخت با دراگو برای چندمین بار سخن از صلح می‌زند اما با جواب صریح مادرش روبرو می‌شود. ولکا در پاسخ به هیکاپ به گونه سخن می‌گوید که گویا امنیت اژدهاها با امنیت جهان آمیخته است و محافظت از آن‌ها محافظت از کل کره‌ی زمین خواهد بود.

نقطه مشترک پویانمایی با شرایط امروز دنیا مسئله مهم امنیت است. برقراری امنیت هم‌پیمانان و به‌تبع آن برقراری امنیت جهان موضوع مبتلابه امروز جهان واقعی نیز به شمار می‌رود که سعی می‌شود این موضوع مهم در فضایی متفاوت و در قالب حس و از طریق رسانه به مردم جهان منتقل شود.

نقطه‌ی اشتراک ولکا و سران کشورهای سلطه‌گر جهان در این است که هر دو در پی گستردن گنبد امنیتی بر سر هم‌پیمانان خود که روزی دشمنان هم به شمار می‌رفتند، هستند و به جبهه‌ی مقابل خود نگاهی تهاجمی دارند و آن‌ها را نافی امنیت می‌دانند.

اژدهاها درواقع از خود اختیاری ندارند و مبتنی بر تئوری‌های قدرت نرم به هر سو که جادوی جذاب‌تر و نیروی کشنده‌ی قدرتمندتری داشته باشد متمایل می‌شوند. طلسم شدن خشم شب، دوست 20 ساله‌ی هیکاپ برای مدت‌زمان هرچند کوتاه شاهدی بر این مدعا است. در همین راستا کسانی جزو حامیان و هم‌پیمانان والکا به شمار می‌آیند که قلب و ذهنشان دربند جادوی دراگو نباشد و هر اژدهایی که در جبهه‌ی والکا و فرزند او نباشند علیه او هستند و بر هم زننده‌ی امنیت جهان موهومی پویانمایی به شمار می‌روند.

کشورهای سلطه‌گر و سلطه‌جو نیز همین روبه را در پی می‌گیرند آن‌ها هرگاه کشوری و ملتی نافی منافع و خواستشان باشد به مقابله با آن می‌پردازند و ان زمان که ملتی یا کشوری در جهت منافعشان و هم‌راستا با اهداف آن‌ها سیر کنند حمایت‌های خود را از آن‌ها دریغ نمی‌کنند و این حمایت‌ها تا زمان پافشاری بر اصول سلطه گران باقی خواهد بود.

در عصر حاضر ایالات‌متحده‌ی امریکا خود را رهبر جهان معرفی می‌کند و امنیت خود را مبنای امنیت جهان قرار می‌دهد. دشمنان خوب ایالات‌متحده تا زمانی که مبتنی بر خواست او عمل کنند حمایت می‌شوند و به‌محض فاصله گرفتن از خواسته‌های امریکا به‌یک‌باره در دامنه‌ی دشمنان بد قرار می‌گیرند و بر هم زننده‌ی امنیت جهان پنداشته می‌شوند.

والکا نماد سرزمین و عقیده‌ی غربی، بر این اصل اصرار دارد که «ما همه‌ی دنیا رو واسه اژدهاها تغییر میدیم و به‌جای بهتر و امن‌تری واسشون تبدیل می‌کنیم.» به‌واقع از منظر ولکا تنها قدرتی که توانایی تغییر و برقراری امنیت در جهان را دارد انسان‌هایی از سرزمین غرب، حامیان ایدئولوژی‌های غربی، خواهند بود.

دشمن خوب، دشمن بد، انسان طراز آمریکایی و رهبری از نژاد انگلوساکسون + تصاویر // در حال ویرایش

نسبت والکا با اژدهاها به‌عنوان دشمنان خوب همچون نسبت امریکا باهم پیمانان خود است که روزی دشمن او به‌حساب می‌آمده‌اند اما اکنون به‌عنوان دوست در کنارش نقش ایفا می‌کنند.

برخلاف ذات شرور و استکبارانه ی سران تمدن غرب چهره‌ی صلح‌جویانه‌ای از آن‌ها به نمایش درمی‌آید و در مقابل دراگو ویارانش افرادی خون‌خوار و شرور توصیف می‌شوند. بر این مبنا هر کس مقابل عقیده و تمدن غرب (با توجه به این‌که والکا نماد سرزمین و عقیده‌ی غربی است) قد الم کند فردی شرور و بر هم زننده‌ی امنیت جهانی است و هر کس دست‌به‌دست امریکا دهد و او را یاری رساند ناجی و برقرارکننده‌ امنیت جهان است.


خدمات متقابل پنتاگون و هالیوود/ ترس پنتاگون از نمایش نژادپرستی ارتش در هالیوود

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
دوستان من، می‌خوام بدونین که پدرو به خاطر دموکراسی نمی‌جنگه چون خودش دموکراسی رو ندیده. من به این خاطر اومدم سربازی که پزشکی رو یاد بگیرم و بعدش برگردم به آلونک درب و داغون خودم توی تگزاس تا نزارم بچه‌های کوچیک به خاطر کثافت و بیماری جونشونو از دست بدن. متاسفم که اومدم نیوزلند، چون می‌دونم باید برگردم تگزاس
شواهد و قرائن نشان می‌دهند که هالیوود، صنعت فیلم‌سازی پرزرق و برق آمریکا، هنوز هم به عنوان یکی از اهداف اصلی نفوذ و دستکاری بسیاری از سازمان‌های دولتی آمریکا،‌ بالاخص سیا، مطرح است. اغلب مباحثی که در مورد تبلیغات سینمایی در جریان هستند به بحث در مورد گذشته‌ها می‌پردازند و در حالیکه تعدادی از کارشناسان امر توجهات را معطوف به روابط طولانی‌مدت و علنی هالیوود با پنتاگون نموده‌اند اما مطالب کمی در مورد تأثیرگذاری پنهانی بر هالیوود پس از واقعه 11 سپتامبر به رشته تحریر درآمده است. پیش از این 36 قسمت از فصل‌های کتاب «عملیات هالیوود» در مشرق ترجمه و منتشر شده. آنچه در ادامه می‌آید بخش سی و هفتم از این کتاب است.
***
«ویکتور میلان» به اسنادی که بر روی میز در مقابل چشمانش قرار دارند نگاه می‌کند و دستانش می‌لرزند. این اسناد که توسط ارتش آمریکا ارائه شده‌اند حاوی پاسخ سوالی هستند که پنجاه سال است ذهن وی را به خود مشغول ساخته است.

«میلان» هشتاد و سه ساله بازیگر بازنشسته سینما است. او به مدت سه دهه به حرفه بازیگری پرداخت و در این مدت در هفده فیلم سینمایی و ده‌ها سریال تلویزیونی در مقابل ستاره‌های برتر هالیوود به ایفای نقش پرداخت. اما تقریباً در اوایل دوران بازیگری‌اش در سال 1953 بود که بزرگ‌ترین نقش خود را در طول زندگی‌اش ایفا کرد. وی در قالب شخصیت «پدرو روخاس» در فیلم «هیاهوی نبرد» ساخته «وارنر بروس» نقش یک کارآموز پزشکی مکزیکی ـ آمریکایی را ایفا می‌کرد در میان جوخه‌ای از تفنگداران دریایی که در بحبوحه [نگ جهانی دوم در اقیانوسیه به نبرد می‌پردازند. بر اساس فیلم‌نامه این فیلم که به قلم «لئون یوریس» نوشته شده بود، کاراکتر «میلان» در نبرد گوادال‌کانال با ژاپنی‌ها می‌جنگد، مدال شجاعت می‌گیرد، و در میان همقطاران خود با نژاد پرستی مقابله می‌کند.

او در بزرگ‌ترین صحنه مربوط به «پدرو» با کیفر دهنده خویش ـ یک تفنگدار متعصب و خشک‌اندیش به نام «اسپیدی گری» ـ روبرو می‌شود و سپس درباره فقر و تبعیضی که آمریکایی‌های مکزیکی تبار در آمریکا با آن روبرو هستند با دوستانش به درددل می‌پردازد. این صحنه به قدری قوی بود که بعد از اتمام فیلم‌برداری آن بازیگران و عوامل فیلم‌برداری از سر جای خود بلند شده و برای «میلان» دست زدند.

«میلان» و همسرش با هیجان منتظر اکران فیلم «هیاهوی نبرد» بودند که که قرار بود در ماه فوریه 1955 به روی پرده برود. اما درست قبل از مراسم افتتاحیه فیلم مدیر برنامه‌های «میلان» با وی تماس گرفته و بدترین خبر زندگی حرفه‌ای وی را به او داد: کاراکتری که «میلان» نقشش را ایفا کرده بود، یعنی «پدرو»، از فیلم حذف شده بود. «میلان» البته هنوز یک خط دیالوگ در فیلم داشت اما نامش در تیتراژ فیلم نیامده بود. علاوه بر کاراکتر «میلان» مساله نژاد پرستی بر علیه لاتین تبارها نیز از فیلم حذف شده بود. «میلان» هیچگاه نفهمید چرا نقش وی از فیلم حذف شده بود. این مساله همواره و تا همین حالا ذهنش را به خود مشغول کرده بود.

«میلان» با صدایی لرزان می‌گوید: «من بسیار متأثر گشته‌ام.» او به کاغذهایی که مقابل چشمانش بر روی میز آشپزخانه منزلش واقع در سنتا مونیکا پخش شده‌اند نگاه می‌کند و ادامه می‌دهد: «این اولین بار است اسنادی را مشاهده می‌کنم که نشان می‌دهند چرا نقش من از فیلم حذف شد. این زخم قدیمی دوباره سر باز کرده و عفونی شده است.»

«لوئیز» همسر «میلان» که شصت سال سن دارد در کنار وی نشسته و نزدیک است که به گریه بیافتد.

اسناد فوق‌الذکر فاش می‌سازند که «وارنر بروس» به اصرار وزارت دفاع آمریکا دست به سانسور فیلم «هیاهوی نبرد» زده است. افسران ارشد پنتاگون از اینکه فیلم به مساله نژاد پرستی پرداخته بود خوششان نمی‌آمد و از قدرت و نفوذ کافی جهت سانسور آن بخش از فیلم برخوردار بودند. «رائول والش» مدیر فیلم قصد داشت از ناوشکن‌های نیروی دریایی در حال شلیک توپ‌های عظیم خویش، هواپیماهای جنگی هنگام پرواز از ناوهای هواپیمابر، و ناوهای جنگی هنگام مانور در دریا فیلم بگیرد. پنتاگون به وی گفته بود همه این‌ها عملی است اما مساله نژاد پرستی مطرح شده در فیلم باید سانسور شود. به همین خاطر فیلم مذکور سانسور گردید.

فیلم‌های امروزی نقش‌های چندانی برای بازیگران لاتین تبار ندارند، اما آن روزها تعداد این نقش‌ها ـ به ویژه نقش‌هایی که به واقعیات نژاد پرستی در آمریکا می‌پرداختند ـ حتی کمتر از امروز بود. اما «لئون یوریس» فیلم‌نامه‌ای نوشته بود که مستقیماً به این موضوع می‌پرداخت.

«میلان» به عکسی از صحنه حذف شده فیلم نگاه می‌کند و با یاداوری آن روزها می‌گوید: «نقش بزرگی بود. از بازیگرانی از سرتاسر آمریکا آزمون بازیگری گرفته بودند و هنگامی که من نقش را از آن خود کردم لحظه بسیار هیجان انگیزی برای من رقم خورد. افتخار می‌کردم به اینکه برای نقشی انتخاب شده بودم که لاتین تبارها به خاطر آن حاضر بودند آدم بکشند.»

«میلان» در زندگی واقعی خود به عنوان گروهبان نیروی هوایی ارتش در طول جنگ جهانی دوم در چین، هند، و برمه خدمت کرده بود؛ در اوائل دهه 1950 در کنار «جیمز دین» بازیگر افسانه‌ای در دانشگاه یو.سی.آل. ای به تحصیل در رشته بازیگری پرداخته بود؛ و بعدها مدیر گروه نمایشنامه نویسی کالج سنتا مونیکا سیتی شده بود و در آنجا به مدت بیش از سی سال به تدریس بازیگری مشغول شده بود. او به عنوان بازیگر با برخی از بزرگ‌ترین ستاره‌های هالیوود همکاری کرده بود: او در فیلم «هیولا» با «جیمز دین» همبازی شده و نقش پدر «سالمینئو» را ایفا کرده بود؛ در فیلم «ضربه شیطان» نقش مردی را ایفا می‌کرد که متهم به قتل «اورسون ولز» شده بود؛ در فیلم «صورت زخمی» نقش یک دیپلمات کلمبیایی را در مقابل «آل‌پاچینو» ایفا کرده بود؛ و در فیلم «حمله فیل‌ها» نقش خدمتکار «الیزابت تیلور» را بازی کرده بود. اما هیچکدام از این نقش‌ها با نقش وی به عنوان «پدرو روخاس» در فیلم «هیاهوی نبرد» قابل مقایسه نبودند.

«یوریس» در فیلم‌نامه که از رمان پرفروش خودش اقتباس کرده بود درباره کاراکتر «پدرو» می‌نویسد که وی «یک تگزاسی مکزیکی‌تبار و دارای لهجه و از اعضای نیروی دریایی [کارآموز پزشکی] است که به خدمت سربازی آمده تا پزشکی بیاموزد. او باید به محله مکزیکی نشین تگزاس بازگشته و به مبارزه‌ای بی‌امان با نژاد پرستی دست بزند.» در فیلم‌نامه نیز همانند رمان «پدرو» باید با تعصب و خشک‌اندیشی یکی از تفنگداران جوخه خود مقابله کند: «اسپیدی» یک سرباز وظیفه اهل تگزاس است که نقشش را «فس پارکر» ایفا می‌کند (پارکر درست قبل از درخشش در سریال پربیننده «دیوی کراکت» به ایفای نقش در فیلم سینمایی مذکور پرداخت). «یوریس» در یادداشت‌های مربوط به شخصیت‌ها «اسپیدی» را اینگونه توصیف کرده است: «یک تگزاسی بیست ساله با موهای تراشیده که گیتار می‌زند. «اسپیدی» در بسیاری جهات دارای حالات کلاسیک یک جنوبی تنبل و خشک‌اندیش است.»

در فیلم‌نامه «اسپیدی» مرتباً «پدرو» را «اسپیک» [عبارت توهین آمیز به معنای اسپانیایی تبار] خطاب می‌کند و از هر فرصتی جهت تمسخر و توهین به وی استفاده می‌کند. ما در همان اوایل فیلم در صحنه مربوط به پادگان آموزشی با «پدرو» آشنا می‌شویم. او در این صحنه در حال توزیع قرص نمک میان تفنگداران خسته است. او هنگامی که وارد سربازخانه می‌شود یکی از تفنگداران دریایی می‌گوید: «اون از نیروهای جدیده. واسه ملوانی خوبه.»

تفنگدار دریایی دیگر با اشاره به «پدرو» می‌گوید: «آره اسپیدی، یه تگزاسی دیگه هم به جمع ما اضافه شد.»

«اسپیدی» نفرت خود را نشان داده و می‌گوید: «اون تگزاسی نیس، اون یه کله سیاه هست. فقط یه نوع تگزاسی وجود داره. شما هم بهتره فرق میون یه اسپانیایی تبار و یه تگزاسی واقعی رو بدونین.»

هنگامی گه تهیه‌کنندگان فیلم‌نامه خود را تحویل مقامات پنتاگون دادند این مقامات خواهان ایجاد مجموعه‌ای تغییرات در فیلم‌نامه شدند. آنها اما مشخصاً به نمایش نژاد پرستی در فیلم اعتراض داشتند. باور آنها این بود که صحنه‌های مرتبط با نژاد پرستی در واقع انعکاسی منفی از ارتش و تگزاس بوده و «مورد سوءاستفاده کمونیست‌ها قرار می‌گرفت.»

«دان باروخ» رئیس دفتر تولید فیلم پنتاگون پس از مطالعه نسخه ثانویه فیلم‌نامه در یادداشتی به جزئیات دیگر انتقادات ارتش پرداخت و نوشت: «احساس می‌کنم فیلم‌نامه در راستای حذف برخی موارد مورد اعتراض پیشرفت زیادی داشته است. با این حال چند مورد دیگر نیز هنوز وجود دارند که باید برطرف شوند، به ویژه صحنه‌ای که مربوط به تنفر نژاد پرستانه میان تگزاسی و اسپانیایی تبار است.»

اگر قرار بود فیلم‌سازان به تجهیزات نظامی و مکان‌هایی که جهت تهیه فیلم خود نیاز داشتند دسترسی یایند آن چند مورد نیز باید برطرف می‌شدند.

تهیه‌کنندگان فیلم برخلاف اعتراض پنتاگون صحنه‌های مربوط به «پدرو» و «اسپیدی» را فیلم‌برداری کردند، اما در نهایت این صحنه‌ها از فیلم حذف شدند تا رضایت ارتش حاصل شود. تهیه‌کنندگان می‌توانستند داستان جنگی خود را بدون «پدرو» به پیش ببرند، اما ساخت فیلم بدون حضور تفنگداران دریایی امکان پذیر نبود. آنها با صداقت تمام در تیتراژ پایانی فیلم نوشتند: «با تشکر از تفنگداران دریایی آمریکا که بدون کمک آنها ساخت این فیلم امکان پذیر نبود.»

صحنه باشکوه مربوط به «ویکتور میلان» در بهار 1954 چند هفته بعد از بازگشت بازیگران و گروه فیلم‌برداری از پورتوریکو در پارکینگ پشت استودیوی «وارنر بروس» فیلم‌برداری شد. صحنه‌های مربوط به نبرد در پورتوریکو فیلم‌برداری شده بودند. «میلان» نقش خود را هفته‌ها با همسرش تمرین کرده بود و روز فیلم‌برداری نیز در حالیکه سوار بر اتومبیل فورد مدل 53 خود به سمت استودیو می‌راند دیالوگ‌هایش را در ذهنش تکرار می‌کرد.

«میلان» جزء اولین کسانی بود که به محل فیلم‌برداری رسید، اما خیلی زود این محل به مکانی پرجنب و جوش تبدیل گردید. دیگر بازیگران صحنه ـ «جیمز ویتمور»، «آلدو ری»، «تب هانتر»، «جان لاپتون»، و «فس پارکر» ـ در حال نوشیدن قهوه و جوک تعریف کردن بودند و منتظر بودند تا «والش» بساط نورپردازی و دوربین را علم کند.

در صحنه مذکور، «پدرو» و جوخه وی در یک بار در نیوزلند به خاطر مدال شجاعتی که به خاطر حضور در نبرد گوادال‌کانال به «پدرو» اعطا شده است مشغول جشن و پایکوبی هستند. «پدرو» و «اسپیدی» قبلاً برخوردهایی با هم داشته‌اند، اما حالا که همه در حال جشن و پایکوبی هستند «پدرو» تلاش می‌کند با این تگزاسی خشک‌اندیش دوست باشد.

«میلان» صحنه را به خوبی به یاد دارد انگار که همین دیروز فیلم‌برداری آن انجام گرفته بود.

میلان می‌گوید: «اسپیدی خشک‌اندیش بود. من یک مکزیکی بودم که مدال شجاعت دریافت کرده بود و او می‌خواست به نحوی مرا سر جایم بنشاند. او آنسوی بار مشغول نوشیدن مشروب است و من به سمتش می‌روم تا برایش مشروب بخرم، چون ما مشغول جشن و پایکوبی به خاطر مدال شجاعت من بودیم و من می‌خواستم با او دوست باشم. می‌خواهم من هم مثل بقیه عضوی از جوخه باشم. من به سمت او می‌روم و یک آبجو می‌خرم و روی پیشخوان می‌گذارم.»

اما «اسپیدی» نمی‌خواهد صمیمی باشد. او همانطور که به سیگارش پک می‌زند نگاهی به «پدرو» می‌اندازد و سپس خاکستر سیگارش را در مشروبی که «پدرو» برایش آورده است می‌ریزد. دعوایی میان این دو شکل می‌گیرد و چند نفر دیگر از سربازان آنها را از هم جدا می‌کنند.

بعد از فیلم‌برداری از صحنه درگیری، کارگردان دوربین را جابجا کرد تا نمایی بسته از «میلان» بگیرد. در این صحنه «جان لوپتون» که نقش یک سرباز و رمان‌نویس جوان به نام «ماریون هاچکیس» را بازی می‌کند و «تب هانتر» که نقش یک سرباز وظیفه به نام «دنی فارس‌تر» را ایفا می‌کند نیز به «میلان» می‌پیوندند. این صحنه در واقع همان صحنه تماشایی «پدرو» است که در آن درباره مبارزه طولانی مدتش با تبعیض نزد دوستانش درددل می‌کند.

بازیگران آماده بودند و هنگامی که «والش» گفت «حرکت» در واقع صحنه شروع شد.

«ماریون» ضربه آرامی به کمر «پدرو» می‌زند و می‌گوید: «تبریک می‌گم به خاطر مدال»

«پدرو» جواب می‌دهد: «ممنونم دوست قصه‌نویس من»، سپس با سر به بار اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: «اسپیدی از این موضوع خوشحال نیس.»

«دنی» از «پدرو» می‌پرسد: «بازم اذیتت کرده؟ مشکلش چیه؟»

«ماریون» می‌گوید: «اسپیدی واقعاً آدم بدی نیس، اما این تعصب و خشک‌اندیشی از همون بچگی سراغ آدم میاد.»

«پدرو» سر تکان می‌دهد و می‌گوید: «من همه عمرم با این مشکل روبرو بودم. متاسفم دوستان، من مست کردم. مساله آینه که اون از هر فرصتی استفاده می‌کنه که به من یادآوری کنه یک مکزیکی کثیف بیشتر نیستم. متاسفم که پامو گذاشتم توی نیوزلند.»

«ماریون» می‌گوید: «من که نمی‌فهمم. فکر می‌کنم نیوزلند جای خوب و دلچسبیه.»

سپس «پدرو» می‌گوید: «آره، و به همین خاطره که پدرو متاسفه. برای اولین بار در طول زندگی‌ام با من مثل آدم رفتار شد. می‌تونم برم رستوران، سوار تاکسی بشم، برم سینما بدون اینکه کسی چپ چپ نگاهم کنه. مردم اینجا منو تگزاسی صدا می‌کنن انگار که یه تگزاسی واقعی هستم. اینجا هیچکس نمی‌دونه «اسپیک» چه معنایی داره.»

«ماریون» و «دنی» سرشان را پایین می‌اندازند. «پدرو» بعد از یک وقفه کوتاه ادامه می‌دهد: «دوستان من، می‌خوام بدونین که پدرو به خاطر دموکراسی نمی‌جنگه چون خودش دموکراسی رو ندیده. من به این خاطر اومدم سربازی که پزشکی رو یاد بگیرم و بعدش برگردم به آلونک درب و داغون خودم توی تگزاس تا نزارم بچه‌های کوچیک به خاطر کثافت و بیماری جونشونو از دست بدن. متاسفم که اومدم نیوزلند، چون می‌دونم باید برگردم تگزاس.»

این صحنه بسیار قوی بود ـ آنقدر قوی که وقتی کارگردان کات داد همه بازیگران و عوامل فیلم‌برداری به یکباره شروع کردند به دست زدن. حالا تقریباً پنجاه سال بعد «میلان» هنوز هم حس و حال آن روز را به یاد می‌آورد. وی می‌گوید: «ون هلفین و جیمز ویتمور هنگام فیلمبرداری روی صحنه بودند و وقتی کارمان تمام شد همه برایمان دست زدند. سرکیف شده بودیم. می‌توانست نقطه عطفی در زندگی شغلی‌ام به شمار رود.

اما هنگامی که مدیر برنامه‌های «میلان» با وی تماس گرفته و خبر بد را به وی داد آن شور و هیجان به یاس و ناامیدی تبدیل شد. مدیر برنامه‌های وی از طریق یکی از مدیران اجرایی «وارنر بروس» مطلع شده بود که صحنه‌های مربوط به «میلان» عملاً از فیلم حذف شده‌اند. با این حال، مدیر اجرایی استودیو گفته بود که «میلان» می‌تواند در مراسم نمایش افتتاحیه فیلم در سالن «پانتاجز تئاتر» هالیوود شرکت کند.

«میلان» با یاداوری آن روزها می‌گوید: «به قدری دلم شکسته بود که به مراسم نرفتم. خجالت می‌کشیدم. مردم نمی‌دانستند که من توی فیلم نیستم و من نمی‌خواستم با آنها مواجه شوم.»

به همین خاطر وی همسرش «لوئیز» را به مراسم فرستاد. او همسرش را به محل برگزاری مراسم رساند و خودش برگشت.

«لوئیز» می‌گوید: «من نمی‌خواستم بروم اما «میلان» مجبورم کرد. من یک گوشه تنها نشستم و در سرتاسر طول فیلم هر لحظه نزدیک بود اشکم سرازیر شود. این غم‌انگیزترین فیلمی بود که می‌دیدم. صحنه‌های او را از فیلم پاک کرده بودند و من بسیار دلشکسته شده بودم. بعد از مراسم هم آمد دنبالم و من به قدری شوکه شده بودم که نمی‌توانستم صحبت کنم.»

«میلان» می‌گوید: «لوئیز سال‌های سال به خاطر این موضوع ناراحت بود.»

در نسخه نهایی فیلم «پدرو» تنها یک خط دیالوگ دارد. هنگامی که «ماریون» به وی به خاطر بردن مدال شجاعت تبریک می‌گوید «پدرو» در پاسخ می‌گوید: «ممنونم دوست قصه‌نویس من.» این تنها چیزی است که از نقش «میلان» باقی مانده بود. بعد از حذف صحنه‌های مربوط به تعصب و خشک‌اندیشی از نقش «فس پارکر» نیز چیزی باقی نماند.

«پارکر» در مصاحبه‌ای در این باره می‌گوید: «من کار زیادی نداشتم که انجام دهم. من فقط گیتارم را در دست می‌گرفتم و گوشه‌ای می‌نشستم.» «پارکر» که اکنون صاحب یک کارخانه شراب سازی در سنتا مونیکا است حتی یادش نمی‌آید که نقش یک نژادپرست را بازی کرده است، در یک صحنه با «میلان» دعوا کرده است، یا در اواخر نسخه اصلی فیلم به سر قبر «پدرو» رفته که در جنگ کشته شده است.

در نسخه اصلی در دو صحنه مانده به صحنه پایانی فیلم، هنگامی که «اسپیدی» و چند نفر از دوستان قدیمی «پدرو» بر سر قبر وی حاضر می‌شوند «اسپیدی» آخرین دیالوگ خود را می‌گوید. او به آرامگاه مردی نگاه می‌کند که زمانی مورد استهزا قرار می‌داد و می‌گوید: «حدس می‌زنم الان دیگه خیلی دیره که به پدرو بگم متاسفم.»

اما این لحظه اوج متأثر کننده نیز از فیلم حذف شد، زیرا وقتی دیالوگ‌های نژاد پرستانه «اسپیدی» حذف شده باشند دیگر دلیلی ندارد که بر سر مزار «پدرو» از وی عذرخواهی کند.

اسناد مربوط به پنتاگون توضیح می‌دهند که چرا این نقش‌ها از فیلم حذف شدند. یکی از سانسورچی‌های ارتش که نامش فاش نشده است پس از مطالعه فیلم‌نامه تنها یک کلمه در حاشیه درددل «پدرو» درباره بازگشت به فقر و نژاد پرستی در تگزاس نوشته بود. این کلمه با حروف بزرگ نوشته شده و دو بار نیز زیر آن خط کشیده شده بود. کلمه این بود «وحشتناک».

«دان باروخ» رئیس دفتر تولید فیلم وزارت دفاع در آن زمان با تهیه‌کنندگان فیلم «هیاهوی نبرد» همکاری می‌کرد تا برخی از صحنه‌های مستی و «عشقبازی‌های نامشروع» موجود در فیلمنامه را تعدیل کند، اما نمی‌توانست استودیو را وادار کند نفرت نژاد پرستانه «اسپیدی» نسبت به «پدرو» را حذف کند.

بنابراین ژنرال «لموئل سی شپرد» فرمانده نفنگداران دریایی در این زمینه دخالت کرد. به دستور وی سرتیپ «ژوزف سی برگر» دستیار فرمانده لشکر اول تفنگداران دریایی نامه‌ای به دفتر اطلاعات عمومی وزارت دفاع نوشته و اعتراض نیروی تفنگداران دریایی را خلاصه‌وار بیان کرد.

«برگر» در نامه‌ای به تاریخ 19 آوریل 1954 نوشت: «این ستاد متن فیلم‌نامه را مورد بررسی قرار داده و در صورت تحقق شروط زیر هیچگونه اعتراضی نسبت به تولید این فیلم ندارد. خاطرنشان می‌گردد که بعضی از اعتراضات مشخص که در نامه‌های پیشین در ارتباط با نسخه‌های قبلی فیلم‌نامه مطرح شده بودند در آخرین نسخه فیلم‌نامه لحاظ شده‌اند، اما برخی نیز لحاظ نگردیده‌اند. اگرچه همه سکانس‌های فیلم به طور کامل خوشایند نیروی تفنگداران آمریکایی نیستند، اما مشخص است که در برخی موارد باید مدارا صورت گیرد. یکی از موارد عمده مورد اعتراض که هنوز رفع نشده است مربوطه به اظهارات «پدرو» در صفحه 93 فیلم‌نامه است.»

«برگر» در ادامه نوشت: «پیشنهاد می‌شود پاراگرافی که با جمله «به این خاطر است که پدرو از آمدنش متأسف است» آغاز می‌شود تعدیل گردد. این سخن «پدرو» نه تنها برای تگزاسی‌ها بلکه برای آمریکایی‌ها نیز آزار دهنده است. کمونیست‌ها نیز مطمئناً از این موضوع سوءاستفاده خواهند کرد.»

سه روز بعد در تاریخ 22 آوریل «باروخ» نامه‌ای به «جورج دورسی» نماینده «وارنر بروس» در واشینگتن نوشته و به وی گفت که صحنه بزرگ مربوط به «پدرو» باید حذف شود.

وی خطاب به «دورسی» نوشت: «نزاع و تنفر نژاد پرستانه میان «اسپیدی» و «پدرو» به نفع دولت نیست. سخنان «پدرو» در صحنه 175 در صفحه 93 به ویژه آزار دهنده است، زیرا کمونیست‌ها می‌توانند از آن در راستای تبلیغات ضد آمریکایی خود بهره گیرند.»

در نهایت نیروی تفنگداران دریایی به مقصود خود رسید و صحنه مذکور سانسور شد.

«یوریس» که قبلاً به عنوان تفنگدار دریایی در طول جنگ جهانی دوم در اقیانوسیه خدمت کرده بود تا آن زمان درباره نگرانی پنتاگون از صحنه‌های مربوط به «پدرو» چیزی نمی‌دانست.

وی در این باره مدت کوتاهی قبل از مرگش در تاریخ 21 ژوئیه 2003 طی مصاحبه‌ای اظهار داشت: «من بعد از نوشتن دست‌نویس فیلم‌نامه کارم تمام شده بود. از اینکه بوروکرات‌ها با آن چه کردند چیزی نمی‌دانم. آنها در این باره نزد من نیامدند.»

«یوریس» که خود را یک «لیبرال نیویورکی» می‌دانست گفته بود که برخلاف پنتاگون فکر نمی‌کند صحنه‌های مربوط به «پدرو» ممکن بود در راستای تبلیغات ضد آمریکایی استفاده شوند.

وی در این رابطه گفت: «روشن است که تفکر سیاسی من اینگونه نیست، هیچوقت اینگونه نبوده و هیچگاه نیز اینگونه نخواهد بود.»

اما «یوریس» قبل از آغاز فیلم‌برداری به واشینگتن بازگشت تا به نیروی تفنگداران آمریکایی اطمینان دهد هیچ صحنه‌ای که به ضرر این نیرو باشد در فیلم گنجانیده نخواهد شد.

وی گفت: «بعد از اینکه فیلم‌نامه را نوشتم به واشینگتن فرستاده شدم و وظیفه من این بود که همکاری نیروی تفنگداران دریایی را جلب کنم.»

او در واشنگتن با سروان «ارنی فرانکل» مأمور دفتر تولید فیلم نیروی تفنگداران دریایی دیدار کرد و به وی اطمینان داد که فیلم مذکور حامی تفنگداران دریایی خواهد بود.

«یوریس» در این باره گفت: «من و ارنی این موضوع را به خوبی حل و فصل کردیم. نیروی تفنگداران دریایی تنها می‌خواست وجهه‌اش حفظ شود. البته من قصد ندارم چیزی بنویسم که برای نیروی تفنگداران دریایی آزار دهنده باشد.»

نیروی تفنگداران دریایی در راستای حفظ وجهه خویش سرهنگ «جیم کرو» را مسئول نظارت بر تولید فیلم کرد.

«یوریس» در این ارتباط گفت: «سرهنگ کرو از قهرمانان نیروی تفنگداران دریایی و مشاور فنی فیلم بود. از لحاظ سیاسی اگر می‌خواستند بخشی از فیلم را تغییر دهند به کری رجوع می‌کردند نه به من. من اختیاری نداشتم.»

علی‌رغم آنچه بعداً بر سر فیلمنامه آمد اما «یوریس» روایتی قوی و پراحساس از مبارزه یک مرد با تعصب و خشک اندیشی به نگارش در آورده بود. با این حال، این روایت هیچگاه در نسخه نهایی فیلم گنجانیده نشد.

«میلان» در این باره می‌گوید: «لئون یوریس جلوتر از زمانه خود بود. من در فیلم‌های دیگر همچون «هیولا» که به مساله تبعیض می‌پرداختند نیز بازی کرده‌ام، اما تا آنجا که به نقش‌های من مربوط می‌شود فیلم‌نامه یوریس قوی‌ترین فیلم‌نامه در این زمینه بود. این فیلم‌نامه دارای یک آهنگ شاعرانه بود. واژگانی همچون واژگان موجود در این فیلم‌نامه بازیگر را برمی‌انگیزند.»

نکته طنزآمیز اینکه پس از حذف نقش «پدرو» تنها یک شخصیت لاتین تبار دیگر به نام «اسپانیش جو» در فیلم باقی می‌ماند که سرباز نیروی تفنگداران دریایی است و در سرتاسر فیلم به عنوان یک ولگرد دروغگو، دزد، و خشن به تصویر کشیده می‌شود.» در نتیجه، فیلم «هیاهوی نبرد» به جای اینکه برای لاتین تبارها یک گام رو به جلو باشد یک پسرفت تحقیرآمیز دیگر برای آنها محسوب می‌شد

«میلان» اندهگینانه می‌گوید حذف نقش «پدرو» از فیلم خیلی چیزها را تغییر داده است: «برای من که یک بازیگر جوان بودم این نقش می‌توانست یک پیشرفت شغلی یزرگ به ارمغان بیاورد. من واقعاً آن صحنه را دوست داشتم، زیرا حرف‌هایی زیادی برای آرمان لاتین تبارها داشت.

بنابر گفته ارتش هیچگونه تبعیض نژادی در ارتش وجود ندارد. اما این صحنه نشان داد که چنین تبعیضی وجود دارد. من یک آمریکایی وفادار هستم، اما می‌دانم که آنچه بر سر «پدرو» آمد در آن زمان وجود داشت و فکر می‌کنم نباید سر تسلیم فرود آورده و آنچه را ظاهراً از دید ارتش توهین آمیز است سانسور کنیم.»

دنی:

«مزاحم که نیستیم نه؟

ماریون:

(ضربه آرامی به کمر پدرو می‌زند)

«تبریک می‌گم به خاطر مدال»

پدرو:

«اسپیدی از این موضوع خوشحال نیس.»

دنی:

«بازم اذیتت کرده؟ مشکلش چیه؟»

پدرو تنها لیوانش را بالا می‌رود.

ماریون:

«اسپیدی واقعاً آدم بدی نیس، اما این تعصب و خشک اندیشی از همون بچگی سراغ آدم میاد.»

پدرو:

«من همه عمرم با این مشکل روبرو بودم.»

(سرش را تکان می‌دهد)

«متاسفم دوستان، من مست کردم. مساله آینه که اون از هر فرصتی استفاده می‌کنه که به من یادآوری کنه یک مکزیکی کثیف بیشتر نیستم. متاسفم که پامو گذاشتم توی نیوزلند.»

ماریون:

«من که نمی‌فهمم. فکر می‌کنم نیوزلند جای خوب و دلچسبیه.»

پدرو:

«آره، و به همین خاطره که پدرو متاسفه. برای اولین بار در طول زندگی‌ام با من مثل آدم رفتار شد. می‌تونم برم رستوران، سوار تاکسی بشم، برم سینما بدون اینکه کسی چپ چپ نگاهم کنه. مردم اینجا منو تگزاسی صدا می‌کنن انگار که یه تگزاسی واقعی هستم. اینجا هیچکش نمی‌دونه «اسپیک» چه معنایی داره.»

(ماریون و دنی سرشان را پایین می‌اندازند... بعد از یک وقفه کوتاه)

«دوستان من، می‌خوام بدونین که پدرو به خاطر دموکراسی نمی‌جنگه چون خودش دموکراسی رو ندیده. من به این خاطر اومدم سربازی که پزشکی رو یاد بگیرم و بعدش برگردم به آلونک درب و داغون خودم توی تگزاس تا نزارم بچه‌های کوچیک به خاطر کثافت و بیماری جونشونو از دست بدن. متاسفم که اومدم نیوزلند، چون می‌دونم باید برگردم تگزاس.

دیالوگ «پدرو» در نسخه اصلی فیلم‌نامه «هیاهوی نبرد» نوشته «یوریس» که در حاشیه آن کلمه «وحشتناک» توسط وزارت دفاع درج گردیده بود.


«جن‌های آبی»؛ ترفند فراماسونرها در انیمیشن های غربی +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
هدف تشکیلات فراماسونری این است که تمام‏ دولت های جهان را باید تحت سیطره خود در آورد و دولتهایی بر پایه انکار خدا و جمهوری هایی بر مبنای « لا مذهب جهانی » تاسیس کند. «جن آبی» به عنوان هفتمین راز از فرامین شیطانی فراماسون ها، عنصری است که به اعتقاد آن ها باید در افکار عموم جهان نقش ببندد؛ اما به صورت القایی نرم و ظریف، تا جن به عنوان یکی از بهترین دوست های بشر معرفی گردند.
می توان به یقین اذعان کرد که مثلث کابالا ، فراماسونری و شیطان پرستی به دلیل برخورداری از خاستگاه ، باورها ، نمادها و ابزارهای مشترک هدف های مشترکی نیز تعقیب می کنند تا بر جهان حاکم شوند. آن ها برای تحقق این هدف از هیچ کوششی دریغ نمی ورزند و از هر وسیله و واسطه ای کمک می گیرند.

اگر به سیر سینمای سلطه جو هالیوود در چند دهه پیش نگاهی بی اندازیم، رد پای نمادهای مشترک این سه قطب را در فیلم ها و انیمیشن های غربی به وفور می بینیم که حاکی از قدرت آن ها و تلاششان برای دست یافتن به اهداف شیطانیشان است. آن ها به کودکان دنیا که آینده نسل بشر در فردای موعود آن ها به شمار می روند، توجه خاصی دارند و پیشبرد عقاید و معرفی نمادهایشان در انیمیشن ها از مهمترین استراتژی آن ها به حساب می آید. می توان به طور خلاصه اهداف مشترک کابالیست ها ، فراماسونری ها و شیطان پرست ها را در این موارد دانست. اهدافی که بذر فکری آن را در سینما و انیمیشن به عنوان قدرتمند ترین رسانه های دنیا کاشته اند.

۱- نابودی تمام مظاهر توحید و یکتاپرستی در جهان.

۲-به دست گرفتن حکومت و قدرت در تمام کشورهای جهان از طریق  شبکه ی گسترده ی ماسونی در تمام ممالک دنیا.

۳-تخریب  مسجد الاقصی  و  کشف  معبد سلیمان  و  بازسازی  آن  در  ابتدای  قرن ۲۱

۴-پرکردن معبد سلیمان از بت ها  و  نمادهای ماسونی  به  عنوان  اصلی ترین پرستشگاه ماسونی.

۵-برقراری حکومت جهانی  شیطانی  به  پایتختی  معبد سلیمان  در  اورشلیم (بیت المقدس)

۶-به حکومت  رساندن  قدرتمندترین  فراماسون  با  عنوان  نمادیین  ضد مسیح( = (Antichrist(دجال) در ابتدای قرن ۲۱


هدف تشکیلات فراماسونری این است که تمام‏ دولت های جهان را باید تحت سیطره خود در آورد و دولتهایی بر  پایه انکار خدا و جمهوری هایی بر مبنای « لا مذهب جهانی » تاسیس کند. آن ها دین را یگانه دشمن بشریت می دانند به همین خاطر ایده آزادی از مذهب را تبلیغ و ترویج می کنند و معتقدند «ماسونیسم» یگانه حزبی است که با ادیان، عقاید و مقدّسات دینی به‏ شدّت مبارزه می‏کند.

در دنیای انیمیشن اگرچه به دلیل حاکم بودن عنصر ایجاز و تخیل نمی توان توقع داشت که فیلمسازان بسته به واقعیت های موجود فکر کرده و داستان سرایی کنند؛ اما با کمی کنکاش می توان به سیری صعودی در انیمیشن های غربی رسید که در آن حضور مستمر و هدفمند هیولاهای آبی رنگ در برابر دیدگان کودکان و نسل نوپای جوامع مختلف دنیا امری غیرقابل انکار است.

«جن آبی» به عنوان هفتمین راز از فرامین شیطانی فراماسون ها، عنصری است که به اعتقاد آن ها باید در افکار عموم جهان نقش ببندد؛ اما به صورت القایی نرم و ظریف، تا جن به عنوان یکی از بهترین دوست های بشر معرفی گردند. دوستانی قابل اطمینان از جنس آتش و شخصیت هایی که فیلمساز آگاهانه باقبح زدایی از آنها به ترویج قدرت و برتری شان در رسانه های جهان پرداخته است.

 بر همین اساس به هیولاهای آبی رنگ کارتون های غربی نگاهی داشته ایم تا با این استراتژی مخرب ولی جذاب بیشتر آشنا شویم؛  استراتژی که از سوی اربابان یهودی هالیوود، در ساختار فیلم ها به کار رفته، آرام آرام بدل به یک سنت هالیوودی می شود:


«جن‌های آبی»؛ ترفند فراماسونرها در انیمیشن های غربی/ استراتژی جذاب ولی مخرب برای کودکان

اسمورف ها از تولد تا کنون


در سال ۱۹۵۸کاراکترهای بامزه ای توسط یک طراح بلژیکی در داستان های کمیک استریپ خلق شدند که نامشان را اسمورف گذاشتند. پس از درگذشت خالق این کوتوله ها پسر او داستانک های مصور آنها را ادامه داد تا اکنون که با گذشت بیش از نیم قرن، این کوتوله های آبی رنگ به نام اسمورف ها در تمام جهان شناخته شده اند و خیل عظیمی از کودکان دیروز و امروز (به واسطه ی سری سه بعدی آنها) جزو طرفداران آنها هستند و تولیدات مختلفی اعم از انیمیشن دو بعدی و سه بعدی، فیلم سینمایی در دو نسخه که به زودی سری سوم آن هم ساخته می شود، تولید و پخش شده اند.

اما حقیقت امر این است که از همان ابتدا استراتژی طراح فراماسون بلژیکی بر این اساس بوده است تا قبح زدایی از جن هایی را آغاز گر باشد، که چه در فرهنگ یهودی پیشینۀ خوبی ندارند و چه در فرهنگ مسیحی اروپایی. شخصیت های اسمورف که مشخصا(به دلایلی که در انجیل و فرهنگ عامیانه غرب، از آن یاد شده) همان جن هستند، از اولین شخصیت های آبی رنگ هالیوود هستند که خود آغازگر سیر تولد شخصیت های کارتونی از این دست بوده اند و از این جهت مهم و قابل بررسی هستند. اسمورف ها به صورت گروهی و در جنگل زندگی می کنند(دور از تمدن بشری). آنها کوچک اندام اند و مدام در جنب و جوش هستند و همچنین از قدرت فوق العادهای بهره مندند که نمایندۀ انسان ها(جادوگر) به دنبال آن هاست. اما در این داستان و شخصیت پردازی، گروهی که شخصیت های خوب داستان را تشکیل می دهند اسمورف های کوچک هستند و شخصیت بد داستان که مدام اسمورف ها را در خطر می اندازد و آزار می دهد جادوگری است که جزو معدود انسان های داستان به شمار می رود. هدف اصلی در این انیمیشن و کمیک استریپ، نشان دادن چهره ای دوست داشتنی و بامزه از جن ها است که بیشتر از بعضی انسان ها قابل اعتماد هستند. مهم تر آن که کودکان بیش از بقیه امکان تماس و رابطه با این موجودات کوچک را دارند. این اولین قدم است که غرب، در راه استراتژی کارتون سازی برداشته است.


«جن‌های آبی»؛ ترفند فراماسونرها در انیمیشن های غربی/ استراتژی جذاب ولی مخرب برای کودکان

جنی(غول چراغ جادو)

یکی از شخصیت های بسیار محبوب در دنیای انیمیشن های دیزینی، «جنی» غول آبی چراغ جادو است که گویی تفاوت هایی با سایر غول های چراغ جادو در سینما دارد، او نه ترسناک است، نه خطرساز، نه سختگیر و نه حتی آنقدرها اهل جادو! (حداقل آنطور که به نظر می رسد) جنی که نام و جوهره اش وظیفه او را به دوش می کشد، در این انیمیشن موجودی بسیار شادزی و سرخوش است، و مهم تر آنکه صادق ترین فردی است که با علائدین در تعامل است و از همین رو، نه به عنوان یک غول حلقه به گوش، بلکه به عنوان یک دوست از نوع رفاقت های آمریکایی اش حکم یک مشاور و استراتژیست را برای علاءالدین دارد.

او نه تنها راه بد را برای احتمال انتخاب هم پیش پای اربابش نمی گذارد بلکه با بیان صریح عواقب آن، دوست خود را منع کرده و بهترین انتخاب ها را در سبد او قرار می دهد. جنی شخصیتی است که بسیار کمک دهنده و دلسوز است و می داند که نباید دست جعفر(جادوگر بیوفتد). او از جعفر گریزان است حال آنکه حداقل در منابع اصلی این داستان اینگونه نیست. جنی که یک غول همه کاره است از بسیاری جهات با جعفر همنشین و برابر است پس چرا و چگونه از دست او فراری است؟ این همان استراتژی و فلسفه ای است که سازندگان و اندیشمندان اندیشه هالیوودی به دنبال آن هستند، بازهم یک قبح زدایی از صورت و سیرت جن، و این بار در ساحت نام، اندیشه و رفتار خودش. در دنیای واقعی و بسیار بی رحم علائدین، هیچ کس بیش تر از جنی به فکر علاالدین نیست و او را به سمت نیک نامی و حتی عشقش به پرنسس سوق نمی دهد. جنی یک دوست تراز است. کسی که به شدت قابل اعتماد است و حتی در بدترین حالت(گرفتاریش به دست جعفر) رفاقت خود را زیر پا نمی گذارد. پس چه کسی بهتر از جن برای دوستی با آدم ها!!


«جن‌های آبی»؛ ترفند فراماسونرها در انیمیشن های غربی/ استراتژی جذاب ولی مخرب برای کودکان


جیمز سالیوان(هیولای آبی شرکت هیولاها)


بی شک شرکت هیولاها تا به امروز یکی از جذاب ترین و خلاقانه ترین تولیدات پیکسار و در کل دنیای انیمیشن بوده است. شرکت هیولاهای پیکسار همان اندازه که لذت بخش و جذاب است همان اندازه نیز هدف مند و با استراتژی ساخته شده. نظام ساختاری که در کوچکترین انتخاب ها در فیلم نقش داشته است. از یک چشم بودن شریک و دوست شخصیت اصلی، که در واقع مغز متفکر سالیوان است تا خود سالی که رنگ بندی مشهود آن به رنگ آبی شخصیت های زیادی را در ذهن زنده می کند.

«سالی» بهترین است. بله بهترین هیولا در ترساندن انسان ها به خصوص بچه ها. سالیوان کسی است که همیشه رکورد دار این کار است و به قول آقای آب دماغ، امید و پشت گرمی شرکت هیولاها و نسل آینده است. نسلی که باید سالی را به عنوان یک شاخص الگوی خود قرار دهد و این حرفی است که چندین بار در فیلم تکرار می شود. اما سالی آنقدر ها هم که به نظر می رسد ترسناک نیست یا لااقل وقتی که پای انتخاب در میان باشد او دوستی، محبت و امنیت را انتخاب می کند. آن هم برای چه کسی؟ کسی که به ظاهر در موضع دشمن سرسخت اوست و بیش از هرچیزی اول امنیت خود او و هم نوعانش را به مخاطره می اندازد. سالی به دنبال صلح است. به دنبال دوستی و نشاط. او نمی تواند اصالت خود را که یک هیولا است تغییر دهد، اما در رفتار خود تغییر ایجاد می کند. آنجایی که سالیوان خود را در مقابل آینه کردار و اعمالش می بیند، شرمگین می شود و احساس گناه او تا صحنه های تبعید و پشیمانی او رهایش نمی کند. سالیوان بهترین دوست برای دختر بچه است. دختر بچه ای که ترسش از آن مارمولک نشان می دهد او ترس را به عنوان یک غریزه در وجود خود دارد. اما چه چیزی است که در این بین تنها موضع دوستی و امنیت را در مقابل سالیوان دارد؟ سالیوانی که علی رغم بهترین بودن در ترساندن و اصل رسالتش، بهترین دوست برای او محسوب می شود. کسی که بیش از پدر و مادر بچه حافظ امنیت اوست.

سالیوان نیز در ادامه قبح زدایی از هیولاهای آبی و ایجاد حس دوستی و قرابت بین ابنا بشر و جن به وجود آمده است. این احساس و تلقین توسط سازندگان به بهترین شکل خود در فیلم درآمده و باید گفت، سالیوان برای کودکان و حتی بزرگسالان به یکی از دوست داشتنی ترین شخصیت های دوران سینما بدل گشته است.


«جن‌های آبی»؛ ترفند فراماسونرها در انیمیشن های غربی/ استراتژی جذاب ولی مخرب برای کودکان

هیولاهای آبی در مردان ایکس

سری فیلم های مردان ایکس از جمله معروف ترین فیلم های ابر قهرمانی است که توسط هالیوود تولید شده است. بسیاری از مجلات معتبر دنیا نیز این فیلم را بهترین فیلم ابرقهرمانی سینما دانسته اند. شخصیت های مردان ایکس برگرفته از سری مجلات مصور شرکت مارول هستند که از سال ۱۹۶۳ در ایالات متحده آمریکا به چاپ می رسند. داستان مردان ایکس داستان تسلط انسان های جهش یافته بر نسل بشر است که در مقابل آن ها گروه مردان ایکس، قصد دارند با شکست آن ها، زندگی مسالمت آمیز جهش یافته ها با انسان ها را رقم بزنند. هر دو گروه نماد قدرت هستند و قدرت برتر که نزد مردان ایکس است.

در مجموعه مصور و فیلم مردان ایکس، شخصیت هایی وجود دارند که تماما به رنگ آبی هستند و از قدرت زیادی نیز برخوردارند. یکی از آن ها که زنی جهش یافته و با قدرت تغییر شکل است در گروه منفی جهش یافته ها قرار دارد و دیگری مرد پرقدرتی است که بدنی پر مو به شکل گوریل دارد و از قدرت بدنی بالایی برخوردار است. نکته ای که در هر دو این شخصیت ها یکی است قدرت مافوق بشری آن هاست و نیل تسلط آن ها بر نوع بشر. پرفسور ایکس در هدفی مهم تصمیم دارد که از این قدرت برای ایجاد صلحی بزرگ و بادوام میان انسان ها و فرا انسان ها استفاده کند. در این جا است که حس اعتماد میان انسان و هیولای آبی دوباره شکل می گیرد و انسان کمک هیولای آبی را برای نجات از دست موجودات شرور می پذیرد. پذیرشی که بشر ناگزیر از قبول آن است. چراکه در هر دو سوی او هیولاهای آبی رنگ قرار دارند و انسان را در منگنه ای به نام قدرت تسلط قرار داده اند. انسان که در این فیلم اصالت بر نجات اوست، چاره ای جز پذیرش قدرت و تسلط هیولای آبی را ندارد.


«جن‌های آبی»؛ ترفند فراماسونرها در انیمیشن های غربی/ استراتژی جذاب ولی مخرب برای کودکان

آواتار

در فیلم پرفروش و موفق آواتار به کارگردانی جیمز کامرون، نمادها و مضامین مختلفی نهفته است که از آیین هندو، خدایان چین و عرفان شرقی تا اهداف ماسونی اربابان یهودی هالیوود در آن وجود دارد ؛ اما در اینجا نکته ای که ما قصد داریم در بررسی آن به نتیجه ای مشترک در جریانی هالیوودی برسیم، تحلیلی بر شخصیت های آواتار فیلم است که به رنگ آبی در فیلم نشان داده شده اند.

فیلمساز در استفاده از نماد( بلو جن، جن آبی) در فیلم، بسیار آگاهانه سود جسته . چراکه آن را در تار و پودی گسست ناپذیر در ساختار شخصیت آواتار طراحی کرده است. آواتار مدیومی است که انسان ها( سربازان آمریکایی) با تسلط بر او می توانند بر موجودات فرا زمینی تسلط و آگاهی یابند. آواتاری که در فیلم شخصیت اصلی است در واقع همان سرباز معلول آمریکایی است که می تواند بر نوع مونث موجودات آبی تسلط یابد. تسلطی که به مثابه تسلط بر سرزمین و عقیده آن ها است. چراکه زن در نماد شناسی شرق و غرب نشانه سرزمین و عقیده است.(در انجیل به عنوان کشتزار و سرزمین معرفی می شود)

فیلمساز، آواتار را راهرویی مدنظر قرار داده که انسان برتر(نژاد برتر در فیلم همان ارتش آمریکا معرفی می شود که در واقع ادامه حیات نسل بشر در گرو موفقیت آن هاست) با عبور از آن می تواند به انرژی برتر دست یابد. انرژی برتر که در فیلم همان سنگ به خصوص دارای انرژی است، در واقع همان راز تسلط بر جهان است که توسط اربابان فراماسونی از زمان بعد از یهود طراحی شده است. رازی که برای رسیدن به آن، تسلط بر چند راز و قدرت لازم است و تسلط بر جن آبی در جایگاه هفتمین راز در این میان قرار دارد. ساختار فیلم و طراحی شحصیت ها به خوبی توانسته این تسلط را دراماتیزه کند تا بیننده با احساس همزاد پنداری خود را با جریان موجود در فیلم یکی بداند.

تسلط بر آواتار ها در واقع در انتهای فیلم باعث نتیجه مطلوب می شود. چراکه موجود آبی رنگ مونث حتی پس از آگاهی از واقعیت و شناخت سرباز آمریکایی، آن را می پذیرد و از قالب آواتاری او گذر می کند تا خود او را بدست آورد. اما این نکته که تمام آن موجودات به واسطه حضور آواتار آبی رنگ در میان آن ها و زندگیشان، آن را پذیرفته اند و در انتها فرماندهی او را قبول می کنند، نکته ای است که فیلمساز در آن از مفهوم جن آبی بیشترین و بهترین استفاده را برده است.


«جن‌های آبی»؛ ترفند فراماسونرها در انیمیشن های غربی/ استراتژی جذاب ولی مخرب برای کودکان

هیولاها علیه بیگانگان( بی.او.بی)

انیمیشن هیولاها علیه بیگانگان نیز فیلم دیگری است که در آن برای قبح زدایی از جن آبی از فرمول های داستان گویی کودک استفاده شده تا این موجود را نه تنها دوستی برای انسان ها و بچه ها معرفی کند، بلکه او را موجودی برای نجات انسان ها و جهان از شر بیگانه ها معرفی می کند، تا بلو جن این بار به عنوان یک قهرمان و ناجی معرفی شود. قهرمانی که علی رغم قدرت های خاصش، چهره و شخصیتی دوست داشتنی دارد و در روابطش با انسان ها نشان می دهد که مهربان تر از چیزی است که راجع به او فکر می کنند.

بی. او .بی که در یک آزمایش از گوجه فرنگی تبدیل به یک هیولای ژله ای آبی رنگ شده در واقع یکی از نمادهای اصلی ماسونی دیگر را در خود دارد و آن چشم دجال است. البته دجال در روایات متعددی از اسلام و مسیحیت نیز آمده اما فراماسون ها از آن(تک چشم) به عنوان یک نماد در ترویج عقاید خود سود می برند. نمادی که در فیلم های بسیاری همچون هری پاتر، ارباب حلقه ها و ... از آن استفاده شده است و حتی بر روی دلار نیز نشانه ای از آن دیده می شود. در انیمیشن هیولاها علیه بیگانگان شخصیت دیگری که علیه انسان ها قیام کرده و قصد نابودی آن ها را دارد یک روبات عظیم الجثه است که او نیز چهره ای همچون مشخصات دجال دارد. شخصیت بی .او. بی که خنگ و در واقع بی مغز طراحی شده است در دیالوگی طنز، روبات غول پیکر را خویشاوند خود می خواند که در متن اصلی دیالوگ فیلم نیز تعبیری همانند استفاده شده است.

تولد هالیوود از مادر صهیونیسم + فیلم و تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
نگاهی به تاریخ یهودی شدن سینمای آمریکا و روند فیلم‌هایی چون حرام‌زاده‌های لعنتی و جنگ جهانی زد نشان می‌دهد که سینمای هالیوود نه چوبی مقدس و نه عصای جادوست بلکه وسیله‌ای برای کندن پوست سر مخاطب آن است. مخاطبی که اگر فهیم نباشد در میان هجمه‌های وسیع دروغ و تزویر هالیوود صهیونیست له خواهد شد.


اندکی پس از این که توماس ادیسون "دوربین ثبت تصاویر متحرک" را ابداع کرد، کارآفرینان مهاجر یهودی هم‌چون "سام گولدوین" "جک وارنر" و "هری وارنر" هالیوود را به وجود آوردند. یهودی‌ها بعداً سه شبکه عمده تلویزیونی در آمریکا را تاسیس کردند. "ویلیام پیلی" شبکه سی‌بی‌اس، "دیوید سارنوف" شبکه ان‌بی‌سی و "لنارد گولدنسن" شبکه‌ ای‌بی‌سی را وارد تلویزیون آمریکا کردند.

آیا یهودی‌های صهیونیست، صاحب هالیوود و رسانه‌های آمریکایی هستند؟ آیا آن‌ها از رسانه جهت تأثیرگذاشتن روی افکار عمومی آمریکایی‌ها و تزریق سوگیری و پروپاگاندا به نفع صهیونیست‌ها استفاده می‌کنند؟ آیا تا به حال شخصیت‌های شرور ساخته دست صهیونیست‌ها را دیده‌اید؟ مثلاً این‌که در فلان فیلم، قهرمان داستان شخصی به نام "داوود" است؟ هالیوود به چه صورت به نفع صهیونیسم، پروپاگاندا می‌کند و در عین حال با چه تکنیک‌های پیچیده و پیشرفته‌ای، دشمنان صهیونیست‌ها را تخریب می‌کند؟ چه‌طور شد که یهودی‌های صهیونیست از چند کمپانی خرده‌پا نظیر "نیکلودیان" در اوایل تاریخ هالیوود شروع کرده و به انحصار کامل هالیوود دست پیدا کردند؟ آیا این انحصار کامل، شامل امکانات تولید، انتشار و عرضه محصولات هالیوودی می‌شود؟


هالیوود تحت سلطه کامل رژیم صهیونیستی و لابی‌های اسرائیلی است

یهودی‌های اشکنازی که در عصر ظهور هالیوود از آلمان به آمریکا مهاجرت کرده بودند، سیستم "استودیویی" را خلق کردند و به هالیوود "لهجه یهودی" دادند. بر اساس تحقیق انجام‌شده در سال 1936، از بین 85 شخصیت حاضر در تولید فیلم‌ها، 53 نفر آن‌ها یهودی بودند. روشن است که یهودی‌ها، هم به لحاظ پرستیژ و هم تعداد، دارای برتری بوده و اکنون نیز هستند. این که در حال حاضر، رؤسای همه استودیوهای فیلم‌سازی یهودی هستند، با 60 سال پیش هیچ تفاوتی نمی‌کند و شرایط، دست‌نخورده باقی مانده است. حدود دو-سوم از تهیه‌کنندگان شبکه‌های اصلی تلویزیونی و فیلم‌سازی آمریکا، یهودی هستند.

سلطه یهودی‌ها بر صنعت سرگرمی، موضوعی است که در رسانه‌های مطرح جهان کم‌تر مورد توجه قرار گرفته است. این رسانه‌ها نیز زیر سلطه یهودی‌ها هستند. در دهه هشتاد میلادی،‌ افراد مجبور بودند برای ورود به عالم سینما و تلویزیون، به همجنس‌گرا یا دوجنسه بودن تمارض کنند. یک باور قدیمی در لس‌آنجلس نهادینه شده است: "برای رسیدن به موفقیت باید یهودی شوید و حمایت کامل از اسرائیل داشته باشید."

یهودی‌های هالیوود مانند اکثر یهودی‌های فعال در حوزه رسانه و دانشگاه، غالباً "یهودی‌های سکولار" هستند که نه در یهودیت ریشه دارند و نه در فرهنگ مسیحیت. حضور این تعداد یهودی در یکی از صنایع پردرآمد و مهم آمریکا، به اسرائیلی‌های حاضر در هالیوود قدرت سیاسی بسیار زیادی می‌دهد.

از زمان اشغال فلسطین در سال 1948، روابط میان آمریکایی‌های عالی‌رتبه در هالیوود و اسرائیل، رشد فزاینده‌ای داشته است. تولیدات اولیه هالیوود نظیر فیلم‌های "خروج" و "خانه خیابان گاریبالدی" در واقع کمپین اسرائیل برای شدت بخشیدن به جرایمش علیه ملت فلسطین است.

در سال‌‌های اخیر، تغییر دید یهودی‌ها، در لحن فیلم‌ها نیز نمود پیدا کرده است. در این فیلم‌ها، اسرائیل موجودیتی قوی و پیشرفته است که هر کس به حریمش تجاوز می‌کند، قلع‌وقمع می‌شود. خط داستانی این فیلم‌ها اساساً یکی است: به اسرائیل حمله می‌شود و اسرائیل مجبور می‌شود که عکس‌العمل نشان دهد.

هالیوود صهیونیست
مشهورترین کمپانی‌های هالیوودی، همه رؤسای صهیونیست دارند

فیلم "جنگ جهانی زد" نمونه خوبی است از این‌که چگونه هالیوود صهیونیستی، رؤیای سران جنایت‌کار اسرائیل را روایت می‌کند. صحنه آغازین فیلم، فروپاشی همزمان شهرهای سراسر جهان را در پی هجوم زامبی‌ها نشان می‌دهد. "لین" که تازه از سازمان ملل بازنشسته شده است،‌ متوجه می‌شود که تنها کره شمالی و اسرائیل از این هجوم در امان مانده‌اند. کره شمالی با کشیدن تمامی دندان‌های شهروندانش و اسرائیل با ساختن دیواری عظیم به دور خودش موفق به کنترل زامبی‌ها شده‌اند. کشیده شدن دیواری به دور بیت‌المقدس، برای شما آشنا نیست؟

"برد پیت" یکی از سرشناس‌ترین هنرپیشه‌های هالیوود که شخصیت اصلی فیلم است، در صحنه‌ای از فیلم، وقتی در اسرائیل است متوجه می‌شود که "دیوارسازی" در خون اسرائیلی‌هاست. کارگردان با نشان دادن این صحنه‌ها می‌خواهد دیوار تبعیض‌آمیز اسرائیل را توجیه کند که در عالم واقع، میلیون‌ها فلسطینی را ظالمانه زندانی کرده است.

در فیلم می‌بینیم که سازمان ملل و اسرائیل تنها نهادهای فعالی هستند که شاخه نظامی‌شان تحت‌الشعاع زامبی‌ها قرار نگرفته است. ‌نقش آمریکا در یک جمله رد می‌شود: "رئیس‌جمهور مرده است." تجهیزات و سلاح‌های ارتشی که مقابل زامبی‌های می‌ایستد، به ظاهر آمریکایی است، با این حال به جز "نیروهای دفاعی اسرائیل" همه اونیفرم‌های آبی سازمان ملل را بر تن دارند.

فیلم‌سازان و فیلم‌نامه‌نویسان این فیلم، فلسطین اشغالی یا آن‌چه را خود "کشور یهودی اسرائیل" می‌خوانند، منطقه‌ای به تصویر کشیده‌اند که "فلسطینی‌های زامبی" را از بین می‌برد. زامبی‌ها تهدیدی همیشه‌حاضر برای یهودی‌های "صلح‌طلب" نشان داده می‌شوند. رئیس موساد توضیح می‌دهد که ارتش همواره باید در آماده‌باش کامل باشد، چراکه هر آن ممکن است حمله‌ای به مردم یهودی صورت بگیرد، و این‌گونه موضع خشن ارتش اسرائیل را توجیه می‌کند.

در یکی از سکانس‌های فیلم، یکی از فرماندهان اسرائیلی به "برد پیت" می‌گوید: "در دهه 30 میلادی، یهودی‌ها باورشان نمی‌شد که به اردوگاه‌های کار اجباری فرستاده می‌شوند. سال 1972 باورمان نمی‌شد در بازی‌های المپیک جمع بزرگی از ما را قتل‌عام کنند. ماه قبل از اکتبر 1973، تحرک ارتش‌های عرب را دیدیم. با این حال، به اتفاق به این نتیجه رسیدیم که آن‌ها تهدیدی برای ما نیستند. جالب این‌جاست که یک ماه بعد، اعراب نزدیک بود همه ما را در دریا بیندازند. همین شد که تصمیم گرفتیم "تغییری" صورت دهیم. به این تغییر، "مرد دهم" گفتیم. یعنی حتی اگر 9 نفر از ما روی موضوعی به یک نتیجه واحد برسند، وظیفه نفر دهم این است که مخالفت کند. حالا هر چه‌قدر می‌خواهد موضوع بدیهی باشد، این فرد دهم ‌باید پافشاری به خرج دهد و اصل موضوع را به باد انتقاد بگیرد."

هالیوود صهیونیست
"برد پیت" بازیگر سرشناس هالیوود، در فیلم صهیونیستی "جنگ‌جهانی زد"

بیننده با دیدن فیلم، متوجه پروپاگاندا‌ی گسترده در سرتاسر آن می‌شود. در ابتدای بخشی که لوکیشن به بیت‌المقدس می‌رود، کارگردان عنوان "اورشلیم-اسرائیل" را برای معرفی آن آورده است. اسرائیل بیت‌المقدس را پایتخت خود می‌داند،‌ اما در واقع هیچ‌کدام از دولت‌های جهان چنین ادعایی را به رسمیت نشناخته‌اند. حتی آمریکا که رفیق همیشگی اسرائیل است، چنین لقبی را برای بیت‌المقدس به رسمیت نمی‌شناسد.

در پایان فیلم به این نکته برمی‌خوریم که جهان از اسرائیل دفاع نمی‌کند و این رژیم توسط زامبی‌ها بلعیده می‌شود. چرا این اتفاق می‌افتد؟ فیلم می‌گوید این اتفاق به خاطر "نوع‌دوستی" اسرائیلی‌ها به وقوع می‌پیوندد. همین نوع‌دوستی و عام‌گرایی فرهنگی اسرائیل در نهایت کار دستش می‌دهد و موجب می‌شود زامبی‌ها بر همه چیز مسلط شوند.

"جنگ جهانی زد" این پیام روشن را در حمایت از اسرائیل دربرداشت که نوع‌دوستی و عام‌گرایی فرهنگی، نقاط ضعفی هستند که دست آخر جهان را از بین خواهند برد. روزنامه "تایمز اسرائیل" این فیلم را بهترین پروپاگاندای سینمایی بعد از فیلم "خروج"، اثر "اوتو پریمینجر" برای اسرائیل دانست.

"دانا گولدبرگ" و "گریم کینگ" مجریان طرح "جنگ جهانی زد" هستند و فیلم‌نامه، اقتباسی از رمان "مکس بروکس" است که در آن اسرائیل تنها "کشوری" معرفی می‌شود که این ذکاوت را دارد تا از حمله زامبی‌ها جلوگیری کند. گولدبرگ، کینگ و بروکس همگی به صهیونیست بودن خود اذعان دارند.

"حرام‌زاده‌های لعنتی" عنوان فیلم هالیوودی دیگری است که در حمایت از اسرائیل ساخته شده است و اتفاقاً یکی از شخصیت‌های اصلی این فیلم را هم "برد پیت" بازی می‌کند. به واسطه داستان خیالی این فیلم، تاریخ یهودیان و تاریخ کنونی اسرائیل با هم یکپارچه شده‌اند و ارتباط تنگاتنگی با هم پیدا می‌کنند. در این فیلم، یک واحد ویژه از آمریکایی‌های یهودی موسوم به "حرام‌زاده‌های لعنتی" فقط به خاطر این که به هیتلر بیاموزند معنای "انتقام یهودی" چیست، وارد جبهه‌ها می‌شوند. آن‌ها در کمین گشت‌های آلمان نازی می‌نشینند و بعد از به اسارت گرفتن آن‌ها، به فجیع‌ترین وضع ممکن نازی‌ها را از پای درمی‌آورند.

هالیوود صهیونیست
صحنه کندن پوست سر یک سرباز نازی توسط یهودی‌ها در فیلم "حرام‌زاده‌های لعنتی"

با این کارشان سبعیت کامل را به نمایش می‌گذارند. از هیچ کاری ابا ندارند: پوست سر یک آلمانی مرده را در می‌آورند، یا با چوب بیس‌بال جمجمه یک سرباز را خرد می‌کنند. عادت "حرام‌زاده‌ها" این بود که همیشه یک آلمانی را زنده می‌گذاشتند تا شاهد سبعیت بی‌قیدوشرط‌شان باشد. این‌گونه می‌شد که آلمانی زنده‌مانده، خبر این انتقام‌جویی یهودی‌ها را به جاهای دیگر می‌رساند.

با روی پرده رفتن این فیلم، "سارا سیلورمن"، بازیگر و نویسنده، در توییتر خود نوشت: "این فیلم مرا تا ابد به خنده وامی‌دارد. "کوئنتین تارانتینو" کارگردان این فیلم، آدم دست‌به‌خیری است و همه یهودی‌ها باید یک نامه تشکرآمیز به او بنویسند."

این سؤال به ذهن می‌آید که چه‌طور می‌شود یک تهیه‌کننده یهودی که به اسرائیل و صهیونیسم وابسته است، پشت چنین فیلمی قرار دارد که یهودی‌ها را این‌قدر وحشتناک و هراس‌آور نشان می‌دهد؟ پاسخ، بسیار ساده است. صهیونیست‌ها عاشق این هستند که انتقام‌گیر و بی‌رحم نشان داده شوند. از هیچ‌کس پوشیده نیست که توهم "کیفر و مجازات" در روح و روان صهیونیست‌ها و خط‌مشی‌های اسرائیل ریشه دوانده است. اسرائیل می‌خواهد این تفکر را ترویج دهد که دیگر، یهودی‌ها به عنوان گوسفند به قربانگاه برده نمی‌شوند.

در عمل، این بدین معناست که یهودی‌ها از خودشان دفاع می‌کنند و این کار را با نهایت قدرت انجام می‌دهند. "انتقام‌جویی" یک مفهوم کلیدی در فهم رفتار اسرائیلی‌هاست. به‌رغم نمایش تصویر ترسناک و وحشت‌آفرینی از یهودی‌های انتقام‌جو در "حرام‌زاده‌های لعنتی"، صهیونیست‌ها از قرار معلوم از این فیلم حمایت کرده و حتی شدیداً به آن علاقه‌مند شدند. با این تفاسیر، می‌توان گفت که فیلم "حرام‌زاده‌های لعنتی" برای اسرائیلی‌ها، نمایش‌دهنده تحقق یک رؤیا روی پرده سینما بود.

هالیوود در مورد مبحث "صهیونیسم" تنها یک دستور کار دارد و آن این است که همواره اسرائیل را مقدس نشان دهد و گروه‌های دیگر را براساس نژاد، باور، مذهب، عقاید سیاسی و حتی قومیت مورد تبعیض قرار داده و بد جلوه ‌دهد.

هالیوود صهیونیست
قتل‌عام آلمانی‌های حاضر در یک سینما در فیلم "حرام‌زاده‌های لعنتی"

"تو حریف زوهان نمی‌شوی" یک کمدی آمریکایی به کارگردانی "دنیس داگن" و تهیه‌کنندگی "آدام سندلر" در سال 2008 است. آدام سندلر نقش اصلی فیلم را نیز بازی می‌کند. سندلر و داگن، هر دو یهودی هستند و این بر هیچ‌کس پوشیده نیست. داستان فیلم حول اتفاقاتی می‌گردد که برای "زوهان دویر" می‌افتد. زوهان یک کماندوی متعلق به ارتش به اصطلاح "ضدتروریست" اسرائیل است. وی ترتیبی می‌دهد تا بقیه خیال کنند مرده است. می‌خواهد از این فرصت استفاده کند و با فرار از شغل کنونی‌اش به آرزوی همیشگی خود، یعنی "آرایش‌گر شدن" در شهر نیویورک برسد. این سرباز سابق ارتش، یک اسرائیلی "مافوق‌بشر" اما دل‌رحم است. دشمن خونی‌اش یک تروریست فلسطینی به نام "فانتوم" است که "جان توتورو" نقش آن را بازی می‌کند. فانتوم وقتی می‌فهمد زوهان هنوز زنده است، رد او را تا نیویورک می‌گیرد.

این فیلم نمونه بارز شیطانی جلوه دادن فلسطینی‌ها در فیلم‌های هالیوودی است. در این فیلم، مبارزی فلسطینی به صورت یک افراط‌گرای دینی، تروریست ذاتی، عقب‌مانده و عصبی به نمایش در‌می‌آید. فیلم این تصور را رواج می‌دهد که همه عرب‌ها به خصوص فلسطینی‌ها نه تنها تهدیدی برای "حیات" اسرائیلی‌ها هستند، بلکه "تمدن غربی" را نیز تهدید می‌کنند.

فیلم "مونیخ" محصول سال 2005 "استیون اسپیلبرگ" یکی از مشهورترین کارگردانان هالیوودی، نیز همین مسیر را دنبال می‌کند: تقدیر از ماشین جنگی اسرائیل، جلوه انسانی دادن به اعمال اسرائیلی‌های قاتل و غیرانسان معرفی کردن شهروندان عادی فلسطین. این فیلم که براساس فیلمی در شبکه "اچ‌بی‌او" با عنوان "شمشیر گیدئون" ساخته شده است، عملیات "خشم خدا" را به تصویر می‌کشد. عملیات خشم خدا در واقع عملیات سری موساد جهت ردیابی و ترور اعضای گروهی موسوم به "سازمان سپتامبر سیاه" بود که تا آن زمان شناخته‌شده نبود. این فیلم، سازمان سپتامبر سیاه را مسئول ربودن و قتل 11 ورزش‌کار اسرائیلی در المپیک تابستانی 1972 معرفی می‌کند.

در فیلم مونیخ، جوخه مرگ اسرائیل به شدت درباره حفظ جان انسان‌های بی‌گناه حساس است، که البته همگی شاهد حساسیت "واقعی" اسرائیل روی جان انسان‌های بی‌گناه بوده‌ایم! باز هم در این فیلم، ترور ازپیش‌برنامه‌ریزی‌شده، یک تاکتیک دردناک، اما لازم برای اسرائیل تصویر می‌شود. دست آخر می‌بینیم که اسرائیلی‌ها، انسان‌های باوجدان و نوع‌دوستی نشان داده می‌شوند، در حالی که فلسطینی‌ها همواره و در هر صورت قاتلین شرور و بدکاری هستند.

هالیوود صهیونیست
تصویری از "فانتوم" تروریست فلسطینی در فیلم "تو حریف زوهان نمی‌شوی"

"مونیخ" جنبه‌های اخلاقی ترفندهای تروریستی را به چالش می‌کشد. در این فیلم، "هدف، وسیله را توجیه می‌کند" و "سربازان اسرائیلی از کشتن شعرا، نویسندگان و سیاست‌مداران فلسطینی در سراسر اروپا و لبنان، عذاب وجدان می‌گیرند." دلهره و اضطرابی که "رابرت" و دیگر اعضای تیم کشتار اسرائیل از خود نشان می‌دهند، در نظر یک بیننده فهیم، عجیب به نظر خواهد رسید، به این دلیل که مصاحبه‌های مستند با عوامل موساد نشان می‌دهد که آن‌ها از لحاظ ایدئولوژیک به شدت و بدون هیچ عذاب وجدانی، مصمم به کشتن فلسطینی‌های دشمن هستند. حس "تردید" و "وجدانی" که اسپیلبرگ می‌خواهد در اسرائیلی‌ها نشان دهد، به‌هیچ‌وجه در واقعیت وجود ندارد.

فیلم اسپیلبرگ، فلسطینی‌های ساکن شهر بندری "یافا" را تنها باقلواپزهایی ماهر نشان می‌دهد. واقعیت این است که فلسطینی‌های این شهر در سال 1948 از سوی نیروهای اسرائیلی به دریا ریخته شدند. در این حادثه، بسیاری غرق شدند و عده معدودی با قایق به لبنان گریختند و هیچ‌گاه اجازه بازگشت به کشورشان نیافتند.

اسپیلبرگ برای این‌که مطمئن شود روایت این فیلم، کاملاً اسرائیلی خواهد بود، دو لابی‌گر برجسته را استخدام کرد: یکی "دنیس راس" معاون سابق وزیر خارجه آمریکا و دیگری "ایال ارد" یکی از شخصیت‌های قدرتمند و کارکشته در زمینه روابط عمومی در تل‌آویو که در زمان آریل شارون، از استراتژی‌پردازان حرفه‌ای و نزدیک به او بود.

از این دست فیلم‌ها، بی‌شمار در تاریخ هالیوود ساخته شده و می‌شود. صنعت سینمای آمریکا هیچ‌گاه چهره منفی اسرائیل را به مخاطبانش نشان نخواهد داد. البته اغلب مخاطبان هم تا آخر عمر به این واقعیت پی نمی‌برند. هر کس بخواهد خلاف این تبلیغات حرفی بزند، بلافاصله متهم می‌شود که به یک قومیت خاص وفادار و بنابراین "ضدیهودی" است. هرگونه وفاداری، اگر جز به صهیونیست‌ها باشد، یک "گناه مدرن" محسوب می‌گردد که عملاً به اندازه "گناه اول" (اشاره به ماجرای حضرت آدم) برای بشریت "ویران‌گر" است.





هالیوود، ابزار دیپلماسی ایران‌هراسانه آمریکا + فیلم و عکس

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
دست‌اندرکاران هالیوود، اسقف‌های اعظم و روحانیون مذهبی دین جدیدی هستند که سیطره آمریکا را جلو می‌برد و طی دهه‌های اخیر هویت ملی، دین و فرهنگ ایرانیان را هدف هجمه‌های خود قرار داده‌اند.

صنعت فیلم‌سازی آمریکا موسوم به هالیوود یکی از اثرگذارترین ابزارهای پروپاگاندای این کشور محسوب می‌شود که سالانه با تولید صدها فیلم در جهت منافع واشنگتن، افکار عمومی نه تنها آمریکا بلکه اغلب کشورهای دنیا را شکل می‌دهد. ایران به عنوان کشوری که ده‌ها سال است مقابل آمریکا قد علم کرده، همواره هویت ملی، فرهنگ، تاریخ و ملت خود را هدف هجمه‌ها و حمله‌های تبلیغاتی واشنگتن و هالیوود دیده است، پدیده‌ای که با نام "ایران‌هراسی" در سراسر دنیا شناخته‌شده است. تبلیغات هالیوود علیه ایران تا آن‌جا پیش رفت که سال 2012 جایزه اسکار بهترین فیلم را به فیلم ایران‌هراسانه "آرگو" دادند.

 

هالیوود یکی از تأثیرگذارترین ابزارهای پروپاگاندای آمریکاست

به جرأت می‌توان گفت که قوی‌ترین ابزار تبلیغاتی امروز دنیا، صنعت فیلم‌سازی است. اگرچه تقریباً تمام کشورهای دنیا بر اساس فرهنگ خود صنعت فیلم‌سازی دارند، اما نمی‌توان انکار کرد که هالیوود تأثیر فراوانی بر فیلم‌سازی داخلی کشورها گذاشته و تلاش می‌کند قدرت خود را در این زمینه به هر قیمتی که شده، حفظ نماید. اکثر جوانان دنیا صرف‌نظر از ملیت، فرهنگ، مذهب و یا عقایدشان، فیلم‌های هالیوودی را تماشا می‌کنند و دیدگاه خود را درباره ارزش‌ها، نوع لباس پوشیدن، عشق، ثروت و حتی مرگ، بر اساس این امپراطوری سینمایی شکل می‌دهند.

بی‌راه نیست اگر بگوییم فیلم‌سازان، کارگردانان و دست‌اندرکاران فیلم‌های هالیوودی اسقف‌های اعظم و روحانیون مذهبی دین جدیدی هستند که امپریالیسم معاصر آمریکا را جلو می‌برد. تهاجم فرهنگی غرب به رهبری آمریکا و علیه کشورهای به اصطلاح "سرکش" یا ملت‌های "احتمالاً خطرناک" به هیچ عنوان پدیده جدیدی نیست. از همان زمان که صنعت سینما و به خصوص هالیوود تأسیس شد، جبهه‌گیری‌ها و جهت‌گیری‌های مختلف در این صنعت و بازی‌های رسانه‌ای علیه دشمنان آمریکا وجود داشته است. آلمانی‌ها، روس‌ها، ویتنامی‌ها و اعراب بارها و بارها مطابق همین سیاست‌های آمریکایی هدف ساخت فیلم‌های مختلف بوده‌اند.

ایرانی‌ها نیز از این قاعده مستثنی نبوده‌اند. حمله به ایران سال‌‌های سال است که در اولویت‌های سیاسی و فرهنگی آمریکا قرار دارد. این حمله‌ها به عمد صورت می‌گیرد و دلیلش این است که واشنگتن از دولت‌های مستقل نفرت دارد. می‌خواهد آن‌ها را با حکومت‌های طرفدر غرب عوض کند و برایش اهمیتی ندارد که آیا این دولت‌ها دموکراتیک هستند، استبدادی هستند و یا میان این دو. تنها چیزی که مهم است، بودن زیر سلطه واشنگتن است.

هالیوود، ابزار دیپلماسی ایران‌هراسانه آمریکا
لابی اسرائیلی آیپک و نمایندگان کنگره آمریکا به هیچ عنوان تعامل با ایران را برنمی‌تابند

لابی اسرائیلی آیپک می‌خواهد ایران کشوری منزوی باشد. تندروهای کنگره هم همین را می‌خواهند. اغلب اعضای مجلس‌های نمایندگان و سنا با ایجاد ارتباط به ایران مخالفند. در عین حال، آمریکا دیگر آن ابرقدرت ثروتمند در عرصه جهانی نیست. منابع کافی برای به خدمت گرفتن قدرت سخت و پیش‌برد منافعش را ندارد. قدرت سخت این کشور در حال کاهش است و سیاستمداران این کشور گزینه‌های کم‌تری را پیش روی خود می‌بینند.

قدرتی که امروز در دنیا بیش‌تر کارایی دارد، قدرت نرم است. آن‌چه جنگ سرد نشان داد این بود که قدرت نرم سلاحی فوق‌العاده قدرتمند است که می‌تواند دشمن را از بیخ و بن تغییر دهد. نگاهی به ساختارها و فعالیت‌های هالیوود به خصوص بعد از انقلاب اسلامی در ایران نشان می‌دهد که تهدیدهای نرم این صنعت علیه کشورهای خاورمیانه تا چه اندازه افزایش یافته است. تقریباً همه فیلم‌هایی که در هالیوود درباره ایران ساخته می‌شود، اصلاً فیلم نیستند، بلکه ابزارهای پرپاگاندایی هستند که پتانسیل ایجاد تنش و درگیری میان دو طرف را دارند.

هر یک از این فیلم‌ها، قطعه‌ای از یک پازل است که هدف نهایی آن نشان دادن مردم ایران به عنوان ملتی سرکش، غیرمتمدن و بی‌رحم است. فیلم‌های معاصر در هالیوود، ایران را کشوری حامی تروریسم معرفی می‌کنند و اخیراً هم با ادعای مسلح شدن ایران به سلاح‌های هسته‌ای سعی دارند وحشت از این کشور را در دل مردم دنیا بیندازند. ادعایی که فیلم‌سازان هالیوودی مطرح می‌کنند این است که سلاح‌های هسته‌ای ایران در نهایت منجر به "جنگ نهایی" یا همان "آرماگدون" و پایان تاریخ می‌شود.

هالیوود، ابزار دیپلماسی ایران‌هراسانه آمریکا
برنامه هسته‌ای ایران در فیلم‌های معاصر هالیوود، موجب آغاز آرماگدون و پایان تاریخ می‌شود

فیلم‌های تاریخی هالیوود نیز ایرانی‌ها را ملتی با طبیعت و نژادی خشن و جنگ‌طلب توصیف می‌کنند. نگاهی به تاریخ اخیر نشان می‌دهد هرگاه تنش‌ها میان ایران و غرب افزایش می‌یابد، تولید فیلم‌های ضدایرانی نیز جان تازه‌ای می‌گیرد. فیلم‌های "300" و "300: ظهور یک امپراطوری" مثال‌های شناخته‌شده‌ای از این واقعیت هستند. این فیلم‌ها هم‌زمان با افزایش تنش‌ها درباره برنامه هسته‌ای ایران در سال‌‌های 2006 و 2014 ساخته شد.

"300" فیلمی جنگی و اسطوره‌ای بود که با هدف ترویج دیدگاه منفی نسبت به ایران و تاریخ تمدن آن ساخته شد. در این فیلم که وبسایت "یاهو" لقب "آغازی برای دموکراسی" را به آن داده، ایرانی‌ها افرادی شیطانی، غیرانسانی و بی‌رحم هستند که تنها انگیزه‌شان از زندگی، حمله به سرزمین‌های دیگر و قتل‌عام و تجاوز به شهروندان آن‌هاست، و بنابراین هیچ راه رهایی برای بشر وجود ندارد جز این که همه با هم متحد شوند و ایرانی‌ها را نابود کنند.

ایران این فیلم نماد خودکامگی، وحشی‌گری و نادانی است، در حالی که یونان و نتیجتاً غرب، گهواره تمدن و دموکراسی است و به ناچار باید با کشتار و سبعیت مبارزه کند. هدف اصلی "300" نمایش شناخته‌شده کشور خوب مقابل کشور بد است. طبیعتاً در این فیلم، ایران طرف بد قرار می‌گیرد. فیلم بر اساس یک داستان مصور ساخته شده که یونانیان را سربازان تمدن و پارس‌ها را ریشه تروریسم بین‌المللی نشان می‌دهد.

هالیوود، ابزار دیپلماسی ایران‌هراسانه آمریکا
سکانسی از فیلم ایران‌هراسانه "300" - فرمانده سپاه یونان در تصویر مشخص است

تم داستان آن‌قدر عجیب است که یک فرد عاقل به راحتی نمی‌تواند آن را دنبال کند. پارس‌ها ماسک‌هایی شبیه میمون و ظاهری بی‌رحم دارند. مانند فیلم‌های کلیشه‌ای دیگر هالیوود، در "300" هم هزاران "کاراکتر بد" هم‌زمان کشته می‌شوند، اما زمانی که یک "انسان خوب" از ارتش یونانی‌ها کشته می‌شود، بقیه ارتش خشمگین می‌گردد و قسم می‌خورد انتقام آن یک نفر را بگیرد. از نظر کارگردان فیلم، یک یونانی به اندازه هزار پارسی ارزش دارد.

"آدام یوجین دونالدسون" کارشناس تاریخ باستان معتقد است: "در اسطوره‌های باستانی، وقتی می‌شنوید که مثلاً یک میلیون "ساراسن"، یا 500 هزار ساراسن، یا 50 هزار ساراسن بودند و چند جنگ‌جوی صلیبی که تعدادشان از انگشت‌های دو دست تجاوز نمی‌کرد، آن‌ها را قلع و قمع کردند، همیشه این اطلاعات را با دید شک و تردید نگاه کنید. هیچ‌گاه نمی‌توان به اعداد و ارقامی استناد کرد که درباره تاریخ جنگ‌های باستانی آورده می‌شود. محققین قرون وسطا این ویژگی بزرگ‌نمایی را داشته‌اند. وقتی این اعداد به یونانی‌ها اشاره دارد، مسئله از این هم پیچیده‌تر می‌شو. اعداد نجومی برای پارس‌ها ذکر می‌کنند. مثلاً می‌گویند دو میلیون نفر بودند، وقتی از آب رودخانه ها می‌خوردند، رودخانه خشک می‌شد، از تعداد زیاد آن‌ها محور زمین کج شده بود و غیره."

دونالدسون ادامه می‌دهد: "با این حال، محققین مدرن در جدیدترین مطالعات خود بالأخره رو به عقلانیت آورده‌اند و به نظر می‌رسد آمار و ارقام‌شان واقعی‌تر شده است. اکنون گفته می‌شود پارس‌ها بین 70 تا 150 هزار نفر بودند. این تعداد از نظر نیاز به نقل مکان و تأمین غذا منطقی‌تر می‌آید، به خصوص وقتی شبکه راه‌ها و وضعیت راهپیمایی تا مرزها را بررسی می‌کنید. دلایل متنوعی وجود دارد که نشان می‌دهد آمار قبلی اشتباه بوده‌اند. به عنوان مثال، در آن زمان هیچ آرایش نظامی خاصی وجود نداشته است، راه‌ها آن‌قدر هموار نبوده و غذا و آب هم آن اندازه فراوان نبوده که تشکیل لشکری میلیون نفری مقدور باشد. ضمناً ارتش باید حرکت می‌کرده است. نگه داشتن ارتش در یک محل ثابت به معنای دعوت از مرگ و میر به دلیل شیوع بیماری بوده است. بنابراین وقتی به قرن پنجم پیش از میلاد نگاه می‌کنید و می‌گویید 300 هزار نفر در ارتش فلان کشور بوده‌اند، آمارتان غیرممکن است، به ویژه که راهپیمایی ارتش پارس‌ها از منطقه خودشان تا یونان بوده است که مسیری بسیار طولانی است."

هالیوود، ابزار دیپلماسی ایران‌هراسانه آمریکا
"آدام یوجین دونالدسون" کارشناس آمریکایی تاریخ باستان

این کارشناس آمریکایی تاریخ باستان سپس ادعای فیلم "300" درباره شمار ارتش پارس‌ها را به صراحت رد می‌کند و می‌گوید: "آیا این ارتش از یک ارتش شهری معمولی در یونان بزرگ‌تر بوده است؟ بله، اما مثلاً 10 برابر، نه بیش‌تر. فیلم "300" نشان می‌دهد که یک فرمانده یونانی به نام "لئونیداس" با 300 نفر لشکریان اسپارتی برای مقابله با لشکر پارس‌ها اعزام می‌شود. دلایل مذهبی برای تعداد این لشکر وجود دارد و برای این‌که بیش از 300 نفر اعزام نشده‌اند. البته این رقم 300 هم ماجرای خود را دارد. واژه اسپارتی معانی مختلفی می‌تواند داشته باشد. لشکر لئونیداس متشکل از 300 اسپارتی به معنای شهروندان شهر "اسپارتا" بوده است، اما همراه این‌ها 700 تا 800 نفر هم از ساکنین شهرهای دیگر بوده‌اند. تعداد کل لشکر یونان هم میان 6000 تا 8000 نفر بوده است که به نسبت یونانی‌ها اصلاً لشکر کوچکی نبوده است."

یکی از کلیشه های دیگر "300" نمایش کاراکترهای بد است. یکی از این کاراکترها که به لشکر یونان خیانت کرده، بدنی به شدت بدشکل و ظاهری نفرت‌انگیز دارد.

"ثریا سپه‌پور-اولریش" متخصص دیپلماسی عمومی می‌گوید: "ایرانی‌ها به تاریخ خود بسیار افتخار می‌کنند. بنابراین وقتی تاریخ‌شان به این شکل و توسط فیلم‌هایی مثل "300" تحریف می‌شود، مردم این کشور دلخور و عصبانی می‌شوند. از طرف دیگر، ایرانی‌هایی که خارج از این کشور زندگی می‌کنند، می‌بینند که هویت‌شان در نظر دیگران توسط این فیلم‌ها شکل می‌گیرد و در نتیجه در کشورهایی که زندگی می‌کنند، با دشمنی مواجه می‌شوند. شاید این دشمنی به شخص آن‌ها ارتباطی نباشد، اما علیه هویت آن‌هاست. متأسفانه مسئله دیگری که پیش می‌آید این است که ایرانی‌های ساکن کشورهایی دیگر، برای این‌که همین دشمنی را کاهش دهند، مجبور می‌شوند هویت خود را از هویت واقعی‌شان یعنی مردم کشورشان دور کنند. بنابراین این افراد باید با روایت هالیوود همراه شوند تا بتوانند زندگی عادی در کشورهایی داشته باشند که به آن‌ها مهاجرت کرده‌اند."

هالیوود، ابزار دیپلماسی ایران‌هراسانه آمریکا
"ثریا سپه‌پور-اولریش" متخصص دیپلماسی عمومی ساکن آمریکا

فیلم "300: ظهور یک امپراطوری" که در ادامه فیلم اول ساخته شده است، نمونه بارز دیگری از کمپین پروپاگاندای هالیوود برای ایجاد نفرت نژادی در مردم است. آن‌چه این فیلم را از "300" متمایز می‌کند، کارگردان آن است. "نوام مورو" فیلم‌ساز اسرائیلی فیلم جدید را با همان دروغ‌ها و تخیلات بی‌معنای تاریخی پر کرده است، با این تفاوت که این بار، تأکید فیلم روی مسائل و شعارهای سیاسی امروز غرب است.

داستان فیلم، در ادامه فیلم قبلی نیست، بلکه نسخه‌ای متفاوت از آن است. "300: ظهور یک امپراطوری" روایت می‌کند که پس از مرگ داریوش به دست یونانی‌ها، خشایارشا سلطنت را در ایران به دست می‌آورد و با کمک یک زن یونانی که در پارس بزرگ شده است، تصمیم به انتقام‌جویی می‌گیرد. جنگی جدید میان ایران و یونان درمی‌گیرد و بعد از جنگی طولانی، لشکر کوچک غربی‌ها موقف می‌شود لشکر عظیم و قدرتمند پارس‌ها را شکست دهد.

از میان چندین و چند دروغ تاریخی در فیلم، می‌توان به روایت آن از مرگ داریوش اشاره کرد که متضاد با واقعیت‌های تاریخی این واقعه است. دروغ دیگر، انتساب پارس‌ها با گروه‌های تروریستی از جمله القاعده است. لباس‌ها و ظاهر پارس‌ها در این فیلم به نوعی طراحی شده تا ظاهر گروه‌های تروریستی امروزی را به ذهن متبادر کند. در بخشی از فیلم، وقتی یونانی‌ها از حمله پارس‌ها باخبر می‌شوند، در "سنا"ی خود با هم مشورت می‌کنند. برخی اعضا می‌گویند باید راه گفتگو با پارس‌ها را امتحان کرد، اما اعضای عاقل سنا بالأخره موقف می‌شوند بقیه را قانع کنند که تنها راه، جنگ و دفاع از خود است.

هالیوود، ابزار دیپلماسی ایران‌هراسانه آمریکا
"300: ظهور یک امپراطوری" ساخته یک کارگردان اسرائیلی است

در صحنه‌ای از فیلم، چند نفر از اعضای سنا خواستار "مذاکره" برای رسیدن به آتش‌بس با پارس‌ها می‌شوند، اما "تمیستوکلس" فرمانده لشکر یونان این‌گونه پاسخ می‌دهد: "با استبداد مذاکره کنیم! فقط یک مثال برایم بیاورید که این کار برای کشوری سودمند بوده باشد. هم‌وطن‌های من، ما فقط بر اساس دردهایی که در گذشته کشیده‌ایم [جنگ‌های قبلی ایران با یونان] می‌توانیم درباره آینده قضاوت کنیم. بسیاری از شمایی که این‌جا هستید، در جنگ "ماراتن" [حمله داریوش هخامنشی به یونان] همراه من بودید. شمایی که را جنگ بودید و زخم آن را خوردید، می‌دانید که صلح واقعی چگونه ساخته می‌شود. فریب نخورید. خشایار، فرزند داریوش، گرگی است که به در خانه ما آمده است. همین الآن، همین جا باید تصمیم بگیریم. آیا می‌خواهیم بایستیم و برای یونان بجنگیم یا نه."

شاید این سؤال پیش بیاید که چرا یک کارگردان کم‌تر شناخته‌شده اسرائیلی برای پروژه‌ای به این بزرگی و با این هزینه سنگین انتخاب می‌شود. پاسخ این است که هدف نهایی از تولید این‌گونه فیلم‌ها، شکل دادن افکار عمومی علیه ایرانیان است. برای این کار چه کسی بهتر از کارگردانی است که در اسرائیل، یعنی دشمن شماره یک ایران، بزرگ شده است؟ البته "مورو" احتمالاً ناخودآگاه، ابهت ایران را هم نشان داده است، چراکه به شکلی غیرمستقیم به دنیا می‌گوید اگر کشوری می‌خواهد سربه‌سر ایران بگذارد، بهتر است نظر خود را عوض کند.

در یکی از صحنه‌های فیلم، خشایار به یونانیان هشدار می‌دهد که "آتن را از نقشه محو خواهد کرد." این جمله آشنا نیست؟ "سپه‌پور-اولریش" معتقد است: "این فیلم هوش مخاطبان را بسیار پایین در نظر گرفته است و این توهین، در حقیقت دیدگاه هالیوود درباره مخاطبان خود است. با این حال، دیدگاه خیلی اشتباهی هم نیست، چرا که مردم در غرب اغلب همین فیلم‌ها را تماشا و اطلاعات نادرستی دریافت می‌کنند."

هالیوود، ابزار دیپلماسی ایران‌هراسانه آمریکا
فرمانده سپاه یونان از بی‌فایده بودن مذاکره با پارس‌ها می‌گوید

وی به نکته بسیار مهمی نیز اشاره می‌کند: "باید توجه داشته باشید که تنها صنعت فیلم‌سازی نیست، بلکه بسیاری از استودیوهای هالیوود، صاحب خبرگزاری‌ها و شبکه‌های خبری هم هستند. مثلاً "تایم وارنر" که یکی از استودیوهای فیلم‌سازی غول‌پیکر در هالیوود است، صاحب شبکه سی‌ان‌ان است. بنابراین مردم در شبکه‌های خبری همان اطلاعات اشتباهی را می‌شنوند که در فیلم‌ها می‌بینند و هدف آن‌ها پروپاگاندا است. منظور از پروپاگاندا لزوماً دروغ نیست، ممکن است برخی از این اطلاعات واقعی باشد، اما به نحوی طرح‌ریزی می‌شود تا افکار عمومی را تحت تأثیر قرار دهند. بنابراین از یک طرف شبکه‌های خبری را دارید و از طرف دیگر فیلم‌هایی را که همان اخبار را تقویت می‌کند."

این متخصص دیپلماسی عمومی ادامه می‌دهد: "نکته قابل تذکر این است که بسیاری از مدیران این استودیوها مثل "دیزنی" و "ای‌بی‌سی"، با رؤسای شرکت‌های سازنده سلاح هیأت مدیره مشترک دارند. این‌ها دست به دست هم می‌دهند تا منافع افرادی را تأمین کنند که پشت صحنه تغییر افکار عمومی هستند و این کار را به قیمت مردم عادی در آمریکا و البته مردم ایران انجام می‌دهند."



"برش هالیوود: رویکرد ضد ایرانی هالیوود" - بخش اول - دانلود




تحلیلی بر«تک‌تیرانداز آمریکایی»؛ آدم‌کش حرفه‌ای دیروز، قهرمان افسانه‌ای امروز + فیلم و تصاوير

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
فیلم با صدای الله اکبر اذان آغاز می‌گردد. یک زن جوان چادری یک نارنجک به پسر خردسال خود می‌دهد تا به سمت نیروهای آمریکایی پرتاب کند و این مادر و پسر خردسال به اولین مقتولین کریس کایل تک‌تیرانداز آمریکایی در عراق تبدیل می‌شوند.

فیلم تک‌تیرانداز آمریکا American Sniper محصول سال ۲۰۱۴ آمریکا در ژانر زندگی‌نامه‌ای- جنگی- درام به کارگردانی کلینت ایستوود و نویسندگی جیسون هال در ۶ ژانویه ۲۰۱۵، به طور گسترده اکران شد. داستان فیلم برگرفته از کتاب «تک‌تیرانداز آمریکایی» و روایت زندگی کریس کایل (با بازی بردلی کوپر) عضو یگان ویژه نیروی دریایی ایالات متحده (Navy SEALs) معروف به سیل است. این فیلم در جوایز اسکار ۸۷ام برای شش بخش نامزد جایزه شد.

فیلم ایستوود که با هزینه 59 میلیون دلار ساخته شده، داستان زندگی کایل را از زمانی که یک کابوی بود تا وقتی که عضو یگان ویژه نیروی دریایی ایالات متحده شد، و عملیات‌های او در عراق و کنش‌های خانوادگی او را به تصویر می‌کشد. این فیلم با خلق صحنه‌های اکشن نظامی از درگیری‌های نیروهای آمریکایی در عراق و ممزوج کردن آن با درام خانوادگی، کریس کایل را در فهرست قهرمانان مردم آمریکا جا می‌کند و برای جوانان آن کشور یک الگو و سرمشق جدید معرفی کند تا آنها نیز با شناخت دشمنان‌ خود و برای خدمت به کشورشان به عضویت ارتش ایالات متحده دربیایند.

آدم‌کش حرفه‌ای دیروز، قهرمان افسانه‌ای امروز + فیلم/// در حال ویرایش

بردلی کوپر در فیلم تک تیرانداز آمریکایی نقش کریس کایل را بازی می‌کند

كريس كايل كيست؟

كريستوفر اسكات كايل (متولد 1974 در آمريكا) افسر يگان ويژه نيروي دريايي ايالات متحده آمريكا بود. او که در بخش عمليات ويژه فعالیت می‌کرد، طبق آمار ارتش آمريكا در ماموريت‌هايي كه در فاصله سال‌های ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۹ در عراق گذرانده 160 نفر را كشته كه البته خودش تعداد كشته‌ها را 250 نفر مي‌داند. این آمار کشتن برای یک تک‌تیرانداز در طول تاریخ ارتش آمریکا بی‌سابقه بوده و به همین جهت گروه‌های مسلح مخالف آمریکا در عراق نامش را «شيطان الرمادي» گذاشته بودند. او در جريان حمله آمريكا به عراق چهار بار به اين كشور اعزام شد. كايل به درخواست همسرش سال 2009 از ارتش آمريكا بيرون آمد و كتاب خاطراتش به نام «تك‌تيرانداز آمريكايي» را در ژانويه سال 2012 نوشت كه جزو كتاب‌هاي پرفروش بازار شد. فوريه سال 2013 كايل مورد اصابت گلوله يك تفنگدار جوان نيروي دريايي آمریکا که اختلال رواني داشت، قرار گرفت و کشته شد.

آدم‌کش حرفه‌ای دیروز، قهرمان افسانه‌ای امروز + فیلم/// در حال ویرایش

کریس کایل تک‌تیرانداز یگان ویژه نیروی دریایی ایالات متحده به گفته خودش 250 نفر در عراق را کشته است

شخصیت‌شناسی از روی گفته‌های کریس کایل

کریس کایل عقاید و نظرات خود را در کتاب خاطرات و مصاحبه‌های خود بیان کرده که با خواندن آنها به شناخت شخصیت واقعی او نزدیک‌تر می‌شویم؛ او در کتابش می‌گوید: «اولین بار که من در موقعیتی قرار گرفتم که باید یک نفر را می‌کشتم، سئوالات زیادی به ذهن من خطور کرد. واقعا نمی‌دانستم که آیا قادر خواهم بود این کار را بکنم و یا نه. نمی‌دانستم که آیا می‌توانم به یک مرد و یا یک زن و یا هر هدف دیگری شلیک کنم و یا نه». به گفته خود کریس کایل، او توانست250 نفر از عراقی‌ها را بکشد.

او یک سال قبل از آنکه کشته شود در مصاحبه‌ای با بی بی سی گفت: «من عمیقا معتقدم هر فردی را که کشته‌ام آدم بدی بوده است. اگر زمانی قرار باشد به خاطر اعمال خود به خداوند پاسخ بدهم، مسلما موارد زیادی هست که باید جواب‌گو باشم، ولی کشتن این افراد هیچکدام جزو گناهان من نیستند. دشمنان آمریکا وحشی هستند. وظیفه من کشتن دشمن است و هیچ پشیمانی بابت این کار حس نمی‌کنم. تنها ناراحتی من این است که می‌توانستم جان بسیاری از هم‌رزم‌هایم را نجات دهم اما موفق به این کار نشدم. من آدم خامی نیستم و از دید رمانتیک و احساسی به جنگ نگاه نمی‌کنم. خاطرات بسیار ناراحت‌کننده‌ای از جنگ دارم اما پیش وجدانم راحت هستم.»

وی در کتاب خاطرات خود می‌نویسد: «وحشی، شیطان نفرت‌انگیز. این آن ‌چیزی بود که ما در عراق با آن می‌جنگیدیم.» این‌ها توصیفات شهروندان عراقی است که کشورشان توسط ایالات متحده به اشغال درآمده است. بنابر آمار رسمی بیش از یک میلیون شهروند عراقی به طور مستقیم یا غیرمستقیم در اثر اشغال‌گری آمریکایی‌ها جان خود را از دست داده‌اند.

آدم‌کش حرفه‌ای دیروز، قهرمان افسانه‌ای امروز + فیلم/// در حال ویرایش

کریس کایل می‌گوید دشمنان آمریکا وحشی هستند

بررسی فیلم تک‌تیرانداز آمریکا

فیلم با صدای الله اکبر اذان آغاز می‌گردد. یک زن جوان چادری یک نارنجک به پسر خردسال خود می‌دهد تا به سمت نیروهای آمریکایی پرتاب کند و این مادر و پسر خردسال به اولین مقتولین کریس کایل تک‌تیرانداز آمریکایی در عراق تبدیل می‌شوند.

صدای اذان در فیلم‌های آمریکایی به نمادی از صدای مارش حملات تروریستی تبدیل شده و زمانی که این صدا شنیده می‌شود، مخاطب باید منتظر خون و وحشت و کشتار باشند.

آدم‌کش حرفه‌ای دیروز، قهرمان افسانه‌ای امروز + فیلم/// در حال ویرایش

زن جوان چادری و پسر خردسالش به عنوان یک تروریست مورد هدف کریس کایل قرار می‌گیرند و کشته می‌شوند

بعد از سکانس آغازین، فیلم به عقب برمی‌گردد و زندگی کریس با خانواده‌اش را از دوران نوجوانی روایت می‌کند که چطور با فلسفه جنگ‌های آمریکایی آشنا می‌شود؛ در سکانسی که خانواده دور هم در حال غذا خوردن هستند، پدر کریس با زبان نمادی به دسته‌بندی مردم در جهان می‌پردازد و سرتاسر فیلم تا پایان، بدنبال تفسیر و اثبات این نظریه به مخاطب خود است:

در دنیا مردم جزو یکی از گوسفند‌ها، گرگ وحشی و یا سگ گله هستند؛ مردم آمریکا گوسفندان بی‌آزار و ضعیفی هستند که توسط گرگ‌های وحشی (مسلمانان) مورد حمله قرار می‌گیرند؛ و باید توسط دولت و ارتش آمریکا که سگ گله یا همان ناجی قهرمان هستند و با قدرتی که خدا به آنها داده در برابر این گرگ‌های خون‌خوار محافظت بشوند.



لحظه کشته شدن زن جوان چادری و پسر خردسالش (دانلود)

کریس کایل که در جوانی کابوی بودن (سگ گله) را دارای ارزش آمریکایی می‌دانست، پس از دیدن حمله به یکی از پایگاه‌های ارتش آمریکا در خارج از این کشور و بر افروخته شدن تعصبش تصمیم می‌گیرد به جای کابوی شدن به ارتش بپیوندد تا در آنجا از آمریکا و ارزش‌هایش محافظت کند. زیرا که اعتقاد دارد آمریکا بهترین کشور دنیا است و باید برای دفاع از آن حتی جان خود را فدا کرد.

بعد از حمله 11 سپتامبر و آموزش‌هایی که کریس در ارتش دیده، او به همراه ارتش در اشغال عراق شرکت می‌کند و به انجام وظیفه خود یعنی کشتن تروریست‌ها (مسلمانان) برای محافظت از نیروهای آمریکایی مشغول می‌شود. او در این 4 باری که به عراق اعزام می‌شود، آنقدر خوب و به تعداد بالا عراقی می‌کشد که لقب افسانه در ارتش می‌گیرد و حتی گروه‌های مسلح عراقی مخالف آمریکا نیز برای کشتن او جایزه تعیین می‌کنند. او در این ایام که فرزندانش نیز بدنیا آمده‌اند از طرف همسرش تحت فشار می‌گید تا به خانواده برگردد اما میهن‌پرستی کایل و انگیزه انتقام قتل همکارانش در حین ماموریت در عراق، مانع از حضور دائمی او در کنار خانواده می‌شود.

فیلم با کمک گرفتن از طراحی صحنه بسیار خوب از شهرهای عراقی به هراه جلوه‌های ویژه مناسب در حین سکانس‌های درگیری نظامی در کنار کارگردانی و بازیگری خوب موجب شده است تا مخاطب آمریکایی (و حتی غیرآمریکایی) بسیار زیاد با مظلومیت سربازان آمریکایی در برابر مسلمان‌های سلاخ که حتی به بچه‌ها هم رحم نمی‌کنند، هم‌ذات پنداری کنند.



مظلومیت سربازان آمریکایی و وحشی نشان‌دادن مسلمانان در فیلم  تک‌تیرانداز آمریکایی (دانلود)

فیلم تک‌تیرانداز آمریکایی به غیر از اهانت کلی به مسلمانان، بطور خاص یک توهین آشکار نسبت به مردم عراق دارد و این کشور را مملو از آدم‌های شیطانی و وحشی می‌داند که باید توسط نیروهای آمریکایی (کریس کایل) که به خدا، کشور و خانواده اهمیت می‌دهند، نابود شوند.

توهین به قرآن کریم

در سکانسی از فیلم و بین دیالوگ‌هایی که میان کریس کایل و یکی از بازرسان ارتش در رابطه با کشتن یکی از عراقی‌ها رد و بدل می‌شود، اسم قرآن کریم آورده می‌شود و با ظرافتی خاص این کتاب آسمانی معادل یک تیربار مرگ‌بار گذاشته می‌شود که علیه نیروهای غربی مورد استفاده قرار می‌گیرد.

حضور سوریه و ایران در این فیلم

گروه‌های مسلح عراقی مخالف آمریکا، تک‌تیراندازی سوریه‌ای به نام "مصطفی" دارند (نام مردم سوریه نیز هم ردیف تروریست‌‎ها در این فیلم است)‌ که از قهرمانان المپیک در رشته نامعلومی است و رقابت برای شکار کردن یکدیگر میان او و کریس کایل از تعلیق‌های فیلم به شمار می‌آید که در انتها قهرمان افسانه‌ای فیلم یعنی کریس موفق می‌شود او را بکشد.

آدم‌کش حرفه‌ای دیروز، قهرمان افسانه‌ای امروز + فیلم/// در حال ویرایش

حضور تک‌تیراندازی سوری به نام مصطفی، نام مردم سوریه را هم ردیف تروریست‌‎ها در فیلم قرار می‌دهد 

در سکانسی از فیلم قاب عکسی از زمان مدال گرفتن این تک تیرانداز در المپیک را نشان می‌دهد که نفر کناری او یک ورزشکار ایرانی قرار دارد که پرچم ایران را به دوش خود قرار داده است. آمریکایی‌ها همیشه در تلاش هستند که در فیلم‌های خود ایران‌ستیزی را دنبال کنند و رد پایی از ایران در کنار تروریسم در فیلم‌های‌شان مطرح کنند حتی فقط با نشان دادن یک قاب عکس در فیلم. اگر در فیلم به مردم لبنان و حزب الله نیز اشاره‌ای می‌شد، دیگر به راحتی می‌توانستند بصورت یکجا محور مقاومت را به عنوان گروه‌های تروریستی به مخاطب خود معرفی کنند!

آدم‌کش حرفه‌ای دیروز، قهرمان افسانه‌ای امروز + فیلم/// در حال ویرایش

در قاب عکس، ورزشکار ایرانی در کنار تک‌تیرانداز سوریه‌ای (تروریست) نشان از ردپای تروریستی ایران به مخاطب می‌دهد

افزایش خشونت علیه مسلمانان در آمریکا پس از اکران تک‌تیرانداز آمریکایی

در پی اکران فیلم «تک‌تیرانداز آمریکایی» کمیته عربی ـ آمریکایی مقابله با تبعیض (ADC) در نامه‌ای خطاب به کلینت ایستوود، کارگردان و بردلی کوپر، نوشته: « بیشتر تهدیدهای خشونت‌‌آمیزی که در چند روز اخیر دیده‌ایم، نتیجه چهرهای است که از اعراب و مسلمانان در فیلم به تصویر کشیده شده است. صدها پیام تهدیدآمیز با هدف عرب‌ها و مسلمانان آمریکایی از سوی بینندگان فیلم در شبکه‌های اجتماعی از جمله فیسبوک و توییتر دریافت شده است.» این نهاد از ایستوود و کوپر خواسته است که برای "کاهش لحن نفرت‌انگیز" فیلم علیه این پیام‌ها موضع بگیرند.

آدم‌کش حرفه‌ای دیروز، قهرمان افسانه‌ای امروز + فیلم/// در حال ویرایش

به تصویرکشیدن چهره خشن و وحشی از اعراب و مسلمانان در فیلم موجب دریافت صدها پیام تهدیدآمیز از سوی بینندگان فیلم در شبکه‌های اجتماعی شده است

گاردین نیز با درج نامه اعتراض سازمان کمیته ضدتبعیض به بررسی در میان پیام‌های توییتری پرداخته و می‌نویسد این پیام‌ها نشان دهنده خشمی جدی علیه اعراب است که به عینه در آنها نوشته می‌شود از این افراد متنفرند و می‌خواهند آنها را بکشند.

در این پیام‌ها به کرات ذکر شده که تماشای این فیلم آنها را تشویق کرده تا به اعراب شلیک کنند. یک توییت دیگر نوشته است: «این که فیلمی عرب‌ها را واقعا همانی که هستند تصویر کرده خیلی خوب است و ما باید آنها را نابود کنیم.»

سکانس پایانی

فیلم «تک‌تیرانداز آمریکایی» با اینکه بسیار شعاری ساخته شده اما با استقبال گسترده‌ای از مردم آمریکا مواجه شده که نشان می‌دهد تا چه اندازه قهرمان‌پروری و تبیین و معرفی دشمن در مدیریت فرهنگی- فکری مردم توسط سینما حائز اهمیت هست. در انتها و بخصوص در تیتراژ پایانی فیلم که همراه با تصاویر واقعی از کریس کایل و تشییع جنازه او و دیگر همقطارانش تشکیل شده، به زیبایی به جنگ‌های آمریکا بخصوص اشغال عراق مشروعیت می‌دهد و موجب می‌شود مردم آمریکا به آدم‌کش‌های کشورشان به دیده یک قهرمان بنگرند و حتی برای آنها گریه کنند.

آدم‌کش حرفه‌ای دیروز، قهرمان افسانه‌ای امروز + فیلم/// در حال ویرایش

فیلم «تک‌تیرانداز آمریکایی» تلاش زیادی برای مشروع نشان دادن اشغال عراق و کشتن عراقی‌ها توسط ارتش آمریکا انجام داده است

البته این فیلم نیز منتقدانی نیز در غرب دارد؛ ایمی نیکلسون در وبسایت اسلیت روی کتاب زندگینامه کریس کایل تمرکز کرده و یادآوری می‌کند که برخی از ماجراهایی که در کتاب مطرح شده به خصوص در مورد زندگی او خارج از میدان جنگ دروغ و ساختگی است. نیکلسون می‌افزاید :«کلینت ایستوود باید به این موارد اشاره می‌کرد و وقتی که یک فیلم دروغ‌های شخصیت اصلی داستان را پاک می‌کند به این معنا است که خود فیلم هم یک دروغ است. این فیلم شخصیت کریس کایل را به عنوان یک قهرمان کامل به بیننده ارائه می‌دهد، مرد بزرگی که افراد زیادی را می‌کشد بدون آنکه خم به ابرو بیاورد.» بعضی منتقدین دیگر نیز این فیلم را توجیهی غیراخلاقی برای کشتار غیرنظامیان عراق دانسته‌اند. اما این انتقادها در هیاهوی تبلیغاتی برای این فیلم بخصوص زمانی که در 6 رشته جایزه نامزد اسکار شده و فروش بسیار موفقی را پشت سر گذاشته، خیلی کم‌رنگ دیده می‌شود.

آدم‌کش حرفه‌ای دیروز، قهرمان افسانه‌ای امروز + فیلم/// در حال ویرایش

بعضی منتقدین غربی این فیلم را توجیهی غیراخلاقی برای کشتار غیرنظامیان عراق دانسته‌اند

جنگ رسانه‌ای موفق بوده و هنوز هم موفق است. جنگ رسانه‌ای در تصویر کردن مسلمانان به عنوان تروریست‌هایی که دوست دارند مخالفان‌شان را بکشند موفق بوده است؛ جنگ رسانه‌ای در خلق خطری به نام «تروریسم اسلامی» و تبدیل آن به عنوان تنها خطری که امنیت جهان را تهدید می‌کند موفق بوده است؛ جنگ رسانه‌ای در تخریب چهره‌ی صلح‌جوترینِ ادیان یعنی اسلام موفق بوده است. فیلم «تک‌تیرانداز آمریکایی» نیز به عنوان یکی از حمله‌های این جنگ رسانه‌ای در رابطه با اسلام‌ستیزی برای مخاطب مستضعف فکری غربی موفق عمل کرده است.




سیا چگونه خود را در فیلم های هالیوود کپی می کند+ فیلم و عکس

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
"این فیلم بر اساس توصیفات دست اول و مستقیم از حوادث واقعی ساخته شده است." عنوان فیلم، اصطلاحی نظامی برای ساعت 30 دقیقه بعد از نیمه شب است و اشاره به مخفی‌کاری در طول عملیات حدوداً ده ساله تعقیب بن‌لادن دارد.

 سیا چگونه خود را در فیلم های هالیوود کپی می کند+ فیلم و عکس

 

زمانی که آمریکا وارد جنگ جهانی اول شد، "وودرو ویلسون" رئیس‌جمهور وقت این کشور از صنعت فیلم‌سازی به عنوان یک ابزار آموزشی برای سربازان استفاده می‌کرد. فیلم‌ها دیدگاه و فرهنگ آمریکا را به هر گوشه‌ای از جهان می‌رساندند. اف‌بی‌آی نیز در دهه 1930 به منظور تقویت تصویر خود در برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی و فیلم‌های سینمایی دفتری درون خود تأسیس کرد.

امروز، نیروهای مسلح آمریکا از جمله ارتش، نیروی دریایی، نیروی هوایی، نیروی تکاوران دریایی، گارد ساحلی، وزارت امنیت داخلی و سرویس‌های مخفی، همه دفاتری در زمینه فیلم و تلویزیون دارند که به رسانه‌ها "کمک‌های رسمی" ارائه می‌دهند. این گزارش تلاش می‌کند به سؤالاتی در همین زمینه و به خصوص ارتباط تنگاتنگ و دخالت سیا از دوران جنگ سرد تا امروز در هالیوود پاسخ بدهد. همچنین بررسی می‌کند که کدام فیلم‌های هالیوود با پیام مستقیم از طرف سیا روانه بازار شده‌اند و تصویری مخدوش و افراطی از دشمنان آمریکا را ارائه داده‌اند.

دخالت‌های سیا در هالیوود
سیا در تولید بسیاری از برنامه‌ها و فیلم‌های هالیوودی دخالت مستقیم دارد

در طول جنگ جهانی دوم، نقش هالیوود پخش پروپاگاندا بود. در یکی از کمپین‌ها، حدود 50 هنرپیشه مشهور دور هم جمع شدند تا از "جنگ ملی" حمایت کنند. دولت آمریکا از مردم خواسته بود تا طی یک ماه، مبلغ یک میلیارد دلار برای کمک به تأمین هزینه جنگ سرمایه‌گذاری کنند و اوراق بهادار آن را از دولت بخرند. هنرپیشه‌های هالیوود نیز سوار بر قطاری شدند که قرار بود تور آمریکاگردی برگزار کند. ایستگاه‌های این قطار تمام شهرهایی بود که تعهد داده بودند دست‌کم یک میلیون دلار اوراق بهادار برای حمایت از جنگ بخرند. "فرانک سیناترا" یکی از مشهورترین خواننده‌های آمریکا در این کمپین، ترانه‌ای می‌خواند: "بخرید، بخرید، بخرید. اوراق بخرید. اوراقی که می‌خرید، پیروزی برایتان می‌آورد."

اگرچه سیا سال 1947 تأسیس شده بود، اما "آژانس مرکزی اطلاعات" آخرین آژانس بزرگ دولتی بود که با صنعت فیلم‌سازی روابط رسمی برقرار کرد. این سازمان ادعا می‌کند همکاری با هالیوود را در دهه 1990 آغاز کرده است تا تصویر ارائه شده از خود را در فیلم‌ها و تلویزیون بهبود ببخشد. تا آن زمان، رسانه‌ها و فیلم‌ها، سیا را یک آژانس یاغی و بی‌اخلاق معرفی می‌کردند که پول می‌گیرد تا ترور کند و عملیات‌های ناموفق انجام دهد. با این حال، شواهد تاریخی خلاف این ادعاهای سیا را ثابت می‌کند.

هرکس فیلم‌های هالیوود را نگاه کند، متوجه می‌شود که صنعت فیلم‌سازی آمریکا علاقه زیادی به ژانر جاسوسی دارد. البته کم‌تر افرادی می‌دانند که از دهه 1970 در فیلم‌هایی مانند "سه روز کندور" و حتی امروز در فیلم‌هایی نظیر "هویت بورن" و "مجموعه دروغ‌ها"، سیا نه تنها فیلم‌سازها را راهنمایی می‌کند، بلکه به آن‌ها رشوه هم می‌دهد.

دخالت‌های سیا در هالیوود
قطار هالیوودی در حمایت از جنگ: "من اوراق بهادار جنگ می‌خرم"

"اریک دراتسر" تحلیلگر مسائل ژئوپلتیک معتقد است: "اگر تنها فیلم‌ساز را در نظر بگیرید، می‌توان تصور کرد که ممکن است این قضیه، یک جنبه مثبت هم داشته باشد. مثلاً اگر بخواهید زندگی واقعی برخی افراد را به تصویر بکشید، شاید داشتن مشاوران عضو سیا یک مزیت باشد، اما در آن صورت هم نیازی به مشورت سیا ندارید. می‌توانید از مشاوران ارتشی داشته باشد، می‌توانید مشاورین اطلاعاتی ارتشی داشته باشید، حتی می‌توانید از اعضای سابق این سرویس‌ها استفاده کنید که همان کار را برایتان انجام می‌دهند."

دراتسر توضیح می‌دهد: "داشتن به اصطلاح "مشاور" در روند ساخت فیلم، نه برای واقعیت‌گرایی، بلکه برای آن است که مطمئن شوند آن تصویری که سیا می‌خواهد در فیلم منعکس خواهد شد. مطمئن باشید اگر فیلمی بسازید که مخالف دیدگاه سیا را ترویج کند، یا ادیت می‌شود، یا بخشی‌هایی از آن حذف می‌شود و یا به کل اجازه انتشار پیدا نمی‌کند. این را در تاریخ هم دیده‌ایم. بنابراین اگر از بعد فنی بحث کنیم، شاید بتوان این‌گونه گفت که مشورت با سیا سودمند است، اما همین استدلال هم با یک دلیل ساده کاملاً قابل رد است: سیا علاقه‌ای به واقعیت‌گرایی ندارد، اگرچه شاید مدنظر کارگردان باشد."

"عملیات مرغ مقلد" یکی از برنامه‌های سیا برای نفوذ و تأثیرگذاری در رسانه‌ها بود. هدف اصلی این عملیات مقابله با جنگی پروپاگاندای شوروی بود. شوروی می‌خواست از تاریخ تیره آمریکا در برخورد با اقلیت‌های دینی و نژادی علیه این کشور استفاده کند. کلیپی از سال 1975 در اینترنت موجود است که شهادت نماینده سیا را در جلسه شنود کمیته اطلاعات مجلس نمایندگان آمریکا نشان می‌دهد. از او پرسیده می‌شود:"آیا شما افرادی را دارید که از سازمان سیا پول دریافت کنند و در یکی از ژورنال‌های با تیراژ بالای آمریکایی مطلب چاپ کنند؟" وی جواب می‌دهد: "ما افرادی داریم که مطلب به ژورنال‌های آمریکایی می‌دهند."

دخالت‌های سیا در هالیوود
نماینده سیا پیش از پاسخ به سؤال دوم در جلسه شنود، با وکیل خود مشورت می‌کند

سپس سؤال دیگری مطرح می‌شود: "آیا شما افرادی را دارید که از سازمان سیا پول دریافت کنند و برای شبکه‌های تلویزیونی کار کنند؟" نماینده سیا در پاسخ به این سؤال می‌گوید: "آقای رئیس، فکر می‌کنم این سؤال وارد جزئیاتی می‌شود که من مایلم در یک جلسه اجرایی [پشت درهای بسته] مطرح کنم."

"ساشا کنزف" کارشناس تاریخ سینما معتقد است: "هر جامعه‌ای کم و بیش نهادهایی دارد که می‌خواهند تصویر منحصر به فردی از برخی اشخاص خاص در جامعه ارائه بدهند. همکاری سیا با رسانه‌ها به سال 1953 برمی‌گردد. "آلن دالز" مدیر سابق سیا دپارتمانی را در این سازمان تأسیس کرد که هدفش تأثیرگذاری روی رسانه‌ها بود. "کارل برنستین" یکی از خبرنگاران بسیار مطرح آمریکایی که در سال 1973 جایزه پولیتزر را هم برد، سال 1977 مقاله‌ای با عنوان "سیا و رسانه‌ها" نوشت و تأثیرگذاری هالیوود در رسانه‌ها و ارتباط سیا با این دو را آشکار کرد."

وی در ادامه می‌گوید: "در دهه 70، سناتور "فرانک چرچ" ریاست یکی از جلسات کمیته اطلاعات مجلس سنا را به عهده داشت که موضوع آن میزان دخالت سیا در کار رسانه‌ها بود. "ویلیام کولبی" مدیر وقت سیا و "جورج بوش" پدر، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، آن زمان هم برای جلوگیری از ادامه تحقیقات در این زمینه، به برخی دستاویزهایی متوصل شدند که امروز هم می‌بینیم. می‌گفتند این تحقیقات منجر به افشای اطلاعات سری می‌شود و برای منافع ملی آمریکا خطرناک است."

دخالت‌های سیا در هالیوود
دخالت سیا در اخباری که مردم آمریکا می‌خوانند - ترکیب نام "سیا" با لوگوی "سی‌ان‌ان"

تصمیم سیا برای همکاری علنی با هالیوود پس از آن انجام شد که گزارش سال 1991 درباره شفاف‌سازی بیش‌تر درباره سیا منتشر شد. این گزارش را کارگروه تازه‌تأسیس "شفاف‌سازی" درون خود سیا تدوین کرده بود. نکته جالب این‌که کارگروه مذکور به طور مخفیانه مذاکره می‌کردند تا تصمیم بگیرند آیا سیا باید کم‌تر مخفی‌کاری کند یا نه.

در گزارش کارگروه سیا آمده که این سازمان اکنون با خبرنگاران همه شبکه‌های تلویزیونی و مطبوعات خبری آمریکا ارتباط دارد. نویسندگان مقاله می‌نویسند، این ارتباط باعث شده تا برخی از شکست‌های اطلاعاتی سیا حتی به پیروزی‌های اطلاعاتی تغییر کنند. در این گزارش اعتراف شده که سیا در گذشته خبرنگاران را متقاعد کرده تا برخی مطالب خود را به تعویق بیندازند، تغییر دهند، پیش خود نگه دارند و یا حتی از بین ببرند، مطالبی که می‌توانستند روی منافع ملی آمریکا اثر منفی بگذارند.

"رادنی مارتین" از کارمندان سابق کنگره آمریکا می‌افزاید: "هنرپیشه‌ها، فیلم‌سازها، کارگردان‌ها و سایر مدیران صنعت فیلم‌سازی در هالیوود نماینده‌های دفتر خدمات استراتژیک سیا هستند که ارتباط بسیار نزدیکی با هالیوود و رسانه‌های جمعی دارد. "جان فورد"، "آلفرد هیچکاک" و بسیاری دیگر از این اسم‌های بزرگ که مردم می‌شناسند، ارتباط پیچیده‌ای چه از نظر مالی و چه از نظرهای دیگر با جامعه اطلاعاتی آمریکا داشته و دارند."

دخالت‌های سیا در هالیوود
گزارش کارگروه "شفاف‌سازی" - لیست نکاتی که سیا باید در  "برنامه‌"های خود رعایت کند

سابقه 50 ساله سیا در رسانه‌ها تعجبی ندارد که این سازمان امروز هم در ساخت بسیاری از فیلم‌ها و برنامه‌های تلویزیونی دخالت می‌کند. "تام کلنسی" نویسنده مشهور رمان‌های جاسوسی، رابطه بسیار تنگاتنگی با سیا داشت. وی در سال 1984 رمان "شکار اکتبر سرخ" را نوشت و به همین خاطر از سیا با او تماس گرفتند. این رمان سال 1990 به فیلمی با همین نام تبدیل شد. سال 1992، وقتی کلنسی مشغول کار روی رمان "بازی‌های میهن‌پرست" بود، بار دیگر از سیا با او تماس گرفتند و او را به دفتر سیا دعوت کردند.

اخیراً و در سال 2002، سیا در فیلم "مجموع همه ترس‌ها" (بر اساس یکی دیگر از رمان‌های تام کلنسی) سازمانی نشان داده می‌شود که تروریست‌هایی را تعقیب می‌کند که می‌خواهند با سلاح هسته‌ای به آمریکا حمله کنند. "جورج تنت" مدیر وقت سیا برای ساخت این فیلم، فیلم‌سازان آن را به یک تور خصوصی در دفتر سیا برد. "بن افلک" بازیگر نقش اول فیلم هم از مأمورین سیا مشورت‌های زیادی می‌گرفت.

"ساشا کنزف" توضیح می‌دهد: "پس از 11 سپتامبر، جورج بوش پسر، رئیس‌جمهور وقت، "کارل روو" مشاور ارشد او و "دیک چنی" معاون اول رئیس‌جمهور وقت آمریکا به هالیوود سر زدند تا مطمئن شوند که سینمای آمریکا با سیاست "جنگ با تروریسم" دولت همکاری خواهند کرد. این سه مقام دولتی با "جک ولنتی" رئیس وقت انجمن فیلم آمریکا دیدار کردند و درباره نقش جنگ با تروریسم در پیش‌برد منافع ملی آمریکا و ترسیم وجهه این کشور و عملیات‌های نظامی آن در دنیا بحث نمودند.

دخالت‌های سیا در هالیوود
"تام کلنسی" نویسنده رمان‌های جاسوسی، ارتباط نزدیکی با سیا داشت

وقتی "میشل اوباما" همسر باراک اوباما جایزه اسکار بهترین فیلم را به "بن افلک" کارگردان فیلم "آرگو" تقدیم کرد، هالیوود نشان داد چه اندازه به واشنگتن نزدیک است. "آرگو" یک فیلم پروپاگاندا با هدف مخفی کردن واقعیت‌های حادثه تسخیر سفارت آمریکا در تهران و آماده کردن افکار عمومی این کشور برای درگیری نظامی احتمالی با ایران است. یکی از موضوعات اصلی فیلم، تمجید از سازمان سیاست.

"بن افلک" درباره "آرگو" و ارتباط هالیوود با سیا می‌گوید: "یکی از تم‌های آرگو، قدرت "داستان‌گویی" و نقشی است که این پدیده در زندگی ما بازی می‌کند. از سینما گرفته تا شیوه برخورد ما با فرزندانمان و سایر افراد اطرافمان همه تحت تأثیر این پدیده است. نکته جالب این است که هالیوود و سرویس‌های مخفی هر دو به گونه‌ای اغلب وقت خود را صرف متقاعد کردن مردم به چیزی می‌کنند که واقعیت ندارد. به نظر من، احتمالاً هالیوود پر از مأمورین سیا است، اما ما هستیم که این را نمی‌دانیم."

"رادنی مارتین" توضیح می‌دهد: "آرگو به دلایل بی‌شماری تحت تأثیر سیاست است. اولاً این‌که سیا بعد از فروپاشی شوروی و سقوط دیوار برلین، چون نتوانسته هیچ‌یک از این دو را پیش‌بینی کند، تحت فشار بود و وجهه خود را از دست داده بود. بعد از این‌ها هم موضوع سلاح‌های کشتار جمعی در عراق بود که یکی دیگر از ده‌ها اشتباه فاحش سیا محسوب می‌شد. نتیجه این می‌شود که دو فیلم "آرگو" ساخته می‌شود. یکی فیلم پر از دروغی که در سال 1979 هالیوود با همکاری سیا می‌سازد و یکی فیلم اخیر که سیا با کمک هالیوود می‌سازد تا مردم آمریکا را فریب بدهد و خودش را طرف خوب در این ماجرا نشان دهد. خود این فیلم هم یک "سلاح فریب‌کاری عمومی" به حساب می‌آید."

دخالت‌های سیا در هالیوود
"بن افلک"، جایزه اسکار بهترین فیلم را از "میشل اوباما" دریافت کرد

"صفر، تاریک، سی" یک فیلم پروپاگاندای دیگر است که از حوادث 11 سپتامبر برای ترسیم شکنجه به عنوان یک ابزار بد، اما مؤثر و ضروری استفاده می‌کند. مخاطب در نتیجه تماشای فیلم، این تصور اشتباه را پیدا می‌کند که بن‌لادن در نتیجه شکنجه برخی زندانیان بود که مخفی‌گاهش پیدا و خودش دستگیر شد. در عین حال، هیچ اشاره‌ای به غیرقانونی و غیراخلاقی بودن عمل شکنجه نمی‌شود. در ابتدای فیلم می‌خوانیم: "این فیلم بر اساس توصیفات دست اول و مستقیم از حوادث واقعی ساخته شده است." عنوان فیلم، اصطلاحی نظامی برای ساعت 30 دقیقه بعد از نیمه شب است و اشاره به مخفی‌کاری در طول عملیات حدوداً ده ساله تعقیب بن‌لادن دارد.

بعد از نشان دادن تصاویری از حملات 11 سپتامبر، چندین دقیقه از فیلم، صرف نمایش تصاویری خشن از شکنجه می‌شود. بعد از فرد به اصطلاح تروریست را شکنجه می‌کنند، وی جزئیاتی را افشا می‌کند که نهایتاً سیا با استفاده از آن اطلاعات جای بن‌لادن را کشف می‌نماید. اگرچه فیلم از نظر تصویری، خوب ساخته شده، اما از نظر اطلاعاتی، خلاف واقع و گمراه‌کننده است.

به عقیده "اریک دراتسر"، "علاقه سیا به هالیوود به این دلیل است که صنعت سینمای آمریکا یکی از ابزارهای اصلی دولت آمریکا برای شکل‌دهی افکار عمومی در این کشور است. چه صحبت از جلب حمایت مردم درباره یک مسئله یا یک جنگ باشد و چه ترویج نوعی عقیده و دیدگاه در میان افراد جامعه، هالیوود می‌تواند این کار را برای دولت انجام بدهد، چراکه با گذشت زمان، آن‌چه از یک حادثه در اذهان مردم می‌ماند، به یادماندنی‌ترین تصاویر آن است که هالیوود می‌تواند این تصاویر را بسازد."

دخالت‌های سیا در هالیوود
صحنه‌ای از فیلم ضدایرانی "آرگو" به کارگردانی و بازیگری "بن افلک"

این تحلیلگر مسائل ژئوپلتیک در ادامه می‌افزاید: "نمونه بارز این تصویرسازی در سال‌‌های اخیر، فیلم "صفر، تاریک، سی" بود که به اصطلاح "حمله بن‌لادن" را با رویکردی سینمایی، به تصویر کشید. اگر کمی درباره این حادثه تحقیق کرده باشید، متوجه می‌شوید که این فیلم نه بیان واقعیت‌ها بر اساس آن‌چه اتفاق افتاده، بلکه صرفاً بیان افسانه‌ای است که سیا می‌خواهد منتشر کند. بنابراین هالیوود و سیا به شیوه‌های گوناگون با هم کار می‌کنند تا روایتی را در افکار عمومی نهادینه کنند که مد نظر سیاستمداران و مقامات اطلاعاتی است."

دراتسر برخی از نمونه‌های این کمپین‌های تبلیغاتی را نیز برمی‌شمارد: "حمله بن‌لادن تنها یکی از نمونه‌های این همکاری نزدیک میان سیا و هالیوود است. نمونه‌های دیگر شامل تصویرسازی درباره انقلاب اسلامی مردم ایران در سال 1979، فیلم‌های ضد شوروی و ضد روسیه و بسیاری برنامه‌های تلویزیونی دیگر می‌شود. سیا در پروژه‌های هالیوودی دخالت مستقیم دارد که سیاست خارجی آمریکا را شکل می‌دهد و آن را به جلو می‌راند. نقش سیا در این سیاست خارجی، ارائه تصویر آن به هالیوود و پیگیری تأثیرگذاری این تصویر روی افکار عمومی است."

"رادنی مارتین" توضیح می‌دهد: "ما در رسانه‌ها و از زبان کارشناسان مختلف اصطلاح "رأی‌دهنده کم‌اطلاعات" را زیاد می‌شنویم. این در حالی است که سیا روی همین نوع رأی‌دهنده‌ها و روی برنامه‌ها و فیلم‌هایی نظیر "آرگو"ی "بن افلک" حساب باز کرده تا افکار عمومی را از تفکر منطقی و انتقادی نسبت به سیا و نهادهای اطلاعاتی دیگر آمریکا، منع کنند. همچنین از هالیوود برای دشمن‌تراشی استفاده می‌کنند، در حالی که بسیاری از این دشمنان ساختگی، اصلاً با آمریکا دشمنی ندارند."

دخالت‌های سیا در هالیوود
شکنجه به روش "غرق مصنوعی" در فیلم "صفر، تاریک، سی"

وی سپس به توضیح درباره نمونه‌ای از این سیاست دشمن‌تراشی دولت آمریکا می‌پردازد: "هالیوود اخیراً یک سریال تلویزیونی به نام "آخرین کشتی" را ساخت که مردم آمریکا می‌توانند آن را هر هفته از تلویزیون رسمی این کشور ببینند. دشمنی که هر هفته در این سریال معرفی می‌شود، روسیه است. تاریخ نه چندان دور نشان می‌دهد که روسیه زمانی یکی از متحدین مهم آمریکا بوده، اما قضیه زمانی تغییر کرد که روس‌ها شروع به دفاع از منافع ملی و سیاسی خود کردند. خیلی راحت می‌توان فهمید که سیا احتمالاً بودجه این سریال را تأمین کرده، چرا که خود سریال، به هیچ عنوان ارزش یا غنایی از نظر سرگرمی ندارد."


دخالت‌های سیا در صنعت فیلم‌سازی آمریکا - دانلود


اهداف هالیوود از ساخت فیلمهای ضد ایرانی + فیلم و عکس

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
فیلم‌هایی مانند "300"، "الکساندر"، "پزشک"، "بدون دخترم هرگز"، "سنگسار ثریا "، "روبوکاپ"، "پرسپولیس" همه حامل همان پیامی هستند که دولت آمریکا می‌خواهد درباره ایران به دنیا صادر کند.

یکی از وظایف هالیوود که دولت آمریکا و نهادهای اطلاعاتی این کشور به عهده آن گذاشته‌اند، تولید فیلم‌هایی علیه ایران و هویت ملی، فرهنگ، تاریخ و مردم آن است. مقامات آمریکایی از طریق ارتباطی که با هالیوود دارند، تلاش می‌کنند تا دیدگاه‌ها و رویکردهای سیاسی خود را به ویژه در عرصه سیاست خارجی، اولاً پیش ببرند و دوماً برای افکار عمومی کشورشان توجیه کنند. در این گزارش قصد داریم به سؤالاتی پاسخ دهیم که برخی از آن‌ها عبارتند از: چرا هالیوود ایران و ایرانی‌ها را تا این اندازه منفی معرفی می‌کند؟ چرا این‌قدر تلاش می‌کند تصویری خلاف واقعیت را از مردم ایران و هویت جمعی آن‌ها ارائه دهد؟ اگر مخاطبین هالیوود روزی واقعیت‌های ایران را بفهمند، چه واکنشی نشان خواهند داد؟
رویکرد ضدایرانی هالیوود
هالیوود از ابتدا مبلغ سیاست‌های ضدایرانی دولت آمریکا بوده است

از همان زمان تأسیس هالیوود، رویکردهای سیاسی، جنبه‌های تبلیغاتی و استراتژی‌های شستشوی مغزی درباره کشورهای دیگر، در آن مشهود بود. نکته مهم این‌جاست که بازی‌های رسانه‌ای و پروپاگاندای هالیوود خطاب به مردم دنیا صورت می‌گیرد، نه دولت‌های مختلف. یکی از نمونه‌های چنین تبلیغاتی، فیلم‌های هالیوود هستند که سرخ‌پوستان بومی آمریکا را وحشی و خشن نشان می‌دهند، یا کشورهای شرقی را جنگ‌طلب معرفی می‌کنند.

سال 1982 "جک لانگ" وزیر فرهنگ وقت فرانسه، موضوعی را در یکی از سخنرانی‌های خود مطرح کرد که به آن عنوان "تهاجم فرهنگی آمریکایی" داده بود. وی درباره تأثیر فیلم‌های هالیوود بر جامعه فرانسه صحبت می‌کرد. تهاجم فرهنگی یعنی حمله یک کشور به یک کشور دیگر با همه ابزارها و روش‌های مختلف با هدف تضعیف قدرت داخلی و اخلاقیات در آن کشور. تفاوت این نوع حمله با حمله نظامی این است که در حمله نظامی، هدف فتح یک کشور، شکست دادن ملت آن و رسیدن به اهداف نظامی بر خلاف میل مردم آن کشور است. این در حالی است که هدف از تهاجم فرهنگی، شستشوی مغزی مردم یک کشور است، تا خود آن‌ها به دنباله‌روی از کشور مهاجم رو بیاورند.

تولیدات هالیوود در عرصه فیلم‌سازی، به بزرگ‌ترین ابزار تهاجم فرهنگی در عصر حاضر تبدیل شده است و به هیچ عنوان نوعی سرگرمی بدون قصد و غرض نیست. صنعت فیلم‌سازی آمریکا سالانه صدها فیلم تولید می‌کند که از بعد هنری کیفیت‌های متفاوتی دارند. بخشی از این فیلم‌ها به معرفی ایران به عنوان یک کشور شرور در دنیا اختصاص دارد. این فیلم‌ها مسلماً دیدگاه مردم چه درون آمریکا و چه در خارج از این کشور را دستخوش تأثیرات عمیقی می‌کند.

رویکرد ضدایرانی هالیوود
"جک لانگ" وزیر فرهنگ اسبق فرانسه، موضوع "تهاجم فرهنگی آمریکایی" را مطرح کرد

یکی از دلایل این‌گونه تصویرسازی درباره ایران، بودجه نظامی آمریکاست. اگر مالیات‌دهندگان این کشور باور کنند که ایران به همان اندازه‌ای که هالیوود نشان می‌دهد، جنگ‌طلب است، تمایل بیش‌تری برای تأمین هزینه‌های نظامی دولت و ارتش خواهند داشت. عدم ارائه تصویر واقعی از ایران و تنوع و غنای فرهنگی این کشور را باید با سیاست خارجی آمریکا از سال 1981 تا الآن مرتبط دانست. وقتی آمریکایی‌ها مردم ایران را "ذاتاً خشونت‌طلب" بدانند، آن وقت است که جنگ با ایران توجیه‌پذیر می‌شود، در حالی که اگر شهروندان آمریکا، ایرانی‌ها را "انسان"هایی صرفاً با فرهنگ و عقایدی متفاوت از آمریکا بدانند، تصویب و اجرای سیاست‌های ضدایرانی در آمریکا دشوارتر خواهد بود.

با این حال، تصاویر محدود و هدفمندی که از ایران در رسانه‌های آمریکا و به خانواده‌های این کشور نشان داده می‌شود، تنها تصورات اشتباهی را در مردم تقویت می‌کند که درباره واقعیت‌های داخل ایران دارند. تا زمانی که کسی به ایران سفر نکرده باشد، ایجاد تصویری غیرواقعی از این کشور در ذهن او کار دشواری نیست. این کار البته تنها با یک تصویرسازی یا فیلم انجام نمی‌شود، بلکه با تکرار یک تصویر خاص از ایران و ایرانی‌ها صورت می‌گیرد. به طور مثال، نشان می‌دهند که ایرانی‌ها ذاتاً غیرمتمدن، خشن، و از آزادی متنفر هستند.

فیلم‌هایی مانند "300"، "300: ظهور یک امپراطوری"، "الکساندر"، "پزشک"، "بدون دخترم هرگز"، "سنگسار ثریا م."، "روبوکاپ"، "پرسپولیس" و بسیاری فیلم‌های ضدایرانی دیگر، همه حامل همان پیامی هستند که دولت آمریکا می‌خواهد درباره ایران به دنیا صادر کند: معرفی ایرانی‌ها و اجداد آن‌ها در دوران باستان، به عنوان افرادی یاغی و غیرمتمدن که به هر قیمتی شده باید جلویشان گرفته شود.

رویکرد ضدایرانی هالیوود
صحنه‌ای از فیلم "الکساندر" که نمادهای ایران باستان را به تصویر می‌کشد

"الیور استون" کارگردانی است که به دقت در جزئیات شهرت دارد. بسیاری هنوز هم فیلم "جان اف. کندی" او را به خاطر دقیق بودن روایتش از ترور رئیس‌جمهور آمریکا به خاطر دارند. با این حال، فیلم "الکساندر" یا همان "اسکندر" که همین کارگردان درباره ایران می‌سازد، موجب ناامیدی مخاطبینی شد که با تاریخ آشنا بودند. این فیلم، اسکندر خون‌خوار در این فیلم "قهرمان" داستان است و بدتر این‌که ایرانی‌ها از وی به گرمی استقبال می‌کنند. پرسپولیسی که اسکندر در آن قدم می‌گذارد و بلافاصله در آن احساس راحتی می‌کند، بیش‌تر شبیه به مشروبخانه‌های مدرن است.

در همه کتاب‌های تاریخی آمده که وقتی اسکندر به ایران حمله کرد، صدها هزار ایرانی را قتل‌عام کرد، پرسپولیس را به آتش کشید و به زور با دختر زیبای داریوش ازدواج کرد. نتیجه همه فیلم، زمانی است که اسکندر در کاخ داریوش درباره صلح جهانی صحبت می‌کند. در پاسخ به این انتقاد که مردم ایران را برده کرده است، می‌گوید: "اما ما آن‌ها را آزاد کرده‌ایم، از سرزمین پارس، که در آن همه‌شان به عنوان برده زندگی می‌کردند! آزاد کردن مردم جهان! چنین کاری فراتر از شکوه "آشیل" [یکی از بزرگ‌ترین جنگجویان یونان] است. فراتر از "هراکلس" [قهرمان یونانی و پسر "زئوس"] است! یک شاهکار برای رقابت با "پرومتئوس"، که همیشه دوست انسان‌ها بود."

فیلم، مملو از دروغ‌های مضحک و شرم‌آور است که فقط برای تخریب چهره ایران در فیلمنامه گنجانده شده‌اند. در فیلم "استون" هیچ اثری از به آتش کشیدن یکی از شاهکارهای معماری دنیا وجود ندارد، کاری که اسکندر وقت مست بود دستور داد انجام دهند تا سرگرم شود. واقعیت این است که "اسکندر به حمله به ایران قناعت نکرد و وارد پرسپولیس شد، جایی که پادشاهان ایرانی طلاهای خود را نگه می‌داشتند. او صدها کیلوگرم طلا و نقره از آن‌جا غارت کرد، تا اندازه‌ای که به پول امروزی حدود 4.1 میلیارد دلار می‌شد. اسکندر هم مثل پدرش شراب زیاد می‌خورد و وقتی مست بود، ممکن بود دست به هر کاری بزند."

رویکرد ضدایرانی هالیوود
پرسپولیسی که در فیلم "الکساندر" ترسیم می‌شود، شبیه به مشروبخانه‌های مدرن است

"یک شب که اسکندر مست بود، یکی از یونانیان داد زد: "بیایید قصر داریوش را آتش بزنیم." اسکندر هم از سر مستی و عیش‌طلبی، قبول می‌کند. آن شب یونانیان قصر پادشاه ایران را به آتش می‌کشند. اسکندر، خودش اولین پاره آتش را می‌اندازد و بعد تماشا می‌کند چگونه یکی از زیباترین ساختمان‌های عصر باستان در آتش می‌سوزد و خاکستر می‌شود."

در تاریخ این‌گونه گفته می‌شود که اسکندر پس از مدتی، عاشق ایران شد و تا جایی پیش رفت که لباس‌های ایرانی می‌پوشید. وی بعدها از کاری که با قصر داریوش کرده بود، اظهار پشیمانی و اعتراف کرد که درس‌های زیادی از سیاست‌ها و توان نظامی داریوش گرفته است. اما این واقعیت‌ها در فیلم "الکساندر" کجاست؟ آیا "الیور استون" با آن همه دقت، این واقعیت‌ها را نادیده گرفته است؟

فیلم آلمانی "پزشک" درباره زندگی "ابن سینا" دانشمند ایرانی است، اما شخصیت اصلی تنها یک "انترن" است که هیچ نشانی از یک دانشمند بزرگ و یکی از ماهرترین پزشکان دنیا در آن زمان ندارد. فیلم در آلمان، مراکش و انگلیس ساخته شده و بودجه‌ای حدود 35 میلیون دلار داشت. در این فیلم، "راب" که پسری جوان است پس از آن‌که مادرش به خاطر ابتلا به یک بیماری ناشناخته می‌میرد، تصمیم می‌گیرد به ایران برود و درس طبابت بخواند.

رویکرد ضدایرانی هالیوود
ابن‌سینای فیلم "پزشک" هیچ شباهتی به آن دانشمند و پزشک ماهر ایرانی ندارد

فیلم "پزشک" دارای تحریف‌های زیادی است، از جمله این‌که راب در بخشی از فیلم، جسد فردی را که به خاطر بیماری آپاندیس مرده است، مخفیانه کالبدشکافی می‌کند تا اطلاعات خود را درباره بدن انسان افزایش دهد و بتواند بعدها بیماران مشابه را مداوا کند. روز بعد از کالبدشکافی، قاضی بزرگ شهر، "راب" و ابن سینا را به مرگ محکوم می‌کند. با این حال، پیش از اجرای حکم، خبر می‌آورند که پادشاه ایران به بیماری آپاندیس دچار شده است. بنابراین "راب" و ابن سینا مسئول مداوای او می‌شوند. وقتی می‌خواهند پادشاه را جراحی آپاندیس کنند، ابن سینا نقش دستیار "راب" را ایفا و در آماده کردن وسایل جراحی به "راب" کمک می‌کند. پادشاه ایران بعد در حین عمل جراحی به راب می‌گوید: "امشب تو شاه هستی و من رعیت تو."

چنین ادعایی یک دروغ واضح است، چون ابن سینا به عنوان یک جراح متخصص، بخش عمده عمر خود را صرف انجام انجام جراحی‌ها و درمان‌های پیچیده پزشکی کرده است. طبق تاریخ‌هایی که برای علم پزشکی نوشته‌اند، ابن سینا علم کاملی نسبت به آناتومی بدن انسان داشته است و می‌توانست بیماری‌های پیچیده‌ای مثل آب مروارید چشم را هم درمان کند.

با این وجود، بدترین بخش فیلم، انتهای آن است، زمانی که ابن سینا با خوردن سم، خودکشی می‌کند، در حالی که علت واقعی مرگ ابن سینا، بیماری "قلنج" بوده است. در فیلم، ابن سینا کتاب خود را به "راب" می‌دهد تا آن را با خود به انگلیس ببرد و استفاده کند. به این ترتیب، نشان داده می‌شود که ایرانی‌های آن زمان، با هر نوع علم و آموزش غریبه بوده‌اند، اما غربی‌ها همیشه آماده بوده‌اند تا دانش را بگیرند و از آن برای کمک به جامعه‌شان استفاده کنند. ابن سینا سپس خطاب به "راب" این‌گونه می‌گوید: "حکیم رابرت کول."

رویکرد ضدایرانی هالیوود
ابن سینا کتاب خود را به "راب" می‌دهد و او را "حکیم رابرت کول" خطاب می‌کند

پیام دیگری که فیلم می‌دهد این است که اگر هم پیشرفت‌هایی در دانش شرق وجود باشد، بهتر است آن را به غربی‌ها ارائه کنند تا تأیید شود و به عمل دربیاید. در فیلم، هیچ خبری از آثار بزرگ ابن سینا هم نیست. "شفا" که یک دانش‌نامه فلسفی و علمی است، یا "قانون در طب" که همه ابعاد پزشکی را شامل می‌شود، در هیچ کجا از فیلم حتی مورد اشاره هم قرار نمی‌گیرند. تاریخ‌نویسان می‌گویند کتاب "القانون فی الطب" شامل تمام علم پزشکی پیش از ابن سینا، از یونان تا هند، به علاوه توضیحاتی است که خود او اضافه کرده است.

"پیتر پرمان" محقق دانشگاه "وارویک" انگلیس و کارشناس تاریخ طب اسلامی درباره "قانون" ابن سینا می‌گوید:"این کتاب تأثیر شگرفی بر علم داشته است. کتاب‌های زیادی وجود ندارند که می‌توان به آن‌ها لقب "قانون" داد، اما این کتاب یک دانش‌نامه واقعی است که همه آثار دیگر را مقابل خود کوچک می‌کند. حتی برخی به این کتاب انتقاد می‌کنند که آن‌قدر جامع و خلاصه و در عین حال ساده و قابل فهم است که هر کس آن را بخواند دیگر به سراغ منابع یونانی و غیره نخواهد رفت."

"پرمان" ادامه می‌دهد: "کتاب اول درباره کلیات عمومی پزشکی است. ابن سینا در این کتاب توضیح می‌دهد که بدن انسان چگونه کار می‌کند و بیماری‌ها با بدن انسان چه می‌کنند. کتاب دوم، بیماری‌های مختلف را "از نوک سر تا نوک پا" به ترتیب توضیح می‌دهد."

رویکرد ضدایرانی هالیوود
"قانون" ابن سینا، "یک دانش‌نامه واقعی است که همه آثار دیگر را مقابل خود کوچک می‌کند"

آیندگان بدون شک تاریخ سینمای امروز را می‌خوانند و درباره تعصب‌ها و غرض‌ورزی‌های غرب علیه ایران قضاوت می‌کنند. بر هیچ‌کس پوشیده نیست که رسانه تا چه اندازه می‌تواند در شکل دادن یک ایدئولوژی و نهادینه کردن آن در میان مردم مؤثر باشد و حتی تاریخ درخشان یک تمدن عظیم را در چشم آن‌ها تخریب کند. برای تغییر تفکرات و تصورات یک ملت بهترین راه، اگرچه غیرمستقیم اما استفاده از روش "سرگرم کردن" است.

"رادنی مارتین" کارمند سابق کنگره آمریکا در این‌باره توضیح می‌دهد: "مردم باید به این واقعیت واقف شوند که دولت آمریکا به دنبال ایجاد ثبات در ساختار شکننده خود است و همکاری میان رسانه‌های خبری و سرگرمی از یک طرف و سرویس‌های اطلاعاتی از طرف دیگر، بخشی از این تلاش است. مسئله به همین جا هم ختم نمی‌شود. بخش عمده دیدگاه منفی آمریکایی‌ها نسبت به ایران یا روسیه هم نتیجه فعالیت مأمورین سرویس‌های اطلاعاتی و آلوده کردن رسانه‌های خبری و سرگرمی در آمریکا است. عده بی‌شماری در آمریکا هستند که دیگر اخبار "سی‌بی‌اس" یا "فاکس‌نیوز" را نگاه نمی‌کنند، اما همین افراد، بالأخره برای سرگرم شدن رو به فیلم‌هایی می‌آورند که تقریباً تمامی‌شان هالیوودی هستند."

رادنی در انتها می‌گوید: "سیا تنها بخشی از شبکه بی‌نهایت غول‌پیکر اطلاعاتی و جاسوسی درون آمریکاست و این شبکه برای فاسد کردن هالیوود و فیلم‌های ساخته آن و تحت تسلط آوردن صنعت فیلم‌سازی درون این کشور، سرمایه‌گذاری هنگفتی کرده است."


رویکرد ضدایرانی هالیوود - دانلود


استفاده‌ هالیوود از عینکی که ایران را هیولا نشان می‌دهد + فیلم و تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
فیلم‌های هالیوودی در کنار آن‌ که ایران‌هراسانه هستند، به معنای گسترده‌تر، اسلام‌هراسانه هم هستند به این معنا که تصویرسازی هالیوود از اسلام سیاسی و اعراب و مسلمان‌ها اغلب بسیار منفی‌بافانه است.

صنعت فیلم‌سازی آمریکا موسوم به هالیوود، "ایران‌هراسی" را یکی از اولویت‌های اصلی در سیاست‌های خود می‌داند و باید اعتراف کنیم که این صنعت به عنوان یکی از قوی‌ترین ابزارهای تبلیغاتی و رسانه‌ای واشنگتن تا حد زیادی توانسته تصویر جعلی و مخدوش مدنظر خود را از ایران در دنیا رواج دهد. به عبارت دیگر، هالیوود به عینکی تبدیل شده که دنیا ایران را از پشت آن می‌بیند، اما این عینک، در حقیقت شیشه نیست، بلکه پرده‌ای است که به هیچ عنوان واقعیت را نشان نمی‌دهد.

آنچه در این گزارش خواهید خواند:

- هالیوود، بازوی قدرت نرم آمریکا

- نقد و بررسی فیلم بدون دخترم هرگز

- نقد، بررسی و نگاهی متفاوت به فیلم آرگو

رویکرد ضدایرانی هالیوود
هالیوود پرده‌ای مقابل چشم مخاطبین است که به هیچ عنوان واقعیت را نشان نمی‌دهد

وقتی بحث از قدرت نرم می‌شود، اغلب کارشناسان، صنعت قدرتمند فیلم‌سازی آمریکا را منبع جذابیت ایدئولوژیک این کشور می‌دانند. این صنعت به نوعی مکمل قدرت سخت ابرقدرت‌های غربی است. فیلم‌های آمریکایی تنها ابزار سرگرمی یا محصولات هنری نیستند، بلکه روش‌های پروپاگاندا هستند که تصویر دوگانه "آمریکایی‌های خوب مقابل دیگران خشونت‌طلب" را به مخاطبین خود القا می‌کند، دیگرانی که آمریکا در لیست دشمنان خود قرار داده است.

فیلم‌های سینمایی در جوامع امروزی، ابعاد مهم فرهنگ عمومی را شکل می‌دهند و از طریق بازآفرینی عقاید و دیدگاه‌های خاص، ساختارهای قدرتی را تبلیغ می‌کنند که مدنظر سیاستمداران دولت هستند. هالیوود را باید فراتر از یک صنعت چند میلیارد دلاری دانست. این صنعت ابعاد گسترده پروپاگاندا دارد و برای گسترش یک رویکرد خاص از طریق "تصویر" از آن استفاده می‌شود. پروپاگاندا را نوع خاصی از پیام‌رسانی تعریف می‌کنند که هدف خاص ترویج یا نهادینه‌سازی یک فرهنگ، فلسفه، نقطه‌نظر یا حتی یک شعار بخصوص را در نظر دارد.

ده‌ها سال است که ایران اولین کشور در لیست دشمنان آمریکاست، بنابراین هالیوود بر حسب وظیفه ذاتی خود، فیلم‌های بی‌شماری را ساخته که تصویر ایران را به عنوان "دشمن" بازسازی می‌کنند. علت تهاجم و تبعیض هالیوود در تصویرسازی‌های دروغین درباره ایرانی‌ها و هویت جمعی آن‌ها، در عمیق تاریخ نهفته است.

رویکرد ضدایرانی هالیوود
"بن افلک" (سمت چپ) کارگردان و بازیگر فیلم "آرگو" روی لباسش نوشته است: "محمد علی"

تصاویری که صنعت فیلم‌سازی آمریکا از ایران در عصر مدرن ارائه می‌دهد، اغلب این کشور را به حمایت سازمان‌یافته و دولتی از تروریسم متهم می‌کند. اخیراً هم ایران‌هراسی آمریکایی رنگ و بوی "ایران تهدیدی برای جامعه جهانی" را به خود گرفته است. فیلم‌های تاریخی هم در کنار فیلم‌های معاصر، ایرانی‌ها را ذاتاً و نژاداً خطرناک و خشونت‌طلب توصیف می‌کنند.

در فیلم "به درون شب" از یکی از شخصیت‌های اصلی پرسیده می‌شود بزرگ‌ترین مانع تحریک او چیست. وی جواب می‌دهد: "فارس‌ها." در فیلم"صلح‌جو" ساخته "استیون اسپیلبرگ" کارگردان مطرح هالیوودی، "جورج کلونی" یکی از مشهورترین بازیگران هالیوود، وقتی می‌خواهد به ایران اشاره کند از زشت‌ترین کلمه انگلیسی استفاده می‌کند. همین "کلونی" در فیلم "سیریانا" ایرانی‌ها را در مرکز شهر تهران منفجر می‌کند و از نتیجه کارش لبخند می‌زند.

در همه این فیلم‌ها، تصویر منفی که ایران را "دیگر" معرفی می‌کند مشهود است و تم اصلی، این است که ایرانی‌ها مردمی احساسی و ضدغربی هستند. موضوع استفاده امریالیسم غرب از قدرت هنری خود برای ارائه ایرانی ضعیف و خشونت‌طلب موضوع جدید نیست. کمک به منافع قدرت‌طلبانه دولتمردان غربی می‌طلبد که مفهوم و ماهیت انقلاب اسلامی ایران مورد هجمه قرار بگیرد، چرا که این کشور خود را آغازکننده حرکتی اسلامی می‌داند که اکنون در سراسر خاورمیانه گسترش یافته است.

رویکرد ضدایرانی هالیوود
جامعه ایران در فیلم‌های هالیوودی، جامعه‌ای کلیشه‌ای و سراسر منفی نشان داده می‌شود

اکنون می‌خواهیم دو محصول ضدایرانی هالیوود را از پشت لنزی انتقادی با هم مقایسه کنیم. پیش از این کار، لازم است بگوییم که میان این دو فیلم، 20 سال فاصله وجود داشته است. با این حال، به نظر نمی‌رسد دیدگاه مطرح شده درباره ایران در این بیست سال تفاوت چشم‌گیری کرده باشد.

فیلم "بدون دخترم هرگز" محصول سال 1991 یک اقدام واضح پروپاگاندا برای سوءاستفاده از تفاوت‌های فرهنگی میان آمریکا و ایران و پاشیدن بذر تنفر میان دو ملت است. این فیلم به کارگردانی "برایان گیلبرت"، فیلم‌نامه‌نویسی"دیوید رینتلز" و بر اساس کتابی نوشته "بتی محمودی" ساخته شده است. نکته مهم این‌جاست که فیلم‌برداری اغلب بخش‌های این فیلم در اسرائیل بوده است. "سالی فیلد" بازیگر نقش "بتی" است، زنی بدخلق و حتی احمق.

بنا به داستان این فیلم، در سال 1994 شهروندی آمریکایی به نام "بتی محمودی" با دختر و همسر خود "دکتر محمودی" که متولد ایران است، برای دیدار با خانواده "محمودی" به تهران سفر می‌کنند. فیلم، فضای ایران را به گونه‌ای نشان می‌دهد که بنیادگرایی خشونت‌طلبانه مذهبی و محافظه‌گرایی اجتماعی در آن مثل اکسیژن در هوا جریان دارد. "دکتر محمودی" هم بلافاصله این ویژگی‌ها را پیدا می‌کند. بعد از مدتی مشخص می‌شود که تعهد وی مبنی بر این‌که پس از دو هفته به میشیگان آمریکا برخواهند گشت، دروغی بیش نبوده است. بنابراین "بتی" عملاً در خانه همسر خود، به گروگان گرفته می‌شود و مجبور است از جایی که آن را "این کشور عقب‌مانده پس‌رو" توصیف می‌کند، فرار کند.

رویکرد ضدایرانی هالیوود
از چپ به راست: "دکتر محمودی"، "بتی محمودی" و "مهتاب" در فیلم "بدون دخترم هرگز"

حتی منتقدین آمریکایی هم این فیلم را یک شکست کامل هنری دانستند. از آن‌جایی که شخصیت‌های فیلم، فوق‌العاده تک‌بعدی هستند، محصول شرکت "مترو گلدوین مایر" نه تنها غیرواقعی است، بلکه از ابتدا تا انتهایش به شکلی عجیب، ترسناک است. ابتدای فیلم، شخصیت پدر، با بازیگری "آلفرد مولینا"، یک شخصیت خوب نشان داده می‌شود و به دخترش می‌گوید: "من بعد از بیست سال زندگی در این کشور، به اندازه "پای سیب" (یکی از نمادهای آمریکا)، آمریکایی شده‌ام."

همین شخصیت، خیلی زود، رفتارها و ویژگی‌هایی از خود نشان می‌دهد که در قالب فیلم ساده "بدون دخترم هرگز"، مخاطب را به یاد تأثیر جادویی طلسم می‌اندازد، از جمله به قرآن قسم یاد می‌کند کاری انجام ندهد که امنیت جانی خود و همسرش به خطر بیفتد. در فیلمی آماتور که از نژاد برای پردازش شخصیت‌هایش استفاده می‌کند، نفوذ یک دین خارجی به "پای سیب" آمریکایی نشانه‌ای واضح از دردسر و چالش است.

وقتی "بتی" و "دکتر محمودی" به تهران می‌رسند، به نظر می‌آید "دکتر محمودی" محصول خالصی از فرهنگ ایرانی خود است: یک شرقی مرموز و متنفر از زنان. در یک آن، ماهیت واقعی خود را بازمی‌یابد: زنش را کتک می‌زند و به اجازه نمی‌دهد از تلفن استفاده کند یا بدون او از خانه خارج شود. همه اعضای خانواده‌اش و حتی معلم "مهتاب" دخترشان، هم از این رفتارهای او حمایت می‌کنند.

رویکرد ضدایرانی هالیوود
دکتر محمودی بعد از آن که به همسرش سیلی می‌زند، می‌گوید: ما همین‌جا در ایران می‌مانیم

حتی وقتی یکی از شخصیت‌های داستان، خانواده محمودی را "شهرستانی و افراطی‌تر از اکثر مردم" توصیف می‌کند، این حرف صرفاً برای رد مسئولیت دست‌اندرکاران ساخت فیلم و کاملاً بی‌معنی است، چرا که در محتوای فیلم، افراط‌گرایی، ویژگی ملی ایرانی‌ها نشان داده می‌شود. در جایی از فیلم، "پلیس اخلاقی" با خودرویی که تصاویر امام خمینی روی آن چسبانده‌اند، ظاهر می‌شود. زن و مردی که نماد افراط‌گرایی هستند، با کلاشنیکف به بتی حمله می‌کنند، چرا که این زن آمریکایی کمی از موهایش از زیر روسری بیرون آمده‌اند.

"بدون دخترم هرکز" پر از گاف‌های ساده‌لوحانه است، یک پروپاگاندای ضدایرانی و دیگر هیچ. کاملاً مشخص است که در اوایل دهه 1990، فقط می‌خواسته‌اند هرچه سریع‌تر فیلمی ایران‌هراسانه بسازند تا اهداف سیاسی‌شان تأمین شود. اگر اندکی در فیلم دخل و تصرف می‌شد، می‌توانست به یک فیلم کمدی خنده‌دار تبدیل شود و شاید حتی در‌امد خوبی هم عاید سازندگانش می‌کرد. "سالی فیلد" به خاطر حضور در همین فیلم، نامزد دریافت جایزه "تمشک طلایی" بدترین بازیگر زن در سال 1991 شد.

"بورسو هایسون" فیلم‌ساز و منتقد، معتقد است: "وقتی یکی از بازیگران نقش اول فیلم، نامزد دریافت جایزه بدترین بازیگر می‌شود، یعنی فیلم ارزشی نداشته است. فیلمی که 22 میلیون دلار بودجه داشت، آن هم نه امروز، بلکه 22 میلیون دلار سال 1991، نتوانست حتی 15 میلیون دلار فروش داشته باشد. این یعنی نه تنها فیلم ضعیفی بود، بلکه مردم هم آن را دوست نداشتند. وقتی سایت "گوجه‌های فاسد" را نگاه می‌کنید که مرجعی برای منتقدین است، می‌بینید که فیلم حتی 50 درصد هم نظر منتقدان را جلب نکرده است. اگر بودجه فیلم را امروز حساب کنید، حدود 66 میلیون دلار می‌شود که می‌توان با آن یک فیلم عالی ساخت."

رویکرد ضدایرانی هالیوود
"پلیس اخلاقی" با کلاشنیکف به "بتی" حمله می‌کند، چون موهایش از زیر روسری بیرون است

انقلاب ایران در سال 1977 از دل اعتراضات مردم به محمدرضا پهلوی، شاه این کشور آغاز شد و سال 1978 شدت گرفت. شاه 16 ژانویه 1979 از ایران فرار کرد تا در تبعید زندگی کند. دو هفته بعد، آیت‌الله خمینی که 15 سال قبل به خاطر مخالفت‌هایش با شاه از کشور تبعید شده بود، به ایران برگشت و رهبر کشور شد. مردم خواهان بازگشت شاه به کشور و برگزاری دادگاهی برای بررسی جنایات او علیه ملت ایران بودند و روز به روز از آمریکا عصبانی‌تر می‌شدند، چرا که به شاه اجازه داده بود تا برای مداوای پزشکی به این کشور برود و حاضر نمی‌شد او را بیرون کند.

این عصبانیت اوج خود را ماه نوامبر سال 1979 و زمانی نشان داد که دانشجویان ایرانی به سفارت آمریکا در تهران هجوم بردند. فیلم هالیوودی "آرگو" به تصویرسازی "بحران 1979" اختصاص دارد، حادثه‌ای که در ایران به "تسخیر لانه جاسوسی" مشهور است. در این حادثه، 52 آمریکایی به مدت 444 روز و در اثر هجوم جمعیت انقلابی به سفارت این کشور، دستگیر شدند. 6 آمریکایی موفق شدند از سفارت فرار کنند و در خانه سفیر کانادا در تهران مخفی شوند. این افراد بعداً در قالب عملیات مشترک سیا و دولت کانادا با نام رمزی "آرگو"، به عنوان فیلم‌سازان کانادایی، از ایران گریختند.

"بن افلک" کارگردان فیلم آرگو که نقش "تونی مندز" مأمور سیا را هم بازی می‌کند، ادعا می‌کند این فیلم صادقانه هر آن‌چه را اتفاق افتاده، به تصویر کشیده است. با این حال، بررسی اتفاقات آن روزها نشان می‌دهد که "آرگو" چیزی جز تحریف آشکار تاریخ نیست و صرفاً هم‌جهت با پروپاگاندای مدنظر سیا ساخته شده است. ایرانی‌ها در این فیلم، جانی و خشونت‌طلب معرفی می‌شوند. بسیاری از واقعیت‌ها در فیلم حذف شده که از جمله آن‌ها دلایل آغاز به اصطلاح "بحران گروگان‌گیری" است. تنها یکی از این دلایل، دخالت دولت آمریکا در کودتای سال 1953 بود که دولت منتخب ایران را برکنار کرد و به جای آن، شاه را نشاند.

رویکرد ضدایرانی هالیوود
تصاویر هجوم دانشجویان ایرانی به سفارت آمریکا در تهران در فیلم "آرگو" نمایش داده می‌شود

"آرگو" به همان اندازه که فیلمی ضدایرانی است، به نفع سیا هم هست، تا جایی که نیوزلند قطعنامه‌ای علیه این فیلم تصویب کرد، چرا که نقش دیپلمات‌های این کشور، در فیلم "بن افلک" کاملاً تحریف شده بود. البته از این نکته هم نباید گذشت که صحنه‌های آغازین فیلم، درباره درگیری‌ها و اختلافات میان دو کشور و به ویژه سرنگونی دولت دموکراتیک ایران و جانشینی یک نظام پادشاهی بی‌رحم و فاسد به دست آمریکا اشاره می‌کند.

اگرچه این کار، قدمی رو به جلوست، اما با حمله به ایران در ادامه فیلم همین قدم هم چند برابر جبران می‌شود. در طول فیلم، بارها رویدادهای بعد از انقلاب، نمود منفی پیدا می‌کند و تصاویری روتین از مقابله آمریکایی‌های خوب و معصوم با جمعیت معترضین ایرانی در خیابان، بازار، فرودگاه و جاهای دیگر به تصویر کشیده می‌شود.

نکته دیگری که غیبت آن در فیلم به چشم می‌آید، هم‌دردی، درک و دلسوزی واقعی نسبت به رنج‌هایی است که یک ملت در قالب جنگ به آن دچار شدند: جنگ عراق علیه ایران در همان زمانی آغاز شد که آمریکایی‌ها در ایران بازداشت بودند. صدام حسین با حمایت آمریکا دست به حمله‌ای دردناک به ایران زد که واشنگتن به دلایل مختلف نمی‌توانست مستقیم انجام دهد. آن‌چه در فیلم نمایش داده می‌شود، صرفاً تلاش قهرمانانه مأمورین سیا است که تلاش می‌کنند عده‌ای آمریکایی را از دست انقلابیون جنایت‌کار ایرانی آزاد کنند. فرار نهایی این افراد هم به طور کامل توسط سازندگان فیلم، تخیل شده است.

رویکرد ضدایرانی هالیوود
صحنه اکشن فرار از ایران در فیلم آرگو، حاصل تخیل سازندگان فیلم است

"ثریا سپه‌پور-اولریش" کارشناس دیپلماسی عمومی درباره اهدای جایزه اسکار بهترین فیلم به آرگو، این‌گونه توضیح می‌دهد: "فیلم، اطلاعات کاملاً اشتباهی به مخاطب می‌داد. با این وجود، آن‌چه بیش‌تر من را متعجب کرد، این بود که جایزه اسکار این فیلم را "میشل اوباما" همسر باراک اوباما رئیس‌جمهور آمریکا اهدا کرد که به وضوح نشان می‌داد کاخ سفید در تولید این فیلم دست داشته است. تا جایی که من به خاطر دارم و می‌دانم، هیچ فیلم دیگری به این شکل مورد تقدیر قرار نگرفته است."

وی ادامه می‌دهد: "آرگو واقعیت‌ها را تحریف کرد. نه تنها سیا را پر زرق و برق نشان می‌داد، بلکه واقعیت را هم تحریف می‌کرد. مهم‌تر این‌که این فیلم از ژانری تخطی کرد که ادعا داشت به آن تعلق دارد. فیلم تاریخی و بر اساس واقعیت، قرار است حقیقت‌ها را نشان دهد، اما آرگو با دشمن نشان دادن ایرانی‌ها و تقدیر از آمریکایی‌ها و سیا، به خوبی توانست این واقعیت را مخفی کند که دانشجویانی که کنترل سفارت آمریکا در تهران را به دست گرفتند، اسنادی را پیدا کردند که نشان می‌داد شرکت "لاکام" اسرائیل با استفاده از تجهیزات آمریکایی در سفارت، از ایران جاسوسی می‌کرده است."

این کارشناس آمریکایی می‌گوید: "اگر من یک آمریکایی میهن‌پرست بودم که می‌خواست فیلمی درباره اشغال سفارت بسازد، این اطلاعات، مرتبط‌ترین اطلاعاتی بود که به مردم آمریکا می‌دادم. با این حال، این اطلاعات در فیلم به راحتی جا می‌ماند و مردم از دانستن آن منع می‌شوند. اتفاقاً فیلم آرگو اندگی قبل از برگزاری مذاکرات هسته‌ای با ایران عرضه شد تا ایرانی‌ها به عنوان دشمن آمریکایی‌ها نشان داده شوند."

رویکرد ضدایرانی هالیوود
صحنه‌ای از فیلم آرگو که ادعا می‌کند مردم ایران شعار "مرگ بر سازمان سیا" می‌داده‌اند

سپه‌پور-اولریش بر سیاست طولانی‌مدت تصویرسازی منفی از ایران در دولت آمریکا هم اشاره می‌کند: "زمانی که اشغال سفارت اتفاق افتاد، مردم آمریکا دیدگاهی بسیار منفی نسبت به ایرانی‌ها پیدا کردند. این دیدگاه با گذشت زمان و بروز بحران‌های دیگر مثل جنگ سرد و جنگ عراق، کم‌رنگ‌تر شد. اکنون که مذاکرات هسته‌ای در جریان بود، باید فیلمی ساخته می‌شد تا بار دیگر وجهه ایرانی‌ها را در نظر مردم آمریکا تخریب کند و بگوید ایران، دولتی و ملتی نیست که ما بخواهیم با آن تعامل کنیم، اما چون ما آمریکایی هستیم و خیلی متمدن هستیم، باز هم می‌خواهیم با آن‌ها مذاکره کنیم. پیام‌های مخفی زیادی هم در خود فیلم و هم در زمان عرضه آن وجود داشت."

مقایسه انتقادی فیلم‌های "بدون دخترم هرگز" و "آرگو" به ما نشان می‌دهد که زمان در غرب، کاملاً منجمد شده است. به نظر می‌رسد با وجود فاصله‌ای بیست ساله میان دو روایت مختلف از "فرار آمریکایی‌ها از ایران"، هالیوود در این بیست سال هیچ چیز جدیدی یاد نگرفته و کماکان غرب در آرمان ایدئولوژیک خودبزرگ‌بینی آمریکایی است که در فیلم‌های دیگر هم دیده می‌شود. هر دوی این فیلم‌ها مملو از اسلام‌هراسی هستند و به خاطر ژانر سنتی، فیلم‌نامه قابل پیش‌بینی و عدم خلاقیت، ارزش بررسی حرفه‌ای و تخصصی ندارند، مشکلی که به بیماری امروز هالیوود تبدیل شده است.

"استفان سیمانوویچ" عضو کمپین "مخالفت با تحریم‌ها و دخالت نظامی در ایران" تصریح می‌کند: "فیلم‌های هالیوودی در کنار آن‌ که ایران‌هراسانه هستند، به معنای گسترده‌تر، اسلام‌هراسانه هم هستند به این معنا که تصویرسازی هالیوود از اسلام سیاسی و اعراب و مسلمان‌ها اغلب بسیار منفی‌بافانه است. در فیلم‌های اخیر درباره ایران مثل "آرگو" و "300" می‌بینید که چگونه از ایرانی‌های انقلاب سال 1979 گرفته تا پارسی‌های دوران باستان، مورد حمله رسانه‌ای صنعت فیلم‌سازی آمریکا هستند."

رویکرد ضدایرانی هالیوود
رویکرد ضدایرانی هالیوود از "بدون دخترم هرگز" (بالا) تا "آرگو" تغییری نکرده است

وی در ادامه می‌گوید: "این نشان می‌دهد که دخالت و پیام‌های سیاسی تا چه اندازه در هالیوود و علیه دشمنان آمریکا وجود دارد. این دشمن در هر دوره تاریخی متفاوت بوده است: قبلاً آلمان نازی و کمونیست‌ها و امروز ایران. تصویرسازی کلیشه‌ای هم در هالیوود بسیار رایج است. یک صفت را در نظر می‌گیرند و آن را به همه مردم ایران نسبت می‌دهند، به جای این‌که جزئیات یک ملت را نشان دهند. این روش نشان‌دهنده برخورد فرهنگ‌های دو کشور است، اما در عین حال، می‌تواند شکل‌دهنده عینکی باشد که کشورها، ملت‌ها و سیاست‌های مختلف دیده می‌شوند. به نظر من، باید این واقعیت را بدانیم و خیلی تحت تأثیر آن قرار نگیریم."


رویکرد ضدایرانی هالیوود - دانلود


کابالا در سينما

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

« عرفان يهود » در زبان فارسي « آيين قباله »، « آيين قبالا » و « آيين کابالا » هم گفته مي شود. اين آيين داراي مضمون شناسي در دو باب يزدان شناسي و آفرينش شناسي است. (1) کابالا پس از پديد آمدن عقيده به معناي مستور عهد عتيق به شکل نوعي افکار عجيب و خيالات غريب در فلسفه و کلام يهود پديد آمد. جماعتي پيدا شدند و گفتند که اعداد و حروف، معاني عرفاني مخفي دارند و کتاب هايي به نام « قباله » در پي کشف حکمت مرموز در پرده ي اعداد و حروف کتب مقدس برآمدند و اسراري را به زعم خود کشف و براساس بازي با کلمات و اعداد، سلسله اي از مطالب و معاني را بيان کردند. مسائل غامض مافوق طبيعي را با اين روش تحليل کردند و براساس آن وجود خدا را ناشي از نوري دانستند که از مرکز الهي « مشيت » منبعث مي شود. انسان در اين تحليل، عالم صغيري است که تمام کمالات عالم کبير را به صورت خرد دارد و براي رسيدن قواي عظيم و شناخت مسيحا بايد از کلمات، حروف و اعداد استفاده کند. اين نگرش باعث به وجود آمدن خرافات و اسباب زحمت اهل ايمان شد. (2)

کابالا در سينما


اين آيين در برخي فيلم ها نمود پيدا کرده و مطرح شده است. فيلم « اواتار » (3) برشي از آينده ي جهان را نشان مي دهد که انسان ها براي دست يابي به منابع جديد انرژي به سياره اي به نام « پاندورا » رفته اند. در آن جا موجوداتي آبي رنگ شبيه انسان و حيوان زندگي مي کنند. محل اصلي زندگي اين موجودات درختي مقدس است که حيات تمام کره ي پاندورا و موجوداتش به وي وابسته است و از طريق آن روح مردگان به آرامش مي رسد. اين درخت، چيزي شبيه مقوله ي « درخت زندگي » يا « سفيروت » در کابالا است. در برخي پايگاه هاي اينترنتي به نقل از يکي از منتقدان داخلي، (4) کاباليست شدن « جيمز کامرون » (5) کارگردان اين فيلم بيان شده است که مي تواند دليلي براي وجود اين نگرش در فيلم باشد.

کابالا در سينما


انيميشن « نُه » (6) براساس تعاليم « پاراسلسوس » (7) پزشک و کيمياگر سوئيسي آلماني ساخته شده است. در بخش هايي از فيلم کتاب کيمياگري او، به وضوح نشان داده مي شود و علاوه بر راه حل مشکلات، بنيان داستان براساس نظريات او شکل مي گيرد. در انيميشن، برشي از آينده نشان داده مي شود که تمام انسان ها در جنگ با ماشين ها از بين رفته اند. يک دانشمند براساس تئوري هاي کيمياگري و جادويي، روح خود را در نُه عروسک تقسيم مي کند که هر کدام از آن ها نماد بخشي از حيات انساني هستند و نوع لباس و توانايي هر کدام نشان گر آن است.
پاراسلسوس بيش تر به عنوان طبيبي برجسته شناخته مي شود؛ اما علاوه بر آن، در زمينه ي مسائل ماوراي ماده و ارتباط با ارواح نيز فعاليت هايي داشته است. هم چنين وي يکي از انديشمندان بزرگ کابالا محسوب مي شود و همين جهت زندگي او در اين انيميشن لحاظ شده است.

کابالا در سينما
شخصيت اصلي فيلم « متولد نشده » (8) به طلسمي دچار شده است که هيچ راه حلي براي آن يافت نمي شود سرانجام يکي از خاخام هاي يهودي از طريق آيين کابالا مراسمي ويژه اجرا مي کند و طي آن روح شرير را از بدن او خارج مي سازد.
تنها چيزي که درباره تحليل مضمون اين فيلم ها مي توان گفت اين است که يهود براساس ملاحظات تاريخي و بررسي ظرفيت هاي دروني اساساً عرفان مستقلي ندارد و اگر چيزي به عنوان آيين کابالا مطرح است، در واقع ترکيب و اختلاطي از کيش هاي عرفاني ديگر است. کيش هايي مثل عرفان مسيحيت، يوگا، آيين هاي هندي، تفکر نوافلاطوني، آيين زرتشتي و تصوف اسلامي. (9) بنابراين يهود از داشتن عرفان هم در مقايسه با ديگر اديان و آيين ها بهره اي نبرده است و حرفي براي گفتن ندارد و اين نشانه ي عدم وجود آن در تعاليم يهودي يا کم رنگ بودن آن است. (10)

 


پي‌نوشت‌ها:

1. کاوياني، شيوا، آيين قبالا، ص 15.
2. ناس، جان باير، تاريخ جامع اديان، صص 564 و 565.
3. Avatar
4. مستغاثي، سعيد، نگاهي به فيلم اواتار، وبلاگ مستغاثي دات کام.
5. James Cameron
6. 9
7. Paracelsus
8. The Unborn
9. ر.ک: فعالي، محمدتقي، آفتاب و سايه ها، صص 324 و 325.
10. زرين کوب، عبدالحسين، در قلمرو وجدان، ص 333.

منبع مقاله :
امين خندقي، جواد؛ (1391)، دين و سينما، آموزه هاي اخلاقي و ارزشي؛ بررسي و تحليل بيش از سيصد فيلم؛ قم: ولاء منتظر (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، چاپ اول

نفوذ سیا در هالیوود + فیلم و تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
استالین ادبیات را یک سلاح قدرتمند می‌دانست و اگر نویسنده‌ای از این سلاح علیه شوروی استفاده می‌کرد، بدون شک دلیل محکمی برای اعدام خود فراهم کرده بود. آیا دیدگاه "سیا" درباره ادبیات و سرگرمی‌های مردم با استالین متفاوت است؟

"ژوزف استالین" رهبر شوروی سابق نویسندگان را "مهندسین روح انسان" توصیف می‌کرد و معتقد بود تولید روح از تولید تانک مهم‌تر است. این دیدگاه استالین در مورد ادبیات ممکن است توهم نادرست یک دیکتاتور به نظر برسد، اما محققین و ناظران غربی همین خط فکری را در آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا سراغ دارند. دولت آمریکا و به طور ویژه سازمان سیا، مدتی طولانی است که به ادبیات و سرگرمی‌های تلویزیونی به عنوان ابزاری برای ترویج ایدئولوژی آمریکایی و تضعیف ایدئولوژی دشمنان این کشور علاقه دارد. در این گزارش راه‌هایی را بررسی می‌کنیم که سیا برای نفوذ در فیلم‌های هالیوودی و مجموعه‌های تلویزیونی از آن‌ها استفاده می‌کند.
نفوذ سیا در هالیوود
"ژوزف استالین" رهبر شوروی سابق نویسندگان را "مهندسین روح انسان" توصیف می‌کرد

استالین ادبیات را یک سلاح قدرتمند سیاسی می‌دانست و اگر نویسنده‌ای از این سلاح علیه شوروی استفاده می‌کرد، بدون شک دلیل محکمی برای اعدام خود فراهم کرده بود. اما آیا دیدگاه سیا درباره ادبیات و سرگرمی‌های مردم با دیدگاه استالین متفاوت است؟

"استیون سادلیر" نویسنده و کارشناس آمریکایی توضیح می‌دهد: "سیا در سال 1947 و تحت لایحه امنیت ملی به دست "هنری ترومن" رئیس‌جمهور وقت آمریکا، تأسیس شد. فقط یک سال بعد، دفتر هماهنگی سیاستی را تأسیس کردند. می‌خواهم اولین فعالیت‌های سیا را برای شما ترسیم کنم. "عملیات‌های روانی مخفی، پروپاگاندا و آموزش شبه‌نظامی." این‌ها طبق اسناد شورای امنیت ملی آمریکاست. بنابراین "اقدام مستقیم و پیش‌گیرانه در جنگ پروپاگاندا و اقتصادی" یعنی متقاعد کردن عموم مردم به یک نوع طرز تفکر خاص یکی از اهداف اصلی تشکیل سیا بوده است."

سادلیر در ادامه به برخی پروژه‌های اولیه سیا هم اشاره می‌کند: "سال 1949 این سازمان "رادیو اروپای آزاد" را تأسیس کرد. با این رادیو پیام‌های آمریکا و تمدن غرب را به شرق اروپایی می‌فرستادند که کمونیست‌ها در آن جولان می‌دادند و کشورهای زیادی را گرفته بودند. با این حال، نکته‌ای که در این میان وجود داشت این بود که مطبوعات و رسانه‌های دیگر آمریکا حق کپی‌برداری یا نقل مطلب از این شبکه رادیویی را نداشتند. چرا؟ خیلی واضح است: چون اغلب مطالبی که در این رادیو مطرح می‌شد، دروغ‌های بزرگ بود. این که آیا شبکه "اروپای آزاد"، مفید بود یا نه یک بحث دیگر است، چون احتمالاً افرادی که دست‌اندرکار این رادیو بودند تصور می‌کرده‌اند که مطالب آن به سود مردم اروپای شرقی است. اما هرچه باشد، همین واقعیت که این افراد قبول می‌کنند اطلاعات دروغ به مردم بدهند، یک واقعیت تعیین‌کننده است. حامی مالی این شبکه رادیویی، کمپین "جنگ صلیبی برای آزادی" بود. جالب این‌که سخنگوی این کمپین رونالد ریگان بود."

نفوذ سیا در هالیوود
"رادیو اروپای آزاد" برای تأثیرگذاری بر افکار عمومی مردم شرق اروپا تأسیس شد

یکی از مؤثرترین راه‌های آمریکایی برای کنترل ذهن مردم، اختراع و استفاده از تلویزیون بود. البته منظور این نیست که همه برنامه‌های تلویزیونی بر اساس هدف شستشوی مغزی شهروندان ساخته می‌شوند، اما اداره و برنامه‌ریزی اکثر برنامه‌های تلویزیونی امروز در آمریکا به دست سازمان‌های غول‌پیکری است که منافعشان را قرارداد با سیا تأمین می‌کند. خشونت صرف اکنون در برنامه‌های تلویزیونی کاملاً پذیرفته شده است. قتل به نام "دولت مادر" کشور تحسین می‌شود، سارقان، بمب‌گذاران و تروریست‌ها اگر برای "سیستم" کار کنند، وابسته به ارتش باشند و یا با گروه‌هایی مثل پلیس محلی کار کنند که کنترل مردم را به دست دارند، اقداماتشان در حد پرستش ستایش می‌شود.

روایتی که دولت آمریکا می‌خواهد مردمش باور کنند این است که سیا در نهایت، یک نهاد اخلاق‌محور است که تنها تروریست‌ها را با آرامش خاطر می‌کشد، دولت آمریکا تنها در حوادث ناخواسته و کاملاً پیش‌بینی‌نشده دست به کشتار کودکان می‌زند و سیاست خارجی آمریکا تنها انگیزه‌اش صلح است، نه منافع خصوصی. طبق این روایت، سیا سازمانی اگرچه دارای نقص، اما اخلاق‌مدار است و برای حفاظت از آمریکا کارهای خارق‌العاده‌ای انجام می‌دهد.

با این حال، واقعیت این است که سیا هیچ تقیدی به اخلاق ندارد. اگر فیلم‌های شکنجه در زندان‌هایی مثل ابوغریب را دیده باشید، باور این واقعیت برایتان آسان می‌شود. اتفاقاً برای مخفی نگه داشتن همین واقعیت‌هاست که سیا طی سال‌‌های اخیر در فیلم‌های بسیار مشهوری دخالت کرده است.

نفوذ سیا در هالیوود
تصاویر شکنجه زندانیان زندان‌هایی مانند ابوغریب، ماهیت اصلی سیا را نشان می‌دهد

"رادنی مارتین" کارمند سابق کنگره آمریکا توضیح می‌دهد: "مخاطبین باید به این واقعیت واقف شوند که دولت آمریکا به دنبال ایجاد ثبات در ساختار بی‌ثبات خود است و همکاری میان رسانه‌های خبری و سرگرمی از یک طرف و سرویس‌های اطلاعاتی از طرف دیگر، بخشی از این تلاش است. مسئله به همین جا هم ختم نمی‌شود. بخش عمده دیدگاه منفی آمریکایی‌ها نسبت به ایران یا روسیه هم نتیجه فعالیت مأمورین سرویس‌های اطلاعاتی و آلوده کردن رسانه‌های خبری و سرگرمی در آمریکا است. عده بی‌شماری در آمریکا هستند که دیگر اخبار "سی‌بی‌اس" یا "فاکس‌نیوز" را نگاه نمی‌کنند، اما همین افراد، بالأخره برای سرگرم شدن رو به فیلم‌هایی می‌آورند که تقریباً تمامی‌شان هالیوودی هستند."

رادنی در ادامه می‌گوید: "سیا تنها بخشی از شبکه بی‌نهایت غول‌پیکر اطلاعاتی و جاسوسی درون آمریکاست و این شبکه برای فاسد کردن هالیوود و فیلم‌های ساخته آن و تحت تسلط آوردن صنعت فیلم‌سازی درون این کشور، سرمایه‌گذاری هنگفتی کرده است. مردم ممکن است متوجه نشوند چرا یک برنامه خاص را تماشا می‌کنند، اما دولت آمریکا طرح‌های بزرگی برای شستشوی مغزی مردم و ایجاد علاقه به پلیس و نیروهای امنیتی در آن‌ها دارد. چنین چیزی را در کشورهای دیگر نمی‌بینید. اتفاقاً بی‌دلیل هم نیست که دولت آمریکا می‌کوشد مردمش را عاشق چکمه‌ای کند که دارد آن‌ها را له می‌کند."

یکی از نویسندگان سریال سال 2001 شبکه سی‌بی‌اس موسوم به "آژانس"، مأمور سابق سیا "بازل باز" بود و چند مأمور سابق دیگر نیز وظیفه مشاوره به سازندگان سریال را به عهده داشتند. سیا با آغوش باز از عوامل سریال استقبال و درهای دفترش را به روی آن‌ها باز کرد. نماهایی از درون و بیرون دفتر اصلی این سازمان در منطقه "لنگلی" ایالت ویرجینیا در سریال وجود دارد و "آژانس" بارها لوگوی سیا را در فضاهایی نشان می‌دهد که علاقه مخاطب به این سازمان را برمی‌انگیزد.

نفوذ سیا در هالیوود
بسیاری از تروریست‌ها در سریال آژانس، یا روس هستند و یا عراقی

سریال "آژانس" اقدامات سیا را در مقابل "شخصیت‌های بد" قابل پیش‌بینی از جمله سربازان ارتش روسیه، ترویست‌های عرب و آلمانی، قاچاقچیان کلمبیایی مواد مخدر و عراقی‌ها، ستایش می‌کرد. تبلیغات این سریال متمرکز بر حوادث 11 سپتامبر بود. اتفاقاتی که اندکی پیش از آغاز این سریال رخ داد. جمله‌های کلیشه‌ای هم در این تبلیغات مطرح می‌شد: "اکنون بیش از هر زمان دیگری به سیا نیاز داریم."

سال 1999 و در قالب پروژه‌ای شبیه به سریال "آژانس"، یک فیلم تلویزیونی به نام "در جمع جاسوسان" هم ساخته شده بود. این فیلم که نقش اصلی آن را "تام بارنجر" بازی می‌کرد، زندگی یک مأمور بازنشسته سیا را ترسیم می‌کرد که برای نجات جان مأمورین دیگری که توسط کره شمالی گروگان گرفته شده‌اند، عملاً دوباره به شغل خود باز می‌گردد. سیا آن‌قدر درباره این فیلم هیجان‌زده بود که حتی میزبانی مراسم معرفی آن، همکاری در ساخت فیلم و کمک به فیلم‌برداری محصول را به عهده گرفت. سیا به این هم قناعت نکرد و به اعتراف سایت خود این سازمان، 50 مأمور خود را که به مرخصی رفته بودند، به عنوان عوامل اضافی در اختیار فیلم‌سازان گذاشت.

سریال مشهور "میهن" یکی دیگر از نمونه‌هایی است که به خوبی دخالت سیا در برنامه‌های تلویزیونی آمریکا را نشان می‌دهد. این سریال نه تنها سریال محبوب باراک اوباما رئیس‌جمهور آمریکاست، بلکه تنها طی دو فصل اول خود، توانست جایزه‌های بی‌شماری را از آن خود کند، از جمله جایزه "گلدن گلوب" برای بهترین بازیگر نقش اول مرد و زن و بهترین سریال درام.

نفوذ سیا در هالیوود
"میهن" برنده چندین جایزه "گلدن گلوب" شده که برخی معتقدند دومین جایزه مهم هالیوود است

"الکس گانزا" سازنده سریال "میهن" در مراسم اهدای جایزه "گلدن گلوب" می‌گوید: "نگرانی عمده ما در ابتدای ساخت این فیلم این بود که ایده "جنگ با تروریسم" دچار فرسودگی شود و مباحثی که ما در این سریال مطرح و و بررسی می‌کنیم برای کسی اهمیتی نداشته باشد. با این حال، دو اتفاق افتاد: اولاً دهمین سالگرد 11 سپتامبر و دوماً کشته شدن اسامه بن‌لادن. به عقیده من هر دوی این‌ها باعث شد تا کشور ما نفسی راحت بکشد و به خود اجازه بدهد سؤالاتی را در این‌باره بپرسد. سؤالاتی مثل این که آمریکا چگونه قدرت خود را در کشورهای دیگر اعمال می‌کند و معنای این اعمال قدرت برای سربازان ما پس از بازگشت به کشورشان چیست. به نظرم همه این‌ها به ما کمک کرد."

فصل اول سریال "میهن" درباره حمله پهپادی آمریکا به مدرسه‌ای در خاورمیانه بود. به همین خاطر این توهم به وجود آمد که سریال می‌خواهد از سیاست خارجی آمریکا انتقاد کند. با این وجود، حمله پهپادی بعدها به چند نفر خاص نسبت داده می‌شود، از جمله معاون اول رئیس‌جمهور و رئیس بلندپرواز سیا.

ممکن است این هم در نگاه اول، انتقاد محسوب شود، اما هدف پشت این سریال چیز دیگری است: مخفی کردن این واقعیت که حملات پهپادی توسط دولت آمریکا به یک اقدام روتین تبدیل شده است. در سیاست پهپادی آمریکا، کشته شدن غیرنظامیان کاملاً پذیرفته‌شده است. سیا می‌داند در حملاتش کودکان بی‌شماری کشته می‌شوند، اما هیچ مشکلی با این واقعیت ندارد.

نفوذ سیا در هالیوود
سیا می‌داند در حملاتش کودکان کشته می‌شوند، اما هیچ مشکلی با این واقعیت ندارد

"براندون برایانت" هدایت‌گر سابق پهپادهای آمریکا در افغانستان، می‌گوید: "به ما گفتند یک فرد [و تروریست] مهم را در فلان منطقه پیدا کرده‌اند. گفتند اطلاعات ما نشان می‌دهد که این آدم این‌جاست و می‌خواهیم به او حمله کنیم. من هم گفتم اگر این آدم این‌قدر بد است، خب چرا او را بمباران نکنم. دکمه شلیک را زدم، اما 6 ثانیه قبل از آن‌که موشک‌ها اصابت کند، کسی از ساختمان بیرون دوید. من این مسئله را مطرح کردم. ناظری که اطلاعات تصویری را به ما می‌داد، گفت یک سگ هم در ساختمان بوده است. تا قبل از آن، هرگز اسمی از یک سگ نیاورده بودند."

"برایانت" با لکنت زبان و صدایی که می‌لرزد ادامه می‌دهد: "کاملاً گیج شده بودم. مغزم دیگر کار نمی‌کرد. تنها چند ماه بود که این کار را شروع کرده بودم. به همین دلیل گاهی به خودم شک می‌کردم، اما کس دیگری را زیر سؤال نمی‌بردم. فکر می‌کردم شاید من دارم چیزهایی را می‌بینم که واقعاً وجود ندارد. شاید توهم می‌کنم، اما الآن می‌فهمم که در حمله ما، کودک هم کشته شد و بار این حمله اکنون به دوش من است. وقتی این کار را می‌کردم، باید از خودم می‌پرسیدم چرا این‌جا هستم و چرا دارم این کار را می‌کنم. من در آن زمان خیلی مذهبی بود. البته ضرورت اطاعت از دستورات فرمانده‌ام را هم می‌دانستم. به من می‌گفتند: "خواست خدا این بوده است." کدام حرامزاده‌ای باور می‌کند که خواست خدا، کشته شدن مردم است؟ من هیچ وقت احساس نکردم که این کار به نفع انسانیت است یا موجب بهتر شدن وضعیت دنیا می‌شود. فقط داشت من را نابود می‌کرد."

مخاطبین تلویزیون آمریکا که اغلب با سیاست خارجی این کشور مخالف هستند، باید فکر کنند سیا بی‌طرف است. بنابراین سریال‌ها و فیلم‌های تلویزیونی و هالیوودی باید انتقاد از سیاست‌های دولت آمریکا را تا حد انتقاد از عملکرد یک یا دو نفر خاص تنزل دهند. به این ترتیب، کشتار مردم به پای دولت نوشته نمی‌شود. شخصیت‌های بد داستان در "میهن" تروریست‌هایی هستند که آمریکا را تهدید می‌کنند و همه مسلمان هستند. در این سریال، "مسلمان" با "تروریست" یکی می‌شود.

نفوذ سیا در هالیوود
تصویر یک تروریست در سریال "میهن" تصویر کلیشه‌ای یک عرب و مسلمان است

هدف اصلی "کری ماتیوسون" شخصیت اصلی زن داستان این است که "ابونظیر" رهبر خیالی تروریست‌ها را نابود کند. این تروریست‌ها هشت سال است که "نیک برودی" گروهبان، سناتور و معاون رئیس‌جمهور آمریکا را گروگان گرفته‌اند. این افراد طی فلش‌بک‌های سریال تنها در دو وضعیت دیده می‌شوند: شکنجه برودی و نماز خواندن. "میهن" با این تصویرسازی از نماز و خشونت، اسلام را با تروریسم گره می‌زند.

مخاطبین سریال هم‌زمان با خبردار شدن از اسلام آوردن برودی، متوجه می‌شوند که او هم یک تروریست است. در این سریال، تغییر عملیاتی از سرباز ارتش آمریکا به تروریست، هم‌راستا با تغییر دین از مسیحیت به اسلام معرفی می‌شود. صحنه‌هایی از فیلم، برودی را نشان می‌دهد که به زبان عربی نماز می‌خواند. اگرچه آن‌چه برودی می‌گوید، فقط شبیه به چیزی است که در نماز مسلمانان گفته می‌شود، اما همین صحبت به زبانی غیر از انگلیسی برای مخاطبین آمریکایی و انگلیسی‌زبان سریال فوق‌العاده تأثیرگذار است.

"دشمن" در محصولات هالیوودی و بخش عمده‌ای از فرهنگ عمومی آمریکا، عمدتاً کاریکاتوری از کلیشه‌های نژادی کشورهایی است که با آمریکا سر سازش ندارند. برای درک این حقیقت کافی است بشماریم که تا کنون چند بار شخصیت‌های منفی یا "ضدقهرمان" روسی و آلمانی در فیلم‌ها و سریال‌های هالیوودی دیده‌ایم، حتی در محصولاتی که موضوعات‌شان به پس از جنگ سرد و جنگ جهانی دوم برمی‌گردد.

نفوذ سیا در هالیوود
شخصیت اصلی سریال "میهن" بعد از اسلام آوردن و  "تروریست" شدن، نماز می‌خواند

با توجه به جنگ عراق و عملیات‌های نظامی آمریکا در افغانستان، بسیاری از ضدقهرمان‌های امروزی در محصولات هالیوود، اهل خاورمیانه و عمدتاً مسلمان هستند و کارشان کشیدن گلنگدن و داشتن ظاهری تهدیدآمیز و نهایتاً کشته شدن به دست به اصطلاح قهرمان‌های آمریکایی است.

آن‌چه در این گزارش گفته شد، تمام فعالیت‌های سیا در صنعت سرگرمی و تلویزیون آمریکا را شامل نمی‌شود، اما همین مثال‌ها هم به خوبی نشان می‌دهد که آژانس مرکزی اطلاعات آمریکا همکاری تنگاتنگی با هالیوود دارد تا ایدئولوژی‌های آمریکایی را در کشورهای دیگر رواج دهد. سیا همچنین با کمک هنرمندان مورد اعتمادش دست به عملیات‌های مخفی می‌زند.

سیا سازمانی به شدت سری است و افرادی که در آن کار کرده‌اند، حتی ساده‌ترین اطلاعات را هم درباره این سازمان افشا نمی‌کنند. به همین شکل، از آن‌جا که سیا تلاش می‌کند از طریق تلویزیون با مردم ارتباط برقرار کند و اغلب اسناد آن هم از "لاحیه آزادی اطلاعات" مستثنی هستند، این آژانس به ندرت ردپایی از حضور و نفوذ گسترده خود در رسانه‌های عمومی و هالیوود به جا می‌گذارد.

نفوذ سیا در هالیوود
کارکنان سیا حتی اجازه انتشار ابتدایی‌ترین اطلاعات را درباره این سازمان ندارند

"استیون سادلیر" نویسنده کتاب "ثروت و قدرت: تاریخ مخفی" می‌گوید:"من سی سال است که اعتقاد دارم و می‌گویم که مردم آمریکا کوچک‌ترین اطلاعی ندارند که تصمیمات‌شان تا چه اندازه تحت تأثیر افراد دیگر است. این یک علم است. صنعتی چند میلیارد دلاری است. در کلاس‌های درس "تجارت" در این‌باره به شما آموزش‌هایی می‌دهند. بیش‌تر از آن را هم می‌توانید در "بازاریابی" یاد بگیرید. اما روابط عمومی یک علم مستقل است، علمی که در اواخر دهه اول قرن 19 آغاز شد."

وی تصریح می‌کند: "یکی از اعضای خانواده "زیگموند فروید" روانشناس مشهور، به نام "ادوارد برنی" که روی تأثیر محرک‌های بیرونی بر انسان و شیوه کار ذهن ناخودآگاه مطالعه می‌کرد، تحقیقات خود را یک گام جلوتر برد. وی چیزی را به وجود آورد و تبدیل به یک علم کرد که پروپاگاندا نام گرفت. برنی در کتابی که اساس علم پروپاگاندا را توضیح می‌دهد می‌نویسد: دستکاری آگاهانه و هوشمند عادات و نظرات سازماندهی‌شده توده‌های مردم، عنصری مهم در یک جامعه دموکراتیک است. کسانی که این مکانیزم نادیده جامعه را دستکاری می‌کنند، دولتی نامرئی تشکیل می‌دهند که قدرت واقعی حاکم بر کشور ماست." این کتاب همان زمانی نوشته می‌شود که شورای روابط خارجی، ایده جهانی‌سازی و دولت جهانی و رهبری واحده در تمام دنیا را در سر می‌پروراند."

سادلیر در نهایت این‌گونه می‌گوید: "این گروه‌ها رابطه نزدیکی با هم داشتند. گروه راکفلر، ائتلاف‌های بانکی و رسانه‌ها تلاش می‌کردند نظرات بخصوصی را در مردم آمریکا ایجاد کنند. در ادامه کتاب این‌گونه می‌خوانیم: ما تحت حکومت هستیم، ذهن ما نرم می‌شود، سلیقه ما شکل می‌گیرد، ایده‌های ما قرضی است، و همه این‌ها تا حد زیادی تحت تأثیر افرادی است که ما هرگز نام آن‌ها را هم نشنیده‌ایم. حاکمان نامرئی ما در بسیاری از موارد، از هویت اعضای دیگر کابینه داخلی غافل هستند. این یک واقعیت است که تقریباً در هر عملی که در زندگی روزمره از ما سر می‌زند، چه در حوزه سیاست و تجارت، چه در رفتار اجتماعی و تفکر اخلاقی، ما تحت سلطه تعداد اندکی از افراد هستیم." بنابراین بهتر است همه ما بدانیم افرادی هستند که می‌دانند چگونه به درون مغز ما بروند و متقاعدمان کنند شکل خاصی فکر کنیم، چه خرید یک محصول باشد و چه رأی دادن به یک شخص خاص. مردم باید بیدار شوند و ببینند که برخی دارند تلاش می‌کنند وارد مغز آن‌ها شوند."


نفوذ سیا در هالیوود - دانلود





آيين بودا در سينما

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
آيين بودا (1) يکي از قديمي ترين کيش هاي هندي است که در تاريخ هندوستان و حتي ديگر کشورها تأثيرگذار بوده است. اين آيين حدود 2500 سال پيش براساس تعاليم شاهزاده اي متعلق به هند شمالي ( نپال امروزي ) به نام « سيدارته گئوتَمه » (2) شکل گرفت. او در جست و جوي حقيقت زندگي، قصر پدر را ترک گفت و به گروهي مرتاض پيوست. پس از مدتي که از همراهي با مرتاضان نتيجه نگرفت، خود به مراقبه (3) مشغول شد و سرانجام راهي به رهايي از چرخه ي سنساره (4) ( تناسخ ) يافت. راه او از مرتاضان متعادل تر بود و هم زمان با کشف اين راه به بيداري درون، روشن شدگي (5) و نيروانه (6) رسيد و از اين رو به « بودا » (7) ملقب شد. بعد از او ديگران و در مکاتب مشابه آيين وي را ادامه دادند. بوديسم از زمينه ها و مايه هاي رازگونه معنوي و عرفاني برخوردار است و همين رازوارگي و عرفاني بودن، ماندگاري آن را تضمين کرده است.

 آيين بودا در سينما

 

اين آيين به صورت هاي گوناگوني در فيلم ها نيز ديده مي شود. يکي از دو شخصيت اصلي فيلم « دوست داشتن انابل » (8) با آن که در مدرسه ي مذهبي کاتوليک درس مي خواند؛ اما حقيقتِ آرامش بخش را در آيين بودا يافته است.
فيلم «‌ بوداي کوچک » (9) آموزه هاي بودا همچون تناسخ، طريقت بودا، قوانين هشت گانه و نيروانا را به تصوير مي کشد و سعي در تبيين اين مفاهيم دارد. هم چنين اين فيلم، زندگي بودا را با تمام فراز و نشيب هايش نشان مي دهد. فيلم « کوندون » (10) نيز با محوريت زندگي و انديشه هاي « دالايي لاماي چهاردهم » به تبيين انديشه هاي بودا مي پردازد.
فيلم « هفت سال در تبت » (11) تحول شخصيتي را به سبب تأثير آيين بودا نشان مي دهد. در اين فيلم، نگرش شخصيت اصلي داستان پس از آشنايي با دالايي لاما و آيين تغيير مي کند و متحول مي شود و گرايش هاي مثبتش افزايش مي يابد. داستان فيلم « بهار، تابستان، پاييز، زمستان... و بهار » (12) سير زندگي يک استاد و شاگرد بودايي و مفاهيم آيين بودا را به تصوير درمي آورد.
از منظر فيلم « 2012 » (13) برترين مکتب، آيين بودا است. در داستان فيلم، اتفاقات فراوان طبيعي و آخرالزماني رخ مي دهد. هنگام وقوع بلايا همه ي اديان و انسان ها در هياهو هستند و آرامش تنها در شخصيت راهب بودايي ديده مي شود. او در آخرين لحظات زندگي، هنگامي که سونامي بسيار بزرگي به سمت او مي آيد، بدون هراس، آخرين وظيفه خود را انجام مي دهد و ناقوس آخرالزمان را به صدا درمي آورد. پوستر اصلي فيلم، همين صحنه را به صورت يکي از مهم ترين بخش هاي فيلم به نمايش کشيده است. هم چنين راهب بودايي نوه ي خود را براي نسل هاي آينده به کشتي نجات يافتگان مي فرستد تا نماينده ي بوديسم در آينده ي بشر باشد.
در مجموعه فيلم هاي « ماتريکس » و انيميشن « انيماتريکس » آيين بودا نقش اساسي در روند داستان دارد. براي نمونه در انيميشن، هنگام جنگ انسان ها و ماشين ها راهب هاي بودايي براي سربازان دعا مي خوانند، منجي فيلم و کساني که او را همراهي مي کنند از هنرهاي رزميِ شرقي استفاده مي کنند و همواره لباس هايي شبيه بودائيان دارند. منجي براي حل مشکلاتش به پيش گويي مراجعه مي کند که بچه هاي نزد او لباس بودايي پوشيده اند و از آموزه هاي بودا سخن مي گويند. کارگردانان اين مجموعه در مصاحبه اي به تأثيرپذيري از آيين بودا تصريح کرده اند. (14)
فيلم « لبه ي تيغ » (15) که دو بار تا به حال ساخته شده، فردي را از غرب به تصوير مي کشد که دچار مشکلات روحي فراوان است و سؤالات بي پاسخي درباره زندگي و هستي دارد. او براي حل مشکلات و رسيدن به پاسخ سؤال هايش، سفري طولاني را آغاز مي کند تا در نهايت آن چه مي خواهد در آيين بودا مي يابد.
فيلم « معبد شائولين » (16) برخي آموزه هاي بودا و سلوک عملي بودايي را در معبد شائولين نشان مي دهد. در فيلم « زن ديگر » هم پسر بچه اي ميان اديان مختلف بررسي مي کند و آيين بودا را برترينِ آن ها مي يابد.
پس از ذکر نمونه ها نياز است نگاهي به اين آيين داشته باشيم. آموزه هاي آيين بودا با چالش ها و اشکالات مهمي به شرح زير روبرو است: (17)
1. بودا با صراحت تمام هرگونه تفکر غامض و پيچيده ي فلسفي را نفي مي کند و فلسفه را راه نجات بشر نمي داند. الهيات و فلسفه نزد بودا جايگاهي ندارد. در عوض بودا مدعي است که فقط در پي رنج و درد بشر است و مي خواهد نيازهاي انسان را بازشناسي کند و آلام او را کاهش دهد. با نگاهي به تاريخ مي بينيم که افرادي در دوره هاي مختلف زماني، فلسفه يا متافيزيک را نفي کرده اند؛ ولي در نهايت،نظامي فلسفي ايجاد کرده اند. چند پرسش جدي در اين باره مطرح است که آيا مکتب بودا درباره ي جهان، بينشي خاص دارد؟ آيا درباره انسان و آينده او نگرشي خاص دارد؟ و سؤالاتي از اين قبيل که اگر جواب آن ها منفي باشد نمي تواند ادعا کند که مي خواهد رنج و آلام بشري را کاهش دهد و نمي تواند چيزي به عنوان راهي براي وصول به نيروانه يا قوانيني همچون سمساره يا کرمه ارائه دهد؛ چرا که تمام اين ها متضمن و مستلزم جهان بيني، انسان شناسي و معرفت شناسي خاصي است که اين مجموعه چيزي جز نظام فلسفي و تفکر الهياتي نيست.
2. بودا با اين تصور که انسان، آزاد است و مي تواند آينده ي خود را هرگونه که مي خواهد بنا کند، تقدير جهان را منتفي مي داند. اين عقيده، ريشه در عدم اعتقاد او به اديان و خداي ابراهيمي دارد. وي در اين مسئله جانب انسان را مي گيرد و با ديدي کاملاً اومانيستي، نقش خدا را در تدبير جهان ناديده مي پندارد.
3. مهم ترين بخش تعاليم اخلاقي عرفاني بودا چهار حقيقت جليل است که محور آن رنج بشري است. او با اصالت بخشي به درد و رنج، راه کارهايي ارائه مي دهد. او مهم ترين خصوصيت انسان را، در رنج بودن، مي داند. اکنون اين سؤال مطرح مي شود که آيا انسان هيچ خصيصه اي ديگر ندارد و فقط در رنج خلاصه مي شود؟!
4. بودا از يک سو خوديت را نفي مي کند و از سوي ديگر مدافع تناسخ است. لازمه ي پذيرش تناسخ، اعتقاد به وجود خود است؛ چرا که اگر روح از کالبدي جدا و به کالبد ديگر منتقل شود و اين امر دائماً در جريان باشد، مستلزم آن است که خوديت انسان باقي باشد.
5. در نظام بودايي جايي براي خدا و اعتقاد به او وجود ندارد و بوديسم يک نظام سکولار است.
6. در ميان نمونه هاي ياد شده اشاره اي به « دالايي لاما » هم شد. در مکتب او علاوه بر پنج نکته ي ياد شده مي توان گرايش به رسيدن به آرامش و شادي کاذب و بي هدف، پلوراليسم و پراگماتيسم امريکايي را نيز مشاهده کرد. (18)

پي‌نوشت‌ها:

1. ر.ک: ناس، جان باير، تاريخ جامع اديان، صص 176-187، فعالي، محمدتقي، آفتاب و سايه ها، صص 43-51 و جعفري، ابوالقاسم، منجي موعود در آيين بودا، صص 13-24.
2. Siddhartha Gautama
3. Meditation ( Jh?na )
4. Sams?ra
5. Enlightenment ( Bodhi )
6. Nibb?na
7. Buddha
8. Loving Annabelle
9. Little Buddha
10. Kundun
11. Seven Years in Tibet
12. Spring, Summer, Fall, Winter.. and Spring
13. 2012
14. Too many theories, too much overinterpretation?, Interview the Wachowski Brothers, Matrix Explained site.
15. The Razor"s Edge
16. The Shaolin Temple
17. ر.ک: فعالي، محمدتقي، آفتاب و سايه ها، صص 51-57.
18. ر.ک: فعالي، محمدتقي، آفتاب و سايه ها، صص 198-200.

منبع مقاله :
امين خندقي، جواد؛ (1391)، دين و سينما، آموزه هاي اخلاقي و ارزشي؛ بررسي و تحليل بيش از سيصد فيلم؛ قم: ولاء منتظر (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، چاپ اول

اظهارات تلخ بازیگر رنگین پوست به تبعیض نژادی در هالیوود

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

«هالی بری»، بازیگر سیاهپوست برنده اسکار گفت:اگر من اکنون به خاطر سنم برای یافتن نقش مناسب مشکل دارم زمانی‌ که بازیگر جوانی نیز بودم همین مشکل را داشتم.من همیشه برای اینکه یک رنگین پوست هستم در هالیوود با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم کرده‌ام.


«هالی بری»، بازیگر سیاهپوست هالیوود درباره مشکلات بازیگران زن بالای 40 سال در  سینمای هالیوود گفت: بله این مسئله به شدت وجود دارد ولی آنچه مسلم است که اگر من اکنون به خاطر سنم برای یافتن نقش مناسب مشکل دارم زمانی‌ که بازیگر جوانی نیز بودم همین مشکل را داشتم.من همیشه برای اینکه یک رنگین پوست هستم در هالیوود با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم کرده‌ام.

وی عنوان کرد:از اینکه می‌بینم تنها بازیگر زن سیاهپوستی هستم که برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شده‌ام، خیلی غمگین و ناامیدم.

این بازیگر 49 ساله افزود: زمانی‌که می‌بینم چه تعداد بازیگران سیاهپوست با استعدادی در هالیوود هستند که کارهایشان ستودنی است، غمگین‌تر می‌شوم. دوست دارم که آنها شناخته شوند.

«هالی بری» تنها زن سیاهپوست تاریخ هشتاد و هفت‌ساله مراسم اسکار است که موفق به دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شده است.

او که در سال 2001 برای فیلم «میهمانی هیولا» برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شد، یکی از هزاران نفری است که در  هالیوود مشغول به کار است و به شدت به تبعیض‌ها و تفکرات نژادپرستانه‌ای که در این صنعت سینمایی وجود دارد، معترض است.


نشانه ها در سينما

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
پرداخت به نشانه هاي آخرالزماني در فيلم هاي گوناگوني ديده مي شود. اين نشانه ها بر اساس تصور سازندگان از آينده ي کره ي خاکي ايجاد شده اند و در برخي موارد هم کتب مقدس منشأيي براي برداشت آنان به شمار مي رود.
شگفتي در وقوع، وجه مشترک تمام اين نشانه ها است. بشر از ابتداي گام نهادن به کره ي خاکي همواره با الهام از نيروي مافوق خود به کارهايي براي کشف امور جديد روي آورده است و به تبع همين تلاش ها در زمينه هاي مختلف، پيشرفت چشم گيري داشته است.

 نشانه ها در سينما


پيشرفت هاي تکنولوژيک يا پزشکي همواره يکي از نشانه هاي اصلي براي دوره ي پايان جهان در فيلم ها است. اين پيشرفت ها در برخي فيلم ها، زمينه اي براي ايجاد موجوداتي جديد و به وجود آمدن همانند براي گونه هاي جانوري محسوب مي شوند که در نهايت به ايجاد انسان منجر مي شود. اين امر، بحثي جنجالي در عصر حاضر است که اشاره اي درباره آن در ادامه خواهد آمد.
پيشرفت هاي علمي جديد، همواره در فيلم هاي آخرالزماني ديده مي شود؛ ولي هميشه موافق و ياري دهنده ي انسان ها نيست و در مواقعي همين تکنولوژي، مقابل نسل انسان، قيام خواهد کرد.
برخي نشانه ها زمينه ديني دارند و دوراني را به تصوير مي کشند که با کاهش معنويت و دين گرايي، مشکلات مختلفي پديد مي آيد و همين مسائل، انسان را به نابودي مي کشاند. ظهور شياطين و موجودات پليد فرازميني در راستاي همين نشانه ها قابل ملاحظه است.

يک. نشانه هاي طبيعي

در برخي از فيلم ها، نشانه هاي آخرالزماني ايجاد اتفاقاتي نو در چرخه ي طبيعت است. در فيلم « همه چيز درباره عشق » (1) داستان درباره اسکيت سوار مشهوري است که گروهش از او استفاده ابزاري مي کنند و او فقط بازيچه اي براي کسب سود آن ها است. به صورت موازي با اين داستان، در سال 2021 م به طور ناگهاني، قبل از فرا رسيدن فصل زمستان، سرماي شديدي آغاز مي شود، برف مي بارد و يخ بنداني بزرگ آغاز مي شود. اتفاقات ديگري نيز همچون از بين رفتن جاذبه ي زمين در برخي نقاط جهان مثل اوگاندا باعث معلق شدن انسان ها مي گردد، به نحوي که مجبورند خود را با طناب به زمين ببندند تا در آسمان معلق نشوند. شخصيت هاي مذهبي در داستان فيلم در سراسر دنيا رخ دادن اين گونه مسائل را نشانه هاي آخرالزماني و پايان جهان مي دانند. اين پايان تا انتهاي فيلم محقق مي شود.
در فيلم « پاندروم » (2) سال 2153 م در زمين به تصوير کشيده مي شود که مشکل اصلي آن دوران، قحطي آب و غذا است و همين مسئله انسان را با راه حل هاي جديد رو به رو ساخته است و انسان براي يافتن محلي جديد براي زندگي به سيارات ديگر رفته است.
فيلم « دور افتاده » (3) همين داستان را به نحوي ديگر به تصوير مي کشد؛ آينده اي که انسان براي جبران کمبود منابع به سيارات ديگر، تجاوز و موجودات آن ها را به کلي نابود مي کند، همين امر، شروع مشکلي جديد براي انسان ها است.
کمبود شديد آب و ايجاد قحطي در فيلم « سوسمار باورنکردني » (4) باعث مي شود کشورهاي مختلف به دنبال منابع جديد آب شيرين براي نجات از نابودي باشند. سرانجام اين اکتشاف، فاجعه اي به مراتب بدتر به دنبال دارد. هم چنين در انيميشن « رنگو » (5) کمبود آب، موجودات را در معرض نابودي قرار داده و با شيطنت شهردار و هم دستانش به فاجعه اي عظيم تبديل شده است.
جايگزيني روبات ها به جاي انسان ها راهي است که در فيلم « هوش مصنوعي » (6) براي جبران کاهش منابع غذايي و طبيعي صورت مي پذيرد. مدتي امور به خوبي پيش مي رود تا اين که جايگزيني روبات ها در برخي کنش هاي مختص انسان همچون محبت و عشق به هم نوع صورت مي گيرد که بحراني جديد پيش روي انسان مي گذارد.
در داستان، مادري پس از به کما رفتن فرزندش، به سختي و با اصرار همسرش حاضر به قبول فرزندي روباتيک مي شود. روباتي که همچون فرزند انسان، محبت به مادر را متوجه مي شود. زماني که پسر واقعي دوباره به زندگي بازمي گردد، داستان فيلم به سمت حسادت هاي کودکانه پسر و روبات براي جلب مهر مادري تغيير جهت مي دهد. در کشاکش اين تقابل، بحران اساسي آينده ي بشري يعني بحران هاي انساني به تصوير درمي آيد.
راه حل ديگري که براي مشکل کمبود منابع طبيعي و انرژي در فيلم ها مطرح مي شود، کوچ افراد به اعماق زمين است که در فيلم « شهري از خاکستر » (7) نشان داده مي شود. جايي زيرِ زمين، شهري وابسته به انرژي الکتريکي بنا مي شود تا انسان ها تا زمان مهيا شدن شرايط زندگي در سطح زمين در آن جا بمانند.
فيلم « روزي که زمين از حرکت ايستاد » (8) دليل نابودي انسان ها را آلودگي هاي فراوان زيست محيطي مي داند که صبر ديگر سيارات و موجودات ساکن در کهکشان را تمام کرده است. اين فاجعه نتيجه ي انساني است که در تکنولوژي غرق شده و جز ايجاد آسايش و رسيدن به هدف هايش، امر ديگري را نمي بيند.
در پايان فيلم، لحظه اي که تمام ماشين ها در جهان از کار مي افتند، زماني است که انسان، لحظه اي براي تفکر و انديشيدن به خود و کارهايش دارد. به صورت نمادين، افرادي را مي بينيم که در اداره مشغول به کارند و پرده ها را کنار مي زنند و روشنايي آفتاب را براي محو تاريکي درون نظاره مي کنند، آفتابي که سال ها است آن را نديده اند. اين فيلم در سال 1951 م ساخته شد و پس از آن در سال 2008 م دوباره بازسازي شده است، نسخه ي اوليه ي فيلم از هر جهت، اثر قابل توجه تري است و فقط سبک جديد جلوه هاي ويژه و بازي برخي بازيگران، دليلي براي انتشار نسخه ي دوم به شمار مي رود.
همين خودبيني انسان و آلودگي بيش از حد محيط زيست، نشانه اي آخرالزماني در انيميشن « وال. اي » (9) است. انيميشن يکي از شاهکارهاي کم نظير شرکت بزرگ انيميشن سازي « پيکسار » (10) محسوب مي شود. زمين در چند صد سال آينده دستخوش تغييرات بزرگي شده است که آن را غير قابل سکونت کرده و حيات خاکي از آن رخت بربسته است. انسان ها زمين را ترک کرده اند و فقط کوهي از زباله روي زمين باقي مانده است. در ميان انسان ها چيزي از انسان بودن نمانده و انسان هاي بر جاي مانده، فقط بردگاني براي رايانه اي هوشمند محسوب مي شوند که آن رايانه، کنترل کننده ي سفينه ي ساکن در فضا است.
در اين دسته از فيلم ها، عموم نشانه هايي که ذکر شد، در اديان هم به نوعي اشاره شده اند و مي توان آن ها را منطبق بر معارف منقول دانست؛ اما رويکرد اصلي در اين گونه فيلم ها بيش تر نگاهي زيست محيطي و مادي به حيات انسان است، با اين تبيين که انسان پس از ورود به زندگي و تشکيل خانواده و حتي قبل از آن، همواره دنبال تداوم بقاي زندگي مادي است و همين امر او را به چرخه ي بي انتهايي براي گسترش امکانات مالي و رفاهي مي اندازد. با همين نگرش، دانشمندان فراواني، سال ها است که در پي آسان سازي کنش هاي بشري اند.
هراس از کاهش يا اتمام منابع طبيعي و غذايي، دغدغه اي است که در ابتداي تاريخ بشر، آغاز شده و تاکنون ادامه يافته و تنها تفاوتش در مقايسه با گذشته، شکل جديد آن است. محاسبه ي زمانِ اين دگرگونيِ طبيعي و قحطي، مسائلي است که هيچ گاه به صورت قطعي محقق نشده است؛ اما همواره، ذهن انسان را به خود مشغول کرده است.
هراس از قحطي در جهان مادي، دغدغه ي انسان را به موجودات نباتي و حيواني نزديک مي کند؛ چه اين که بسياري از موجودات همواره در تلاش براي اندوخته اي براي آينده اند. کارکرد اين دسته از فيلم ها بيش تر به همين نگرش تمايل دارد؛ اما مي توان هراسي والاتر از اين را در نظر داشت و اين همان چيزي است که انديشمندان تحت عنوان تحقق آرمان شهر و جامعه ي آرماني بر پايه ي عدل عنوان مي کنند.

دو. نشانه هاي انساني

برخي فيلم ها نشانه هاي دوران واپسين بشري را مسئله اي انساني مي دانند؛ به اين معنا که انسان ها کنش ها و واکنش هايي مثبت يا منفي از خود بروز مي دهند که نشان از دوره ي جديد زماني دارد. در اين گونه از نشانه ها، انسان ها به کشف هاي جديدي دست مي زنند که سال ها آرزوي آن در تخيلات بشري جاي داشته است. البته هميشه اين کشف ها به سرانجام نيکويي نمي رسد و گاهي زمينه ي شروع مشکلي تازه با شکلي جديد است.
در فيلم « دهکده » (11) مجموعه اي انساني در دوران معاصر با وضع مشابه روستايي ها و سال هاي پيشين بشري زندگي مي کنند. در طي داستان مشخص مي شود که بزرگان آن ها براي دور ماندن فرزندان و نسل شان از فسادهاي آخرالزماني در دنياي پيشرفته، خانواده هايشان را از شهر جدا کرده و به ميان جنگل آورده اند. آنان براي اين که فردي از اهالي روستا به سمت شهر نرود، هيولاهايي دروغين ساخته اند اهالي از منطقه ي حفاظت شده ي روستا خارج نشوند.
در مجموعه فيلم هاي « بتمن » (12) جرم، فساد، بزه، تبه کاري و هرج و مرج در بالاترين حد خود قرار دارد. پست ترين صفات، تمام جامعه را فراگرفته است. بتمن در شهري ظهور مي کند که نماينده اي براي جامعه ي انساني به شمار مي رود. قانون و مجموعه هاي دولتي و رسمي نه تنها نمي توانند کاري از پيش ببرند؛ بلکه گاهي افراد فاسد موجود در آن ها خود به وقايع خلاف در شهر دامن مي زنند. اين مجموعه فيلم که آثار بخشي از کارگردان هاي مشهور سينما نيز محسوب مي شود، نمونه ي روشني براي آينده ي تاريک بشر معاصر است.
جامعه ي مشابهي در فيلم « لژيون » (13) نشان داده مي شود که فساد در همه ي جنبه ها، آن را فرا گرفته است. بارها شخصيت هاي فيلم به فساد همه گير ميان انسان ها اشاره مي کنند؛ براي مثال پليس گشتي لس آنجلس، در ابتداي فيلم با انگشت به اراذل خياباني اشاره مي کند و مي گويد: « مي خواهم همه ي اين ها را بسوزانم. اين شهر، يک شروع دوباره مي خواهد ».
هم چنين در بخش ديگري از فيلم، مايکل (14) فرشته ي متمردي که براي کمک به انسان ها آمده است، مي گويد: « شما انسان ها موهبت ها را پايمال کرديد و حرص ورزيديد و جنگ به راه انداختيد و اکنون کسي نيست که در برابر خدا تعظيم کند و تسليم شود ». در بخشي از سکانس هاي اوليه ي فيلم، فرد سياه پوست مذهبي در کافه، اين دوره را آخرالزمان مي خواند.
جامعه ي آينده که در نهايت پيشرفت قرار دارد، در سه گانه ي « پليس آهني » (15) مملو از جنايت هاي مختلف فردي،‌ سازماني و فساد اجتماعي است. انسانيت و عواطف انساني در اين جامعه، زوال يافته و به کلي نابود شده است.
فيلم « شهر گناه » (16) جامعه ي آينده را فضايي تاريک، پر از گناه، فساد و خلاف مي داند. بدترين خلاف هاي اجتماعي و تبه کاري براي افراد، امري معمول شده است. فساد در دستگاه هاي دولتي و پليس بيداد مي کند و حاصل اين وضعيت، انسان هايي اند که سراپا غرق در خلاف و جرم هستند. در اين ميان، عده ي محدودي خود را از منجلاب حفظ کرده اند و تلاش هاي آنان در تقابل با ديگران هيچ اثري ندارد.
فيلم « وحشي گري » (17) دوران سياه انساني را به نمايش مي گذارد. مشکلات فراوان طبيعي، سياسي و اجتماعي در جامعه بيداد مي کند و همين امور، بشر را به سقوط مي کشاند. پسري جوان به عنوان نتيجه اي براي اين جامعه، تحت تأثير ناملايمات موجود، راه حل نجات بشر را کاهش جمعيت انسان ها مي داند، آن هم بر اساس قانون جنگل؛ يعني اين که عده اي از انسان ها ضعيف تر کشته شوند تا زمينه ي بقاي انسان هاي ديگر فراهم شود و خود او اين ايده را با کشتاري وحشيانه در شهر آغاز مي کند و ويدئوي صحبت هايش را براي گسترش ايده اش به ديگران بر روي اينترنت به اشتراک مي گذارد.
در دو قسمت فيلم « منطقه ي سيزده » (18) فساد گسترده ي مالي، اخلاقي و اجتماعي را در کشور فرانسه به عنوان يکي از مهم ترين کشورهاي اروپايي مي بينيم. در اين جامعه، گروهي از افراد به عنوان انسان هاي درجه ي دوم در منطقه اي جدا از شهر زندگي مي کنند. در ميان آن ها از تمام مليت ها وجود دارد و اين منطقه به محلي براي انجام خلاف و جنايت، تبديل شده است.
هم چنين در دو قسمت فيلم « مسابقه ي مرگ » (19) برشي از آينده ي امريکا به تصوير کشيده مي شود. دوراني که جرم و جنايت به اندازه اي زياد شده که زندان ها فضاي کافي براي نگه داري تبه کاران ندارند. دولت تصميم مي گيرد زندان ها را به بخش خصوصي واگذار کند و همين امر، تجارتي جديد را پايه ريزي مي کند که سرمايه ي اصلي آن انسان و انسانيت است. رئيس زندان با برگزاري مسابقات مرگبار ميان زندانيان و پخش آن از طريق شبکه ي ماهواره اي و اينترنت تجارتي جديد ايجاد مي کند.
به عنوان بخش دوم نشانه هاي انساني، مي توان از وقايعي در فيلم ها ياد کرد که مربوط به علم و تکنولوژي جديد در جهان است. انسان در پي اختراع و کشف ناشناخته ها به اقداماتي دست مي زند که پيش از آن ممکن نبوده و اکنون در آخرالزمان به سرانجام رسيده است. اموري که ابتدا ابزاري براي زندگي بهتر به شمار مي روند؛ اما فرجامي غير قابل انتظار براي او به بار مي آورند. از اين گونه، نمونه هاي فراواني تاکنون ساخته شده است؛ براي مثال به چند فيلم در اين بخش اشاره مي شود و نمونه هاي ديگر در بخش هاي آينده خواهد آمد.
در فيلم « بازيکن » (20) فردي دانشمند با ايجاد تکنولوژي بسيار پيشرفته اي قادر به توليد قطعات الکترونيکي مي شود که بدن انسان ها را به کنترل درمي آورد. هدف ابتدايي از اين کار، ايجاد آسايش و امنيت بيش تر براي انسان ها براي درک تمام لذت هاي مادي است.
عده اي از انسان ها براي به دست آوردن پول حاضر مي شوند اين قطعه ي الکترونيکي را در مغزشان قرار دهند و با اين کار همچون بازيچه اي براي انسان هايي مي شوند که در منزل با کامپيوتر، آنان را کنترل مي کنند؛ يعني عده اي پول مي دهند تا انسان ها را کنترل و همچون بازي کامپيوتري با آنان بازي کنند و گروه مقابل در برابر دريافت پول بازيچه اي براي ديگران مي شوند.
افراد تبه کار که در زندان ها به سر مي برند در بازي ديگري به نام « قاتل ها » در يک کشتار واقعي شرکت مي کنند؛ در حالي که هر کدام کاراکترِ بازي شخص ديگري در منزل هستند. به همين ترتيب در آينده ي پيش روي بشر، انسان با کمترين ارزش، خريد و فروش مي شود و دوراني سياه براي انسان آغاز شده است. فيلم با بخشي از ترانه ي « رؤياهاي شيرين » (21) از خواننده ي جنجالي شيطان پرست « مريلين منسون » (22) آغاز مي شود که همين مضمون را بيان مي کند.
انسان هاي خسته از زندگي مدرن از طريق تکنولوژي جديد در فيلم « ارواح سرد » (23) روح خود را که چيزي شبيه يک نخود است، از سر خود بيرون مي کشند و يا آن را با روح ديگري جا به جا مي کنند تا از اين راه بتوانند به زندگي جديدي دست يابند؛ اما غافل از اين که چنين نخواهد شد و به مشکل بزرگ تري به نام بي هويتي دچار مي شوند. روح ها در اين فيلم به دست برخي گروه هاي تبه کار روس دزديده و قاچاق مي شوند. فيلم، نگاهي نمادين به هويت انساني دارد که در آينده در معرض تهديد قرار مي گيرد.
در فيلم « درخشش ابدي يک ذهن بي آلايش » (24) مشکلات انسانيِ پاک کردن خاطرات نشان داده مي شود. شرکتي به تکنولوژي خاصي دست يافته که مي تواند خاطراتي را که افراد، مايل به يادآوري آن نيستند، از ذهن شان پاک کند. انسان ها در اين فرايند، يکي از مهم ترين داشته هاي خود يعني رابطه با انسان هاي ديگر را از دست مي دهند.
در فيلم « سرآغاز » (25) از آثار به يادماندني کارگردان صاحب سبک سينما « کريستوفر نولان » (26) بر اساس يک فرايند پزشکي، انسان ها به ذهن ديگر افراد نفوذ مي کنند و وارد مي شوند و در روندي پيچيده، امکان جايگزيني و زايش افکار جديد را در ذهن آنان پيدا مي کنند. گاه اين کنش ذهني چندين لايه به پيش مي رود تا نتيجه ي مطلوب حاصل شود. فيلم، اثري است که آينده اي هولناک را براي انسان رقم مي زند؛ زيرا انسان در هيچ مکاني امنيت ندارد و نفوذ به دروني ترين لايه هاي ذهني او امکان پذير شده است.
گروهي از فيلم ها « شبيه سازي » (27) را يکي از نشانه هاي آينده ي بشري مي دانند. تاگ سازي يا شبيه سازي حيوانات سال ها است که صورت مي گيرد و بحث خاصي درباره آن مطرح نشده است. مهم ترين نتيجه ي مثبت شبيه سازي، کاربرد پزشکي و درماني آن است. به اين صورت که با شبيه سازي مي توان اعضاي بدن را براي پيوند به انسان، فراهم و يا عضو آسيب ديده را ترميم کرد. هم چنين با شبيه سازي مي توان نسل موجودات در حال انقراض را حفظ کرد.
اما « شبيه سازي انسان » (28) بحثي است که سال ها محل نقد و نظر بوده و درباره محاسن و معايب آن و نگاه اديان نسبت به اين مقوله، بحث هاي فراواني صورت گرفته است. (29)
پيامدهاي منفي آن را مي توان در نمونه هاي ذيل بيان کرد:

1. سبب از بين رفتن کانون خانواده خواهد شد و راهي را براي گريز از تشکيل خانواده، تحمل نکردن مشکلات، روي آوردن به طرق نامشروع ارضاي غريزه جنسي و قناعت کردن به شبيه سازي براي کسب فرزند باز مي کند.
2. انسان هايي که از اين طريق متولد مي شوند، هويت خانوادگي ندارند. اين کار به تدريج سبب مرگ عواطف ميان انسان ها مي شود و از نظر حقوقي نيز مشکل فقدان هويت مطرح است.
3. بسياري از پزشکان معتقدند انسان هايي که از اين طريق به وجود مي آيند، از نظر جسمي، مشکلات و کمبودهاي فراواني دارند؛ به ويژه تجربه نشان داده است که هرگونه انحراف از مجاري طبيعي با مشکلات متعددي همراه خواهد شد.
4. فرزند شبيه سازي شده چون پدر مشخصي ندارد، به کمبودهاي عاطفي و ناراحتي هاي رواني دچار شده، سرافکندگي و اندوه را تحمل مي کند. بچه هاي يتيم، پدر و مادر دارند؛ اما غايب اند؛ ولي اين قبيل بچه ها پدر و مادر ندارند.
عوارض رواني ديگري که به همراه دارد اين است که فرزند شبيه سازي شده مي داند نسخه ي اصل وي که قبل از او به دنيا آمده، بر اثر چه بيماري ارثي مرده است و مسلماً از نظر رواني رفتار بهنجاري نخواهد داشت؛ زيرا دقيقاً زمان مرگ خود را مي داند.
5. شبيه سازي انسان در نهايت به توليد نسلي خاص و انقراض گونه هاي ديگر بشر مي انجامد. اين در حالي است که نظام هستي بر تمايز و تفاوت گونه ها پايه ريزي شده است. حذف تنوع در حقيقت به معناي به خطر افتادن بقاي نسل بشر است.
6. شروع پرونده شبيه سازي، شايد در دست دانشمندان و محققان باشد؛ اما آينده ي آن را معادلات سياسي و منافع فردي و گروهي رقم خواهد زد. اين امر همانند استفاده از انرژي هسته اي مي تواند آينده اي هولناک را براي بشر رقم زند.

در مجموعه فيلم هايي با محوريت داستان « فرانکنشتاين » (30) که منبع اقتباس براي ده ها اثر بوده است، دانشمندي جوان، موفق به ايجاد انساني متشکل از قطعات بدن مردگان و انرژي الکتريسيته ي پرفشار مي شود و اين داستان با تمام وقايع ناگواري که در پي آن رخ مي دهد، ادامه مي يابد و اين موجود، همچون يک هيولا تهديدي براي انسان ها به شمار مي آيد.
در فيلم « حيثيت » (31) دانشمندي به نام « تسلا » با اقتباس از زندگي « نيکولا تِسلا » (32) فيزيک دان قرن نوزدهم ميلادي که توانست جريان متناوب (33) را در صنعت به کار گيرد، از طريق جريان متناوب الکتريکي براي يک شعبده باز، دستگاهي اختراع مي کند. اين دستگاه، قادر است انسان و موجودات ديگر را تکثير کند و در نهايت، همين تردستي سبب نابودي شعبده باز و جنايات فراوان مي شود.
در مجموعه ي فيلم هاي « سرباز جهاني » (34) شبيه سازي انسان در سطح بيش تري براي ايجاد سربازاني با قدرت هاي جسمي فوق العاده به دست ارتش امريکا و سازمان هاي وابسته به آن صورت مي گيرد. سربازان شبيه سازي شده، انسان هايي همانند يک ماشين آدم کشي براي ارتش مي جنگند و به بحران هويت دچارند.
در فيلم « هرگز نگذار بروم » (35) شبيه سازي انسان به صورت گسترده براي تأمين عضو انسان هاي ديگر صورت مي گيرد. عده اي از کودکان به وسيله ي تقسيم سلولي، ايجاد و در مدرسه اي ويژه تربيت مي شوند تا به سن مناسب برسند. در آن زمان بايد حداقل سه عضو از اعضاي مهم بدن خود را اهدا کنند تا آزاد شوند؛ ولي معمولاً هيچ فردي از اين برنامه، زنده خارج نمي شود و برخي از اين افراد هم براي اميد دادن به اهدا کنندگان انتخاب مي شوند که بايد شاهد از بين رفتن دوستان شان باشند.
انسان هاي شبيه سازي شده شهرونداني دست دوم محسوب مي شوند و هدف از وجود آن ها زنده ماندن ديگر انسان ها است. اين افراد دچار بي هويتي و مشکلات شخصيتي و رواني اند و همچون ابزاري پس از استفاده به دور ريخته مي شوند. هشدار اين فيلم درباره شبيه سازي شبيه نکته اي است که برخي مخالفان شبيه سازي انسان با مضمون مشابه گفته اند که پيش تر اشاره شد.
فيلم « بابل پس از ميلاد » (36) نگرشي متفاوت به شبيه سازي انسان را نشان مي دهد. گروهي از دانشمندان در پي ايجاد نسل جديدي از انسان ها هستند و به همين دليل به آزمايش هاي ژنتيکي وسيعي دست مي زنند. اولين مولود شبيه سازي، دختري است که قدرت هاي ماورايي و مافوق بشر دارد و بدون داشتن همسر، باردار مي شود و دو فرزند به دنيا مي آورد که نسل آينده ي بشرند و چرخه ي انسان هاي جديد از طريق آن ها ادامه پيدا خواهد کرد. در فيلم، شبيه سازي حيوانات منقرض شده نيز وجود دارد و برخي شخصيت هاي فيلم، اين عمل را دخالت در کار خدا مي دانند.
زوجي دانشمند در فيلم « پيوند » (37) پا را از اين عرصه فراتر مي گذارند و به دنبال ايجاد موجوداتي جديد از طريق علم ژنتيک هستند. در يک پروژه ي غير قانوني از ترکيب ژن تعدادي گياه، حيوان و انسان، موجودي شبه انسان خلق مي شود که پس از مدتي جنسيتش تغيير مي کند. موجودي بي هويت که در نهايت سبب مشکلات و نابودي سازندگانش مي شود. در انتهاي فيلم، بحث شبيه سازي به نحوي ديگر ادامه مي يابد. اين موجود، زن دانشمند را باردار کرده است و شرکتي ژنتيکي براي مطالعات بيش تر و ايجاد نسل بعدي فرزند آن ها را خريداري مي کند.
صورت ديگر اين شبيه سازي جايگزيني اعضاي بدن يا اعضاي بدن مکانيکي است. در فيلم « مصادره چي ها » (38) شرکتي بزرگ، فناوري ساخت اعضاي بدن مکانيکي را به دست مي آورد و اين اعضا را به صورت نقدي و قسطي در اختيار افرادي که به پيوند نياز دارند، مي گذارد و در صورت عدم پرداخت اقساط، گروهي از مأموران را براي مصادره ي عضو مکانيکي مي فرستد. اين شرکت با اين کار سلطه اي بر انسان ها ايجاد مي کند و بر اساس قراردادهايي که با آنان منعقد مي سازد، به هر جنايتي براي بازگشت اعضاي مکانيکي روي مي آورد.
هر دو بخش اين نوع از نشانه ها، هشداري براي انسان معاصر محسوب مي شود. در بخش اول انسان در دوره ي آخرالزمان به تدريج از اصول اوليه ي انساني جدا مي شود و فاصله مي گيرد تا در نهايت به موجودي عاري از انسانيت دگرگون مي شود. اين نوع از فيلم ها تغيير انسان ها در حوزه هاي مختلف سياسي، اجتماعي، اقتصادي و ديني را هشدار مي دهد.
کنش هاي بي پايان انسان معاصر براي رسيدن به اهدافش، او را به سمتي مي برد که در نهايت همه ي داشته هايش را از دست مي دهد و به نوعي، معامله اي پرضرر خواهد داشت. بخش دوم اين نشانه ها هم همين حرص انساني براي تسخير جهان و تکنولوژيک کردن زندگي را به انتقاد مي گيرد؛ زيرا سرانجامي جز نابودي براي او به ارمغان نخواهد آورد.
بسياري از نشانه هاي انساني دوره ي آخرالزمان در متون ديني و آثار انديشمندان نيز آمده است. نقطه ي مشترک همه ي آن ها، پاياني تاريک براي انسان است؛ پاياني که نياز به انقلابي جديد در پي ظهور منجي خواهد داشت.

سه. نشانه هاي نمادين

برخي فيلم ها نگرشي متفاوت براي به تصوير کشيدن نشانه ها دارند؛ براي نمونه فيلم « نوستراداموس » (39) مصداق هايي براي پيش گويي هاي « نوستراداموس » ارائه مي دهد. « نوستراداموس » (40) عطار و پيش گوي فرانسوي است که بسياري از حوادث و جنگ ها پس از رخ دادن به پيش گويي هاي او منسوب شده اند.
او يکي از شاگردان نامدار « اسحاق کور » (41) و مکتب « کابالا » (42) است که چندين مجموعه ي پيش گويي به صورت رباعي تدوين کرده است که به بلاياي آينده ي بشر ارتباط دارند. پيش گويي هاي او در قرن بيست و بيست و يک ميلادي مورد توجه بسياري از جوامع قرار گرفته است و در قالب هاي گوناگون، نشر و گسترش يافته است. (43)
برخي فيلم ها با نگاهي فلسفي به طبيعت، هشدار آخرالزماني را به صورت تعامل خاص طبيعت با انسان از جمله حيوانات در اين دوره بيان کرده اند. در دو فيلم « ضد مسيح » (44) و « ماليخوليا » (45) که هر دو اثر کارگردان صاحب سبک « لارس فن ترير » (46) است، مي تواند نمونه اي از اين نشانه ها باشد.
در فيلم « ضد مسيح » افزون بر نشان دادن طبيعتي غالب بر انسان، علايم آخرالزماني، مرتبط با سه حيوان روباه، کلاغ و آهو - که سه صورت از صور فلکي نيز هستند - ديده مي شوند. در فيلم ماليخوليا هم طبيعت دگرگون مي شود و حيوانات، رسيدن آخرالزمان و نزديک شدن پايان جهان را با واکنش هاي عجيب هشدار مي دهند.
در اين جا شايسته است نکته اي درباره اين کارگردان ياد شود. مسئله ي تکراري درباره آثار او اين است که تمام آثارش، همواره با نگاهي فلسفي تفسير و مقايسه مي شود؛ اما اين گونه تأويل، روا داشتن نوعي اجحاف درباره فيلم سازاني با رويکردهاي فلسفي است.
در اين سطور قصد کتمان نگرش فلسفي ترير را ندارم؛ بلکه هدف، تصحيح نگاه به تمام اجزاي فيلم او است؛ براي نمونه در هر دو فيلم ياد شده، تصاوير زننده اي از برهنگي يا خشونت ديده مي شود، آن هم به نحوي که حتي طبق موازين اجتماعي کشورهاي غربي و لائيک هم پسنديده نيست.
شايد در اين جا اين سوء برداشت براي خواننده ي محترم پيش آيد که با نگاه فقهي، شيوه او در بوته انتقاد قرار گرفته است؛ حال آن که اين گونه نيست. بايد يادآور شوم، با آن که نگاهي عاري از انحراف اخلاقي، امري منطبق بر آموزه هاي تمام اديان الهي است؛ اما اين جا چنين هدفي در ميان نيست.
تمامي افرادي که با نحوه ي روايت داستان در فيلم نامه و دکوپاژ سينمايي، اندک آشنايي دارند، اين کلام را تصديق خواهند کرد که در بسياري پلان ها در اين دو فيلم، اين تصاوير بيهوده است و کمکي به روايت داستان يا امور ديگر مربوط به فيلم نمي کند و به راحتي مي توان با حذف اين تصاوير و ايجاد اندکي تغيير در نوع روايت داستان و قاب بندي ها به همين نتيجه ي روايي حاضر در فيلم رسيد. شايد بتوان علت قرار دادن اين گونه تصاوير را در کمبودهاي فردي و شخصيتي اين کارگردان دانست و هم چنين احتمالاً سابقه ي بروز بحران هاي خانوادگي او در گذشته نيز بي تأثير نبوده است.
نشانه هاي اين گروه را مي توان نمادهاي ديني يا فلسفي از نشانه هاي طبيعي و انساني دانست. تعيين مصداق براي نشانه هاي مبهم در کتاب هاي ديني، امري مشکل محسوب مي شود و در صورت تعيين مصداق، قطعاً عاري از انگيزه هاي شخصي و سياسي نيست؛ همان گونه که در فيلم « نوستراداموس » تمام نشانه هاي شر و پليدي بر مسلمانان و اتحاد جماهير شوروي منطبق است که در زمان ساخت فيلم، هر دو جريان از مخالفان سرسخت امريکا محسوب مي شدند.
در اين زمينه، شيوه ي پرداخت نمادين به نمادها بسيار مطلوب است و اين قابليت ويژه را دارد که همراه خود مفاهيم لازم را انتقال دهد و در دام تحديد نشانه ها نيز نيفتد؛ البته به شرطي اين نمادها صحيح است که منشأ استخراج آن ها منابع مورد اعتنا و معتبر باشد.

پي‌نوشت‌ها:

1. It"s All About Love.
2. Pandorum.
3. Outlander.
4. Varan the Unbelievable.
5. Rango.
6. A. I. Artificial Intelligence.
7. City of Ember.
8. The Day the Earth Stood Still.
9. WALL.E.
10. Pixar.
11. The Village.
12. Batman.
13. Legion.
14. Michael.
15. RoboCop.
16. Sin City.
17. Rampage.
18. District 13.
19. Death Race.
20. Gamer.
21. Sweet Dreams.
22. .Marilyn Manson
23. Cold Souls.
24. Eternal Sunshine of the Spotless Mind.
25. Inception.
26. Christopher Nolan.
27. Cloning.
28. Human Cloning.
29. ر.ک: مطهري، مرتضي، شبيه سازي و پاسخي به نگراني ها، پرسمان، شماره ي 8، ص 12؛ ساجدنيا، عبدالعزيز، ديدگاه اسلام پيرامون شبيه سازي، دين پژوهان، شماره ي 11، ص 39؛ دنير، موسي، شبيه سازي از ديدگاه فقه اسلامي، دانش پژوهان، شماره ي 4، ص 150؛ خرمي، جواد، شبيه سازي انسان پي آمدها و عکس العمل ها، مبلغان، شماره ي 51، ص 161.
30. Frankenstein.
31. The Prestige.
32. Nikola Tesla.
33. Alternating Current.
34. Universal Soldier.
35. Never Let Me Go.
36. Babylon A. D.
37. Splice.
38. Repo Men.
39. Nostradamus.
40. Michel de Nostredame.
41. Isaac the Blind.
42. Kabbalah.
43. ر.ک: چات هام، اريکا،‌ پيش گويي هاي نوستراداموس، صص 5-17؛ بوحک، گي، آخرين اکتشافات نوستراداموس؛ نيمروزي، رسول، ابر پاييزي تاويل پيش گويي هاي نوستراداموس و روايات ديني.
44. Antichrist.
45. Melancholia.
46. Lars von Trier.

منبع مقاله :
امين خندقي، جواد؛ (1391)، آخرالزمان و آينده گرايي سينمايي، (بررسي و تحليل بيش از پانصد فيلم)، قم: نشر ولاء منتظر (عج)، چاپ اول

شيطان پرستي در سينما

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
« شيطان پرستي » (1) يک حرکت مکتبي، شبه مکتبي و يا فلسفي است که هواداران آن شيطان را يک طرح و الگوي اصلي و به وجود آمده قبل از عالم هستي مي پندارند. شيطان پرستي در برخي شاخه هاي آن به معناي پرستش شيطان به عنوان قدرتي بسيار قوي تر و مؤثرتر از نيروهاي خير همچون خدا است. در شيطان پرستي، غير از استفاده از شيطان به عنوان قدرت تاريکي و قدرت مطلق، از نيروها، جنيان و روح هاي پليد و شيطاني نيز براي پرستش و الهام استفاده مي شود؛ در نهايت، « شيطان پرستي » را مي توان به الهام از نيروي شر و پرستش قدرت پليدي معنا کرد. (2)
اين فرقه شاخه هاي گوناگوني دارد که مهم ترين آن ها عبارتند از: (3)

 شيطان پرستي در سينما


1. شيطان پرستي فلسفي: (4)

اين نوع از شيطان پرستي بر مبناي انديشه ي « آنتون زندر لاوي » (5) که در « کتاب مقدس شيطان » (6) و ديگر آثارش آمده، تشکيل شده است. لاوي مؤسس « کليساي شيطان » (7) در سال 1966 م بود و تحت تأثير نوشته هاي برخي فلاسفه ي غربي به تأسيس اين جريان پرداخت.
شيطان پرست فلسفي، خود را خداي خود مي داند و خويش را ملزم مي کند که به طرز فکر گروهي وفادار نباشد و در اِزاي آن، گرايش هاي فردي داشته باشد. در نظر شيطان پرستانِ فلسفي، محور و مرکزيت عالم هستي، خود انسان است و بزرگ ترين آرزو و شرط رستگاري اين نوع از شيطان پرستان، برتري و ترفيع در مقايسه با ديگران است. شيطان پرستان فلسفي عموماً به خدايي براي پرستش قائل نيستند و حيات اخروي و زندگي پس از مرگ را نفي مي کنند. آنان با تکيه بر عقايد انساني، فلسفه ي عقلاني الهي را عبث مي دانند و فقط زندگي عقيم بر مبناي جهان مادي را ارزش مي دانند.

2. شيطان پرستي ديني: (8)

گرايش هاي شيطان پرستي ديني، اغلب مشابه شيطان پرستي فلسفي است، با اين تفاوت که معمولاً پيش نيازي براي خود قائل مي شوند. آن پيش نياز، اين است که يک شيطان پرست ديني بايد به يک يا چند الهه ي شرور و شيطاني معتقد باشد و آن ها را پرستش کند؛ اما شيطاني که در نوع فلسفي تعريف شده، تنها يک امر ذهني محسوب مي شود.
مکان عبادت و پرستش شيطان توسط اين گروه « معبد سِت » (9) نام دارد که « مايکل آکينو » (10) يکي از مأموران سازمان سي. آي. اي آن را اداره مي کند. اين گروه يک جريان سنتي نيز دارد که بيش تر در مناطق کُرد زبان عراق و ايران حضور دارند و فرقه ي « يزيديه » ناميده مي شوند. اين گروه، شيطان را « طاووس مَلِک » مي نامند و معتقدند که بر آدم برتري دارد و به همين دليل تمرد ابليس و سجده نکردن او در برابر انسان را عملي برحق مي دانند. (11)

3. شيطان پرستي گوتيک: (12)

اين فرقه از شيطان پرستان به دوران « تفتيش عقايد مذهبي » از طرف کليسا مربوط مي شوند. کليسا در اين دوره، وحشتناک ترين جنايت ها را عليه مردم روا مي داشت و انسان هاي فراواني را به جرم سحر مي سوزاند. انکيزيسيون تمام کساني را که به سحر و جادو مظنون بودند به زندان مي انداخت، شکنجه مي داد و در آتش مي سوزاند. مأموران تفتيش عقايد در چهار گوشه ي اروپا به دنبال ساحران و جادوگران مي گشتند و بر سر مردمان وحشت مي پراکندند. کليسا با اين وسايل بي شرمانه مي خواست مردم را بترساند و به اطاعت از قدرت خويش وادار سازد. (13)
رفتار کليسا در قرون وسطا مهم ترين عامل براي پيدايش اين گروه از شيطان پرستان بود که براي مقابله با تعاليم کليسا، آموزه هاي شيطاني را بنا نهادند. اين نوع شيطان پرستان معمولاً متهم به اَعمالي از قبيل خوردن نوزادان، بُزکشي، قرباني کردن دختران باکره و نفرت از مسيحيان اند. اين طرز فکر در کتاب « پتک جادوگران » (14) آمده است.
برخلاف شيطان پرستان جديد که براساس متون انجيل شيطاني بر عدم کودک آزاري و آزار حيوانات پافشاري مي کنند، در اين فرقه، وحشتناک ترين اعمال، تنها براي مقابله با دستورهاي الهي انجام مي شود.

4. شيطان پرستي آته ايستيک: (15)

اين گروه، هيچ خدايي را قبول ندارند و منکر خدايند. عقيده دارند قدرت خدايان، همان اندازه اي است که پيروان شان قدرت دارند. اين گروه به هيچ موجود ماورايي از جمله شيطان عقيده اي ندارند و همه ي امور فرامادي را نفي مي کنند. نگرش اين گروه مطابق انديشه اي است که پيش از اين در بحث خداناباوري آمد.
شماري از آثار سينمايي و تلويزيوني، اين جريان را در قالب به تصوير کشيدن انديشه ها، مراسم، نمادها، نوع پوشش و ديگر امور مرتبط با آن، نشان مي دهند. فيلم « رانندگي خشمگين » (16) مراسم گروهي از شيطان پرستان را نشان مي دهد. اين افراد قصد دارند با قرباني کردن نوزادي براي شيطان، حکومت شيطان بر روي زمين را پايه ريزي کنند. در اين فيلم، نمادها و انديشه هاي جريان شيطان پرستي ديده مي شود و مهم ترين آن قدرت مند نشان دادن شيطان است.
اولين گروه از اين موضوع را فيلم هايي تشکيل مي دهند که عقايد خرافي درباره شيطان را با رويکرد ذکر شده در انواع شيطان پرستي، نشان مي دهند. نمونه هايي در بحث مربوط به شيطان و نفي وجود خدا آمد که بيش تر آن ها در اين موضوع نيز قرار مي گيرند. هم چنين نمونه هاي ديگري نيز وجود دارد؛ از جمله در فيلم « بچه ي رزماري » (17) گروه شيطان پرستان در پي تولد و نگهداري از نوزادي هستند که فرزند شيطان محسوب مي شود. اين مولود در آينده اي نزديک، جهان را به تسخير شيطان درخواهد آورد.
ويروسي ناشناخته در فيلم « روز قيامت » (18) باعث تبديل شدن انسان ها به موجودات آدم خوار مي شود و دولت ها براي جلوگيري از شيوع اين ويروس، محل وسيعي را در قرنطينه قرار مي دهند و ديوارهاي بلندي سرتاسر اين محوطه مي سازند. پس از گذشت زمان، گروهي از سربازان براي يافتن دانشمندي که احتمال مي رود درمان اين ويروس را يافته باشد به داخل اين منطقه مي روند. آنان در اين مکان با دو گروه از انسان ها مواجه مي شوند: گروهي انسان هاي سنتي و گروهي که وضع و پوششي همچون شيطان پرستان دارند و آدم مي خورند. اين گروه براي قرباني کردن انسان و خوردن آن مراسمي همراه با رقص و موسيقي انجام مي دهند.
گروه موسيقي راک در فيلم « بدن جنيفر » براي رسيدن به شهرت قصد دارند دختري را براي شيطان قرباني کنند. آن ها براي اجراي اين مراسم از آموزه هاي « کتاب مقدس شيطان » استفاده مي کنند. اين کتاب همان گونه که ذکر شد مربوط به شيطان پرستان فلسفي است. نکته ي قابل توجه در اين فيلم، آن است که اين گروه موسيقي با قرباني براي شيطان به شهرتي فراگير مي رسند.
در گروهي از فيلم ها نمادهاي مربوط به شيطان پرستان (19) نشان داده مي شود؛ به اين صورت که برخي نمادها معرفي و در پي آن، فلسفه و معناي نماد در قالب داستان بيان مي شود. نمادهاي اين جريان را مي توان در فيلم هايي همچون « خانه »، (20) « منطقه ي سيزده »، (21) «موفق باشي چاک »، (22) « شرلوک هلمز »، « رمز داوينچي » (23) و مجموعه فيلم هاي « طالع نحس » (24) مشاهده کرد. بايد توجه داشت که صرفاً وجود يک نماد در فيلم نمي تواند به معناي موجود بودن آن فيلم در گروه هاي شيطان پرستي باشد و در فيلم هايي که براي نمونه ذکر شد، نمادها به همان معنايي استفاده شده است که در شيطان پرستي لحاظ مي شود.
بخشي از فيلم هايي که با شيطان پرستي مرتبط است، علاوه بر تبيين انديشه هاي مرتبط با اين جريان، از شخصيت هاي مطرح در اين فرقه نيز استفاده مي کند. به اين توضيح که اشخاص مهم و صاحب جايگاه در اين فرقه به عنوان عاملي اصلي در توليد فيلم قرار مي گيرند. با اين کار، علاوه بر تبيين نگرش شيطان پرستي و تبليغ آن، اين افراد نيز در معرض توجه مخاطبان قرار مي گيرند که باعث مطرح شدن و محبوبيت آنان مي شود.
از جمله « آنتون زندر لاوي » مؤسس شيطان پرستي فلسفي و کليساي شيطان، در فيلم « باران شيطان » (25) بازي مي کند و علاوه بر آن در توليد فيلم هاي ديگري نيز نقش داشته است. (26) « مريلين منسون » (27) خواننده ي شيطان پرستي که پست ترين کارهاي ممکن را در ويدئوکليپ هايش انجام مي دهد، (28) در ده ها فيلم به عنوان خواننده، موسيقي دان، کارگردان، ‌تهيه کننده، بازيگر و... حضور داشته است. (29) البته تمام اين آثار، نشاني از شيطان پرستي ندارند؛ اما حضور او تبليغي براي اين جريان است. مهم ترين اثر در مجموعه کارهاي او، بازيگري در فيلم « بزرگ راه گمشده » (30) اثر کارگردان مطرح سينما « ديويد لينچ » (31) است.
براي آخرين نمونه، از اين افراد مي توان « راب زامبي » (32) را نام برد. او پرکارترين شيطان پرست در عرصه ي سينما و تلويزيون است و تا به حال ده اثر را کارگرداني کرده است. از مهم ترين فيلم هاي او مي توان فيلم « خانه ي هزار جسد » (33) و دو قسمت « هالووين » را نام برد. تمام آثار او پر از مفاهيم شيطاني و سکانش هاي خشونت بار و جنسي است.
قالب سينمايي که در زمينه ي فيلم هاي مرتبط با شيطان پرستي استفاده مي شود معمولاً گونه ي ترسناک است؛ زيرا در اين فيلم ها ترس از موجود ماورايي يا اتفاقي هولناک وجود دارد که معمولاً به شري از جانب شيطان بازگشت مي کند. تحليل محتواي اين فيلم ها از توضيحاتي که درباره انواع و نگرش شيطان پرستان آمد روشن مي شود و مي توان به صورت خلاصه، فرقه ي شيطان پرستي را در « هنجارشکني » خلاصه کرد؛ يعني هر آن چه آموزه هاي ديني يا اجتماعي تأييد مي کنند. اين گروه به آن آموزه ها « نه » مي گويد و وارونه ي آن را انجام مي دهند. همين الگو در شيوه ي آرايش و پوشش آنان نيز ديده مي شود و سبکي مورد استفاده قرار مي گيرد که در هيچ فرهنگ ديني و عقلاني پذيرفته نيست.

پي‌نوشت‌ها:

1. Satanism
2. امين خندقي، جواد، شناخت و بررسي شيطان پرستي، ص 38.
3. همان، صص 70-123.
4. Philosophical Satanism
5. Anton Szandor LaVey
6. Bible of Satan
7. The Church of Satan
8. Religious Satanism
9. Temple of Set
10. Michael Aquino
11. مشکور، محمد جواد، فرهنگ فِرَق اسلامي، ص 472.
12. Gothic Satanism
13. کاسمينسکي و ديگران، تاريخ قرون وسطا، ص 237.
14. The Hammer of Witches
15. Atheistic Satanism
16. Drive Angry
17. Rosemary"s Baby
18. Doomsday
19. ر.ک: امين خندقي، جواد، شناخت و بررسي شيطان پرستي، صص 195-221.
20. House
21. District 13
22. Good Luck Chuck
23. The Da Vinci Code
24. The Omen
25. The Devil"s Rain
26. Anton LaVy, IMDb site.
27. Marilyn Manson
28. ر.ک: امين خندقي، جواد، شناخت و بررسي شيطان پرستي، صص 171-189.
29. Marilyn Manson, IMDb site.
30. Lost Highway
31. David Lynch
32. Rob Zombie
33. House of 1000 Corpses

منبع مقاله :
امين خندقي، جواد؛ (1391)، دين و سينما، آموزه هاي اخلاقي و ارزشي؛ بررسي و تحليل بيش از سيصد فيلم؛ قم: ولاء منتظر (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، چاپ اول

خرافات در سينما

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
مسئله ي « خرافه » در بستر جوامع انساني همواره با زمينه ي سياسي و اجتماعي هر کشور پيوند دارد؛ به همين سبب ارائه ي تعريف دقيقي از آن به سختي امکان پذير است. در فرهنگ هاي مختلف معمولاً هر نوع عقيده ي نامعقول و بي اساس را خرافه مي گويند. خرافه ناميدن يک عقيده، به زمان و مکان بستگي دارد؛ به همين دليل برخي از عقايدي که امروزه جزئي از خرافات محسوب مي شوند، در دوره اي پيش از اين، عقيده ي راسخ مردم بوده و خرافه به شمار نمي آمدند.
خرافات، گونه هاي مختلفي دارد؛ برخي از آن ها به گونه اي است که درميان بيش تر مردم جامعه به عنوان باوري مشترک رواج يافته است؛ همچون باور به اقبال نيکو يا بد اقبالي. برخي ديگر از آن ها از اتفاقي شبيه به امور ماورايي منشأ شده است: مانند ادراک فراحسي و آخرين گروه باورهايي را شامل مي شود که يک شخص براي خود ابداع و براساس آن رفتار مي کنند همانند اين که فردي براي رسيدن به موفقيت در نوشتن، از قلم خاصي استفاده مي کند.
آثار سينمايي و تلويزيوني هم از نشان دادن خرافات، خالي نستند، اگر فيلم خرافه اي را به تصوير کشد و تا انتهاي داستان، دليل بطلان آن را بيان کند، مي توان فيلم را در راستاي خرافه زدايي از بستر جامعه دسته بندي کرد؛ اما نمونه هايي که در ادامه مي آيند، گونه اي ديگر هستند به اين توضيح که خرافه در طي داستان مطرح مي شود و از آن براي شکل گيري اتفاقات داستاني استفاده مي شود؛ ولي هيچ گاه داستان در جهت نقد و تحليل آن بر نمي آيد.
بخش هاي اپيزوديک داستان فيلم « ويولون قرمز » براساس پيش گويي زن فال گير محقق مي شود. اين بخش ها، مراحل تناسخ روح زني را نشان مي دهد که هنگام وضع حمل مي ميرد و روحش در دوران هاي مختلف تاريخي همراه ويدلون قرمز منتقل مي شود. اين فال گيري، اساس داستان فيلم و درون مايه ي آن را تشکيل مي دهد. علاوه بر آن خرافات ديگري هم از جمله دفن کردن ويولون با جسد پسر بچه نيز ديده مي شود. دليل اين کار اين گونه بيان مي شود که ويولون براي زماني است که او به بهشت مي رود تا بتواند در آنجا نيز بنوازد.
فيلم « شيطان » يکي از خرافاتي را به نمايش مي گذارد که به گفته ي شخصيت هندي فيلم، از انديشه هاي عرفي هند گرفته شده است . فرد هندي، چگونگي حلول شيطان در جهان مادي و مجازات انسان ها را اين گونه مي دارد که شيطان در قالب انساني، گنه کاران را دور هم جمع مي کند و به ميان آن ها مي رود و آنان را قبل از اين که روح شان از بدن جدا شود مجازات مي کند. اين فرد در ابتداي فيلم مي گويد که هميشه فکر مي کرده اين داستان خرافات است؛ ولي در طي داستان فيلم اين خرافه با خودکشي يک فرد شروع مي شود و اين امر جوازي براي ورود شيطان درکالبد انساني است.
شخصيت اصلي در فيلم « اينديانا جونز و معبد مرگ »(1) به دنبال سنگ مقدسي مي گردد. طبق خرافه ي فيلم، بوميان عقيده دارند که شياطين فرزندانِ آنان را در مي ربايند و مي کشند و تنها عاملي که مي تواند با اين موجودات مقابله کند، اين سنگ است.
دو فيلم « مرگ سياه »(2) و « فصل جادوگري » بخشي از خرافات قرون وسطا را نشان مي دهند . در اين دوره، طاعوني سخت در مي گيرد و اين امر به گونه هاي مختلفي در هر دو فيلم تفسير مي شود. بخشي از اين تفسيرها در جهت نشان دادن خرافات موجود در آن دوره و بخشي ديگر در جهت نشان دادن ظلم کليسا و رواج عقايد بي پايه از جانب کليسا درميان مردم است؛ اما در هر دو فيلم سؤالات و نکات انبوهي درباره ي اين خرافات مطرح مي شود و پاسخي در اين ميان وجود ندارد و اگر هم هست تأييد کننده ي وجود اين خرافات محسوب مي شود.
اتاقي مخوف در هتل که بخش مهمي از مضمون داستان فيلم « 1408 » را در بر مي گيرد. به خرافه ي نحوست عدد سيزده اشاره مي کند. دراين اتاق ده ها نفر کشته شده اند. شخصيت اصلي داستان هم در يکي از نسخه هاي فيلم به همين سرنوشت دچار مي شود. جمع اعداد شماره ي اتاق سيزده (8+0+4+1) مي شود. علاوه بر اين نشانه در همين فيلم، اين اتاق منحوس در طبقه ي سيزدهم واقع شده و آسانسور دکمه ي شماره ي سيزده ندارد و مدير هتل هم به اين نحوست اشاره مي کند. هم چنين در فيلم « گردش شنل قرمزي » خونين شدن ماه که باعث تبديل افراد زخمي به گرگينه مي شود هر سيزده سال يک بار رخ مي دهد.
يکي از افسانه هاي خرافي در فيلم ها وجود انسان هاي « خون آشام »(3) و « گُرگينه »(4) است که به خرافات و افسانه هاي مردم اروپا در سال هاي پيشين بر مي گردد. خون آشام در افسانه ها موجودي زنده ا ست که شب ها از گور بيرون مي آيد و براي تغذيه ي خود، خون آدميان را مي مکد. دراين تخيلات، خون آشام ها معمولاً قدرت هاي فوق بشري و زندگي جاويدان دارند. مردم را به بردگي مي کشند و آنان را نيز به خون آشام تبديل مي کنند.(5)
نوع ديگري از خون آشام ها به نام « زامبي » (6) يا « مرده ي متحرک » نيز در فيلم ها وجود دارد. زامبي به جسدهاي متحرکي گفته مي شود که روح ندارند و گفته مي شود از افسانه هاي آفريقايي تباران درياي کارائيب سرچشمه مي گيرد. اين موجودات بر پايه ي داستان ها، با گاز گرفتن و وارد کردن بزاق خود به بدن قربانيان شان، آنان را همانند خود به يک مرده ي متحرک تبديل مي کنند.(7)
گرگينه نيز انساني است که در شب هايي که ماه کامل ( ماه شب چهارده ) در آسمان است، به صورت گرگ در مي آيد. چنين شخصي يا از راه به کارگيري افسون و جادو و يا در پي طلسم شدن از سوي فرد ديگري، به گرگينه تبديل مي شود.(8)
هر دو اين افسانه ها از خرافات مردم به ادبيات و پس از آن به فيلم هاي سينمايي راه يافت و اکنون دست مايه ي بسياري از آثار سينمايي قرار گرفته است.
مهم ترين و مشهورترين شخصيت خون آشام در عرصه ي ادبيات و به تبع آن سينما، « کُنت دراکولا »(9) نام دارد که زاده ي ذهن « برام استوکر »(10) نويسنده ي ايرلندي است که در سال 1897 م خلق شد. اين موجود در فيلم هاي زيادي وجود دارد که مهم ترين آن ها فيلم « دراکولا »(11) به کارگرداني « فرانسيس فورد کاپولا »(12) است.
فيلم هاي « ون هلسينگ »،(13) هشت قسمت « هري پاتر »، چهار قسمت « گرگ و ميش »،(14) چهار قسمت «دنياي زيرين » نمونه هايي است که در آن ها افسانه ي گرگينه و خون آشام ديده مي شود. معمولاً اين دو گونه با يکديگر از عهد باستان جنگ داشته و در سير داستان، اين جريان به انسان مربوط مي شود. هم چنين مي توان فيلم هاي « آدم درست را راه بده »،(15) « بگذار وارد شوم »،(16) پنج قسمت « شر موجود »، (17) « کشيش » و سه قسمت « بليد »(18) را نمونه هايي براي وجود زامبي ها و انسان هاي خون خوار در آثار سينمايي بيان کرد.
بايد توجه داشت که در برخي آثار، وجود گرگينه ها يا خون آشام ها براي نشان دادن معضلات اجتماعي و سياسي در سطح جامعه است. اين موجودات، نمادي براي انسان هايي خارج از کنترل و بزه کارند که اين قالب، نشان داه مي شوند و آسيب رساندن اين موجودات به انسان ها نمادي براي آسيب هاي اجتماعي و سياسي و از بين رفتن زندگي انسان است. هم چنين اين موجودات در فيلم ها دائماً در پي تبديل انسان ها به هم نوع خودشان هستند و اين هم نوعي، آسيب اجتماعي را به نمايش ميگذارد که افراد بزه کار در سطح جامعه به دنبال يارگيري و هم سو کردن ديگر افراد با خود هستند.
نمونه ي بارز چنين پرداخت نماديني را مي توان در آثار « جرج اي رومرو »(19) ديد. فيلم هايي با محوريت زامبي ها يا مردگان زنده که تا به حال هشت قسمت از آن اکران شده و اولين قسمت آن « شب مردگان زنده »(20) نام دارد. در اين فيلم ها زامبي ها انسان هاي غالب روي زمين را نشان مي دهند و افراد زنده دائماً از دست آنان فرار مي کنند. زامبي ها در اين مجموعه، طي داستان اين فيلم ها به تدريج داراي هوش و ذکاوت بالايي شده اند و به کارهاي دسته جمعي روي آورده اند و براي خود رهبر و برنامه ريزي دارند. شخصيت هاي اصلي زامبي ها هر کدام نماينده ي جريان فاسدي در جامعه ي معاصرند که حيات سالم را از انسان ها دريغ کرده اند؛ براي نمونه يکي از آنان سياه پوست است که نمادي از مشکلات اين افراد در جامعه ي معاصر به شمار مي رود.
هدف از بر شمردن فيلم هاي مربوط به افسانه ي خون آشام و گرگينه در موضوع خرافات، اين است که پرداخت چنين افسانه هايي به مرور زمان باعث ايجاد مخيلات نادرست در باره مقوله ي شر و شيطان در ذهن مخاطبان مي شود و بروز اين افکار به گونه هاي مختلف در رفتار انسان ها مشاهده مي شود.
شيوه و روش ديني براي مبارزه با خرافات، توصيه به تفکر وتعقل است؛ زيرا با انديشيدن، تحقيق و بررسي مسائل، واقعيت نمايان شده و ملاک تمييز آن با خرافه براي فرد روشن مي شود. قرآن نيز از خرافات با عنوان « اساطير » ياد کرده (21) است. اساطير به نوشته هاي باطل، حکايت دروغ، افسانه هاي بي مغز (22) و سخنان پريشان و ناروا (23) معنا شده است. در جاي جاي قرآن، توصيه به تفکر و تعقل شده که نتايج فراواني براي انسان خواهد داشت و يکي از آن ها را ميتوان درمان خرافات و عقايد باطل دانست. هم چنين يکي از فوايد بعثت انبياء را مي توان زدودن عقايد خرافي ازمتن جامعه دانست.
خرافات در هر جامعه اي مي تواند تأثيرات بسيار منفي و ناهنجاري را به دنبال داشته باشد. عقب ماندگي از جهات مختلف، رکود، بي هويتي، انحرافات اخلاقي و عقيدتي، شرک به خدا، غفلت و... از جمله نتايج گسترش خرافات و افسانه هاي بي اساس درجامعه است و جوامع بشري هر چه از نظر علم و فرهنگ عقب مانده باشند به همان نسبت، خرافات و اوهام در ميان آنان زيادتر خواهد بود.

پي‌نوشت‌ها:

1. lndiana Jones and the Temple of Doom.
2. Black Death.
3. Vampire.
4. Werewolf.
5. ر. ک: پايگاه اينترنتي دانش نامه ي آزاد و يکي پديا، مدخل « خون آشام ».
6. Zombbie.
7. ر. ک: پايگاه اينترنتي دانش نامه ي آزاد و يکي پديا، مدخل « گرگينه ».
8. ر. ک: همان، مدخل « مرده ي متحرک ».
9. Count Dracula.
10. Bram Stoker.
11. Dracula.
12. Francis Ford Coppola.
13. Van Helsing.
14. Twilight.
15. Let the Right One ln.
16. Let Me ln.
17. Resident Evil.
18. Blade.
19. George A. Romero.
20. Night of the Living Dead.
21. انعام، آيه 25، فرقان، آيه 5، انفال، آيه 31، نحل، آيه 24، مؤمنون، آيه 83، احقاف، آيه 17، قلم، آيه 15 و مطففين، آيه 13.
22. قرشي، سيد علي اکبر، قاموس قرآن، ج3، ص 266.
23. قمي، عباس، فرهنگ واژگان قرآن کريم، ص 41.

منبع مقاله :
امين خندقي، جواد، (1391)،دين در سينما گزاره هاي اعتقادي،قم: ولاء منتظر(عج)، چاپ اول


Viewing all 364 articles
Browse latest View live