ایرانهراسی از پایههای محصولات هالیوودی در عصر مدرن است
ایرانهراسی در رسانههای غربی را میتوان در سه دوره زمانی بررسی کرد. دوره اول، از دهه 1980 آغاز شد و به طور کلی علیه کشور ایران بود، بدون آنکه شهروندان عادی و دولت از هم تفکیک شوند. ایران، تهدیدی علیه ثبات منطقهای و منافع غربی معرفی میشد. ایرانیها هم مردمی زشت، کثیف، فریبکار، افراطی، خشن، گروگانگیر و تروریست نشان داده میشدند که لیاقت بهره بردن از خاندان حامی غربِ پهلوی را نداشتهاند و به همین خاطر علیه این نظام پادشاهی شورش کردند.
در این موج از ایرانهراسی، مردم ایران، افرادی خطرناک توصیف میشدند که به هر روشی باید از بین بروند، اگر شده حتی با بمبهای شیمیایی صدام. کتاب "بدون دخترم هرگز" نوشته "بتی محمودی" که بعدها به فیلمی با همین نام هم تبدیل شد، همراه با ترانه "بمباران، بمباران ایران"، نمونههایی واضح از تبلیغات ایرانهراسانه در دهه 80 میلادی بودند.
"استفان سیمانوویتز"فعال و تحلیلگر سیاسی و عضو "کمپین مخالف تحریمها و دخالت نظامی در ایران" توضیح میدهد: "هیچکس نباید از هالیوود انتظار "صحت اطلاعات" داشته باشد. اگر به دنبال صحت تاریخی و سیاسی هستید، بروید روزنامه یا کتاب بخوانید. هالیوود همیشه با واقعیت بازی میکند تا جنبه هیجانانگیز به فیلمهایش بدهد. در این راه هم لزوماً به واقعیتهای تاریخی پایبند نیست."
هالیوود، ایران را کشوری خطرناک توصیف میکرد که به هر روشی باید از بین برود
دوره دوم ایرانهراسی، اواخر دهه 1990 آغاز شد. بعد از انقلاب اسلامی، اولین نسل از مهاجران ایرانی، توانستند به کشورهای میزبانشان تصویر دقیقتری از جامعه و فرهنگ ایران را ارائه بدهند. همچنین یک سری جنبشهای اجتماعی و سیاسی در ایران شکل گرفت که ماهیت معنوی و سرزنده ایرانیها را نشان میداد و با تصاویر دروغین که از این کشور ترسیم شده بود، کاملاً متفاوت بود. بر همین اساس، پروپاگاندای ایرانهراسانه شکل کاملاً متفاوتی به خود گرفت و ایرانیهای کثیف و خشن و تروریست یکباره به ملتی لیبرال و طرفدار غرب تبدیل شدند که زیر تیغ بُرنده حکومتی به نام جمهوری اسلامی هستند و منتظر کمک از طرف غرب.
در این شرایط، تئوریهای مختلفی توسط تحلیلگران در غرب ارائه شد، مثلاً اینکه ایران وارد دوران سیاه شده است و غرب وظیفه کمک به این کشور را به دوش میکشد تا این کشور را به عصر روشنی و منطق وارد کند. همچنین اختلافنظر میان مردم و دولت، بهانه خوبی برای اعمال تحریمهای سیاسی و اقتصادی و در کنار آن، استفاده از نیروی نظامی علیه ایران بود، نه تنها با هدف تحقق منافع غرب، بلکه برای برقراری صلح در دنیا. این کار تحت عنوان حمایت از شهروندان لیبرال در ایران انجام میشد. فیلم به اصطلاح مستند "ایرانیوم" یکی از مثالهای پروپاگاندای ایرانهراسانه در این دوره از فعالیتهای ضدایرانی در رسانههای غربی است.
و اما دوره سوم، به چند سال اخیر برمیگردد و از رویکردی جدید برای تبلیغات ایرانهراسانه بهره میبرد. در این دوره، ایرانیها نه تروریستهای نفرتانگیز، افراطی و عقبمانده دهه 80 هستند و نه شهروندان لیبرال و طرفدار غرب دهه 90، که خواهان تحریمها و بمبارانهای حسابشده غرب برای بازپس گرفتن آزادیشان هستند. اینبار، ایرانیها دشمنانی آموزشدیده هستند که برخاستهاند تا امپراتوری و گذشته خود را احیا کنند و در این راه، جوامع دیگر را با تهدید مواجه نمایند.
فیلمهای اخیر هالیوود، ایران را دشمنی آموزشدیده معرفی میکنند
در این دوره آخر، ایران به یک آلمان نازی جدید، امپراتوری پارسی، امپراتوری صفوی و تمدن شیعی تبدیل شده و ایرانیها به اشخاصی خودپسند، نژادپرست، تهاجمی و توسعهطلب. با این حال، طبق ادعای رسانههای غربی، تنها راه شکست دادن این دشمن همان تکنیک قدیمی تحریمهای تجاری و استفاده از نیروی نظامی است.
"مهدی داریوش ناظمالرعایا"محقق مرکز مطالعات جهانی شدن، در این خصوص توضیح میدهد: "فیلمهای هالیوودی به هیچ وجه نشاندهنده واقعیتهای داخل ایران نیستند. اولاً قابلباور نیستند. برای نقشهای ایرانی، از بازیگران غیرایرانی استفاده میشود. توصیفات فرهنگی در آنها اشتباه و صرفاً بر اساس کلیشههای از قبل تعیین شده است. توصیفات سیاسی آنها هم غلط است. مسئله مهم دیگر، چهرهنماییهای این فیلمهاست. در اغلب این فیلمها، ایرانیها ضدقهرمان هستند. این روش معرفی یک ملت، بسیار خطرناک است و مردم آن کشور را دشمن کشورهای دیگر نشان میدهد."
وی ادامه میدهد: "موضوع هم صرفاً به ایران منحصر نیست. اگر به فیلمهای پرفروش و برجسته هالیوود نگاه کنید که درباره ایران یا میدانهای نبرد آمریکا مانند ویتنام و افغانستان ساخته شدهاند، متوجه میشوید که تصاویر بسیار نادرستی به مخاطبان خود ارائه میدهند. مثلاً فیلمهای سری "تبدیلشوندگان"، تمام فیلمهایی که از روی داستانهای کمپانی "ماروِل" ساخته میشود، نشان میدهند که آمریکا در چین و روسیه پایگاه نظامی دارد. سلاحهای هستهای آمریکا تحت تأیید سازمان ملل هستند. همه این دروغها را میتوانند بگویند، چون تصورات مردم را از قبل مدیریت کردهاند."
طبق توصیفات هالیوود، ایران کشوری است که میخواهد دنیا را به عقب برگرداند
و در این راه، ابایی از نابود کردن کشورهای دیگر ندارد
داریوش ناظمالرعایا تأکید میکند: "دقت داشته باشید که بسیاری از آمریکاییها از جمله جوانان، اطلاعات خود درباره سیاست خارجی را از این فیلمها میگیرند. محصولات هالیوودی روشی عالی برای معرفی قهرمان و ضدقهرمان و توضیح سیاست خارجی کشور به آمریکاییها هستند. مردم با این موضوعات خو میگیرند. برای همین هم هست که فیلمهایی ساخته میشود تا ایران یا روسیه را کشورهای منزوی و منفور نشان دهند."
در فیلم "ما را از شیطان برهان" به کارگردانی "اسکات دریکسون" و نویسندگی وی همراه با "پل هریس"، "اریک بانا" نقش یک افسر پلیس نیویورک به نام "سارچی" و "ادگار رامیرز" نقش یک کشیش غیرمعمولی به نام "مندوزا" را بازی میکند. داستان این فیلم 180 دقیقهای، بر اساس تجربه چند سرباز یگان ویژه دریایی آمریکاست که سال 2010 با عدهای از شورشیان عراقی مواجه میشوند.
بعد از درگیری میان دو طرف، تنها سه آمریکایی زنده میمانند و سردابی را کشف میکنند. وقتی وارد این سرداب میشوند، با نوشتههایی به زبان بیگانه مواجه میشوند که روی دیوار نقش بسته است. این اولین صحنه وحشتناک فیلم است که در بیشهای در عراق نمایش داده میشود، اما تا پایان فیلم، ذهن مخاطب را رها نمیکند، چون در ابتدای فیلم، مشخص نمیشود در آن سرداب چه بر سر سربازان آمریکایی آمده است.
در ابتدای فیلم، سربازان آمریکایی در سردابی در عراق، جنزده میشوند
ادامه فیلم در زمانی روایت میشود که سربازان آمریکایی به کشور خود برگشتهاند، اما نه به عنوان یگان ویژه آمریکا، بلکه به عنوان خدمتکاران شیطان که دست به گناه میزنند. "سارچی" که عضو پلیس نیویورک است، برای رسیدگی به یک دعوای خانوادگی فراخوانده میشود و میفهمد مردی که همسرش را مورد اذیت و آزار فیزیکی قرار میدهد، یکی از سربازان آمریکایی است که در سرداب عراق، جنزده شده است. اینجاست که کشیش "مندوزا" وارد ماجرا میشود.
در بخش دیگری از فیلم، سارچی که حسهای ادراکی قدرتمندی دارد و آنها را با نام "رادار" خطاب میکند، به صحنه جرمی برخورد میکند که در آن یک مادر جنزده، بچه نوپایش را در باغ وحش به قتل رسانده است. وی به تدریج به وجود شیطان در زندگی انسانها پی میبرد و تلاش میکند سرنخهای بیشتری در اینباره پیدا کند. این سرنخها، یک سری نوشتههای مرموز روی دیوارهایی هستند که روی آنها رنگ زده شده است. رنگها متعلق به همان سربازان جنزده آمریکایی هستند که یک کمپانی خدمات رنگکاری دارند.
قطعات این پازل زمانی کامل میشود که سارچی یک هارددرایو حاوی فیلم رویدادهای درون آن سرداب عراقی پیدا میکند. کشیش مندوزا پس از تماشای فیلم، متوجه میشود که این نوشتهها نوعی پیام برای شیاطین شهر بابل هستند. آنچه از همه اینها جالبتر است، این است که وقتی نوشتهها، از نزدیک نشان داده میشوند، مشخص میشود شبیه به الفبای فارسی هستند، اما لاتین هستند. ماجرا به گونهای روایت میشود که به مخاطبین القا کند طی دوران ایران باستان که شامل بابل یا عراق کنونی میشد، ایرانیها تلاش میکردند شیاطین را وارد دنیای انسانها کنند. به عبارت دیگر، گفته میشود مردم ایران، اصحاب شیطان بودند و آن را میپرستیدند.
وقتی نوشتهها، از نزدیک نشان داده میشوند
مشخص میشود شبیه به الفبای فارسی، اما به زبان لاتین هستند
در جایی از فیلم، مندوزا درباره تصاویر نوشتههای بیگانه اینگونه توضیح میدهد: "اینها پیامهایی برای ارواح بابل هستند. نقاشیها، علائم تصویری فارسی هستند، اما نوشتهها به لاتین نوشته شدهاند. البته این مسئله به خودی خود، عجیب نیست. این ترکیب از دوران قبل از مسیح وجود داشته، زمانی که رومیها خاورمیانه را تسخیر کردند. نوشتههای لاتین به یک "دروازه" یا "مدخل" اشاره دارند. حتماً دعوتنامههایی هستند که یک در را برای ورود شیاطین به دنیای ما باز میکنند. برخی افراد، خودشان با پیوستن به مکتبهای خاص، آنها را دعوت میکنند و برخی هم صرفاً قربانی یک طلسم میشوند. پیامی که اینجا هست، نقطه ورودی برای شیاطین است."
این بخش از فیلم با اشاره به عراق به عنوان نماد اسلام و ایران باستان به عنوان نماد ایران معاصر، تلاش میکند ایرانیان باستان را به عنوان یکی از دلایل مشکلات بشر توصیف کند. سازندگان فیلم تلاش کردهاند تا ارتباط ایران و اسلام را یک ارتباط شوم نشان دهند و ایران را مقصرِ مشکلات و معضلات عراق معرفی کند، چرا که به ادعای فیلم، نوشتههای ایران باستان هنوز هم در عراق امروزی هستند.
فیلم همچنین سعی دارد به مخاطبین القا کند که ایرانیهای باستان قصد داشتهاند شیطان را وارد سرزمین خود کنند. اشاره به شیطان نیز در حقیقت اشاره به دین اسلام است که وارد سرزمین باستانی ایران شد و همه چیز را طبق قوانین و خواستههای خود تغییر داد و نهایتاً مانند یک بیماری در سراسر دنیا منتشر شد.
فیلم به مخاطبین القا میکند که ایرانیان باستان، شیطان را به دنیای انسانها آوردهاند
سیمانوویتز معتقد است که ساخت یک فیلم بد، به خودی خود، یک گناه است، اما گناه بسیار بزرگتر این است که هالیوود، واقعیتهای خاورمیانه و کشوری مانند ایران و فرهنگ آن را ناصادقانه منعکس میکند. وی با شرمآور خواندن تولید و پخش این نوع فیلمها در هالیوود میگوید البته این اتفاق، چیز جدیدی نیست.
"ما را از شیطان برهان"در نهایت اینگونه پایان مییابد که سارچی پیش مندوزا اعتراف میکند که یک کودکآزار را به قتل رسانده است. در نتیجه، گناهان او بخشوده میشود و وی اجازه پیدا میکند تا به یک کشیش در خارج کردن ارواح خبیثه از بدن "سانتینو" (یکی از سربازان آمریکایی) کمک کند و از این طریق بفهمد همسر و فرزند گروگان گرفته شده او کجا هستند. در این فیلم، بدترین اتهامات قابل تصور علیه ایران مطرح میشود. صحنههای آغازین فیلم یک کشور اسلامی را نشان میدهد و نقطه اوج فیلم زمانی است که نوشتههایی به زبان فارسی کشف میشود که از دوران باستان در عراق بوده است.
بهرغم همه اینها، فیلمی مانند "ما را از شیطان برهان" نکته جدیدی برای مخاطبین هالیوود ندارد، چرا که فیلمهایی مانند آن با موضوع اسلامهراسی و ایرانهراسی بارها و بارها تولید شده است. داریوش ناظمالرعایا توضیح میدهد: "باید بدانیم که آمریکا مجبور است برای توجیه مواضع، سیاست خارجی و دکترینهای نظامی خود، از همه ابزارهایش استفاده کند، از جمله ابزارهای اطلاعاتیاش مانند هالیوود، رسانههای خبری، و فرهنگ و افکار عمومی در درون آمریکا و همینطور کشورهای متحدش."
آمریکا برای توجیه مواضع خود، از تمام ابزارهای خود به خصوص ارعاب، استفاده میکند
داریوش ناظمالرعایا معتقد است: "این تبلیغات محدود به ایران هم نیست. روسیه، چین، کره شمالی، کوبا و ونزوئلا هم از کشورهایی هستند که هدف این نوع تبلیغات هستند. تصویرسازی از این کشورها به عنوان کشورهای منفور، راهی است که آمریکا برای توجیه سیاستهای خصمانه خود پیش گرفته است، از جمله سیاستی که وزارت خارجه آمریکا آن را "سیاست قهری" مینامد، یعنی استفاده همزمان از تهدید و دیپلماسی، که البته این سیاست را نمیتوان دیپلماتیک توصیف کرد."
وی ادامه میدهد: "تبلیغات هالیوودی با هدف مدیریت تصورات مردم صورت میگیرد. از همین راه هم هست که تصورات غلطی را میان مردم دنیا ترویج میدهند. مثلاً اینکه آمریکا دارد با تروریسم مقابله میکند؛ یا اینکه ایران یک کشور عقبمانده و قرون وسطایی است و حاکمان مستبدی دارد که به دنبال برگرداندن دنیا به عصر سیاه قرون وسطی هستند."
این فعال سیاسی میگوید: "وقتی آمریکاییها برای اولین بار به ایران سفر میکنند، بهتزده میشوند، چون آنچه در آمریکا به آنها گفتهاند، 180 درجه با آن وضعیتی که ایران دارد، متفاوت است. نه تنها ایران، بلکه روسیه و چین و سایر کشورهایی که در روایتهای رسمی، رسانهای و هالیوودی، منفور توصیف میشوند، همین وضعیت را دارند. وقتی آمریکاییها به این کشورها میآیند، متوجه میشوند واقعیت این کشورها چهقدر متفاوت است. همین باعث میشود بسیاری از باورهای خود را که تحت تأثیر رسانههای کشورشان شکل گرفته، زیر سؤال ببرند."