Quantcast
Channel: افشای صنعت سینما و هالیوود - جنبش سایبری 313 l ظهور , آخرالزمان , مهدویت , جنگ نرم , امام زمان (عج)
Viewing all 364 articles
Browse latest View live

وقتی جایزه سزار فرانسه به کمک بازیگر هالیوودی حامی اسرائیل می‌رود

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

در حالی که انتقادها از «اسکارلت جوهانسون» به خاطر تبلیغ برای یک شرکت صهیونیستی ادامه دارد، جایزه سینمایی سزار فرانسه به کمک این بازیگر هالیوودی رفته و اعلام کرده به وی جایزه افتخاری اعطا می‌کند.

 

در دو هفته گذشته و پس از اقدام «اسکارلت جوهانسون» بازیگر دانمارکی‌تبار هالیوود در عقد قرارداد مولتی میلیون دلاری برای تبلیغ برای یک شرکت تجاری رژیم صهیونیستی، موج انتقادها علیه این بازیگر هالیوودی شکل گرفت.

اکثر کسانی که به تحریم فرهنگی و اقتصادی رژیم صهیونیستی اعتقاد داشته و دارند از جمله کسانی بودند که از جوهانسون خواستند تا از تبلیغ برای شرکت مشروب‌سازی «سودا استریم» عذرخواهی کند.

یکی از این افراد «راجر واترز» نوازنده و خواننده سر‌شناس و بنیانگذار گروه معروف «پینک فلوید» بود که از منتقدان سرسخت سیاست‌های رژیم صهیونیستی است و از «اسکارلت جوهانسون» به خاطر شرکت در تبلیغ یک شرکت اسرائیلی به شدت انتقاد کرد و در پستی در صفحه شخصی‌اش در فیس‌بوک از سایر هنرمندان خواسته بود در این مسیر گام برندارند.

راجر واترز اعلام کرده بود که برای متقاعد کردن اسکارلت جوهانسون برای انصراف از این اقدام بارها با او تلفنی صحبت و تاکید کرده که در صورت اقدام به چنین کاری به‌زودی از این تصمیم خود پشیمان شده و تاوان سختی برای آن می‌دهد.

یکی از مهمترین اقدامات در این زمینه را گروه «اوکسفام» انجام داد که رابطه خود را با این بازیگر هالیوودی قطع و اعلام کرد که دلیل این امر اختلاف نظر بر سر تحریم رژیم صهیونیستی است.

سازمان خیریه اوکسفام یکی از بزرگترین گروه‌های بین‌المللی امدادرسانی برای ریشه‌کن کردن فقر، گرسنگی و بی‌عدالتی، متشکل از 15سازمان در 98 کشور است که در سال 1942 در دانشگاه آکسفورد در قالب یک کمیته امدادرسانی برای مبارزه با قحطی توسط فعالان اجتماعی و دانشگاهیان آکسفورد تاسیس شد و تحریم کالاهای اسرائیلی را در دستور کار خود قرار داده است.

این در حالی بود که این بازیگر یهودی هالیوود مدعی بود «چارت سازمانی و کارخانه «سودا استریم» بر اساس صلح طراحی شده و حضور کارمندان اسرائیلی و فلسطینی که در کنار هم کار می‌کنند دلیلی بر این ادعاست می‌داند» اما این در حالی بود که بر اساس قوانین بین‌المللی که شهرک سازی در کرانه باختری را غیر قانونی می‌داند، وجود کارخانه «سودا استریم» در شهرک یهودی‌نشین معاله آدومیم خود غیر قانونی است.

بنابر این گزارش موج انتقاد دو هفته‌ای در حالی همچنان در شبکه‌های اجتماعی از جمله توئیتر ادامه دارد که پشت پرده جریان سینمای صهیونیستی هالیوودی روز گذشته تصمیم گرفته تا به حمایت از این بازیگر هالیوودی اقدام کند تا بلکه از موج رسانه‌ای علیه وی کاسته شود.

خبری که روز گذشته منتشر شد از این قرار بود که اهداکنندگان جایزه سینمایی «سزار» فرانسه اعلام کرد که تصمیم گرفته تا در 28 فوریه(9 اسفند) جایزه افتخاری خود را به جوهانسون بدهند.

علتی برای اعطای این جایزه به این بازیگر هالیوودی اعلام نشده و تنها برخی رسانه‌ها عنوان کرده‌اند که علت این امر عزیمت جوهانسون به پاریس برای زندگی در این شهر است و در حالی جایزه افتخاری «سزار» به این بازیگر 29 ساله اختصاص می‌یابد که پیش از این افرادی چون مریل استریپ و داستین هافمن این جایزه را دریافت کرده‌اند.

  • فارس

توهین جدید فیلم‌سازان آمریکایی به‌ اسلام

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
بی‌احترامی سریال شبکه CW به اسلام، فصل جدیدی از دشمنی آمریکایی‌ها با آخرین اسلام را رقم زد.
سریال «کماندار» با نام لاتین Arrow محصول شبکه CW آمریکا و یکی از سریال‌های جدیدی است که از روی کمیک استریپ‌های آمریکایی ساخته شده است. این سریال داستان یکی دیگر از ابر قهرمان‌های آمریکایی به نام «کماندار سبز» است که در ردیف سوپرمن، بتمن و... قرار می‌گیرد.

راس الغول یکی از شخصیت‌های کمیک بوکهای آمریکایی است که برای شناخت آن باید به تریلوژی شوالیه تاریکی کریستوفر نولان مراجعه کرد. راس الغول یکی از بزرگ‌ترین دشمنان ابر قهرمانان لیگ عدالت است و کسی است که لیگ قاتلین را تاسیس کرده است. دسته‌ای که در سه گانه نولان با عنوان لیگ سایه‌ها از آن نام برده می‌شود. سر و کله او اولین بار در ماه ژوئن سال ۱۹۷۱ در یکی از کمیک بوک‌های شرکت دی سی پیدا شد.

در بیوگرافی شخصیت خیالی راس الغول آمده است که او جایی در صحرای عربستان به دنیا آمده و اصالتی عرب دارد. با وجود تمام مشکلات اخلاقی و روانی، در تمام این سال‌ها از راس الغول به عنوان یک کاراک‌تر مسلمان نام برده نمی‌شد. حتی با وجود سفر به سارایوو. بیشتر روایت‌ها بر این حاکم است که راس الغول دین خاصی ندارد و حتی بعضی از اقوال معتقدند که او خود را خدا می‌داند. راس الغول اگرچه فرزندان متعددی از زنان متعدد دارد اما سه فرزندش از بقیه سر‌شناستر هستند. پسرش، دوسان الغول و دو دختر به نام‌های تالیا الغول (که با بازی مارین کوتیار در «شوالیه تاریکی بر می‌خیزد» کریستوفر نولان حضور داشت) و نیسا الغول.

صویر خاصی در سریال‌ها یا فیلم‌های سینمایی گذشته از او در دست نبود تا اینکه سریال «کماندار» به سراغ او رفت. قضیه هم از این قرار است که قناری سیاه، یکی از اعضای این گروه از دست آن‌ها می‌گریزد و به استارلینگ سیتی پناه می‌برد. پس از خروج یکی از اعضای این گروه به نام مالکوم مرلین، دیگر کسی اجازه خروج از این گروه را نیافته و برای همین پس از فرار قناری سیاه، لیگ هم به دنبال برگرداندن او می‌رود. در ابتدا آن‌ها یکی از سربازان کار کشته خود به نام «الاول» را برای بازگرداندن او می‌فرستند. نوید نگهبان بازیگر ایرانی الاصل و مشهدی بسیاری از فیلم‌ها و سریال‌های ضد ایرانی مانند «هوملند»، «۲۴» و «سنگسار ثریا» نقش او را بر عهده دارد.
نیسا الغول یا نیسا رعتکو فرزند نا‌مشروع راس الغول است. او و تانیا دو بال راس الغول در هدایت لیگ قاتلین هستند. این لیگ در «ناندا پاربات»، شهری مخفی در تبت واقع شده است. تصویر خاصی در سریال‌ها یا فیلم‌های سینمایی گذشته از او در دست نبود تا اینکه سریال «کماندار» به سراغ او رفت. قضیه هم از این قرار است که قناری سیاه، یکی از اعضای این گروه از دست آن‌ها می‌گریزد و به استارلینگ سیتی پناه می‌برد. پس از خروج یکی از اعضای این گروه به نام مالکوم مرلین، دیگر کسی اجازه خروج از این گروه را نیافته و برای همین پس از فرار قناری سیاه، لیگ هم به دنبال برگرداندن او می‌رود. در ابتدا آن‌ها یکی از سربازان کار کشته خود به نام «الاول» را برای بازگرداندن او می‌فرستند. نوید نگهبان بازیگر ایرانی الاصل و مشهدی بسیاری از فیلم‌ها و سریال‌های ضد ایرانی مانند «هوملند»، «۲۴» و «سنگسار ثریا» نقش او را بر عهده دارد.

الاول در بازگرداندن قناری سیاه موفق نمی‌شود و پس از چند سعی و تلاش ناموفق دیگر، در ‌‌نهایت خود نیسا الغول تصمیم می‌گیرد تا با تیمی برای بازگرداندن قناری سیاه تلاش کند. خود او یک شخصیت منحرف نمایش داده شده و تیمش عده‌ای از سربازانی هستند که عملیات‌هایی شبیه به عملیات‌های شهادت طلبانه انجام می‌دهند. وقتی یکی از آن‌ها توسط کماندار سبز به دام می‌افتد با بیان عبارت «لا اله الا الله» خودش را می‌کشد تا اطلاعات به دست شخصیت اصلی سریال ندهد و مسلمان بودن این گروه را نشان دهد. همین طور وقتی کماندار از قناری سیاه می‌پرسد که او چه گفته، قناری سیاه پاسخ می‌دهد که ذکر گفته است.

به تازگی خبر دار شدیم که این سریال برای فصل سوم توسط شبکه CW تمدید شده پس می‌شود نتیجه گرفت که این انتهای بی‌احترامی سازندگان «کماندار» نبوده و در ادامه همین فصل یا فصل بعدی هم می‌توان منتظر دیگر حملات آن‌ها به اسلام و احیانا ایران بود.

  • تسنیم

پیامی سینمایی از اسرائیل به ایران؛ سینمای ایران در خواب

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

«عملیات آفتابگردان» نام فیلمی اسرائیلی است که از جمعه گذشته در سالن‌های سینمایی این رژیم به روی پرده رفته است؛ فیلمی که به گفته کارگردان آن یک پیام واضح به ایران است.

 

«عملیات آفتابگردان» نام فیلمی اسرائیلی است که از جمعه گذشته در سالن‌های سینمایی این رژیم به روی پرده رفته است؛ فیلمی به کارگردانی «آوراهام کوشنیر» که » پشت پرده اقدامات مقامات ارشد اسرائیلی را برای ساخت کوره دیمونا و بسیج دانشمندان یهودی در جهان جهت کار در این کوره مطرح می‌کند.

داستان این فیلم که در نخستین سال‌های دهه پنجاه میلادی می‌گذرد، مشکلات بسیار و جنگ فرسایشی رژیم صهیونیستی با اعراب و مبارزان فلسطینی را نشان می‌دهد و در عین حال از اقدامات سران وقت اسرائیل برای ایجاد نوع تازه‌ای از توانایی خبر سخن می‌گوید که مخالفان موجودیت این رژیم نامشروع را بشدت بترساند.

بنابر این گزارش، در فیلم اقدامات موساد، در ساخت کوره تعیین‌کننده نشان داده می‌شود و در کنار آن تلاش رئیس و معاون موساد برای متقاعد کردن سایر مقامات و افراد مهم ضمن پیمان‌های محرمانه و توطئه‌های مختلف به تصویر کشیده می‌شود.

«عملیات آفتابگردان» همچنین به نقش «پینحاس فایربرگ» فیزیکدان هسته‌ای نیز می‌پردازد؛ کسی که کارشناس ارشد فیزیک اسرائیل در آن سال‌ها بود و بر سر دو راهی چالش حرفه‌ای و آکادمیک برای ساخت بمب اتمی قرار می‌گیرد و نهایتا با سرپرستی سه تیم از دانشجویان دوره دکترای فیزیک هسته‌ای راه تولید بمب اتمی را در پیش می‌گیرد!

به نوشته پایگاه «رادیو فردا» این فیلم پیچیدگی‌های علمی و دشواری‌های سیاسی را در کنار یک درام انسانی در برمی‌گیرد.

بنابر این گزارش، ساخت این فیلم در حالی صورت می‌گیرد که رژیم صهیونیستی هرگز داشتن توانایی اتمی خود را تایید نکرده و آن را عامدانه در ابهام باقی گذاشته است چه آنکه پس از اقدام «مردخای ونونو» در سال 1986 مبنی بر اعلام برنامه تسلیحات هسته‌ای اسرائیل، این رژیم سیاست موسوم به «ابهام عمدی» را در پیش گرفت که همچنان ادامه دارد.

سوالی که در این بین مطرح می‌شود این است که چرا در این برهه سینمای رژیم صهیونیستی اقدام به ساخت چنین فیلمی کرده است.

جواب را باید در سخنان «آوراهام کوشنیر» یافت، که گفته است: ما نشان دادیم که ساخت این کوره و رسیدن اسرائیل به چنین توانایی، اثبات این امر است که یک ماموریت و رویای ظاهرا «غیر ممکن» می‌تواند امکان‌پذیر شود.

روزنامه «جروزالم پست» نیز در مقاله‌ای به قلم «آوراهام آوی های» از مسئولان سطح بالای دفتر نخست‌وزیری بن‌گوریون با اشاره به این فیلم نوشته است: من همیشه منتظر بودم و متعجب بودم که کسی در میان مقامات اسرائیلی نمی‌خواهد یک پیام واضح به ایران و همسایگان‌مان بفرستد که ما را با موشک و سلاح‌های شیمیایی تهدید می‌کنند.

وی سپس می‌نویسد: «آوراهام کوشنیر» به من گفت: داستانی از گزینه‌های اتمی اسرائیل روایت کرده‌ام که اسمش «عملیات آفتابگردان» است؛ در فیلم من داستان اخلاقی دوگانه دانشمندان دربرابر یک هولوکاست دوم یا هیروشیما وجود دارد اما مهم این بود که به نظرم وقت آن رسیده که تنها این پیام ارسال شود که ایران در حال انجام بازسازی جنگ‌های فرضی برای حمله به تل‌آویو است.

به گزارش فارس، ساخت فیلم «عملیات آفتابگردان» درباره توان تسلیحات هسته‌ای رژیم صهیونیستی که همیشه تهدیدکننده بوده است در حالی صورت می‌گیرد که ایران ده سال است که با صداقت تمام تلاش کرده به انرژی صلح‌آمیز هسته‌ای دست‌یابد و در این بین شهدایی را تقدیم کرده است.

اما به گفته وحید جلیلی مدیر دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، «وقتی ایران درگیر پرونده هسته‌ای است و دانشمندان را در روز روشن ترور می‌کند ما حتی یک فیلم سینمایی هم درباره آنها نداریم».

  • سجاد اسلامیان
  • فارس

تبلیغ هم‌جنس‌بازی در انیمیشن جدید «والت دیزنی»

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

برخی از شهروندان آمریکایی پس از دیدن انیمیشن نامزد اسکار «یخ‌زده»، با اعتراض به کمپانی «والت دیزنی»، پیام اصلی این انیمیشن را تبلیغ و عادی‌سازی همجنس‌بازی میان کودکان و نسل بعدی جامعه عنوان کرد.

 

انیمیشن «یخ زده» که تمام زمستان در گیشه موفق بوده و به خوبی توانسته نظر منتقدان سینمایی را به خود جلب کند، اخیرا مورد انتقاد برخی از شهروندان آمریکایی از جمله یک فعال اجتماعی قرار گرفته است.

«کاترین  اسکاگز»، یکی از طرفداران فرقه «مورمن» و نویسنده وبلاگ «یک زن مورمن معتقد»، در پستی انتقاد‌آمیز، انیمیشن «یخ‌زده» را یک انیمیشن غیراخلاقی دانست که هدف اصلی از ساخت آن  تبلیغ هم‌جنس‌بازی و عادی‌سازی آن در جامعه عنوان کرد.

او در وبلاگ خود می‌نویسد: در حقیقت من این انیمیشن را سه بار با نوه‌هایم تماشا کردم و خیلی از آن خوشم آمد ولی زمانی‌که بیشتر به آن دقت کردم بالاخص به ترانه «Let It Go» متوجه پیام اصلی آن شدم.

اسکاگز متذکر می‌شود: آنها در فیلم‌هایشان هر روز و هر روز این مورد را تکرار می‌کنند تا بتوانند طرز فکر خود را به کودکانمان القاء کنند و به تبع آن این طرز فکر (عادی سازی مسئله هم‌جنس‌بازی) به نسل بعد منتقل شود و در نهایت این مطلب مورد قبول طیف عظیمی از جامعه قرار گیرد. تمایلات همجنس‌بازانه با خواسته‌های خداوند در تضاد است.

وی می‌افزاید: من در اینجا با کسانی که با هم‌جنس‌بازی موافقند مشکلی ندارند، مسئله مهم برای من این است که بسیاری از والدین و خانواده‌ها با مسئله هم‌جنس‌بازی مشکل دارند و موافق عادی‌سازی آن در جامعه نیستند ولی به نظر می‌رسد که آنها کاملا نسبت فیلم‌های کودکان کورکورانه عمل می‌کنند و در حقیقت نسبت به آنچه در انیمیشن «یخ‌زده» روی می‌دهد، ناآگاه هستند.

به گزارش روزنامه آمریکایی هافینگتون‌پست، این اولین باری نیست که کمپانی هالیوودی «والت دیزنی» به خاطر حمایت از هم‌جنس‌بازی و دو جنسه‌ها مورد انتقاد قرار می‌گیرد.

این کمپانی هر سال روز «هم‌جنس‌بازان» را نیز با برگزاری جشن و پایکوبی گرامی می‌دارد.


خدمات متقابل پنتاگون و هالیوود/کودکان و نوجوانان، مخاطبان اصلی تبلیغات پنتاگون +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
فیلمسازی در هر جایی برای پنتاگون همین معنا را دارد: ارائه تصاویر مثبت از ارتش روی پرده سینما تا کودکان آن چیزی را که می بینند دوست داشته باشند و روزی به ارتش ملحق شوند.


کودکان و نوجوانان، مخاطبان اصلی تبلیغات پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

***

از نظر پنتاگون فیلمی شایستگی دریافت کمک های مالی، تجهیزاتی و ... را دارد که به روند استخدام پرسنل مورد نیاز ارتش کمک کند و عملیات ها را به گونه ای عُقلایی به تصویر کشد؛ هرچند این بازنمایی به تحریف واقعیت منجر گردد. البته از آنجایی که هزینه های ساخت یک فیلم نظامی بسیار زیاد است، تهیه کنندگان به این امر راضی می شوند.

پنتاگون همواره این رویکرد را مد نظر دارد که کودکان امروز، سربازان آینده ارتش آمریکا خواهند بود؛ لذا با اعمال سانورهای مد نظر خود، فیلم هایی همچون "The Right sluff" را که ویژه ی افراد 17 سال به بالا بود به فیلمی مناسب همه سنین تبدیل کرد تا نوجوانان بیشتری را جذب نموده و آنان را برای عضویت در ارتش ترغیب نماید.

همچنین پنتاگون قصد دارد فعالیت های ارتش را بسیار تأثیرگذار نشان دهد تا نظر نمایندگان کنگره را جلب نموده و بودجه ی بیشتری برای فعالیت های نظامی خود دریافت کند .

یادداشت های سرلشکر جورجی ؛ مشاور نظامی فیلم های هالیوودی، نگاه ما را به ابعاد و عمق این ماجرا معطوف می سازد:" یکی از اهداف اصلی سیاست های اعمال شده در فیلم ها از جانب پنتاگون، ارائه تصویری مثبت از ارتش در جهت جذب بودجه 500 میلیارد دلاری سالانه است؛ چرا که نمایندگان بسیاری این فیلم ها را می بینند و به خواسته های آن رای مثبت می دهند." وی در جای دیگر بیان می کند: " مطمئنا بسیاری از سربازان ارتش به شما خواهند گفت که پس از مشاهده این فیلم ها تصمیم گرفته اند که به ارتش بپیوندند. برای مثال، پس از اکران عمومی فیلم «اسلحه برتر»، بسیاری از جوانان و از جمله مسئول کنونی اداره فیلم های نیروی دریایی، به مراکز استخدام ارتش هجوم آوردند."

مسئولان به کارایی این روش ایمان دارند و به طور قطع می­توان گفت که عضویت مردم در ارتش آمریکا و اعزام به مناطق جنگی و کشته شدن آنها تا حدودی با ساخت چنین آثاری مرتبط است.

فصل 23

تبدیل فیلمها به پوسترهای عضوگیری

پنتاگون از فیلمنامه «The Right Stuff» خوشش می آمد. فیلمنامه داستانی هیجان انگیز از روزهای اولیه برنامه فضایی آمریکا را تعریف می کرد؛ قهرمانان و ابزارآلات نظامی فراوانی در فیلم وجود داشتند و برای عضوگیری ارتش خیلی خوب بود. نیروی دریایی در یادداشتی داخلی به تاریخ 25 فوریه 1982 نوشت «انتظار می رود محصول فواید زیادی برای تلاشهای نیروی دریایی برای عضوگیری داشته باشد». این سند امضا نشده از سوی رئیس عملیاتهای دریایی (CNO) در واشنگتن به فرمانده ناوگان آمریکا در پاسیفیک (CIC PAC FLT) ارسال شد.

 کودکان و نوجوانان، مخاطبان اصلی تبلیغات پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

فیلم The Right Stuff 

کودکان و نوجوانان، مخاطبان اصلی تبلیغات پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

رئیس عملیاتهای دریایی CNO

اما اگر قرار بود فیلم برای گروه موردنظر پنتاگون برای عضوگیری پخش شود، باید بطرز قابل ملاحظه ای از کلمات موهن موجود در فیلمنامه اولیه کاسته می شد.

کلنل دونالد برگ گرب، رئیس روابط عمومی نیروی هوایی در لس آنجلس پس از خواندن فیلمنامه در ژوئن 1980 در نامه ای به تهیه کنندگان فیلم نوشت که اگر کلمات موهن فیلمنامه حذف نشوند، فیلم درجه [1]R دریافت خواهد کرد و هیچ کس زیر 17 سال جز در صورتی که یکی از والدین همراه او باشند نمی تواند فیلم را ببیند.

کلنل برگ گرب نوشت«کلمات موهن استفاده شده تضمین می کنند که فیلم درجه R دریافت خواهد کرد، و اگر به عنوان فیلم R توزیع شود از مخاطبین نوجوان آن، که از لحاظ هدف عضوگیری ما مخاطبین اصلی به شمار می روند، کاسته خواهد شد.»

کودکان و نوجوانان، مخاطبان اصلی تبلیغات پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

درجه بندی فیلم ها در هالیوود

گفتار فیلم تصحیح شد و هنگامی که در سال 1983 پخش شد درجه PG گرفت و فیلمسازی در هرجایی برای پنتاگون همین معنا را دارد؛ ارائه تصاویر مثبت از ارتش روی پرده سینما تا کودکان آن چیزی را که می بینند دوست داشته باشند و روزی به ارتش ملحق شوند.

پنتاگون هدفش از کمک به فیلمهای طرفدار ارتش، یا امتناع از همکاری با فیلمهایی که تصویری منفی از نیروهای نظامی ارائه می دهند را پنهان نمی کند.

فیل استراب به صندلی اش در دفترش در پنتاگون تکیه می دهد و توضیح می دهد که چرا ارتش از فیلمها و سریالهای خاصی حمایت می کند:

«هیچ شکی نیست که ما این کارها را برای اعمال نفوذ روی افکار عمومی و برای کمک به عضوگیری و بقای ارتش انجام می دهیم. آماری وجود ندارد که نشان دهد رابطه علی وجود دارد، اما هزاران شواهد تجربی وجود دارد. و من فکر می کنم توافق نظر بر این است که این کار جواب می دهد.»

و منظورش این است که ارائه تصاویر مثبت از ارتش در فیلمها به افزایش عضوگیری کمک می کنند.

و ارائه تصاویر مثبت از ارتش در فیلمها همچنین به بهبود روحیه هم کمک می کند، و هنگامی که زنان و مردان نظامی راضی و خوشحال هستند بیشتر در ارتش می مانند. استراب می گوید «روحیه به بقا مرتبط است. عضوگیری و آموزش افراد هزینه زیادی می برد و حفظ آنها هم هزینه زیادی دارد. مالیات دهندگان هزینه قابل توجه عضوگیری و حفظ افراد را متحمل می‌شود، و تا زمانی که بتوانیم روحیه و احساسات مثبت درباره باقیماندن در ارتش یا ملحق شدن به آن را پرورش دهیم، می توانیم در پول مالیات دهندگان صرفه جویی کنیم.»

استفاده ارتش از فیلمهای جریان اصلی به عنوان ابزاری برای عضوگیری در نامه سرگرد نانسی لالونتاس افسر روابط عمومی تفنگداران دریایی به مایکل کانتون جونز کارگردان فیلم شغال در تاریخ 21 ژوئن 1996 نیز تشریح شده است.

کودکان و نوجوانان، مخاطبان اصلی تبلیغات پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

فیلم "شغال"

وی نوشت «همانطور که مطلع هستید، وزارت دفاع زمانی اجازه همکاری با فیلمسازان را می دهد که مصمم باشد برای نیروهای مسلح یا وزارت دفاع مفید واقع شود. ما معمولاً به دنبال پروژه هایی می رویم که می توانند درک عمومی از ارتش و نقش و مأموریت های آن را افزایش دهند، یا از نظر عضوگیری ارزشمند باشند.»

استودیوهای فیلمسازی هالیوود بخوبی از این حقیقت آگاه هستند که ارتش فیلمها را دستکاری می کند تا عضوگیری خود را افزایش دهد، و بسیاری از مدیران استودیوها تلاش می کنند با در نظر داشتن این مسئله با پنتاگون معامله کنند.

در مارس 1990 ایده هوشمندانه ای به ذهن جفری کولمن مدیر پارامونت رسید تا هنگامی که موعد توزیع دو فیلم پرفروش کمپانی در بازار فیلمهای خانگی فرا رسید چندین میلیون دلار از پولهای استودیو صرفه جویی کرده و کمکی هم به عضوگیری نیروی دریایی کرده باشد. این فیلمها شکار اکتبر سرخ، درباره جک ریان مأمور سیا که یک فرمانده زیردریایی روسی فراری را تعقیب می کند، و پرواز اینترودر، فیلمی درباره تلاشهای قهرمانانه نیروی دریایی برای نجات یک خلبان نیروی دریایی بود که در صربستان سقوط می کند.

شکار اکتبر سرخ آن زمان روی پرده سینما بود و پرواز اینترودر در مرحله تولید قرار داشت. هر دو فیلم از همکاری کامل ارتش برخوردار شده بودند و هر دو فیلم بخاطر هزینه هایی که نیروی دریایی برای حمایت از تولید آنها پرداخته بود یک میلیون دلار به نیرو بدهکار بودند.

اما کلمن، مدیر اجرایی مدیریت تولید و تبلیغات پارامونت ایده ای داشت که با یک تیر، دو نشان بزند.

کلمن در نامه ای به دیک چنی وزیر دفاع آن زمان نوشت «هنگامی که نیروی دریایی و وزارت دفاع همکاری با این محصولات را تأیید کردند بطور کلی پذیرفتند که این تولیدات، مطابق با قوانین وزارت دفاع، به ارتقای برنامه های عضوگیری و حفظ نیروها کمک کنند. مسئولین ارشد نیروی دریایی نیز پس از مشاهده شکار اکتبر سرخ بر این دیدگاه در رابطه با بخش زیردریایی صحه گذاشتند. انتظار می رود که با اکران پرواز اینترودر در جولای امسال نتایج مثبتی در زمینه عضوگیری برای هوانوردی نیروی دریایی نیز حاصل شود.»

کلمن به چنی گفت نسخه های ویدئویی این دو فیلم به اعضای بالقوه بیشتری نیز خواهد رسید.

«بخش ویدئوهای خانگی پارامونت پیکچرز در اکتبر 1990 حدود 400 هزار کاست ویدئو از شکار اکتبر سرخ توزیع خواهد کرد، و با توجه به میزان فروش پرواز اینترودر در سینماها شمار مشابهی از کاست این فیلم نیز توزیع خواهد گردید. داده های آماری کنونی از بازار ویدئوهای خانگی نشان می دهد که هر کاست ویدئو بطور متوسط 75 بار اجاره خواهد شد. با توجه به خانواده هایی که مخاطب ما هستند، از جمله یک گروه سنی متنوع، طی شش تا هشت هفته فیلمها به حدود 30 میلیون مخاطب خواهد رسید. با فرض اینکه پرواز اینترودر به اندازه شکار اکتبر سرخ فروش کند، این فیلم نیز می تواند به این میزان دست یابد.»

«آمارگیری های انجام شده برای این پروژه نشان می دهد که اکثر مخاطبان بین سنین 15 تا 19 سال خواهند بود، که مخاطبین هدف موردنظر نیروی دریایی هستند. وانگهی، والدینی که این فیلم را ببینند تحت تأثیر قرار گرفته و از محتوای عضوگیری نیروی دریایی حمایت خواهند کرد. با در نظر گرفتن ویژگی مخاطبین و پتانسیل حداقل 60 میلیون تأثیرگذاری، مزایای توزیع ویدئو برای عضوگیری بسیار قابل توجه بوده و تأکید آن بر اهدافی با اولویت بالا در عضوگیری در زمینه های نیروی هسته ای و هوانوردی در نیروی دریایی خواهد بود.»

کلمان به چنی پیشنهاد داد در ازای تخفیف یک میلیون دلاری در بدهی استودیو به نیروی دریایی، برای ارتقای ارزش عضوگیری فیلمها یک تبلیغ نود ثانیه ای از عضوگیری نیروی دریایی در ابتدای فیلمها که بزودی در بازار سینمای خانگی توزیع می شد قرار دهد. البته کلمان از نیروی دریایی می خواست سه میلیون دلار دیگر برای فیلمها هزینه کند تا تبلیغ تلویزیونی برای پخش تبلیغات نود ثانیه ای بخرند.

کلمان در نامه ای با عنوان «پیشنهاد شرکت پارامونت پیکچرز برای عضوگیری ارتش» در تاریخ 3 مارچ 1990 نوشت «پارامونت پیکچرز پیشنهاد می دهد که برای افزایش فرصتهای عضوگیری در رسانه سینمای خانگی، یک پیام عضوگیری مخصوص در هر کاست ویدئوی تولید شده در سینمای خانگی شکار اکتبر سرخ و پرواز اینترودر قرار گرفته شود. این پیام ها برای ارائه در ویدئوکاست تولید شده اند و بیشتر از 90 ثانیه نیستند، و در ابتدای هر کاست قبل از اخطار کپی رایت قرار می گیرند.»

وزارت دفاع از ایده تبلیغات عضوگیری خوشش آمد اما معتقد بود یک میلیون دلاری که پارامونت در ازای قرار دادن تبلیغات روی کاستهای ویدئوی هر فیلم درخواست می کند خیلی زیادتر از حد معمول است. و وزارت به هیچ عنوان تصمیم نداشت 6 میلیون دلار از پول مالیات دهندگان را صرف تبلیغ در تلویزیون کند که در واقع یک پروژه خصوصی بود.

دکتر استیو سلمان دستیار وزیر دفاع نوشت «واضح است که پیام عضوگیری برای نیروی دریایی در ویدئوکاستهای شما تأثیری روی مخاطبان خانگی خواهد داشت و بنابراین تا حدی برای نیروی دریایی ارزشمند خواهد بود. اما ما ارزش هر دو فیلم روی هم را بین 75 تا 100 هزار دلار تخمین زده ایم.»

«وانگهی، طبق قانون فدرال صرف بودجه تخصیص داده شده از سوی دولت آمریکا برای تبلیغ یک پروژه تجاری ممنوع است. بنابراین نمی توانیم پیشنهاد 6 میلیون دلاری شما را برای تبلیغ این دو فیلم بپذیریم.»

«اگر تمایل دارید درباره قرار دادن تبلیغ نیروی دریایی در کاست ویدئوی شکار اکتبر سرخ به قیمتی که پیشنهاد دادیم مذاکره کنید ، یا از بخشهایی از فیلمی که در اختیار ما قرار دارد استفاده کنید می توانید با کاپیتان رابرت کلی تماس بگیرید.»

وزارت دفاع این مسئله را به پارامونت پیکچرز نگفت اما تصمیمش برای رد پیشنهاد کمپانی بر اساس ارزیابی بود که گری ادورتایزینگ[2]، یکی از مطرح ترین آژانس های تبلیغاتی در کشور که بسیاری از تبلیغات عضوگیری برای نیروهای مسلح را خلق می کند انجام داد. رابرت راویتز، آدمیرال سابق نیروی دریایی و معاون ارشد گری ادورتایزینگ در ارزیابی کتبی اش از پیشنهاد پارامونت نوشت «اگر بخواهم رک باشم باید بگویم این پیشنهاد ایده فوق العاده ای برای پارامونت و معامله افتضاحی برای وزارت دفاع یا نیروی دریایی خواهد بود... هر دو فیلم هم اکنون ابزارهای عضوگیری فوق العاده ای برای ارتش بویژه نیروی دریایی هستند، و اضافه کردن تبلیغ عضوگیری به ابتدای چیزی که الان یک تبلیغ عضوگیری دو ساعته محسوب می‌شود کار اضافه ای است.»

ارتش خیلی زود متوجه ارزش عضوگیری «پشت خطوط دشمن» نیز شد؛ فیلمی که در سال 2001 اکران شد و به داستان خلبان نیروی دریایی با بازی اوئن ویلسون، که در بوسنی هواپیمایش مورد اصابت قرار می گیرد، و تلاشهای قهرمانانه یک آدمیرال نیروی دریایی با بازی جن هکمن می پرداخت که سعی می کند وی را نجات دهد.

کودکان و نوجوانان، مخاطبان اصلی تبلیغات پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

فیلم پشت خطوط دشمن

جان دیویس تهیه کننده فیلم آن را به عنوان «تلفیقی از تاپ گان و فراری» توصیف می کند. دیویس می گوید فیلمهایی مانند پشت خطوط دشمن و تاپ گان ارزش فوق العاده ای از نظر عضوگیری برای ارتش دارند.

وی می گوید «تاپ گان یک تبلیغ عضوگیری برای نیروی دریایی بود. واقعاً به عضوگیری آنها کمک کرد. مردم فیلم را می دیدند و می گفتند "وای. منم دلم می خواد خلبان بشم". شما این تصویرها را خلق می کنید و مردان جوان آنها را جذب می کنند و تبدیل به تصاویر مهمی برایشان می‌شود. می خواهند از آنها تقلید کنند.»

دیویس در پاسخ به این سوال که آیا فکر می کند پشت خطوط دشمن ارزش عضوگیری مشابهی مانند تاپ گان برای نیروی دریایی داشته باشد یا نه، گفت «فکر می کنم. فیلم باید همان تأثیری را که از آن انتظار دارند داشته باشد: به نسل جدید نشان دهد که خلبان بودن خیلی عالی است، مگر اینکه سقوط کنی. اینجا ارتش دوران پدرت نیست، ارتش امروز این شکلی است. در جنگهای امروزی از شمار زیادی تکنولوژی های پیشرفته استفاده می‌شود. فیلم از نظر تکنولوژیکی پیشرفته و جدید است. فکر می کنم اکنون در عصر کامپیوتر، دشوار است که به این فیلم به چشم یک چالش قهرمانانه و هیجان انگیز نگاه نکرد.»

دیویس می پذیرد که تغییرات بیشماری در فیلمنامه پشت خطوط دشمن به درخواست ارتش اعمال شدند.وی می گوید «آنها همیشه درباره نحوه به تصویر کشیده شدن ارتش، درستی گفتار و اینکه آیا رفتاری متناسب با رفتار یک افسر است یا نه حساس هستند. و تو هم مجبوری با آنها مذاکره کنی. تغییرات خیلی زیادی در کلمات، نحوه صحبت کردن افراد و تغییراتی درباره چگونگی زنجیره فرماندهی اعمال شد. آنها نمی خواهند اگر قرار است از وسائلشان استفاده کنی باعث شرمندگی ارتش بشوی.»

کودکان و نوجوانان، مخاطبان اصلی تبلیغات پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

فیلم تاپ گان

شکی نیست که فیلم پرفروش پارامونت در سال 1986 یعنی تاپ گان، با بازی تام کروز در نقش یک خلبان نیروی دریایی جسور بیشترین تأثیر را روی عضوگیری نیروی دریایی داشته است. در حقیقت نیروی دریایی آنقدر این فیلم را دوست داشت که اعضای بخش عضوگیری نیرو باجه های خود را در برخی سینماهایی که فیلم را اکران می کردند قرار دادند. بر طبق اطلاعات نیروی دریایی، ثبت نام مردان جوانی که می خواستند خلبان نیرو بشوند پس از اکران فیلم 500 درصد افزایش داشت.

سرگرد دیوید گورگی، افسر روابط عمومی ارتش در فیلمها و سریالهای تلویزیونی بیشمار می گوید «این بچه ها با چشمهایی که اندازه نعلبکی گشاد شده بود از سینما بیرون می آمدند و می پرسیدند "کجا باید ثبت نام کنم؟"»

سرگرد گورگی می گوید دنباله تاپ گان هیچوقت ساخته نشد زیرا نیروی دریایی فکر می کرد این کار ممکن است به جذب نیروهای جدید لطمه بزند. پارامونت در حال تهیه فیلمنامه تاپ گان 2 بود اما قبل از اینکه پروژه وارد مرحله تولید شود رسوایی دامنگیر نیروی دریایی شد که مشروب نوشیدن و خوشگذرانی های تاپ گان چیزی نبود که نیرو بخواهد درباره آنها لاف بزند. رسوایی Tailhookدر سال 1991 در هتل هیلتون لاس وگاس رخ داد که صدها خلبان نیروی دریایی دست به آزار و اذیت جنسی هشتاد و هفت زن زدند؛ این ماجرا تبدیل به خطر اول بسیاری از مطبوعات در سراسر کشور شد.

سرگرد گورگی می گوید «نیروی دریایی به تاپ گان علاقه داشت چون خیلی به افزایش عضویت کمک کرد. مسئولین پارامونت به نزد مقامات نیروی دریایی رفت و گفتند بیایید تاپ گان 2 را بسازیم. اما بعد از ماجرای تیلهوک نیروی دریایی به آنها گفت گورتون رو از اینجا گم کنین. در فیلم تاپ گان تام کروز با مربی اش رابطه دارد و مشروب خوار قهاری است. و بعد از جریان تیلهوک این تصویری نبود که نیروی دریایی بخواهد از اعضایش ارائه شوند.»

در سال 1997 مسئولان عضوگیری نیروی هوایی فرصتی یافتند تا با همکاری در تولید و توزیع فیلم هواپیمای شماره یک محصول کلمبیا پیکچرز عضوگیری خود را ارتقا دهند.

طبق یادداشت داخلی نیروی هوایی «سینماها بویژه علاقه خواهند داشت هنگام نمایش هواپیمای شماره یک تجهیزات نظامی و پرسنل یونیفورم پوش داشته باشند. قرار دادن تجهیزات نیروی هوایی ایالات متحده در معرض دید سینماروها بلامانع است به شرط این که بنظر نرسد فیلم را به عنوان محصول تجاری تبلیغ می کنیم، برای مثال مردم را به خرید بلیط و دیدن فیلم تشویق کنیم. قرار دادن تجهیزات یا تبلیغات عضوگیری در پارکینگ سینماها؛ توزیع مطالب مرتبط با عضوگیری در مکانهای اجتماع مردم لابی سینماها با اجازه مدیریت آنها یا پخش بیانیه های نیروهای مسلح در زمان پخش فیلم یا تبلیغات بلامانع است.»

اما پنتاگون فقط برای نشان دادن تصویر مثبت از زندگی نظامی به اعضای جوان بالقوه با فیلمها همکاری نمی کند. مالیات دهندگان، که هزینه بودجه پنتاگون را می پردازند نیز هدف این فیلمها هستند. و طبق گفته سرگرد گورگی پنتاگون حتی کنگره را نیز هدف قرار می دهد.

وی می گوید «ما می خواهیم به کنگره نشان دهیم چه کارهایی می توانیم بکنیم. البته یک فیلم هیچوقت 100 درصد مبتنی بر واقعیت نیست، بنابراین وقتی اعضای کنگره آن را تماشا می کنند نظر مساعدی نسبت به آن خواهند داشت و در انتها، این مسئله به دریافت بودجه کمک می کند.»

میس نیوفلد تهیه کننده پارامونت که چندین فیلم با همکاری ارتش ساخته است به خوبی از ارزش عضوگیری که فیلمی با تصاویر نظامی مثبت می تواند داشته باشد مطلع است.

نیوفلد می گوید «مزیت آن برای ارتش این است که تصویری مناسب از اینکه نیروهای نظامی چگونه هستند و چگونه فعالیت می کنند نشان داده می‌شود، و البته هرچیزی که خدمت را برای مالیات دهندگان و جوانهایی که ممکن است به ارتش ملحق شوند جذاب جلوه دهد. به همین خاطر است که تاپ گان را دوست داشتند. و علاقه اشان به شکار اکتبر سرخ به این خاطر بود که بخش زیردریایی را جذاب جلوه می داد.»

تبدیل فیلمها و سریالهای تلویزیونی به تبلیغاتی برای ارتش پدیده جدیدی نیست؛ این مسئله به مدت چندین دهه ادامه داشته است.

در سال 1955 کلمبیا پیکچرز به شدت تلاش داشت همکاری ارتش برای ساخت داستان زیردریایی به نام «ببرش پایین[3]» که سعی داشتند برای پدیده نسبتاً جدید تلویزیون تولید کنند، بدست بیاورد. داستان درباره ماجراهای قهرمانانه یک فرمانده زیردریایی واقعی بود که طی جنگ جهانی دوم کشته شد، و کلمبیا می خواست نیروی دریایی اجازه دهد فیلم در زیردریایی واقعی ساخته شود. اما نیروی دریایی از فیلمنامه راضی نبود و در ابتدا درخواست همکاری استودیو را رد کرد و گفت فیلمنامه هیچ ارزش عضوگیری برای ارتش ندارد.

کاپیتان هال هارلان در 31 ژانویه 1955 در یادداشتی به دان باروش رئیس دفتر ارتباطات فیلمسازی وزارت دفاع نوشت «این فیلم هیچ تأثیری در افزایش تمایل مردم به حمایت از مشارکت پسرهایشان در عملیاتهای دریایی زیرآب ندارد.»

کودکان و نوجوانان، مخاطبان اصلی تبلیغات پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

فیلم ببرش پایین

طبق راهبردهای وزارت دفاع برای همکاری با فیلمها و تولیدات تلویزیونی، پنتاگون فقط با برنامه هایی که «خدماتی مرتبط با برنامه های عضوگیری و بقای نیروهای مسلح بوده و آن را ارتقا دهند» همکاری می کند.

تهیه کنندگان «ببرش پایین» باید چیزی ارائه می دادند که « تمایل مردم به حمایت از مشارکت پسرهایشان در عملیاتهای دریایی زیرآب را افزایش دهد»، بنابراین وقتی نیروی دریایی فهرستی از تغییرات درخواستی را به آنها داد، تمامی تغییرات را اعمال کردند. هیچ دعوایی نمی تواند بین پدر و پسر در عرشه زیردریایی صورت بگیرد اعمال شد؛ دعوا بین یکی از افسران ارشد و یکی از افرادش باید حذف شود- اعمال شد.

نیروی دریایی در یادداشت داخلی متذکر شد «صحنه ای که فرمانده به یکی از دریانوردان مشت می زند باید تغییر کند. در نیروی دریایی فرمانده ها افراد خود را نمی زنند.»

نیروی دریایی حتی پیش از اینکه فیلمنامه را تأیید و با آن همکاری کند اسم برنامه را از «ببرش پایین» به «آماده غوطه ور شدن» تغییر داد.

هالیوود و پنتاگون هر دو آگاه هستند که تصویر مثبت از ارتش می تواند نتایج مثبتی روی عضوگیری داشته باشد. در حقیقت فایلهای پنتاگون پر از یادداشتهای داخلی وزارت دفاع و مکاتبات با تهیه کنندگان درباره جزئیات همکاری آنها برای ساخت فیلمهایی است که زنان و مردان جوان را ترغیب به عضویت در ارتش نماید.

·در سال 1996 تهیه کنندگان «تأثیر عمیق» به دنبال جلب همکاری ارتش برای برای ساخت فیلمی درباره تلاشهای نیوری نظامی برای نابود کردن یک شهاب سنگ پیش از این که به زمین برسد بودند. پنتاگون از فیلمنامه خوشش آمد و پذیرفت با فیلم همکاری کند، به شرط آنکه تغییراتی در آن اعمال شود. دفتر روابط عمومی ارتش گفت «این محصول روایت قابل باوری از عملیات ها و سیاست های نظامی ارائه می دهد و وانگهی، برنامه های عضوگیری و بقای ارتش را ارتقا خواهد داد.»

کودکان و نوجوانان، مخاطبان اصلی تبلیغات پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

فیلم تاثیر عمیق

در سال 1994، هالیوود پیکچرز، یکی از شرکتهای زیرمجموعه کمپانی والت دیسنی، می خواست همکاری ارتش را برای ساخت فیلمی به نام «هم اکنون در ارتش» بدست بیاورد که قرار بود با بازی پالی شور در نقش فرد تنبلی از نسل پس از جنگ جهانی دوم ساخته شود، که به ارتش ملحق شده و به انسان بهتری تبدیل می‌شود. ارتش معمولاً از کمدی حمایت نمی کند، اما این بار به سرعت ارزش عضوگیری بالقوه فیلم را متوجه شد. سروان کلنل میشل ماروویتز رئیس دفتر روابط عمومی ارتش در لس آنجلس در یادداشتی به تاریخ 21 ژانویه 1994 نوشت «مخاطبین عمده فیلم 13 تا 18 ساله ها هستند. فیملی که فیلمنامه به تصویر می کشد، پتانسیل آن را دارد که از تلاشهای عضوگیری نیروهای ذخیره ارتش حمایت کند.»

کودکان و نوجوانان، مخاطبان اصلی تبلیغات پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

فیلم "هم اکنون در ارتش"

·در سال 1992، وزارت دفاع از همکاری کامل با فیلم «چند مرد خوب» امتناع کرد زیرا به گفته فیل استراب «هیچ مرد خوبی در فیلم نبود». در این فیلم تام کروز نقش یک وکیل نیروی دریایی را ایفا می کند که تفنگداری که تفنگدار دیگری را در پایگاه نیروی دریایی در گوانتاناموی کوبا کشته بود محاکمه می کند. اما موضوع فیلمنامه مانع از آن نشد که تفنگداران از فیلم برای عضوگیری استفاده نکنند. وزارت دفاع در یادداشتی داخلی نوشت «مسئولین عضوگیری و سازمانهای حامی می خواهند از علاقه ایجاد شده توسط فیلم "چند مرد خوب" استفاده کنند، البته تا جایی که فعالیتهای آنان به جای تبلیغ فیلم جایگاه تفنگداران را ارتقا دهد. افراد علاقمند عملاً می توانند به مسئولین عضوگیری دسترسی داشته باشند، اما این مسئولین نباید برنامه های تبلیغاتی را برنامه ریزی، اجرا یا سازماندهی کنند.»

کودکان و نوجوانان، مخاطبان اصلی تبلیغات پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

فیلم "چند مرد خوب"

·در سال 1989 کمپانی فیلمسازی مایکل داگلاس به نام استونبریج اینترتینمت[4] در حال تهیه فیلمنامه ای به نام «بی رقیب» درباره مبارزه تفنگداران دریایی با دزدان دریایی تایلندی بود. تهیه کنندگان که می خواستند تفنگداران چندین جت Harrierبرای فیلم در اختیارشان بگذارند، به تفنگداران قول دادند فیلمی تولید کنند که تا سال های سال «باعث افتخار» آنها باشد. تفنگداران که همیشه دوست دارند هریرهای خود را به نمایش بگذارند، امید زیادی به پتانسیل جذب نیروی فیلم داشتند. طبق یکی از یادداشتهای داخلی تفنگداران «این فیلمنامه به وضوح برای جذب مخاطبانی نوشته شده است که عضوگیران ما سعی در جذب آنها دارند. پایگاههای عضوگیری ما از موفقیت تجاری این فیلم سود زیادی خواهند برد.» تفنگداران به مدت دو سال با تهیه کنندگان همکاری کردند تا فیلمنامه ای بنویسند که نیروی هوایی تفنگداران دریایی را به بهترین شکلی نشان دهد، اما در آخر فیلم هرگز ساخته نشد.

کودکان و نوجوانان، مخاطبان اصلی تبلیغات پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

فیلم «بی رقیب»

·در سال 1997، چارلز پرت تهیه کننده سانتینی بزرگ[5] سعی داشت تفنگداران را متقاعد کند جت های جنگنده و لوکیشنهای مورد نیاز برای تولید فیلم را در اختیارش بگذارند. پرت، مدیر بینگ کرازبی پروداکشنز[6]، در نامه اش به تفنگداران نوشت «من به شما اطمینان می دهم که بینگ کرازبی پروداکشنز می خواهد فیلمی بسازد که اعتباری برای تفنگداران محسوب شده و جذب نیروهای درست را افزایش دهد.»

کودکان و نوجوانان، مخاطبان اصلی تبلیغات پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

فیلم سانتینی بزرگ

در سال 1976 توماس هانتر و پیتر پاول فیلمنامه نویس تلاش داشتند همکاری نیروی دریایی را برای ساختن فیلمی که در حال نوشتن فیلمنامه آن بودند به دست بیاورند؛ شمارش نهایی[7] با بازی کرک داگلاس در نقش کاپیتان یک ناوهواپیمابر هسته ای که وارد تونل زمان شده و به سال 1941، به روزی که ژاپنی ها به پرل هاربر حمله کردند باز می گردد. آنها پیش از این با فرمانده پیت کرسی خلبان جت جنگی که موقتاً به عنوان افسر روابط عمومی روی عرشه ناوهواپیمابر USS Coral Sea خدمت می کرد درباره فیلمنامه مشورت کرده بودند، و کرسی درباره ارزش جذب نیروی فیلمنامه خوشبین بود. هانتر در نامه درخواستش به وزارت دفاع برای کسب حمایت نیروی دریایی نوشت «ما قویاً معتقدیم که می توانیم فیلمی عالی تولید کنیم که هم ماجراجویی هیجان انگیزی برای مردم باشد و هم فایده زیادی برای عضوگیری نیروی دریایی/تفنگداران. به قول فرمانده کرسی ”بچه ها عاشق این فیلم خواهند شد".»

کودکان و نوجوانان، مخاطبان اصلی تبلیغات پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

فیلم شمارش نهایی

در سال 1976 نیروی دریایی از تمام امکاناتش برای کمک به تولید فیلم یونیورسال پیکچرز به نام فرودگاه [8]77 استفاده کرد؛ فیلم درباره هواپیمای مسافربری بود که در دریا سقوط می کند و باید توسط اعضای برجسته گروه Underwater Demolition Teams (UDT) نیروی دریایی نجات داده شود. تهیه کنندگان پذیرفتند تغییرات درخواستی نیروی دریایی را در فیلمنامه اعمال کنند و در نهایت فیلم به ابزار عضوگیری موفقی برای نیروی دریایی تبدیل شد. طبق یکی از یادداشتهای داخلی نیروی دریایی «ارزش عضوگیری در نتیجه نمایشUDT بر مشکلات جزئی که بخاطر برنامه ریزی برای اعضای تیم پیش آمده بود می چربد.» پس از این که فیلم برای نیروی دریایی پخش شد، در یادداشت داخلی دیگری آمد که «آنچه از نیروی دریایی در فیلم فرودگاه 77 دیده می‌شود چیزی بیش از اطلاعات است، نمونه کاملی از "تأثیرگذاری مثبت" است. تجربه تماشای فرودگاه 77 تجربه ای ذهنی نیست، بلکه تجربه ای احساسی است. مخاطبین این فیلم اطلاعات کمی بدست میاورد اما مسائل زیادی را تجربه می کند. و تجربه ها مدت زمان بیشتری نسبت به حقایق در ذهن می مانند.» به عبارت دیگر فیلم ابزار عضوگیری بی نقصی بود.

کودکان و نوجوانان، مخاطبان اصلی تبلیغات پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

فیلم فرودگاه 77

·در می 1956، شرکت فاکس قرن بیستم آماده اکران فیلم روز دی: ششم ژوئن[9] می شد؛ فیلم پرهزینه ای درباره جنگ جهانی دوم با بازی رابرت تایلور و ریچارد تاد که روز پیش از حمله نورماندی در می یابند عاشق یک دختر هستند. یک هفته پیش از این که فیلم روز 29 می در سینماهای سراسر کشور اکران شود، دفتر ارتباطات دپارتمان ستاد ارتش پیامی به ستادهای عضوگیری در لس آنجلس، نیویورک، سان فرانسیسکو، شیکاگو، واشنگتن و هیوستون فرستاد و به آنها گفت بیشترین استفاده را از افتتاحیه ببرند. در یادداشت آمده بود «نمایندگان فاکس قرن بیستم یا مدیران سینماها ممکن است از تأسیسات میدانی برای اکرانهای عمومی درخواست کمک کنند. ارتش از اکران این فیلم به عنوان ابزاری برای افزایش عضویت در ارتش آمریکا استفاده خواهد کرد. با ستادهای عضوگیری محلی هماهنگ کنید.»

کودکان و نوجوانان، مخاطبان اصلی تبلیغات پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

فیلم روز دی: ششم ژوئن

·در سال 1956 روی راجرز اینترپرایز[10]، شرکتی که توسط بازیگر کابوی معروف تأسیس شده بود می خواست افقهای خود را به فراتر از فیلمهای کابویی گسترش داده و سریال تلویزیونی نیم ساعته ای درباره ماجراجویی نیروهای یک زیردریایی هسته ای آمریکا تولید کند. مایکل نورث یکی از مدیران شرکت در نامه درخواست همکاری به پنتاگون نوشت «ما به دو علت ساده واقعاً به مزایای نسبی چنین پروژه ای اعتقاد داریم: 1) محبوبیت چنین نمایشی برای مردم آمریکا بنظر قطعی می رسد و 2) ارزش زیادی برای افزایش در عضوگیری و روابط عمومی برای نیروی دریایی و شاخه زیردریایی نیروی دریایی خواهد داشت.»

 کودکان و نوجوانان، مخاطبان اصلی تبلیغات پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

روی راجرز بازیگر کابوی معروف

·اکران جهانی فیلم "به جهنم و بازگشت از آن"، ماجرای اینکه آئودی مورفی چطور به پرافتخارترین سرباز در جنگ جهانی دوم تبدیل شد، قرار بود در آگوست 1955 در تگزاس آغاز شود. دپارتمان ارتش که بطور کامل از این فیلم حمایت کرده بود در یادداشتی داخلی گفت «ارتش از اکرانهای این فیلم به عنوان ابزاری برای افزایش علاقه به عضویت در ارتش آمریکا استفاده خواهد کرد.»

·در سال 1955، استنلی میر تهیه کننده از پنتاگون برای ساخت سریال تلویزیونی اش بر اساس کتاب کمیک استیو کانیون درخواست کمک کرد. وی در نامه اش به دفتر فیلم پنتاگون نوشت «من مطمئنم این سریال علاوه بر سرگرم کردن مخاطبین، فرصتی برای نیروی هوایی فراهم خواهد کرد تا بسیاری از فعالیت های حیاتی خود را به نمایش گذارده و همچنین از نظر آموزشی و روابط عمومی نیز ارزشمند خواهد بود. شکی نیست که سریال ارزش زیادی برای عضوگیری نیروی هوایی خواهد داشت.»

نامه نیروی هوایی به تهیه کنندگان «The Right Stuff» به تاریخ 24 ژوئن 1980، که از آنها می خواهد گفتار فیلمنامه را ملایم تر کنند تا بتوانند درجه PGدریافت کرده و مخاطبین گسترده تری در بین نوجوانها داشته باشند.

آقای هال پولیر

معاون مدیرکل

مدیر مسئول تولید

شرکت چارتوف-وینکلر پروداکشنز

هال عزیز

از این که اولین پیشنویس «The Right Staff» را فرستادید متشکرم. من و دانک ویلمور هر دو از خواندن آن لذت بردیم و معتقدیم می توان فیلمی هیجان انگیز و سرگرم کننده بر اساس آن ساخت.

از جایی که من موقتی هستم و تنها چند هفته دیگر از خدمتم باقی مانده است، نظراتم را همانطور که درخواست کرده بودید برای شما می فرستم:

1. کلمات موهن استفاده شده تضمین می کنند که فیلم درجه R دریافت خواهد کرد، و اگر به عنوان فیلم R توزیع شود از مخاطبین نوجوان آن، که از لحاظ هدف عضوگیری ما مخاطبین اصلی به شمار می روند، کاسته خواهد شد. همچنین تأثیر مثبتی که از رهبری نظامی می گذارد نفی خواهد کرد.

2. صحنه هیپوکسی (کمبود اکسیژن) بین چمبلیس و شپرد از نظر من خیلی لطیف و دوستانه است. هیپوکسی موقعیت خطرناکی است و فکر نمی کنم چامبلیس می توانست اینقدر بی خیال برخورد کند، و اگر هم اینقدر وضعیتش وخیم شده بود نمی توانست به این سرعت بهبود یابد. برای واقعی تر کردن این صحنه باید بازبینی های تکنیکی انجام شود.

3. دیالوگ شپرد که می گوید «کمکم کن سرش رو پیدا کنم...» باید به چیزی که کمتر مشمئز کننده باشد تغییر یابد.

4. صحنه مربوط به آزمایش اسپرم، حتی اگر درست باشد، ارتباطی به موضوع ندارد و باید حذف شود. زیرا کمکی به داستان نمی کند.

5. صحنه ای که گلن به آنها می گوید «زیپ شلوارهاتون رو بسته نگه دارید» بیشتر مانند یک فرمانده صحبت می کند تا یک موعظه گر. من فکر نمی کنم او سعی کند با چنین لحن آمرانه ای با همتایانش صحبت کند، اگر لحنش اینقدر دیکتاتورمآبانه نباشد متقاعدکننده تر خواهد بود.

6. فکر می کنم سه صفحه درباره دستشویی رفتن خیلی زیاده روی باشد.

7. صحنه بین ویکرز و گیلروی در صفحه 97 خیلی ریاکارانه و فریب آمیز است. شک دارم که اصلا اتفاق افتاده باشد.

8. در صحنه آب گریسون بصورت آدمی بسیار ترسو و بزدل به تصویر کشیده شده است. و همینطور منطقی نیست که غرق شود زیرا جلیقه نجات به تن دارد. و معمولاً وقتی که هلیکوپترها در صحنه حضور دارند یکی از امدادگران در آب می پرد تا همراه فضانورد باشد. و همانطور که در جلسه ناهار بحث کردیم، صحنه باید کمی ملایم تر شود. پذیرفتن این که یک خلبان آزمایشی که در جنگ خدمت کرده است و یک پرواز خارج از جو را انجام داده بخاطر افتادن در آب از وحشت تعادل روانی اش را از دست بدهد، حتی اگر شنا کردن بلد نباشد.

9. وضعیت مهمانخانه در پاتریک AFR به بدی که در فیلمنامه توصیف شده است نیست.

امیدوارم موارد فوق در تصحیح فیلمنامه نهایی مفید واقع شوند. به هر صورت، کار کردن با شما و آشنایی با شما از نظر حرفه ای و شخصی باعث مسرت من شد. شما یک جنتلمن واقعی هستید. هر وقت به اسکوکی مسافرت کردید به من سر بزنید.

بهترین آرزوها را برای شما در سالهایی که در هندوراس به تنیس بازی و اسکوبادایوینگ مشغول هستید دارم.

دونالد برگ گرب

کلنل،USAF

رئیس روابط عمومی ساحل غربی



  • [1] . Restricted
  • [2] . Grey Advertising
  • [3] . Take Her Down
  • [4] . Stonebridge entertainment
  • [5] . The Great Santini
  • [6] . Bing Crosby Productions
  • [7] . The Final Countdown
  • [8] . Airport 77
  • [9] . The D-Day: Sixth of June
  • [10]. Roy Rogers Enterprise
  • مشرق

آموزش زندگی بدون خدا با ورود سفیدبرفی به دنیای کودکان

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
دوران کودکی، دورانی است که آموزش در شکل گیری شخصیت انسان نقش انکارناپذیر و بی بدیلی دارد؛ در این میان کارتون ها نقش حساس و پررنگی را ایفا می کنند که بسیاری از مفاهیم، آموزه ها و عقاید از طریق آنها به ذهن و باور کودک القا می شود. بنابراین بدون شک می توان گفت به ویژه امروز کارتون ها اصلی ترین خوراک روحی و فکری کودک را تامین می کنند که باید در نوع انتخاب و گزینش آنها، پدر و مادر و مسوولان فرهنگی دقت وافری را بکار گیرند. در سلسله مباحثی در خصوص یکی از کارتون هایی که هم اینک از شبکه پویا برای خردسالان و نوجوانان به نمایش در آمده است با حجت الاسلام محمودرضا قاسمی، مسئول آموزش موسسه بهداشت معنوی گفتگویی انجام داده ایم، گفتگوی ما با این پژوهشگر غرب از نظرتان می گذرد:
 

 آموزش زندگی بدون خدا با ورود سفیدبرفی به دنیای کودکان

 

کارتون سفید برفی چه نوع نگاهی را به مخاطب اصلی خود یعنی کودکان و نوجوانان القا می کند؟
قبل از پاسخ به این سوال ابتدا باید توضی مختصری در خصوص این کارتون ارائه کنم. سفید برفی پرنسسی است که در کودکی مادر خود را از دست می‌دهد و نامادری بدجنس او به دلیل زیاده خواهی‌هایش به او حسادت کرده و او را مورد اذیت و آزار قرار می‌دهد.
داستان با تولد شاهزاده خانمی آغاز می‌شود که پوستی به سفیدی برف دارد. پدر و مادر او، پادشاه و ملکه دره زمرد نام او را سفیدبرفی گذاشتند. دخترک، خوشحال و سالم در کنار "مولی" ندیمه مهربانش رشد می کرد؛ در چهارمین سالگرد تولدش، پدر و مادر او، یک توله سگ، یک بچه گربه و یک کبوتر به او هدیه دادند.
خیلی زود پس از آن، ملکه ایزابل (مادر سفیدبرفی) به بیماری سختی دچار شده و از دنیا می‌رود، شاه کُنراد با بانو کریستال ازدواج کرده، تربیت سفیدبرفی را به او می‌سپارد.
داستان این طور ادامه می یابد که پس از اینکه شاه قصر را به قصد جنگ در مقابل دشمنان ترک می‌کند، معلوم می شود که ملکه کریستال یک زن شیطان صفت، خودخواه و جاه‌طلب است. او مولی را برای همیشه مرخص می‌کند و زندگی را برای سفیدبرفی بیچاره جهنم می‌کند. بعدها، زمانی که ملکه بخاطر حسادت به زیبایی سفیدبرفی یک نقشه شیطانی برای کشتن او می‌کشد، دخترک به انتهای جنگل فرار کرده، به یک کلبه کوچک دنج پناه می‌برد. خانه به هفت کوتوله تعلق داشت که در نهایت با او دوست شده و قسم می‌خورند تا از او در مقابل نامادری بدذاتش محافظت کنند.
ملکه کریستال چندین بار سعی می‌کند زندگی سفیدبرفی را از او بگیرد و در نهایت موفق می‌شود او را با استفاده از یک سیب مسموم به خواب عمیقی فرو ببرد...
این مجموعه با نام اصلی The Legend of Snow White یا The Legend of Princess Snow White بر اساس یک داستان قدیمی اروپایی در 52 قسمت ساخته شده است. بر اساس این داستان تاکنون چندین فیلم و سریال رئال، و چندین فیلم و سریال انیمیشنی، تئاتر، موسیقی و بازی کامپیوتری در کشورهای مختلف ساخته شده است.
در این کارتون ضمن استفاده از ساحت های جادویی و نمادهایی همچون خنجر جادویی در واقع نوعی میدان دادن به قدرت های جادویی است، زیرا هر دو گروه حق که طرفدار سفید برفی هستند و گروه باطل که توسط ملکه کریستال هدایت می شوند، برای نجات پناه به جادو می برند و این در ضمیر پاک کودک اثر خود را گذاشته و در بزرگ سالی برای وی تداعی می شود.
 

در کجاها این استفاده از نیروهای شیطانی و این اثر نمود پیدا می کند؟
آنجا که نوجوانی از مسجد گریزان و علاقه مند به نمادهای مادی است نوع نگاه او را در خردسالی و در استفاده از این کارتون ها یا بازی ها باید جستجو کرد!
 

ردپای چه نوع تفکری را می توان در این نوع کارتون ها و انیمشین ها جستجو کرد؟
در این کارتون که به عنوان سمبلی از نمادهای الحادی و استفاده از آنها برای شیطان گرایان تلقی می شود به زیرکی جادو جایگزین خدا شده است و این انسان است که با نگاه اومانیستی خود جهان را می سازد و آن را به سعادت می رساند.
سفیدبرفی نمادی از یک زن که رهبری و هدایت جامعه را بر عهده می گیرد و دشمن او نیز یک زن (کریستال) است، اوج نگاه فمینیستی این کارتون را در روح کودکان نشان می دهد.
سفید برفی اعوان و انصاری دارد که همان کوتوله ها با گوش های شبیه درازگوش تداعی کننده نوعی از گروه جنیان در ادبیات انگلستان و کشور ولز هستند. هنوز هم داستان های پدربزرگ ها و مادربزرگ ها برای بچه ها در اسکاتلند و ولز به کوتوله ها و کمک های جادویی آنها به گروهی از انسان ها می پردازد، و جای تعجب دارد که این کارتون که بارها ساخته شده و فیلم سینمایی آن با حمایت گروه های شیطان گرا به تولید رسیده در سیمای ما و شبکه های توزیع انیمیشن، خوراک روحی کودکان این مرز و بوم است!

  • عقیق

پروژه‌ بعدی کارگردان فیلم Avatar چیست؟ +فیلم و تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
در فیلم "مانگا"،Salem (اورشلیم - بیت‌المقدس) به عنوان آرمان‌شهر معرفی می‌شود، آرمان شهری که شهروندان پادآرمان‌شهر اسقاط‌دانی به‌دنبال یافتن راهی برای رسیدن به آن هستند و بعضی برای رسیدن به این آرزو دست به کشتن سایبرگ‌های دیگر می‌زنند تا با فروختن اعضای سایبری آن‌ها هزینه‌ رفتن به آنجا را تامین کنند.
جیمز کامرون کارگردان فیلم هایی چون Avatar و Terminator طی صحبت‌هایی بیان داشته که قصد دارد مانگای Battle Angel Alita را به پرده‌ی سینماها بیاورد و آغاز این پروژه را ۴ سال دیگر اعلام کرده است.



کامرون در کنفرانس مکزیکوسیتی به حضار اعلام کرده این پروژه که سال‌ها تصمیم ساخته‌ش را داشته در سال ۲۰۱۷ بعد از اینکه مراحل تولید دو فیلم بعدی Avatar پایان یافت، آغاز می‌کند. او در ادامه متذکر شد که این پروژه با تمرکز بر بسط و گسترش داستان و شخصیت پردازی به تکنولوژی جدیدی بالاتر از Avatar نیاز خواهد داشت.

این مانگا توسط Kishiro Yukito خلق شده و سال ۱۹۹۰ در مجله Business Jump انتشارات Shueisha به چاپ رسیده است. سری این مانگا ۵ سال بعد از خلق آن به پایان رسید. تمرکز داستان حول دختر سایبرگی است که در زباله‌دانی شهر پیدا می‌شود و تنها خاطراتی جزئی را از زندگی قبلیش بیاد می‌آورد، او در ادامه به مبارزه با جرم و جنایت می‌پردازد.

شش سال پس از پایان یافتن مانگا، Kishiro با اعلام اینکه از خط سیر مانگای اصلی ناخرسند بوده این مانگا را با نام Battle Angel Alita: Last Order احیا می‌کند و در آن قسمت‌های پایانی مانگای اصلی را باز نویسی می‌کند. اینکه کامرون در نظر دارد به خط اصلی این مانگا وفادار باشد یا این که تغییراتی را در آن لحاظ کند، هنوز مشخص نیست.

بررسی کلی این مانگا
قبل از اینکه به بررسی این مانگا بپردازم لازم است که برخی از اصطلاحات را توضیح بدم:

مانگا – Manga: واژه‌ای است که به کمیک بوک‌های ژاپنی اطلاق می‌شود.
انیمه: به انیمیشن‌های ساخته شده در ژاپن گفته می‌شود و فرقی بین دو بعدی یا سه بعدی بودنشان نمی‌کند، گرچه شاید به غلط برخی این واژه را مختص انیمه‌های دو بعدی ژاپن می‌دانند.

OVA: انیمه‌های که پخش اولیه‌ی آن‌ها مانند سایر انیمه‌ها، تلویزیونی نیست و منحصراً به صورت DVD منتشر می‌شوند.

کانجی: الفبایی تصويري كه درقرن پنجم و ششم از چين وارد ژاپن شده و قريب به ۲۰۰۰ حرف مي باشد.

Battle Angel Alita که در ژاپن به نام Gunm شناخته می‌شود (銃夢 - Ganmu واژه‌ای مرکب از دو واژه‌ی"Gun" و onyomi که در کانجی ژاپنی معنی "رویا" را می‌دهد است) ، سری مانگایی است که توسط Kishiro Yukito در سال ۱۹۹۰ خلق شده و در مجله‌ی Business Jump انتشارات Shueisha به چاپ رسده است.

دو جلد از نه جلد این مانگا تبدیل به دو قسمت OVA انیمه‌ای گشته، که ADV Films در آمریکای شمالی با نامBattle Angel و Manga Entertainment در انگلستان و استرالیا با نام Battle Angel Alita آن را منتشر کرده‌اند.


طراحی روی جلد نخست این مانگا

داستان سری مانگا در آینده‌ای فرا آخرالزمانی رخ می‌دهد و تمرکز آن روی دختر سایبرگی به نام آلیتا (Alita) که تمام حافظه‌اش را از دست داده و در زباله‌دانی توسط دکتر سایبرنتیکی پیدا می‌شود و از او مراقبت می‌کند، است. هنر رزمی‌اش به نام Panzer Kunst باعث می‌شود که او تبدیل به جایزه‌بگیری شود که مجرمین را شکار می‌کند.

ادامه‌ی داستان مربوط به جستجوی آلیتا برای پی‌بردن به گذشته‌اش و همچنین حول کاراکترهایی که با آن‌ها زندگی می‌کند است. این مانگا بعدها با نام Battle Angel Alita: Last Order ادامه یافت.



مانگاکا
مانگاکای این اثر Kishiro Yukito، متولد ۲۰ مارس ۱۹۶۷ در توکیوی ژاپن است.
آثار
  • Hito (مجموعه داستان‌های کوتاه)
  • Kikai (۱۹۸۴
  • Kaiousei (۱۹۸۸
  • Hito (۱۹۸۸
  • Dai-Majin (۱۹۸۹
  • Mirai Tokyo Headman (۱۹۸۹
  • Uchukaizokushonendai (۱۹۹۰
  • Battle Angel Alita (۱۹۹۰-۱۹۹۵
  • Ashen Victor (۱۹۹۷
  • Gunnm Gaiden (۱۹۹۷
  • Aqua Knight (۱۹۹۸
  • Battle Angel Alita: Last Order (۲۰۰۰-تاکنون
که از بین این آثار Ashen Victor ، Gunnm Gaiden روایتگر داستان‌هایی جانبی از مانگای اصلی Battle Angel Alita هستند و مانگای Battle Angel Alita: Last Order ادامه‌ای بر سری این مانگاست که چاپ آن تاکنون نیز ادامه دارد.

از آنجایی که مانگاکاها اکثر وقت خود را صرف طراحی مانگا می‌کنند اطلاعات زیادی از آن‌ها در دسترس نیست، حتی بعضی از آن‌ها به خاطر انتخاب نام متفاوتی در آثار خود زندگی کاملاً مخفی و بدون حاشیه‌ای دارند. از این رو از این مانگاکا نیز اطلاعات بیش از این مواردی که یاد شد در دسترس نیست.



نگاهی کلی بر داستان

Battle Angel Alita سرگذشت آلیتا ("Gally" – "گالی" در نسخه‌ی اصلی ژاپنی) دختر سایبرگی که دچار فراموشی شده، می‌باشد. او درحالی که فقط سر و قفسه‌ی سینه‌اش سالم است توسط دکتر سایبرنتیکی به Ido Daisuke در زباله‌دانی یافت می‌شود. Ido او را احیا کرده و پس از اینکه در می‌یابد او دچار فراموشی گشته، نام آلیتا را بر وی می‌گذارد.

آلیتای بازسازی شده خیلی زود هنر رزمی Panzer Kunst را به‌یاد می‌آورد، گرچه به جز این مورد چیز دیگری را به‌خاطر نمی‌آورد. آلیتا اولین بار از Panzer Kunst برای کشتن مجرمین سایبرگ استفاده می‌کند، و سپس به عنوان بازیکن در مسابقات ورزشی وحشیانه‌ی Motorball شرکت می‌کند. طی مبارزه، آخرین خاطراتش را به‌یاد می آورد.

او قبلاً در شهر شناور در فضای Tiphares یک مامور بوده که برای شکار مجرم‌ها به پایین فرستاده شده است.


نمایی از شهر Tiphares و اسقاط‌دانی زیر آن

پادآرمان‌شهر پیشروی دنیای Battle Angel Alita پیرامون شهری پر از وسایل اسقاطی می‌گردد. این وسایل اسقاطی از Tiphares (Salem در نسخه‌ی اصلی) همچون باران به پایین ریخته شده و کوهی را به‌وجود آورده‌اند. ساکنین سطح زمین به Tiphares دسترسی ندارند و مجبورند به زندگی پست و حقارت‌آمیز خود ادامه دهند. کسانی که از تجهیزات سایبرنتیکی بهتری برخوردارند بهتر از عهده‌ی زندگی سخت‌شان برمی‌آیند.



Tiphares از اسقاط‌دانی و زمین‌های اطرافش بهره‌کشی می‌کند، مزدورانی که "مبارزین شکارچی" نامیده می‌شوند را برای شکار مجرمین استخدام می‌کند و مسابقات ورزشی وحشیانه‌ای را برای سرگرم نگه داشتن مردم برپا کرده‌است. تیوب‌های بزرگی اسقاط‌دانی را به Tiphares متصل کرده‌اند، و شهر از ربات‌ها برای حمل مرسولات و فراهم کردن امنیت روی سطح زمین استفاده می‌کند.

گهگاه ساکنین Tiphares (همچون Ido Daisuke و Nova Desty) به سطح زمین تبعید می‌شوند. درکنار ربات‌ها و تبعیدی‌ها، عده‌ی کمی هستند که بین دو شهر رفت و آمد دارند.

داستان در آمریکا رخ می‌دهد. طبق نقشه‌ای که در جلد هشتم دیده می‌شود، اسقاط‌دانی و Tiphares در نزدیکی Kansas City، Necropolis در Colorado Springs و Radio ی KAOS در Dallas قرار دارد. خانه‌ی Nova Desty بیرون پایگاه نظامی NORAD در Cheyenne Mountain ایالت Colorado ساخته شده‌است.

ماجرای Battle Angel Alita در قرن بیست و ششم رخ می‌دهد. کاراکترها در سال‌های پس از ES (Era Sputnik - عصر ماهواره‌ها) زندگی می‌کنند، از آنجایی که اولین ماهواره در سال ۱۹۵۷ به فضا ارسال شد و همچنین ۱۴ سال از زمانی که Ido Daisuke آلیتا را در جلد اول می‌یابد می‌گذرد، پس زمان رخ دادن ماجرای مانگای Battle Angel Alita احتمالاً بین ES 577 تا ES 591 یعنی ۲۵۳۳ تا ۲۵۴۷ میلادی باید باشد.

شخصیت‌ها
یکی از خصوصیات Battle Angel Alita داشتن شخصیت‌های گوناگون است، خیلی از آن‌ها در مسیر داستان در مرکز توجه قرار می‌گیرند و بعضی دیگر خارج می‌شوند. تعدادی از آن‌ها تا پایان یک ماجرا هرگز دیده نمی‌شوند و وقتی که سایر شخصیت‌ها دیده می‌شوند دوباره ظاهر می‌شوند. تنها شخصیتی که به طور ثابت باقی می‌ماند آلیتا است، شخصیت اصلی و پروتاگونیستی که سایبرگی جوان است و دچار فراموشی شده و می‌کوشد تا گذشته‌ی فراموش شده‌ی خود را بازیابد.

اما تنها چیزی موجب می‌شود تا خاطراتش را به یاد آورد مبارزه کردن است. در اوایل داستان DaIdo isuke، دکتر سایبرنتیک جایزه بگیر، آلیتا را می‌یابد و او را احیا می‌کند و نقشی عمده را در داستان ایفا می‌کند، اما از اواسط مانگا به حاشیه رانده شده و در نقطه‌ی مقابل شخصیتی به نام Nova Desty ، دانشمند نانوتکنولوژی عجیبی که از Tiphares رانده شده، در کانون توجه قرار می‌گیرد.



Nova مغز متفکر پشت بسیاری از دشمن‌ها و ماجراهایی که برای آلیتا رخ می‌دهد، است. اما تا وقتی که داستان به اندازه‌ی ۲ سال جلو نمی‌رود حضوری واقعی ندارد، گرچه پس از آن خیلی زود خودش را نشان می‌دهد.

درنهایت Kaos، پسر نوا، که یک DJ رادیویی نحیف و رنجور به همراه قدرت‌های روانی است، نیز نقشی قاطع را پس از اینکه با آلیتا تماس برقرار می‌کند، بازی می‌کند. او برنامه‌ی رادیویی محبوبی را از زمین‌های بایر خارج از اسقاط‌دانی، جایی که از کشمکش‌های بین Tiphares و ارتش یاغی Barjack دور است پخش می‌کند.

فرآیند تولید
درکنار تغییر نام گالی به آلیتا در نسخه‌ی آمریکای شمالی مانگا، شهر Salem به Tiferet تغییر کرد اما درنهایت واژه‌ی Tiphares جایگزین آن شد. از آنجایی که Kishiro از نام Jeru (شهری فضایی که به Salem متصل است) استفاده کرده، این نام نیز به Keter تغییر یافت، ولی در نهایت Ketheres جایگزین آن گشت.

برای اینکه مضمون وابسته به کتاب مقدسی سری اصلی پابرجا بماند، کامپیوتر اصلی Salem، Melchizedek نام‌گذاری شد.

نسخه اصلی ژاپنی

نسخه‌ی آمریکای شمالی

Gally

Alita

Salem

Tiferet / Tiphares

Jeru

Keter / Ketheres



برای آگاهی یافتن از چند واژه‌ی بالا که در کتاب مقدس آمده‌اند، ابتدا باید به مفهوم سفیروت یا سفیروث که شاکله‌ی درخت حیات در آیین کابالا است اشاره کرد. نامی که در انیمه و بازی Final Fantasy VII نیز بر روی کاراکتر منفی گذاشته شده بود.


درخت حیات در عرفان کابالا

سفیروت یا سفیروث (عبری:סְפִירוֹת) شکل جمع سفیره (סְפִירָה) در کابالا و عرفان یهودیت به معنی شمارش است. عارفان یهودی، ده سفیروت را شناخته‌اند. کابالایی‌ها برای توالی ده سفیروت اصطلاحات و واژه‌های ثابتی دارند، این اصطلاحات در زوهر [زوهر یا ظُهَر (عبری: זהר) به معنی درخشندگی از مهم‌ترین کتاب‌های ادبیات کابالا در یهودیت و تفسیری عرفانی بر تورات است و توسط شخصی بنام "شیمون بن یوشع" در قرن دوم میلادی به زبان "آرامی" نوشته شده است.

این کتاب مشتمل بر ۱۸ صحيفه است كه حاوی برداشت‌های خاص و مبهمي از تورات و علوم دینی باستانی و عتیق، و همچنين بحث‌هایی از پیدایش جهان به‌صورت روایت اسطوره‌ای و روانشناسی رمزآلود است.] آمده ‌است. در بین سفیره‌ها مرتبه برقرار است و سفیروت معمولاً از بالا به پایین نوشته می‌شود. این ده سفیروت عبارت‌اند از:

کتر - Keter: که به معنی تاج اعلای خداوند، نور ازلی و ابدی است و در اسم یهوه تجلی می‌یابد. (من هستم آن‌که هستم.)
(نامی که در نسخه‌ی آمریکای شمالی بر شهر فضایی متصل به Salem اطلاق شده است.)

حکماه - Chokhmah: که به معنی دانش و خرد جاودان و اندیشه ازلی خداوند است که در وحی مستقیم به موسی تجلی می‌یابد.

بیناه - Binah: که به معنی عقل و برهان است.

حسد - Chesed: به معنی عشق و مهربانی خداوند و رحمت او نسبت به بندگانش است.

گوورا - Gevurah: به معنی داوری و تنبیه سخت در روز جزا و اقتدار و قدرت و نیروی ازلی و ابدی خداست.

تیفئرت- Tiferet: به معنی عدل و هم‌آراستگی که از شفقت یا زیبایی خدا سرچشمه می‌گیرد.
(نامی که در نسخه‌ی آمریکای شمالی بر شهر شناور بر فراز اسقاط‌دانی گذاشته شده است.)

نیصاح - Netzach: به معنی آخرین صبر خداوند و نیز تأمل و پایداری و قریحه مقتدرانه است.

هود - Hod: به‌معنی عظمت خداوند است.

یسود - Yesod: دربردارنده نیروهای آفریننده خداوند.

ملخوت - Malkuth: یعنی ملکوت خداوند که معمولاً در زوهر به نام کنیسه اسرائیل توصیف می‌شود.

این‌ها ده فلک از افلاک ظهور الهی به شمار می‌آیند که خدا از آن ظاهر می‌گردد و در عربی هر یک موطن ترجمه می‌شود. این‌ها جملگی با هم جهان وحدت یافته حیات خداوند یا عالم‌ها دیحودا را تشکیل می‌دهند که هر دو با مواردی خاص و هماهنگ سر و کار دارند. کتاب زوهر کوشیده‌است آن‌ها را تفسیر نموده و شرح دهد.

جهان سفیروت به عنوان نمادی از انسان یا درخت نیز به کار می‌رود. ده سفیروت، نیروهای خدایی را برمبنای درختی بنا می‌دهند، که هر سفیره شاخه‌ای از آن است. تشبیه انسان نیز به کار رفته‌است که بر اساس گفته‌ای از کتاب مقدس است که خدا، انسان را به صورت خویش آفرید. مفهوم سفیروت به عنوان بخش‌ها و جوارح انسان‌نگاری مکتب عرفان، دال بر نوعی نمادگرایی انسانی یا تشریح بدن انسان نیز هست.


كاباليست‌ها اين درخت را كاملاً در وجود آدمي منبعث مي‌بينند
و آن را در غالب نه شاخه كه از وجود مطلق انسان سرچشمه مي گيرد، متجلي مي بينند.

البته در خود داستان مانگا نیز درخت حیات عملاً وجود داشته و در پایان داستان مانگای اصلی (که از ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۵ منتشر شد) وقتی که آلیتا بر آن می‌شود تا بدن انسانی خودش را به‌دست بیاورد، به آن مراجعه می‌کند.

در کنار اینکه برخی از واژه‌ها در نسخه‌ی آمریکای شمالی تغییر کرده‌اند، خود واژه‌هایی که در نسخه‌ی ژاپنی استفاده شده‌اند نیز دارای بار معنایی خاصی هستند.

Salem که در نسخه‌ی آمریکای شمالی به Tiphares تغییر نام یافت، شهری است که آن را با نام اورشلیم (Jerusalem) یا بیت‌المقدس می‌شناسیم. گرچه اگر شهر فضایی که به Salem متصل است یعنی Jeru را به ابتدای آن اضافه کنیم، واژ‌ی Jerusalem یا اورشلیم به‌دست خواهد آمد.

با این اوصاف Melchizedek نیز که همان پادشاه اورشلیم است که در مانگا به کامپیوتر اصلی Salem اطلاق می‌شود، و خاموشی آن موجب سقوط شهر Salem یا همان اورشلیم بر روی اسقاط‌دانی می‌گردد.

حضور در رسانه‌های مختلف

مانگا
این مانگا در مجله‌ی Business Jump که متعلق به انتشارات ژاپنی Shueisha است، طی سال‌های ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۵ منتشر شد. در آمریکا نیز داستانی کوتاه شده از آن در ۲۵ صفحه به صورت کمیک بوک درآمد، ولی در ادامه به همان شکلی که در ژاپن انتشار یافته بود منتشر شد.
  • در ۴ آوریل ۱۹۹۷ رمان Gunnm در JUMP j-BOOKS که از ملحقات انتشارات ژاپنی Shueisha انتشار یافت.
  • در ۲۳ دسامبر ۱۹۹۸ Gunnm: Complete Edition، که نسخه‌ی اختصاصی ژاپن است در شش جلد و در برگه‌های B5 منتشر شد. این نسخه شامل داستان اصلی است اما با این تفاوت که انتهای داستان به گونه‌ای رقم می‌خورد تا در مانگایBattle Angel Alita: Last Order ادامه یابد. همچنین شامل طراحی‌های پایه و سه داستان کوتاه که به نام Gunnm: Another Stories منتشر شده‌اند، می‌باشد.
Battle Angel Alita مجوز انتشار در شماری از کشورها و مناطق دنیا را از جمله اسپانیا، برزیل، فرانسه، هلند، لهستان، آلمان و تایوان را گرفته است.

OVA
یک OVA دو قسمتی در سال ۱۹۹۳، مطابق با عناصر دو جلد اول مانگا و اعمال تغییراتی در شخصیت‌ و داستان‌پردازی آن منتشر شد. طبق گفته‌ی Kishiro، از اول هم طرح دو قسمت ریخته شده‌ بود. در آن زمان، او کاملاً مشغول طراحی مانگا بود و زمانی برای "بررسی طرحی جذاب" را نداشت، یا شاید هم نسبت به تبدیل شدن اثرش به انیمه جدی نبود. این دو قسمت تنها انیمه‌ای است که تاکنون از روی Battle Angel Alita ساخته شده است و هیچ طرحی برای احیای آن وجود ندارد.


کاور OVA این اثر

فیلم
کارگردان جیمز کامرون حق ساخت فیلمی از رویBattle Angel را داراست. کامرون اعلام کرده که یکی از طرفداران پروپاقرص مانگاست، و منتظر است که تکنولوژی گرافیک کامپیوتری (CGI technology) بقدری پیشرفت کند که بتواند فیلمی سه بعدی با تاثیراتی قابل مقایسه با Avatar بسازد. او اکنون درحال کار روی دنباله‌های Avatar است. در ۱۸ آوریل ۲۰۱۲، کامرون بیان داشت که فعلاً Battle Angel اولویت کمتری برایش دارد، و هنوز نمی‌داند که چه‌وقت کار بر روی آن را آغاز کند.

Jon Landau تهیه کننده‌ی کامرون گفته که "من مطمئنم که شما موفق به دیدن Battle Angel خواهید شد. این یکی از داستان‌های مورد علاقه‌ی من هست، داستان بزرگی که در مورد سفر دختری برای یافتن خویش است. این فیلمی است که سوال‌هایی را مطرح می‌کند: انسان بودن به چه معناست؟ وقتی انسان هستی که قلب، مغز یا روح داشته باشی؟ منتظرم که این فیلم را به تماشاچیان تقدیم کنم." در این بین Landau شوخی ای نیز کرد و گفت شاید اسم فیلم را Alita: The Battle Angel بنامیم به این دلیل که سنت کامرون در نامگذاری فیلم‌ها با حروف A و T است.

فیلم کامرون براساس چهار جلد اول سری مانگا است؛ "چیزی که قصد دارم انجام بدم گنجاندن ستون فقرات داستان و عناصر چهار جلد اول است. برای همین Motorball از جلد سوم و چهارم، و قسمت‌هایی از داستان جلد اول و دوم در فیلم خواهد بود". او همچنین بیان داشت که فعلاً هیچ بازیگری را برای این اثر مد نظر ندارد.

بازی
Gunnm: Martian Memory یک بازی اکشن نقش آفرینی (RPG) است که برای Playstation توسط Banpresto ساخته شده است. داستان این بازی از مانگا برگرفته شده است، آلیتا (گالی) در زباله‌دانی Tiphares توسط Ido Daisuke پیدا می‌شود و تبدیل به ماموری گوش‌بزنگ می‌شود.

داستان دارای عناصری اضافی است که Kishiro هنگامی که مانگای اصلی را در ۱۹۹۵ به پایان رساند، در ذهن داشت، اما در آن زمان قادر به تکمیل کردنش نبود. داستانی که شامل رفتن آلیتا به فضا است. او سپس داستان را بسط و گسترش می‌دهد که باعث شکل‌گیری پایه‌ی مانگایBattle Angel Alita: Last Order می‌شود.


کاور بازی برگرفته شده از این مانگا

کارهای وابسته

  • Ashen Victor، داستان مربوط به شش سال قبل از آغاز ماجرای Battle Angel Alita می‌شود. پایه‌ی داستان حول بازیکن مسابقات ورزشی Motorball و پیشرفتی که وی در بازی‌ها به‌ دست می‌آورد، است.

  • Gunnm: Another Stories، مجموعه‌ای از داستان‌های فرعی

  • Battle Angel Alita: Last Order، ادامه‌ای که ماهانه در مجله Ultra Jump انتشارات Shueisha و سپس در مجله Evening انتشارات Kodansha چاپ می‌شود و تاکنون نیز ادامه دارد، می‌باشد.

جمع‌بندی
همانطور که در بررسی مانگا مشاهده کردید، Salem (اورشلیم – بیت‌المقدس) به عنوان آرمان‌شهر معرفی می‌شود، آرمان شهری که شهروندان پادآرمان‌شهر اسقاط‌دانی به‌دنبال یافتن راهی برای رسیدن به آن هستند و بعضی برای رسیدن به این آرزو دست به کشتن سایبرگ‌های دیگر می‌زنند تا با فروختن اعضای سایبری آن‌ها هزینه‌ی رفتن به آنجا را تامین کنند، اما غافل از اینکهSalem فقط مختص کسانی است که از ابتدا در آن حضور داشته اند، ساکنین این شهر بر پیشانی‌شان علامت خاصی دارند که از سایرین بازشناخته می‌شوند. افرادی همچون Ido Daisuke و Nova Desty که از آنجا تبعید شده‌اند، این علامت را همچنان بر پیشانی خود دارند.

در واقع بیان این مطلب که زندگی در آرمان‌شهری که همه انتظار آن را می‌کشند فقط مختص قوم و نژادی که از ابتدا ساکن آنجا بوده است، می‌باشد و سایرین حق حیات در آن را نداشته و باید به زندگی پست و حقارت‌بار خود خارج از آن ادامه دهند، که البته در این مانگا منظور زندگی میان زباله‌های تولیدی Salem است.

همچنین ادامه‌ی حیات اسقاط‌دانی وابسته به پایندگی این شهر است چرا که اگر روزی این شهر سقوط کند، اسقاط‌دانی که زیر آن واقع شده است نیز نابود می‌شود و در اینجا این مطلب القا می شود که اگر روزی اورشلیم سقوط کند تمامی بشریت را نیز همراه با خود به زیر خواهد کشید پس باید همه به حفظ امنیت و سلامت آن کمک کرد، در غیر اینصورت همه‌ی بشریت نابود خواهد شد، حتی در پاره‌ای از داستان مانگا، کامپیوتر اصلی Salem یعنی Melchizedek خاموش می‌شود و Salem و اسقاط‌دانی در خطر برخورد به یکدیگر قرار می‌گیرند که در اینجا آلیتا با کمکNova Desty از این امر جلوگیری می‌کند و اسقاط‌دانی که حیاتش به Salem وابسته است را نجات می‌دهد.


علاوه برا این موضوع فرد خواننده با سوال بسیار مهمی در مورد حیات انسانی نیز مواجه خواهد شد، دقیقاً همان سوالی که Jon Landau در صحبت‌هایش بیان داشته بود یعنی این مسئله که حیات آدمی وابسته به چیست قلب، مغز یا روح؟ یکی از موضوعات فیلم قبلی جیمز کامرون یعنی "Avatar" این بود که روح آدمی توانایی خروج از یک کالبد و قرار گرفتن در کالبد دیگر را داراست، مسئله‌ای که در دو جای فیلم به آن اشاره شد، ابتدا همان دستگاهی که جیک از طریق آن با بدن آواتارش ارتباط برقرار می‌کرد و دیگری در انتهای فیلم که درخت Eywa روح جیک را از کالبد انسانی‌اش به بدن Na’vi اش منتقل کرد.

حال در این مانگا که قرار است کامرون آن را به فیلم تبدیل کند، این موضوع مطرح می‌شود که اگر حیات انسانی به روح وابسته است این روح در چه عضوی قرار دارد؟ اگر یکایک اعضا و اندام بدن انسان با نمونه‌ی مصنوعی آن جایگزین شود در انتها کدام عضو باقی می‌ماند که توانایی جایگزین کردنش را نداریم؟ یا آیا با ساختن نمونه‌ی مصنوعی آن باز هم آن انسان، یک انسان است یا اینکه آن فرد عملاً مرده و این کالبد چیزی جز یک ماشین نیست و رفتارهای کنونی‌اش طبق ساختار و اطلاعات بدن انسانی‌اش است؟ در اکثر آثار سینمایی، انیمیشنی و سایر آثار رسانه‌ای مثل همین اثر همیشه نهایت مصنوعی‌سازی بدن انسان تا مغز بوده و مغز اندامی بوده که قابلیت مصنوعی سازی آن وجود نداشته، و همین امر منجر به القای این تفکر در بیننده و خواننده می‌شود که پس یعنی روح در مغز قرار دارد؟ یا روح همان ذهن است؟ و وقتی که این سوال پیش می‌آید و فرد آن را قبول می‌کند، ماهیت معنوی روح کمرنگ می‌شود چرا که باورپذیر بودن ذهن، چیزی که همواره در تعامل با آن است از اعتقاد به ماهیت معنوی روحی که دیده نمی شود و تعاملی با آن نیز وجود ندارد، بیشتر است.

پس عملاً روح کنار گذاشته می‌شود و یا از آن به عنوان واژه‌ای مترادف با ذهن استفاده می‌شود. چیزی که در سریال‌های غربی به ویژه سریال Fringe عملاْ شاهد آن هستیم و در طول آن ذهن و مغز کاملاْ جایگزین روح شده و از روح سخنی به میان نمی‌آید.

این پروژه به اذعان خود جیمز کامرون در سطحی فراتر از فیلم Avatar قرار خواهد داشت. اما طی بررسی که بر این پروژه داشتیم این امر نه تنها از نظر تکنولوژی بلکه از نظر مفهومی و ماهیتی نیز گام‌هایی فراتر از فیلم Avatar خواهد برداشت. اما نظر نهایی در این باره را باید به زمان اکران آن واگذار کرد و باید دید که جیمز کامرون چقدر در این داستان دست خواهد برد.

  • مشرق

خدمات متقابل پننتاگون و هالیوود/ هالیوود موثرترین ابزار تبلیغات آمریکا +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
هالیوود همواره موثرترین ابزار در جهت دیپلماسی عمومی دولت آمریکا بوده است. دیپلماسی عمومی به معنای تلاش یک دولت برای درک، ارتباط و نفوذ در افکار عمومی کشورهای هدف، جهت تحکیم منافع ملی آن کشور. صنعت سینمای آمریکا نقش مهمی در ارائه الگوهایی جذاب از ارزش های خاص و خصوصا آزادی، خط مشی زندگی و نشر فرهنگ از نوع آمریکایی ایفا کرده است، به گونه­ای که میان بسیاری از اقشار و خصوصا جوان در سراسر جهان، اینگونه جا افتاده که آمریکا سرزمین فرصت هاست؛ و این یکی از اهدافی است که پنتاگون از طریق کمک به فیلم های هالیوودی آن را پیگیری می­گیرد.خدمات متقابل پننتاگون و هالیوود/ هالیوود موثرترین ابزار تبلیغات آمریکا +تصاویر

در این راستا، تحلیل ساختار کلی فیلم های نظامی هالیوود نیز ما را به مضامین و محورهای اصلیِ مشترک این فیلم ها واقف می­کند؛ برتری آمریکایی، وطن پرستي آمریکایی، تقبیح جاسوسی و خیانت و از همه مهم تر قهرمان و ناجی نشان دادن نیروهای نظامی.

در فیلم های مذکور این ایده همواره مطرح است که ميهن، نياز به "دفاع" و محافظت دارد و"خشونت مشروع" و كشتار غير قانوني مستقيم "تروريست‌ها" به عنوان ابزارهاي لازم امنيت ملي مورد حمايت قرار مي‌گيرد.

مسئولان پنتاگون به آثار پیام های ارسالی این فیلم ها ایمان دارند و معتقدند با توجه به ماندگاری آثار تبليغ در ذهن مخاطب، آنان در آينده، در مقام قضاوت و انتخاب درست و نادرستی، موردی را برمی ­گزینند که از این محتواها آموخته اند؛ لذا برای ساخت این فیلم ها بودجه های هنگفتی هزینه می شود.

فصل 24

پیش از این که سریال JAG تولید شود، فیلم JAG ساخته شده بود؛ یعنی قرار بود چنین فیلمی ساخته شود اما هرگز به مرحله تولید نرسید. در سال 1989، پرایس اینترتینمنت[1]روی پروژه ای درباره ماجرای یک قتل در پایگاه تفنگداران دریایی، تحقیقات و محاکمه متعاقب آن کار می کرد.

هالیوود موثرترین ابزار جهت دیپلماسی عمومی آمریکا+ تصاویر // در حال ویرایش

فیلم JAG

تهیه کنندگان یک نسخه از فیلمنامه را برای پنتاگون فرستادند، و قول دادند که ارتش را بصورت مثبتی به تصویر بکشند. آنها برای هموار کردن راهشان با پنتاگون، جان هورتون را به عنوان مشاور استخدام کردند که چهل سال پیش به عنوان یکی از اعضای پنتاگون به تدوین راهبردهای سازمان درباره همکاری با صنعت فیلمسازی کمک کرده بود.

هالیوود موثرترین ابزار جهت دیپلماسی عمومی آمریکا+ تصاویر // در حال ویرایش

جان هورتن مشاور نظامی فیلم‌های هالیوودی

هورتون در نامه ای به دفتر فیلم پنتاگون نوشت «در برخورد با این موضوع لزوماً بحث هایی درباره خدمت و جامعه معمول در پایگاه های نیروی دریایی و تفنگداران پیش خواهد آمد. اما بخاطر نحوه پرداختن فیلم به موضوع و جنایتی که باید حل شود پایان آن کاملاً برای ارتش مثبت است.»

پنتاگون بخاطر تضمین های هورتون، به دیم رایزنر فیلمنامه نویس فیلم اجازه داد از پایگاه تفنگداران در کمپ لوجون واقع در کالیفرنیای شمالی بازدید کرده و اطلاعاتی درباره سیستم قضایی نظامی بگونه ای که در پایگاه اجرا می‌شود دریافت کند.

پس از بازدید، کلنل ستوان دیوید تامسکی که در آن زمان رئیس دفتر فیلم تفنگداران دریایی در لس آنجلس بود نامه ای به ژنرال گاردنر فرمانده کمپ لوجون نوشت و از وی بخاطر پذیرفتن و میزبانی از فیلمسازها تشکر کرد.

تامسکی که هنگام بازدید فیلمسازها از کمپ لوجون آنها را همراهی می کرد در نامه ای به گاردنر در تاریخ 20 مارس 1989 هدف اصلی ارتش از کمک به تهیه کنندگان را آشکار کرد.

«بازدید ما و تأثیر خوبی که گذاشت نتایج خوبی به همراه خواهد داشت. نخست این که اطلاعات کافی در اختیار دین گذاشته ایم که تضمین می کند فیلمنامه او تصویر دقیقی از تفنگداران دریایی ارائه دهد. دوم، با توجه به برداشت کلی مثبت وی از تفنگداران احتمال اینکه تصاویر ارائه شده نیز مثبت باشند افزایش می دهد. در آخر اینکه میزبانی که از وی به عمل آمد، منحصربفرد بودن محیط لوجون احتمال اینکه فیلم در اینجا فیلمبرداری شود را افزایش می دهد. البته اگر چنین چیزی محقق شود تهیه کنندگان مجبورند برای دسترسی یافتن به پایگاه اجازه مستقیم USMC را دریافت کنند، و چنین درخواستی به ما قدرت ویرایش محصول را می دهد. از نظر من این شرایط ایده آل خواهد بود.»

هالیوود موثرترین ابزار جهت دیپلماسی عمومی آمریکا+ تصاویر // در حال ویرایش

USMC ( کمپ لوجون در کالیفرنیا)

و حقیقت عریان اینجا بیان شده است، در اسناد خود تفنگداران. آنچه آنها واقعاً در ازای اجازه استفاده از امکاناتشان می خواهند «کنترل ویرایش محصول» است. و این براستی می تواند «شرایط ایده آل» برای ارتش باشد. و معامله چندان بدی هم برای هالیوود نیست. در ازای چندین تغییر اینجا و چندین سانسور آنجا، هالیوود چیزی دریافت می کند که معادل سوبسید دولتی عظیمی برای صنعت فیلم و تلویزیون است.

اما مردم آمریکا بهای آن را پرداخت می کنند؛ نه تنها از طریق دلارهایشان که بدون اطلاع آنها به تهیه کنندگان تأیید شده اجازه دسترسی به تجهیزات میلیون دلاری ارتش را تقریباً بطور مجانی می دهد بلکه از طریق تلفیق تبلیغات نظامی و پیامهای عضوگیری در فیلمها و سریال های تلویزیونی آنها.



  • [1] . Price Entertainment
  • مشرق


خدمات متقابل پنتاگون و هالیوود/ تمام ژانرهای هنری در خدمت سیاست‌های پنتاگون +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
پيوند سياست با هنر، از واقعيت هاي غیر قابل انکار ایالات متحده می‌باشد. كمپاني‌هاي رسانه‌اي و فيلم‌سازي هالیوود، مسئول تبلیغات برای اقدامات نظامی­‌اند و اینگونه زمينه را در جهت اهداف آنان مهیا مي كنند.

خدمات متقابل پنتاگون و هالیوود/ تمام ژانرهای هنری در خدمت سیاست‌های پنتاگون +تصاویر

 

در هنر سیاسی، هنر صرفا به عنوان ابزار قرار گرفته و از آن استفاده ایدئولوژیک می‌شود تا باوری را به کرسی نشاند، احساساتی را برانگیزد و در یک کلام، بر کنش اجتماعی و یا بر اعتقادات ذهنی کنشگران اجتماعی تاثیر گذارد. هنر سیاسی(سینمای هالیوود)، از همه وسایل ممکن استفاده می کند و جنبه زیباشناسی، صرفا ابزاری است که بتواند تاثیر خود را بیشتر نماید.

در سینمای سیاسی هالیوود ، موضوع ارزش‌گذاری زیباشناسانه مطرح نیست اگرچه در بسیاری موارد، هنر سیاسی ـ ایدئولوژیک، چه در زمان خود و چه با فاصله زمانی نسبتا زیادی، می‌تواند دارای ارزش‌های زیباشناسانه نیز باشد؛ اما مسئله اصلی آن است که حوزه سیاسی، اگر هم از ارزش‌ها و مولفه‌های زیباشناسانه استفاده کند صرفا با اهداف و اغراض سیاسی خواهد بود و سفارش دهندگان این نوع هنر، کاملا نسبت به این موضوع وافق­‌اند و اولویت داشتن مباحث اقتصادی و ... ، سبب می­‌‌شود که اینان با اعمال سانسورهای اعلام شده، حتی ژانر فیلمنامه‌ای را تغییر دهند؛ همان گونه که در این فصل و در خصوص همکاری فیلم‌های کمدی با پنتاگون، به آن اشاره می‌شود.

استفاده از ابزار هنر (خصوصا سینما) به اندازه­ای برای نیروهای نظامی امریکا حائز اهمیت است که در این راستا دوره‌های آموزشی نیز برای سربازان برگزار می کنند. به اعتقاد آنان، اغلب هنر، راهی به سوی ساختن واقعیّت است و از سوی دیگر، به اعتراف برخی از مقامات سیا، حاصل هنر فیلم­نامه­نویسان و کارگردانان می‌تواند الهام‌بخش واقعیّات باشد؛ بدین گونه اتفاقاتی که در این فیلم ها می افتد به حوادث واقعی منجر خواهد شد.


فصل 25

تغییر

هنگامی که فیلمی را روی ویدئوکاست تماشا می کنید، معمولاً پیام کوتاهی پیش از شروع فیلم روی صفحه ظاهر می‌شود که «این فیلم برای انطباق با نوع تلویزیون شما اصلاح شده است.» این اطلاعات بدرد نخور به شما گفته می‌شود، اما به شما نمی‌گویند برای ترغیب شما به ملحق شدن به ارتش، فیلم توسط ارتش اصلاح شده است؛ یعنی اتفاقی که برای Stripes افتاد، کمدی با بازی بیل موری و هارولد رامیس در نقش آدم‌های به درد نخوری که به ارتش ملحق شده و در انتها تبدیل به قهرمان می‌شود.

تمام ژانرهای هنری در خدمت سیاست‌های پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

فیلم Stripes با بازی بیل موری

دان گلدبرگ تهیه کننده فیلم و نویسنده دوم آن، هنگامی که فیلمنامه را برای پنتاگون فرستاد و درخواست همکاری کرد درباره ارزش عضوگیری فیلم صادقانه برخورد کرد؛ وی در نامه ای در تاریخ 10 سپتامبر 1980 به دان باروش رئیس دفتر فیلم پنتاگون نوشت «هدف ما از تولید Stripes ساخت فیلم کمدی با مضمون میهن پرستانه است که تأثیر مثبتی روی جذب نیروی ارتش داشته باشد.»

گلدبرگ می خواست فیلم را در فورت ناکس[1]، یعنی پایگاه ارتش در کنتاکی فیلمبرداری کند. چند ده تانک و یک هواپیمای باربری C-140 می خواست. و به بیش از هزار سرباز واقعی نیاز داشت تا به عنوان سیاهی لشگر در فیلم بازی کنند. در مقابل به ارتش قول داد فیلمی بسازد که به آن افتخار کنند.

تمام ژانرهای هنری در خدمت سیاست‌های پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

فورت ناکس؛ پایگاه ارتش در کنتاکی

وی در نامه اش نوشت «گرچه میزان مشخصی از هزل و شوخی در فیلم وجود خواهد داشت، اما هدف کلی این نیست که ارتش را به مثابه مجموعه ای از آدمهای غیرعادی نشان دهیم. داستان بطور کلی درباره این است که چطور گروهانی از آدمهای بدردنخور به گروهانی از قهرمانان ارتش تبدیل می شوند. قصد ما این است که ارتش را به واقع گرایانه ترین و مثبت ترین صورت ممکن به تصویر بکشیم.»

این کارها را در مدرسه فیلمسازی یاد نمی دهند، این که یک کمدی باید «میزان مشخصی از هزل و شوخی» داشته باشد اما « هدف کلی» آن به تصویر کشیدن ارتش بگونه ای مثبت باشد.

اما ارتش بدبین بود، آنها مطمئن نبودند که گلدبرگ با آنها همکاری کند، و فکر نمی کردند فیلمنامه را بقدری تغییر دهد که تبدیل به پوستر عضوگیری که آنها می خواستند بشود. اما اشتباه می کردند.

کلنل سروان ریچارد گریفیت رئیس بخش برنامه ریزی و سیاستگذاری ارتش در یادداشتی به مافوق هایش در مدیریت اطلاعات دفاعی نوشت «پیش از اینکه حمایت از فیلم stripes را پیشنهاد کنیم، برای اینکه فیلمنامه قابل قبول شود به بازنویسی گسترده ای نیاز هست و ممکن است در این روند محتوای کمدی فیلم از بین برود.»

فیلمنامه باید از ابتدا به انتها بازنویسی می شد.

در فیلمنامه اولیه، نخستین تصویری که روی صفحه می آمد بیل موری بود که در حال تماشای یک آگهی عضوگیری مضحک از تلویزیون کفشهایش را واکس می زند. این آگهی باعث می‌شود که در ارتش ثبت نام کند. اما ارتش فکر نمی کرد تمسخر آگهی عضوگیری اش خنده دار باشد. این صحنه باید حذف می شد.

تمام ژانرهای هنری در خدمت سیاست‌های پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

صحنه ای از فیلم stripes

گریفیتس در یادداشتی به تاریخ 28 آگوست نوشت «تبلیغ عضوگیری تلویزیونی یا باید به سبک کمیک تری ارائه شود یا اینکه بطورکلی حذف گردد.»

گلدبرگ پاسخ داد که، هیچ مشکلی نیست. یک هفته بعد در نامه ای به باروش نوشت «تبلیغ عضوگیری ارتش: ما یا از یک تبلیغ واقعی استفاده کرده یا آن را از فیلمنامه حذف می کنیم (در آخر تصمیم گرفت از یک تبلیغ واقعی استفاده کند که در صحنه آغازین فیلم از آن استفاده می‌شود).»

گریفیتس همچنین گفت که فیلمسازها اگر خواستار همکاری ارتش هستند باید صحنه مربوط به استعمال مواد مخدر در پادگان ها، و طی مراسم فارغ التحصیلی اعضای جدید را حذف کنند. وی نوشت «صحنه های مربوط به منابع پایان ناپذیر مواد مخدر در پادگان ها باید تغییر کند.»

گلدبرگ به ارتش گفت که هیچ ایرادی ندارد، و در پاسخ نوشت «همه صحنه ها و اشاره به مواد مخدر در جریان تدارکات مراسم فارغ التحصیلی و خود مراسم حذف خواهد شد.» در حقیقت استعمال مواد بطور کامل از فیلم حذف شد.

ارتش همچنین از گلدبرگ خواست شخصیت سرگرد هولکا، سرگرد آموزشی با بازی وارن اوتس که از شکنجه نیروهای جدید لذت می برد را نیز متعادل تر کند.

و باز هم پاسخ گلدبرگ این بود که مشکلی نیست. وی در نامه اش به ارتش نوشت «شخصیت سرگرد هولکا در فیلمنامه کمتر سادیستی خواهد بود». وی همچنین به ارتش قول داد که شخصیت ژنرال بارنیک، که در فیلمنامه اصلی به صورت افسر فرمانده بددهنی به تصویر کشیده شده بود بازنویسی شود. وی به ارتش تضمین داد که «نقش ژنرال بارنیک بدون ناسزاهای مداوم و متشخص تر باشد.» در نهایت بارنیک چند دیالوگ کوتاه بیشتر ندارد که هیچ کدام آنها خنده دار نیستند و هیچ یک حاوی ناسزا نیستند.

تمام ژانرهای هنری در خدمت سیاست‌های پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

سرگرد هولکا در فیلم stripes

ارتش همچنین از صحنه‌هایی در فیلمنامه اولیه که نشان می‌داد موری و دیگر همراهان بدردنخورش در یک مأموریت آمادگی عملیات در مکزیکو شرکت کرده‌اند نیز رضایت نداشت. طبق یادداشت ارتش «صحنه هایی که به سفر به مکزیکو/آمریکای لاتین با گروهان ضدشورش مربوط می‌شود باید بازنویسی شده و هر اشاره ای به گروها ضدشورش یا عملیاتهای ارتش در مکزیکو یا هر کشور امریکای لاتین دیگری باید حذف شود.»

و گلدبرگ بار دیگر درخواست را پذیرفت و به ارتش گفت «هیچ اشاره ای به ... مکزیکو نخواهد شد. آنها به مأموریت آمادگی عملیات به عنوان "پایین ها در جنوب اشاره" خواهد کرد.» در آخر هم این صحنه گرچه فیلمبرداری شد اما بطور کلی از فیلم حذف گردید.

ارتش همچنین از گلدبرگ خواست دیالوگی که یکی از سربازها در فیلم درباره تجاوز و غارت شوخی می کند نیز حذف کند. گلدبرگ پذیرفت و در پاسخ نوشت «اشاره به تجاوز و غارت حذف خواهد شد».

ارتش پیشنهادات بیشمار دیگری نیز داشت. آنها نوشتند «تبعیض جنسی باید از سراسر فیلمنامه حذف شود. شخصیت های سایکو و المو یا باید تغییر یافته و به حالت کمیک تری تبدیل یا بطور کامل حذف شوند.»

در نهایت ارتش، با توجه تمام تغییراتی که گلدبرگ با اعمال آنها در فیلمنامه موافقت کرده بود، راضی شد با وی همکاری کامل را به عمل آورد.

تمام ژانرهای هنری در خدمت سیاست‌های پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

فیلم stripes

باروش در نامه ای به تاریخ 30 اکتبر 1980 به شلدون شریگر مدیر تولید کلمبیا پیکچرز نوشت «این نامه به منظور مطلع ساختن شما از این مسئله است که فیلمنامه Stripes تأیید و اجازه همکاری با فیلمبرداری آن در فورت ناکس صادر شده است. آقای گلدبرگ خیلی با ما همکاری کرد و به سرعت به درخواستهای تغییر وزارت دفاع/ارتش پاسخ گفت.» در حقیقت باروش آنچنان از نتیجه نهایی فیلمبرداری Stripes راضی بود که به شریگر گفت «اگر فیلم به اندازه ای که ما امیدواریم موفق باشد، بخاطر داشته باشید که پایان بندی آن راه را برای ساخت قسمت دوم باز گذاشته است.»

شریگر هم بسیار از همکاری استودیو با ارتش خشنود بود. وی در نامه ای به باروش در تاریخ 10 نوامبر 1980 نوشت «همانطور که قبلاً با تلفن صحبت کردیم، من واقعاً معتقدم که Stripes نویدبخش دوران جدیدی از همکاری بین تهیه کنندگان فیلم - بویژه کلمبیا - و وزارت دفاع خواهد گشود. امیدوارم همه تهیه کنندگان به اندازه ایوان ریتمان و دن گلدبرگ در اعمال تغییرات درخواستی در فیلمنامه هایشان همکاری کنند تا این مشارکت برای همه امکان پذیر گردد. ما مشکلات شما را درک کرده و به کمک شما نیاز داریم. با کمک یکدیگر می توانیم فیلمهای زیادی بسازیم که برای همه مفید باشند.»

تمام ژانرهای هنری در خدمت سیاست‌های پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

صحنه ای از فیلم stripes

در حقیقت فیلم به نتایجی دست یافت که هر دو طرف خواستار آن بودند: پول زیادی برای استودیو در بر داشت و میزان عضوگیری ارتش را افزایش داد.

گلدبرگ در مصاحبه ای گفت «ارتش به من اطلاع داد که پس از اکران فیلم Stripes میزان ثبت نام اعضای جدید بالا رفت. اما نمی دانم این چیز خوبی است یا نه.»

پس چرا به ارتش گفت «هدفش از تولید Stripes ساخت فیلم کمدی با مضمون میهن پرستانه است که تأثیر مثبتی روی جذب نیروی ارتش داشته باشد.» گلدبرگ اکنون می گوید «من سعی داشتم نگرانی آنها از اینکه ممکن است این فیلم تصویر منفی از ارتش را ارائه دهد برطرف کنم.»

تمام ژانرهای هنری در خدمت سیاست‌های پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

صحنه ای از فیلم stripes

وی همچنین ادعا می کند تغییرات پیشنهادی ارتش لطمه ای به فیلم نزد، بلکه آن را بهبود بخشید.

گلدبرگ درباره فرایند تأیید فیلمنامه می گوید «کلا فرایند بی دردی بود. آنها چندین پیشنهاد درباره فیلمنامه داشتند. اما فیلمنامه را سانسور نکردند. می خواستند صحنه های مربوط به ارتش دقیق باشد. و ما واقع گرایی را که آنها می خواستند پذیرفتیم. احساس کردیم هرچه واقع گرایانه تر باشیم فیلم کمیک تر می‌شود. و در نتیجه احتمالاً این احساس را بوجود می آورد که ملحق شدن به ارتش کار صحیحی است. البته این لزوماً چیزی نبود که من بخواهم.»

در حقیقت اسناد پنتاگون نشان می دهد که ارتش آنقدر که به ارائه تصویری مثبت از نیروهای مسلح در فیلم علاقمند بود بدنبال واقع گرایی و دقت نبود؛ هیچ تبعیض جنسی، هیچ مواد مخدر یا بدرفتاری با نیروهای جدید در ارتش وجود ندارد. نقطه خوبی برای شروع است، برای اینکه چیزی باشی که می توانی.

بیست سال طول کشید تا اینکه گلدبرگ بار دیگر از ارتش درخواست همکاری کند؛ این بار برای تولید فیلم کمدی به نام تکامل[2] که در سال 2001 آن را ساخت و در آن دیوید داچونی در نقش استاد دانشگاه با بیگانگان فضایی که به ایران حمله کرده اند مبارزه می کند.

تمام ژانرهای هنری در خدمت سیاست‌های پنتاگون + تصاویر // در حال ویرایش

فیلم "تکامل"

پنتاگون از فیلمنامه متنفر بود؛ فیلمنامه ارتش را به صورت افرادی نالایق و بدتر از آن، احمق هایی به تصویر کشیده بود که تلاشهایشان برای نابود کردن بیگانگان شرایط را وخیم تر می کرد. بمب های آتشزایی که ارتش برای نابود کردن هیولاها روی آنها انداخت فقط باعث شد چند برابر بشوند. در انتها استاد دانشگاه بود که با کشف نقطه ضعف بیگانگان، یعنی سیلیکون، توانست دنیا را نجات داد. و استاد دانشگاه بود، نه ارتش، که چندین تن شامپوی هد اند شولدرز آغشته به سیلیکون روی بیگانگان ریخت. این صحنه تبلیغ بسیار خوبی برای کمپانی تولید کننده شامپو محسوب می شد اما خیلی به نفع نیروهای مسلح نبود.

گلدبرگ می گوید «آنها فیلمنامه را رد کردند. و ما هم نمی توانستیم بدون اینکه به محتوای خلاقانه فیلم لطمه بخورد تغییراتی که می خواستند را اعمال کنیم. در حالیکه در stripes تغییراتی که درخواست کردند به ارتقای محتوای خلاقانه فیلم کمک کرد.»

اما اسناد پنتاگون نشان می دهند اگر بخاطر پیشنهادات ارتش نبود stripes فیلم بسیار متفاوتی می شد، و احتمالاً خیلی خنده دارتر می بود، درست همانطور که اگر فیلمنامه تکامل برای مطابقت با نیازهای عضوگیری ارتش تغییر می کرد فیلم تبدیل به محصولی کاملاً متفاوت می شد.

طبق یکی از یادداشتهای داخلی ارتش «در واقع تهیه کنندگان می توانستند فیلم stripes را بدون همکاری ارتش بسازند.»

اما به هرحال سینماروها هرگز امکان دیدن آن فیلم دیگر را پیدا نخواهند کرد.



  • [1] . Fort Knox
  • [2] . Evolution
  • مشرق

دیدار نتانیاهو با دیکاپریو و دریم‌ورکس +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
سفر اخیر «نتانیاهو»،نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی به هالیوود و دیدار با سینماگران آمریکایی، یکی از چندین سفری است که سران این رژیم طی یک دهه اخیر به این سینما داشته‌اند.
اگرچه از همان ابتدا تأسیس هالیوود بارها در کتاب‌های مختلف، نشریات و رسانه‌های آمریکایی به این مطلب اعتراف شده که هالیوود تحت سلطه یهودیان و یا به عبارت درست‌تر رژیم صهیونیستی اداره می‌شود ولی طی یک دهه اخیر این موضوع از سایه ابهامات بیرون آمده و خود را آشکار ساخته است.
 
«بنیامین نتانیاهو»، نخست وزیر رژیم صهیونیستی، عصر روز سه‌شنبه به همراه همسرش، در کمپانی هالیوودی «پارامونت» حضور یافت.
 
او در این کمپانی مورد استقبال ویژه کارکنان و برخی از ستاره‌های سینما از جمله «لئوناردو دی‌کاپریو» و «کنیو ریوز» قرار گرفت.
دیدار نتانیاهو با لئوناردو دی کاپریو و کمپانی دریم ورکس+تصاویر
«نتانیاهو» در کنار همسرش و لئونادرو دی‌کاپریو
 
این ضیافت بهانه‌ای بود برای رونمایی از مستندی تحت عنوان «اسرائیل: یک تور شاهانه».
 
در بخشی از این مستند که نقش اصلی آن را «نتانیاهو» به عهده دارد، رئیس‌جمهور رژیم صهیونیستی با چهره‌ای دوستانه در کنار بچه‌های اسرائیلی و فلسطینی ظاهر شده و با آنها فوتبال بازی می‌کند و پس از آن به قایق سواری و دوچرخه سواری می‌پردازد.
 
او پس از نمایش فیلم، از سازندگان آن تشکر کرد و اظهار داشت که این فیلم توانسته به خوبی آن نگاهی که اسرائیل نیازمند آن است را به مخاطب ارائه دهد.
 
اگر چه تأسیس کمپانی دریم ورکس توسط سه چهره یهودی هالیوود از جمله «استیون اسپیلبرگ» که ماهانه مبلغ قابل توجهی به رژیم صهیونیستی کمک مالی می‌کند، خود نشان دهند رابطه دوستانه این کمپانی با رژیم صهیونیستی است ولی اشاره به دیدار «شیمون پرز»، رئیس جمهور این رژیم با سران کمپانی «دریم ورکس» نیز خود تائید کننده این مطلب است.
دیدار نتانیاهو با لئوناردو دی کاپریو و کمپانی دریم ورکس+تصاویر 
 «شیمون پرز» در کنار «کاتزنبرگ»، رئیس کمپانی انیمیشن‌سازی دریم ورکس

«شیمون پرز» اوایل سال 2012 میلادی در سفر 4 روزه خود به آمریکا، در میان استقبال بیش از هزار و 400 یهودی و برخی مقامات سیاسی این شهر از جمله شهردار این شهر وارد لس‌آنجلس می‌شود و بخش مهمی از سفر او به دیدار از کمپانی «دریم ورکس» و رؤسای آن اختصاص می‌یابد.
 
«پرز» در این ملاقات صمیمانه به نقش یهودی‌ها در تاسیس تجارت استودیوهای بزرگ فیلمسازی اشاره کرد و متذکر می‌شود: نباید ارتباط حیاتی میان هالیوود و آموزش را نادیده گرفت و باید بدانید که کودکان بیش از سیاستمداران به بازیگران اعتقاد دارند.
 
وی همچنین تاکید کرد: شما هالیوودی‌های پیام اسرائیل را در جهان توزیع می‌کنید.
 
«کاتزنبرگ»، مدیر اجرایی «دریم ورکس» نیز در این دیدار دوستانه تابلویی از انیمیشن «شاهزاده مصر»، اولین انیمیشن سینمایی «دریم ورکس» را به رییس رژیم صهیونیستی هدیه داد.
 
«آرنون میلچان» تهیه‌کننده فیلم‌هایی چون «وکیل مدافع شیطان»، «آقا و خانم اسمیت» و «روزی روزگاری آمریکا»، چند ماه پیش از این در یک برنامه زنده تلویزیونی به این مطلب اعتراف کرد که از سن 20 سالگی با موساد و وزارت جنگ رژیم ‌صهیونیستی برای پیشبرد برنامه تسلیحات هسته‌ای اسرائیل همکاری نزدیک داشته است.

دیدار نتانیاهو با لئوناردو دی کاپریو و کمپانی دریم ورکس+تصاویر 
«میلچان» در کنار نتانیاهو و شیمون پرز

میلچان (میلخان) مالک شرکت فیلمسازی «ریژنسی» و تهیه‌کننده بیش از 120 فیلم بلند سینمایی در هالیوود از جمله فیلم‌هایی چون «نوح»، «آقا و خانم اسمیت»، «باشگاه مشت‌زنی»، «محرمانه لس‌آنجلس»، «وکیل مدافع شیطان»، «قاتلین بالفطره»، «جی.اف.کی» و «روزی روزگاری آمریکا» است.
 
«رابرت د نیرو»، «مارتین اسکورسیزی»، «رومن پولانسکی»، «الیور استون»، «راسل کرو» و «بن افلک» از جمله بازیگران و کارگردانانی هستند که در فیلم‌های میلچان همکاری کرده‌اند.
 
پیش از اعترافات «میلچان» نیز شایعات گسترده‌ای در مورد اینکه او عامل موساد و سرویس‌های اطلاعاتی اسرائیل است، وجود داشت ولی او سرانجام زبان به اعتراف گشود.
 
در بخشی از اعترافات این تهیه‌کننده هالیوودی آمده است:در هالیوود، کسی نمی‌خواهد با یک دلال تسلیحاتی کار کند... با کسی که با فروش اسلحه اتوماتیک و کشتار زندگی می‌کند. به جای اینکه با آن‌ها در مورد فیلمنامه صحبت کنم، باید نیم ساعت سعی می‌کردم قانعشان کنم که دلال اسلحه نیستم. کافی بود می‌دانستند که من چند بار جان خودم را به خطر انداخته‌ام، چقدر پس و پیش رفته‌ام، بارها و بارها، به خاطر «کشورم» (اسرائیل).
 
میلچان اولین بار در دهه 1960 و از طریق موسسه موسوم به «اداره روابط علمی» که در آن زمان «شیمون پرز» رئیس کنونی رژیم‌صهیونیستی مدیریت آن را بر عهده داشته، به سرویس‌های اطلاعاتی اسرائیل پیوسته است. پرز در آن زمان مسئولیت پیشبرد پروژه ساخت نیروگاه اتمی «دیمونا» را نیز بر عهده داشته است.
 
در بخش دیگری از این اعترافات، میلچان به ارتباط‌گیری با رژیم آفریقای جنوبی برای دریافت اورانیوم از این کشور و استفاده از آن در برنامه تسلیحات هسته‌ای اسرائیل اشاره می‌کند و متذکر می‌شود که او از ارتباطات خود برای تبلیغ به نفع رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی در ازای دریافت اورانیوم، استفاده کرده است.
 
اولین بار اطلاعات مربوط به نقش میلچان در برنامه هسته‌ای اسرائیل در کتابی تحت عنوان «زندگینامه «آرنون میلچان» مامور مخفی‌ای که غول هالیوود شد» منتشر شد. میلچان در مصاحبه دیشب خود اطلاعات منتشر شده در این کتاب را نیز تائید کرد. در بخشی از این کتاب، به نقل از «شیمون پرز» آمده است: آرنون آدم خاصی است. من بودم که او را جذب کردم... زمانی که من در وزارت دفاع بودم، او در فعالیت‌های متعدد تدارکات و عملیات‌های اطلاعاتی نقش داشت. نقطه قوت او این است که می‌تواند در بالاترین سطح ارتباط‌گیری کند... فعالیت‌های او مزیت بزرگی برای ما فراهم آورد، چه از لحاظ راهبردی، چه دیپلماتیک و چه فنی.
 
میلچان با ثروتی بالغ بر 4.2 میلیارد دلار، یکی از ثروتمندترین تهیه‌کنندگان سینمای هالیوود است. در کنار سفرها و دیدارهای متعدد رؤسای رژیم صهیونیستی به هالیوود، سینماگران هالیوود نیز چند سفر به اسرائیل  (فلسطین اشغالی) داشته‌اند در مهمترین آنها که چند سال پیش انجام شد، «شیمون پرز» میزبان هیئت پنجاه نفره «کریتیو کوآلیشن» متشکل از بازیگران و تولید کنندگان صنعت تلویزیونی و سرگرمی آمریکا در سرزمین اشغالی بود.
 
پرز در گفتگو با آنها، به تحولات مختلف در خاورمیانه، نقش اسرائیل در منطقه و نیز نقش صنعت سینما در پیشبرد اهداف (رژیم صهیونیستی) اشاره کرد.
دیدار نتانیاهو با لئوناردو دی کاپریو و کمپانی دریم ورکس+تصاویر 
پرز اظهار کرد: شما فعالان آموزش و پرورش هستید و نه فقط فعالان صنعت سینما، و با کمک فعالیت‌های شما و اعتمادی که شما بوجود می‌آورید، شما می‌توانید تاثیرگذار باشید و پیام برابری و صلح را در جهان توزیع کنید.   
 
وی افزود: اسرائیل  علاقمند است که شما پیام‌های مهمی را به مردم و کودکان برسانید. در ابتدای این ملاقات، پرز از این هیئت خواست که آنها از موقعیت و شهرت خود برای پیشبرد صلح و بردباری در جهان استفاده کنند.
 
وی افزود:جوانان و خردسالان در اسرائیل و در سراسر جهان از شما هنرمندان بیشتر ذوق زده می‌شوند تا از ما سیاستمداران. آنها با اسامی شما آشنائی بیشتری دارند و ما مایلیم که شما پیام‌های مهمی را به آنها برسانید. برای من، شما فعالان آموزش و پرورش هستید و نه فقط فعالان صنعت سینما، و با کمک فعالیت‌های شما و اعتمادی که شما بوجود می‌آورید، شما می‌توانید تاثیرگذار باشید و پیام برابری و صلح را در جهان توزیع کنید. من از علاقه یکایک شما به روند صلح خاورمیانه و تمایلتان به یاری در این امر به سلیقه و روش خود قدردانی می‌کنم.
  • مشرق

۴ پروژه ضدایرانی در کمتر از چند ماه +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

در یک سال گذشته سینمای هالیوود گستاخ‌تر از قبل، سریال ضدایرانی «هوملند» را به نمایش درآورد، فیلم «سپتامبرهای شیراز» را کلید زد، ساخت فیلم «گلاب» را به پایان رساند و فیلم «۳۰۰» را به نمایش درآورد.

 

از اعطاء جایزه اسکار به فیلم ضد ایرانی «آرگو» و اعلام این جایزه در اقدامی بی‌سابقه، توسط «میشل اوباما»، همسر ریاست‌جمهوری آمریکا حدود یک سال می‌گذرد.

جایزه‌ای که برندگانش نه براساس معیارهای سینمایی، که مبتنی بر شرایط، انتخاب می‌شوند. آنچنان‌که دو تن از اعضاء آکادمی علوم و هنرهای سینمایی، سه روز پیش در مصاحبه‌ای با روزنامه لس‌آنجلس تایمز، اعتراف کردند که فیلم «12 سال بردگی»، برنده اسکار بهترین فیلم این دوره از رقابت‌ها، را بدون آنکه ببینند و تنها برحسب شرایط و به این خاطر که احساس می‌کرده‌اند باید به این فیلم رأی دهند (برای آنکه نژادپرست خوانده نشوند)، انتخاب کرده‌اند.

 سینمای هالیوود پس از رسوایی‌ مراسم اسکار 2013، که به اعتراف خود آمریکایی‌ها،یکی از سیاسی‌ترین مراسم‌های تاریخ اسکار بود، به نظر می‌رسید که لااقل کمی از مواضع خود عقب‌نشینی کند. ولی هالیوود نه تنها از موضع خود عقب نشینی نکرد، بلکه گستاخ‌تر از قبل طی یک سه سال گذشته حداقل 4 پروژه ضد ایرانی دیگر را یا کلید زده یا به اتمام رسانده است.

در این یک سال فصل سوم از سریال «هوملند» که داستان آن کاملا به ایران و به ویژه سپاه پاسداران می‌پردازد، به اتمام رسیده و به نمایش درمی‌آید.

پس از اتمام این فصل از فیلم که اعتراض ایرانیان را به دنبال داشت و در حالی‌که به نظر می‌رسید کمی از تنش‌های سابق در فضای دیپلماسی ایران و آمریکا کاسته شده باشد، خبری مبنی بر ساخت ادامه این سریال منتشر شد که براساس آن در قسمت جدید شخصیتی به نام «زرین»، به داستان اضافه می‌شود که «زرین» نام دارد و کنایه‌ای به «محمد جواد ظریف»، وزیر امور‌خارجه کشورمان است.

 

در داستان سریال هوملند، زرین نام مستعار فردی به نام  «مجید جوادی» است. او قبلاً از نام ناصر حجازی هم به عنوان نام مستعار استفاده کرده بود. «مجید جوادی»، یکی از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و معاون پیشین وزارت اطلاعات ایران است که در انفجار مقر سازمان سیا در آمریکا نقش اصلی را بر عهده دارد. نکته جالب اینکه تیپ ظاهری فردی که زرین نامیده می‌شود بی‌شباهت به وزیر خارجه کنونی ایران (با عینک و ریش پروفسوری) نیست که البته مشابهت نام خانوادگی «جوادی» با «جواد» (نام کوچک وزیر امور خارجه کشورمان) و شباهت لقب Zarin با Zarif نیز در القای این مشابهت بی‌تأثیر نیست.

کمی آن‌طرف‌تر در یک کمپانی هالیوودی با نام «اود لوت اینترتیمنت» متعلق به خانواده «پریتزکر»،یکی از پولداترین خانواده‌های آمریکا، قرداد یک پروژه سینمایی دیگر با محوریت ایران بسته می‌شود.

اینبار نیز با آنکه پروژه «گلاب» نام دارد ولی بوی خوبی از آن به مشام نمی‌رسد، یک پروژه ضد ایرانی دیگر به تهیه‌کنندگی «اسکات رودین»، یکی از تهیه‌کنندگان یهودی هالیوود و با هزینه‌ای بالغ بر 40 میلیون دلار شکل می‌گیرد.

 

«جان استوارت»، مجری تلویزیونی برنامه «دیلی شو»، کارگردانی این فیلم را به عهده می‌گیرد و کمی بعد برای ساخت این فیلم با بازی «شهره آغداشلو» و «گلشیفته فراهانی» وارد خاورمیانه می‌شود.

 

 

«گلاب» روایتگر بخشی از زندگی «مازیار بهاری» است که سال 88 به عنوان یک روزنامه‌نگار و مستندساز ایرانی کانادایی به ایران سفر می‌کند ولی در جریان شلوغی‌های آن سال به زندان اوین می‌افتد و 118 روز را در آنجا سپری می‌کند و او طی این مدت زندانبانش را بدون آنکه ببیند از روی بوی گلابی که می‌داده، می‌شناخته و به همین خاطر به او لقب «گلاب» می‌دهد. نام پروژه در دست ساخت نیز برگرفته از لقب زندان‌بان اوست.

«مازیار بهاری» خبرنگار هفته‌نامه نیوزویک آمریکا بود که در جریان اغتشاشات پس از انتخابات در ایران، به دلیل همکاری با سرویس‌های جاسوسی غربی دستگیر شد و پس از آزادی موقت به صورت غیرقانونی از ایران خارج شد و هم‌اکنون به فعالیت علیه نظام جمهوری اسلامی ایران و همکاری با رسانه‌های فارسی‌زبان نظیر بی‌بی‌سی‌فارسی می‌پردازد.

«جان استوارت» طی مدت 12 هفته، پروژه ضد ایرانی‌اش را می‌سازد و پس از اتمام آن با خیال راحت به نیویورک باز می‌گردد و بار دیگر اجرای شوی تلویزیونی خود، «دیلی‌شو»، را از سر می‌گیرد.

هنوز مدت زیادی از اتمام فیلم «گلاب» نگذشته که خبر دیگری مبنی بر ساخت فیلم دیگری با نام «سپتامبرهای شیراز» منتشر می‌شود.

فیلمی برگرفته از رمانی به همین نام نوشته «دیلا سوفر».

این فیلم داستان زندگی یک خانواده یهودی را از سپتامبر (شهریور) 1981 تا سپتامبر 1982 در تهران روایت می‌کند.

پدر خانواده طلافروشی 60 ساله به نام «اسحاق» است که دختری به نام شیرین و پسری به نام پرویز دارد. او از جمله جواهر فروشانی بوده که همسر شاه ایران نیز مشتری او بوده است.

ماجراهای رمان به گونه ای پیش می رود که مرد خانواده به دلیل گرایشات سلطنتی خود در حین کار توسط ماموران دولتی ایران بازداشت و شکنجه می شود.

این داستان که وقایع سال های آغازین انقلاب را به شکلی اغراق آمیز غرق در خشونت، بی‌قانونی و کینه‌توزی انقلابیون توصیف کرده، توجه منتقدان آمریکایی را هم به خود جلب کرده است.

آنچنان‌که روزنامه نیویورک تایمز در سال 2007، نام این کتاب را در میان اسامی یکصد کتاب برتر این سال قرار داد، چندی پیش نیز موسسه آمریکایی «وایتینگ گیلز»، جایزه حامی بشریت را به این رمان اعطاء کند.

«شهره آغداشلو»، پای ثابت فیلم‌های ضد‌ایرانی هالیوود در این فیلم نیز در نقش خدمتکار خانواده و «سلما هایک»، بازیگر مشهور هالیوود، نقش مادر خانواده را بازی خواهد کرد.

کمی پیش از انتشار خبر ساخت فیلم «سپتامبرهای شیراز»، خبر به اتمام رسیدن قسمت دوم از پروژه سینمایی «300» نیز منتشر می‌شود.

پروژه‌ای سینمایی که نه تنها یک اقدام سیاسی علیه «ایران» است بلکه به راحتی تاریخ ایران را نشانه رفته و آن را تحریف می‌کند، آنچنان‌که پایگاه خبری بی‌بی‌سی نیز، روز گذشته، ضمن اعتراف به این مسئله، به حداقل 5 مورد از تحریفاتی که در این فیلم صورت گرفته اشاره می‌کند.

روزنامه «سانفرانسیکو‌کرونیکل»، نیز آن را یک پروژه سینمایی نه چندان موفق معرفی‌ می‌کند.

این فیلم که «قیام یک امپراطوری» نام دارد، در ادامه قسمت اول آن که در سال 2006 به نمایش درآمد، ساخته شده است.

 

قسمت اول این فیلم ضد ایرانی با آنکه مورد انتقاد بسیاری قرار گرفت و حتی برخی از رسانه‌های غربی به این مسئله که این فیلم یک تحریف تاریخی کامل است، اعتراف کردند ولی نه تنها سازندگان این فیلم را متنبه نکرد، بلکه آن‌ها بار دیگر درصدد ساخت قسمت جدید این فیلم برآمدند.

فیلم «قیام یک امپراطوری» را «نوآم مارون»، کارگردان فیلم «یک روز خوب برای مرگی سخت»، کارگردانی کرده و داستان آن که کاملا در ادامه قسمت اول ساخته شده، درباره مبارزه دریایی آتنی‌ها با خشایار‌شاه است.

این فیلم همچون قسمت قبلی فیلم، بر اساس کمیک بوکی از «فرانک میلر» ساخته شده و قرار است 7 مارس به نمایش درآید.

اگر چه کمیک بوک «300» دارای دو جلد است ولی مشخص نیست که «میلر» آن را به همین دو قسمت محدود کرده و یا آنکه قرار است آن را ادامه دهد؟!

هر دو فیلم محصول کمپانی صهیونیستی «برادران وارنر» است و هم‌اکنون در بیش از 3 هزار و 470 سالن سینمایی در سطح آمریکا در حال اکران است.

  • نرگس محمدی
  • فارس

شیطان‌گرایی در گذر تاریخ 5 / شیطان در هالیوود+تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
القای ترس در دل انسان و ناامید کردن وی از آینده در سینما به خصوص هالیوود می‌تواند برای آنان که به دامان ادیان الهی پناه نیاورده‌اند، فرصتی ذهنی - روانی ایجاد کند تا برای مقابله با آینده تاریک بشریت به نیروی دیگری پناه ببرند!


 

امروزه شیطان‌گرایی فراتر از حرکتی زودگذر، با داعیه معنویت به میدان آمده است. این مرام برخلاف تصور رایج،‌ جذابیت‌هایی دارد که فهم و درک آن برای کسانی که تصور روشنی از آموزه‌های این آیین ندارند، بسیار دشوار است. برای بازخوانی مفهوم شیطان‌گرایی به تورق کتاب «کاوشی در معنویت‌های نوظهور» اثر حجت‌الاسلام حمزه شریفی‌دوست پرداختیم که بخش پنجم آن در ادامه می‌آید:

4-هالیوود پیامبر شیطان‌پرستی

یکی از پایه‌های ترویج شیطان‌گرایی و بلکه قدرتمندترین ابزار تبلیغی این جریان، «سینمای هالیوود» است، به گونه‌ای که اگر این مراکز فرهنگی نبود، هیچ گاه این گرایش انحرافی نمی‌توانست در میان عموم به راحتی خود را موجه جلوه دهد. هنر در این باره چنان معجز‌ه‌آسا عمل می‌کند که در «فرایند ارتباط»، مخاطب مسحور و مجذوب می‌شود و قدرت تشخیص پیام و تفکیک محتوا از قالب را از دست می‌دهد و در بسیاری از موارد خود را با یک اثر هنری، نه فقط همراه می‌کند که همدلانه برای خود نقش در نظر می‌گیرد و تلاش می‌کند که در اجرای نقش موفق عمل کند. به این ترتیب، محتوای ناشایست و پیام نادرست، آرام آرام خود را به ذهن و فکر مخاطب نزدیک می‌کند و بر قلب و روح او سایه می‌افکند، در نهایت جذب جان او می‌شود.

امروزه مرکز مهمی همچون هالیوود که در عرصه هنر سینما فعال و البته تأثیرگذار است، از فرقه شیطان‌گرایی به طور جدی پشتیبانی می‌کند. این ایفای نقش آن قدر پر رنگ است که عنوان «پیامبر شیطان‌پرستی» برای این رسانه صهیونیستی، دور از حقیقت نیست. ماهیت و مأموریت فرقه شیطان‌پرستی که امروزه در هالیوود با نام «آیین و مکتب» تبلیغ می‌شود، در محصولات هالیوودی انعکاس تام یافته است. نگاهی گذرا به چند اثر هالیوودی - که چندان جدید هم نیستند - می‌تواند از طرح حساب شده و درازمدت هالیوود در رسمیت دادن به این فرقه و جذابیت‌بخشی به آن پرده بردارد.

این طرح در گام نخست معرفی سپس عرضه یک رقیب برای ادیان الهی، آن گاه جایگزین کردن، در گام چهارم به حاشیه راندن و در نهایت از بین بردن ادیان الهی خواهد بود.

 

 

*هنگامی که فرزند شیطان در سینما متولد شد!

یکی از فیلم‌های مهم در ترویج شیطان‌پرستی، فیلمی است به نام «فرزند رزماری» که رومن پولانسکی (کارگردان یهودی) در سال 1968 در هالیوود ساخته است.

در این فیلم، شیطانی از جهنم می‌آید و نطفه خود را در رحم زنی به نام رزماری قرار می‌دهد و بدین صورت کودکی شیطانی به نام آدریان متولد می‌شود. گهواره این کودک، سیاه رنگ (پرکاربردترین رنگ در فرهنگ شیطان‌پرستی و نماد قدرت تاریکی) و بالای آن صلیبی بر عکس (نمادی که توضیح آن خواهد آمد) آویزان است. در جشن تولد این کودک که افرادی از نژادهای مختلف حضور دارند، چندین بار جمله «درود بر شیطان» تکرار می‌شود. صاحبخانه با خوشحالی می‌گوید: «این کودک، معابد و خدا را از بین خواهد برد و نفرت را آزاد خواهد کرد. او انتقام را در دل‌ها زنده می‌کند و کار خدا تمام است - درود بر شیطان».

در این فیلم ارتباط با شیطان به عنوان راه‌حل مشکلات به تصویر کشیده می‌شود. رزماری نه یک زن، که یک مادر است. برای درک یک مفهوم در دنیای هنر و سینما باید از زبان نمادها کمک گرفت. زن گاهی به معنی طبیعت منفعل است و گاهی به معنی نماد وسوسه و فریب و اغواء، اما زن اگر در شکل مادر نقشی را به عهده بگیرد، معنی خاصی دارد که با چهره‌های دوگانه قبلی بسیار متفاوت است. در نمادشناسی، اگر زنی کامل شود و جایگاه مادری بیابد، فردیت او از بین می‌رود و بعد از زوال «خود»، زمینه برای انجام مأموریت مادری فراهم می‌شود؛ همان گونه که اگر بکارت زایل شود، زمینه مادر شدن مهیا می‌شود.

در این فیلم رزماری در چهره مادر ظاهر می‌شود. این چهره برای زن، اشاره‌ای به «زادگاه» و «بزرگ مادر» و «طبیعت» است. گویا کودک رزماری که همان شیطان است به زادگاه خود برگشته است و بزرگ مادر او را تحویل گرفته است. این معنا وقتی روشن‌تر می‌شود که بدانیم قیافه این کودک به گونه‌ای است که مادرش با دیدن او وحشت می‌کند و ابتدا از پذیرش فرزندش سرباز می‌زند.

در این فیلم استفاده از طبیعت مادری برای برگشت شیطان به میان آدمیان، نشان از قصد کارگردان برای اعلام حضور جدی شیطان دارد. جالب اینکه مادر با شادباش افراد حاضر در جلسه، کودک خود را تحویل می‌گیرد و فیلم با طنین دلنواز لالایی، به پایان می‌رسد و با این فیلم «تولد شیطان» اعلام می‌شود و اولین قدم برای اعلام حضور شیطان در جوامع بشری برداشته می‌شود.

 

 

*فیلمی در مدح قدرت ماورایی شیطان!/ دو بال قدرت شیطان به روایت یک فیلم هالیوودی

این کارگردان یهودی به «اعلام حضور» شیطان اکتفا نکرد و چندی بعد با ساختن Ninth Gata (دروازه نهم) درصدد اثبات نیروهای خارق‌العاده و قدرت‌های ماورایی برای شیطان بر آمد و شیطان را قدرتی عظیم و تأثیرگذار در جهان هستی معرفی کرد. در این فیلم که چندین بار از نمادهای شیطانی استفاده شده است؛ از جمله عدد 666 (به عنوان رمز آسانسور، رمز آرشیو کتابخانه، سال نوشتن کتاب و ...) وانمود می‌شود، رسیدن به شیطان دارای آداب مخصوص سیر و سلوک است، (با طرح این که کتاب دارای سه نسخه کمیاب و محتوای رازآلود است).

در این فیلم، دین کارسو که دلال کتاب‌های نایاب است مأمور می‌شود از کتاب «دروازه نهم پادشاهی تاریکی‌ها» دو نسخه باقی‌مانده را پیدا کند. کارسو در پایان مأموریت، به همراه کتاب عازم اروپا می‌شود؛ اما در مسیر به رازی هولناک دست می‌یابد و آن اینکه هر سه نسخه مکمل یکدیگر و شیطانی‌اند. شاید مهم‌ترین درس شیطانی فیلم دروازه نهم این باشد که «لیانا» فقط شهوت را راه رسیدن به شیطان می‌دانست و شناختی از شیطان نداشت و «بالکان» هم فقط شناخت را راه اصول به حریم شیطان می‌دانست؛ بنابراین هیچ کدام به هدف خود نرسیدند و هر دو نابود شدند اما آنکه برگزیده شد و توانست به پایان راه برسد، «کورسو» بود که هر دو ابزار (شناخت و شهوت) را داشت؛ یعنی لازمه بندگی شیطانی، داشتن دو بال همزمان یعنی عمل شیطانی و معرفت به جایگاه و مقام شیطان است.

 

 

در فیلم گابریل (که همان جبرئیل است)، جهانی تاریک و غرق در فساد و ظلمت نمایش داده می‌شود. خداوند بزرگ‌ترین و قدرتمندترین فرشته خود، گابریل را مأمور نجات جهان می‌کند؛ اما گابریل بعد از نزول به زمین متوجه می‌شود قبل از او فرشتگان دیگری که مأمور این کار بوده‌اند در برابر قدرت عظیم شیطان درمانده و تسلیم و یا شکست خورده‌اند؛ اما تصمیم گابریل برای مبارزه با شیطان و برگرداندن نور به میان آدمیان قطعی است. گابریل پس از نابودی نیروهای شیطانی، با فرمانده شیاطین به نام سمائیل وارد جنگ می‌شود؛ ولی در می‌یابد که فرمانده شیاطین برای آزادی انسان‌ها قیام کرده و عامل از بین رفتن فرشتگان قبلی، خود خدا بوده است. گابریل پس از این مرحله، مأموریت خود را رها می‌کند و با ناراحتی و اعتراض به این نزاع پایان می‌دهد و می‌رود تا مانع اعزام فرشتگان از سوی خدا شود.

بدین سان مخاطب که تا مراحل آخر فیلم، خود را همراه گابریل حس می‌کند، ناگاه در چرخش آخر فیلم، منطق سمائیل را بر گابریل ترجیح می‌دهد. به روشنی در این فیلم، خدا دشمن انسان‌ها و شیطان، دوست و منجی آدمیان معرفی می‌شود.

 

 

*شیوه حضور شیطان در جهان هستی در محصولات هالیوودی بدیع و نو است

در بسیاری از فیلم‌های سینمایی مانند «طالع نحس 4» شیطان با قدرتی اهریمنی و ویرانگر در برابر قدرت خداوند قد علم می‌کند و انسان موجودی ضعیف و بی‌پناه معرفی می‌شود که در چنگال قدرت شیطان اسیر است و هیچ امدادی از سوی خداوند به او نمی‌رسد و چاره‌ای جز پناه بردن به شیطان و نیروهای او ندارد. از سوی دیگر شیطان «تنها منجی» عالم هستی معرفی می‌‌شود که باید در «دنیای تاریک» به او روی آورد.

 

 

در فیلم «مومیایی»، شیطان در عرض قدرت خدا ظاهر می‌شود و می‌تواند در برابر او عرض اندام کند. در این فیلم‌ها، با اتکا به نیروهای شیطانی، قدرت انسان به حدی می‌رسد که می‌تواند بدون تمسک به خدا، بهشت وعده داده شده خدا را در همین جا و در همین کره خاکی با دست خود بنا کند. حداکثر حضور خدا در بعضی از گفت‌وگوهاست، آن هم به گونه‌ای که حتی پیامبران به او اعتراض می‌کنند و از قدرت قوم یهود به او شکایت می‌برند.

شیوه حضور شیطان در جهان هستی در محصولات هالیوودی بدیع و نو است، به گونه‌ای که در ادیان الهی، این شکل تصرف - همان شیوه تناسخ - نه فقط برای شیطان، بلکه از اساس، غیر ممکن اعلام شده است. در نگاه هالیوودی، شیطان از آنجا که قدرت بی‌کران دارد، توان از کار انداختن قوای آدمی را دارد؛ از این رو در کالبد انسان حلول می‌کند؛ چون برای به کارگیری نیروهای خود لاجرم نیازمند کالبد آدمی است. شیطان گاهی در جسم یک کودک معصوم، گاه در کالبد یک زن و گاه در جسم یک سیاستمدار به تصرف در عالم می‌پردازد و اوضاع را به سود هواداران خود تغییر می‌دهد.

این باور خرافی نسبت به شیطان، کم‌ترین نتیجه‌ای که برای مخاطب در پی دارد، این است که انجام دادن گناه از سوی شیطان‌ حلول کرده در جسم انسان تحقق می‌یابد؛ بنابراین گناه، اجباری و غیراختیاری است و گریزی از آن نیست؛ پس وجود عذاب و عقاب در حق فردی که مسخر شیطان است امری غیرمنطقی و غیرعادلانه می‌نماید. این تفکر در مجموعه هری‌پاتر، طالع نحس، جن‌گیر، خون آشام و آثاری دیگر دنبال شده است.

در موارد بسیار، فرهنگ شیطانی و به کارگیری نیروهای شیطانی، در نظر مخاطب واژگونه معرفی می‌شود و تعریفی جدید از مفاهیم به مخاطب ارائه می‌شود که در نتیجه «شر» به «خیر» تبدیل می‌شود و «بدی» قلب ماهیت می‌یابد. در مجموعه «هری پاتر» تفکیک خیر از شر بسیار مشکل است و مفاهیم شیطانی و زشت چنان جذاب القا می‌شوند که خیر از زبان شیطان به صحنه می‌آید و شیطان، معیار خیر و شر می‌شود.

*چرایی ترویج جشن سالانه شیطانی در آثار سینمایی غربی

محصولات هنری هالیوود، مفهوم معنویت و عرفان را به مفهوم جدیدی به نام «ماورا» تبدیل کرده است و در قاموس هالیوود این دو مفهوم، یعنی ماورا و معنویت، مترادف محسوب می‌شوند؛ چنان که در ماتریکس، «اوراکل» نماینده جنبه عرفانی و ماوراءالطبیعه داستان است. او صرفاً یک راهنماست که ادعا شده فطرت حقیقت‌طلب انسان را اقناع می‌کند و نباید حرف‌های او را با ملاک درست و غلط سنجید. حرف‌های او را باید شنید و نباید با حکم عقل و برهان با او روبه‌رو شد. هر چه را می‌گوید فقط باید به کار بست و به ماورا متصل شد.

 

 

از سوی دیگر تأکید بر جشن هالووین (جشن سالانه شیطانی) در مقابل جشن‌های دینی، مثل کریسمس (جشن بزرگ مسیحیت) در این گونه آثار سینمایی پدیده‌های اتفاقی نیست. آنچه در این بزرگ‌نمایی، به گونه‌ای حساب شده تعقیب می‌شود، جایگزین کردن نمادها و ایام شیطانی به جای مراسم دینی است. در آثار شیطانی هالیوود، یادآوری و برجسته کردن و تکرار مداوم شیطان و شیطان‌پرستی، مطلوب اصلی است. در مجموعه تخیلی هری پاتر - که پرفروش‌ترین محصول سینمایی در دنیای کودکان است - از دعا، توسل، نیایش و توکل به ذات خداوند اثری نیست و همه بن‌بست‌ها با استمداد از نیروهای جادویی و شیطانی گشایش می‌یابد.

محصولاتی از این دست در هالیوود فراوان یافت می‌شود. مخاطب پس از دیدن این فیلم‌ها در می‌یابد که راه رسیدن به قدرت، شهرت و شهوت، تمسک به شیطان و قدرت‌های شیطانی است و شیطان نه فقط دشمن انسان‌ها نیست، که منجی آدمی و پیام‌آور آزادی برای اوست. با تأسف باید اعتراف کرد که هالیوود نقش خود را در انتقال مضامین شیطانی و رضایت‌بخش جلوه دادن فرهنگ شیطانی به خوبی ایفا کرده است. فیلم‌هایی از قبیل هری پاتر، جن‌گیر، طالع نحس (1، 2، 3) و ارباب حلقه‌ها با هدف القای ترس در ذهن و قلب مخاطب نسبت به شیطان و بزرگ‌نمایی قدرت او ساخته شده‌اند و در فیلم‌های کنستانتین و طالع نحس 4 و 5 شیطان قوی‌تر از خدا ظاهر می‌شود، به طوری که روحیه تسلیم و فروتنی در برابر شیطان به جان مخاطب رسوخ می‌کند.

 

 

القای ترس در دل انسان و ناامید کردن وی از آینده، به وسیله رسانه پرنفوذی همچون سینما، می‌تواند برای آنان که به دامان ادیان الهی پناه نیاورده‌اند، فرصتی ذهنی - روانی ایجاد کند تا برای مقابله با آینده تاریک بشریت به نیروی دیگری پناه ببرند یا راهی برای خضوع و کنار آمدن با نیروهای اهریمنی پیدا کنند.

غیر از فیلم‌هایی که با سیاست‌های کلی حاکم بر هالیوود تولید می‌شوند، فرقه‌های شیطان‌گرا نیز خود اقدام به تولید فیلم‌های سینمایی با محوریت شیطان و شیطان‌پرستی کرده‌اند؛ از آن جمله می‌توان به فیلم‌هایی چون باران شیطانی (1975)، دکتر دراکولا (1981)، گفت‌وگوی شیطان (1995) و ... و مجموعه تلویزیونی شیطان در حومه شهر (2000) اشاره کرد که بعضاً افراد شاخصی همچون آنتوان لاوی (بنیانگذار و فرقه سیتنیسم) و پیتر گیلمور (مسئول کنونی کلیسای شیطان) در آن‌ها به ایفای نقش پرداخته‌اند.

 

ادامه دارد...


  • فارس

تحلیلی بر فیلم پرومتئوس ; رازگشایی از الحاد مدرن +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
ساینتولوژی و رائیلسم که در دهه­ های گذشته در حوزه رسانه­‌های تصویری و محصولات نمایشی به شدت فعال بوده­ اند، تنها دو نمونه از مذهب یوفو به شمار می‌آید. فرقه­ ای که پیروان خود را متقاعد می­کند خالق انسان موجودی هوشمند در سیاره­‌ای دور دست است و هیچ علاقه‌­ای به بقاء او در زمین ندارد.

فيلم علمي- تخيلي "پرومتئوس" فرضيه‌هاي مربوط به خاستگاه انسان و روابط آن با موجودات فرازميني را مورد كنكاش قرار مي‌دهد. هرچند ممكن است اغلب افراد اين فرضيه را "موهوم و خيالي" پندارند، اما در اين فيلم نكات بسياري وجود دارد كه در واقع از لحاظ نمادين بيانگر باورها و فلسفه‌هاي زرسالاران حاکم بر سیاست های پنهان جهان است. در این گزارش نگاهی اجمالي به جنبه‌هاي آشکار و غیر آشکار فيلم پرومتئوس خواهيم داشت.




ادامه ای بر مجموعه «بیگانه»  (Aliens) ؟

مجموعه بیگانه ها که در سال 1979 با کارگردانی اولین قسمت آن توسط ریدلی اسکات آغاز شد و در سالهای 1986، 92 و 97 میلادی توسط کارگردانان دیگری چون دوید فیچر و جیمز کامرون دنبال شد، پس از یک وقفه نسبتاً طولانی در سال 2012 توسط خود اسکات دوباره به پرده سینما بازگشت.

ریدلی اسکات در فیلم جدید خود با نام پرومتئوس داستان بیگانه­ ها را در زمانی بسیار قبل­تر از آنچه در بیگانه یک شاهد بودیم، آغاز می­کند. در طول سالهایی که بیگانه­ ها به بخشی از چارچوب اصلی ژانر علمی تخیلی در سطح جهان تبدیل شده بودند، تحلیل­های بسیاری درباره وجوه مختلف داستان فیلم ارائه شد.

اینکه این موجودات زشت و ترسناک و در عین حال بسیار هوشمند که از آسمان و فضا آمده­ اند چه منشأیی دارند؟ و اینکه چرا قصد دارند انسان را بیرحمانه از بین ببرند؟ پرسشهایی بود که در هیچ یک از قسمتهای اول تا چهارم بیگانه­ ها پاسخ روشنی نیافت اما همواره مورد توجه مخاطبان و منتقدان مجموعه بیگانه­ ها بود. نشانه­ هایی همچون حضور گربه­ نژاد ایرانی در سفینه­، فسیل مرموز موجودات انسان­وار غول آسا در ابتدای داستان، قرار داشتن منشأ خطر نابودگر در "آسمان"، "بیگانه" نامیده شدن موجودات ناشناخته و معنای سمبلیک حمله بیگانه­ ها که ابتدا به سر قربانی حمله می­کنند و سبب قلبش را تسخیر می­ نمایند، همگی نشانه­ هایی بود که دیدگاه­­های متفاوتی را برای درک چیستی مضمنون چندگانه بیگانه­ مطرح ساخت.


بسیاری از کارشناسان، پرومتئوس را قسمت پنجمی از چهارگانه «بیگانه» می دانند

پرومتئوس به عنوان جدیدترین حلقه از زنجیره بیگانه­ ها مضمون اصلی داستان را صریح تر بیان می­کند و بسیاری از پرسش­هایی را که در چهارقسمت پیشین وجود داشت پاسخ می­دهد. اگر چه تعدد کارگردانها و فاصله زمانی میان قسمتهای چهارگانه بیگانه­ ها و فیلم پرومتئوس، پذیرش یک هدف مشترک برای تمام قسمتها را دشوار می­نماید ولی یکدستی داستان و ارجاعات مکرر قسمتهای مختلف مجموعه بیگانه ها به یکدیگر در کنار حضور "دان اُبانون" و "رولاند شوست" که نویسندگان اصلی هر پنج قسمت فیلم و تهیه کننده برخی قسمتهای آنها هستند، تردیدی باقی نمی­گذارد که بیگانه­ ها یک مجموعه یکپارچه و حساب­ شده است که هدف خاصی را دنبال می ­کند.


خلاصه ای از داستان فیلم

اين روزها فيلم‌هاي متعددي وجود دارند كه موضوع بيگانگان عصباني و خشمگين را به تصوير مي‌كشند، از اينرو مي‌توان فيلم پرومتئوس را در زمره آنها دانست. با اين وجود، هرچند اغلب فيلم‌هاي با موضوع بيگانگان در نهايت با شليك پياپي قهرمان فيلم به چهره‌ زشت اين بيگانگان آن هم پيش از نابودي كره زمين پايان مي‌يابد، اما فيلم پرومتئوس در واقع داستاني را دنبال مي‌كند كه بر پاسخ سوالات بي‌پايان انسان‌ها در رابطه با خاستگاه بشريت تمركز دارد، براي مثال، اينكه: "ما از كجا مي‌آييم؟" و اينكه "ما چرا اينجا هستيم؟"... در همين لحظات است كه قهرمان فيلم دهها گلوله به طرف چهره زشت و چندش‌آور بيگانگان شليك مي‌كند.

اين فيلم ماجراي دانشمنداني را بازگو مي‌كند كه در غاري آثار باستاني را كشف مي‌كنند كه بر روي آنها تصاوير مسافراني از سياره ديگر حك شده است. اين دانشمندان براي تحقيق و مطالعه پيرامون آثار باستاني مكشوفه با حمايت مالي يك موسسه بزرگ و معروف به يك ماموريت فضايي مي‌روند تا سياره موردنظر را پيدا كنند و پاسخ سوالات مهم خود را از موجودات بيگانه جويا شوند. اين فرضيه مبتني بر تئوري‌هاي علمي فضانوردان دوران باستان است كه هزاران سال قبل آن را مطرح كرده بودند مبني بر اينكه انسان‌هاي زميني با نژاد برتري از بيگانگان در ارتباط بودند.



همانطور كه از عنوان اين فيلم بر مي‌آيد، پرومتئوس آكنده از نشانه‌هاي روش‌شناسي و نمادگرايي است كه به اين فيلم جلوه‌اي از تعليق و رمز و راز مي‌بخشد. هرچند اين فيلم در ظاهر به سفر انسان به فضا با هدف جستجو و يافتن موجودات بيگانه مي‌پردازد اما پرومتئوس را مي‌توان در واقع استعاره‌اي از روشنگري معنوي دانست كه توسط جوامع علاقمند به علوم خفيه تجسم مي‌يابد. حال بيائيد به مفاهيمی که در اين فيلم مورد مطالعه و بررسی قرار گرفتند، نگاهي بياندازيم.

مهندسان؟

پرومتئوس با تصویری از پراکنده شدن سلولهای بنیادین خلقت انسان در زمین توسط یک موجود انساگونه غول پیکر فضایی که با وسیله­ای شبیه به بشقاب پرنده به اینجا آمده است، آغاز می­شود. دکتر شاو و گروهش در آثار به جا مانده از تمدنهای مختلف باستان نشانه­های یک معبود آسمانی را در کهکشانی دور رصد کرده ­اند. آنها با سفینه­ای راهی آنجا می­شوند تا "مهندسین" انسان یا همان خدایان خالق نوع بشر را بیابند.

منطق اصلی فیلم درباره خلقت انسان­ها توسط این مهندسین که در تعارض با ایمان مسیحی دکتر شاو قرار می­گیرد، این فیلم را به یک مجموعه اعتقادی کفراندیشانه و خرافی تبدیل می­کند که در تقابل صریح با آموزه ­های ادیان وحیانی است؛ مجموعه اعتقادی­ ای که مشابه آن را می­توان در تعالیم شرک ­آلود پیشامسیحی و فرقه­های نوظهور دهه­های اخیر به خوبی مشاهده کرد. در واقع این فیلم را باید کدگشایی از چهار قسمت پیشین بیگانه­ ها به شمار آورد.

منشأ تمام وحشت و زشتی موجودات بیگانه در قسمتهای اول تا چهارم در اینجا به مهندسین یا همان خالقین انسان بازگشت داده می­ شود. اسکات در مصاحبه­ ای گفته بود که پیشتر قصد داشته نام بهشت یا آسمان را برای فیلم انتخاب کند. او دلیل این کار را اینگونه توضیح داده بود که در این فیلم ما متوجه می­شویم بهشت هم ممکن است بر خلاف تصور ما جایی شوم و شیطانی باشد. همچنان که دیده می­شود خود اسکات تأکید دارد که قصد داشته مفاهیم عمومی دینی را در ذهن مخاطبان به چالش بکشد.



در ابتداي فيلم، يك بيگانه شبه انسان پس از فرود بر روي كره زمين، مايع عجيبي را مي‌نوشد.

يك موجود بيگانه با يك سفينه غول پيكر بر روي كره زمين فرود مي‌آيد. موجود بيگانه پس از نوشيدن مايع آن را كاملاً‌ تجزيه كرده و محتواي آن را به درون آب مي‌ريزد.



موجود بيگانه اين مايع عجيب را تا كوچكترين ذرات تشكيل‌دهنده يعني در سطح مولكول DNA تجزيه نموده و براي خلق گونه جديدي از حيات آن را با آب كره زمين در هم مي‌آميزد.

مولكول‌هاي ميكروسكپي DNA اين مايع عجيب در درون آب از لحاظ بيوژنتيكي واكنش مي‌دهد و در ادامه تك سلول‌هاي درون آب بتدريج تكثير مي‌يابند. اين صحنه در واقع بيانگر فرضيه اصلي سازندگان فيلم در خصوص نحوه شكل‌گيري حيات انسان بر روي كره زمين است.

 

در صحنه تيتراژ فيلم، تك سلولي به تصوير كشيده مي‌شود كه در حال تكثير خود است و حيات را بر روي كره زمين بنيان مي‌نهد.

در ادامه، فيلم با پخش سريع تصاوير به سال 2089 مي‌رسد جائيكه دو باستان‌شناس، با نقش آفريني "اليزابت شاو" و "چارلي هالووي" در حال كاوش غاري در اسكاتلند هستند‌. در داخل اين غار، باستان‌شناسان نگاره‌اي را كشف مي‌كنند كه توسط مردي غارنشين حك شده بود. در اين تصوير منقوش، انسان‌ها نگاه خود را به ستاره‌اي دوخته‌اند كه در آسمان در حال شكل‌گيري است. محققان درمي‌يابند كه نحوه شكل‌گيري اين نوع ستاره خاص را مي‌توان در هنر برخي فرهنگ‌هاي كهن جست.



نحوه شكل‌گيري ستاره موردنظر در اين نقاشي شبيه به هنر مصريان باستان، سومري‌ها و سرخپوستان مايا است.

باستان‌شناسان معتقدند كه بيگانگان (آنها را "مهندس" مي‌نامند) از فرآيند شكل‌گيري اين ستاره خاص موجوديت يافته و پس از آن حيات انسان را بر روي كره زمين شكل مي‌دهند. اين كشف جديد آنها را وامي‌دارد تا عازم يك ماموريت فضايي شوند بلكه سياره موردنظر را پيدا كرده و بتوانند پاسخ سوالات خود را از مهندسان جويا شوند.

فرضيه اين فيلم تا حدود زيادي از تئوري الحادی "فضانوردان دوران باستان" الهام مي‌گيرد كه در اصل نويسندگاني همچون "اريك فون دانكن" و "رابرت تمپل" آن را مطرح كرده بودند. آنها معتقد بودند انسان يا توسط موجودات سياره ديگري خلق شده است يا با "كمك" آنها پا به اين كره خاكي نهاده است.


ریدلی اسکات؛ کارگردان فیلم پرومتئوس

به نظر مي‌رسد ريدلي اسكات، كارگردان فيم پرومتئوس، اين فرضيه را قبول دارد. وي در گفتگو با "هاليوود ريپورتر" اظهار داشت:

"ناسا و واتيكان معتقدند اين فرضيه از لحاظ رياضي غيرممكن است، اما در مسير تكامل بشريت بدون كمك هرگز نمي‌توانستيم جايي باشيم كه امروز هستيم... اين همان صحنه‌اي است كه ما (در فيلم) به آن نگاه مي‌كنيم، ‌يعني به عقايد اريك فون دانكن مبني بر اينكه خاستگاه ما انسان‌ها از كجاست."

هاليوود ريپورتر: "فيلم بيگانه ريدلي اسكات از تئوري فضانوردان دوران باستان الهام گرفته است."

ریدلی اسکات کارگردان پرومتئوس همواره در هالیوود به موضوعات خاص سیاسی، تاریخی، نظامی و امنیتی پرداخته است. بازخوانی نوین جنگهای صلیبی در قلمرو آسمان، پرداختن به موضوع خاورمیانه در فیلم پیکره ای از دورغ، بازخوانی سینمایی تاریخ سیاسی رم به عنوان پشتوانه غرب جدید در فیلم گلادیاتور و اعاده حیثت از شکست نظامی امریکا با فیلم سقوط شاهین سیاه کمترین دلایل این مدعاست که در کارنامه اسکات به چشم می­خورد.


حال بيائيد نگاهي دقيق‌تر به تئوري فضانوردان دوران باستان بياندازيم.

فضانوردان دوران باستان
طرفداران تئوري فضانوردان دوران باستان بر اين باورند كه بخش اعظم فرهنگ، دين و دانش بشري به جاي مانده از "فرهنگ مادر" دنياي بيگانگان است. آثار تاريخي كهن نظير "استون هج" (نام آثار باستانی دوران نوسنگی در دشت سالیسبوری انگلیس)، جزيره ايستر در جنوب اقيانوس آرام و اهرام بزرگ جيزه به عنوان فناوري كاملاً پيشرفته عصر خويش تلقي گرديده و نشانه‌اي از ارتباط انسان با بيگانگان محسوب مي‌شوند.

اريك فون دانكن همچنين ادعا مي‌كند كه هنر باستاني و پيكرنگاري در سراسر جهان شامل تصاويري از سفينه‌هاي فضايي، مخلوقات باهوش غيرانسان و فناوري‌هاي پيشرفته است. وي ادعا مي‌كند فرهنگ‌هايي كه با ساير فرهنگها ارتباط نداشتند، در هنر خود موضوعات مشابهي را دنبال مي‌كردند و اين مسئله ثابت مي‌كند كه منبع دانش آنها مشترك است.



باستان‌شناسان در غاري در كشور ايتاليا تصوير منقوشي را يافتند كه ادعا مي‌شود سفر فضانوردان دوران باستان به كره زمين را به تصوير كشيده است. اين اثر باستاني احتمالاً الهام‌بخش نقاشي درون همان غاري است كه در فيلم پرومتئوس شاهد آن هستيم.


ادعا مي‌شود مصريان دوران باستان در خط نقاشي‌هاي خود ماشين‌هاي پرنده را به تصوير كشيده‌ بودند.




در فيلم پرومتئوس، شباهت بين آثار باستاني مصري‌ها، ماياها، سومري‌ها و ساير تمدنها تيم تحقيقاتي را وسوسه مي‌كند تا به فضا سفر كرده و "مهندسان" خالق انسان را جستجو كنند.
طرفداران تئوري فضانوردان دوران باستان ادعا مي‌كنند كه در بسياري از آثار مكتوب ديني عصر  باستان به مسافراني از فضا اشاره شده است. از جمله آنها مي‌توان به كتاب پیدایش و كتاب خنوخ  اشاره كرد كه هر دوي آنها از موجودات عظيم‌الجثه اسرارآميز موسوم به نفیلیم نام مي‌برند.

ناظران و نفیلیم
كتاب پيدايش به حيات موجوداتي عظيم‌الجثه موسوم به نفیلیم بر روي كره زمين اشاره دارد(البته در نسخه شاه جيمز از اصطلاح موجودات غول پيكر استفاده مي‌شود). از اين موجودات به عنوان جانوران دو رگه‌اي ياد مي‌كنند كه حاصل آميزش بين زنان كره زمين و "پسران خدا" است.

" و واقع شد که چون آدمیان شروع کردندبه زیاد شدن بر روی زمین و دختران برای ایشان متولد گردیدند،
پسران خدا دختران آدمیان را دیدند که نیکومنظرند، و از هر کدام که خواستند، زنان برای خویشتن می‌گرفتند.(...)
در آن ایام مردان تنومند(نفیلیم) در زمین بودند. و بعد از هنگامی که پسران خدا به دختران آدمیان درآمدند و آنها برای ایشان اولاد زاییدند "
- كتاب پيدايش 6 : 4-1 (نسخه جديد بين‌المللي)

در جلد سيزدهم، واژه نفیلیم يكبار ديگر اشاره مي‌شود و از آنها به عنوان موجودات عظيم‌الجثه ويرانگري ياد مي‌شود كه از انسان‌هاي معمولي كاملاً متفاوت هستند:

"و آنها در بين مردم اسرائيل باستان اطلاعات نادرستي را درباره سرزمين موعود منتشر كردند.
بطوريكه مي‌گفتند: اين موجودات حيات را در سرزمين موعود ما به نابودي كشاندند.
همه انسان‌هايي كه در آنجا ديديم هيكل بزرگي دارند. در آنجا نفیلیم را با چشمان خود ديديم.
آنها در چشم ما شبيه ملخ به نظر مي‌رسيدند و ما نيز براي آنها چنين بوديم."
- جلد سيزدهم: 33-32

كتاب مجعول و دروغین خنوخ درباره نفیلیم، خاستگاه آنها و ناظران به تفصيل شرح مي‌دهد. با توجه به محتواي اين كتاب كه قدمت آن به 300 سال پيش از ميلاد باز مي‌گردد، ناظران گروهي متشكل از 200 تن از "پسران خدا" بودند كه از فرمان پروردگار سرپيچي كردند و براي آميزش با زنان به زمين تبعيد شدند. به آنها گفته شده بود كه مهارت‌هاي پيشرفته همچون فلزكاري، آرايشگري، جادوگري، طالع‌بيني، نجوم و هواشناسي را به انسان بياموزند. از آنجائيكه اين ناظران از فرمان خداوند سرپيچي كردند، آنها را فرشتگان سقوط کرده نيز ناميدند.

نفیلیم همان فرزند ناظران هستند كه موجوداتي غول پيكر بوده و در بين انسان‌ها زندگي مي‌كردند. در نهايت آنها به موجوداتي خطرناك و ويرانگر براي كره زمين تبديل شدند و گفته مي‌شود كه "همه دستاوردهاي بشريت" را به زوال كشاندند. خداوند با هدف بيرون راندن اين موجودات از كره زمين (همراه با انسانهايي كه با آنها آميزش كردند) سيل عظيمي را به راه انداخت اما براي تضمين بقاي بشريت قبل از واقعه به حضرت نوح هشدار داد تا كشتي خود را بسازد.

در اثر مكتوب ديگري از يهوديان باستان يعني كتاب يوئيل  آمده است كه 10 درصد از ارواح جدا شده از بدن نفیلیم‌ها مانند شياطين اجازه يافتند پس از وقوع سيل همچنان بر روي زمين باقي بمانند و تا روز رستاخيز تلاش كنند انسان‌ها را به گمراهي و بيراهه بكشانند. آيا به همين دليل است كه نخبگان علوم خفیه تمايل بسياري براي به فساد كشاندن عوام از طريق ماديات و انحراف جنسي دارند؟

پس، ناظران و نفیلیم چه كساني بودند؟ اغلب پژوهشگران تفاسير متفاوتي از جمله طبقه‌اي از انسان‌هاي ثروتمند،‌شياطين يا نژاد برتر دوران باستان را در مورد آنها مطرح كرده‌اند. طرفداران تئوري فضانوردان دوران باستان معتقدند كه آنها در واقع بيگانگاني بودند كه با هدف نظارت بر روند تكامل انسان به كره زمين فرستاده شدند– از اينرو آنها را "ناظران" ناميدند.

فرضيه پرومتئوس نيز تا حدود زيادي از اين تئوري الهام گرفته است بطوريكه بيگانگان در اين فيلم به صورت موجودات غول پيكري به تصوير كشيده شده‌اند كه براي خلق و آموزش انسان به زمين فرستاده شدند.


سرنشينان سفينه فضايي با يكي از "مهندسان" موردنظر خو
 يعني يكي از بيگانگان غول پيكر روبرو مي‌شوند.


سرنشينان سفينه فضايي با يكي از "مهندسان" موردنظر خود يعني يكي از بيگانگان غول پيكر روبرو مي‌شوند. متاسفانه، بيگانه در اين فيلم پيرامون خاستگاه بشريت هيچ صحبتي با آنها نكرد و سر ديويد را از بدنش جدا كرد(نفر سمت چپ)

فهميدن اين مسئله كه بيگانگان در روند تكامل انسان نقش داشتند، فقط از زاويه علمي مهم نيست بلكه از لحاظ معنوي نيز حائز اهميت است زيرا احتمالاً اين ادعا مي‌تواند بسياري از مذاهب ديني را به طور كامل مهجور گرداند. همه نظام‌هاي اعتقادي زير سوال خواهند رفت يا حداقل از "زاويه بيگانگان" اصلاح خواهند شد.


معماي معنويت
ابعاد معنوي اين ماموريت فضايي در صحنه‌هاي مختلف فيلم كه ارتباط دين مسيحيت را با موضوع بيگانگان پيوند مي‌دهد، با زيركي خاصي به نمايش در آمده است.




در آغاز سفر، فرمانده سفينه در حال تزئين يك درخت كريسمس است. مافوقش با لحن خاصي از او مي‌پرسد: "اين ديگر چيست؟" كه فرمانده پاسخ مي‌دهد: "درخت كريسمس است!"

اين حقيقت كه ماموريت فضايي قهرمانان اين فيلم كه قرار است تاريخ را تغيير دهد در ايام كريسمس اتفاق مي‌افتد، به فيلم رنگ و بوي مذهبي مي‌بخشد.


 
اليزابت شاو، قهرمان فيلم، با افتخار و به طرز قابل توجهي صليبي را به گردن خود مي‌آويزد. اين گردن‌آويز در فيلم به نماد معنويت تبديل مي‌شود كه در واقع از دستاوردهاي اين ماموريت است.

زمانيكه سفينه به مقصد مي‌رسد، سرنشينان سفينه فضايي ساختمان متروكه‌اي را پيدا مي‌كنند كه حاصل كار تمدن بيگانگان است اما در داخل آن اجساد موجودات بيگانه را مي‌يابند. پس از انجام آزمايش بر روي يكي از اين اجساد، آنها مي‌فهمند كه بيگانگان در واقع همان بنيانگذاران حيات بشري بر روي كره زمين هستند. به عبارت ديگر، تئوري فضانوردان دوران باستان صحت دارد مبني بر اينكه بيگانگان سياره ديگر همان " آفرينندگان" انسان هستند. زمانيكه اليزابت نتيجه بررسي را به اطلاع دوست پسر خود چارلي مي‌رساند، وي بلافاصله اعتبار صليب دور گردن او را زير سوال مي‌برد:

"- خوب، فكر مي‌كنم حالا مي‌تواني صليب پدرت رو از گردنت باز كني."

- چرا از من مي‌خواهي كه چنين كاري را انجام دهم؟

- چون آنها{بيگانگان} ما را به اين دنيا آوردند.

و اليزابت با تعجب مي‌گويد:

- "پس چه كسي آنها را آفريده است؟"

از اينرو، اليزابت تضادي بين اعتقاد به مسيحيت و تئوري فضانوردان دوران باستان قائل نيست. وي همچنان معتقد است كه خدا اولين خالق عالم است ... اما در عين حال بايد بيگانگان را نيز به اين معادله اضافه كند.

 آنچه كه قهرمانان فيلم نمي‌دانند اين واقعيت است كه DNA بيگانه توسط ديويد به درون بدن چارلي تزريق شده است.




پيش از آنكه چارلي با اليزابت در اقامتگاهش ديدار كند، ديويد، همان روبات فضول و كنجكاو فيلم، چارلي را فريب داده و ترغيب مي‌كند تا نوشابه حاوي DNA بيگانه را بنوشد بنابراين از آنها نوزادي نيمه انسان و نيمه بيگانه به دنيا مي‌آيد. به درخت كريسمس در دورنماي تصوير توجه كنيد.

اليزابت ظرف مدت كوتاهي متوجه مي‌شود كه بارداري او كاملاً اشتباه بوده است زيرا كودك درون بدن او انسان نيست و رفتاري كاملاً خصمانه با او دارد. با توجه به اين حقيقت كه اين ماموريت در ايام كريسمس اتفاق مي‌افتد، اليزابت به زني ضد مريم مقدس تبديل مي‌شود ... نه ضد نفیلیم.




اليزابت پس از اطلاع يافتن از بارداري خود صليب را از گردن بيرون آورده و آن را در گوشه‌ای قرار مي‌دهد. از لحاظ نمادين اين صحنه به معناي آنست كه اعتقاد به دين مسيحيت ديگر براي او محلي از اعراب ندارد.

اليزابت تلاش مي‌كند تا اين هيولا را "سقط كند" اما ماموريت آنها مسير هولناكي را در پيش گرفته و همه افراد به جز اليزابت جان خود را از دست مي‌دهند. اليزابت تقريباً پس از آنكه به مرز ياس و نوميدي نزديك مي‌شود، ظاهراً دچار تحول معنوي شده و با خود تصميم مي‌گيرد تا حقيقت را درباره اين موجودات بيگانه كشف كند. از قرار معلوم، بيگانگان مدتها قبل انسان را رها كرده و حتي قصد داشتند تا كره زمين را نابود كنند. مسئله‌اي كه با روند تكامل انسان كاملاً‌ در تضاد است.

در انتهاي فيلم، اليزابت صليب خود را دوباره به گردن مي‌آويزد و اين به معناي آنست  كه نه تنها وي باور و اعتقادات خود را از دست نداده بلكه جستجوي او براي درك حقيقت عمدتاً جنبه معنوي دارد. اين مسئله ديگر به علم ارتباطي ندارد بلكه بر نياز ذاتي انسان براي پيدا كردن پاسخ سوالات وجودي دلالت دارد.




اليزابت صليب خود را به گردن مي‌آويزد و تصميم مي‌گيرد تا حقيقت را درباره مهندسان بيگانه بفهمد.

كل داستان فيلم را مي‌توان در چارچوب يك استعاره معنوي تفسير كرد– جستجو برای یافتن حقیقت. عنوان خود فيلم، پرومتئوس، نيز تا حدود زيادي به جنبه اسرارآميز بودن فيلم اشاره دارد.

پرومتئوس و جستجو براي روشنگري و کشف حقیقت
در اسطوره‌شناسي يونان پرومتئوس يك تيتان است، يعني نخستين نژاد از الهه‌هايي كه پيش از خدايان كوه المپ آمده بودند. وي آتش را از خدايان دزديد و آن را به بشر داد– اقدامي كه پيشرفت و تمدن را به همراه داشت. براي تحقق اين هدف و رساندن آتش (نماد دانش الهي) به انسان، پرومتئوس به شخصيتي مهم در اسطوره‌شناسي مكاتب مرموز و تصوف‌آمیز همچون فراماسونري و روسيكروسيانيسم  تبديل شد كه مبناي آنها بهره‌گيري از دانش اسرارآميز براي رسيدن به الوهيت است.




پرومتئوس، كه همانا كاراكتر محبوب نخبگان روشنگراست، عمدتاً‌ در مركز راكفلر به تصوير كشيده مي‌شود.

معادل يهودي-مسيحي پرومتئوس، "لوسيفر"  از فرشتگان سقوط کرده است كه هوش بالايي دارد و زماني محبوب خداوند بود اما از فرمان خداوند سرپيچي كرد و گونه جديدي از دانش را به انسان انتقال داد. لوسيفر يك واژه لاتين و به معناي "آورنده آتش" است و پرومتئوس با آوردن آتش براي انسان آن را واقعيت بخشيد. گفته مي‌شود اين "آتش" همان علم اسرار است كه در مكاتب مرموز و تصوف‌آمیز آموزش داده مي شود بطوريكه به "انسان‌هاي منورالفكر" اجازه مي‌دهد تا به جايگاه خدايان بازگردند.

به نظر مي رسد ماجراي ناظران و نفیلیم كه در بالا تشريح گرديد، از همان الگوها و انديشه‌هاي دوران باستان تبعيت مي‌كند كه در داستان نافرماني "پسران خدا"، تبعيدشان به كره زمين و انتقال دانش به بشريت بازگو شده است. از ناظران نيز همچون شيطان (لوسيفر) تحت عنوان "فرشتگان سقوط کرده" ياد مي‌كنند. بنابراين در جايي از فيلم شاهد هستيم كه بين اين اسطوره‌ها و نمادگرايي فيلم ارتباط بسياري وجود دارد.

در آغاز ماموريت، مدير موسسه حامي اين سفر فضايي جلسه توجيهي برگزار نموده و درباره اهميت اين ماموريت چنين سخنراني مي‌كند:

"پرومتئوس تيتان قصد داشت جايگاه خدايان را در بين انسانها از آن خود كند، به همين دليل از سوي خدايان كوه المپ طرد شد.
خوب، دوستان من، بالاخره زمان بازگشت فرا رسيده است."


در اين فيلم، پرومتئوس نام سفينه فضايي است كه انسان را به سوي موجودات بيگانه مي‌فرستد. اين فيلم از لحاظ نمادين به انسان‌هايي اشاره دارد كه از "آتش" (يا به تعبيري همان علم و دانش) استفاده مي‌كنند تا بواسطه آن به جايگاه الوهيت بازگردند. اين استعاره از آغاز معنويت يادآور بسياري از داستان‌هاي اسطوره‌شناسي است كه در طول تاريخ قابل مشاهده است و مفاهيم اسرارآميز مشابهي را در خود پنهان دارند.

با اين وجود، مكاتب مرموز و تصوف‌آمیز بر اين باورند كه روشنگري شامل حال همه افراد نمي‌شود بلكه فقط تعدادي خاص را در بر مي‌گيرد كه به نحو زيركانه‌اي در فيلم پرومتئوس ايفاي نقش مي‌كنند. در اين فيلم، همه افرادي كه در سفينه فضايي فقط به دنبال اهداف مالي بوده و انسان‌هايي خودخواه و رياكار بودند، سرانجام جان خود را در اين ماموريت از دست دادند. در بين آنها تنها فردي زنده ماند كه طالب دانستن حقيقت بود و اعتقادات قوي مذهبي داشت. اين نوع روايت معادل با ادبيات تمثيلي روشنگري معنوي است كه اذعان مي‌دارد فقط با صداقت دل و پاكي روح می‌توان به آرامش بيشتري دست يافت.

در اين فيلم به غير از اليزابت، كاراكتر غيرانسان يعني ديويد نيز زنده مي‌ماند.




 در صحنه‌هاي پاياني فيلم، ديويد سر خود را از بدن جدا مي كند اما از آنجائيكه يك روبات است باز هم به وظايف خود عمل مي‌كند. اليزابت سر او را بر مي‌دارد و به سفر خود ادامه مي‌دهد. اين صحنه از لحاظ نمادين به معناي آنست كه وي براي رسيدن به روشنگري به عقل و خرد پاك و سالم و البته فناوري پيشرفته نياز دارد.

ديويد هوش فوق‌العاده‌اي دارد، از اينرو تصور مي‌كند كه برتر از همكاران انسان خود است. عليرغم اين واقعيت، وجود او براي ماموريت اليزابت بسيار مهم است– پيامي زيركانه از كارگردان فيلم كه مي‌گويد نقش موجودات غيرانساني در روند تكامل انسان حائز اهميت است.

در انتهاي فيلم، ديويد بالاخره هم نمي‌فهمد چرا اليزابت دوست دارد به ماموريت خود براي يافتن خالق انسان همچنان ادامه دهد. تفاوت نگاه اين دو در داشتن و نداشتن روح است. به همين دليل است كه اليزابت دوباره صليب را به گردن مي‌آويزد. جستجوي او فقط يك ماموريت فضايي نيست بلكه يك سفر طولاني معنوي براي كشف اين حقيقت است كه وي از كجا مي‌آيد.



در صحنه پاياني فيلم، اليزابت تصميم مي‌گيرد كه به زمين(نماد مادي‌گرايي و ضمير پست)  بازنگردد و به جستجوي خود براي يافتن مهندسان (نماد روشنگري و الوهيت) ادامه دهد. بنابراين براي سفر كاوشگري او پاياني نيست و حتي ممكن است ادامه داشته باشد.

هرچند اغلب تماشاگران احتمالاً با اين فكر از سالن سينما خارج شدند كه فيلم پرومتئوس "فيلم جالب و خوش ساختي از بيگانگان" است، اما با اندكي تامل بيشتر درباره مفهوم و نمادگرايي فيلم مي‌توان به لايه ديگري از تفاسير مختلف دست يافت. فيلم پرومتئوس  با الهام گرفتن از تئوري فضانوردان دوران باستان بازنويسي افراط‌گونه‌اي از تاريخ و مذهب را ارائه مي‌دهد.

ترسیم رابطه انسان و خداوند بر اساس اسطوره­ های یونان

پرومته یا پرومتئوس در اساطیر یونان یکی از تیتان­ها یا نیمه خدایان به شمار می­آمد که آتش را از زئوس که خدای خدایان بود، ربود و در اختیار انسان قرار داد. پرومتئوس بخاطر این کار مورد خشم زئوس قرار گرفت و به شکل دردناکی مجازات شد. این اسطوره و دیگر اسطوره­ های شرک آلود یونانی بارها در ادبیات، هنر و رسانه­های غرب برای اشاره به قدرت خداگونه بشر مدرن مورد استفاده قرار گرفته است.

در اساطیر یونانی خدایان ویژگی­ها و ضعف­های بشری دارند؛ آنها همانند انسان­ها برای منافع و مقاصدشان با یکدیگر جدال می­کنند و مغلوب یکدیگر می­شوند. از سوی دیگر انسان­ها نیز مقهور خدایان نیستند و می­توانند در مقابل آنها سرکشی کنند و در برخی موارد به نامیرایی و مقام خدایی دست یابند. در اساطیر یونان باستان، کشمکش و تقابل میان انسان و خدایان، بخش جدایی ناپذیر خلقت و هستی است.

ریدلی اسکات نیز برای فیلم جدید خود که به مسأله آفرینش انسان و منشأ خلقت او اختصاص دارد نام پرومتئوس را برگزیده است. سفینه­ای که آقای ویلاند هزینه ساخت آن را پرداخت کرده و گروه دانشمندان را به سیاره منشأ میرساند در داستان فیلم پرومتئوس نام دارد. در طراحی پیکر مهندسین یا خالقان بشر نیز سعی شده­است تا حد امکان از الگوی خدایان یونان در نقاشی­ها و طراحی­های کلاسیک غرب استفاده شود. در سالهای اخیر جریانهای شبه معنوی متعددی در عرصه اجتماعی و هنری غرب ظهور کرده­ اند که با الهام از میراث اسطوره­ای یونان سعی در بازتعریف مفاهیم متعالی همچون خداوند داشته­اند ، هالیوود نیز تا کنون فیلمهای زیادی درخصوص ارائه تصویر از رابطه انسان و خداوند براساس میراث شرکآلود اساطیر یونان تولید کرده­است که پرمتئوس تنها یکی از آنهاست. علاقه­مندی به اسطوره­های یونان در غرب مدرن برای بازتعریف نسبت میان انسان و خداوند شاید از آن جهت باشد که در این اسطوره­ها انسان مطیع خداوند نیست و هیچ گاه بندگی او در برابر خدایان المپ، فضیلت محسوب نمی­شود.

دکتر شاو به عنوان یک انسان و دیوید به عنوان یک روبوت ساخته بشر، دو شخصیت اصلی فیلم هستند که پرسش­های بنیادین دارند. دکتر شاو قصد دارد مهندسین را بیابد و از آنها سوال کند که چرا انسان را خلق کرده­اند و حالا قصد نابودی او را دارند. دیوید نیز با اینکه ربوت است پرسشهای بنیادین دارد و نوعی جستجوگری پنهانی و احساسات نهفته در شخصیت او قابل تشخیص است. فیلمنامه پرومتئوس به طور هنرمندانه میان خلقت انسان توسط مهندسن و خلقت دیوید توسط انسان تشابه ایجاد می­کند و پرسشهای اساسی درباره هدف خلقت هر یک از آن دو را را در دیالوگ میان دیوید و دکتر چارلی پاسخ می­دهد. دیوید یک ربوت است با این حال احساسات خود را با تماشای فیلمهای کلاسیک تسکین می­دهد، گویی او گمشده­ای را جستجو می­کند که در هوش­مصنوعی اش تعبیه نشده است و قرار نیست هیچ وقت به آن برسد. در دیالوگ کلیدی دیوید و دکتر چارلی درباره هدف خلقت دیوید، چارلی تنها دلیل را باسرمستی توانایی انسان در ساختن روبوتهای هوشمند معرفی می­کند. دیوید نیز بلافاصله پاسخ می­دهد اگر خالق شما هم چنین دلیلی برای خلقت شما داشته باشد چه؟

خرده­ داستان خلقت دیوید در واقع تمثیلی از ایده اصلی فیلم است. مهندسین انسان را خلق کرده ­اند بدون اینکه هدف و غایت متعالی و خاصی برای او تدارک دیده باشند و حالا نیز به دلیلی نامعلوم قصد نابودی انسان را دارند. دیوید خلأ معنا در زندگی اش را با پناه بردن به فیلمای سینمایی پر کرده است. دکتر شاو نیز خلأ معنا در زندگی اش را با پناه بردن به دیانت مسیحی جبران نموده است. او با اینکه دریافته است خلقت او آنچنان که در کتاب مقدس آمده است نبوده ولی تا لحظه آخر صلیبش را که نشانی از عقاید دینی اوست از خود دور نمی­کند. اما این عقاید در انتهای فیلم دیگر به معنای حقایقی متعالی درباره انسان و جهان افرینش نیست، بلکه انتخابی شخصی برای از دست ندادن آرامش درونی است؛ انتخابی که لزوماً با حقیقت بیرونی سازگاری ندارد. این نوع نگاه به ایمان و اعتقاد دینی که آن را فاقد اعتبار بیرونی و حقیقی می­داند، در نظریه برخی از متکلمان و بزرگان نظریه پرداز در جهان مسحیت بارها تکرار شده است. پلانتینگا به عنوان یک متکلم مسیحی بارها از این سخن می­گوید که ارزش ایمان به ریسک پذیر بودن آن است و شخص با ایمان از آن جهت قابل ستایش است که به چیزی ایمان ­آورده که درستی آن به اثبات نرسیده است. در چنین گفتمانی که فیلم سعی در ترویج و ترسیم مولفه­های آن دارد، معنای زندگی و ایمان هر انسان، امری شخصی و درونی است که لزوماً نباید به دنبال سازگاری آن با یافته­های علم و عقل بود. این تلقی، که ایمان دینی را از معرفتی متعالی به امری شخصی و سوبژکتیو تبدیل می­کند، در فیلمهای سینمایی بسیاری همچون ماتریکس، راز داوینچی، کتاب ایلای و آواتار به خوبی قابل تشخیص است.

(بخشهایی از سخنرانی پیتر ویلند)

در واقع فهم دقیق فیلم پرومئئوس و چهارگانه بیگانه­ها با این کلیپ مکمل آسان می­شود. ریدلی اسکات به عنوان آغازگر پروژه بیگانه­ها در آخرین فیلم این مجموعه به مخاطبش تلقین می­کند خدای خالق خود را موجودی شرور و "بیگانه" بداند و جز نفس خودش خدایی را به رسمیت نشناسد.


ترویج فرقه رائیلیسم و مذهب یوفو

شاید عجیب به نظر آید ولی ریدلی اسکات در پرمتئوس مضامینی را طرح می­ کند که نشان می­دهد از زمان ساخت اولین قسمت بیگانه­ ها در سال 1979 به آموزه­ های فرقه­ ای نادر و عجیب به نام رائیلین­ها توجه داشته و عقاید آنها را تبلیغ کرده است

این گروه که در سال 1974 اعلام وجود کرد بر این باورند که انسان توسط موجوداتی فضایی و هوشمند در زمین قرار داده شده است و هیچ خدای متعالی و فرامادی در کار نیست. برغم عقاید خرافی و سرشار از تناقض این گروه، حمایت مالی کانونهای خاص سبب گسترش فعالیت این فرقه در کشورهای مختلف جهان از جمله ایران شد. در حال حاضر رژیم اشغالگر قدس از حامیان اصلی رائیلیسم است و اسرائیل به یکی از مراکز اصلی فعالیت آن تبدیل شده است. رائیلیسم در واقع یکی از جریان­های کاریکاتوری و اغراق شده از جریان شبه دینی مذهب یوفو به شمار می­آید. مذهب یوفو به مجموعه­ای از فرقه­های نوظهور اطلاق می­شود که با انکار منشأ ماورایی برای خلقت، انسان را مخلوق موجودات مادی هوشمند فرازمینی می­دانند.

این جریان در سالهای اخیر از سوی کانون­های رسانه­ای غرب بسیار مورد تبلیغ قرار گرفته است و تنها به فیلمهای سینمایی محدود نمی­شود. شبکه امریکایی هیستوری چنل چندی پیش در برنامه­ای مفصل و چند قسمیتی با نام بیگانه ­های باستان به ترویج این نظریه پرداخت که تمدن­های مختلف باستان تحت تعلیم موجودات ناشناخته فضایی شکل گرفته­ اند. موجوداتی که در واقع به نوعی خالق خود انسان نیز بوده­ اند.

جالب اینجاست که در این مستند برخی آیات کتاب مقدس مسحیت و حتی قرآن نیز بر اساس این نظریه خرافی تفسیر می­شود. زمانی که شخصیت برجسته­ای همچون ریدلی اسکات نیز همراستا با شبکه هیستوری چنل در خدمت ترویج فرقه­گرایی فعالیت هنری خود را سامان می­دهد، تردیدی باقی نمی­­ماند که کانون­های رسانه­ای غرب برنامه منسجمی برای ترویج این خرافات و ایجاب آشوب در باورهای فرهنگهای مختلف جهان دارند.

ساینتولوژی و رائیلسم که در دهه­ های گذشته در حوزه رسانه­ های تصویری و محصولات نمایشی به شدت فعال بوده­ اند، تنها دو نمونه از مذهب یوفو به شمار میآید. فرقه­ ای که پیروان خود را متقاعد می­کند خالق انسان موجودی هوشمند در سیاره­ای دور دست است و هیچ علاقه­ای به بقاء او در زمین ندارد.

با فاصله کمی از اکران فیلم پرومتئوس، کلیپهای مکمل اینترنتی آن نیز از سوی کمپانی سازنده فیلم منتشر شد. یکی از این کلیپ­ها سخنرانی دوره جوانی و اوج موفقیت پیتر ویلند مالک پروژه پرومتئوس است. او در این سخنرانی حماسی و سرشار از غرور رسماً اعلام می­کند که انسان در تمدن مدرن با تسلط و در اختیار گرفتن آنچه که زمانی به خدایان تعلق داشت، به مقام خدایی رسیده است و دیگر نیازی به تبعیت از امر بیرونی و ماورائی جز نفسانیت و آمال بلند خود ندارد.

  • مشرق

خدمات متقابل پنتاگون و هالیوود/ وقتی نظامیان آمریکایی به اسطوره خیالی تبدیل می‌شوند

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
هالیوود حقایق را تحریف می‌کند و بدترین رفتارهای غیرانسانی را در قالبی پرزرق و برق به خورد مخاطب می‌دهد. پیام‌ فیلم‌های هالیوودی اغلب یک دروغ است؛ پشت پرده فیلم‌های هالیوودی در واقع پول است نه کمک به بهبود زندگی و محافظت از آن. فیلم‌های هالیوودی می‌توانند شما را بخندانند، بگریانند، عصبانی و یا حتی ناراحت کنند؛ ولی در اغلب‌ آنها عامل حقیقت همانقدر کمیاب است که عوامل انسانی و اخلاقی.

آنچه غالب فیلم‌های آمریکایی در مورد زندگی و خانواده ی نظامیان به نمایش می­گذارد، با حقیقت زندگی آنها بسیار متفاوت و تا حد زیادی متناقض است. پنتاگون می خواهد نیروهای نظامی به عنوان اسطوره و الگوی مطلوب برای زندگی معرفی شوند که از هر گونه خطا و اشتباهی مبرا بوده و مواد مخدر، بی بند و باری اخلاقی، خشونت و ... بین آنها رواج ندارد.

در این راستا، اس. لیندا جیسون، نویسنده آمریکایی می‌­گوید:" هالیوود حقایق را تحریف می‌کند و بدترین رفتارهای غیرانسانی را در قالبی پرزرق و برق به خورد مخاطب می‌دهد. پیام‌ فیلم‌های هالیوودی اغلب یک دروغ است؛ پشت پرده فیلم‌های هالیوودی در واقع پول است نه کمک به بهبود زندگی و محافظت از آن. فیلم‌های هالیوودی می‌توانند شما را بخندانند، بگریانند، عصبانی و یا حتی ناراحت کنند؛ ولی در اغلب‌ آنها عامل حقیقت همانقدر کمیاب است که عوامل انسانی و اخلاقی."

وزارت دفاع سالانه 545 ملیون دلار، هزینه تبلیغات خود در هالیوود می کند؛ بنابراین جای تعجب نیست هالیوود به دنبال این باشد که با جادوی تصویر، واقعیت ها را همان گونه که پنتاگون می خواهد به مخاطب القا نماید تا چهره ی منفوری که پس از جنگ ویتنام از نیروهای نظامی ایجاد شده، بهبود بخشد. درواقع، هالیوود با هزینه های هنگفتی که از سوی لابی‌های سیاسی به آن تزریق می شود، به دنبال ایجاد پنجره ای جهانی است تا تمام مردم دنیا، تنها از طریق این پنجره و با وجود محدودیت­های آن، به واقعیت های دنیا نگاه کنند.

اوگیلوی معاون دفتر وابسته رسانه‌ای وزارت دفاع آمریکا، در خصوص کمک مالی به فیلم های هالیوودی می گوید :"ما خواهان نمایش فیلم هایی هستیم که ارتش را حرفه‌ای، قدرتمند، منسجم و فداکار نشان دهد. همچنین می‌خواهیم این فیلم‌ها در جذب و نگهداری نیرو به ما کمک کنند."

فصل 26

یک افسر، اما نه یک جنتلمن

سی دانشجوی دانشکده افسری نیروی دریایی در امتداد ساحلی ناهموار و هوایی ابری و تاریک، به سرپرستی مربی بددهان خویش می دوند و سرود "جادی کالز" می خوانند؛ آواز اغلب مبتذل و گاه کمدی که در اردوگاه‌ها خوانده می‌شود. مربی قسمتی از سرود را می‌خواند و سربازان در حال رژه آن را تکرار می‌کنند:

در ارتفاع پست پرواز و احساس بدجنسی می کنم

خونواده ای رو تو مسیر می بینم

به یکی دوتاشون شلیک می کنیم و صدای جیغشون میاد

چون بمب آتشزا به بچه ها می چسبه

در حالی که سربازان در تونلی تاریک می دوند، سرود به پایان می رسد و بازتاب صدای سرود آن‌ها در دیوارهای نمناک تونل می پیچد.

خونواده‌ای تو گودالی نشسته بودن

بچه از سینه‌ی مادرش شیر می‌خورد

سوختگی شیمیانی اهمیتی نمیدن

چون بمب آتشزا به بچه ها می چسبه

نظامیان آمریکایی در فیلم های هالیوودی: اسطوره خوبی، قهرمانان حقیقی // در حال ویرایش

فیلم یک افسر و یک جنتلمن

صحنه‌ی تمرین سربازان در پادگان فیلم یک افسر و یک جنتلمن بدین ترتیب شروع می‌شود؛ در این فیلم مربی تمرین گروهبان فولی، با بازی لو گست، که فردی سادیست اما باتوجه است، زک مایو، با بازی ریچارد گر و همرزمان‌اش را جان به لب می‌کند.

این فیلم یکی یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌ها در سال 1982 بود. اما اگر تصمیم با نیروی دریایی بود به هیچ وجه ساخته نمی‌شد؛ زیرا نیروی دریایی قبل از این که فیلم به مرحله تولید برسد فیلم‌نامه آن را بررسی کرد و از تأمین اعتبار و حمایت از فیلم‌سازان آن سر باز زد. مسئولین نیروی دریایی معتقد بودند فیلم خیلی مبتذل است؛ از الفاظ رکیک زیاد استفاده شده است و صحنه‌های مستهجن بسیاری بین شخصیت‌های گر و دبرا وینگر وجود دارد.

نیروی دریایی در یادداشتی نوشت «گفتگوها بسیار زننده هستند» و طبق یادداشت دیگری «فیلم کفرآمیز بوده و از نظر اخلاقی مشکلات زیادی دارد.»

اما ایراد اصلی نیروی دریایی به فیلم تصویر "نادرستی" بود که از برنامه‌ی تمرین‌های نیروی دریایی ارائه می کرد. طبق یادداشت نیروی دریایی در 16 جولای سال 1980، «فیلم‌نامه در چند عرصه دارای ایراداتی است. یکی از این مشکلات این بود که «سرود جادی کالز اهانت آمیز و بسیار نادرست است». نیروی دریایی معتقد بود که گرچه ممکن است در طول جنگ ویتنام سرود "بمب آتشزا به بچه ها می چسبه" استفاده می شده است، اما دیگر در اوایل دهه 1980 یعنی زمانی که ماجرای فیلم رخ می دهد از آن در پایگاه های ارتش استفاده نمی‌شد. نیروی دریایی چنین استدلال می کرد که این سرودها متعلق به "نیروی دریایی قدیمی" است، در "نیروی دریایی جدید" استفاده از چنین جادی کالزهای اهانت‌آمیزی تحمل نمی‌شود.

نظامیان آمریکایی در فیلم های هالیوودی: اسطوره خوبی، قهرمانان حقیقی // در حال ویرایش

فیلم یک افسر و یک جنتلمن

در یادداشت نیروی دریایی آمده بود که «صحبت درباره سوزاندن بچه های کوچک و در کل شخصیت گروهبان فولی با فرایند گزینش دشوار و سخت گیرانه ای که کاندیداهای افسران هوانوردی طبق آن انتخاب می شوند، ناسازگار است.

بنابراین اگر تهیه‌کنندگان خواهان همکاری نیروی دریایی بودند باید تغییری اساسی در فیلم‌نامه اعمال می کردند و بخش مربوط به جادی کالز توهین آمیز حذف می شد.

اما داگلاس دی استوارت، نویسنده‌ی فیلم‌نامه و همکار تهیه‌کننده تحقیقاتی انجام داده بود و می‌دانست جادی کالز «بمب آتشزا به بچه ها می چسبد» هنوز در مدرسه افسران نیروی دریایی خوانده می شود، و حاضر نشد این صحنه را از فیلم حذف کند. وی که خود از افسران سابق نیروی دریایی است می‌گوید «من سرود جادی کالز را پس از یک سفر تحقیقاتی که به یکی از اردوگاه‌های نیروی دریایی در پنساکولا داشتم، در فیلم‌نامه استفاده کردم. شخصی را در آن‌جا ملاقات نمودم که شخصیت فولی براساس وی شکل گرفت؛ این فرد بخاطر ساختن بعضی از این سرودهای جادی کالز مشهور بود. یک روز ساعتها با وی در سالن غذاخوری نشستم و تمام سرودهای را نوشتم. می‌دانم چرا ارتش علاقه‌ای به این واقعیات ندارد زیرا نمی‌خواهند حقیقت بسیاری از مسائل را بپذیرند. آنها لیست بزرگی از تغییرات بسیاری پیشنهاد دادند که اعمال آنها باعث می شد فیلم به یک تبلیغ عضوگیری نیروی دریایی تبدیل شود.

نظامیان آمریکایی در فیلم های هالیوودی: اسطوره خوبی، قهرمانان حقیقی // در حال ویرایش

اردوگاه‌های نیروی دریایی در پنساکولا

در سفر بعدی به پنساکولا، استورات و کارگردان فیلم، تیلور هکفورد، از پایگاه بازدید کردند تا برای آخرین بار تلاش کنند نیروی دریایی را به مساعدت در ساخت فیلم متقاعد سازند. همچنین کارگردان می خواست صحت و سقم گفته‌های استورات را بررسی نماید.

صبح روز بعد هکفورد که خود علاقه زیادی به دویدن داشت و با تجهیزات آمده بود، همراه گروهی از سربازان جوان که عازم دوی صبح‌گاهی بودند راهی شد. کفشهای کتانی اش را پوشید و با آنها به دویدن پرداخت. استورات نیز تصمیم گرفت با کفشهای رسمی مشکی رنگش برای دویدن همراه آنها برود.

استورات با خنده می‌گوید «با کفش‌های رسمی مجبور بودم بدوم. خیلی عصبی بودم اما باید ثابت می‌کردم هنوز هم از سرودهای جادی کالز استفاده میشود. آیا اصن جادی کالزی به این شکل وجود دارد؟ یا من دروغ گفتم؟»

مردان جوان که افسری همراه آنان نبود- پس از چندین مایل دویدن، ایستادند و با فیلمسازها صحبت کردند. هکفورد به طور صریح از آنها پرسید که آیا جادی کالز «بمب آتشزا به بچه ها می چسبه» هنوز در نیروی دریایی استفاده می‌شود یا نه.

تمامی کاندیداهای افسری گفتند در زمان آموزش خود این سرود را شنیده اند.

استورات می گوید «یکی از افراد گفت از خواندن سرود «بمب آتشزا به بچه ها می چسبه» متنفر بوده، و حتی سرودهای بسیار زننده‌تری را هم شنیده است. و من از او پرسیدم که "هنوز هم این سرودها را می‌خوانند مگه نه؟" و همه اشان تأیید کردند. تمام جزئیات ماجرا تأیید شد.

هکفورد نیز می‌گوید: کاندیداهای افسری تأیید کردند که مربیان آموزش هنوز از این جادی کالز استفاده می کنند. گرچه نیروی دریایی استفاده از سرودهای جادی فرمی‌خواند را انکار می‌کند اما دروغ می گویند. آشکارا دروغ می‌گویند.

استوارت می گوید «این ها جادی کالزهای واقعی بودند. این لحظات از توهین آمیزترین لحظاتی هستند که تا کنون در فیلمی نمایش داده شده است. من می توانستم درک کنم چرا نیروی دریایی از این بخش خوشش نمی آمد. نیروی دریایی فهرستی از تغییرات پیشنهاد دادند که فیلم را به تبلیغی برای جذب نیروی جدید تبدیل می کرد. آنها نمی‌خواستند بسیاری از حقایق را بپذیرد.

پنتاگون بار دیگر سعی داشت حقایق را تغییر دهد تا ارتش بهتر از آنچه واقعاً هست در فیلم ها بنظر برسد. البته آن‌ها دلایلی سیاسی هم برای عدم حمایت از این فیلم داشتند؛ می ترسیدند فیلم باعث عصبانیت دولت فیلیپین شده و مشکلاتی را برای نیروی دریایی، که حضور گسترده‌ای در فیلیپین داشت، ایجاد کند.

فیلم با فلش بکی از دوران کودکی زک مایو آغاز می‌شود که به دیدار پدرش می رود؛ پدر زک یک ملوان نیروی دریایی مستقر در بندر شهر اولونگاپوی فیلیپین است که با زنی فیلیپینی، که همسرش نیست، زندگی می کند. وی نحوه‌ی برخورد با زنان را از پدرش یاد می گیرد، و بعدها وقتی گروهی از جوانان فیلیپینی به آزار و اذیتش می پردازند، نجات یافتن در شرایط سخت را می‌آموزد؛ دو جنبه از کودکی اش که دوران بزرگسالی وی را می سازند.

نظامیان آمریکایی در فیلم های هالیوودی: اسطوره خوبی، قهرمانان حقیقی // در حال ویرایش

نیروی دریایی مستقر در بندر شهر اولونگاپوی فیلیپین

اما نیروی دریایی علاقه‌ای به این صحنه‌ها نداشت.

نیروی دریایی در یادداشتی می‌نویسد «نحوه به تصویر کشیدن اولونگاپو کمکی به روابط فیلیپین و آمریکا نمی کند. موضوع حامله شدن یک زن فیلیپینی در رابطه ای خارج ازدواج با یک ملوان نیروی دریایی موضوع مطلوب و خوشایندی نیست... و مسئله حمله‌ی باندهای فیلیپینی به ملوانان آمریکایی تصویر درستی از جامعه‌ فیلیپینی و روابط آنها با ملوانان آمریکایی ارائه نمی دهد. (البته نیروی دریایی فیلم‌نامه را به درستی مطالعه نکرده بود. در فیلمنامه اشاره‌ای به حمله‌ی فیلیپینی‌ها به ملوانان نیست بلکه آن‌ها فقط به زک که در آن زمان پسری جوان بوده است، حمله می کنند.)

نظامیان آمریکایی در فیلم های هالیوودی: اسطوره خوبی، قهرمانان حقیقی // در حال ویرایش

بندر شهر اولونگاپوی فیلیپین

مارتی الفند تهیه کننده‌ی فیلم می‌گوید تلاش نیروی دریایی برای این که واقعیت فیلیپینی ها را متفاوت جلوه داده و اصلاح کنند اصلاً موجه نبود. وی می گوید «فاحشه ها مالک شهر اولونگاپو بودند؛ تمامی املاک و فروشگاه‌های آن منطقه را در اختیار داشتند. آنها فرهنگ شهر بودند. و تمامی درآمدشان از ملوانان تأمین می شد، زیرا اولونگاپو شهری بندری و مملو از ملوانان بود، اما نیروی دریایی نمی‌خواست این وقایع را بپذیرد. تصویر ارائه شده در فیلم چنان دور از واقعیت نیست بلکه تصویری متعادل نشان داده شده است. آیا تا کنون با نیروی دریایی برخورد داشته‌اید؟ مانند کلیسای کاتولیک‌ها رفتار می‌کنند. مؤسسه‌ای هستند که نظر خاصی درباره تصوری که عامه مردم باید از آنها داشته باشند دارند، و این تصویر همیشه با واقعیت یکسان نیست!»

نیروی دریایی همچنین به تصویر ارائه شده از نورفولک واقع در ویرجینیا، شهر نیروی دریایی که فیلم در ابتدا قرار بود آنجا رخ دهد، نیز اعتراض داشت. نیروی دریایی در یادداشتی داخلی می‌نویسد «تصویر نشان داده شده‌ از منطقه‌ی بارهای شبانه‌ی نورفولک نزدیک پایگاه نه تنها صحیح نیست بلکه تأثیر مثبتی بر مناسبات اجتماعی نیر ندارد.»

نظامیان آمریکایی در فیلم های هالیوودی: اسطوره خوبی، قهرمانان حقیقی // در حال ویرایش

نورفولک ویرجینیا، شهر نیروی دریایی

علاوه بر این، نیروی دریایی به تصویر ارائه شده از زنان شهر موبایل واقع در آلاباما، که در فیلم نامه به عنوان زنان مرفه موبایل به آن‌ها اشاره شده است، نیز اعتراض داشتند؛ زنانی که برای ارتقای وضعیت اجتماعی خود بدنبال به دام انداختن افسران جوان نیروی دریایی بودند و از هر روشی، حتی باردار شدن بدون ازدواج هم استفاده می کردند.

نیروی دریایی در یادداشتی متذکر می‌شود که «اشاره به زنان مرفه موبایل توهین نسبت به این شهر محسوب شده و صحیح نیز نیست.»

با این وجود نویسنده‌ی فیلم نامه می دانست این موضوع صحت دارد زیرا طی روزهای خدمتش به عنوان افسر نیروی دریایی این مسئله را به چشم دیده بود. اما این موضوع برای نیروی دریایی مهم نبود. بنابراین وقتی نیروی دریایی از حمایت از فیلم امتناع کرد، تهیه کنندگان مکان فیلم‌برداری را از آلاباما به واشنگتن تغییر دادند و همچنین زنان موبایل را به زنان پیوگت ساوند تغییر دادند.

نظامیان آمریکایی در فیلم های هالیوودی: اسطوره خوبی، قهرمانان حقیقی // در حال ویرایش

شهر موبایل واقع در آلاباما

نیروی دریایی به فیلمسازها گفتند حاضرند از فیلم حمایت کنند به شرطی که آنها تغییراتی در فیلمنامه اعمال کنند، و چندین بار با مسئولین پنتاگون ملاقات کرد تا ببیند آیا می تواند به توافق برسند یا نه.

هکفورد کارگردان فیلم می‌گوید «می‌دانستم الفند به استوارت گفته بود یک نسخه‌ی اصلاح شده از فیلم نامه تهیه کند. اما امیدوار بودم که کار به این جا نرسد... که ما تأیید نیروی دریایی را بدست نیاوریم، زیرا در صورت فیلم خیلی کسل کننده تر می شد. اگر آنها با همکاری با ما موافقت می کردند کنترل بیشتری روی فیلم بدست میاوردند.

فیلم‌سازان در نهایت به این نتیجه رسیدند که در صورت انجام تغییرات مورد نظر ارتش انسجام هنری فیلم‌نامه از بین خواهد رفت. انصراف از کسب حمایت پنتاگون خرج بیشتری روی دستشان می گذاشت اما مدیران اجرایی استودیویی با اکراه با تصمیم آنها موافقت کردند.

اما مدیر اجرایی کمپانی پارامونت، دان سیمسون، که چراغ سبز را برای تولید یک افسر و یک جنتلمن داده بود و چند سال بعد فیلم تاپ گان را برای پارامونت تولید کرد درسی از این ماجرا درباره اقتصاد پنتاگون آموخت.

هکفورد می‌گوید «دان توانست حمایت همه‌ی جانبه‌ وزارت دفاع را برای ساخت فیلم تاپ گان بدست بیاورد. وی درآمد هنگفتی از این فیلم کسب کرد و آن را مطابق میل ارتش ساخت. به آن‌ها وعده‌ی داد که هواپیماهایشان را نشان داده و افرادشان را به صورت مردان جوان جذاب به تصویر بکشد. این چیزی است که ارتش دوست دارد، و می خواستند فیلم یک افسر و یک جنتلمن هم همینطوری باشد اما برخلاف نظر آن‌ها فیلمی واقع‌گرایانه و خشن بود. در واقع جوهره‌ی ارتش کنترل است، زنجیره‌ی سلسله مراتب هم نشان دهنده‌ی همین موضوع است. آنها فیلم را ابزاری تبلیغاتی می‌دانند.»

نظامیان آمریکایی در فیلم های هالیوودی: اسطوره خوبی، قهرمانان حقیقی // در حال ویرایش

فیلم تاپ گان

«امکاناتی که ارتش برای ساخت تاپ گان در اختیار پارامونت گذاشت هدیه‌ی بسیار بزرگی، و در ازای این امکانات فیلمی تبلیغاتی برای جذب نیروی‌های جدید بدست آوردند. من منکر حق ارتش برای اینکه بخواهند کارها طبق میل آنها انجام شود نیستم، و استودیوها هم که همیشه بدنبال صرفه جویی در هزینه ها هستند همیشه برای دریافت این امکانات باورنکردنی بطور مجانی و یا با قیمت‌های پایین، با سانسور فیلمنامه ها موافقت می کنند. فیلمنامه نویس بر سر دوراهی قرار دارد که آیا باید برای دریافت امکانات از ارتش فیلمنامه خود را تغییر دهد یا نه. آیا ارتش باید چنین قدرتی داشته باشد؟ در هر صورت آن‌ها این قدرت را، هواپیماها و کشتی‌ها، در اختیار دارند و نمی‌توان آن را انکار کرد.

پس از آن که مذاکرات برای تغییر فیلم‌نامه‌‌ی یک افسر و یک جنتلمن و تولید فیلمنامه ای که مورد رضایت ارتش باشد شکست خورد، دپارتمان نیروی دریایی از همکاری کردن با پروژه امتناع کرد و به تهیه کنندگان گفت که «همکاری با تولید هیچ نفعی برای نیرو ندارد و در حقیقت برای نیروی دریایی و برنامه جذب نیروی آن مخرب نیز هست.»

این نامه‌ بدون تاریخ توسط فرمانده‌ نیروی دریایی گوردن پترسون، رئیس بخش خدمات تولید، به دستیار وزیر دفاع ( بخش روابط عمومی) نوشته شد.

البته نیروی دریایی آمریکا تنها به عدم حمایت از فیلم بسنده نکرد، بلکه وقتی فیلم‌سازان از ارتش کانادا درخواست همکاری نمودند نیز موانعی بر سر راه آنها ایجاد کرد. از آن‌جا که برای ساخت فیلم به جتهای جنگی نیاز بود و ارتش آمریکا از تأمین آن سر باز زد، فیلم‌سازان امیدوار بودند که ارتش کانادا به آنها کمک کند. بنابراین به سراغ پرنده های برفی رفتند که معادل کانادایی فرشته های آبی، تیم فوق پیشرفته‌ی نیروی دریایی آمریکا است. پرنده‌های برفی در ابتدا با کمال میل موافقت خود را اعلام نمودند. اما سپس کاپیتان دیل پترسون، رئیس دفتر اطلاعات نیروی دریایی آمریکا در لس آنجلس با آنها تماس گرفت. پترسوندر یادداشتی به مورخه‌ی 29 آوریل 1981 می‌نویسد «شماره تلفن پرنده‌های برفی در موسجاو واقع در ساسکاچوان را پیدا کردم و با ران داکورث رئیس امور اجرایی صحبت کردم تا مطمئن شوم که آنها می دانند وزارت دفاع آمریکا اجازه همکاری با فیلم را صادر نکرده است. وی گفت گمان می کرده علت مراجعه‌ی فیلم‌سازان به پرنده‌های برفی عدم دسترسی فرشتگان آبی بخاطر برنامه های از پیش تعیین شده بوده است. و گفت که موضوع را با رئیس خود، سرگرد مایکل مورفی که هم اکنون در مسیر جنوا واقع در آلاسکا است در میان می‌گذارد و باید منتظر تماس سرگرد مورفی باشم.»

«من به کاپیتان داکورث تأکید کردم که منظورم این نیست که پرنده های برفی با ساخت فیلم یک افسر و یک جنتلمن همکاری نکنند، اما احساس کردم پرنده های برفی باید بدانند که وزارت دفاع با همکاری در ساخت فیلم موافقت نکرده است.»

نظامیان آمریکایی در فیلم های هالیوودی: اسطوره خوبی، قهرمانان حقیقی // در حال ویرایش

فرشته های آبی، تیم پیشرفته‌ نیروی دریایی آمریکا

چند روز بعد پرنده‌های برفی طی نامه‌ای به تهیه کنندگان گفتند که امکان امکان همکاری در ساخت را ندارند؛ در تاریخ 6 می 1981 تلگرامی از جانب نیروی دریایی به تهیه کنندگان اعلام کرد که «پرندگان برفی با ساخت فیلم کمپانی فیلم سازی پارامونت هیچ گونه، تکرار می‌کنم، هیچ‌گونه همکاری‌ای نخواهد داشت.»

هنگامی که فیلم‌سازان علت این تغییر نظر را جویا شدند، به آنها درباره تماس کاپیتان پترسون گفته شد.

مارتی الفند، تولید کننده‌ی فیلم، از این موضوع عصبانی شد. نیروی دریایی آمریکا چه حقی داشت در توافقی که سعی داشت با ارتش کانادا منعقد کند مداخله کنند؟ وی این موضوع را در تماسی تلفنی با یکی از دوستان خود در کاخ سفید، مورگان میسون دستیار ویژه‌ی رونالد ریگان، رئیس جمهور وقت آمریکا، مطرح کرد.

در آن زمان کمتر از چهار ماه از آغاز ریاست جمهوری ریگان می گذشت، و میسون هم مانند رئیسش ارتباط نزدیکی با هالیوود داشت؛ وی فرزند جیمز میسون، بازیگر سابق سینما بود که در دوران کودکی نیز تجربه‌ی بازیگری داشت.

الفند می‌گوید: مورگان میسون برای کاخ سفید کار می کرد. یادم می‌آید که با مورگان میسون تماس گرفتم و از او خواستم به ما کمک کند. اما فکر نمی کنم که کاری از دستش برمیامد. هیچکس نمی توانست در مقابل نیروی دریایی به ما کمک کند.»

نظامیان آمریکایی در فیلم های هالیوودی: اسطوره خوبی، قهرمانان حقیقی // در حال ویرایش

تصویری از فرشته های آبی، تیم پیشرفته‌ نیروی دریایی آمریکا

اما میسون تلاش خودش را کرد. بعد از اینکه با الفند صحبت کرد با با دان باروش، رئیس دفتر فیلم‌سازی پنتاگون تماس گرفت تا بفهمد ماجرا از چه قرار است. نیروی دریایی در یادداشتی به مورخه‌ی 5 می 1981 می‌نویسد «امروز بعدازظهر، دان باروش تماس گرفت تا ما را از تلفن مورگان میسون از کارکنان کاخ سفید مطلع سازد. ظاهراً میسون تلفنی دریافت کرده بود مبنی بر این که کاپیتان پترسون از نیروی هوایی کانادا خواسته است در ساخت فیلم با پارامونت همکاری نکنند. باروش به میسون گفت معتقد است که گزارش واصله اشتباه است، که کاپیتان پترسون به خودش اجازه نمی دهد چنین پیامی را منتقل کند، اما اما تأکید کرد وی این موضوع را پیگیری خواهد کرد. باروش تصمیم دارد فردا با میسون تماس گرفته و اتهامات را انکار کند.»

نیروی دریایی این اتهام را که سعی کرده اند کانادایی ها را از همکاری با فیلم منصرف کنند رد کرد، اما الفند متقاعد نشد؛ «آن‌ها اقرار نمی کردند که پترسون این کار را کرده است. اما واضح است که پرنده های برفی از همکاری با ما منصرف شدند. چرا بعد از این که موافقت کردند گفتند که این کار را نخواهند کرد؟

به طور قطع این اولین دفعه‌ای نیست که نیروی دریایی در ساخت فیلمی دخالت کرده است و آخرین بار هم نخواهد بود.

ادامه دارد....


  • مشرق

رونق هالیوود با فیلم های آخرالزمانی/زامبی ها نابودگران آخرالزمان

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
'زامبی' و 'آخرالزمان' تا جایی به هم گره خورده‌اند که تبدیل به یک کلیدواژه در فیلم‌های زامبی‌ئی شده. زامبی‌ها مانند ویروس به دنبال شیوع بیماری خود به تمام بشریت بوده و خبر از نزدیک بودن پایان حیات بشریت می‌دهند.

رونق هالیوود با فیلم های آخرالزمانی/زامبی ها نابودگران آخرالزمان

 

در ادبیات غرب، معمولاً از آخرالزمان با اصطلاح "آپوکالیپس" و از نبرد و جنگ نهایی آخرالزمان که بین منجی جهانی و دشمنان او در می گیرد، با اصطلاح آرماگدون یاد می­‌شود. اثرپذیری بالای سینمای غرب از این مفاهیم، به گونه‌ای است که حتی برخی تولیدات هالیوود، صریحاً با عنوان آپوکالیپس یا آرماگدون نام گذاری شده‌اند. نکته شگفت دیگر، این است که اغلب آثاری که در محتوا و درون‌مایه به این مضمون پرداخته‌اند، دارای خط داستانی یکسان و ساختار قفسه ای همانندی هستند؛ یعنی معمولا به یک شیوه شروع شده، ادامه یافته و به پایان می‌رسند و در آن‌ها طرح کلی داستانی و ساختار اصلی فیلمنامه، به نحو شگفت ‌آوری یکسان و مشابه است.
این ساختار و خط داستانی واحد و مشابه بدین گونه است که در ابتدای آن‌ها، زندگی به نحو معمولی و آرام در دنیا، جریان دارد. خصوصاً در آمریکا - که تقریباً تمامی این آثار، حوادث و اتفاقات اصلی فیلم را در همین نقطه تعریف می‌کنند و به عنوان مکان اصلی داستان، از آن استفاده می برند- همه چیز به نحو آرام و رضایت‌بخشی درحال گذر است؛ بچه ها مدرسه می ‌روند، کارمندان بر سر کار خود هستند، مغازه‌دارها به فروش اجناس خود مشغول‌اند، کافه ها و تریاها فعال هستند و به طور کلی، همه اقشار مردم، به زندگی و خوش‌گذرانی مشغول‌اند.
اما به ناگاه، ورود یک گروهِ غریبه و ناشناس، این آرامش را به هم می‌زند که معمولا گروهی هستند که هیچ اطلاعات و مشخصاتی از آنان در دست نیست.
در همه این آثار، مردم زمین با کمک دانشمندان و نیز رهبران سیاسی تلاش می ‌کنند که با این غریبه‌های نوظهور ارتباط بگیرند و با آن‌ها زبان مشترک پیدا کنند. دانشمندان اصلی و رهبران کلیدی در این تلاش‌ها نیز، عمدتاً آمریکایی هستند که خود، به گونه‌ ای روشن و واضح‌، درصدد القای این مطلب است که آمریکایی‌‌ها، رهبر و لیدر جهان هستند و بقیه جهانیان- حتی اروپایی ها- باید تابع و پیرو محض آن‌ها باشند!
از جهات مختلفی می‌توان انواعی برای پایان دوران در سینمای مرسوم غرب متصور شد. در یک تقسیم‌بندی می‌توان به این اقسامِ تصویر کردن آخرالزمان در سینما برسیم:
1. آخرالزمان دینی: که در آن عناصری چون مسیح یا مشیا (ماشیحا)، خدا، فرشتگان و سایر عناصر مسیحی _ یهودی، یاریگر انسان در برابر هیولا یا وحش یا مار یا شیطان یا اژدها هستند و بحث هزاره‌گرایی و دریاچه‌ى آتش و زندان هزار ساله و تخت پادشاهی و حق و باطل و ایمان و کفر مطرح است. البته به دلیل نفوذ بسیار بالای یهودیان و صهیونیست‌ها در هالیوود، طبیعتاً محور این قبیل آثار، پیش‌گویی‌های تورات خصوصاً کتاب‌های دانیال نبی و اشعیا و حزقیال می‌باشد و در مواردی هم که طبق پیش‌گویی‌های انجیل در کتاب مکاشفات یوحنا، مواردی مطرح شده، با قرائت‌های مسیحیت صهیونیستی و با تفاسیر یهودیزه از مسیحیت طرف هستیم. در چنین آثاری، بشر در آخرین لحظه‌های غربت و تنهایی جبری و تقدیرِی‌اش در برابر سپاهیان شرارت و شیطان، مورد حمایت یک نیروی معنوی قدرتمند مسیحیایی قرار می‌گیرد. بهترین نمونه از این دست آثار، فیلمِ اُمگاکد 2 (مگیدو) 12 است که ساخته شبکه TBN و صهیونیست‌های مسیحی است.

2. آخرالزمان غیر دینی: در این نوع تصویر آخرالزمان، کمتر نامی از خدا و مسیح و (ماشیحا) برده می شود و بشر به تنهایی با اراده‌ى قوی خود، جبر و تقدیر را می‌شکند و به تنهایی با تکیه بر تکنولوژی و عقلِ خود بر دشمنِ شریرش فائق آمده و برتری انسان بر همه چیز و اومانیسم افراطی را به وضوح به تصویر می‌کشد.
روند خلق ضد قهرمان‌ها در فیلم های هالیوود با تم آخرالزمانی تا آنجا پیش رفت که در سال 1968 فیلم "شبی که زندگی مرد" توسط جرج رومرو (George A. Romero) ساخته شد و در پی آن ضد قهرمان جدیدی با عنوان "زامبی" رسما وارد ادبیات عامیانه مردم دنیا شد
زامبی‌ها، مرده‌های متحرکِ ترسناک و بی‌مغز و بی‌روحی هستند که معمولا آرام حرکت می‌کنند و علاقه زیادی به خوردن گوشت و مغز انسان دارند و از طریق گاز گرفتن و وارد کردن بزاق خود به بدن قربانیان‌شان آنها را همانند خود به یک مرده متحرک تبدیل می‌کنند.
اما از سال 2000 میلادی، زامبی ها در هالیوود با مفاهیم و کاراکترهای اسلامی و مسلمانان ظاهر شدند؛ فیلم "جنگ جهانی زد" جدیدترین فیلم هالیوود در حوزه معرفی کردن مسلمانان به عنوان زامبی است.
در این فیلم، ماجرای مناقشه برانگیز اشغال فلسطین به دست صهیونیست های یهودی کاملا وارونه نمایی شده و طوری تصویرسازی شده است که گویا مسلمانان آنجا زامبی هستند و صهیونیست های اشغالگر، مظلومانی در معرض تهدید، مرگ و خطر!
پیام اصلی این فیلم خطاب به صهیونیست های یهودی و دشمنان اسلام است که می گوید: باید با مسلمانان بعنوان زامبی های نوین همیشه بجنگید تا به پیروزی نهایی دست پیدا کنید. این پیام در دیالوگ های پایانی فیلم است که می گوید: جنگ تازه شروع شده و هرطور که می توانید باید بجنگید!
با یک بررسی آماری در سایت IMDb این طور بدست آمد که از سال 1966 تا امروز حدودا 300 فیلم با موضوع یا حضور زامبی‌ها در سینمای جهان ساخته شده که بیش از نصف این آثار یعنی چیزی حدود 158 فیلم از این بین، بعد از سال 2001 میلادی ساخته شده‌اند.
از سوی دیگر دو مفهوم "زامبی" و "آخرالزمان" (Apocalypse) تا جایی به هم گره خورده‌اند که تبدیل به یک کلید واژه در تمام فیلم‌ها و داستان‌های زامبی‌ئی شده است چرا که زامبی‌ها همواره به مانند ویروس به دنبال شیوع دادن بیماری خود به تمام بشریت بوده و خبر از نزدیک بودن پایان حیات بشریت می‌دهند.
با بررسی که بر روی فیلم های اخیر هالیوود انجام شده است به هم نشین‌شدن کلمه زامبی با مفاهیم و عباراتی همچون اسلام، دیوار حائل، تروریسم، آخرالزمان و سرزمین زامبی‌ها پی می بریم.
اما در جدیدترین فیلم زامبی یی به نام "جنگ جهانی زد" از زامبی‌هایی با مختصاتی جدید پرده برداری شد.
به نظر می رسد که نام World War Z ناظر به سه محتوا انتخاب شده است. دو محتوای اول در نخستین لایه و محتوای سوم در لایه بعدی به نظر می‌رسند؛ حرف Z نخستین حرف عبارت Zombie است، از سوی دیگر آخرین حرف از حروف الفبای انگلیسی هم هست که می تواند کنایه‌ای باشد از آخرین جنگ جهانی که یک پای این آخرالزمان را زامبی‌ها تشکیل می‌دهند اما از آنجا که عبارت «Zionist» (صهیونیست) هم با Z شروع می‌شود، می‌توان اینطور احتمال داد که با توجه به محتوای فیلم و کتاب، خالقان این اثر پای دیگر جنگ جهانی آخر را صهیونیست‌ها می‌دانند؛ نبردی آخرالزمانی بین زامبی‌ها و صهیونیست‌ها.
در پایان باید یادآور شد که ساخته شدن فیلم هایی با موضوع آخرالزمان هیچگاه از ذهن فیلم سازان و سرمایه گذاران غربی و امریکایی پاک نخواهد شد و این روند تا طول تاریخ ادامه خواهد داشت.

  • شبستان

ایران‌ستیزی در فیلم‌های اخیر هالیوود +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
با وجود آنکه این روزها احساس می‌شود بهبودی در روابط ایران و آمریکا در حالِ شگل‌گیری است، تماشای فیلم‌های اخیر روی پرده‌ هالیوود آب‎ سردی بر این دل‌خوشی است.

ایران‌ستیزی در فیلم‌های اخیر هالیوود +تصاویر

 

در دو فیلمِ "روبوکاب" و "۳۰۰: رستاخیز یک امپراتوری" که اکنون بر پرده سینماهای آمریکاست، ایران‌ستیزی به وضوح به چشم می‌خورد؛ در روبوکاب با تروریست‌های ایرانی روبرو هستیم که تولید ماشین‌های جنگی را توجیه می‌کنند؛ کار به جایی رسیده که بچه‌های کوچکِ ایرانی هم تروریست هستند.

 

در فیلم "۳۰۰: رستاخیز یک امپراطوری"، با چهره‌ای خشن و سبعانه از ایرانیان دوران هخامنشی روبرو می‌شویم، ایرانیانی که به غارت، تجاوز و آتش‌زنی آتن، مهدِ تمدن اروپا می‌پردازند.

 

تصاویر فوق بدون شک حس خوبی به بیننده‌ ایرانی نمی‌دهد. تازه این انتهای ماجرا نیست، "سپتامبرهای شیراز" با بازی سلما هایک هم در راه است، فیلمی که به نوعی دیگر در فکر دیو‌سازی ایرانی‌هاست. به نظر می‌آید که "آرگو" پایان راه نبود و موجی جدید از ایران‌ستیزی در هالیوود شکل گرفته است.

 

 

سلما هایک

 

در قسمت اول سیصد، با مقاومت ۳۰۰ سربازِ اسپارتی در مقابل ارتش میلیونی خشایارشا روبرو هستیم و این‌که چگونه این ارتشِ کوچک، ایرانیان را برای مدتِ طولانی زمین‌گیر کرد.

 

    "سکانس‌های مداوم شمشیر‌زنی، سر، دست و پاهای بریده شده، صحنه‌های عظیمِ جلوه‌های ویژه، سخنرانی‌های تحریک کننده و دخترهای نیمه‌برهنه، همانند بخشِ اول به دقت در کنار هم قرار گرفته‌‌اند تا فیلمی سرگرم‌کننده برای مخاطب خود فراهم کنند. همان اشتباهات بخشِ اول در اینجا هم به چشم می‌خورد: فیلم در شخصیت پردازی و بیان واقعیت تاریخی بسیار ضعیف است. با تمام این موارد، فیلم به واسطه‌ صحنه‌های پرزرق و برق جنگِ خود، در میخکوب‌سازی تواناست، پاپ کورن و چیپس را با راحتی خیال می‌توان خورد."

 

در فیلمِ جدید ۳۰۰ در واقع با بخش دیگری از حمله های خشایارشا به یونان روبرو هستیم، این بخش به جنگِ دریایی که بین این دو کشور شکل گرفته می‌پردازد.

 

شباهت‌های زیادی بین این فیلم و بخش اول آن وجود دارد. باز هم در اینجا، الهام‌گیری تصویری از بازی‌های کامپیوتری واضح است. همچنین، سکانس‌های مداوم شمشیر‌زنی، سر، دست و پاهای بریده شده، صحنه‌های عظیمِ جلوه‌های ویژه، سخنرانی‌های تحریک کننده و دخترهای نیمه‌برهنه، همانند بخشِ اول به دقت در کنار هم قرار گرفته‌‌اند تا فیلمی سرگرم‌کننده برای مخاطب خود فراهم کنند.

 

همان اشتباهات بخشِ اول در اینجا هم به چشم می‌خورد: فیلم در شخصیت پردازی و بیان واقعیت تاریخی بسیار ضعیف است (ضعفِ بدِ شخصیت پردازی در پردازش ضعیفِ شخصیت اول فیلم کاملا به چشم می‌خورد).

 

با تمام این موارد، فیلم به واسطه‌ صحنه‌های پرزرق و برق جنگِ خود، در میخکوب‌سازی تواناست، پاپ کورن و چیپس را با راحتی خیال می‌توان خورد.

 

با وجود جذابیت بخشِ اکشنِ فیلم، به عنوان یک ایرانی چیزی که به راستی آزار دهنده است چهره‌ بدوی و خشن ایرانیان در این فیلم است، هرچند که در این کار نسبت به اثر پیشین از میزان سیاه‌سازی ایرانیان کاسته شده و به طور مثال با شکوه و جلال پایتخت هخامنشیان روبرو هستیم و همچنین در فیلم با احترام خاصی نسبت به داریوش برخورد می‌شود، ولی باز هم ایرانیان نسبت به یونانیان چهره‌های خشن‌تری دارند.

 

خشایارشا، با بدنِ نیمه‌برهنه و قد بلند خود، بیننده را یاد غولِ علاءالدین می‌اندازد، با این تفاوت که خوشمزگی آن را هم ندارد و فقط مثل یک جانی هانیبال در فکر کشتار است.

 

ارتش ملخی ایران بی‎نهایت بی‌کفایت و ضعیف است و تنها ویژگی مثبت آن زیاد بودن آن است؛ همانند فیلم‌های رامبو و راکی، این ملخ‌ها به وسیله قهرمانان یونانی تارومار می‌شوند و با هر "اسپری" شلیک شده عده‌ی زیادی از آنها هلاک می‌شوند.

 

تنها نکته جالب پیرامون ارتش ایران در آن است که این ارتش به وسیله یک زنِ بسیار کشنده و گیرا اداره می‌شود که به گواهی اکثر منتقدان بهترین شخصیت فیلم است.

 

 

    "با استریوتایپ کردن منفی شرق، هالیوود ایرانی‌ها را مبدل به انسان‌هایی می‌ کند که از غربی‌ها وحشی‌تر هستند و در نتیجه محتاج به کمک و یاری. ایران، جایی مرموز تصور می‎شود که به علت نقص دانش و خلاقیت غربی‌ها باید قربانی کلیشه‌ها شود تا بدین گونه غرب تسلط همیشگی خود بر شرق را حفظ کند و بتواند پروژه استعمار خود را ادامه دهد."

 

اما این شخصیت دلپذیر هم در واقع یک زنِ یونانی است که در بچگی به وسیله ایرانی‌ها بزرگ شده.

 

در مجموع همانند فیلمِ قبلی، تمامی امپراتوری ایران به وسیله خارجی‌ها اداره می‌شود و خود ایرانی‌ها در اینجا نقش مهمی ندارند؛ سربازان ایرانی نیز، به واسطه‌ نوعِ لباس پوشیدنشان، بیننده را یادِ دزدان فیلم "علی بابا و چهل دزد بغداد" می‌اندازند.

 

دلایلِ شکل‌گیری این گونه تصاویر تحقیر کننده در سینما چیست؟ می‌توان این تصاویر را در راستای نظریات شرق‌شناسی ادوارد سعید قرائت کرد و ادعا کرد که استریوتایپ کردن و ایجاد تصاویرِ هیولایی از شرق پروژه‌ای است از جانب غرب در جهتِ حفظِ نظامِ استعمار.

 

با استریوتایپ کردن منفی شرق، هالیوود ایرانی‌ها را مبدل به انسان‌هایی می‌ کند که از غربی‌ها وحشی‌تر هستند و در نتیجه محتاج به کمک و یاری.

 

ایران، جایی مرموز تصور می‎شود که به علت نقص دانش وخلاقیت غربی‌ها باید قربانی کلیشه‌ها شود تا بدین گونه غرب تسلط همیشگی خود بر شرق را حفظ کند و بتواند پروژه استعمار خود را ادامه دهد.

 

فرض کنیم نخواهیم با نگاه نسبتا شناخته شده‌ سعید به سراغ تحلیل این فیلم برویم، و در عوض قصدی بر فهم دلیل وجود آنها از طریق بررسی تاریخ خود هالیوود داشته باشیم؛ در این صورت چگونه با این تصاویر باید برخورد کرد؟

 

توجیه رسم فیلم سازی های ضدایرانی هالیوود از سوی بی بی سی فارسی

فردریک جیمسن، پژوهشگر مطالعات فرهنگی، یکی از جالب‌ترین نظریات را در این مورد بیان می‌کند.

 

جیمسن یکی از دلایلِ مهم رجوع سینمای اکشنِ معاصر هالیوود به شخصیت‌های سیاهی که در داستان‌هایی مثلِ روبوکاب و ۳۰۰ می بینیم را از بین رفتن ضد قهرمان کلاسیک در زمان حاضر می‌داند.

 

به گفته جیمسن، در دهه ۶۰ قابل پذیرش بود که یک فیلم اکشن در هالیوود ساخته شود و در آن یک قهرمان سفید و یک ضدِ قهرمان سرخ‌پوست وجود داشته باشد (مثل فیلمِ "جستجو‌گر" جان فورد).

 

یا این امکان وجود داشت که ضد قهرمان فیلم، یک زن باشد (مثل فیلمِ "حمله‌ زنِ پنجاه فوتی")، یا فیلمی که ضد قهرمانش یک آدم غیر اخلاقی و هوس‌باز باشد (اکثر فیلم‌های نوآر). اما در دوره‌ معاصر استفاده از بسیاری از این ضد قهرمان‌ها دیگر ممکن نیست.

 

اگر فیلمی ساخته شود که ضدِ قهرمان آن در فکر ایجادِ یک رسوایی خانوادگی باشد، به واسطه آزادی جنسی که در غرب وجود دارد، فیلم چندان استقبال نمی‌شود و دفاعی ایدئولوژیک از ارزش‌های دوران ویکتوریایی خوانده می‌شود.

 

در واقع، با خیلی از گروه‌هایی که بیشتر ضد قهرمانان فیلم‌های اکشن بودند دیگر به راحتی نمی‌توان به عنوان ضد قهرمان برخورد کرد و استفاده از آن شخصیت‌ها مشکلات بسیاری را ایجاد می کند.

 

هم‌چنین به واسطه‌ از بین رفتن جنگ سرد و جهانی شدنْ دیگر ضد قهرمان کمونیست ارزش زیادی ندارد. دراین شرایط، فرآیند پیدا کردن ضدقهرمان برای یک فیلم اکشن سخت می‌شود.

 

ضد قهرمان‌های معاصر اکثرا در ارتباط با دو گروه شکل می‌گیرند: قاتلان زنجیره‌ای و یا ساکنان کشورهایی که برچسب تروریست خورده‌اند (در واقع روانی نشان دادن ضدِ قهرمان در کارهای اکشنی مثل بت‌من و جیمز‌باند درسال‌های اخیر به دلیل همین مشکل در فیلم‌های معاصر است).

 

    "منطق بازار، هالیوود را وادار می‌کند که با قاتلان زنجیره‌ای که بر هم زننده‌ی نظم بازارند با خشونت و تحقیر برخورد کند و یا برای پیدا کردن ضدقهرمان‌های فیلم‌های تروریستی خود به سراغ کشورهایی مثل ایران برود؛ چرا که روابط اقتصادی خاصی با آن‌ها ندارد و خطری با استریوتایپ کردن منفی آن ایجاد نمی‌شود."

 

با توجه به این موضوع، فیلم‌هایی مثل روبوکاب و یا ۳۰۰، که درآن ایرانی ها به شکل تروریست و یا وحشی دیده می‌شوند، محصول همین ذهنیت معاصر به ضدِ قهرمان در فیلم‌های اکشن است.

 

در این شرایط، منطق بازار، هالیوود را وادار می‌کند که با قاتلان زنجیره‌ای که بر هم زننده‌ی نظم بازارند با خشونت و تحقیر برخورد کند و یا برای پیدا کردن ضدقهرمان‌های فیلم‌های تروریستی خود به سراغ کشورهایی مثل ایران برود؛ چرا که روابط اقتصادی خاصی با آن‌ها ندارد و خطری با استریوتایپ کردن منفی آن ایجاد نمی‌شود.

 

اینکه تا چه حد این تصاویر شبیه واقعیت امروز ایران است، برای هالیوودی که تنها در فکر ساختن یک فیلمِ اکشن است چندان اهمیتِ اخلاقی ندارد.

  • جام

هاليوود و فرهنگ سازان شيطانی

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
سيطرة صهيونيسم بر رسانه هاي فراگير جهان، امروزه ديگر امري انكارناپذير است. اهدافي را كه «راشورون»، خاخام يهودي، در سال 1869 در سخنراني خود در شهر «پراگ» مبني بر الزام سيطرة كامل يهود بر رسانه هاي جمعي اعلام كرده بود، اكنون محقق شده است. «راشورون» معتقد بود كه پس از طلا، دستگاه هاي خبررساني به ويژه مطبوعات ـــ كه در آن زمان مهم ترين ابزار اطلاع رساني در دنيا محسوب مي شد ــ دومين ابزار صهيونيست براي استيلا بر جهان است؛ بنابراين از همان آغاز با برنامه ريزي هاي دقيق، حساب شده و صرف هزينه هاي كلان، تلاش بي وقفه اي را براي به دست گرفتن جريان هاي اصلي خبررساني و مطبوعات در سرتاسر دنيا آغاز كردند.

 هاليوود و فرهنگ سازان شيطانی

 

وابستگي بزرگترين رسانه هاي خبري دنيا، همچون: خبرگزاري رويتر، آسوشيتد پرس، يونايتدپرس، شبكه هاي A.B.C، N.B.C.، C.B.S و نشريات معتبري همچون: نيويورك تايمز، واشنگتن پست، تايمز، ديلي اكسپرس و صدها عنوان نشرية ديگر به لابي صهيونيست ها، حاصل همان تلاش هاي پيگرانة قوم يهود است.(1)
اختراع سحرانگيز برادران لومير با آن قدرت تأثيرگذاري خارق العاده و ظرفيت هاي فراوانش به عنوان يكي از مهم ترين كانال هاي ارتباطي با مردم، صهيونيست افزون طلب را بر آن داشت تا در راه تحقق اهداف خود از اين ابزار مدرن نيز بهرة كامل گيرد. تأثير صهيونيست ها بر صنعت سينما از همان سال هاي آغازين با سرمايه گذاري در مشهورترين شركت هاي توليد فيلم در جهان به ويژه در امريكا آشكار بود. وابستگي و تعلق بزرگ ترين شركت هاي توليد فيلم امريكا همچون 20 Centery Fox، WARNerBros و Golden Mager Metro به لابي صهيونيست ها شاهدي بر اين ادعا است.(2)
نفوذ صهيونيست ها دراين صنعت پر مخاطب و جذاب از چنان رشد روزافزون و سريعي برخوردار شده است كه براساس بسياري از منابعي كه از سوي خود هاليوود در اختيار مردم قرار مي گيرد،بيش از نود درصد از فعالان حرفة سينما در امريكا را وابستگان به لابي صهيونيست ها تشكيل مي دهند. اگرچه افشاي اين وابستگي ها در مقطعي از تاريخ براي دو طرف بنا به دلايلي چندان مقبول و خوشايند نبود، ولي در سال هاي اخير بيان چنين ارتباطاتي در سينماي هاليوود، به عنوان سند افتخار و ماية مباهات براي عناصر وابسته محسوب مي شود؛ به همين دليل چندي پيش فهرست بزرگي از عوامل كليدي سينماهاي هاليوود كه از جيره خواران وابسته به صهيونيست محسوب مي شوند، در شبكة جهاني اينترنت با عنوان IsHollywood Jewish در اختيار مخاطبان قرار گرفت.
نگاهي به اسامي بازيگران، كارگردانان، تهيه كنندگان و ساير عواملي كه در اين فهرست جاي گرفته اند، پرده از اين واقعيت تلخ برمي دارد كه اساساً سينماگران براي ايجاد تسريع در كسب مدارج ترقي در سينماي هاليوود، چاره اي جز پناه بردن و تبعيت محض از سيستم فوق ندارند. در ادامه نام تعدادي از عناصر و عوامل مشهور هاليوودي وابسته به لابي صهيونيست ها ارائه شده است:

بازيگران:

1. بيلي كريستال
2. ارنست بورگناين
3. ريچارد دريفوس
4. رابرت دنيرو(مادر يهودي)
5. هريسون فورد(مادر يهودي)
6. ريچارد گر
7. پل نيومن
8. وينونا رايدر
9. ويليام شاتنر
10. رابين ويليامز
11. كرگ داگلاس
12. والتر ماتيو
13. داستين هافمن
14. رابرت ردفورد
15. چارلز برانسون
16. ژان كلود ون دام

كارگردانان:

1. استيون اسپيلبرگ
2. وودي آلن
3. مل بروكس
4. ساموئل گلدوين
5. لوئيس مير
6. رومن پلانسكي
7. استنلي كوبريك
8. تيم برتون
9. مايك نيكلن
10. راب كومن
11. جري لوئيس
12. ژوزف فون اشترنبرگ
13. سيدني لومت

خوانندگان:

1. الويس پريسلي
2. مايكل جكسون
3. پت پناتر
4. بتي ميدلر
5. جين سيمونز
6. آلن شرمن
7. بوريس اسپرينگستن
8....
اسامي بالا براي آنان كه تا حدودي با سينماي هاليوود آشنا هستند، بسيار شناخته شده است؛ زيرا آنان همواره از جمله موفق ترين سينما گران هاليوود در طول تمامي اين سال ها بوده اند.
با تحقيقي در آثار ساخته شده از سال هاي دور، اين واقعيت بيشتر نمايان مي شود كه سينما از بدو پيدايش تاكنون، همواره در جهت برآوردن خواسته هاي يهوديان صهيونيست گام برداشته است؛ گامي در جهت تطهير چهره يهوديان و تخريب چهره اديان ديگر به ويژه دين اسلام در نزد افكار عمومي دنيا.
صهيونيست ها فعاليت خود در عرصة سينماي هاليوود را تنها به ساخت فيلم هايي كه بزرگسالان را مخاطب خود قرار مي دهد، محدود نكرده اند؛ بلكه در عرصة توليد فيلم هاي كودكان نيز بسيار فعال ظاهر شده اند. كمپاني «والت ديزني» كه از مشهورترين شركت هاي توليد فيلم و كارتون در سرتاسر دنيا به حساب مي آيد، يكي از مهم ترين و كارآمدترين ابزار صهيونيست ها در عرصة سينما است. سال هاي بس طولاني بود كه يهوديان در سرتاسر اروپا با عنوان «موش كثيف» شناخته و ناميده مي شدند، صهيونيست جهاني براي پاك كردن اين تفكر از اذهان دنيا با همكاري ديزني به توليد مشهورترين شخصيت كارتوني ديزني با عنوان «ميكي ماوس» پرداخت. اين شخصيت كارتوني كه به سرعت در قلب تمامي كودكان و نوجوانان جاي باز كرد، قصة موشي شجاع بود كه يك تنه در برابر تمامي ناملايمات جامعه ايستادگي كرده و با پشتكار و شجاعت خود از هر امتحاني سر بلند بيرون مي آمد. پس از پخش اين كارتون در بيش از يك دهه، موش ديگر موجود كثيف و تنفر انگيزي در نزد كودكان و نوجوانان اروپايي و امريكايي نبود، بلكه به يك موجود دوست داشتني و قابل ترحم تبديل شد؛ به همين دليل اصطلاح «موش كثيف» در اندك زماني بار منفي خود را از دست داد. كارتون «تام و جري» سال ها بعد در ادامة القاي همين باور تهيه و توليد شد.
اما در عرصة ساخت فيلم براي مخاطبان بزرگسال، صهيونيست ها از شيوه ها و راه هاي متعددي استفاده كردند. مظلوم نمايي از قوم يهود از شيوه هاي مهمي بود كه صهيونيست ها به آن توجه خاصي داشتند. توليد روزافزون آثاري كه از قتل عام يهوديان در طول جنگ جهاني دوم توسط آلمان هاي نازي سخن مي گفت (Holicouste)، در اندك زماني، افكار عمومي جهان را به نفع خود برانگيخت و مردم را در برابر حقانيت خود قانع ساخت. در اين قبيل آثار، يهوديان انسان هاي بيگناهي تصوير شده اند كه بيرحمانه مورد جنايتكارانه ترين رفتارها از سوي نظاميان آلماني در طول سال هاي جنگ جهاني دوم قرار گرفته اند. ساخت چنين آثاري به دليل تأثير گذاري هايش پس از گذشت بيش از نيم قرن هم چنان ادامه دارد.
فيلم «فهرست شيندلر» ساختة «استيون اسپيلبرگ» يهودي، كه به دليل انتصابش به لابي صهيونيست ها، موفقيت هاي چشمگيري را در سينماي هاليوود به دست آورده، از جمله آثاري است كه در دهة 1990م. ساخته و برندة بيش از هفت جايزة اسكار شد.
اعتقاد به ظهور منجي الاهي و رها ساختن آنان از تمامي رنج ها و بدبختي هايي كه كشورهاي قدرتمند و ستمگر بر آنان تحميل كرده اند، عامل مهمي در ميان مسلمانان و به ويژه شيعيان است كه همواره آنان را اميدوار به آينده و آماده براي مقابله با دشمنان نگاه داشته است. اين آرمان سبب شده است تا صهيونست هاي قدرت طلب و افزون خواه براي نابودي آن كه همواره خطري جدي براي دستيابي به اهداف شومشان محسوب مي شود، به راه هاي مختلف از جمله با استفاده از صنعت قدرتمند سينما به تخريب و لوث كردن آن بپردازند. ساخت فيلم معروف «نوستر آداموس» اثر «اورسن ولز» يهودي، بازيگر و كارگردان مشهور امريكايي در راستاي اين هدف صورت گرفت. سازنده اثر ياد شده با استناد به پيشگويي هاي نوستر آداموس «مهدويت» را به گونه اي به تصوير مي كشد كه ارمغاني جز تخريب، دلهره و نابودي را براي دنيا به ارمغان نخواهد آورد. Four Feathers چهارپر محصول سال 2001 امريكا، آخرين ساخته اي بود كه با تخريب باور «مهدويت»، به جنگ اعتقادات مذهبي مسلمانان رفتند.
خشن، بي فرهنگ، عقب مانده، خرافه پرست و بدوي نشان دادن اعراب و مسلمانان از ديگر ترفندهاي اين دشمن هزار چهره براي ارضاي حس افزون طلبي اش است. ساخت فيلم هايي چون: «جن گير»، «طالع نحس»، «لورنس عربستان»، «شب هاي عربي»، «دلتا فورس»، «محاصره» و هزاران هزار فيلم ديگر در پي القاي اين تفكر نحس گام برداشته است كه مسلمانان انسان هاي خرافي و عقب مانده اي هستند كه بايد از سوي كشورهاي مترقي و فرهيخته اي همچون امريكا مورد حمايت قرار گيرند و در غير اين صورت، چيزي جز فقر و فلاكت عايدشان نخواهد شد! و اين بدبختي ها نه تنها دامان خودشان، بلكه موجبات دردسر براي كشورهاي مترقي را نيز ايجاد خواهد كرد.
شيوة بالا در كنار ساخت آثاري كه منجيان واقعي كرة زمين را امريكائيان «صهيونيست ها» خوش قلب نمايش مي دهد، اجزاي پازلي است كه در صورت قرار گرفتن در كنار يكديگر، جمله «دنيا در تسخير يهود» را شكل مي دهند. فيلم هاي «روز استقلال»، «مريخي ها حمله مي كنند»، «آرماگدون»، «جنگ ستارگان» و «ماتريكس» از جمله آثار مشهور سينمايي هاليوود است كه ساخت آن ها در سال هاي اخير روند روبه رشد و سريعي به خود گرفته است.
نگاهي اجمالي بر تاريخ سينماي جهان گواه اين حقيقت است كه سينما بيش از هر هنري ابزاري ايدئولوژيك است و اگر با تمهيدات ويژة هنري، عملي تعكيس نشان داده مي شود، دال بر صورت ظاهري نيست و چه بسا در برهه اي خلاف انتظار و منافع سازندگان آن جلوه كند. در نهايت ايجاد زمينه مي تواند محصولي در آينده داشته باشد. ايدئولوژي هاي افراطي قرن بيستم در كنار ديگر فعاليت هاي تبليغاتي از سينما، بيشترين بهرة دلخواه را برده اند. اگر از اين حيث رقابت ها و تكنيك ها غني تر شده اند، از عوارض ايدئولوژيك بوده است، نه صرفاً هنر براي هنر.
سينماي هاليوود با مالكيت يهوديان از آميزش منافع استعمار امريكايي و ايجاد فضاي مثبت براي تغيير نگرش ها به ويژه مسيحي ها به مظلوميت دروغين يهوديان شكل گرفت و در رشته هاي مختلف فيلم سازي ادامه يافت. سربازان امريكايي در همة فيلم ها سربازان آزادي جنگ هاي اول و دوم جهاني بودند. يهوديان انسان هاي قابل ترحم و آواره جلوه داده مي شدند و هميشه نيز ملت ها نيازمند رهبري امريكاييان بودند. اين محورهاي اصلي در سينماي ديگر كشورها نيز به طور سنتي اعمال مي شد ساخته هاي سينمايي آيز نشتاين و پودوفكين انگيزه‎ هاي ايدئولوژيك و تهييج كنندة انقلاب اكتبر شوروي را به پيش مي برند و فيلم سازاني چون رني ريفنشتال با فيلم هاي بازي هاي المپيك و … نازيسم هيتلري را به جسم و جان طرفداران فاشيسم تزريق مي كردند.
با مقايسة اهداف ايدئولوژيك صاحبان سبك و انديشه هاي سينمايي بين سه ايدئولوژي ـــ كه قرن بيستم را به محل جولانگاه خود تبديل كردند ـــ به بررسي فيلم هاي «وارك گريفيث» سينماگر مبتكر و پيشرو اهداف استعمار امريكا و صهيونيسم بين الملل مي پردازيم.
تقسيم هنر صهيونيستي به دو دورة قبل از اعلام موجوديت رژيم صهيونيستي و بعد از آن جاي تأكيد دارد؛ زيرا اساساً در دورة اول، ايجاد زمينه هاي مرحله دوم تحقق مي يابد و بعد از آن، مظلوم نمايي جاي خود را به نمايش قدرت بلامنازع در فيلم هايي چون: «فهرست شيندلر» سربازرايان، ماتريكس، ارباب حلقه ها، بازگشت شاه و …» مي دهد. پيش از ساخت و نمايش فيلم هاي گريفيث، ادبيات امريكا همة زمينه هاي لازم را براي تفسير حقايق زندگي، سرنوشت بشر و ايده آل ها فراهم كرده بود. رمان «موبي ديك» يا نهنگ سپيد در قرن هيجدهم با ارائة شخصيت مصمم، با اراده و زخم ديدة «ناخدا اهب» نمونة نوعي فرماندهي بر كل بشريت (افرادي از همه نژادها و مليت ها و مذاهب در كشتي ناخدا اهب گرد آمده بودند تا در معيت او كه يك پايش را نهنگ زده بود و برده بود، داوطلبانه به جنگ و شكست نهنگ سپيد بروند) را ارائه داده بود. ناخدا اهب يك يهودي مصمم و خونسرد است كه از دشمنان (نهنگ سپيد) زخم برداشته است و مي رود در نهايت به پيروزي دست مي يابد.
گريفيت در سال 1915 «تولد يك ملت» را ساخت؛ گرچه اين اثر صامت بود و بعدها فيلم «برباد رفته» به نوعي همين فيلم را تكرار مي كرد، اما هر دو، ويژگي هاي خاص خود را دارند. در «تولد يك ملت» مسألة جنگ هاي داخلي در توجه اول و دلبستگي ميان پسران و دختران جوان دو خانواده «كامرون» و «استونمن» در درجة دوم مورد توجه قرار دارند. هر دو فيلم نفرت و مصيبت هاي ناشي از جنگ را با هم دارند. گريفيث با تكنيك قديمي سياه و سفيد و صامت فيلمي ساخت كه بر آثار ديگر سينماگران بعد از خود تأثيرگذار بود. تولد ملت كه با هزينة كمتري ساخته شده بود، موفقيت هاي مالي قابل توجهي به دست آورد. فيلم در اوايل جنگ جهاني اول به نمايش گذاشته شد كه خود دلايل ورود امريكا را به جنگ جهاني اول توجيه و تشويق مي كرد. فيلم مشابه «برباد رفته» نيز در آستانه جنگ جهاني دوم به نمايش درآمد و در تشويق امريكا براي ورود به جنگ جهاني دوم، تأثير بسزايي داشت. ناقدان چپ، فيلم را ستودند و سينماگراني چون «آيزنشتاين» آن را تحسين كردند. همه ناقدان فليم از راست و چپ، عنوان تولد سينماي يك ملت، ملت امريكا را به آن دادند. فيلم تولد يك ملتThe Birtnof Analion كه در نسخه نخستين داراي طول مدت نمايش 2 ساعت و 65 دقيقه بود، يك اثر عظيم توليد سينمايي لقب گرفت. گريفيث سال بعد، فيلم ديگر خود به نام «تعصب» را به نمايش گذاشت كه در ادامه «تولد يك ملت» بود. اگرچه سينماگراني از كشورهاي مختلف اروپايي فيلم هايي ابتدايي ساخته بودند، اما هرگز فيلم سينمايي تأثيرگذاري چون «تولد ملت» يك بدعتي در صنعت فيلم سازي به حساب نيامد. سناريوي فيلم از رماني متوسط، نوشته يك راهب پروتستان به نام عاليجناب «تاماس ديكسون به نام مرد فرقه» اقتباس شده بود. راهب پروتستان كتاب خود را به عمويش سرهنگ لوروي مك آفي، يكي از تيتان هاي اعظم فرقه تقديم كرده بود. (در فرقه كيو ـــ كلوكس ـــ كلان، عنوان تيتان كه از اسطوره هاي يوناني گرفته شده است، معادل استاد اعظم در فراماسونري است) به ياد داشته باشيم كه همة رؤساي جمهور امريكا يهودي و فرماسونر بودند.
«ديويد وارك گريفيث» در 23 ژانويه 1875 در شهر «گرانژ» در ايالت كنتاكي به دنيا آمد. پدرش پزشكي بود كه در سواره نظام قشون جنوب خدمت مي كرد و به هنگام شروع جنگ هاي داخلي، سرهنگ بود. درپي جنگ داخلي، خانة پدر گريفيث ويران مي شود. گريفيث درده سالگي به شرايط شمالي ها آشنا مي شود كه در قالب نظاميان به جنوب مي آيند و غارت مي كنند. او تصويري خشن از شمالي ها (يانكي ها) در ذهن خود ثبت مي كند و با ديگران به احياي مجدد فرقه يا گروه كيو ـــ كلوكس ـــ كلان دست مي زند. گريفيث در دانشگاه هاروارد در دفاع از فيلم «تولد يك ملت» مي گويد:
«آن چه را در فيلم من مي بينيد، اعتقادم عليه خشونت انسان عليه انسان است. از سوي هر كه مي خواهد باشد … به همان اندازه كه سفيد پوست متجاوز وجود دارد، سياه پوست نيز هست و به همان حد كه سياه پوست با احساسات انساني ديده مي شود، سفيدپوست نيز ديده مي شود. براي من رنگ بيروني پوست مطلقاً مطرح نيست؛ بلكه رنگ درون قلب را مي بينم و به همين دليل هم سياه پوست واقعي راكه برايم امكان داشت به بازي بگيرم نپذيرفتم و سياه پوستان من سفيدپوستان اند كه صورت و گردن و دست هايشان به دوده اندوده است و اين سياهي، جز يك دورن سياه را نمي تواند بنماياند.»
«ژرژ سادول» در تحليل فيلم «تولد يك ملت» مي گويد:
«نژادپرستي جلوه اي است از شخصيت گريفيث كه از تربيت و بينش دوران نوجواني اش ناشي مي گرديد. تضاد در شخصيت او، يعني نژادپرستي و در عين حال انسان دوستي به نظر موجه است. او فرزند خانواده اي بود كه همه چيز خود را در جنگ از دست داده بود. تمام جنوبي ها به گونة سنتي و موروثي، ضد سياه پوست بودند و او نيز نمي توانست خود را از يك چنين ايدئولوژي بركناردارد. گريفيث بعد از اشتغال به روزنامه نگاري و شاعري و همكاري با يك گروه نمايشي با يكي از بازيگران گروه نمايش «ليندا آژيدشن» ازدواج كرد. به عنوان نويسنده به استوديو اديسون راه يافت و از آن جا به مؤسسه بيوگراف وارد شد و با ادوين اس پورتر آشنا شد و با او و همچنين با مك كاچن فيلمساز بيوگراف به كار پرداخت. سرانجام به پشت دوربين رفت.»
چنان چه اشاره شد، گريفيث نيز از رمان «مرد فرقه» و رمان ديگري از تاماس ديكسون به نام «لكه هاي يوزپلنگ» كه به تاريخچه بردگي سياه پوستان مربوط مي شود، استفاده برد و فيلمنامة خود را تنظيم كرد.
در فيلم «زندگي به خوشي در جنوب ثروتمند پيش مي رود كه جنگ داخلي آغازمي گردد»، افراد خانوادة كامرون و همسرش داراي سه پسر به نام هاي: بنيامين، ناد و داك هستند و دو دختر كه بزرگ تر مارگارت و كوچك تر فلورا نام دارند. دوستاني از اهالي پنسيلوانيا به ديدار آن ها مي آيند؛ اينان عبارتند از: آئوستين استونمن كه نمايندة مجلس است و دختر جوانش (اسي) ودو پسرش تاد و فيل افيليپ نام دارند.
فيل، دلداده دختر بزرگ كامرون (مارگارت) مي شود؛ در حالي كه بن (بنيامين) كامرون ـــ قهرمان فيلم ـــ تنها با مشاهده عكس السي استونمن دل به او مي سپارد. (تااين جا حوادثي را مي بينيم نظير آن چه در فيلم برباد رفته به كار رفته است) جنگ هاي داخلي آغاز مي شود. در سال 1861 خانواده استونمن هواخواه شمال يعني يونيون است كه خواستار الغاي بردگي است و خانواده كامرون، طرفدار جنوب (كنفدراسيون). مدتي از ادامه جنگ مي گذرد. بن كامرون با درجة سرهنگي در ويرانه هاي آتلانتا، پايتخت جنوب در حال شكست، روانه ميدان جنگ مي شود. او كه مجروح و زنداني شده است، مورد پرستاري السي قرار مي گيرد؛ در حالي كه فيليپ برادر السي دوست او، زندانبان او است. شمال فاتح شده، جنوب را در اشغال دارد و آئوستيني استونمن ــ مغز متفكر اشغالگران است؛ در حالي كه سياه پوستاني كه از سوي شمال مسلح اند، دست به ترور و و غارت مي زنند. خانواده كامرون سخت گرفتار تنگدستي است. دختر جوان خانوادة كامرون (فلورا) در معرض تجاوز يك سياه پوست ـــ كه در گذشته از وفاداران اين خانواده بوده است ـــ قرار مي گيرد و براي فرار از تجاوز به قصد خودكشي، خود را از بلندي يك صخره به گودال عميق مي اندازد و مي ميرد. برادر او كلنل جوان (بنيامين) روي جنازه خواهر سوگند ياد مي كند كه به سختي انتقام خواهد گرفت و با اين قصد، تشكيل گروهي را به قصد حفظ جان سفيدپوستان جنوب پيشنهاد مي دهد. اين اقدام سبب از دست دادن دختر مورد علاقه او كه نامزد وي شده است، يعني السي استمونمن مي شود. السي درپي اصرار پدرش كه مبادا مورد سرزنش سياه پوستان و شمالي ها واقع شود، اين تصميم را مي گيرد. بنيامين، گروه كيو ـــ كلوكس ـــ كلان را تشكيل مي دهد و مشاهده مي كنيم كه حركت و تاخت و تاز گروه، در پوشش ويژه ونقاب، با اجراي والگيري ساخته ريشارد واگنر توسط يك اركستر در سالن نمايش اجرا مي شود.
به زودي دو خانواده، مسلح، رو در رو قرار مي گيرند. يك خانوده از سوي يك گروه سياه پوست مهاجم و مسلح حمايت مي شود و خانواده ديگر از سوي كلان. گروه اخير برنده است و استونمن ها كه دخترشان در معرض تجاوز سياه پوستان قرار مي گيرد، نادم از اشتباه، پي به واقعيت مي برند و بار ديگر زندگي رومانتيك به دو خانواده باز مي گردد.
در اين فيلم، آغاز و پاياني تاريخي وجود دارد. آغاز با ورود سياه پوستان افريقايي به امريكا در قرن هفدهم است كه يك بازار برده فروشي دراجتماع خريداران اشرافي ــ كه حالتي پدرانه دارند ـــ سپس آغاز گرفتاري ها است. پيامد آن، شروع تشكيل نهضت ضد برده داري در پايان قرن است. در پايان ايالات شمال و جنوب متحد مي شوند و برادري و دوستي در ساية مقدس عيسي مسيح به ميان ملت ها باز مي گردد.
فيلم در چهارم ژوئية 1914 به ياد چهارم ژوئيه 1776 روز اعلام استقلال امريكا بعد از دو ماه آماده مي شود. نخستين نمايش آن در لس آنجلس به تاريخ هشتم فورية 1915 با نام رمان (مرد فرقه) به مدت سي هفته به نمايش درمي آيد.
نمايش فيلم در نيويورك با نام «تولد يك ملت» به مدت چهل وچهار هفته شروع مي شود. فروش فيلم در داخل امريكا به پانزده ميليون با قيمت دو دلار رسيد. در اين فيلم چهارده هزار دلار سود اوليه و يك ميليون دلار در طي يك سال عايد گريفيث مي شود.
فيلم «پيام امريكا براي ملت هاي اروپايي درگير جنگ اول جهاني» در اكثر كشورها به نمايش در مي آيد. گريفيث سال بعد، فيلم «تعصب» را مي سازد كه در جريان جنگ جهاني اول سرباز سفيدپوست با سرباز سياه پوست همديگر را مي بوسند. چهارچوب اتحادگرايانة «تولد يك ملت» با فيلم هاي ديگري: «هنگامي كه ژنرال رابرت لي تسليم مي شود 1912»، «نبرد گيتسبورگ 1914»، «ژنرال 1927»، «برباد رفته 1939»، «كاروان دلير 1940»، «قهرمان 1948»، «ريشه ها 1948»، «سواران كانزاس 1950»، «سرزمين نفرين شده 1950»، «نشان سرخ دليري 1951»، «اعتقاد دوستانه 1956»، «تعصب جهنمي 1956»، «صبح يك روز بزرگ 1956»، «سرزمين بي رحم 1956»، «درخت زندگي 1957»، «دستة فرشتگان 1957»، «غارتگران كانزاس 1958»، «در قلب زندگي 1963»، «پاكدل 1966»، «طعمه ها 1971»، «جوزي والس 1971» و «با گرگ ها مي رقصد 1990»، ادامه يافته است.
فيلم «تولد يك ملت» با مونتاژ بسيار هنرمندانه و دكوپاژ با ريتم تندش و كنارگذاشتن ويژگي هايي كه از تئاتر به سينما راه يافته بود، در جايگاهي قرار گرفت كه به‎نوعي پدر سينما لقب بگيرد. صحنه هاي نژادپرستانه كه سياه پوستان را در انجام اعمال خشونت گرا مي نماياند و بيننده را متأثر مي سازد، با وارد كردن عوامل طبيعي چون سيلي و به سينما، سرآغاز تحول بزرگ را پايه گذاري كرد. هر يك از عوامل فيلم بعد از همكاري با گريفيث، خود اساتيد سال هاي بعد سينماي هاليوود مي شوند. «تولد يك ملت» ستاره سازي را به سينماي هالوود معرفي كرد تا از همة استعدادهاي زيبايي زنان، كارايي مردان و كاربرد تكنولوژي بهره برند. سياست هاي ايدئولوژيك صهيونيسم كه منافع خود را در تخريب اديان، فرهنگ ها، استقلال ملي و پايبندي هاي اخلاقي مي ديد، با ارائة بي بندوباري جنسي، مواد سكرآور مخدر و مشروبات الكلي، خشونت در همة جنبه هاي آن و همجنس گرايي را آرام آرام به اذهان ملت ها راه داد؛ كاري كه شركت هاي اسلحه سازي سرماية يهودي مانند لاكهيد در اقدامات تجاوزگرانه نمي توانستند انجام دهند. بانك هاي بزرگ يهودي موفق نمي شدند سينما براي پيروزي همة آن ها زمينه هايي فراهم كند.
سينماي يهودي هاليوود كه با گريفيث مهر خود را بر اين هنر نوظهور زده بود، با فيلم هاي بعدي به ترويج و القاي ايدئولوژيك پرداخت. عملكرد صهيونيست ها از هر نمود اخلاقي، قانوني، انساني تهي است. به تازگي در مراسمي ـــ كه صهيونيست ها طبق معمول و مرسوم در عمومي كردن فساد مي كوشند ــــ زني كه در نمايش عرياني برنده و تماشاگران حاضر را به شور حيواني رهنمون شد، در برابر پرسش خبرنگار از اين كه برندة رقابت عرياني شده است چه احساسي دارد مي گويد:
«دوست داشتم همين حالا با مسلسل به فلسطيني ها شليك بكنم و آن ها را بكشم.»
در فيلم هاي بعدي سينماگران يهودي، به تخريب اديان، فرهنگ ها، گسترش فساد و… در صحراي سينما خواهيم پرداخت.

  • پي نوشت :
  • 1. بنيانگذار خبرگذاري رويتر، «جوليوس پاول رويتر» يهودي بوده است. روزنامة نيويورك تايمز در سال 1896 از سوي «آدولف اوش» يهودي خريداري شد و هم اكنون در تملك«آرتوراوش سولزبرگر» و «جوليوس آدلر» يهودي است. «يوگن مايد» يهودي در سال 1933، روزنامة واشنگتن پست را خريداري كرد. «سينما و صهيونيست»، دكتر مجيد شاه حسيني.
    2. «ويليام فاكس» يهودي صاحب كمپاني فاكس قرن بيستم است. شركت برادران وارنر در تملك «هارني وارنر» و برادران يهودي او است و شركت مترو گلدن ماير نيز در سيطره «ساموئل گلدن» و «آدولف» ذوكور قرار دارد.
  • برگرفته از : فصل نامه كتاب نقد - شماره 32
  • منبع:سایت موعود
  • نویسنده : رامين شريف زاده

رجعت، برای تصاحب جام مقدس! / تحلیل انیمیشن Fate/Zero +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
حتما همه شما درمورد جام مقدس و خواص معجزه آسای آن مطالبی را شنیده و یا خوانده اید. جامی که باعث جوانی و جاودانگی می شود، آرزوها را برآورده می کند، زخم ها را شفا می دهد، صاحبش را از آینده مطلع می کند و...

 

Jame-Moghadas-3


این موضوع در میان غربی ها از چنان جایگاه ویژه ای برخوردار است که در سال 1989، اسپیلبرگ در اثر معروف خود: "ایندیاناجونز و آخرین جنگ صلیبی" هم به موضوع جام مقدس و خاصیت جادویی آن اشاره کرد. فیلمی که در آن دکتر جونز برای يافتن جام مقدسی كه گفته مي شود "هركس آن را بنوشد ناميرا مي شود" سفری مخاطره آمیز را آغاز می کند...

indiana-jones-holy-grail-1


البته نمونه این دست فیلم ها، بازی های رایانه ای، انیمیشن ها و کتاب ها بسیار زیاد هستند و پرداختن به همه آن ها زمان بسیار زیادی را می طلبد، اما در ادامه این متن قصد دارم یکی از انیمیشن های بسیار معروف و محبوب، که با محوریت جام مقدس ساخته شده است را مورد تحلیل و بررسی قرار دهم.
انیمیشن Fate Zero در سال 2011-2012 توسط کمپانی Type-Moon، به نویسندگی گن اوروباچی (Gen Urobuchi) و کارگردانی تاکشی تاکئوچی (Takashi Takeuchi) تولید و به بازار عرضه شد.

آغاز داستان
تاریخچه شکل گیری نبرد جام مقدس:
مبارزه برای به دست آوردن جام مقدس، یک تشریفات مذهبی است که قدمت آن به دو هزار سال پیش باز می گردد. این مراسم در ابتدا توسط سه خاندان جادوگر به نام های توهساکا (Tohsaka)، ماتو (Matou) و آینزبرن (Einzbern) پایه گذاری شد که طی این مراسم آن ها به آکاشا (Akasha) دست می یابند.
آکاشا مکانی ویژه و دارای نیرو های ماوراطبیعی است که در آن تمام اطلاعات و احتمالات مربوط به گذشته، حال و آینده یکجا ذخیره شده است و مکانی است که ارواح قهرمان های پیشین در آنجا متولد شده و پس از مرگ دوباره گرد هم می آیند. در اصل آکاشا منبع همه رویدادهای این جهان به حساب می آید.
درواقع انگیزه اولیه برای به دست آوردن جام مقدس بازیافت یک جادوی باستانی بسیار قوی به نام "جام آسمان" (Cup of Heaven) بود، جادویی که اجداد خاندان آینزبرن آن را در گذشته از دست داده بودند.

* جام مقدس چیست:
درمورد جام مقدس داستان ها و افسانه های متعددی در ملل مختلف وجود دارد که در هر یک از آن ها صحبت از جامی مادی، با قدرت های ماورایی به میان آمده است. به عنوان نمونه می توان به داستان جام مقدس در موارد زیر اشاره نمود:

Jame-Moghadas-2

جام مقدس در اساطیر آسیایی
در نظم و نثر پارسی بارها از جامی به نام جام جهان‌نما، جام کی‌خسرو، آیینه سلیمان، آیینه سکندر، و غیره یاد کرده‌اند و فرهنگ‌نویسان گفته‌اند:
جامی بوده است که احوال خیر و شر عالم از آن معلوم می‌شده است. جام جم یا جام جمشید که ساخته فرزانگان بوده است از هفت فلک در او معاینه و مشاهده کردی (شرفنامه منیری).
پیاله جم و پیاله یا آئینه سلیمان و یا اسکندر که همه عالم در آن بنا بر افسانه نموده می‌شد.
بنابراین جام جهان‌نما در نظر مؤلفان "خدای‌نامک پهلوی" که مبنای تألیف شاهنامه قرار گرفت، جامی بوده است که صورت‌های نجومی و سیارات و هفت کشور (هفت‌اقلیم) زمین بر آن نقش شده بود و دارای نیرویی اسرارآمیز بوده است و هر واقعه‌ای که در پهنه جهان اتفاق می‌افتاده روی آن منعکس می‌شده است.

جام جهان‌نما در افسانه‌های اروپایی
جام فرنگی در زبان‌های اروپایی "گریل" یا "سنگرآل"، به جامی اطلاق می‌شود که گویند عیسی مسیح در آخرین شامی که با حواریون صرف کرد، آن را به دست گرفت. یکی از حواریون به نام "یوسف رامه‌ای" خونی را که بر اثر ضربت دشمن به پهلوی وی جاری می‌شد در آن جام ریخت.
افسانه‌های مربوط به این جام اندکی پس از رواج مسیحیت بر سر زبان‌ها افتاد و پیش از قرن دوازدهم میلادی نشانی از آن نیست. در همین قرن "روبر دو بورون" منظومه‌ای در باره یوسف رامه‌ای به نام "مرلین پرسوال" سرود و این افسانه مسیحی را با روایات قوم سلت و شام فصح را درهم آمیخت. گویند جام مزبور را به انگلستان بردند و قرن‌ها در آن جا پنهان ماند تا عاقبت "پرسوال" قهرمان "گالی" آن را یافت.
از این افسانه، بسیاری تقلید کردند و شاخ و برگ‌هایی به آن افزودند. "ولفرام اشنباخ" شاعر آلمانی در منظومه حماسی خود به نام پارسیفال، جام مزبور را مرکز تخیلات عرفانی خود قرار داده است. ریچارد واگنر موسیقیدان قرن نوزدهم آلمان، نیز "جام گریل" را موضوع درام غنایی "پارسیفال" قرار داده است.

یا در جای دیگر داستانی در باره رابطه شاه آرتور و جام مقدس می خوانیم:
آرتور شاه محافظ و نگاهبان جام مقدس(جامی که حضرت عیسی در شام آخر از آن نوشید و بعداً یوسف رامه ای خون مسیح را در آن جمع کرد)، به سبب زخمی که بر ران خود داشت نمی توانست خود به تنهایی حرکت کند و این زخم درمان نمی شد. همگی از درمان این زخم ناامید شده و قطع امید کرده بودند. در داستان آمده است که در حالیکه آرتور شاه تنها و غمگین روی تخت نشسته است فرد احمق و ساده لوحی از راه می رسد و از پادشاه می پرسد که آیا چیزی نیاز دارد یا خیر؟ پادشاه عنوان می کند که بسیار تشنه است و گلویش خشک شده است. فرد از راه رسیده نگاهی به اطراف می کند و جامی را در کنار تخت پادشاه پیدا می کند که بلا استفاده مانده است. در آن جرعه ای شراب که اشاره به خون مسیح دارد و نماد آگاهی است ریخته و برای رفع عطش پادشاه به وی می دهد. آرتور شاه در حین نوشیدن متوجه می شود که تشنگی اش که بر طرف می گردد همزمان دردش نیز تسکین می یابد و به جام که می نگرد متوجه می شود این همان جام مقدس است و وقتی از فرد احمق می پرسد که چگونه جام را برداشته و به واسطه آن دردش را علاج کرده است در پاسخ فرد ساده لوح با بی توجهی می گوید شما تشنه بودید پس برایتان در این اطراف به دنبالِ جام گشتم! و بدین صورت پادشاه مملکت به صورت بیرونی و درونی نجات یافته و شفا می یابد و سلطنت و تاج و تخت پادشاهی آرتور شاه را به وی برمی گرداند و حکومت وی جانی دوباره می گیرد.

تئوری دن براون درمورد جام مقدس:
دن براون در کتاب کد داوینچی، فرضیه ای جدید درمورد ماهیت اصلی جام مقدس مطرح می کند. ماجرای داستان کتاب وی حول یک تئوری خاص در مورد تاریخ مسیحیت است که پیش از این کتاب نیز در موردش صحبت شده است و تاریخ‌دانانی با آن موافقند.
کتاب "خون مقدس، جام مقدس" منبع اصلی براون برای این تئوری‌ها بوده است. طبق این تئوری عیسی مسیح با مریم مجدلیه ازدواج کرده است و صاحب فرزند شده است و کلیسای کاتولیک و واتیکان با اطلاع از این قضایا قصد در پنهان کردن آن‌ها داشته‌اند!! در ضمن جام مقدس نه یک شیئی، بلکه خود مریم مجدلیه است. (لازم به ذکر است که تئوری براون در راستای هدفی خاص مطرح شده و برخلاف تصور مختص خود او نیست. جیمز کمرون در مستندی (بخوانید تحریفی) به نام "مقبره گمشده مسیح" به چنین موضوعی دامن می زند و به آن وجهه ای تاریخی می بخشد! با طرح چنین ادعای بزرگی - به این دلیل بزرگ که این موضوع برای جامعه مسیحیت بسیار مهم است! – این موضوع مطرح می شود که آیا مسیح واقعا همان فردی است که بشریت می شناسد (پیامبر الهی) یا واقعیت وجودی او خلاف باورهای بشریت را ثابت می کند؟ پس در این صورت باید نسبت به سایر پیامبران هم دیدگاه مشابهی داشت و آن ها را از منظر دیگری مورد بررسی قرار داد تا حقایق ماهیت آن ها نیز کشف شود!! و این دقیقا همان پروژه ای است که به تازگی هالیوود با ساخت زندگی پیامبران آن را کلید زده است.)

Zouken-Makiri

ادامه داستان
در سال 1970 جاستیزیا لیزلیهی ون آیزنبرن(Justizia Lizleihi von Einzbern)، به همراه ناگاتو توهساکا (Nagato Tohsaka) و زوکن ماکیری (Zouken Makiri) تصمیم به بازیابی جادوی جام آسمان می گیرند. جادویی که باعث بازگشت ارواح مردگان به دنیای مادی و زندگی جاودان آن ها در این دنیا می شد.
برای این منظور آن ها ابتدا دروازه ای برای ورود به آکاشا به وجود می آورند، اما در همین حین با مخالفت کلیسا مواجه شده و پس از آن انجمن جادوگران به همراه کلیسا درگیر جنگی کشنده می شوند.

* لازم به ذکر است که در این داستان دو رویکرد متفاوت در برخورد کلیسا با جادوگران مطرح می شود، یکی برخورد سلبی و دیگری برخورد حمایتی! بدین شکل که در ابتدا کلیسا طبق رسم معمول (پیشینه تاریخی خود) به مبارزه با جادو و نمادهای آن می پردازد، اما در ادامه به یکباره طرح همکاری با جادوگران را مطرح کرده و در نبرد جام مقدس وظیفه داوری را عهده دار می شود. ظاهرا کلیسا پس از آمیخته شدن موضوع جادو با یک موضوع مذهبی (جام مقدس) صلاح را بر این می بیند که با جادوگران کنار آمده و از مزایای احضار جام بهرهمند شود!!! حتی در ادامه کلیسا پا را فراتر نهاده و یکی از اعضای خود را به میدان مبارزه جام هم می فرستد. البته در همین کلیسا نیروهای ویژه ای برای مبارزه با جادو هم وجود دارند که در اصطلاح آن ها را "جلاد" خطاب می کنند. کار این جلادها نابودی اثرات جادوی سیاه و جادوگرانی است که از آن استفاده می کنند. در این جا هم یکبار دیگر مانند سری داستان های "هری پاتر" جادوگران به دو دسته خوب و بد تقسیم شده اند. جادوگرانی که هدفی والا دارند و وجودشان در جوامع بشری لازم است! و جادوگرانی که فقط درصدد گسترش شر هستند و حتی با جادوگران خوب هم مشکل دارند!!!

Maraseme-Ehzar-1

در همین زمان در جایی در شرق دور و به دور از چشم کلیسا، آیزنبرن به کمک علم کیمیاگری مکانی را برای تحقق اهدافشان آماده کرده و درصدد خلق ظرفی برای تحقق وجودی جام بر می آید و چهار روح خدمتکار را برای این منظور به دنیای مادی فرا می خواند. ماکیری هم به کمک جادو امکان تثبیت این ارواح در دنیای مادی را فراهم کرده و جادوهای فرمانی را به وجود می آورد که به وسیله آن ها امکان کنترل ارواح خدمتکاران به وجود می آید.
سپس نبرد جام مقدس توسط "جاستیزیا" ابداع می شود و خود او به بخش مهمی از این مراسم تبدیل می شود. او با قرار دادن خود در مرکز جادو، بدن خود را به مدیوم پذیرای جام تبدیل کرده و نطفه شکل گیری جام در وجود او پدیدار می شود. به این ترتیب خاندان آیزنبرن تبدیل به ظرفی برای شکل گیری جام شدند.
در این بین تنها توهساکا بود که به آشاکا فکر می کرد و آیزنبرن و ماکیری به فکر احیای جام و بازیابی جادوی باستانی بودند.

Maraseme-Ehzar-2

آکاشا چیست؟
* در متافیزیک، آکاشا نامی برای کتابخانه کیهانی است - ﺑﻌﺪی پنهان که بخشی از ﺑﻌﺪ آسترال (Astral) محسوب می شود- اما سطح فرکانسی کاملا متفاوت با 7 سطح فرکانسی ﺑﻌﺪ آسترال دارد. آکاشا دربردارنده تمام تاریخ موجودات و حوادث کهکشان ما و حتی دورتر است و اگرچه می توان از ﺑﻌﺪ آسترال به آن دسترسی یافت، اما آکاشا از طریق یک مکان مخصوص در ﺑﻌﺪ فیزیکی نیز می تواند مورد دسترسی قرار بگیرد. این مکان مخصوص، شهر شامبالا(Shambala) نام دارد که درواقع پایتخت پادشاهی زیرزمینی بنام آگارتا (Agharta) است. در شامبالا، ورودی ای به کتابخانه آکاشا وجود دارد که شهروندان شامبالا می توانند از طریق آن وارد شده و دانش صحیح از هر موضوعی را به دست آورند.


* در یوگا آکاشا اینطور تعریف می شود که: اتـر، فضـا، اولین عنصر مادی از پنج عنصری که جهان مادی را تشکیل داده است. گاهی برای اشاره به فضای درونی یا فضای آگاهی (موسوم به سید – آکاشا) نیز به کار گرفته می شود.
* همچنین در بودیسم و علم هاله خوانی آکاشا عبارت است از:
هاله در طول زمان توسط افراد مختلف دیده شده و نام های مختلفی گرفته است. مثلا در ادیان باستانی آن را "آکاشا" می نامیدند. زرتشتیان به آن "آتش ذیروح یا آتش جاویدان" می گفتند. در زبان سانسکریت نام "آر" به معنی پرده چرخ را برایش انتخاب کرده بودند، چراکه این امواج شبیه چرخی از جسم به بیرون ساطع می شد. انگلیسی زبان ها لغت "Aura" به معنی هوا را مناسب نامگذاری هاله دانستند. اطریشی ها به آن "اود" به معنی خود می گویند. روس ها آنرا "انرژی بیوپلاسمیک" و چک ها به آن "سایکوترانیک" لغب داده اند.

Maraseme-Ehzar-3

ادامه داستان
بعد از مراسم بازیابی جادو، مشخص می شود که جام مقدس (که حاوی جادوی باستانی است) تنها قادر به برآوردن یک آرزوست و همین موضوع باعث ایجاد اختلاف میان سه خاندان و شروع سلسله جنگ هایی که به "نبرد جام مقدس" شهرت یافت می شود.
پس از آن جام مقدس بنا به دلایلی (آرزوهایی که افراد در دل دارند) هفت فردی که با جادو سر و کار دارند را به عنوان سرور (Master) انتخاب کرده و با قدرتی که در اختیار آن ها قرار می دهد، به آن ها اجازه می دهد تا هفت روح را (قهرمان و ضد قهرمان) به عنوان خدمتکار (Servent) به خدمت خود درآورند.

Namade-Ehzar

هر زوجی که بتواند در این نبرد پیروز شود، جام آرزوی هر دوی آن ها را برآورده خواهد کرد. اما این روند در جریان سومین نبرد، با احضار خدمتکاری غیر عادی توسط یکی از اعضای خاندان آینزبرن، دستخوش تغییر شد. او که خود را در آستانه شکست می دید با احضار "انگره‌مَینیو"، ماهیت جام را دستخوش تغییر نمود و آن را به ماهیتی پلید و سیاه تبدیل کرد. به این ترتیب که انگره‌مَینیو با به کارگیری قدرت جادوی ویژه خود همه پلیدی های عالم را در وجود جام جمع نمود و درحالی که خودش جذب وجود جام شد، آن را از حالت مقدس به حالت پلید تغییر ماهیت داد. پس از این رویداد بود که دیگر جام مقدس از حالت بی رنگ خود به حالتی جسمانی و به صورت ماده ای لزج و سیاه رنگ تبدیل شد و از آن پس تنها برای برآوردن آرزوهای خوب به کار گرفته نشد و خدمتکاران پلید و آرزوهای شوم هم راه خود را به مبارزات باز کردند.


طبق قانون جام، در این مبارزات خدمتکاران در 7 کلاس:
شمشیرزن (Saber)، سوارکار(Rider)، نیزه زن (Lancer)، کماندار (Archer)، جادوگر (Caster)، وحشی دیوانه (Berserker) و قاتل (Assassin) با یکدیگر وارد نبرد می شدند.

Tavalode-Seventha

جام این اجازه را به سرورها می داد تا با بخشیدن پرانا (Prana) به ارواح، آن ها را احضار کرده و جسمانیت ببخشند. هرچه مقدار این پرانا بیشتر باشد، روح خدمتکار قوی تر بوده و قادر است تا از قدرت ویژه خود به بهترین شکل استفاده نماید. با پرداخت پرانا به جام، ابتدا جسمی به شکل جنین درون جام شکل می گیرد و سپس این جسم مراحل رشد را به سرعت طی کرده و پس از حلول روح احضار شده در جسم جدید (که معمولا به شکل جسم خود فرد در زمان حیات بوده)، به صورت خدمتکار در خدمت سرور احضار کننده قرار می گیرد. البته این جسم همانند جسم معمولی آسیب پذیر است و درصورت نابودی آن، روح خدمتکار جهان مادی را به مقصد آکاشا ترک می کند.
هر خدمتکار دارای جادوی ویژه ای است که به آن نوبل فانتازم (Noble Phantasm) می گویند. این قدرت درواقع به موقعیت خدمتکار در زمان حیاتش بستگی دارد و از آن نشات می گیرد. مثلا نوبل فانتازم آرتور، اکس کالیبر و یا نوبل فانتازم گیلگمش، دروازه بابل است.

پرانا چیست؟
* پرانا یا نیروی حیات، یکی از مفاهیم مطروحه در پزشکی مشرق زمین و آئین یوگا بوده که به انرژی مأخوذه از خورشید و ارتباط دهنده عناصر کیهانی در اطراف خورشید اشاره دارد. اهمیت پرانا در اغذیه جات در حدود دو هزار و پانصد سال پیش توسط فیثاغورث مورد اشاره واقع گشت و طبق باور وی، این نیروی حیاتی در اغذیه گیاهی بیشتر بوده و هم از این رو اتخاذ مسلک گیاهخواری موجه تر خواهد بود.

ادامه داستان:
برخی از مشهورترین ارواح قهرمانی که در این نبردها به دنیا احضار شدند عبارتند از:

Angra-minu

* اهریمن - Angra Mainyu- (در اوستایی انگره‌مَینیو) بدنهاد است. اهریمن پلیدی است و برای از بین بردن نیکی تلاش می‌کند ولی چون دون و پست مایه‌است و اهورامزدا آگاه بر هر چیز است، پس سرانجام در پایان کار اهریمن نابود شده و اورمزد بر او چیره می‌شود و کار جهان یکسره به نیکی خواهد گرایید. در این میان انسان و امشاسپندان و دیگر ایزدان (فرشته) و موجودات نیک (مزدا آفریده) که همگی آفریده اهورامزدا هستند در مبارزه با دئوه‌ها (دیوها) که موجودات و پدیده‌هایی اهریمنی هستند در تلاشی کیهانی برای پیروزی نیکی بر بدی هستند. اهریمن را در پارسی اهرِمن هم می‌گویند. می‌شود او را همتای شیطان در باورهای سامی دانست.

Hassan-Sabah-1

* حسن صباح (Hassan-i Sabbah): از ایرانیانی بود که در دوره سلجوقی قیام کردند. مذهب وی و پیروانش شیعه اسماعیلیه نزاریه بود که شاخه‌ای از پیروان امامان است اما به هفت امام اعتقاد داشتند و امامت را بعد از جعفر صادق حق فرزند وی اسماعیل دانسته و او را موعود (آخر الزمان) و امام آخر می‌دانستند. مرکز قدرت اینان در مصر بود که خلفای فاطمی مصر این مذهب را در این کشور رسمی اعلام کرده بودند. شیوه حسن صباح در از بین بردن مخالفان کشتن مستقیم افراد به همراه جانفشانی قاتل بود. مکتب صباح که به الموتیان نیز شناخته می‌شد، به نام فدائیان معروف بود. آنها اولین افرادی بودند که هدف را برتر از وسیله می‌دانستند و به خود اجازه می‌دادند با تظاهر و تزویر، به سازمان دشمن نفوذ کنند.

Hassan-Sabah-2

البته بعضی آن‌ها را به نام حشاشین می‌شناسند که اشتباه است زیرا حشاشین، حشیش فروش بودند وحشیش رابه صورت دارو می‌فروختند نه برای آدم کشی آن‌ها هیچ‌گاه از زهر و تیر استفاده نمی‌کردند و هیچ‌گاه از پشت به کسی خنجر نمی‌زدند، اگر چه گاهی اوقات گرفتار مامورین می‌شدند یا کار آن‌ها با زهر و تیر راحت تر می‌شد. (لازم به ذکر است که این افراد در ادامه نسبت به اسلام کافر شدند و مسیری کاملا انحرافی را در پیش گرفتند. به همین دلیل ارتباط دادن آن ها به شیعیان به هیچ وجه صحیح نیست.)

Gilgamesh-2

* گیلگمش (Gilgamesh): پنجمین شاه اوروک و پسر لوگالباندا بود که در حدود ۲۷۰۰ سال پیش از میلاد مسیح در یک دوره ۱۲۵ ساله بر سومریان حکمرانی می‌کرد.

Gilgamesh-Real

افسانه‌ها مادر او را ایزدبانویی به نام نینسون دانسته‌اند. طبق افسانه ها او پادشاهی خودکامه و پهلوان بود که نیمی از وجودش ‌آسمانی و دوسوم دیگرش ایزدی و یک‌سومش باقی اش انسانی بود.

Lancelot

* لنسلات (Lancelot): شوالیه‌ای افسانه‌ای و مشهورترین شهسوار از جمع شوالیه‌های میز گرد و دوست شاه آرتور و بهترین شوالیه او بود که "گوئینویر"، ملکه و همسر آرتور را به معشوقگی خود گرفت. دلیری برخاسته از خاک در برابر دلیری ناشی از عشق قرار می‌گیرد و سِر "گالاهاد"، پسر لنسلات از "اِلن"، دختر شاه پلسِ، نگهدارنده جام مقدس، جایگزین پدرش به‌عنوان شوالیه‌ای کامل می‌شود. در ادامه، عشق زناکارانه لنسلات به گوئینویر سبب شکست او در یافتن جام مقدس شده و سلسله اتفاقات بعدی ناشی از این عدم موفقیت، به نابودی اتحاد شهسوارانه میز گرد می‌انجامد. (جالب است که در این انیمیشن این شخصیت تطهیر شده و از طرف آرتور (آرتوریا) مورد بخشش قرار می گیرد. آرتوری که خودش زن است و معلوم نیست که نویسنده این داستان با نمایش چنین هجو بزرگ و بی معنی به دنبال چه بوده است!)

Gilles-de-Rais-3

* گیلِس دی رایس (Gilles de Rais): ملقب به ریش آبی، شوالیه بریتون و رفیق جنگجوی "ژاندارک" که مردم را به نام دین مسیحیت می‌کشت.
پس از آنکه دوران نظامی ‌خود را پشت سر گذاشت، سلیقه های گران قیمت و عجیب و غریب او سبب شد تا ثروت خانوادگی او از دست برود و او را تقریبا به مرحله بی بضاعتی برساند. امّا استراتژی او برای بازگرداندن این ثروت چه بود؟ روح خود را به شیطانی به نام "بارون" فروخت و کودکان زیبا را برای او قربانی می‌کرد. کاملا روشن نیست که آیا بارون پیش از مرگ کودکان، مناسک پیش از مرگ سادیستی را روی کودکان اجرا می‌کرده است یا خیر. آن ها ابتدا حسابی غذا می‌خورند و بعد کاملا مست می‌کردند، سپس کودک را به طبقه بالا برده و او را مورد آزار و اذیت شدید قرار می‌دادند، سرش را می‌بریدند، دست و پایش را قطع می‌کردند، و گلویش را می‌شکافتند.

Gilles-de-Rais-Real

اگرچه دادگاه گیلِس با شور و هیجان فراوانی از سوی کسانی که او را متهم کرده بودند، دنبال شد (زیرا او به تنهایی متهم به قتل 600 تا 800 نفر بود)، امّا تنها در طول بازرسی ها از خانه و املاک او در سال 1437، حداقل چهل جسد پیدا شد. گیلِس در اظهارات خود، اینگونه اعتراف کرد:
"هنگامی‌که این کودکان می‌مردند، به سمت آن ها رفته و می‌بوسیدمشان. بخصوص آن هایی که پاها و سرهای نازتر و زیباتری داشتند. آن ها را تحسین می‌کردم. سپس بدن آن ها را به طرزی وحشیانه می‌شکافتم و با شوق و هیجان ارگان های داخلی بدنشان را تماشا کرده و در می‌آوردم. هنگامی‌که کودکان در حال جان دادن بودند، روی شکم هایشان نشسته و به آن ها می‌خندیدم ...".

Eskandare-Maghdooni

* اسکندر مقدونی (Alexander the Great): اسکندر سوم مقدونیه، معروف به اسکندر کبیر و در متون زرتشتی ایران معروف به اسکندر گجستک (ملعون)، پادشاه مقدونیه باستان بود. او در سال ۳۵۶ ق م در شهر پلا متولد شد و تا سن ۱۶ سالگی تحت تعلیم ارسطو قرار داشت. اسکندر توانست تا پیش از رسیدن به سن سی سالگی یکی از بزرگ‌ترین امپراتوری‌های دنیای باستان را شکل دهد که از دریای یونان تا هیمالیا گسترده بود.

Eskandare-Maghdooni-Real

او در جنگ‌ها شکست‌ناپذیر می‌نمود و هرگز شکست نخورد. از اسکندر به عنوان یکی از موفق‌ترین فرماندهان نظامی در سرتاسر تاریخ یاد می‌شود.

Arthuria-2

* شاه آرتور (King Arthur): آرتور پسرِ "اوثِر پندراگون"، پادشاه بریتانیایی و "ایگرِینِه"، همسرِ "گورلوا"، دوک کورنوال بود. نطفه آرتور، نامشروع بسته شد و پس از تولد، به‌دست مرلین جادوگر بزرگ شد. مرلین نابغه، قبلاً برای اوثر دژ شگفت‌انگیزی طراحی کرده بود و میزگرد مشهور را در مرکز آن قرار داده بود. صد و پنجاه شهسوار می‌توانستند همزمان دور این میز بنشینند. این میز عجیب احتمالاً ارتباطاتی با یوسف رامه‌ای دارد، چرا که پشت آن میز، محل مشخصی برای جام مقدس در نظر گرفته شده بود.
می‌گویند هنگامی که یوسف رامه‌ای در فلسطین در زندان بود، جام مقدس او را زنده نگه داشت. او بعدها جام را به بریتانیا آورد. اما بعد جام در اثر گناهان مردم، مفقود شد. بنابراین یافتن دوباره جام، به رسالت عظیم شهسواران آرتور مبدل شد. (به نظر می رسد این بخش داستان زندگی آرتور شاه، الهام بخش ساخت سری انیمیشن Fate باشد.)

Arthuria-Real

پس از مرگ اوثر پندراگون، شهسوارهای میز گرد نمی‌دانستند چه کسی پادشاه بعدی آن‌ها خواهد شد و برای مشورت نزد مرلین رفتند. مرلین جادوگر به آن‌ها گفت کسی جانشین اوثر خواهد بود که بتواند شمشیر جادویی را که به شکلی اسرارآمیز در لندن ظاهر شده بود از سنگی بیرون بکشد. شهسوارهای زیادی سعی کردند شمشیر را از سنگ بیرون بکشند، اما موفق نشدند.
پس از چند سال، آرتور برای حضور در مسابقات پهلوانی به لندن رفت. قرار بود شهسواری که مرلین به پدرخواندگی آرتور انتخاب کرده بود در این مسابقات شرکت کند. اما ناگهان متوجه شد که آرتور شمشیر او را نیاورده‌است. بنابراین او را فرستاد تا شمشیری برای او پیدا کند. آرتور بدون اینکه متوجه اهمیت شمشیرِ در سنگ باشد آن را بیرون کشید و به شهسوار بهت‌زده داد. بدین ترتیب، وارث تاج ‌وتخت اوثر مشخص شد.
آرتور بی‌تردید مشهورترین قهرمان سلتی است. او در قرون وسطا اشتهار زیادی داشت و دستاوردهای یاران او، شهسواران میز گرد، در سراسر اروپای غربی ورد زبان‌ها بود.
کلیسا با اندک تردیدی پذیرفت که نسخه مسیحی‌شده این اسطوره سلتی، جایگاه ویژه‌ای در تخیل قرون وسطا اشغال کند. اما کلیسا نگرانی‌اش را از داستان جام مقدس یا "سَن‌گرئال" (که یوسف اهل رامه آن را به بریتانیا آورده بود) از دست نداد، چرا که ویژگی‌های معجزه‌آسای این جام به‌وضوح از دیگِ سلتی، ظرف فراوانی و تولد دوباره، گرفته شده بود.
شدت علاقه مردم به اسطوره آرتور را از واقعه شورش سال ۱۱۱۳ در شهر بُدمین در کرنوال می‌توان حتی فهمید؛ منشأ شورش آن بود که خدمه فرانسوی یکی از اشراف مهمان در آن منطقه، برخاستن آرتور را از مرگ انکار کرده بود. (جالب است که فخر کشور انگلیس پادشاهی حرامزاده است که داستان زندگی او سراسر خیانت و جنایت است! البته در این انیمیشن سعی شده تا وجهه مثبتی به شخصیت آرتور داده شود. به همین دلیل او را پادشاهی عادل، نجیب زاده! پایبند به اصول و اخلاقیات و... معرفی می کند!! حال چرا چنین شخصیتی از چنین جایگاه و اهمیتی در میان مردم انگلیس - و جهان!! - برخوردار است، خود جای سوال دارد؟)

Sasaki kojiro

* ساساکی کوجی‌رو (Sasaki Kojiri): وی خدمتکاری قدیمی و باوفا از طایفه هوسوکاوا و سرشناس‌ترین شمشیرباز در کیوشوی شمالی بود.

 Hercules

* هرکول (Hercules): به معنی شکوه "هرا"، نام قهرمان اسطوره‌ای یونان و روم باستان فرزند پادشاه خدایان زئوس و آلکمنه بود. او نام‌آورترین قهرمان اسطوره‌ای یونان است. هرکول آخرین پسر فناپذیر زئوس و همچنین تنها کسی بود که از مادری فانی به دنیا آمده بود و پس از مرگش تبدیل به خدا شد. هرکول در ابتدا توسط والدینش آلکیدس نام‌گذاری شد، اما بعدها نام او فقط برای خشنودی نامادری اش هرا به هراکلس یا شکوه هرا تغییر یافت. استعداد او قدرت شگفت‌انگیز و شجاعتی بود که داشت، اما از دانش و خرد بهره چندانی نداشت. هنگامی که در گهواره بود دو مار را خفه کرد و در سنین نوجوانی توانست شیری را از پا درآورد. از مشخصه‌های هراکلس می‌توان به سلاحش که گرزی بود از جنس چوب زیتون و لباسی که از پوست شیر درست شده بود اشاره کرد.

Medea

* مدئا (Medea): نام زنی در اسطوره‌ها و داستان‌های یونانی است که از اهالی منطقه کولخیس در گرجستان بود. او یکی از برترین ساحرین جهان باستان و طرفدار "هکاته" بود. مدئا دختر آئیتس و ایدویا و نوه هلیوس، خدای خورشید بود.

Ibn Gabirol

* ابو ایوب، سلیمان بن یحیی بن جبیرول (Solomon ibn Gabirol): شاعر عبری‌زبان، نویسنده و فیلسوف اسپانیایی و از بزرگان فلسفه یهودی که در سال ۱۰۲۱ میلادی در مالاگا بدنیا آمد و در سن ۳۶ و یا ۳۷ سالگی در والنسیا درگذشت. او از فلاسفه مهم یهودی اسپانیا به شمار می‌رود و اشعاری هم از او باقی‌مانده است. کار اصلی او "چشمه زندگی" است که تاثیر زیادی در علمای دوره واسکولاتیسیسم گذاشته است. وی آیین یهود را با تعالیم ارسطو و فلسفه نو افلاطونیان درهم آمیخت و مانند افلاطون اعتقاد داشت علم نوعی یادآوری بیش نیست و آنچه در دنیا وجود دارد دارای صور و مثل است.

و همچنین افرادی چون:
کوهولین (Cúchulainn) رستم ایرلندی، رابین هوود (Robin Hood)، مدوسا (Medusa)، لی شو ون (Li Shu Wen)، هانس کریستین اندرسون (Hans Christian Andersen)، تامامو نو مائه (Tamamo-no-Mae)، الیزابت بتوری (Elizabeth Bathory)، ولاد سیخ کش (Vlad III the Impaler)، کارنا (Karna)، فرانسیس درک (Francis Drake)، گاواین (Gawain)، نرون کلاودیوس کایسار آوگوستوس گرمانیکوس(Nero Claudius Caesar Augustus Germanicus)، بودا (Buddha)، آتلانتا (Atalanta)، کایرون (Chiron)، جک قاتل (Jack the Ripper)، سمیرامیس (Semiramis)، هیولای فرانکشتین (Frankenstein's monster)، اسپارتاکوس (Spartacus)، شکسپیر (Shakespeare)، آشیل (Achilles)، آستولفو (Astolfo)، ژان دارک (Joan of Arc)، آماکوسا شیرو (Amakusa Shirou Tokisada)، موردرد (Mordred)، زیگفرید (Sigurd)، کینتارو (Kintarō)، بنکئی (Benkei)، جرجیس (Saint George)، th Beast666، پرسیوس (Perseus)، الکساندر دوما (Alexander Dumas)، انکیدو (Enkidu)، لوبو (Lu Bu) و... از دیگر خدمتکاران احضار شده در سری داستان های Fate هستند.


ادامه داستان
اما تغییر ماهیت ناگهانی جام مقدس و حضور شومی و پلیدی در دنیای انسان ها باعث شد تا در نبرد بعدی جام، کلیسا به اجبار دخالت کرده و از نبرد دوم جام به بعد، کار داوری را عهده دار شود. اما انتخاب استادهای ناباب (که هدفی غیر از هدف اصلی سه خاندان جادوگر دارند و شرور هستند) از طرف جام در هر دوره باعث شد تا سرانجام در چهارمین نبرد، کلیسا به همراه عضو ارشد خاندان توهساکا به فکر راه چاره ای افتاده و نقشه ای برای برون رفت از این وضع طراحی کنند.

Etehad-Kotomine-Va-tohsaka

در خود انیمیشن در این مورد اینطور توضیح داده می شود:

- توهساکا: جام هفت تا جادوگر رو به عنوانِ سرور خدمت کارها انتخاب می کنه. خیلی غیرعادیه که کسی مثل توکه هیچ ربطی به جادو و جادوگری نداره، به این زودی انتخاب بشه. (لازم به ذکر است که کوتومینه یک کشیش است که به عنوان سرور انتخاب شده.)

Neshan-4


- کوتومینه: هنوزم برام عجیبه که روحِ قهرمانان باستانی رو احضار کنی تا برات بجنگن.
- توهساکا: می دونم باور کردنش سخته. قهرمانانِ دوره ها و ملت های مختلف دوباره به پا می خیزن و همدیگه رو می کشن تا به پیروزی برسن. این جنگ جام مقدسه...
- کشیش اعظم: قانون نانوشته ای بین همه طرف های درگیر هست که مبارزات باید مخفیانه انجام بشن و برای اینکه مطمئن بشیم مخفی می مونه، ما کلیسای مقدس، یه شاهد می فرستیم.
- کوتومینه: یعنی واقعا کسی از ما می تونه توی مبارزه بین جادوگرا قاضی باشه؟
- توهساکا: جادوگرِ عضوِ جامعه جادوگرا نمی تونه بی طرف باشه برای همین، پدرت مثل شش سال قبل به مبارزه هامون نظارت می کنه.
- کوتومینه: پدرم به شهر فویوکی میاد؟ اما اینکه پسرِ قاضی یکی از شرکت کننده های جنگه، مشکلی درست نمی کنه؟
- کشیش اعظم: کوتومینه، فکر کنم دیگه وقتشه باهات روراست باشم. تا الان هر چی که شنیدی به بقیه شرکت کننده ها هم گفته می شه، اما یه دلیل دیگه ای وجود داره که من امروز تو و توهساکا توکیومی رو خبر کردم بیاید.
- کوتومینه: چه دلیلی ؟
- توهساکا: راستش، سال ها قبل ما فهمیدیم که جام مقدسی که توی شهر فویوکی پیداش می شه اثرِ افسانه ایِ پسرِ خدا نیست.
- کوتومینه: فکرشو می کردم.
- توهساکا: اگه واقعا اون اثر افسانه ای پسر خدا بود باید به ما، هشتمین گروهِ سوگندِ مقدس داده می شد (یعنی رسما کلیسا هم وارد نبرد جام می شد) اما جام مقدسِ شهر فویوکی اونقدر قویه که نمی تونیم نادیده بگیریمش. اون وسیله می تونه آرزوها رو برآورده کنه. معلوم نیست اگه دستِ آدم نااهلی بیوفته چه مصیبتی به بار بیاد. برای همین، برای اطمینان باید کاری کنیم که حداقل دستِ آدم درستی بیوفته وگرنه توی بد مخمصه ای میفتیم.
- کشیش اعظم: خاندان توهساکا جادوگرن، اما جادوگرایی که دوستی دیرینه ای با کلیسا دارن. ما توکیومی رو خوب می شناسیم و مهم تر از اون معلومه که اگه جام رو بدست بیارن چه آرزویی دارن.
- توهساکا: رسیدن به ریشه "درخت دانش".

cilinton

* درخت دانش چیست:
در افسانه ها درخت دانش کنایه از درختی است که گفته می شود بخشی از علم خداوند در میوه های آن ذخیره شده بود و شیطان آن را برای اولین بار به انسان معرفی نمود. انسان با تغذیه از میوه آن عالم به علم خداوند شد، اما از بهشت هبوط کرد!! گفته شده کل علم خداوند در ریشه های این درخت ذخیره شده است و دارنده ریشه می تواند کل علوم را یکجا در اختیار داشته باشد! این باور را می توانید در داستان بازی هایی مانند Darksiders و El Shaddai: Ascension of the Metatron هم ببینید. (واقعا مانده ام که این داستان های بی معنی از کجا به فکر بشر رسیده است...)

- این تنها چیزیه که خاندان توهساکا می خواد. اما خانواده های اینزبرن و ماتو اون آرزوی مشترکمون رو یادشون رفته. بقیه سرور ها که دیگه هیچی... معلوم نیست چه نقشه پلیدی ممکنه برای جام داشته باشن.
- کوتومینه: پس می خواید بگید دلیل شرکتِ من توی این جنگ اینه که توهساکا توکیومی هر جوری شده پیروز بشه.
- توهساکا: البته طبیعتا جلوی بقیه ما دشمنِ همدیگه ایم، اما مخفیانه با هم کار می کنیم. تا پنج تا سرور دیگه رو شکست بدیم و پیروزی قطعی رو بدست بیاریم. نقشه اینجوریه، کوتومینه، تو از کلیسا به جامعه جادوگرا
منتقل می شی و اونجا شاگرد من می شی. کاغذ بازی هاشو خودم انجام دادم. تو باید بری ژاپن و جادوگری یاد بگیری و اینقدر توی جادوگری قوی بشی که تا سه سال دیگه توی جنگ جام مقدس یه خدمتکار تحت فرمانت باشه. خب، سوالی داری؟
- کوتومینه: فقط یه سوال... جام موقع انتخابِ سرورها چه چیزی رو در نظر می گیره؟
- توهساکا: جام بیشتر دوست داره کسایی رو انتخاب کنه که بیشتر از همه به جام نیاز دارن.
- کوتومینه: پس یعنی همه سرورها به یه دلیلی دنبالِ جام هستن؟
- توهساکا: الزاما نه. می گن توی جنگای قبلی مورد هایی بودن که علامتِ فرمان روی دستِ کسایی که هیچ کس فکرشونو نمی کرده ظاهر شده.
...

بدین ترتیب مقدمات نبرد چهارم آغاز شده و جام شروع به انتخاب سرورها می کند. در این نبرد هم همانند قبل هفت سرور انتخاب می شوند و نشان جادویی روی دست آن ها نمایان می شود. این هفت نفر عبارتند از:

Emiya-Kiritsugu

1- امیا کریتسوگو (Kiritsugu Emiya):
همسر ایریسیول ون آیزنبرن (Irisviel von Einzbern) و پدر ایلیاسویل ون آیزنبرن (Illyasviel von Einzbern). او سرور خدمتکار کلاس شمشیر زن، یعنی آرتوریا است.

Pedare-Emiya

امیا فرزند جادوگری بود که روی جادوی ممنوعه زامبی ها مشغول به کار بود. اما در یکی از روزها آزمایش مخفی او موجب آلوده شدن مردم روستا و تبدیل شدن آن ها به زامبی می شود. در این بین دوست دوران کودکی امیا هم به زامبی تبدیل شده و توسط تیم اعضامی کلیسا (موسوم به جلادها) کشته می شود.

Jaladha

امیا برای گرفتن انتقام دوست خود به سراغ پدرش می رود و او را به قتل می رساند. سپس توسط یکی از مزدوران به نام ناتالیا کامینسکی (Natalia Kaminski)، تعلیم دیده و به قاتل جادوگران تبدیل می شود. او فردی بسیار بی رحم و بی عاطفه است و برای رسیدن به هدفش حاضر است همه کس و همه چیز حتی عزیزترین اعضای خانواده خود را نیز قربانی کند.

Natalia-Kaminski

* ایریسیول ون آیزنبرن، همسر امیا درواقع انسان نیست و مخلوقی است که به وسیله علم کیمیا خلق شده تا به عنوان ظرف پذیرای جام مورد استفاده قرار گیرد. نکته مهم در این مورد خلق موجودی مانند انسان به وسیله علم کیمیا و امکان برقراری ارتباط جنسی انسان ها با او و حتی باردار شدن وی از انسان هاست! نمایش چنین صحنه ای می تواند به پذیرش باور امکان برقراری ارتباط با موجودات غیر اورگانیک و تولید نسل از این طریق را در ذهن مخاطب نهادینه کند. موضوعی که این روزها غرب به شدت در صدد رواج آن است. به فیلم ها، بازی ها و انیمیشن هایی که زوج هایی انسانی و غیر انسانی در آن ها دیده می شوند توجه کنید... دقت کنید که ارتباط با جنیان هم در همین مقوله جای می گیرد.

Kayneth-Archibald-El-Mello

2- کینث آرچیبالد ال ملوی (Kayneth Archibald El-Melloi):
استاد دانشگاه جادوگری در لندن. قدرت های باد و آب را در خدمت دارد و تخصص اصلی او در ارتباط با مرده ها، احضار و کیمیاگری است. او سرور خدمتکار کلاس نیزه زن، یعنی دیارموید دویبن (Diarmuid Ua Duibhne) است.

Diarmuid

کینث استاد ویور ولوت در درس جادوگری نیز هست.

Kotomine-Kirei

3- کوتومینه کری (Kirei Kotomine):
پسر قاضیِ جنگ. سه سال زیرنظر توکیومی توهساکا تمرین جادوگری کرده است. از بچگی دنبالِ پدرش راهِ مذهبی را پیش گرفته بود. از دبیرستان سنت ایگنشسِ شهر مانرِسا فارغ التحصیل شده و با دو سال جهشی خواندن، به عنوان دانشجوی ممتاز فارغ التحصیل شده بود. اما به یکباره راهِ مرفهین را رها کرده و داوطلبِ ورود به کلیسای مقدس می شود. او یکی از اعضای گروهِ هشتمین پیمانِ کلیسای مقدس نیز هست. تا به حال سه بار موقعیتش را عوض کرده، حتی زمانی جلاد هم بوده است.
او قدرت کیمیاگری، غیب گویی، احضار، ارتباط با مرده ها و درمان را داراست. او سرور خدمتکار کلاس قاتل است. (این هم کشیشی که در این انیمیشن معرفی می شود. حال خودتان حساب کنید که پس از این دیدگاه نسبت به کلیسا و کشیش ها چگونه خواهد بود.)

Tohsaka-Tokiomi

4- توکیومی توهساکا (Tokiomi Tohsaka):
رئیس خاندان توهساکا. جادوگری با قدرت آتش، متخصصِ جادوی جواهر و بسیار قوی. او استاد کوتومینه، پدر رین و سرور خدمتکار کلاس کماندار، یعنی گیلگمش است.

Waver-Velvet

5- ویور ولوت (Waver Velvet):
شاگرد کلاس جادوگری کینث و سرور خدمتکار کلاس سوارکار، یعنی اسکندر است.

Kariya-Matou

6- کاریا ماتو (Kariya Matou):
پسر زوکن ماکیری که به دلایل اختلاف با پدرش خانواده را ترک کرده و از جادو کناره گرفته است. او پس از اطلاع از وضعیت نابسامان دختر توهساکا (که به این خاندان سپرده شده بود) تصمیم می گیرد که وارد نبرد جام شود.

Kariya-Matou-2

او سرور خدمتکار کلاس وحشی دیوانه، یعنی لنسلات است.

Ryuunosuke-Uryuu

7- ریونسوکه اوریو (Ryuunosuke Uryuu):
قاتلی زنجیره ای که علاقه زیادی به کشتن کودکان دارد. او آخرین فردی است که جام او را به عنوان سرور انتخاب می کند. ریونسوکه سرور خدمتکار کلاس جادوگر، یعنی گیلِس دی رایس است. (سرور و خدمتکار خوب با هم جور شده اند!)

Assassin

اولین حمله این دوره از طرف کوتومینه کری به محل زندگی توهساکا با هدفی از پیش تعیین شده صورت می گیرد. در این بین خدمتکار وی (از کلاس قاتل) به دست گیلگمش کشته شده و او طبق قانون به ناچار برای محافظت از جانش به کلیسا پناهده می شود. البته تمام این رویداد اتفاقی ساختگی و از قبل هماهنگ شده بود تا دیگر سرورها متقاعد شوند که یکی از رقبا از دور خارج شده تا او بتواند در خفا ماموریتش را به انجام رساند. درواقع کوتومینه کری بیش از یک خدمتکار در اختیار داشت (این قابلیت مخفی کلاس قاتل است که می تواند به تعداد زیاد تکثیر شود) و کشته شدن یکی از آن ها او را از درجه سروری ساقط نمی کرد. البته این موضوع از سایرین پنهان بود.

Assassins

در ادامه داستان نبردهای مختلفی میان سرورها و خدمتکارهای آن ها در می گیرد، اما در این بین مشکل بزرگی موجب تغییر در روش معمول نبرد می شود.
ارباب و خدمتکار کلاس جادوگر، اقدام به ربودن کودکان و قتل عام آن ها می کنند که همین امر موجب تشکیل اتحادی از سرورها علیه آن ها می شود. طی نبردی سخت، سرانجام متحدان موفق می شوند ریونسوکه اوریو و خدمتکار او گیلِس دی رایس را از بین ببرند.

Gilles-de-Rais-Ghatle-Bacheha-2

پیش از آخرین نبرد این زوج، میان ریونسوکه و گیلس درمورد خداوند و فلسفه خلقت صحبت های قابل تاملی رد و بدل می شود که بسیار تامل برانگیز است:

- ریونسوکه: شاید زیادی خوش گذروندیم. شاید هم خدا مجازاتمون کرده.
- گیلس: این حرفو از من بشنو، ریونوسکه. خدا هیچ وقت انسان ها رو مجازات نمی کنه، هیچ وقت... فقط باهاشون بازی می کنه.

Gilles-de-Rais-Ghatle-Bacheha

- ریونسوکه: آ - آقا ؟
- گیلس: یه زمانی، اینقدر جرم و جنایت کردم که دنیا تا به حال به خودش ندیده بود! اما هر روزی که آدم کشتم و بی حرمتی کردم بازم هیچ مجازاتِ الهی ای در کار نبود و چیزی که بعدش فهمیدم این بود که اکتشافاتم توی اعماقِ شیطان برای هشت سال تمام نادیده گرفته شده. آخرش هم این خدا نبود که نابودم کرد بلکه خودخواهی آدمایی مثل خودم بود. کلیسا و دولت منو بخاطر کارای اشتباهی که کردم اعدام نکردن، برای تسخیر ثروت و زمینام اعدام کردن. چیزی که کارای شیطانیم رو به پایان رسوند به هیچ عنوان به قضاوت و همچین چیزایی ربطی نداشت یه دزدی ساده بود، همین. (در اینجا دو مسئله مهم مطرح می شود: اول این که خداوند هیچکس را به دلیل انجام گناه مجازات نمی کند و این موضوع افسانه ای ساخته ذهن بشر است! و دوم این که اگر کلیسا فردی مانند گیلس را به جرم جنایت مجازات نمود، درواقع علت اصلی آن تصاحب مال و ثروت وی بوده است. پس در نتیجه اینطور می توان گفت که در این تعبیر کلیسا (به نمایندگی از دین) خود را کاسه داغتر از آش کرده و در لوای آنچه مذهب خوانده می شود، اهداف مادی خود را دنبال می کند. این هم دیدگاه دیگری درمورد عذاب خداوند و اعتبار کلیسا، که در این انیمیشن به صراحت از آن صحبت می شود!)

Ghatle-Gilles-de-Rais

- ریونسوکه: اما، خدا که... وجود داره، مگه نه ؟
- گیلس: چرا تو که تو زندگیت یه معجزه هم ندیدی همچین فکری می کنی؟ (در این دیدگاه ملاک باور وجود خدا دیدن معجزه است!!!)
- ریونسوکه: چون دنیا اولش به نظر خیلی کسل کنندس. اما اگه نگاه کنی، می تونی یه عالمه چیز جالب پیدا کنی. همیشه اینجوری فکر می کردم. دنیایی با اینهمه چیزای جالب هیچ وقت نمی تونه اتفاقی به وجود اومده باشه. اگه فقط می خوای ازش لذت ببری بهتر از این دنیا جایی برای سرگرمی پیدا نمی کنی. مطمئنم یه نفر هست که داستان 5 میلیارد آدمو می نویسه و دنیا رو سرگرم می کنه. اگه بخوای همچین کسی رو توصیف کنی "خدا " تنها کلمه ایه که برازندشه. (خدای قصه گو... خالقی که فقط برای سرگرمی و بدون رضایت انسان ها آن ها را خلق کرده و از رقم زدن ماجراهای مختلف و حتی عذاب دادن آن ها لذت می برد... چقدر این جملات برایم آشنا هستند و خدا می داند که چندین مرتبه از زبان جوانان تحصیلکرده (و به اصطلاح روشنفکر) اینگونه تعبیر ها را شنیده ام. آیا همه این ها اتفاقی است؟)

Gilles-de-Rais-2

- گیلس: پس ریونوسکه، فکر می کنی خدا آدما رو دوست داره؟
- ریونسوکه: با کله عاشق آدماس. اگه دقیقه دقیقه ی این دنیا رو صرف داستان نوشتن برای این دنیا می کنه، پس معلومه اگه عاشق نباشه همچین کاری نمی کنه. مطمئنم بدجوری عاشقمونه. با اینکه از کارِ خودش لذت می بره از چیزایی که آدما رو قشنگ جلوه می ده، مثل شجاعت و امید، خوشش میاد و از جیغ و خون هم همینقدر خوشش میاد وگرنه چرا باید دل و روده ی آدما اینقدر خوش آب و رنگ باشه ؟ پس مطمئنم عشق خدا دنیا رو پر کرده. (خداوندی که خود در تضاد است... هم از خصایل والا مانند شجاعت و امیدواری و... لذت می برد و هم خونریزی و عذاب را می پسندد. واقعا چنین دیدگاهی با ذهن مخاطب چه خواهد کرد؟)
- گیلس: توی دوره ای که مردم دیگه اعتقادی ندارن و دولت هم خدا رو بی خیال شده اصلا فکرشم نمی کردم اینجا همچین ایمانِ جدیدی ریشه دوونده باشه. تحسینت می کنم، ریونوسکه. ارباب من.
- ریونسوکه: منو کشتی از خجالت.
- گیلس: اما اگه همه اینا درست بود، یعنی اونهمه کفری که گفته بودم، یه مشت چرند بوده؟
- ریونسوکه: نه. می دونی، یه سرگرم کننده خوب می تونه از شرارت هم خنده تولید کنه. اگه از من بپرسی، خدا عاشق اینه که جلوی نقش تو، نقش خودشو بازی کنه. (پس خدا فقط وقتی معنا پیدا می کند که وارد میدان شده و سعی دارد تا در مقابل نقش بندگانش نقش خودش را ایفا نماید! حال این نقش بنا به نقش بنده می تواند عادلانه یا ظالمانه باشد! )

Gilles-de-Rais-Ghatle-Bacheha-3

- گیلس: پس می خوای بگی کفر و ایمان جفتشون برای خدا عبادت حساب می شن؟ (این هم از دیگر جملات کلیدی و خطرناکی است که در این انیمیشن و تولیداتی از این دست بارها به آن اشاره می شود) ریونوسکه ! واقعا فلسفه جدیدی رو درست کردی. خدایی که همه آدما رو برای سرگرمی خودش عروسک کرده و خودش هم یه دلقکه. که اینطور. پس خشونتش هم معنایی داره. خیلی خب، پس بیا باغ خدا رو بازم با رنگِ ترس و وحشت رنگ کنیم. به داستان نویسی که توی بهشت نشسته نشون می دیم که خدا تنها کسی نیست که سرگرم کردنو بلده... (در سرتا سر این دیالوگ ها نقش پر رنگ تفکر اومانیسم قابل مشاهده است)

* پیش از ذکر ادامه داستان لازم است تا کمی درمورد ماهیت خدمتکاران توضیح دهم. نکته مهم درمورد خدمتکاران، داشتن حافظه گذشته آن هاست. آن ها به خوبی گذشته خود را به یاد دارند و پس از احضار همچنان سعی در ادامه مسیر گذشته و یا جبران خطاهای خود دارند! انگار که زندگی برای آن ها هیچگاه متوقف نشده و همواره در جریان است.
اما احضار ارواح گذشتگان و قرار گرفتن آن ها در جناح خیر و شر یادآور یک باور مذهبی نیز هست. باور "رجعت" که در اسلام به آن نگاه ویژه ای شده است. درواقع می توان ساخت چنین صحنه هایی در بازی ها، انیمیشن ها و فیلم ها را به نوعی تحریف باور رجعت نیز دانست. توجه داشته باشید که بحث رجعت با بحث تناسخ مطرح شده در بودیسم تفاوت اساسی دارد، به همین دلیل نباید آن ها را با هم اشتباه گرفت. نظیر چنین اتفاقی را نیز می توان در انیمیشن "ناروتو" هم مشاهده کرد. استفاده از جادوی Reincarnation Jutsu و زنده کردن افراد بد و خوب برای شرکت در یک نبرد سرنوشت ساز اشاره ای واضح به موضوع رجعت دارد. شاید دلیل نمایش چنین صحنه هایی در سرگرمی های عامه، کم کردن اهمیت موضوع رجعت و تحریف باور رویدادهای پس از آن باشد.

reincarnation-jutsu

* حال ببینیم رجعت چیست و چه کسانی را شامل می شود:
رجعت، در لغت به معنای بازگشتن، و برگشتن است و در اصطلاح به این معناست که عده ای از افراد (مومنین خالص و مشرکین محض) پس از مردن و قبل از بر پایی قیامت دوباره به این دنیا بر می گردند.
اعتقاد به رجعت از جمله معتقدات مذهب اهل البیت است و مستند به آیات و روایات متعدد است.


وقوع رجعت در آیات و روایات
الف) آیات:
ازتدبر در آیات قرآن می توان نتیجه گرفت که قرآن کریم به دو گونه به مسأله رجعت اشاره نموده است:
الف) آیاتی که به وقوع رجعت در آینده اشاره دارد مانند، آیه شریفه 82 از سوره نمل که خداوند در این آیه می فرماید:
"(به خاطر آور) روزى را که ما از هر امّتى، گروهى را از کسانى که آیات ما را تکذیب مى‏کردند محشور مى‏کنیم؛ و آن ها را نگه مى‏داریم تا به یکدیگر ملحق شوند!".
بسیارى از بزرگان این آیه را اشاره به مسأله رجعت و بازگشت گروهى از بدکاران و نیکوکاران به همین دنیا در آستانه رستاخیز مى‏دانند، چرا که اگر اشاره به خود رستاخیز و قیامت باشد تعبیر به من کل امة فوجا ( از هر جمعیتى، گروهى ) صحیح نیست، زیرا در قیامت همه محشور مى‏شوند، چنان که قرآن در آیه 47 سوره کهف مى‏گوید:
"ما آنها را محشور مى‏کنیم و احدى را ترک نخواهم گفت".
ب) آیاتی که به وقوع حوادثی در امت هاى پیشین اشاره می فرماید که در واقع نوعی رجعت محسوب می شود، مانند این آیات:
1 – آیه 259 سوره بقره. در باره پیامبرى است که از کنار یک آبادى عبور کرد در حالى که دیوارهاى آن فرو ریخته بود و اجساد و استخوانهاى اهل آن در هر سو پراکنده شده بود و از خود پرسید چگونه خداوند این ها را پس از مرگ زنده مى‏کند، اما خدا او را یکصد سال میراند و سپس زنده کرد و به او گفت چقدر درنگ کردى؟ عرض کرد یک روز یا قسمتى از آن، فرمود نه بلکه یکصد سال بر تو گذشت. این پیامبر، عزیر باشد یا پیامبر دیگرى تفاوت نمى‏کند، مهم صراحت قرآن در زندگى پس از مرگ است در همین دنیا.
2 - آیه 243 سوره بقره. سخن از جمعیت دیگرى به میان مى‏آورد که از ترس مرگ (و طبق گفته مفسران به بهانه بیمارى طاعون از شرکت در میدان جهاد خوددارى کردند و) از خانه‏هاى خود بیرون رفتند خداوند فرمان مرگ به آنها داد و سپس آن ها را زنده کرد.
3 - آیه 55 و 56 سوره بقره. در باره بنى اسرائیل مى‏خوانیم که گروهى از آنها بعد از تقاضاى مشاهده خداوند گرفتار صاعقه مرگبارى شدند و مردند، سپس خداوند آن ها را به زندگى بازگرداند تا شکر نعمت او را بجا آورند.
4 - آیه 110 سوره مائده ضمن بر شمردن معجزات عیسى (علیه‏السلام) مى‏فرماید:
"تو مردگان را به فرمان من زنده مى‏کردى"
این تعبیر نشان مى‏دهد که مسیح (علیه‏السلام) از این معجزه خود (احیاى موتى) استفاده کرد، بلکه تعبیر به فعل مضارع ( تخرج ) دلیل بر تکرار آن است و این خود یک نوع رجعت براى بعضى محسوب مى‏شود.
5 : آیه 73 سوره بقره در مورد کشته‏اى که در بنى اسرائیل براى پیدا کردن قاتلش نزاع و جدال برخاسته بود، است و این گونه مى‏گوید :
دستور داده شد گاوى را با ویژگی هایى سر ببرند و بخشى از آن را بر بدن مرده زنند تا به حیات بازگردد ( و قاتل خود را معرفى کند و نزاع خاتمه یابد).
علاوه بر این پنج مورد، موارد دیگرى در قرآن مجید دیده مى‏شود هم چون داستان اصحاب کهف که آن نیز چیزى شبیه به رجعت بود و داستان مرغ هاى چهار گانه ابراهیم (علیه‏السلام) که بعد از ذبح بار دیگر به زندگى بازگشتند تا امکان معاد را در مورد انسان ها براى او مجسم سازند که در مسأله رجعت نیز قابل توجه است.
ب) روایات:
امام صادق(ع) در مورد (رجعت ) می فرماید:
"به خدا سوگند که روزها و شب ها به سر نیاید تا آن که خداوند مردگان را زنده کند و زندگان را بمیراند و حق را به اهلش باز گرداند و دین برگزیده خود را بر پای دارد و بر جهان حاکم گرداند."
هم چنین مأمون به امام رضا(ع) عرض کرد:
"ای اباالحسن نظر شما درباره رجعت چیست؟ حضرت فرمودند: رجعت حقیقت دارد. در میان امت های پیشین نیز وجود داشته است و قرآن از آن سخن به میان آورده و رسول خدا(ص) فرموده است: هر چه در امت های گذشته بوده در میان این امت نیز عینا و مو به مو پیش خواهد آمد.
البته روایات در این زمینه فراوان است ولی به جهت اختصار به همین دو روایت بسنده می کنیم.

وقوع رجعت از منظر عقل و فلسفه
در اینجا لازم است به چند مورد از حکمت و فلسفه امر رجعت اشاره نمائیم:
1- رسیدن به تکامل: عالم دنیا ظرف فعلیت یافتن قوه ها و تکامل استعدادها است و برای رسیدن به آخرت خلق شده است تا موجودات را در دامن خود پرورش داده به تکامل مطلوب برساند، اما از آنجایی که عده ای از مؤمنان خالص به خاطر موانع و مرگهای غیر طبیعی از ادامه این مسیر معنوی باز مانده‌اند. حکمت خدای حکیم ایجاب می‌کند که آنان به دنیا بر گردند و سفر تکاملی خود را به پایان برسانند. چنان چه امام صادق علیه السلام می‌فرماید:
"هر مؤمنی که کشته شده باشد به دنیا بر می‌گردد تا بعد از زندگی مجدد به مرگ طبیعی بمیرد و هر مؤمنی که مرده باشد به دنیا بر می گردد تا کشته شود (و به ثواب شهادت برسد)."

2- کیفر دنیوی:
چه بسا افرادی در این دنیا بودند که از تمامی حقوقشان به عنوان های مختلفی محروم گشته و مظلومانه به قتل رسیده‌اند بدون این که حق او گرفته شده باشد، از حکمت های رجعت این است که خداوند، هر دو طرف را به دنیا بر می گرداند تا شخص مظلوم به دست خود داد خود را از ظالم بگیرد. از امام کاظم علیه السلام نقل شده که فرمود:
"مردمی که مرده اند به دنیا بازگشت خواهند کرد تا انتقام خود را بگیرند، به هر کس آزاری رسیده به مثل آن قصاص می‌کند و هر کس خشمی دیده بمانند آن انتقام می‌گیرد و هر کس کشته شده، قاتل را به دست خود به تقاص خون خود می‌کشد و برای این منظور دشمنان آنان نیز به دنیا بر می‌گردند تا آن ها خون ریخته شده خود را تلافی کنند و بعد از کشتن آن ها سی ماه زنده می‌مانند، سپس همگی در یک شب می‌میرند، در حالی که انتقام خون خود را گرفته و دلهایشان شفا یافته است، دشمنان آن ها به سخت ترین عذاب دوزخ مبتلا می‌شوند."
بنا بر این هدف از بازگشت مجدد این دو گروه، تکمیل یک حلقه تکاملی برای دسته ی اول و تنزل به پست ترین درجة ذلّت برای دسته ی دوم است و با توجه به این که رجعت عمومی نیست و اختصاص به مؤمنان خالص و کافران محض دارد، چنان چه امام صادق علیه السلام فرمود:
"رجعت جنبه عمومی ندارد، بلکه اختصاص دارد به کسانی که به ایمان کامل و شرک خالص رسیده باشند." معلوم می‌شود که این دو مورد از حکمت های اساسی رجعت است.

3- یاری دین و شرکت در تشکیل حکومت عدل جهانی
از آیات و روایات متعدد استفاده می‌شود که دین اسلام و حکومت عدل الهی به دست توانمند و با کفایت قائم آل محمد صلی الله علیه و آله جهانگیر می‌شود، خداوند می‌فرماید:
"همانا ما فرستادگان خویش و مؤمنان را در دنیا و روزی که شاهدان بر خیزند، یاری خواهیم کرد"
از ظاهر این آیه استفاده می‌شود که این نصرت دسته جمعی انجام می‌شود نه به صورت فردی اما از این که چنین نصرتی هنوز تحقق پیدا نکرده است، قطعاً در آینده محقق خواهد شد، زیرا وعده الهی تخلف ناپذیر است. لذا امام صادق علیه السلام در تفسیر همین آیه می‌فرماید:
"به خدا سوگند این نصرت در رجعت است چرا که بسیاری از پیامبران و ائمه علیهم السلام در دنیا کشته شدند و کسی آن ها را یاری نکرد؟ و این مطلب در رجعت تحقق خواهد یافت"
و نیز امام باقر علیه السلام در تفسیر آیه مبارکه:
"هو الذی ارسل...: یعنی او کسی است که رسول خود را با دین حق برای هدایت بشر فرستاد تا او را بر همه ادیان پیروز گرداند. فرموده: یظهره الله عزوجل فی الرجعة: یعنی خداوند دین حق را در رجعت بر سایر ادیان برتری می دهد."

زمان وقوع رجعت
روایاتی در این خصوص وارد شده است که رجعت با اندک فاصله بعد از ظهور ولی عصر(عج) و پیش از شهادت آن حضرت و بر پا شدن قیامت واقع خواهد شد.
امام صادق(ع) در این باره می فرمایند:
"چون زمان قیام قائم (عج) فرا رسد در ماه جمادی الآخر و ده روز از ماه رجب چنان بارانی ببارد که مردم مانند آن را ندیده باشند، سپس خداوند به سبب آن باران، گوشت و استخوان مؤمنان را در قبرهایشان برویاند، گویی آنان را می نگرم که از طرف جهینه می آیند و گرد و غبار موهایشان را می تکانند."
نکته ی پایانی این که: بر اساس روایات اولین رجعت کننده حضرت سیدالشهدا(ع) است و از خود آن امام (ع) این چنین نقل شده که:
"من نخستین کسی هستم که زمین شکاف می خورد و از آن بیرون می آیم و این همزمان است با رجعت امیرالمؤمنین (ع) و قیام قائم ما (عج)"
به همین مضمون روایتی ازامام صادق(ع) نقل شده که می فرماید:
"نخستین کسی که به دنیا بر می گردد، حسین ابن علی(ع) است، او چندان فرمانروایی می کند که بر اثر پیری، ابروانش روی چشمانش فرو می افتد." (وبگاه اسلام کوئست)

ادامه داستان
پس از حذف جادوگر و سرورش از دور مسابقات، دوباره مبارزات به حالت عادی خود باز می گردند. اما در این بین ناگهان اتفاق پیش بینی نشده ای رخ می دهد.

Ghatle-Keshish

کینث آرچیبالد ال ملوی، که در نبرد با امیا کریتسوگو به شدت آسیب دیده، به سراغ داور مسابقه (کشیش اعظم و پدر کوتومینه) می رود و برای جلوگیری از انتقال نشان های فرمان اضافی به دیگر سرورها، او را به قتل می رساند.
(پس از حذف شکرت کنندگان در نبردهای گذشته، تعداد نشان های باقیمانده – استفاده نشده- آن ها به داور مسابقات سپرده می شود تا درصورت صلاحدید آن را در اختیار سرورهای جدید قرار دهد. تعداد نشان های فرمان هر شرکت کننده محدود و سه عدد است. اما داور مسابقه می تواند درصورت صلاحدید، پس از مصرف نشان از طرف سرور، نشان او را بازیابی نماید.)

Neshan-Keshish

با کشته شدن داور، این وظیفه به عهده کوتومینه کری قرار می گیرد، با این تفاوت که او درحالی که همچنان جزو شرکت کنندگان مبارزه محسوب می شود، حالا چندین نشان فرمان اضافی هم در اختیار دارد.

Neshan-Ezafeh-Ali

* درمورد نشان فرمان کوتومینه نکته ای وجود دارد: این که خدمتکار وی در اصل حسن صباح (و افراد تحت فرمان وی) است و با توجه به این که به باور غربی ها و (شرقی ها) او فردی شیعه مذهب بوده، جادوی روی دست کوتومینه هم چیزی شبیه به کلمه "علی" طراحی شده است. موردی که نظیر آن را در بازی Assassins Creed هم شاهد بودیم. البته این فقط یک حدس است و ممکن است اتفاقی! این شباهت به وجود آمده باشد!

Lancelot-2

نبردها همچنان ادامه می یابند و سرانجام کینث آرچیبالد ال ملوی هم به دست امیا کریتسوگو کشته شده و از دور مسابقات حذف می شود. درحالی که تعداد کمی از شرکت کنندگان باقی مانده اند، توهساکا تصمیم می گیرد تا نقشه نهایی خود برای تصاحب جام را عملی نماید، اما در کمال ناباوری توسط شاگرد و شریک خود، کوتومینه کری به قتل می رسد!

Ghatle-Tohsaka

(البته گیلگمش در قتل توهساکا نقش مهمی برعهده داشت. زیرا او خباثت درونی کوتومینه را بیشتر مطابق با خلقیات و اهداف خود می دید، لذا او را تشویق به حذف توهساکا و بستن پیمان با خود نمود. نکته قابل تامل همراستایی اهداف پادشاهی خونریز مانند گیلگمش با یک کشیش تربیت یافته کلیسا است!)

Eskandar-Noble-Phantasm

در ادامه اسکندر، خدمتکار ویور ولوت به دست گیلگمش و لنسلات، خدمتکار کاریا ماتو به دست آرتوریا از دور مسابقات حذف می شوند و در نهایت رقابت میان دو گروه ادامه می یابد. کوتومینه کری و گیلگمش در یک سو و امیا کریتسوگو و آرتوریا در سویی دیگر...

Ghatle-Kotomine-Kirei

نبرد سختی میان سرورها و خدمتکاران در می گیرد و در نهایت امیا موفق می شود کوتومینه را شکست داده و او را بکشد.

با مرگ کوتومینه، جام کم کم شکل مادی به خود گرفته و آماده برآوردن آرزوی سرور و خدمتکار پیروز می شود. اما در این بین حقیقتی برای امیا آشکار می شود... او متوجه می شود که جام مقدس برخلاف تصور آرزوها را برآورده نمی کند، بلکه او خصلت درونی افراد را بازتاب بیرونی داده و جامعه را درگیر آن می نماید! چیزی که امیا به هیچ وجه انتظار دیدن آن را نداشت؛ مرگ، خونریزی و خشونت، ارمغان هایی بودند که جام قصد بازتاب آن ها به بیرون را داشت.

Jame-Moghadas

امیا از پذیرش جام سرباز می زند و در اقدامی جسورانه به خدمتکار خود (آرتوریا) دستور می دهد تا جام را نابود نماید. آرتوریا به دستور امیا عمل کرده و با استفاده از جادوی ویژه خود به جام حمله می کند، اما جام در آخرین لحظات کوتومینه را به عنوان برنده انتخاب کرده و با عرضه خود به وی، درونیات او را بازتاب می دهد و شهر را در آتش و ویرانی فرو می برد.

Gate-of-babylon-2

با این اتفاق کوتومینه از مرگ نجات می یابد (با کمک قدرت جام زنده می شود!!) و جسمانیت خدمتکار او نیز تکمیل تر شده، طوری که می تواند تا نبرد بعدی جام به حیات مادی خود روی زمین ادامه دهد! این درحالی است که سرور او سودای دستیابی به انگره‌مَینیو را در سر می پروراند.

Zende-Shodane-Kotomine-Kirei

(باز هم می بینیم که کلیسا و فردی که پرورش یافته آن است، به عنوان خطرناکترین و شرورترین افراد معرفی می شود. بازتاب خصلت درونی وی به حدی زشت و پلید است که شهر را به نابودی می کشاند و هدف نهایی او هم همپیمانی با خود اهریمن معرفی می شود. استفاده از نام کلیسا و نماد صلیب برای چنین فردی، فقط و فقط می تواند یک دیدگاه را در مخاطب به وجود آورد: دین عامل شر و بدبختی بشریت است. به ظاهر موجه آن توجه نکنید، درون آن بسیار سیاه و پلید است!!! و این همان چیزی است که سازندگان این انیمیشن به شدت در پی اثبات آن هستند.)

Gate-of-babylon

امیا که دیگر بازمانده از واقعه است در میان ویرانه ها به دنبال انسان های گرفتار شده می گردد، اما فقط و فقط با اجساد بی شمار آن ها روبرو می شود. سرانجام در لحظه ای که احساس ناامیدی بر وی قالب شده بود، موفق به یافتن بدن نیمه جان پسر بچه ای می شود که بعدها او را به فرزند خواندگی قبول کرده و نام او را نیز امیا شیرو می نهد. فردی که در نبرد بعدی جام، نقش کلیدی و مهمی را ایفا می کند. بدین ترتیب پرونده چهارمین نبرد جام مقدس بسته می شود.

Emiya-Shiro

جالب است که می بینیم برای ساخت یک انیمیشن به ظاهر سرگرم کننده تا چه حد تحقیقات انجام می شود و چه مقدار از مفاهیم مذهبی، علمی و... در آن گنجانده می شود. مثلا همانطور که دیدید در همین انیمیشن، ما ردپایی از شیطان پرستی، جن گیری، اومانیسم، بودیسم، مسیحیت، یهودیت، اسلام، تاریخ کشورهای مختلف، سیاست روز جهان و... را به وضوح شاهد هستیم. حال با این توضیحات آیا باز هم باید فقط به عناون یک سرگرمی به همه چیز نگاه کرد؟

 Enjil 22


  • محمود بلالی
  • vgpostmortem.ir

پیام انیمیشنی غرب، به کودکان سرگشته امروز +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
فرصت‌ها و تهدیدهای فرهنگی موجود در هر تمدن و کشوری پتانسیل شگرفی در تعالی و سقوط یک جامعه دارد از این جهت آسیب‌شناسی فرهنگی، یکی از اصول قطعی و خدشه‌ناپذیر در هر جامعه ای محسوب می‌شود.
هم اکنون ایالت متحده آمریکا به عنوان دارنده قوی‌ترین سیستم رسانه‌ای با تولید سالانه هزاران قطعه موسیقی،انیمیشن، سریال و آثار سینمایی، در تئوریزه کردن اندیشه خود یکه‌تاز است.

این آثار رسانه‌ای به عنوان یکی از اثرگذارترین ابزار آلات فرهنگی در گستراندن اهداف ایالت متحده نقش پر رنگی را ایفا می‌کند، در این راستا انیمیشن به عنوان ابزاری سرگرم‌کننده و پرطرفدار که مخاطبان زیادی را به خود جذب کرده است از بالاترین ظرفیت برای شکل دادن به فرهنگ عمومی یک جامعه برخوردار است.

از این حیث، سالانه کمپانی‌های نامی و مشهور آمریکایی با ساخت تعداد قابل‌توجهی انیمیشن در راستای اجرای رسالت جهانی‌سازی گام مهمی را بر می‌دارند.

استودیوهای انیمیشن پیکسار (Pixar Animation Studios) را می‌توان یکی از پیش‌قراولان انیمیشن‌سازی دانست که در سال ۱۹۸۶ میلادی توسط استیو جابز و ادوین کتمول تأسیس شد.

این کمپانی در ابتدا با مشارکت در ساخت انیمیشن داستان اسباب‌بازی (Toy Story) خود را به شهرت رساند؛ در سال 2006 میلادی نیز والت دیزنی (The Walt Disney Company) یکی از بزرگ‌ترین کمپانی‌های رسانه‌ای و سرگرمی جهان به قیمت 7.4 میلیارد دلار پیکسار را از آن خود کرد و آن را به زیرمجموعه شرکت خود تبدیل کرد.

این کمپانی در سال 2009 میلادی با ساخت و پخش انیمیشن آپ (UP)، یکی از موفقت ترین انیمیشن‌های تاریخ سینما را رقم زده و موفق به دریافت جایزه اسکار شد.

انیمیشن آپ به عنوان یکی از بهترین و خوش‌ساخت‌ترین آثار سینمایی به کارگردانی و نویسندگی پیت داکتر و کمک کارگردانی باب پیترسون ساخته شده است.

از آثار گذشته پیت داکتر می‌توان به کارگردانی و همکاری در ساخت انیمیشن‌های داستان اسباب‌بازی (Toy Story)، شرکت هیولاها (Monsters,Inc) و وال- ای (WALL·E) اشاره کرد.

انیمیشن آپ در حوزه تکنیک و سبک طراحی، شخصیت‌پردازی و روند داستان از ماهرانه‌ترین انیميشن‌های پیکسار محسوب می‌شود؛ آپ را می‌توان در ژانر ماجرا جویی تلقی کرد و آن را انیمیشنی طنز که به تقابل و رابطه دو نسل متفاوت می‌پردازد مورد بررسی قرار داد.

طراحی چهره مربع گونه کارل فردریکسن (Carl Fredricksen) با صدای ادوارد آسنر (Edward Asner) و چهره دایره‌ای و شرقی راسل (Russell) با صدای بازیگر خردسال، جوردن ناگای (Jordan Nagai) فضایی نشاط آوری را برای مخاطب مهیا کرده است.

داستان آپ در ارتباط با پیرمردی به نام کارل فردریکسن می‌باشد که دارای طبعی خشک و چهره‌ای عبوس گونه می‌باشد اما گذشته وی که داستان فیلم را رقم می‌زد مربوط به دوران کودکی او می‌باشد.

در آغاز داستان، کارلکودکی ماجراجو و مجذوب خلبانی کاوشگر به نام چارلز مانتز (Charles Muntz) می‌باشد که مدعی کشف پرنده‌ای ماقبل تاریخ در سرزمینی گمشده واقع در آمریکای لاتین است، کارل پس از دیدن فیلم قهرمان محبوب خود در مسیر بازگشت به خانه با دختر بچه‌ای به نام اِلیآشنا می‌شود که او نیز همانند کارل، طرفدار چارلز می‌باشد و هر دو هم قسم می‌شوند تا روزی به آبشار بهشت (Paradise Falls) در سرزمین گمشده سفر کنند.

به مرور زمان و حرکت آرام و موزیکال انیمیشن، زندگی مشترک آن‌ها تا هنگام مرگ اِلی به پیش می رود و هیچ‌گاه کارلو اِلی به آرزوی خود نمی‌رسند.

کارل که یک فروشنده بادکنک است به تنهایی در خانه‌ای که تمامی خاطراتش با اِلی در آن است زندگی می‌کند، خانه‌ای که در تمامی اطراف آن ساخت‌وساز در حال صورت گرفتن است اما کارل تصمیم به تخلیه خانه خود ندارد.

در روزی پسربچه‌ای به نام راسل با آمدن به خانه فردریکسن خود را کاشف سرزمین‌های دور می‌نامد و تصمیم دارد برای به دست آوردن مدال به فردی سالخورده کمک کند تا بتواند به آخرین مدال دست یابد اما کارلاو را نادیده گرفته و راسل را به بهانه‌ای از درب منزل خود رد می‌کند.

در این بین کارلنیز به دلیل کهولت سن از طرف خانه سالمندان موظف به ترک خانه خود است به این جهت او تصمیم می‌گیرد با تعداد زیادی از بادکنک‌های باد شده خانه خود را به سمت آرزوهای دوران کودکی خود و الی ببرد.

اما وی بعد از موفق شدن در به پرواز آوردن خانه خود متوجه حضور راسل می‌شود و از اینجا به بعد ماجراجویی آن دو آغاز می‌شود.

کارل بعد از رسیدن به جزیره گم شده،در عین ناباوری با قهرمان دوران کودیکیش مواجه می‌شود که برای به دست آوردن پرنده‌ای که در گذشته وعده‌اش را داده بود دست به هر عملی می‌زند.

چارلز توسط سگ‌های سخن گو خود که خدم و حشم وی محسوب می‌شوند تصمیم به گرفتن پرنده دارد اما او با مقاومت راسل که به طور اتفاقی با پرنده دوست شده مواجه می‌شود و کارل نیز که صرفاً تصمیم دارد به آبشار بهشت برود اهمیتی به نظر راسل نمی‌دهد و پرنده به دست چارلز می‌افتد.

کارل بعد از رسیدن به مکان آرزوهای خود پی به بی‌ارزش بودن این محل برده و تصمیم می‌گیرد تابه کمک راسل برود و در نهایت آنکه چارلز را شکست داده و موفق به نجات پرنده می‌شوند.

روند ذکرشده داستان در لایه‌های رویین آن نشان‌دهنده داستانی خوش تعلیق و سرگرم‌کننده می‌باشد اما این روند جذاب علیرغم شکل ظاهری دارای بار عمیق فلسفی و استراتژیک می‌باشد.

مطرح‌شدن سرزمین گمشده و یا سرزمین رویاها تحت عنوان آبشار بهشت که سفر به آنجا آرزوی دیرینه کارل واِلی می‌باشد، در حوزه فلسفه تحت عنوان ناکجا آباد و یا آرمان‌شهر از چند هزار سال پیش تاکنون مطرح بوده و در میان اهل فلسفه نامی آشنا محسوب می‌شود.

در بررسی تطبیقی موضوع سرزمین گمشده و یا همان آرمان ‌شهر با انیمیشن آپ به نتایج قابل‌توجه و بعضاً متضاد با واقعیت اندیشه غربی مواجه می‌شویم.

در انیمیشن آپ، رسیدن به آبشار بهشت برای اِلی و کارل رویای دوران کودکی تا پیری آن دو محسوب می‌شود که در تمامی عمر برای رسیدن به آن تلاش می‌کردند؛ اِلی از دوران کودکی با داشتن کتابی که به ماجراجویی های خود اختصاص داشت به نوشتن داستان‌های روی‌داده زندگی خود می‌پرداخت و تصمیم بر این داشت تا بخشی از کتاب را به اتفاقات پس از رسیدن به آبشار بهشت اختصاص دهد.



اما کارل نیز که هنوز بر هدف خود مصمم است و تصمیم به برآورده کردن ارزوی اِلی دارد در نهایت تصمیم خود را گرفته و با به پرواز درآوردن خانه خود به سوی سرزمین رویایی به آرزوی خود دست می‌یابد و خانه خود را در کنار آبشار بهشت قرار داده و به آرامی بر صندلی راحتی خود تکیه می‌ِزد و سپس کتاب خاطرات ماجراجویی اِلی را بر می‌دارد تا ادامه آن را کامل کند اما در کمال ناباوری ادامه کتاب را از قبل پر شده می‌بیند و متوجه می‌شود که اِلیادامه زندگی مشترک خود با کارل را در صفحات مخصوص به ماجراجویی در آبشار بهشت پر کرده است؛کارل بعد از دیدن این صفحات شوکه شده و با عوض کردن نظر خود تصمیم می‌گیرد تا به کمک راسل بشتابد.

اگر نگاهی هوشمندانه به سکانس ذکرشده داشته باشیم نباید از فروریزی یک‌باره رویای رسیدن به سرزمین گمشده غفلت کرد، بدون شک اوج القای استراتژیک فیلم و پیام غیر مستقیم در نفی آرمان‌گرایی در این سکانس از انیمیشن ارائه شده است.

سازندگان فیلم به یک باره تمامی آمال و آرزوهای حضور در آبشار بهشت و زندگی در آنجا را نفی کرده و با تقبیح اتوپیاگرایی و ایدئالیسم این پیام را به مخاطب می‌رساند که زندگی در اتوپیا رویایی بیش نبوده و واقعیت زندگی همان رویدادهای روزمره و حوادث روزگار زندگی می‌باشد که خوشی‌ها و ناخوشی‌ها در آن رقم خورده است.

اصلی‌ترین القای استراتژیک فیلم به مخاطبان جهانی این انیمشن و بلاخص تمدن شرق که به نمایندگی از راسل در انیمیشن آپ حضور دارند موضوع عدم توجه به اتوپیاگرایی است، اما با کمی تعمق و بررسی در روند تاریخ فلسفه غرب با رویکردی معکوس مواجه خواهیم شد.

بزرگترین فیلسوف تاریخ تمدن غرب، ملقب به افلاطون یا پلاتون (Πλάτων)‏ در قرن چهارم پیش از میلاد به عنوان معمار ایده‌آلیست، آرمان‌شهر با نوشتن کتاب جمهور به شرح جامعه‌ای رویایی پرداخت و با معرفی کردن انسان به عنوان منشأ همه‌ی چیزها پایه تمدن غرب امروزی را بنا کرد.

در توصیف جمهور نوشته‌اند:

با همه‌ی اهمیت خود، نه تحقیقی علمی است و نه گزارشی تاریخی، بلکه شرح جامعه‌ای رویایی است؛ درعین‌حال کسانی به دیده موافقت به جمهور نگاه کرده و گفته‌اند: جمهور محصول کوششی است برای تبیین طبع انسانی از راه روانشناسی می‌باشد و سراسر جمهور بر این استوار است که همه‌ی نهادهای جامعه مانند سازمان طبقه‌ای، قانون، دین، هنر و جز این‌ها از نفس انسان‌ها نشأت گرفته‌اند.

به واقع جمهور با به تصویر کشیدن جامعه رویایی و مشخص کردن آرمان خود توانست در طی زمان بخشی از خاستگاه های فعلی جهان امروز را رقم بزند.

اما ارائه جامعه‌ای آرمانی محدود به جمهور افلاطون نمی‌شود بلکه پس از دوره میانی افرادی نظیر سر توماس مور یا قدیس توماس مور، با ارائه کتاب ناکجا آباد بین سال‌های 1515-1516 میلادی و ظاهرا تحت تاثیر جمهور افلاطون به شرح کشوری فرضی به نام آبراکسا پرداخته و جامعه مورد نظر خود را در آنجا ارائه کرده است.

و یا فرد دیگری به نام جیووانی دومینیکو توماسو کامپانلا، در سال 1602 میلادی نیز با ارایه شهر خورشید و با اعتقاد به ستاره‌شناسی به عنوان بنیاد علم، جامعه آرمانی خود را ارائه کرد.

در سال 1627 میلادی نیز فرانسیس بیکن، سیاست‌مدار و فیلسوف انگلیسی و بانی انقلاب علمی با ارائه آتلانتیس نو به شرح جامعه آرمانی خود پرداخته است.

این جامعه بر خلاف ناکجا آبادتوماس مور که سیاسی بود، جامعه‌ای علمی است، چرا که بیکن معتقد بود راز بهروزی انسان در شناخت و تغییر طبیعت است. در این کتاب، اجتماعی تصویر شده است که در آن علم مقام حقیقی خود را یافته و بر همه‌ی چیزها حاکم شده است.

نکته قابل‌توجه در حوزه آرمان‌گرایی محل جغرافیای این جامعه است؛ افلاطون در تیمائوس، داستان کهنی از سرزمین آتلانتیس نقل کرده بود که در اعماق دریاهای غربی فرو رفته بود و بیکن آمریکای کشف‌ شده را با این آتلانتیس یکسان گرفت و آتلانتیس نویی در نظر آورد، او آتلانتیس نو را در اقیانوس آرام تعیین کرد و آن را جزیره‌ای سبز و خرم با مردمانی که لباس‌های تمیز و عالی پوشیده‌اند توصیف کرد.

در انیمیشن آپ نیز جزیره گمشده در آمریکای جنوبی به عنوان مکانی رویایی در نظر گرفته شده است حال آنکه سازندگان فیلم بر خلاف مشی اندیشه غرب این بار به نفی آرمان‌گرایی پرداخته و زندگی عادی و روزانه را به عنوان واقعیتی غیرقابل انکار که جایگزین ایدئالیسم شده است معرفی می‌کند.

حال سؤال مطرح آن است که چرا سازندگان این انیمیشن به عنوان بخشی از سیستم هالیوود در پی نفی آرمان‌گرایی به مخاطبان جهانی خود می‌باشند.

تمدن غرب و در رأس آن ایالت متحده آمریکا، به عنوان قطب اصلی فعلی جهان و داعیه‌دار لیبرالیسم به عنوان یکته تاز در میان تمامی ایدئولوژی‌های مطرح جهان آن آخرین مکتب فکری دانسته و تمامی قرائت‌هایی که در تضاد با اصول فلسفه لیبرالیسم باشد نفی می‌کند.

به گفته یوشی‌هیرو فرانسیس فوکویاما، متفکر آمریکایی ژاپنی‌الاصل، از آرمان دموکراسی لیبرال نمی‌توان به چیز بهتری دست یافت و غیر از مدل سرمایه‌داری دموکرات لیبرال کمتر نسخه‌ای از تجدد وجود دارد که ظاهر موفقی داشته باشد.

جاری بودن تفکر فوکویامادر تمامی لایه‌های سیستم ایالت متحده موجب شده چنین تمدنی خود را همان جامعه آرمانی بداند و هیچ‌گاه جز خود را نپذیرد و از دشمنی و جنگ با دیگر تفکرات کوتاهی نکند.

حال دستگاه رسانه‌ای این تمدن با نفی اتوپیاگرایی، علیرغم آنکه خود این مسیر را در طول سه هزار سال قبل طی کرده است سعی دارد با رساندن پیام نفی آرمانگرایی به جهانیان و پذیراندن واقعیت فعلی در قالب آن، همچنان با ایدئولوژی لیبرالیسم بتازد.

از این حیث انیمیشن 170 میلیارد دلاری آپ را، نه صرفاً یک سرگرمی کوتاه مدت بلکه یک داستان فلسفی در جهت آرمان لیبرالیسم می‌توان توصیف کرد.


  • مشرق

چوب سحر آمیز یهود

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
بگذار ملت آمريكا براي يك بار بفهمند كه اين نه يك انحطاط طبيعي، بلكه توطئه حساب شده و ويرانگري است كه ما را احاطه كرده است... اين جمله هایي است كه "هنري فورد" آمريكايي...

چوب سحر آمیز یهود

 

یهودیان در چند رشته مهم در دنیا از جمله پزشکی، وکالت ، فیلمسازی ، تجارت و سیاست نقش بسزایی را به عهده دارند.

 

پس از ساخت دوربین و تصاویر متحرک توسط ادیسون (مخترع لامپ برقی) سه نفر از یهودیان ساکن امریکا بنام سام گلدوین و جک هنری وارنر و لوییس بی مایر هالیوود را ایجاد کردند(1)

 

سام گلدوین

جک هنری وارنر

لوییس بی مایر

 

 

بزرگترین استودیوهای هالیوود (پارامونت٬ یونیورسال، برادران وارنر٬ مترو گلدون مایر٬ کلمبیا  و فاکس) در قرن بیستم وتوسط یهودیان تاسیس و یا توسط آنان خریداری و سامان دهی شده است.

 

 

احاطه هالیوود توسط یهودیان چنان سریع صورت گرفت که هنری فورد در کتاب "استقلال نازپرورده"، به این نتیجه می رسد که یهودیان تنها بر 50% از صنعت فیلمسازی احاطه ندارند بلکه تمامی آن را در اختیار دارند.(2)

اینان با حضورشان در هالیوود (در سال 1988 عصر تولید فیلمهای ناطق) دنیا را در دست خود گرفتند به طوری که در حال حاضر به جد میتوان گفت علاوه بر تسلط برفیلمسازی امریکا این صنعت رانیز در کشورهای دیگر مثل هندوستان (بالیوود برای جذب مخاطب بیشتر به جای استفاده از کلیشه سنتی و قدیمی رقص و آواز وصحنه های عاشقانه به استفاده از سکس و چهره های جذاب وبنام هندوستان خانم آی شواری و یاخانم بیپاشاباسواینک در فیلم jism))(3) ستاره های معروف سینمای بالیوود روی آورده اند که این بهره برداری موجب استفاده اقتصادی و منفعت مالی برای تولیدکنندگان فیلم و ستارگان آنهاشده است بنابراین علاوه بر موفقیت اقتصادی در بالیوود استقبال تماشاگرانی با رویکرد سکس و برهنگی موج بزرگی را در این کشور به راه انداخته است که خواهان تماشای اینگونه فیلمها میباشندو آنها را به سوی استفاده از فیلمهای هالیوود نیز راهنمایی مینماید)رانیز بر عهده دارند.

 

بر طبق آمار منتشره در کشور آمریکا بیشترین تجمع یهودیان در امریکا و فلسطین اشغالی است و بدین ترتیب بیشترین برنامه ریزی برای تسلط بر کشور٬ در کشور امریکا و توسط یهودیان ساکن در آنجا انجام میپذیرد یهودیان در امریکا از بنیانگذاران و ترویج دهندگان اصلی همجنس بازی(Homo sexuality) وشیطان پرستی (Satan worshipping) میباشند.

 

باتوجه به اینکه تنها تماشای یک اثر هنری سینمایی به ظاهر ساعاتی از زندگی روزمره را برای ما پر میکند ولی حامل پیام از طرف سازندگان با غرض و یا بدون غرض میباشد که گاه مدت طولانی در ذهن ما تأثیر گذار خواهد بود در عین حال گاهی تغییرات رفتاری ما را نیز به دنبال خواهدداشت به عنوان مثال امروزه الگوهایی از زن را دنبال میکنیم اگر چه جنس زن هستند ولی تنها جنسیت را یدک میکشند نه شخصیت والا و ارزشمند زنان را و در این بین با استفاده ابزاری و تبلیغاتی  هیچ کالایی فریباتراز زنان برهنه هالیوود  این امکان را برای ما میسر نخواهند نمود .

 

در قرن حاضر در جامعه غرب از آزادی زن در ظاهر و پنهان اسارت او را درصحنه های سیاسی و اجتماعی و کارگری و خانوادگی بیشترین بهره برده میشود به طوری که با کشاندن او به صحنه فرهنگ  به ظاهر و در باطن استفاده ابزاری از جسم او،او را به عنوان هنرمندی البته بدون عقل و تفکر و با جذبه شهرت بر پرده نقره فام سینما کشانده است و به جهت نفوذ بیشتر و پول سازی در خدمت اربابان صنعت سینما او را به رنگ و لعاب ظاهری و به طریقی بسیار زیبا و دل فریب آراسته و بهره میبرد ظاهراً این اربابان صنعت سینما خود در خدمت اربابی بزرگتر و بازر و زور بیشتر میباشند که به طور زنجیره ای رد پای او را در همه عرصه های فعال کشورهای دنیا چه ازلحاظ اقتصادی و پولی، کار و کارگری، سیاست و سیاست گذاری٬ حزبی و دولتی٬ اجتماعی و جامعه شناسی٬ ورزشی و قهرمان پروری ٬ جنگ ونژادپرستی و ضعیف کشی و دهها مورد دیگر میتوان دید.

 

و به این ترتیب وجود جشنواره های معروف دنیا (جشنواره کن در فرانسه، جشنواره برلین در آلمان و یا جشنواره اسکار در امریکا)، فیلم های بلند و کوتاه٬ داستانی٬ جنایی و مستند در دنیا و ستاره سازی زنان و مردان دلفریب در ظاهر و ... از وجود اربابانی با زرو و زور و قدرت در جامعه بین الملی صهیونیست که با برنامه ریزی بلندمدت و البته آهسته و پیوسته و با بکارگیری علوم انسانی پایه در جوامع دنیا، سعی در پیاده نمودن اهداف نژاد پرستانه و برتری قومی خویش و مظلوم نمایی وتنها با داشتن تفکر قوی و استفاده از قوای انسانی دیگر جوامع رادارند اهداف خویش را دنبال مینمایند در این میان با استفاده از این ستارگان سینما و القا رفتارهای پسند و ناپسند آنان به جوامع مختلف بشری در اکثر کشورهای دنیا نفوذ کرده و در ابتدا تهاجم فرهنگی و در مرحله بعدی تحت فشار قراردادن کشورهای مخالف سیاست آنان (عمدتا کشورهای اسلامی و عربی و یا کشورهایی با فرهنگ بومی و متعصب) و یا همراه کردن بیشتر کشورهای مدافع آنان و جوامع انسانی به طور گسترده به هدف خود نزدیک میگردند.

 

  و به این ترتیب با صدور این گونه فیلمها البته با جار و جنجال قبلی و سر و صدای فراوان و سفر ستارگان این فیلمها به ظاهر تفریحی به مناطق مختلف دنیا، به اهداف خود دست میابند، به عنوان مثال اخیراً افتتاح مجلل ترین هتل جهان( هتل آتلانتیس) در شهر دبی که تعدادی از ستارگان سینما از جمله رابرت دنیرو، لیندس لوهان، مایکل جوردن، چالیز ترون و... حضور داشته اند را نیز از این موارد میتوان نام برد.

 

ستارگان سینما، بازیگران در حمایت از اربابان بزرگ صهیونیست به طور خواسته و ناخواسته قدم برمیدارند و زنان  نیز در این میان به دلیل لطافت و زیبایی جسم و روح و لاابالیگری  بشر در جهت رسیدن به امیال پست حیوانی نقش بسیاربزرگی را ایفا میکنند در بیشتر فیلمهای یهودی از قهرمانان و دستیاران زن بهره میبرند که با کمک آنان قهرمان اصلی به پیش میرود آری زنان در آثار هنرمندان دیده میشوند و هر بار شکلی خاص و متفاوت ولی معمولاً برهنه و عریان ودر نقش معشوق مرد و در کنار شخصیت اصلی و با پردازش شخصیت زنانه و دلبری بدست مردان در مورد آنان اعمال میشود.

 

تعدادی از این زنان هنرپیشه علاوه بر عریان حاضر شدن در صحنه و ساخت فیلم های مستهجن تحت ریاست  یک زن فاسد یهود بنام مادام هالیوود (نام اصلی او هایدی فلایسHeidi Fleiss است.) به فعالیت  میپردازند.(4)

 

این زنان هنرپیشه با فعالیتهای غیر اخلاقی خود باعث الگو شدن برای زنان طبقه متوسط و پایین جامعه و گاه ثروتمند میباشند به طوری که به دلیل وجود سرگرمیهای فراوان و اشتغال همراه با تفکربرای درآمد بیشتر برای خوشگذرانی در تعطیلات پایان هفته٬ باعث شده است مردان و زنان غربی بدون تفکر هر عملی را که این بازیگران  انجام میدهند گاه به منزله وحی منزل، برای پیروان و رهروان آنان است انجام دهند ازجمله موارد که میتوان به وضوح دید به عنوان مثال استفاده ازیک نوع پوشش خاص و یا آرایش مو و یا رقص و حرکات موزون و غیر موزون  مایکل جکسون یهودی و جنت جکسون (خواهر مایکل) خواننده مشهور غربی است که در همه دنیا طرفدارانی را دارد پس از برگزاری هر کنسرت جکسون، کلیه حرکات و مد لباس و موسیقی و... در کوتاه ترین مدت به سرعت در جامعه رشد کرده و افراد زیادی را مجذوب نموده و فراگیر میشود.

 

بالا رفتن تحصیلات در قاره آسیا و آفریقا ودسترسی آسان به تلویزیون و ماهواره و اینترنت و استفاده از فرآورده های مدرن امروزی همچون سی دی وتلفن همراه گرایش کشورهای جهان سوم را برای استفاده از محصولات فرهنگی غرب و برگرفته از مواد مخدر٬ خشونت همه جانبه، پورنو  و.... ظاهری جذاب و فریبنده به آنها داده است.

 

دراین میان نیز صهیونسیم مسلط بر هالیوود به شکل راحتتری به اهداف خود نزدیکتر میشود تأثیر ات فرهنگی بر روی کشورهای در حال توسعه بسیار عمیق و گسترده تر خواهد بود زیرا جاذبه های تکنولوژی غربی٬ ظاهر فریبنده تر را نیز به همراه دارد و به این ترتیب به گسترش فقر و تباهی دامن میزند. گسترش سیاست مصرف گرایی کشورهای بزرگ٬ (تحمیل به کشورهای فاقد صنایع پایه و محروم از نعمتهای طبیعی نیز به طور نسبی عمل خواهدشد) را برای کشورهای جهان سوم را همراه دارد و تمرکز انسآنها از درگیری فکری به اوج ابتذال جسمی و جنسی رسانده و آنها را از فکرکردن به اهداف و زیر ساخت های صهیونسیت دور میگرداند و به این ترتیب علاوه بر قدرت سرمایه داری٬ قدرت و نفوذ فراوان سیاسی را نیز برای آنان به ارمغان خواهد داشت.

 

افرادی که در هالیوود مشغول به کار هستند همه دارای مشاغل حساس میباشند ازجمله این سازندگان فیلم غالبا در سمت مدیران این استودیوها به فعالیت مشغول هستند و اهداف فکری خویش را در کمک به صهیونیسم هدایت میکنند. علاوه بر مدیران اکثر نویسندگان و کارگردانان یهودی هالیوود ازجمله فاکسمن، اریک فون، اشتروهایم، ژوزف فون اشترنبرگ، ماکس افولس، استنلی کوبریک، فریتس لانگ، ویلیام شاتنر، رومن پولانسکی، سیدنی لومت، بیلی وایلدر، کلود للوش، کاتزنبرگ، مل بروکس، استیون اسپیلبرگ، وودی آلن، سیدنی پولاک، راب راینر، ساموئل گلدوین و... نسبت به بقیه کارگردانان یهود مشهورترند.

 

تهیه کنندگان یهودی هالیوود میتوان آدولف زوکر، ساموئل زنتسر و جوئل سیلوررا میتوان نام برد.

 

و بازیگران مطرحی همچون ریچارد پاچکو، پل نیومن، کرک داگلاس، مایکل داگلاس، هریسون فورد، داستین هافمن، رابرت رد فورد، رابرت دنیرو، پیتر لوری، جان گارفیلد، چارلز برانسون، جان استیوارت، جری لوئیس، برادران مارکس، ران رفیکین، باب هاسکینس، ریتا هیورث، الیزابت تیلور، مریلین مونرو، سیلویا سیدنی، سارا برنار، لورن باکال، سالی فیلد، میشل فایفر، لیز تیلور، جودی هالیدی و ... از مشهورترینند که میتوان نام برد.

 

علاوه بر بازیگران و ستارگان مورد علاقه عموم مردم، میتوان از افراد مشهور دیگری همچون مایکل جکسون، رینگو استار، دیوید کاپرفیلد و الویس پریسلی(5) که همگی یهودی و در جهت و هم جهت با یهودیان همگام میباشند نیز میتوان نام برد اینان یهودی تبار و یا همدست با آنان برای رسیدن به اهدافشان عمل مینمایند. بازیگران یا تولید کنندگان و تهیه کنندگان ظاهرا دارای مذهب یهودی نمی باشند ولی به لحاظ فرهنگی و اشاعه فرهنگ یهود کاملا یهودی عمل مینمایند.

 

یهودیان هالیوود دراین میان دشمنان دیرینه خود یعنی مسلمانان واعراب را نیز فراموش نکرده اند بویژه اعراب را در فیلمها افرادی بی فرهنگ و عقب مانده نشان میدهند (ازجمله فیلمهائی که بر ضد اعراب ساخته شد میتوان به فیلم شبکه سال 1976، خروج سال 1960، سایه غول سال 1966، یکشنبه سیاه سال 1977، دلتا مور سال 1986 دروغهای حقیقی سال 1994که همگی موضوع ضد عربی و ضد اسلام دارند اشاره نمود)(6)

 

با ساخت فیلمهای ضد مسلمان و تروریسم خواندن آنان و بهره گیری از هنرپیشه های قدرتمند هالیوود مثل پل نیومن و یا کرک داگلاس و .... بر جذابیت فیلمهای تروریستی خود می افزاید از جمله فیلمهای ساخته شده اخیر که همه ما به یاد داریم میتوان" بدون دخترم هرگز" را نام برد که با مضمونی کاملا ضد اسلامی ، پدری مسلمان ولی سنگدل را به نمایش میگذارد هنوز از خاطرمان نرفته است كه این فیلم محصول سال 1991 هالیوود، چگونه به هویت دینی و ملی ملت شریف ایران توهین آشكار كرده بود.

 

این فیلم بر اساس داستانی از بتی محمودی همسر آمریکایی یک دکتر ایرانی ساخته شده بود بر اساس داستان فیلم که سراسر به سیاه نمایی از جامعه ایران و زندگی ایرانی پرداخته، دکتر محمودی همراه با همسر و دخترش (مهتاب) برای تعطیلات به ایران می آیند اما دکتر می خواهد همسر و دخترش را به زور در ایران نگه دارد. بهمین خاطر بتی و مهتاب بعد از 18 ماه از طریق ترکیه از ایران فرار می کنند تا به آمریکا برگردند. و جالب اینكه بتی محمودی، نویسنده آمریكایی این داستان، در آمریکا دکترای افتخاری دریافت کرد!

 

کارگزاران فرهنگی و هنری آمریکا و افکار وابسته که عمدتا در اختیار بنگاههای تبلیغی صهیونیسیتی قرار دارند بیکار ننشسته  و با تمام قوا به بهانه های مختلف بر علیه اسلام و ایران دست به تولید محصولات مختلف هنری می زنند که نمونه بارز آن همین فیلم ضد ایرانی ۳۰۰ است که توسط یک استودیوی فیلمسازی در هالیوود تهیه و تولید شده است.

 

البته باید توجه کرد صنعت فیلمسازی برای یهودیان منافع مادی بسیاری را نیز به همراه داشته است و استفاده از انگیزه های جنسی و هزره نگاری ها و لاابالیگری در پیشرفت و موفقیت فیلمهای آنان نیز بسیار موثر میباشد و طبق آمار ارائه شده از اینترنت عمدتاً باتوجه به اقلیت اندک یهودیان جامعه امریکا (حدود 0003 /درصد) از پنج عامل در این تجارت و یا صنعت بهره برده اند که عبارتند از:

 

استهجان اخلاقی ٬ خشونت ٬ مصرف مشربات الکلی و مصرف مواد مخدر، پول پرستی که در همه فیلمهای خانوادگی و فیلمها و انیمیشن های کودکانه می توان دید.

 

یکی دیگر از اهداف تسلط یهود برسینمای هالیوود تخریب فرهنگ اخلاقی و تعصبات دینی مسیحیان میباشد که با استفاده از انگیزه لذت جویی و کامیابی تسلط بر فرهنگ عموم امریکا را نشانه گرفته است و با فساد و فحشا ارائه شده در فیلمهای هرزه نگار جوانان را از دین مسیحیت و در سایر کشورهای جهان تضعیف سنتهای دینی عمیق و عفیف بومی وخانوادگی دور و در نهایت برانداختن این سنتها گام برمیدارند به طوری که با آموزش جنسی به طور بی شرمانه زمینه را برای سلطه خود در خانه همه ملل فراهم مینمایند و به این ترتیب مرز ارزشهای انسانی و مفاهیم درست و نادرست و خوب و بد ....تحت تأثیر  قرار میدهند و در نهایت انسان و ارزشهای انسانی روبه زوال و نابودی پیش می رود و به این ترتیب گروه اندک در ظاهر بر هالیوود و صنعت فیلمسازی امریکا ولی در باطن کنترل افکار و هدایت رفتار کشورها نقش بسزایی را بازی میکنند.

 

حال در اینجا یک سوال مطرح میشود که چرا یهودیان علاقه مند به در دست گرفتن صنعت رسانه های جمعی مثل فیلم سازی و تاسیس شبکه های تلویزیونی (شبکه های  NBC(متعلق به دیوید سارنوف) وABC ( متعلق به لئواردو گلدنسون )و شبکه های ماهواره ای و یا  ایستگاههای رادیویی BBC متعلق به میخائیل گرین (10) هستند و حاضر به تقسیم این حرفه با دیگران نیستند؟ چرا خواستار تأثیر  در صنعت فیلمسازی در سایر کشورها ( بالیوود در کشور هندوستان ) میباشند و در عین حال در پیش برد و ارتقا بخشیدن بسیار موفق عمل نموده اند؟

 

درکتاب"امپراطوری از میان خودشان٬ چگونه یهودیان هالیوود را ابداع نمودند" نوشته لویس بی مایر از پیشگامان یهود این طور نوشته شده است:چ

 

یهودیان با ورود به عرصه فیلم سازی و تولید آثاری به ظاهر هنری در عرصه ای وارد شدند که کسی آنان را سرزنش نمی کند و آنان میتوانند به راحتی بر این دنیا حکمرانی کنند(11) همانطور که درپیش به صورت مبسوط توضیح داده شد عوامل این علاقه مندی متعدد است ولی مهمترین آن دستیابی به قدرت نه به معنای قدرت مندی و زورگیری متداول در کشور فلسطین اشغالی بلکه به معنای قدرت سیاسی است گر چه کشور اسرائیل که جایگاه یهودیان در جهان (ازلحاظ جمعیت یهودی ساکن) دارای امکانات عظیم نظامی است (البته باکمک کشور امریکا) و بنا به هدفی که دنبال مینمایند اسرائیل را به مرکز قدرت نظامی و صنعتی جهان نموده و امریکا را به قدرت بزرگ در عرصه اطلاعات و سرگرمی حرفه ای و تفریحی تبدیل نموده است.

 

یهودیان صاحب ثروت هستند و در عین حال دارای نبوغ و استعداد تجاری و با داشتن نوعی وفاداری همراه با نژاد پرستی بهره مند میباشند، هیچ گروهی نژادگرایانه تر و سازمان دهی تر از یهودیان برای نیل به اهداف و منافع خود در دنیا وجود ندارد و در بین ملل جهان تقریباً کمیاب و نادر است. ولی بدست آوردن قدرت سیاسی در کشور 311 میلیون نفری مثل امریکا با امکانات مالی و صنایع پیشرفته و موفق در زمینه علوم روز دنیا با وجود مجموعه نژادهای متعدد از همه کشورهای دنیا برای کشور کوچک و نوپای اسرائیل بسیار ضروری و جذاب خواهد بود.

 

یهودیان با تلاش و کوشش و سرمایه گذاری و کار آفرینی در زمینه صنعت سینما و جاه طلبی٬ همراه با بلندپروازی و سرسختی بی مانندی برای محکم نمودن جایگاه خویش در کشور قدری مثل امریکا از هیچ کوششی فروگذار ننموده اند که حاصل آن علاوه برکسب سود سرشار و شناخت مردم از این اقلیت ضعیف و با داشتن کشوری غاصب٬ قدرت و نفوذ سیاسی را برای امریکاییان خوش گذران و به واسطه تحریک امیال پست انسانی و زود گذر به همراه داشت و چه راهی مطمئن تر از راه یابی به صنعت و حرفه سینما و سرگرمی و نمایش فیلمهای مستهجن و پر فروش برای همه سنین جامعه به اشکال فیلم و انیمیشن (که با استفاده از دختران و پسران جوان و زیباروی همه ممالک دنیا و با سلیقه های متفاوت و با استفاده از آخرین تکنولوژی مدرن و روز دنیا همه را راضی نگاه خواهد داشت)که هیچگاه بوی کهنگی ازآن به مشام نخواهد رسید.

 

  یکی دیگر از ویژگیهای فیلمهای هالیوود استفاده از حرکات آکروباتیک و بدل کاری و کشمکش و تعقیب و گریز و نجات است که در اصطلاح اهل فرهنگ سینما به اکشن معروف است که باعث کشش تماشاگران از سنین کم تا افراد بزرگسال شده است که این ویژگی (اکشن) در تمام قریب به اتفاق فیلمهای هالیوود به همراه صحنه های هرزه گری و لاابالیگری با ظاهر پر زرق وبرق فراوان مورد پسند همه نوع مخاطب خواهد بود.

 

آری تسلط بر رسانه های جهان از لحاظ روابط اجتماعی بسیار مخرب خواهد بود و برای اصلاح یک عمل نادرست و ناشایست و اندیشه بیمار، سالیان درازی وقت، و مستلزم صرف هزینه و انرژی  فراوان خواهد بود در صورتیکه با تولید و نمایش یک فیلم مبتذل و ارائه روش عملی در آن به راحتی تماشاگر تحت تأثیر  و سیطره قرار خواهد گرفت و با تکرار آن به اشکال متفاوت و حذف ارزشهای انسانی به تدریج دررفتار و افکار او دیده خواهد شد.

 

یهودیان با ترویج خرافات و باورهای خرافی مثل ظهور منجی یهود، سرزمین موعود، پایان دنیا، شیطان، افسانه نیل تا فرات سعی در ابقاء عقایدخرافی دینی صهیونیست داشته و آن را دستمایه فیلمهای سینمایی خود قرار میدهند. در کنار این القاء خرافات، عقیده نژادپرستی و برگزیدگی و برتری نیز به شدت دنبال میگردد تا جایی که با نابودی کلیه تمدنهای بشری تنها تمدن یهود بر جای مانده که خود یکی از جلوه های نعمت الهی است که خداوند بر آنان و همه مردم دنیا ارزانی داشته است، بینندگان با تماشای اینگونه فیلمها به شدت تحت تأثیر  قرار گرفته و در خود حس پوچی و بی اعتمادی نسبت به دین و ایمان و معنویت برگزیده خود پیدا میکنند و در نهایت این یهودیان هستند که با دین یهود و اسطورهای یهود به ظاهر (ناجیان قوم یهودیا به عبارتی حضرت داوود نبی(ع) و حضرت سلیمان(ع) فرزند حضرت داوود(ع) و حضرت موسی (ع) )به جاودانگی نائل خواهند آمد.

 

یکی دیگراز مراکز تحت نفوذ اربابان صنعت سینما کمپانی والت دیزنی است که از زمان تصدی ریاست یهود او این هدف دنبال میشود همه ما در همه کشورهای دنیا حداقل یک یا چند محصول از کمپانی والت دیسنی را دیده ایم و دقایقی را با دیدن  فیلمهای تولیدی این شرکت سرگرم بوده ایم ولی بدون توجه به اهداف سازندگان فیلم، بيشتر كودكان شخصيتهاي كارتوني والت ديزني را به خوبي ميشناسند.

بد نيست بدانيم اولين شخصيت مشهور آثار والت ديزني"ميكي ماوس" نمادي از همان يهودي سرگردان است كه مدام از سوي رقيبان قويتر تهديد ميشود و او صرفا با اتكا به زيركي و چالاكي خويش، بر تمامي دشمنان فايق ميآيد.

 

امروز هم تداوم اين شخصيت كارتوني را در انيميشن"تام و جري"ميتوان مشاهده كرد. مورد ديگر، شخصيت هاي كارتوني مطرود و گوشه گيري هستند كه به دليل زشت رويي توسط ديگران تحقير ميشوند ولي در نهايت اين ناتواني و زشتي با توانايي و زيبايي جايگزين ميگردد و آنها بر تمامي مشكلات غلبه ميكنند و غبطه رقيبان را بر ميانگيزند. انيميشن"جوجه اردك زشت" و "دامبو، فيل پرنده" در زمره اين گروه از آثاراند(12).

 

بعد از قرار گرفتن کاتزنبرگ مدیر یهودی شرکت دیزنی (غالبا در سمت مدیران این استودیوها به فعالیت مشغول هستند  و اهداف فکری خویش را در کمک به صهیونیسم هدایت کنند.) این شرکت به سوی ساخت فیلمهای پر فروش و مستهجن روی آورد که حاصل آن سود سرشار و آشنایی بیشتر مردم با این بنگاه فیلم سازی شد این آشنایی مردم تا جایی با اهمیت تلقی شد که گروهی از افراد غیر یهودی با ادیان متفاوت هالیوود به جهت استفاده از مزایای این گروه اقلیت گاه با تغییر ظاهر و روش های خود را به شکل یهودی جلوه میدهند چراکه کار با این گروه منفعت فراوان٬ شهرت٬ جذابیت و... را برای آنان به همراه خواهد شد علاوه بر این گسترش اعمال بیشرمانه و وقیحانه در غرب باعث افزایش موفقیت آنان خواهد بود به طوریکه طبق نظرآقای ویلیام کش روزنامه نگار بریتانیایی نوشته شده(13) 35% از اعضای جامعه سینماگران امریکا همجنس باز هستند و از سالهای بسیار دور در لس انجلس این جوک شایع است که برای ورود به صنعت سینما باید به آیین یهود گروید زیرا آنان همواره بر این باورند که برترین نژاد و آیین دردنیا هستند.

 

این در حالی است که آنان تنها 0003/ درصد از جمعیت امریکا را تشکیل میدهند (برطبق آمار گرفته شده از سایتهای غربی) و تسلط این چنین بر صنعت سینما و دنیا واقعا حیرت آور و شگفت انگیز میباشد و نشان از برنامه ریزی مدرن و بلندمدت و نبوغ این افراد برای رسیدن به اهداف دور را نشان میدهد و این در حالی است که این گروه اقلیت برای فرهنگ و ارزشهای اخلاقی جامعه امریکا هیچگونه ارزشی را قائل نمی باشند.

 

هرگاه یکی از ستارگان سینما و هنرمندان از یهودیان جانبداری نماید به سرعت رشد نموده و مدارج ترقی را باسرعت هرچه بیشتر طی مینماید و در این بین اگر او یهودی و یا یهودی زاده باشد بدون شک یکی از مشاغل حساس هالیوود را عهده دار امری مهم خواهدبود مانند مدیران ارشد استودیوها و کارگردانان بزرگ فیلم های پر فروش دنیا و یا بازیگران و ستارگان سینما که همگی از این گروه محسوب میشوند در نظام مافيايي هزار چهره هاليوود، براي يك هنرمند ضد صهيونيست (حتي اگر يهودي باشد)جايي وجود ندارد و سرنوشت تلخ بزرگترين هنرمند تاريخ سينما(چارلي چاپلين) گواهي است بر اين مدعا.

 

"چارلز اسپنسر چاپلين" يهودي زاده فقيري بود كه دوران كودكي را در عسرت و تنگدستي گذراند و در نخستين سالهاي شكوفايي سينما در آمريكا با تكيه بر خلاقيت و استعداد فردي خود سرانجام به اوج قله شهرت و افتخار نائل آمد.

 

او بعنوان يك هنرمند يهودي، در اكثر نقشهاي سينمايي آغازين خود، تصويري بديع و جذاب از يك"يهودي سرگردان" به تماشا گذاشت و اين همان الگوي مطلوب سياستگزاران هاليوود محسوب ميشد. تدريجاً چارلي چاپلين به محبوبترين هنرمند تاريخ سينما تبديل شد و تهيه كنندگي آثارش را خود بر عهده گرفت. اكنون اين مجال براي او پديد آمده بود تا پس از ساليان متمادي به دل مشغوليهاي خويش بپردازد و فارغ از نظام مافياي حاكم بر هاليوود حرف دل خود را به زبان تصوير بيان كند.ولي لابي صهيونيسم در هاليوود اين روال را نميپسنديد و از همين جا بود كه دشمني ها آغاز شد.

 

"چارلي چاپلين" هنرمند محبوب مردم كه پيش از اين در اكثر آثار خود بعنوان يك فقير خانه به دوش،تمثيلي از مظلوميت جهاني يهوديان بود،اكنون از قالب"يهودي سرگردان"بيرون آمده و در نقشهايي متفاوت (همچون: انساني ماشيني، ثروتمندي عياش يا ديكتاتوري زورگو) نظام ارزشي غرب را به سخره ميگرفت و اين روالي نبود كه صهيونيستهاي هاليوود آن را تحمل كنند. لذا ماشين سانسور هاليوود به كار افتاد و چاپلين را نيز همچون بسياري ديگر از هنرمندان مستقل هاليوود (به جرم واهي كمونيست بودن( براي هميشه از عرصه بازيگري كنار گذاشت.

 

ناگزير چاپلين به اروپا رفت و همزمان با ترك هاليوود،بازگشت او به آمريكا ممنوع اعلام شد!اين گونه بود كه پرونده هنري مشهورترين بازيگر يهودي تاريخ سينما به جرم عدم تمكين از مرام صهيونيسم بين الملل براي هميشه بسته شد و او واپسين سالهاي عمر خود را در عزلت و گمنامي سپري كرد.متقابلا بسياري از گمنامان عرصه سينما به دليل برخورداري از حمايت لابي يهود،يك شبه ره صد ساله پيمودند و در رديف بزرگان سينما قرار گرفتند.از اين گرو جمعي يهودي بودند و برخي ديگر صرفا دل در گروه آرمانهاي صهيونيسم داشتند و اين حكايت تا امروز همچنان باقي است. (14)

 

بگذار ملت آمريكا براي يك بار بفهمند كه اين نه يك انحطاط طبيعي، بلكه توطئه حساب شده و ويرانگري است كه ما را احاطه كرده است... اين جمله هایي است كه "هنري فورد" آمريكايي قريب هشتاد سال پيش در روزنامه مشهور "بورن اينديپندنت" نوشت و آمريكاييان را از سقوط در منجلاب فساد مادي و انحطاط اخلاقي بر حذر داشت.

او در سلسله مقامات معروف خود از جريان سازماندهي شده و نظام مندي سخن گفت كه تدريجا با ترويج ليبراليسم اخلاقي و تساهل اعتقادي، جامعه آن روز آمريكا را به سمت فساد و تباهي سوق ميداد. در حقيقت هدف او آن بود كه ملت آمريكا را از خطر شكل گيري امپراطوري فرهنگي و اقتصادي يهود در اين كشور آگاه سازد و بر اين باور بود كه يهود بين الملل به حكومت بر آمريكا اكتفا نكرده و در صدد برپايي حكومت جهاني است."هنري فورد" با تيزبيني خاص خود دريافته بود كه مسئله يهود در آمريكا به قلمرو سياست و اقتصاد محدود نميشود و ساحات فرهنگ و هنر و رسانه هاي جمعي را نيز در بر ميگيرد.

 

فورد، سينماي آمريكا را ماهيتاً يهودي ميدانست و آن را مهمترين و مؤثرترين ابزار تبليغي يهوديان بر ميشمرد.او بر اين باور بود كه يهوديان از طريق سينما سعي در تخريب و انهدام ارزشهاي اخلاقي و مباني اعتقادي جامعه آن روز آمريكا را دارند. "هنري فورد"در كتاب معروف خود تحت عنوان "زندگي و كار من" اينگونه مينويسد: "در اين كشور جريانهاي مشخص و صاحب نفوذي مشاهده ميشوند كه به نحو محسوس در ادبيات، سرگرميها و رفتار اجتماعي، كاستي و فساد به بار ميآورند. تجارت از سلامت ذاتي خويش دور مانده و كوچك شمردن معيارها و اصول اخلاقي به نحو فراگير در همه جا احساس ميشود.اين كه اين اعمال نفوذهاي مخرب همگي به سر چشمه نژادي واحدي باز ميگردند، واقعيتي است كه بايد آن را جدي تلقي نمود..

 

ما مدعي آن نيستيم كه حرف آخر را در خصوص يهوديان مقيم آمريكا بيان داشته ايم، بلكه صرفا نفوذ كنوني يهود را در اين كشور توصيف ميكنيم. مخالفت ما صرفاً با انديشه هاست. انديشه هاي دروغيني كه بنيه اخلاقي ملت ما را تضعيف ميكنند. اين انديشه ها از منابعي سرچشمه ميگيرند كه به سهولت قابل شناسايي اند و صرفاً از طريق افشاگري و آگاه ساختن افكار عمومي جامعه ميتوان از پيشرفت آنها جلوگيري كرد. كافي است مردم ما بياموزند چگونه سرچشمه و ماهيت نيروهاي تأثير گذار بر محيط خويش را باز شناسند. بگذاريد ملت آمريكا براي يك بار بفهمند كه اين نه يك انحطاط طبيعي،بلكه توطئه حساب شده و ويرانگري است كه هم اكنون ما را احاطه كرده است. "هنري فورد در كتاب خود بر سنتها و سجاياي اخلاقي و اعتقادي نژاد انگلو ساكسون تأكيد مي ورزد و آن را پايگاه مطمئني براي مقابله با توطئه جهاني يهود ميداند.

 

آنگونه كه ميتوان مدعي شد آمريكا بعنوان بازوي قدرتمند صهيونيسم در سطح جهان عمل ميكند. اخلاقيات ملت آمريكا آنچنان رو به زوال رفته است كه صاحبنظران اجتماعي و انديشمندان ديني به كلي از آينده اين ملت قطع اميد كرده اند. موسيقي جاز و بي ريشه كه برخي كارشناسان آن را بر گرفته از موسيقي"ييديش" يهوديان ميدانند، در تمامي زواياي جامعه آمريكا (و از جمله سينماي هاليوود) رخنه كرده و روان پريشان جوانان غربي را به تسخير خود در آورده است.

 

فيلمهاي چند دهه قبل هاليوود را در كنار توليدات امروز آن قرار دهيم و با يك مقايسه كوتاه زوال ارزش هاي اخلاقي انسان غربي را به وضوح ببينيم.

 

در سينماي امروز هاليوود،روابط جنسي ميان نوجوانان آمريكايي و به تبع آن تولد فرزندان نامشروع و مشكلات اجتماعي ناشي از اين پديده سوژه هاي جذاب و در عين حال كاملا طبيعي تلقي ميگردد.

 

در اين قبيل فيلم ها، حتي والدين نوجوانان فريب خورده نيز از رفتار فرزندانشان چندان متعجب نمي شوند و بيشتر نگران هزينه نگهداري از نوه هاي نامشروع خويش اند. امروز صهيونيسم حاكم بر هاليوود هيچ حريمي را محترم نميشمارد و مقدسترين شئون اجتماعي را (حتي در حوزه دين و كليسا) به تمسخر ميگيرد.

 

در فيلمهاي دهه اخير هاليوود: پدران متجاوز، مادران خيانتكار، دختران فريب خورده، پسران منحرف و حتي كشيشهاي شيطان پرست فراوانند. عشرتكده هاي هاوايي و قمارخانه هاي لاس و گاس به لوكيشنهاي دائمي و محبوب فيلمهاي آمريكايي تبديل شده اند و قصه بسياري از فيلمهاي هاليوود در اين فضاهاي لبريز از گناه اتفاق مي افتد. در روزگاري كه پول به نخستين ارزش انسان غربي تبديل شده، سينماي هاليوود نيز تمامي ارزشهاي اخلاقي را در مسلخ پول قرباني ميكند. در قاموس هاليوود،

 

فيلم ارزشمند، بايد پول ساز باشد و براي پول ساز بودن يك فيلم بايد بر نقاط ضعف مخاطبين آن انگشت نهاد و پست ترين غرايز و تمنيات نفساني انسان غربي را به خود او نشان داد.سينماي هاليوود تشنه پول است و اين تشنگي را به مخاطبين خود نيز تسري ميدهد.(15)

 

یهودیان علاوه برهالیوود خبرگزاریهای بزرگی همچون آسو شیتد پرس ،یونایتد پرس، مطبوعات و رادیو وتلویزیون، سازمانهای رسمی بین اللملی مثل سازمان ملل، شورای امنیت، بانک جهانی، كميسيون حقوق بشر، يونسكو، سازمان بهداشت جهاني و صندوق بين‌المللي پول و... را در اختیار دارند و به اعتراف روشن فکران غربي، اكثر شهروندان آمريكايي گاهي همان نظر را نسبت به جهان دارند كه توسط وسايل ارتباط جمعي صهيونيستي آمريكا تبليغ مي ‌شود. در کشوری مثل امریکا با در دست داشتن مجلس سنا و کنگره و اداره کاخ سفید و داشتن وزرای کلیدی همانند وزیر خارجه خانم مادلین آلبرایت و ویلیام کوهن وزیر دفاع و میکی کنتر وزیر بازرگانی و یا رابرت روبین وزیر دارایی و مشاور اقتصادی ریس جمهور در زمان ریاست جمهوری کلینتون و دهها پست کلیدی و حساس که به خاطر عدم ارتباط از بیان آن معذوریم و یا در حال حاضر با انتخاب رئیس کارکنان کاخ سفید رام ایمانویل توسط باراک حسین اوباما رئیس جمهور رنگین پوست و انتخابی امریکا (رام ایمانوئل در زمان ریاست جمهوری کلینتون مسئول امور نفتا بوده و اتاق کاراو در کنار دفتر کلینتون قرار داشت). بنابراین قضاوت با شما!؟ عل ایحال میتوان گفت که رشد صنعت سینما در گرو عامه پسند بودن است و این مطلب میتواند موفقیت و بقای اقتصادی و ترویج فرهنگ را به نحو مورد دلخواه سیاستگذاران فرهنگی، اقتصادی و سیاسی تضمین نماید حال یک سوال مطرح میشود و آن اینست که آیا یهودیان در اداره کشور قدرتمندی مثل امریکا و در کل اداره کشورهای جهان و به واقعیت درآوردن افسانه نیل تا فرات تا به کجا پیش رفته اند؟

 

تعدادی از فیلمهای ساخته شده توسط یهودیان در هالیوودعبارتند از:

جن گير"، "طالع نحس"، "پايان روزگار"، و "وكيل مدافع شيطان" افسانه آخرالزمان" "نوسترآداموس"، "آرماگدون" و "روزاستقلال"، مجموعه "اينديانا جونز"، "دنياي آب"، "سفر به غرب وحشي"، "دون فيتز كارالد" و "خوشه هاي خشم" ، "مريخ حمله ميكند" ، "ديترويت شهر موسيقي راك" "هواپيماي رئيس جمهور”، "زندگی یهود در سرزمین موعود"، "لشکر یهودیان "، "اورد"، "این سرزمین توست"، "صابرا"، "هاملری ادما(جوان یهودی)"، "زندگی زیباست"، "خانواده روچیلد"، "دلهای شکسته"، "بخش شرقی"، "وعده بزرگ "، "سحر امروز"، "چراغ کوچک "، "شبکه "، "مشکل عشق "، " خروج "، " هلوکاست ( پر بیننده ترین فیلم جهان )"، " ماتریکس "، "تنها درخانه "مجموعه تام و جری"  " جوجه اردک زشت "و ...

 


  • منابع :
  • *(1) سلطه یهودیان نوشته ویلیام کش
  • *(2) اندیشه  هالیوود ابزاری دردست یهودیان
  • *(3) نقش هالیوود در تغییرشکل صنعت سینمای آسیا نویسنده کولدیپ رامپال
  • *(4) امریکا بدون نقاب نوشته سید هاشم میرلوحی ص 75
  • *(5)محاکمه سینما و صهیونیسم نوشته سید ایلیا
  • *(6 ) اندیشه  هالیوود ابزاری دردست یهودیان
  • *(7 ) سینت اولین مجله سینمایی برگرفته از مقاله بدون دخترم هرگز تا300شانزده سال       میگذرد.نوشته عليرضا سعيدي كياسري
  • *(8) نقش یهودیان در صنعت هرزه نگاری امریکا نوشته ناتان آبرامز
  • *(9) محاکمه سینما و صهیونیسم نوشته سید ایلیا
  • *(10) سلطه یهودیان نوشته ویلیام کش
  • *(11) ماه نامه سیاحت غرب 1385 شماره 32
  • *(12) محاکمه سینما و صهیونیسم نوشته سید ایلیا
  • *(13) ماه نامه سیاحت غرب 1385 شماره 32
  • *(14) محاکمه سینما و صهیونیسم نوشته سید ایلیا
  • *(15)محاکمه سینما و صهیونیسم نوشته سید ایلیا
  • جام
Viewing all 364 articles
Browse latest View live