برای یافتن پاسخ، بهتر است تا ابتدا با خالق این اثر کمی بیشتر آشنا شویم:
جی آر.آر تالکین کیست؟
جان
رونالد روئل تالکین (John Ronald Reuel Tolkien)، متولد ۳ ژانویه ۱۸۹۲ در
بلومفونتین، آفریقای جنوبی، نویسنده و زبانشناس بریتانیایی است که
کتابهای هابیت و ارباب حلقهها از آثار مهم وی به شمار می روند. او از سال
۱۹۲۵ تا ۱۹۵۹ استاد زبانشناسی تاریخی در دانشگاه آکسفورد بود.
وی علاقه
وافری به ساختن زبانهای علمی یا فراساخته داشت. او شاید تنها کسی باشد که
۱۵ زبان ساخته است. تالکین در جایی گفته که انگیزهاش از نگارش کتابهای
تخیلی (مانند ارباب حلقهها) و به وجود آوردن Middle-earth این بوده که
زبانهای فراساخته او در آن صحبت شوند.
در قرن ۱۸، خانواده یهودی الاصل
"تالکوهن" از سکسونی (آلمان) به انگلیس مهاجرت کردند و در همانجا فامیل
خود را به تالکین تغییر دادند.
پشت پرده یک تغییر
اما چرا تالکوهن ها نام خود را به تالکین تغییر دادند؟ چه ضرورتی در پس این حرکت وجود داشت؟
کوهِن
یا کاهن، یک لغت عبری برای اشاره به روحانیت است. طبق یک ادعای تأیید
نشده، این طور القاء می شود که کاهنین یهودی از تبار هارون (برادر حضرت
موسی (ع)) باشند. واژه کاهن که در عربی و فارسی به کار میرود از واژه کوهن
عبری ریشه گرفته است.
در زمان فعلی، کوهنها دارای تفاوت کمتری در
یهودیت هستند، ولیکن قوانین مربوط به آن ها با بقیه یهودیان متفاوت است.
علم مدرن نشان داده که تئوری یک جد مشترک برای کوهن ها ممکن است صحیح باشد.
به دلیل اینکه کروموزوم Y تنها از طریق پدر به پسر منتقل میشود، تمامی
بازماندگان مذکر آن را خواهند داشت. مطالعات ژنتیکی روی افراد یهودی و غیر
یهودی، وجود این ژن در بین کوهن ها را تأیید میکند. به طور مثال، در یک
مقاله توسط هامر، اسکورکی و همکاران، ۱۸۸ نفر مورد آزمایش قرار گرفتند و
نتایج آن نشان داد که حدود ۵۰ درصد کوهن ها دارای یک جد مشترک هستند. در
صورتی که این ژن در بقیه یهودیان فقط در ۵ درصد آزمایش شدگان وجود داشت.
مطالعات جدیدتر، نشان داده که حدود ۴۶ درصد افرادی که خود را کوهن می
دانند، دارای یک DNA خاص به نام J-P۵۸ هستند.
موقعیت یک فرد به عنوان
کوهن در یهودیت، لزوماً ارتباط مشترکی با نام خانوادگی ندارد. به طور مثال،
افرادی وجود دارند که دارای نام خانوادگی کوهن هستند، ولی از نظر شریعت
یهود، کوهن محسوب نمیشوند و همچنین کسانی وجود دارند که کوهن بوده، ولی
این نام خانوادگی را ندارند. نام خانوادگی کوهن دارای متشابهات زیادی است و
در زبان های مختلف تغییر کرده است. بعضی نمونههای آن به شرح زیر هستند:
انگلیسی: کوهن، کوون، کان، کاهان، کارن، کوهن، کون، کانوی، کوهان، کوهانر، کاهانمن، چاپلان، کاپلان.
آلمانی: کوهن، کون، کوگن، کورن، کوعن، کاهن، کتز، کوهین.
هلندی: کوهن، کاین، کوین، کون، کوگن.
فرانسوی: کاهن، کوهن، کاین، کاهون.
مجارستانی: کوهن، کواک، کاهان.
روسی: کاگیدان، کاسدان، کوگان، کاگان، کازدان، کاگانوفسکی، کاگانویچ.
صربی: کوئن، کون، کوژن.
لهستانی: کون.
ایتالیایی: کوئن، کوهن، پروهن، ساکردوته، ساکردوتی، ساکردوتی کوهن.
اسپانیایی: کوئن، کوهن، کون، کانوه، کانو، کنو.
پرتغالی: کائو، کان ها.
فارسی: کوهان، کاهن، کائن، کهن، کهنزاد، کهنچی، کوهانی.
ترکی: کوهن.
عربی: الکوهن.
عبری: کوهن، هاکوهن، بن کوهن، بارکوهن.
بدین ترتیب، کاملاً مشخص می شود
که چرا خانواده تالکوهن بلافاصله پس از مهاجرت به انگلیس، نام خود را به
تالکین تغییر دادند. در واقع آن ها با این کار، هویت واقعی خود را مخفی نگه
داشتند.
در سال ۱۸۹۱مابل سوفیلد با آرتور روئل تالکین ازدواج میکند.
آرتور مدیر بانک بود، اما پس از ترک کارش در بیرمنگام انگلیس به آفریقای
جنوبی رفت و در سوم ژانویه سال بعد، جان رونالد روئل تالکین در بلومفانتین،
آفریقای جنوبی متولد شد.
در سال ۱۹۱۱جان به آکسفورد میرود و در آنجا زبانهای انگلیسی کهن، زبانهای آلمانی، فنلاندی و ولزی را فرا می گیرد.
در
سال ۱۹۱۵ جان موفق به اخذ مدرک درجه یک در انگلیسی از آکسفورد میشود و پس
از شروع جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ به تفنگداران لنکشر میپیوندد.
در
سال های ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۵در آکسفورد گروه اینکلینگز (The Inklings) شکل می
گیرد. گروهی از نویسندگان مسیحی و محافظه کار آکسفورد که به طور غیر رسمی و
اکثراً در مهمانیها همدیگر را ملاقات میکردند. در این گروه، نویل کاگهیل
(Nevill Coghill)، هیوگو دایسون (Hugo Dyson)، چارلز ویلیامز (Charles
Williams)، اوون بارفیلد (Owen Barfield) و در رأس آن ها، سی. اس. لوئیس
(C. S. Lewis) قرار داشتند و لوئیس تبدیل به یکی از دوستان صمیمی تالکین
شد. آن ها برای گفتگو، نوشیدن و خواندن مطالب نیمه تمامشان، گرد هم می
آمدند.
پیدایش هابیت
و اما بشنوید از چگونگی پیدایش ایده هابیت:
در
سال های ۱۹۳۵ تا ۱۹۳۷، یک روز هنگامی که تالکین در حال تصحیح ورقههای
امتحانی بود، مشاهده کرد که یک نفر یک صفحه از پاسخنامهاش را خالی گذاشته و
روی آن صفحه، تالکین جملهای نوشت که محرک ذهنی او شد:
- در داخل سوراخی در زمین، هابیتی زندگی میکرد!
او سپس احساس کرد که باید بداند هابیت چیست، در چه نوع سوراخی زندگی میکند و اصلاً چرا در سوراخ زندگی میکند و غیره...
از
این بازجویی، داستانی ساخته شد که تالکین آن را برای بچههای کوچکش تعریف
کرد. در سال ۱۹۳۶ نسخه ناکامل تایپ شدهای از این داستان بدست سوزان داگنال
(Susan Dagnall) کارمند انتشارات جورج آلن و آنوین رسید.
او از تالکین
خواست تا داستانش را کامل کند و نسخه کامل را به استنلی آنوین (Stanley
Unwin) رئیس انتشارات ارائه داد و در ۱۹۳۷ داستان با نام هابیت منتشر شد.
هابیت
به قدری موفق بود که استنلی آنوین از تالکین خواست تا اگر کاری مشابه برای
انتشار دارد، به او بدهد. تالکین در این زمان شروع به کار روی افسانه
بزرگش، سیلماریلیون (The Silmarillion) کرده بود. اما ناشر عقیده داشت که
کتاب از نظر تجاری قابل انتشار نیست! و دوباره از تالکین خواست تا
دنبالهای بر هابیت بنویسد.
این دنباله به زودی به چیزی فراتر از داستان بچه گانه تبدیل شد: ارباب حلقهها!
انتشارات،
این کتاب را در سه قسمت جداگانه در طول سالهای ۱۹۵۴ تا ۱۹۵۵ منتشر کرد.
به زودی مشخص شد که نویسنده و ناشران تعداد چاپ های کتاب را بسیار کم
برآورد کردند، زیرا کتاب با سرعتی نجومی به فروش میرفت.
در سال های ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۸ ارباب
حلقهها نظریات مختلفی به دنبال داشت. از نظریات پرشور و تشویق کنندهای
چون «آئودن» و «لویس» تا منتقدانی چون «ویلسون» و «مویر»...
در سال ۱۹۶۸ ارباب حلقهها به راستی تبدیل به انجیل نیمی از جامعه آمریکا شده بود!
رابطه ایده اصلی با دین نوین!
در اظهارات تالکین در مورد چگونگی شکل گیری ایده هابیت، نکته عجیبی وجود دارد؛ به چه دلیل تالکین روی کاغذ سفید نوشته بود:
- در داخل سوراخی در زمین، هابیتی زندگی میکرد!
نام
هابیت از کجا به ذهن وی خطور کرده بود؟ چرا به نظر وی هابیت در سوراخی در
زمین زندگی می کرد؟ آیا یک موضوع اتفاقی بود یا تالکین سال ها در مورد این
موضوع تحقیق کرده بود و حالا زمان عملی کردن آن فرا رسیده بود؟
به نظر می رسد که داستان چگونگی
شکل گیری ایده نگارش داستان هابیت و در ادامه ارباب حلقه ها، داستانی
ساختگی برای اتفاقی نشان دادن موضوعی بود که به قول اکثر کارشناسان، پدید
آورنده موجی شد که در سال 1968 این کتاب را به انجیل نیمی از مردم آمریکا
تبدیل کرد (نگارش این سری داستان 12 سال به طول انجامید و تالکین در این
مدت دنیایی عظیم با تمام جزئیات خلق نمود. این دنیا حتی دارای خالق و چرخه
آفرینش هم هست!) به این معنی که در این کتاب آموزه هایی مطابق با تعالیم
مذهبی وجود داشتند که در مضان قیاس، آن را برتر از انجیل نشان می داد و این
برتری تا حدی مشهود بود که باعث شد تا نیمی از مردم آمریکا که از قضا
طرفدار مسیحیت و انجیل بودند، این کتاب را جایگزین انجیل نمایند! آیا می
توان اینطور ادعا کرد که این کتاب ها مبلغ دینی جدید بودند یا لااقل نوعی
نگرش خاص را در لفافه و در قالب داستانی جذاب و خیالی روایت می کردند؟ برای
پاسخ با ادامه متن همراه شوید...
تالکین و یهود
تالکین
علاقه شدیدی به تحقیق در مورد کتب باستانی داشت و مطالعه کتب تورات (عهد
قدیم) و تلمود یکی از بزرگترین سرگرمی های وی محسوب می شد. این علاقه به
تورات از زمان حضور وی در جنگ جهانی و همصحبتی با یک تاریخدان یهودی آغاز
شد. او در یکی از نامه هایی که برای پسرش نوشته بود، به صراحت از علاقه خود
به تاریخ یهود و کتاب مقدس یاد می کند و توضیح می دهد که در اوج نا امیدی و
جنگ، چگونه با مصاحبت با این تاریخدان یهودی و بررسی تاریخ یهود، غرق در
شگفتی شده و تاریکی و سیاهی جنگ را برای ساعاتی فراموش می کرده است.
وی بعدها در سال 1968 نیز در
یکی از نامه های خود از علاقه اش به خط عبری، داستان های موجود در تورات و
افسانه های یهودی سخن به میان می آورد و توضیح می دهد که به دنبال ابداع خط
و زبانی جدید بر پایه خط و زبان عبری است!
تالکین در برابر خواسته ناشر
آلمانی اثر خود که اصرار داشت تا وی را یک آریایی معرفی کند، زبان به
اعتراض گشود و طی نامه ای توضیح داد:
- من از این اصرار نابجای شما
کاملاً متعجب شدم. مسلماً من از نژاد آریایی نیستم و هیچ یک از اجداد من به
هیچ یک از زبان های هندی، فارسی و یا هر گویش مربوط به آریایی ها صحبت نمی
کرده اند. من از نظر نژادی یک یهودی الاصل هستم و به این موضوع افتخار می
کنم.
شما هم لازم نیست که برای کسب اجازه انتشار کتاب ها، هویتی جعلی
برای من بسازید. امیدوارم که روزی چنین تعصبات نابجا و عجیب از بین
بروند... (صفحه 37 و 38 نامه تالکین به ناشر آلمانی آثار خود)
همچنین در مصاحبه ای که شبکه بی
بی سی در سال 1971 با تالکین انجام داد، وی به صراحت به این موضوع اشاره
کرد که دورف های داستان هابیت و علاقه وافر آن ها به طلا، نمادی از قوم
یهود و علاقه شدید آن ها به طلا است. همچنین در داستان سیلماریلیون، بخشی
وجود دارد که از داستان قربانی کردن اسحاق به دست ابراهیم (طبق باور یهود)
الگوبرداری شده است. یا موضوع جایگزینی الف ها بجای دورف ها نیز شباهت هایی
به داستان نافرمانی یهودیان در برابر خداوند و سپس جایگزینی مسیحیت بجای
آن ها دارد (باز هم طبق دیدگاه یهود این موضوع صادق است).
خاخام جفری
ساکس (Jeffrey Saks)، بنیانگذار موسسه ATID، تا به حال جلسات سخنرانی
متعددی در اورشلیم در مورد وجود ریشه های یهودی برگرفته از تعالیم تورات و
تلمود در آثار تالکین برگزار کرده است.
مثلاً او معتقد است که داستان
تراژدیک گالوم (هابیتی که در اثر اقوای حلقه، تغییر ماهیت داد) از یک
افسانه یهودی الگوبرداری شده است. طبق این ادعا، نام گالوم از کلمه ای
باستانی در تورات الهام گرفته شده و به معنی "یک چیز با ارزش" است. اما
تالکین در داستان خود، مدعی می شود که این نام به خاطر صدای عجیبی است که
گالوم در هنگام بلعیدن از خود خارج می کند.
یا در داستان، سرزمینی با
عنوان موریا (Moria) وجود دارد که از آن به عنوان بزرگترین و معروفترین
عمارت دورفها در سرزمین میانه نام برده می شود.
اما در واقعیت، موریا (کوه موریا) نام تپهای در اورشلیم است که در "سفر پیدایش" به آن اشاره شده است.
بنا
بر باور یهودیان، سلیمان، پادشاه یهود و جانشین داود، روی تپه موریا در
مرکز اورشلیم هیکل سلیمان را برپا ساخت.کوه موریا در روایات مذهبی، جایی
است که ابراهیم نبی (ع) قصد قربانی کردن فرزندش را داشت. در روایات اسلامی،
خداوند به ابراهیم (ع) دستور داد تا پسرش اسماعیل را در کوه موریا قربانی
کند. طبق باور یهودیان، نام این فرزند، اسحاق بوده است. همچنین در برخی از
کتب یهودیان، سنگ معراج که در مسجد قبةالصخره قرار دارد، از غار کوچکی در
مرتفعترین نقطه کوه موریا استخراج شده است.
با وجود این که در ظاهر
تالکین یک کاتولیک معتقد بود، اما عقیده وی به دین یهود و تحقیق گسترده وی
در این باب، بسیار عجیب به نظر می رسد. استفاده از کلمات عبری در زبان های
گفتاری و نوشتاری ابداعی تالکین، خبر از ارادت بالای وی به یهودیت دارد.
همچنین
تالکین در زمینه افسانه ها و اسطوره های اروپایی هم تحقیقات جامع و گسترده
ای را انجام داده بود. او به اساطیر آلمانی، اسکاندیناویایی و یونانی تسلط
کامل داشت و برخی از الهامات خود در زمینه خلق موجودات و دنیاهای داستان
هایش را بر اساس همین اساطیر دریافت کرده بود.
در واقع، می توان دنیاهای
خیالی خلق شده توسط تالکین در سری هابیت و ارباب حلقه ها را ملقمه ای از
باورهای مسیحیت، به همراه بخش قالبی از تفکرات و آموزه های یهودی آمیخته با
اساطیر اروپایی دانست که در لایه های زیرین خود، مبلغ دینی جدید با طعم
خرافه گری و گرایشات عمیق منحرفانه استوار بر جادوگری است.
زبان الفی و ریشه یابی آن
حال
که با مختصری از زندگی نامه تالکین و بخشی از دیدگاه های وی آشنا شدید،
بهتر است تا کمی هم راجع به دنیاهای خلق شده توسط وی و کیفیت آن ها آشنا
شویم...
با نگاهی به آثار تالکین، درمی
یابیم که بخش قابل توجهی از نام های شخصیت های داستان وی (خصوصاً الف ها)
از ریشه عبری الهام گرفته شده اند.
مثلاً به اسامی گالاردیئل
(Galadriel) و تینوویئل (Tinuviel) توجه کنید؛ بدون شک این اسامی ریشه عبری
دارند. در زبان عبری، کلمه ایل (El) به معنی خداوند است و معمولاً اسامی
اکثر فرشتگان از ترکیب یک نام با این کلمه ساخته می شوند. نام هایی مانند
جبرئیل (بنده کوچک خدا)، میکائیل (کسی که مانند خداست)، عزرائیل (یاور
خدا)، رافائل (شفا دهنده از طرف خدا) و اسرائیل (آن که با خدا کشتی گرفت)
از این دست نام ها هستند. به همین دلیل است که نام گالاردیئل برای بزرگ الف
ها به کار می رود و برای طراحی ظاهر او، جنبه های فرشته گونه ای به وی
داده شده است.
البته این شباهت ها در نوع نگارش اسامی هم کاملاً مشهود
هستند. مثلاً در داستان معادل نام عبری روئل (Reuel) که به معنی دوست
خداوند است، الندیل (Elendil) به معنی دوست الف ها به کار رفته است. یا نام
روهان (Rohan) از نام عبری روهیریم (Rohirrim) الگوبرداری شده است.
نام
هایی مانند ساماس نور (Sammath Naur) به معنای چراغ آتش، آمان (Aman) به
معنای آمین و آدان (Adan) به معنی انسان هم ریشه هایی عبری دارند.
البته
در این داستان ها نام هایی از زبان ترکی و سایر زبان ها هم دیده می شوند.
مثلاً اسامی مانند: نازگول و گونداباد ریشه در زبان ترکی دارند.
تحلیل سمبلیک داستان هابیت
در ادامه، با توجه به مباحث ارائه شده در بالا، می توان سه گانه هابیت را از منظر سمبلیک و نمادشناسی مورد تحلیل قرار داد:
داستان، با توصیف شکوه و جلال
پادشاهی زیرزمینی دورف ها و انباشت طلا در دهلیزهای وسیع آن ها آغاز می
شود. سپس داستان با کشف گوهری گرانبها و عجیب به نام "قلب کوهستان" ادامه
می یابد و در ادامه به ماجرای تأثیر جنون آمیز طلا بر پادشاه دورف ها، ترور
(Thrór) و تغییر رفتار وی در قبال الف ها و سایرین می پردازد.
در
ادامه ماجرا، تجمع طلا و حرص و طمع دیوانه وار پادشاه دورف ها، موجب می شود
تا اژدهایی سرخ رنگ با نفسی آتشین به نام اسماگ (Smaug) جذب طلاها شده و
پس از نابودی شهر (تنها کوه) و آوارگی دورف ها، روی گنجینه گرانبهای آن ها
چنبره زده و همه را مالک شود.
* در این بخش توجه به چند نکته بسیار مهم است:
طبق
گفته های خود تالکین، دورف ها در این داستان نمادی از قوم یهود و بنی
اسرائیل هستند. آن ها در ابتدا صاحب جلال و شکوه بسیار بودند و نزد همه
اقوام محترم شمرده می شدند، اما به مرور این قوم رو به انحطاط گذاشت و ثروت
اندوزی به بلایی خانمانسوز در میان آن ها تبدیل شد. سپس آن ها به مخالفت
با فرامین خداوند یکتا برخاستند و به این واسطه، مورد لعن خداوند قرار
گرفتند و ضمن از دست دادن احترام، جایگاه و ثروت، از سرزمینشان هم آواره
شدند.
دورف های درون فیلم هم از چنین
روندی پیروی می کنند. البته پیتر جکسون صحنه مهاجرت و آوارگی یهودیان را
بنا به دیدگاه خود و با توجه به جو تبلیغاتی و مظلومنمایی یهود در این فیلم
بازسازی نموده و در کتاب این صحنه بدین شکل توصیف نشده است.
اژدهای
اسماگ هم نمایی از ویرانی و شری است که یهود به واسطه نافرمانی به آن مبتلا
شد. نام اسماگ از فعل آلمانی Smugen به معنای "چپاندن درون یک سوراخ" مشتق
شده و به تسخیر سرزمین دورف ها توسط وی اشاره دارد. ردپای اژدهای سرخ را
می توان در بخش مکاشفات یوحنا در کتاب انجیل هم پیدا کرد:
در باب 12 می خوانیم:
-
اژدهای سرخ رنگ و بزرگی را دیدم که هفت سر و ده شاخ داشت و بر هر یکی از
سرهایش نیم تاجی قرار داشت، و با دُم خود ثلث ستارگان آسمان را جمع کرد و
آن ها را بر زمین ریخت. اژدها در برابر آن زنی که نزدیک بود بزاید، ایستاد
تا همین که نوزادش به دنیا بیاید، آن را ببلعد. آن زن پسری به دنیا آورد که
قرار بود با عصایی آهنین بر همۀ ملت ها حکومت کند. اما کودک او به سوی خدا
و تخت او ربوده شد و آن زن به بیابان، به جایی که خدا برایش آماده کرده
بود، گریخت تا در آنجا به مدت یک هزار و دو صد و شصت روز نگهداری شود.
در
آسمان جنگی برپا شد. میکائیل و فرشتگانش با اژدها و فرشتگان او جنگیدند.
اژدها شکست خورد و دیگر در آسمان جایی برای او و فرشتگانش نبود. پس آن
اژدهای بزرگ از آسمان به زیر انداخته شد، آن مار قدیمی که کلیۀ دنیا را
گمراه می کند و نامش ابلیس و شیطان است، با فرشتگانش به زمین افگنده شدند.
آنگاه صدایی بلند در آسمان شنیدم که می گفت:
اکنون
نجات و قدرت و پادشاهی خدای ما رسیده و مسیح او قدرت را به دست گرفته و
کسی که مدعی برادران ما بود و شب و روز آن ها را در برابر خدای ما متهم
می ساخت، از آسمان بیرون رانده شده است. این برادران ما با خون بره و با
شهادتی که به زبان می آورند بر او غالب شده اند، زیرا آن ها حاضرند جان های
خود را فدا کرده، بمیرند. پس ای آسمان ها و همۀ ساکنان آن ها خوشی کنید.
اما وای بر شما، ای زمین و ای بحر، زیرا ابلیس به سوی شما آمده و از اینکه
می داند مهلت زیادی ندارد، بسیار خشمگین است.
همین که اژدها فهمید که به
زمین انداخته شده است، به دنبال زنی که کودک ذکوری به دنیا آورد، رفت. اما
به آن زن دو بال عقاب بزرگ داده شد تا به سوی مکانی که در بیابان برایش
آماده شده بود، پرواز کند و مدت سه و نیم سال در آنجا دور از دسترس مار
نگهداری شود.
مار به دنبال آن زن سیلابی از
دهان خود بیرون آورد تا با جریان آن او را بشوید و ببرد. اما زمین به کمک
او آمده دهان خود را باز کرد و سیلابی را که اژدها از دهان خود جاری ساخته
بود فرو برد. از این رو اژدها نسبت به آن زن خشمگین شد و رفت تا با بقیۀ
فرزندان او که احکام خدا را نگاه می دارند و به عیسی شهادت می دهند، بجنگد و
اژدها در کنار بحر به انتظار ایستاد...
بدین ترتیب می توان اژدهای سرخ
را نمادی از شیطان و فریب قوم یهود و دیوانگی پادشاه دورف ها را حاصل وسوسه
های پنهان اژدها و یا میل به دنیاپرستی یهود دانست (در بخشی از فیلم از
این بیماری به بیماری اژها هم تعبیر می شود و صدای اژدها همچون یک منادی
پنهان شروع به وسوسه تورین می کند.)
سپس داستان به چند سال بعد پرش
می کند و ماجرای تلاش تورین (Thorin)، پسر تارین (Thráin)، نوه ترور برای
بازپس گیری تاج و تخت قصب شده توسط اژدها را شرح می دهد. طبق نقشه گاندالف
خاکستری (Gandalf the Grey) تورین به همراه 12 دورف دیگر در خانه بیلبو
بگینز (Bilbo Baggins) گرد هم جمع می شوند تا در مورد چگونگی شروع سفر و
چالش های پیش رو با یکدیگر مشورت کنند.
سرانجام پس از رایزنی های مختلف، گروه 13 نفری دورف ها به همراه بیلبو عازم سفری سخت و خطرناک می شوند.
* اما نکات مهم این بخش از داستان:
با توجه به توضیحات ارائه شده
در مورد ماهیت دورف ها و تطابق آن ها با قوم بنی اسرائیل، تورین هم باید
فردی از همین قوم باشد. او برای دورف ها یک منجی محسوب می شود و فردی است
که طبق پیش گویی ها، سرانجام سرزمین از دست رفته دورف ها را دوباره پس می
گیرد و شکوه و جلال گذشته را به آن ها بازمی گرداند.
در واقع می توان
تورین را تمثیلی از حضرت عیسی (ع) دانست. منجی ای که برای نجات قوم بنی
اسرائیل آمده و سرانجام به سرگردانی و عذاب آن ها پایان می دهد.
تورین را در این مأموریت 12
دورف همراهی می کنند، همانگونه که عیسی (ع) را 12 حواری همراهی می کردند.
نام تورین هم مشتقی از نام تور (Thor) شخصیت اسطوره ای اسکاندیناویایی است.
تور،
پسر خدای خدایان اودین (Odin) است که کار محافظت از آسگارد (Asgard) را
عهده دار بود. از آنجا که طبق باور مسحیان، عیسی (ع) فرزند خداوند است (عده
ای هم او را خود خدا می دانند!)، تالکین با زیرکی تمام با استفاده از نام
پسر خدای خدایان در اساطیر اسکاندیناوی، سعی کرده تا با حالتی نمادین،
تورین را به صورت مسیح شبیه سازی کند.
تورین همانند عیسی مسیح به جنگ اژدها (نماد شیطان) می رود و او را شکست می دهد و در انتها در راه مبارزه با شر، جان خود را از دست می دهد و به دست آزوگ کشته می شود (طبق باور مسیحیت).
نکته جالب در مورد تورین این است که در اولین برخورد وی با آزوگ، به نظر می رسد که وی کشته شده، اما او دوباره به زندگی بازمی گردد و در انتها برای رهایی دورف ها خود را قربانی می کند. روندی شبیه به داستانی که مسیحیان برای حضرت مسیح قائل هستند.
نکته بعدی، در مورد نقشی یکی از دورف ها مشابه نقش یهودا در میان یاران تورین است. کیلی (Kili)، پسر خواهر تورین، دورفی است که بر خلاف باور و خواسته تورین به دختری از الف ها علاقه مند می شود و در واقع با این کار به عقیده و باور تورین خیانت می کند. در صحنه ای نمادین، زمانی که تورین قصد رفتن به کوه را دارد، مانع سوار شدن کیلی به قایق می شود و به این ترتیب (البته با توجیهی متفاوت) نقش یهودایی وی را تأیید می کند. پیتر جکسون برای نمایش نمادین عیسی و یهودا در میان دورف ها، چهره تورین و کیلی را بر خلاف چهره مرسوم دورف ها انتخاب نموده است. به گونه ای که تفاوت ظاهری آشکاری میان چهره آن دو با سایر دورف ها می توان مشاهده کرد.
سفر تورین هم سفری نمادین است.
او قصد دارد تا با به دست آوردن گنج قلب کوه، 7 خاندان دورف را با هم متحد
کرده و علیه اورک ها و دشمنانشان وارد عمل شود. در مورد عدد هفت، گمانه زنی
های زیادی به عمل آمده، اما معروفترین آن ها اشاره به شورای هفت نفره در
یهود موسوم به "هفت نامدار" دارد که از هفت روشنفکر از طبقه بزرگان تشکیل
شده است. آن ها افرادی پر نفوذی هستند که برای سرنوشت و آینده یهود تصمیم
گیری می کنند و سیاستگذاری کلان قوم، بر عهده این گروه است. بدین ترتیب،
ظاهراً تورین قصد احیای این شورا را دارد!
در ادامه داستان، پا به پای
احیای جبهه خیر، شاهد احیای جبهه شر نیز هستیم. انسان شروری (البته در
انسان بودن وی شک و تردید هست و عده ای او را با عنوان نکرومنسر می
شناختند) که تصور می شد سال ها پیش در جنگی خونین که در شرق رخ داده بود،
توسط نیروهای خیر از پا درآمده و نابود شده بود، پس از وقفه ای چند ساله
دوباره بازگشته و قصد نابودی دنیا را دارد.
از نشانه های بازگشت وی، زنده شدن مردگان است (قدرتی که فراتر از قدرت یک جادوگر و یا انسان معمولی است و چنین توانایی منحصر به فردی فقط در اختیار وی است)
مردگانی که سابقاً از پادشاهان انسانی بوده و در زمان خود، جزو بهترین ها شناخته می شدند. اما آن ها به مرور رو به جادوگری آورده و تحت نظر ارباب تاریکی به موجوداتی شرور و پلید تبدیل شدند و پس از مرگ، جنازه آن ها در دخمه های تاریک و عمیق، به وسیله جادو مهر و موم شد. حالا با آمدن نکرومنسر، آن ها از قبرهای خود خارج شده اند تا در خدمت وی باشند. تعداد این افراد 9 نفر بود که بعدها به نازگول معروف شدند.
در مورد نازگول ها در کتاب، اینطور آمده است که:
در
دوران دوم، سائورون (Sauron) به 9 شاه از انسان ها 9 حلقه قدرت را هدیه
داد که آن ها را تا ابد جاودان نگاه می داشت. ولی طمع شاهان باعث شد تا آن
ها رفته رفته جاه و مقام خود را از دست بدهند. غافل از اینکه سائورون حلقه
ای قدرتمندتر از تمام حلقه ها برای خود در اعماق کوه هلاکت ساخته است. در
نهایت، کار به جایی رسید که هر 9 پادشاه محکوم شدند تا ابد به عنوان برده
های سائورون خدمت کنند. در طول هزاران سال، آن ها کم کم شکل انسانی خود را
از دست دادند و به موجوداتی شبح گونه تبدیل شدند.
حال با نمایان شدن
آثار بازگشت دوباره سائورون، تیم 4 نفره ای از نگهبانان ارشد سرزمین میانه
متشکل از سارومان سفید، گاندالف خاکستری، بانو گالاردیئل و عالیجناب الروند
دور هم جمع شده اند تا در مورد ابعاد مختلف این موضوع با یکدیگر مشورت
کنند.
* نکات مهم در مورد این بخش از داستان عبارتند از:
نکرومنسر (سائورون)، موجودی است
که ابتدا در شرق عالم، نمایان می شود و سعی می کند با جمع آوری نیرو قدرت
خود را در دنیا گسترش دهد و سرزمین میانه را تصاحب کند. در این زمان، اتحاد
نیروی های خیر، او را شکست داده و موجب می شوند تا او مدتی از دید عموم
ناپدید شود (به نظر می رسید که او نابود شده است). سال ها بعد او دوباره
پدیدار می شود و انجمن محافظت از سرزمین میانه او را شکست داده و باعث می
شوند یکبار دیگر او ناپدید شود!
سال ها بعد، دوباره او قدرتمندتر از
گذشته بازمی گردد و سعی می کند تا سرزمین میانه را از آن خود کند و در
نبردی سرنوشت ساز و نهایی نابود می شود.
نکرومنسر سه بار در جهان حضور
دارد. بار اول، پس از شکست، غیبتی کوتاه دارد و دوباره بازمی گردد. سپس
دوباره شکست خورده و اینبار به غیبتی طولانی می رود. در نهایت دوباره
بازگشته و با قدرتی بسیار زیاد، نیروهای زیادی را جذب خود کرده و برای نبرد
نهایی آماده می شود.
منطقه نبرد هم سرزمین میانه نام برده می شود. در واقع می توان با کنار هم گذاشتن کدهای موجود در این داستان، به ماهیت اصلی آن و شخصیت سائورون پی برد. ظاهراً این شخصیت تمثیلی از امام عصر (عج) است که با دو غیبت صغری و کبری، در نهایت خود را برای نبرد نهایی آماده می کند. در روایات، منطقه ظهور حضرت و شروع قیام وی در خاورمیانه ذکر شده که در این داستان خاور میانه به سرزمین میانه تغییر نام داده است.
از دیگر شاخصه های مهم سائورون
در داستان، چشم بزرگی است که همه جهان را زیر نظر دارد. حال این موضوع را
با این حدیث و آیات شریفی که در مورد حضرت ولی عصر (عج) وجود دارد، مقایسه
کنید تا متوجه اصل موضوع شوید:
از آیات قرآن و احادیث پیامبر و امامان
علیهم السلام استفاده می شود که وجود مقدس امام زمان (عج) بر اعمال انسان
ها نظارت دارد. اعمال آنان را می بیند و کارهای آنان به حضورش عرضه می شود.
بدین جهت به حضرت ولی عصر علیه السلام "عین الله" گفته می شود. یعنی
دیدگاه پروردگار جهان.
البته سایر ائمه علیهم السلام
هم عین الله هستند. هر امامی در زمان خویش شاهد اعمال پیروانش بوده و وجود
این مقام (این آگاهی گسترده) بر امام استفاده ندارد. قرآن کریم درباره حضرت
عیسی علیه السلام می فرماید:
- انبتکم بما تأکلون و ماتدّخرون فی بیوتکم (سوره آل عمران، آیه 49)
"به آنچه می خورید و در خانه های خود ذخیره می کنید به شما خبر می دهم."
و
این نشان دهنده مقام شهود پیامبران و پیشوایان الهی است. بر این اساس،
امام زمان عجل الله تعلی فرجه الشریف عین الله شاهد بر باطن و ظاهر اعمال
ما است.
در ادامه داستان هابیت، سرانجام نیروهای سائورون (اورک های تحت
رهبری وی) در نزدیکی تنها کوه با دورف های وارث کوه و متحدانشان وارد جنگ
شده و پس از یک درگیری سخت و خونبار، با کشته شدن تورین و آزوگ به دست
یکدیگر، جنگ به پایان می رسد.
البته ماجرای حلقه یگانه و سرنوشت نهایی سائورون در سری ارباب حلقه ها روایت می شود و در آنجا شاهد تکمیل اطلاعات در این مورد هستیم.
سری ارباب حلقه ها با این مقدمه آغاز می شود:
همه چيز با ساختن حلقه ها شروع شد.
3 حلقه برای الف ها که از همه اقوام دانا تر بودند.
۷ حلقه به اربابان دورف که ذهنی هشيارتر داشتند.
۹ حلقه به انسان ها که فانی و محکوم به مرگ بودند.
اما
همه فريب خورده بودند. چون سائورون حيله گر در آتش کوه نابودی برای خود
حلقه دیگری ساخت و تمام تاريکی خود را درون اين حلقه قرار داد.
تمام سرزمين های آزاد در اثر قدرت حلقه از بين می رفتند، اما بعضی ها مقاومت نشان دادند.
فلسفه این اعداد چیست؟
در مورد ماهیت و علت انتخاب این اعداد تا به حال، حدس هایی زده شده که می توان به عنوان نمونه به مهمترین آن ها اشاره کرد:
می
دانید که در نمادشناسی کابالا عدد 10 عدد خداوند نام نهاده شده است.
همچنین در نمادشناسی اعداد فرد را اعداد ناقص و همراهی آن ها با عدد 1 را
نمادی از تکامل معرفی می کنند.
در این داستان به هر سه گروه
الف، دورف و انسان تعداد حلقه هایی که داده می شود، اعداد فرد هستند. می
دانید که رقم یکان اعداد اول بزرگتر از ۱۰ فقط ممکن است ارقام ۱، ۳، ۷، و ۹
باشد. پس برای کمال رسیدن هر یک از این گروه ها لازم است تا عدد یک (یک
عضو) به عنوان رهبر به آن ها افزوده شود تا این تکامل صورت گیرد. پس با
اضافه شدن سائورون (صاحب تک حلقه) به الف ها آن ها به کمال می رسند. همچنین
دورف ها با سائورون گروه 8 نفره ای ایجاد می کنند و تکامل آن ها در گرو
این موضوع است. در مورد انسان ها هم اوضاع به همین منوال است، با این تفاوت
که افزودن شدن سائورون به جمع آن ها، عدد 10 پدید می آید که نمادی از
تکامل مطلق و خداوند است. این تکامل که انسان را به مقام خداوندی می رساند،
اشاره ای بارز به موضوع اومانیست دارد. در داستان هم شاهد هستیم که تنها
گروهی که بعدها با سائورون همپیمان می شوند و به او می پیوندند، همین 9
پادشاه انسان (نازگول ها) هستند. شاید به این تعبیر که سائورون و انسان ها
سودای خدایی در زمین را دارند!
حدس و گمان درمورد مرجع اصلی داستان
اما
سوال مهمی که در اینجا مطرح می شود، این است که داستان حلقه ها از کجا
نشأت گرفته است؟ آیا این داستان ساخته و پرداخته ذهن تالکین بوده یا وی تحت
تأثیر ماجرایی، داستان خود را خلق کرده است؟
ریچارد واگنر، موسیقیدان آلمانی
در یکی از معروفترین اوپراهایش داستانی به نام حلقه نیبلانگ (Nibelung) را
روایت می کند که شباهت بسیار زیادی به داستان هابیت و ارباب حلقه دارد.
این
اپرا مشهورترین اثر واگنر است که داستان آن درباره حلقه جادویی است که
کوتوله ای به نام "البریش" آن را از طلایی که از رود راین دزدیده، ساخته و
هر کسی صاحب آن شود در واقع تمام قدرت جهان را در اختیار خود خواهد داشت.
واگنر
شیفته دنیای افسانه ها و اسطوره ها بود و علاقه اش را در این اپرا به خوبی
نشان داد، چون در طول چهار اپرایی که در این داستان اجرا می شود، پای همه
افسانه ها و اسطوره ها به میان می آید و حلقه به چیزی برای مبارزه خدایان،
عفریت ها، غول ها و قهرمانان تبدیل می شود.
اسامی چهار پرده این اوپرا عبارتند از:
- طلای راین
- والکوره
- زیگفرید
- غروب خدایان
نیبلانگها
در افسانههای ژرمنی، نژادی از موجودات بسیار کوتاه قامت هستند که در جهان
زیرین، به نام سرزمین مه سکونت دارند و به سبب نام شاهشان که نیبلانگ است،
به این نام خوانده شدهاند و گنجی بزرگ در زیر زمین دارند.
زیگفرید پس
از کشتن شاه آنها و پیروزی بر کوتولهای به نام آلبریش، این گنج را به
چنگ میآورد. پس از آن گنجداران، یعنی نخست زیگفرید و جنگاورانش و سپس
بورگوندها، نام نیبلانگها را برای خود برمیگزینند.
در سری ارباب حلقه ها تمام
تمرکز داستان به بازگشت سائورون و تلاش وی برای بازپس گیری حلقه قدرت معطوف
است و به طبع تلاش های گروه خیر برای نابودی حلقه را نیز شامل می شود.
قهرمان
این سری از داستان ها، همچنان یک هابیت است. فرودو بگینز فردی است که از
طرف شورای ريوندل مأمور می شود تا حلقه را به موردور ببرد و آن را در آتش
کوه نابودی بيندازد.
در اين سفر ۸ نفر او را همراهی می کنند:
سم وایز گمجی، مری، پیپین، گاندالف خاکستری، آراگورن، برومیر، لگولاس و گیملی.
آن
ها سفری پر مخاطره را آغاز می کنند و در این راه گاندالف در مبارزه ای
علیه یکی از شرورترین موجودات تاریکی (بالروگ) جان خود را از دست می دهد.
سپس نوبت به برومیر می رسد که برای محافظت از فرودو جان خود را تقدیم کند.
نکته ای مهم درمورد ساحران و نقش آن ها در داستان:
برای درک نقش ساحران در این سری از داستان ها، ابتدا لازم است تا کمی با ماهیت دنیای خلق شده توسط تالکین آشنا شویم:
در
واقع ساحران را می توان پیامبران والار در سرزمین میانه دانست. والار
بزرگترین و قدرتمندترین آینور بودند که چشم انداز ایلوواتار را شاهد بودند و
بنابر این به ائا هبوط کردند تا چشم انداز را عینیت بخشیده و آردا را خلق
نمایند.
آینور چیست؟
آینور روحهایی جاودانند که
قبل از خلقت در جهانهای افسانهای تالکین می زیستند. این نژاد، اولین
موجودات خلق شده فکر ارو ایلوواتار هستند.
با کمی دقت، می توان به راحتی متوجه این موضوع شد که دنیای توصیفی تالکین تا چه حد وامدار اساطیر یونانی است و چه مقدار از آن ها تأثیر گرفته است. اما مهم تر از این مسئله، حضور 5 ساحر در این دنیای اسطیری است که از قضا نقش بسیار پررنگی در سرنوشت داستان دارند.
سارومان سفید، گاندالف خاکستری،
راداگاست قهوه ای، آلاتار آبی و بالاندوی آبی! پنج جادوگری هستند که طبق
داستان در میان جبهه حق و باطل انجام وظیفه می کنند!
سارومان به عنوان بزرگ این فرقه در ابتدا با جبهه خیر بود، اما وسوسه قدرت و ترس از شکست، او را به نیروهای تاریکی ملحق کرد.
سپس
گاندالف خاکستری که تا آخرین لحظه در جبهه خیر می جنگید در اثر حادثه ای
ارتقاء درجه پیدا کرد و به گاندالف سفید تغییر ماهیت داد و به عنوان پیش
قراول و الهام بخش در نبرد نهایی در کنار با آراگورن با سائورون مبارزه
کرد.
راداگاست هم ساحری عاشق طبیعت بود که در خدمت جبهه خیر بود و به آن ها یاری می رساند.
اما از سرنوشت دو ساحر دیگر اطلاعات چندانی در دست نیست و نقش آن ها تا حدی در این داستان ها مبهم است.
حال
زمان آن رسیده تا کمی هم در مورد نمادگرایی این ساحران بحث کنیم (لازم به
ذکر است که این نمادگرایی بیشتر در فیلم های این سه گانه قابل مشاهده هستند
تا داستان)
به نظر می رسد که آن ها نمادی از 5 پیامبر بزرگ یهود باشند!
راداگاست را می توان نمادی از حضرت سلیمان نبی (ع) دانست که قادر به تکلم با حیوانات بود و هچون او که هدهدی به عنوان مشاور و دیدبان خود داشت، راداگاست هم پرنده ای با همین جایگاه در اختیار دارد.
گاندالف را می توان نمادی از حضرت موسی (ع) دانست. پیامبری که هدایت قوم بنی اسرائیل را بر عهده داشت و در این راه با فرعون به مبارزه برخاست. هدایت دورف ها توسط وی و درگیری او با سائورون می تواند نمادی از این موضوع باشد.
در مورد ماهیت سارومان هم حدس و گمان های زیادی وجود دارد. مثلاً برخی او را نماد داود نبی (ع) می دانند و پادشاهی وی را با تلاش سارومان برای کسب قدرت و حکومت یکی می کنند. عده ای هم او را مطابق با هارون نبی (ع) می دانند و یکی شدن درجه گاندالف با وی را هم دلیلی بر این مدعا می گیرند. البته همه این نظریات در حد حدس و گمان است و نوع پرداخت پیتر جکسون در فیلم به مقوله ساحران موجب بروز چنین طرز تفکری در میان مردم شده است.
در ادامه داستان، فرودو خودش را
به کوه نابودی می رساند و پس از درگیری با گالوم، حلقه را نابود می کند.
با نابودی حلقه قدرت سائورون هم از بین رفت و توسط آراگورن از پای درآمد.
در پایان داستان هم، آراگورن فاتح، تاجگذاری نمود و رسماً خود را پادشاه
نامید...
البته تعداد نمادهای موجود در این سری داستان ها (خصوصاً فیلم
ها) بسیار زیاد است و پرداختن به همه آن ها خارج از حوصله این مقاله است.
در این متن، سعی شد تا به بخشی از مهمترین نمادها پرداخته شود و تا حد
بضاعت از آن ها رمزگشایی شود. امیدوارم که بتواند در درک بهتر تفکرات پشت
پرده داستان هایی که ظاهری اساطیری و افسانه ای دارند و به نظر صرفا برای
سرگرمی تولید شده اند، کمک کند.